روز سیزدهم، یازدهم دسامبر 2019
کوزکو
صبح کمی بیشتر استراحت کردیم و دیرتر از خواب بلند شدیم. به شهر رفتیم تا صبحانه و علی الخصوص قهوه بخوریم! پس از بسیار گشتن، توانستیم یک شیرینی فروشی خاک خورده که قهوه میفروخت پیدا کنیم. شیرقهوه سردش را به قیمت 4 سُل به ما انداخت (توجهتان را جلب میکنم که با 4 سُل یه لیوان اسموتی میگرفتیم). خیلی عجیب است که با اینکه پرو کشور قهوه است، قیمت قهوه در آن انقدر بالاست و به سختی یافت میشود و نوشیدنی مردم کوچه بازار، ماته، نوشیدنی کینوآ، یه سری چای گیاهی خودشان، و اینکا کولاست!
سپس به سمت بازار صنایع دستی کوریکانچا[77] و رفتیم تا از لباس ها و وسایل پشمی شان دیدن کنیم و شاید هم بخریم. کلا اشتباه ما در این سفر این بود که خرید وسایل پشمی را از لیما به کوزکو، از کوزکو به پونا و از پونا به لیما واگذار کردیم و در نهایت چیز خوبی نخریدیم. برای خریدن البسه و یا منسوجاتی که از پشم واقعی آلپاکا درست شده باشند، خیلی ساده باید بوتیک هایی رفت که تخصصی پشم می فروشند و از سر و وضعشان پیداست که گران و شیکند! جز آن تقریبا هرچه در مغازه های دیگر بخرید قیمتی کم دارد و با چانه زدن قیمتش کمتر هم میشود و درصد بسیار بسیار کمی پشم آلپاکا یا لاما دارد.
پس از آن حدود ساعت 1 ظهر به تور پیاده[78] کوزکو پیوستیم. راهنما آدم بسیار بااطلاعی بود و از توضیحاتش بسی لذت بردیم. در بخشی از تور به بازار سن پدرو[79] رفتیم. این بازار که همانند سایر بازارهای معهود پرو بود، مخلوطی از خوراکی و سوغاتی داشت! بخشی مخصوص قصابان بود و لاشه های کامل و سر و کله حیوانات مختلف از جمله گاو و خوک آنجا دیده میشد. بخشی دیگر مخصوص آبمیوه بود و خانم ها با منو در دستشان منتظر ایستاده بودند تا مشتری رد شود و مثل یک دسته سار شروع به فریاد زدن و تبلیغ آبمیوه شان می کردند. بخشی دیگر مخصوص قهوه، سرشیر (واقعا سرشیر به همون مدلی که در ایران سراغ داریم میفروختند!)، ژله با ژلاتین گاو و صبحانه جات بود.
بخش دیگری مخصوص نهار و منوی غذا. راسته میوه فروشان بسیار جذاب بود و راهنمایمان برایمان از میوه های مختلف تعریف کرد. بخش خشکبار و سبزی جات هم وجود داشت و نهایتا سویی هم محصولات بافتنی و سوغاتی های ریز و درشت به فروش می رفت. راهنمای تورمان بسیار با اطلاعات بود و از تور لذت زیادی بردیم. از جمله اینکه در بازار، با فروشندگان مختلفی که آشنا بود، به دکه آنها میرفت، آنها را به ما معرفی میکرد و محصولاتشان را برایمان توضیح میداد.
یکی از سوغاتی های معروفی که در کوزکو می فروشند برگهای کوکا[80] هستند که همان گیاه عزیزی است که پس از فرآوری فراوان به کوکائین تبدیل می شوند. خارج کردن این برگ ها از پرو ممنوع است و فقط به فرم چای بسته بندی می شود این کار را کرد. همچنین پرو تنوع بسیار زیادی از دانه ها، ذرت ها و سیب زمینی ها دارد. یکی از یادگاری های جالب پرو نمونه دانه ها و ذرتهای پرویی بود که در بسته های کوچک پلاستیکی کنار هم ردیف شده بودند. از سوغاتی های دیگر تمثال ها و مجسمه های اینکایی، کدوی کنده کاری شده[81]، محصولات پشم آلپاکایی، ماسک های سبک اینکایی، سازدهنی چوبی،... را میتوان نام برد.
