از عشایر قشقایی تا بخارست رومانی

4.7
از 51 رای
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
از عشایر قشقایی تا بخارست رومانی
آموزش سفرنامه‌ نویسی
01 مرداد 1403 12:00
16
1K

چکیده روایت سفر

رومانی از نظر من، زیباترین کشور بالکان است با مردمانی مهربان و زیبا. بیان جزییات سفر رومانی، سفرنامه ای طولانی می طلبد که شاید روزی روزگاری به آن پرداختم. این متن، روایت برش کوتاهی از سفر من در بخارست است که از میدان انقلاب شهر آغاز شد و در همانجا نیز به پایان رسید. روایتی از مهمترین ساعتهای حضورم در بخارست، روایتی از سفر به تاریخ تا جستجوی طعم واقعی زندگی، با فلش بکی به زندگی عشایر قشقایی! 

شورای افسران بلغاری و سکوریتاته رومانی

در بیست و یکم فوریه سال 2023 در میان میدان انقلاب بخارست ایستاده بودم، همان جایی که مدتها برای رسیدن به آن، لحظه شماری میکردم. تاریخ به دور سرم چرخید و به بیست و یکم دسامبر سال 1989 پرت شدم. در آن روزها، این میدان اسمش، میدان کاخ بود. شورش و اعتراضات مردمی بر علیه حکومت کمونیستی در تیمیشوارا رومانی، منجر به کشته شدن هزاران نفر شده بود.  چائوشسکو (Ceaușescu) که از سال 1965 دبیر کل حزب کمونیست رومانی و رئیس جمهور کشور بوده است، تصمیم گرفت از همین کاخ برای طرفداران خود سخنرانی کند. سو مدیریت او در پروژه ‌های نفتی منجر به افزایش بدهی ‌های خارجی کشور شد و در تلاش برای بازپرداخت این بدهی ‌ها، بیشتر تولیدات کشاورزی و صنعتی کشور صادر می گردید تا این مساله منجر به جیره بندی غذا، آب، دارو و انرژی برای مردم رومانی گردد. او مردم کشوری غنی را، به اوج فقر رسانده بود و حالا میخواست برای ما نطق کند.

بله، آنچنان غرق در فیلمهای باقیمانده از آن روزگار و اثر "چائوشسکو؛ ظهور و سقوط دیکتاتور سرخ" بودم که خود را با تمام جزییات در آن روز میدیدم. ردیف‌ های جلو، مقامات رسمی و اعضای حزب کمونیست بودند که وظیفه هورا کشیدن را به عهده داشتند. جمعیتی بیش از هشتاد هزار نفر که اکثرا کارگرانی بودند که به زور تهدید به اخراج، با اتوبوس به میدان آورده شده بودند، با پرچم‌های قرمز و تصاویر بزرگ چائوشسکو و همسرش النا در میدان ایستاده بودند. رهگذران و تماشاچیان نیز اضافه شدند و باور کنید، من هم بودم! درست همینجا، نه آنقدر جلو و نه آنقدر دور.

میدان انقلاب و روبروی جایگاهی که دیکتاتور برای آخرین <span class=
میدان انقلاب و روبروی جایگاهی که دیکتاتور برای آخرین بار سخنرانی کرد

چائوشسکو در بالکن ساختمان کمیته مرکزی، همچون سالهای گذشته، شروع به سخنرانی کرد. هر از گاهی فقط ردیف‌های جلو او را تشویق میکردند و اکثر جمعیت بی تفاوت بودند. هشت دقیقه بعد از شروع سخنرانی، در آن انتهای جمعیت و با شنیدن صدای یک تیر، بعضی از کارگران شروع به خواندن آوازی کردند و تدریجا همه جمعیت همراهی کردند. در همه این سالها چائوشسکو با پلیس مخفی مخوف خود(سکوریتاته)، اجازه زندگی به هیچ مخالفی را نمیداد و هر صدای اعتراضی را در نطفه، خفه میکرد. اما حالا، مردم در حال بیداری بودند. چائوشسکو دست خود را برای ساکت کردن جمعیت بالا برد، اما جمعیت آرام نمیشدند. چهره متعجب و درمانده او، نشان از ترکی بزرگ بر اقتدار کمونیست در شرق اروپا بود. سپس چائوشسکو ناامیدانه سعی کرد با پیشنهاد افزایش حقوق، جمعیت را راضی کند، اما یک انقلاب واقعی در حال وقوع بود. 