از جمله نکات دیگری که راهنما برایمان تعریف کرد، این بود که کوزکوی امروزی شهری با معماری استعماری است و به جز چند خرابه و دیوار از دوران اینکا، بنایی باقی نمانده است. راهنما باغ گیاهشناسی کوزکو که در حقیقت همان «میدان فرانچیسکو» شهر بود را به ما معرفی کرد. از مهمترین گیاهان آنجا درخت چینچونا (همان درخت ملی پرو که تصویر آن روی پرجم کشور هم هست) است که از پوست آن کینین، داروی تببُر سنتی قوم کچوا، به منظور کاهش درد و درمان مالاریا تولید میشود. به علاوه درخت الوئورا هم در آنجا بود و هر چند که در ارتفاعات اطراف کوزکو درختان اکالیپتوس کاشته شده فراوانی دیده میشود ولی به گفته راهنما این گونه کاملا معرفی شده از سمت استرالیاست و بومی کوزکو نمیباشد.
همچنین از مدرسه ملی علوم و هنر کوزکو[82] برایمان گفت. اصولا مدارس علوم طبیعی[83] در سراسر امریکای لاتین توسط سیمون بولیوار پایه گذاشته شده اند و برای یادگیری علوم جدید بوده اند. همچنین اینکه در زمان اینکاها جاده های سنگفرش شده و مرتبی در سرتاسر امپراتوری که از کلمبیا تا بخش هایی از آرژانتین و بولیوی ادامه داشت، کشیده بودند. چاپارها[84] در این جاده ها برای رساندن نامه ها و محمولات، می دویدند! خیلی هم تر و تمیز، سریعترین راه ارتباط رسانی در عصر اینکاها دویدن بوده! بالاخص ماهی تازه از لیمای در جوار اقیانوس برای پایتخت پادشاه، کوزکو میبردند! پس از خروج از بازار، از باقی مانده قصری اینکایی در همان حوالی، به نام کوسیکانچا[85] بازدید کردیم.
معماری اینکایی اینگونه بوده که در آن از سنگ بسیار استفاده میشده و ساختمانها کوتاه و حداکثر دوطبقه بودند. از این قصر چیز زیادی به جز خرابه هایی سنگی و باقی مانده پایه های دیوار باقی نمانده بود، و مکانی برای باستان شناسی و تحقیقات و البته توضیحات خوب راهنما بود. توضیح اینکه گویا پادشاهان اینکایی هر یک برای خود قصر مجزایی میساختند و از قصر پادشاه قبلی استفاده نمیکردند. از این رو قصرهای زیادی در کوزکو که زمانی پایتخت امپراطوری اینکاها بوده است، یافت میشود. راهنما قصر اینکایی دیگری به نام کوریکانچا[86] را هم به ما توصیه کرد.
این قصر از بناهایی است که به خوبی باقی مانده و مرمت شده و ما متاسفانه نتوانستیم به بازدید آن برویم. پس از پایان تور، به میدان اصلی شهر برگشتیم. در آنجا مراسم چندمین سالگرد افتتاح یکی از دانشگاه های معروف کوزکو بود و دانشجویان کوزکویی مشغول شادی و پایکوبی و سخنرانی. توضیح آنکه در پرو اکثرا دانشگاها خصوصی هستند. دانشگاه های دولتی کنکور سالانه برگزار می کنند و ظرفیت بسیار کمی برای پذیرش دانشجویان دارند. فلذا اکثریت کسانی که به دانشگاه میروند، پول دارند و به دانشگاه خصوصی تشریف فرما میشوند. برای نهار به بازار سن پدرو برگشتیم. نهاری 5 سُلی خوردیم. از غذاهای متداول در منوی نهار بازارهای پرو:
- نودل با مرغ، برنج با مرغ، برنج با استیک گاو، نودل یا برنج با ماهی، برنج با املت سبزیجات
در کنار این غذاها معمولا پیش غذا (سوپ) و چای ماته هم سرو میشد. پرو از جمله کشورهایی است که در آن خوردن غذا در چنین بازارهایی و بیرون از خانه، به مراتب ارزانتر از خرید مواد اولیه و درست کردن غذا و وقت گذاشتن در خانه در می آید! ما در تمام طول سفر هیچ نپختیم و تقریبا تمام وعده هایمان را بیرون غذا خوردیم. در بازار. کمی سوغاتی و یادگاری خریدیم و گشتیم و نمایش تانگویی در مرکز شهر تماشا کردیم. به یک سوپرمارکت بزرگ رفتیم و کمی خرید کردیم (به خاطر قیمت گرانش پشیمان شدیم ولی از قیمت ثابتش آسودگی خاطر داشتیم، بدان معنا که نیازی به چانه زدن نداشتیم) و شب به هاستل برگشتیم. هاستل فضای خوبی داشت و میشد با مسافرین گپ زد.