چهره متعجب و درمانده دیکتاتور در آخرین سخنرانی

چهره متعجب دیکتاتور در آخرین سخنرانی

چائوشسکو به تحسین دستاوردهای ۴۲ سال گذشته خود میپردازد و از مردم میخواهد به اعتراض پایان دهند. او نمیخواست قبول کند، کار از کار گذشته است. دستور سرکوب شدید مردم صادر میشود و تا فردای آن روز هزار نفر(و به روایت دیگری ده هزار نفر)کشته میشوند، ولی نهایتا مردم خشمگین به درون همین ساختمان وارد میشوند تا چائوشسکو و همسرش النا در آخرین لحظه با هلیکوپتر، بگریزند. 

در همین حال و هوا بودم که ناگهان دو پلیس به سراغم آمدند. واقعاً گمان کردم اینها پلیس مخفی های چائوشسکو هستند، اما نه، اکنون سال 2023 است. در این مدت غرق در تاریخ بودم، از گوشه ای به گوشه دیگر میرفتم، گاهی فیلم میگرفتم، گاهی با خود صحبت میکردم و بدون آنکه بدانم، یک ساعت گذشته بود. سیستم امنیتی کاخ، که هم اکنون ساختمان وزارت داخلی است، به من مشکوک شده بود. به آنها توضیح دادم که بر من چه گذشته است، تصاویر ویدیویی تاریخی و کتابهای دیجیتال روی گوشی ام را به آنها نشان دادم و گفتم "من در حال سفر در تاریخ بودم". خوشبختانه شک برطرف شد و آنها هم به خشنی سکوریتاته نبودند(اصولا با یک دیوانه که میگوید در زمان سفر کرده ام چه میشود کرد؟!). یکی از این دو پلیس، هنوز هم مرا در اینستاگرام دنبال میکند! نمیدانم عاشق سفرهایم است یا هنوز من یک مظنون بالقوه برای سکوریتاته مخوف هستم؟

کلا روز پر پلیسی را پشت سر گذاشته بودم. همین چند ساعت پیش، ماموران مرزی بلغارستان با توجه به مدل ریشم، نمیتوانستند تشخیص بدهند که عکس پاسپورت، عکس خودم هست یا نه! میپرسیدند چرا در پاسپورت این مدل ریش را نداری؟! پاسخ من این بود که نمیشود با این مدل ریش، در ایران پاسپورت گرفت و این بر ابهام ماجرا می افزود. تک تک افسران مرزی به دیدار من آمدند و در نهایت، خوشبختانه با اکثریت آرا تصویب شد که این، من هستم. میتوانید حدس بزنید که راننده اتوبوس و مسافران از این معطلی یک ساعته در مرز چقدر کلافه شده بودند. 

در جستجوی طعم واقعی زندگی، از عشایر قشقایی تا روستاییان رومانی

سرنوشت چائوشسکو را رها میکنم و مانند یک گردشگر، ادامه میدهم(نه مثل یک عاشق پیشه سقوط های کمونیستی). با کمی پیاده روی به سالن تئاتر اودئون(Odeon) میرسم که قاعدتا باید در پاریس باشد نه اینجا! علاوه بر این جالب است که بخارست نیز مانند پاریس، یک طاق پیروزی دارد. در حالیکه داشتم این موضوع را به سختی هضم میکردم، مجسمه آتاتورک نیز روبروی همین سالن تئاتر پدیدار شد. روی مجسمه به زبان های ترکی و رومانیایی  نوشته شده است: "بنیانگذار جمهوری ترکیه" و "صلح در خانه، صلح در جهان". بله، پاریس و استانبول در بخارست با هم پیوند خورده اند. اگر موضوع پیچیده تر نمیشود باید بگویم این شهر نسخه ای ترکیبی از بوداپست و برلین است، با کیفیت پایین تر. ساختمان پارلمان آن، یادآور ساختمان پر ابهت پارلمان بوداپست است و ترکیب کلیساها و موزه ها کمی به برلین میزند، اما با اصالت مخصوص به خود و نه تقلید سرسری. 

سالن تئاتر اودئون و مجسمه آتاتورک

سالن تئاتر اودئون و مجسمه آتاتورک

قسمت قدیمی شهر، مکانی غرق در ساختمان هایی به سبک نئوکلاسیک و نئوباروک است که بسیاری از اینها در طبقه همکف تراس‌، کافه‌، رستوران‌ و مغازه‌ هایی دارند که مملو از گردشگران تور بخارست و افراد محلی است. گل سر سبد این قسمت از شهر، راسته مربوط به مسافرخانه درخت لیندن (Linden Tree Inn) است که از معدود مسافرخانه های تاریخی مرکز بخارست است که شرایط اولیه خود را حفظ کرده است. این عمارت در سال 1833 ساخته شد و دو مالک آن هر کدام دارای چهارده مغازه در این راسته بودند و برخی از مشهورترین بازرگانان آن زمان، در این مسافرخانه زندگی می کردند. 

شهر قدیم و مسافرخانه درخت لیندن

شهر قدیم و مسافرخانه درخت لیندن

در حقیقت از نظر من، تنها قسمت منحصر بفرد شهر قدیم، همین مسافرخانه است که فضایش عجیب به دلم نشسته است. این مجموعه امروزه میزبان بزرگترین گالری های هنری رومانی است. حیاط داخلی مسافرخانه به سبک اسپانیایی مستطیل شکل است و می توان از دو ورودی طاقدار، به آن دسترسی داشت. بیایید در دام ساختمانهای زیبا، خیابانهای سنگ فرش و اتمسفر قرون وسطایی شهر گرفتار نشویم. اصولا محبوبیت رومانی در اروپا به این چیزها نیست! رومانی یکی از آخرین مکان‌های اروپاست که در آن، هنوز عده بسیار زیادی از مردم به سبک زندگی قرون وسطایی خود و حتی ماقبل آن ادامه میدهند. 

فضای داخلی خانه های روستایی مردم رومانی

فضای داخلی خانه های روستایی مردم رومانی

ساکنان دهکده های سنتی رومانی، شیوه زندگی روستایی دست نخورده ی خود را، نسل به نسل حفظ کرده اند، دور از تمدن و در دل طبیعت بکر. بسیاری از مردم اروپا، برای تجربه این زندگی، به روستاهای سنتی رومانی سفر میکنند و این روستاها نیز بستری مناسب برای پذیرایی و کسب در آمد از آنها یافته اند. 

آسیاب بادی و زندگی روستایی مردم رومانی

آسیاب بادی و زندگی روستایی مردم رومانی

دروازه ورود به این دنیا، محوطه دهکده ملی دیمیتری گوستی(Dimitrie Gusti) است که در کنار دریاچه Herăstrău قرار دارد، آن هم در خود شهر بخارست! قدمت اکثر خانه های این روستا به قرون هجدهم و نوزدهم برمیگردد و این واقعیت بسیاری از روستاهای این کشور است.

نمونه خانه های روستایی در دهکده ملی دیمیتری گوستی

نمونه خانه های روستایی در دهکده ملی دیمیتری گوستی

اشراف مجارستانی کاتولیک در قرن سیزدهم رومانیایی‌های ارتدوکس را از برافراشتن کلیساهای سنگی منع کردند و بدین ترتیب سبکی جدید در ساختن کلیساهای چوبی، در دستان صنعتگران محلی متولد شد. کلیساها، قلب تپنده هر روستا بودند و همه چیز حول آنها شکل میگرفت.

کلیسای چوبی در دهکده ملی دیمیتری گوستی

کلیسای چوبی در دهکده ملی دیمیتری گوستی

قدم زدن در میان این خانه های روستایی واقعی، سرک کشیدن به فضای داخلی خانه ها، اصطبلها، انبار غلات و ... انگیزه شما را برای سفر هر چه سریعتر به یکی از این روستاها، بیشتر و بیشتر میکند، حتی اگر از قبل، هیچ تصمیمی نداشته باشید. فراموش نکنید که اینجا، زیباترین کشور بالکان است!  

زیبایی های فضای روستایی در رومانی

زیبایی های فضای روستایی در رومانی

در کنار دریاچه نشسته بودم که دو گردشگر آلمانی به من نزدیک شدند تا از آنها عکسی بگیرم، پس از آن، دوستی و مکالماتی شکل گرفت. بحث حول این موضوع بود که سفر در این روستاها و یک اقامت چند روزه، چقدر با مفهوم زندگی واقعی یک روستایی مطابقت دارد و تا چه اندازه میتوان، آن زندگی واقعی را درک کرد؟ از نظر من، این یک درک سطحی و زیبا از یک زندگی سخت میباشد و آنقدر عمیق نیست.

نمونه فضاهای روستایی در دهکده ملی دیمیتری گوستی

نمونه فضاهای روستایی در دهکده ملی دیمیتری گوستی

 با آنها در مورد تجربه خود، از سفر با عشایر قشقایی و زندگی با آنها گفتم تا کمی فکر کنند. حتی در زندگی با عشایر نیز، اگر ساعات کمی با آنها باشید، فقط رنگهای زیبای ایل را میبینید. سیاه چادرهای پرابهت، آویزهای رنگارنگ، قالیچه های زیبا و بالش هایی که با تکیه برآن، احساس میکنید یک خان هستید!

سیاه چادرهای یک یورد در نزدیکی دالین سپیدان

سیاه چادرهای یک یورد در نزدیکی دالین سپیدان

من قبلا در این سیاه چادرها نشسته بودم و از مهمان نوازی و پذیرایی عشایر، لذت برده بودم. اما واقعیت عشایر این نمای زیبا، سفره ای رنگارنگ، چنجه های به سیخ شکیده شده، دوغ دست ساز دلپذیر و همه این فانتزی ها نیست. در عمق، یک زندگی بسیار سخت برای مردمی سختکوش در جریان است، بسیار سخت!

سفره ای از غذاهای کاملا محلی، تصویری فانتزی از زندگی عشایری

سفره ای از غذاهای کاملا محلی، تصویری فانتزی از زندگی عشایری

من دو سال قبل، برای درک واقعی این زندگی، با عشایر قشقایی در مناطق اطراف شش پیر و برم فیروز همراه شدم. سیاه چادرها در واقعیت، فرسوده و رنجور هستند. از خوردن گوشت معمولا خبری نیست و قوت غالب، حبوبات و لبنیات است.

سیاه چادر یکی از خانواده های ایل در نزدیکی سپیدان

سیاه چادر یکی از خانواده های ایل در نزدیکی سپیدان

کودکانی که باید ساعتها برای رسیدن به چادر مدرسه عشایری کوهنوردی کنند و بعد از بازگشت، در آشپزی، کارهای ایل و چوپانی همراهی کنند. زنانی که پخت نان، استراحتی برای کارهای سخت روزمره آنها محسوب میشود.

پخت نان در یک خانواده قشقایی

پخت نان در یک خانواده قشقایی

یک عشایر، بعضا دو بار در روز تا ارتفاعات سه هزار متری برای به چرا بردن گوسفندان، بالا و پایین میشود در حالیکه من، با یک صعود سه هزار و اندی متری، کاملا خارج از سرویس میشدم. این یک کوهنوردی فانتزی نیست، یک مبارزه واقعی است. زیباترین قسمت این داستان، بر افروختن آتش در غروب و نشستن پای آن، به عنوان پایان یک روز سخت است. لذت این آتش، ارزش این سختی را دارد ولی برای چند روز؟ یک روز، دو روز، یک عمر؟! برای من نه، برای شما نمیدانم.

آتش پیروزی در پایان روز

آتش پیروزی در پایان روز 

دوستان آلمانی، از خاطرات سفر عشایری من کمی به وجد آمدند(بویژه جزییات توالتهای صحرایی و چگونگی شبه حمامی که حمام نیست) و دریافتند هدف از سفر به روستاهای رومانی، میتواند صرفا یک آشنایی سطحی و یک لذت عمیق باشد و نه درک واقعی زندگی روستایی. لذتی است برای گردشگر و دو صد بیشتر برای میزبان روستایی، به جهت درآمدی که از گردشگر کسب میکند. به عقیده من، این مردم زیبا، سزاوار این لذت و این درآمد بودند، حداقل بیشتر از بلغارها!

سرنوشت دیکتاتور، پلیس و من

اما چه بر سر چائوشسکو آمد؟ دو روز پس از فرار، او و همسرش به دست نیروهای نظامی، که حالا برای نجات خود به انقلاب پیوسته بودند، دستگیر شدند. دادگاهی در یک پادگان برای او تشکیل شد. او مرتبا میگفت: "من مشروعیت این دادگاه را به رسمیت نمی‌شناسم، رومانی زنده خواهد ماند و از خیانت شما آگاه خواهد شد". همسرش النا فریاد زد: "هرکس حق دارد طوری بمیرد که دوست دارد". النا فراموش کرده بود که خون بسیاری از زنان و مردان رومانی بدست آنها ریخته شده است و این مردم "نه آنگونه که ‌خواستند زندگی کردند و نه آنگونه که ‌خواستند، مردند". آنها را به کنار دیوار بردند و در حالیکه چائوشسکو روی خود را به دیوار کرد، به تیر بستند. دیواری که نماد دیکتاتوری حکومت او بود، دیواری بین رومانی و آزادی. این آخرین اعدام در رومانی بود.

عکسی از صحنه تیرباران چائوشسکو و همسرش

عکسی از صحنه تیرباران چائوشسکو و همسرش

به میدان انقلاب بازگشتم تا غروب خورشید را همینجا بگذرانم. همان پلیسی که هم اکنون دوست من شده است، سوالات دوستانه ای میپرسد.

-(پلیس): آیا حقوق خیلی خوبی داری که اینقدر سفر میکنی؟ 

+(من): مسلما بسیار کمتر از شما، که یک کشور عضو اتحادیه اروپا هستید. من شهر به شهر و روستا به روستا سفر میکنم، گاهی سوار ماشینهای گذری میشوم، در خانه دوستان و یا میزبانان کوچسرفینگی اقامت میکنم و گاهی در شهرهای گرانی چون زوریخ در ایستگاههای قطار میخوابم. 

- نه، من نمیتوانم اینطور سفر کنم. 

+ آیا به کشورهای نزدیک خود رفته اید؟ مثل بلغارستان، صربستان و ...

- نه، هرگز 

+ پس این به سبک سفر و حقوق بر نمیگردد. باید از پوسته امن خود خارج شوی. تو با حقوقت به راحتی میتوانی در اروپا سفر کنی و مصیبتهای من را هم نداشته باشی.

- بله، باید شروع کنم! 

من نمیدانم آیا او شروع به سفر کرده است یا خیر؟ بالاخره او این کار را انجام خواهد داد و شاید در آن روز، من حتی توانایی یک سفر کوتاه چند ساعته را هم نداشته باشم. آیا با توجه به روند اقتصادی، این احتمال بعید است؟ سالها پیش در خیابان بوکیت بینتانگ کوالالامپور، جوان استرالیایی را دیدم که روی زمین نشسته بود و گدایی میکرد! روی مقوایی نوشته بود:"لطفا کمک کنید، برای پول بلیط به آفریقا". لباسهای آن روز او، بی شباهت به لباسهای امروزم، نبود! 

این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لست‌سکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرس‌وجو کنید.

اطلاعات بیشتر