بسیاری از افراد تورهای مختلفی را برای مدت اقامتشان رزرو کرده بودند. در کوزکو تورها به صورت روزانه یا دو روزه شما را به روستاها یا اماکن زیبای اطراف می برند. از جمله تور ماپوپیچو، کوه های رنگین کمان[87] (که در حقیقت دو سه عدد کوه هستند که خاکشان رنگیست و ما دلمان نمیخواست برویم)، چینچرو[88] (که روستایی با صنایع دستی پشم لامایی و بازاری جالب است) ساکسای هوآمان[89] (باقیمانده شهری اینکایی در جوار کوزکو)، اویانتایتامبو[90] (شهری جالب و ارزشمند است که آثار اینکاها در آن مشاهده می شود و جالب است و از جمله جاهایی که در مسیر قطار ماپوپیچوست)، شهر اینکایی پیساک،[91] و غیره... . همچنین تور ماچوپیچو از مسیر اینکاها[92] که در حقیقت پیادهروی و کوهپیمایی چهار روزه از دل کوه ها و دشت هاست و در انتها به دروازه خورشید، واقع در محوطه ماچوپیچو ختم میشود هم از شهر کوزکو قابل خریدن است. ما هم در ابتدا قصد پیمودن مسیر از این راه را داشتیم، ولی به علت کمبود وقت از آن منصرف شدیم.
روز چهاردهم، دوازدهم دسامبر 2019
کوزکو و به سمت پونا
امروز هم قدری در شهر گشت زدیم و تصمیم گرفتیم که سوار اتوبوسی شویم. بدون اینکه مقصدش را بپرسیم و ببینیم ما را به کجا می برد! اتوبوس ابتدا ما رو به منتهی الیه شمالی غربی شهر بود که شیب بسیار زیاد میشد. در محلی، گروهی از کارگران خانم در حال راه سازی و کندن زمین و جا دادن لوله ها داخل زمین بودند. این صحنه برای ما بسیار عجیب بود چه نه در ایران و نه در آلمان مشابه آن را ندیده بودیم. اینکه یک گروه خانم خودشان سرپرست و کارگر فعالیت ساختمانی باشند و اصلا کارگر ساختمانی خانم! پس از رسیدن به ایستگاه آخر، اتوبوس بالافاصله سر و ته کرد و سرازیر شد به سمت مرکز شهر و سپس به سمت شرق شهر. ما همچنان داشتیم از دیدن شهر صفا میکردیم. کم کم در شرق کوزکو بود که بالاخره شهر چهره واقعی خودش را به ما نشان داد! شهری که بخش مرکزی آن بسیارزیبا و بازسازی شده و سنگفرش شده برای توریستها، و باقی خیابانهایش همانند لیما بود و همان وضعیت را داشت.
شب هم از ترمینال اتوبوس شب رو به مقصد شهر پونا و برای دیدن دریاچه تیتیکا را سوار شدیم.
روز پانزدهم، سیزدهم دسامبر 2019
دیدار با تیتیکاکا
در حالی از خواب بیدار شدیم که نزدیک بود پونا را رد کنیم، سراسیمه نقشه گوشیمان را نگاه کردیم و دیدیم که بله داخل پونا هستیم. تصور میکردیم که راننده حتما داخل ترمینال میرود و نام شهر را بلند برای مسافرین اعلام میکند و لختی توقف میکند. زمان گذشت و اتوبوس رفت و از ترمینال هم خارج شد و چیزی نگفت و ما که ته اتوبوس نشسته بودیم، دیگر نگران شدیم و حنانه سراسیمه از راننده جویا شد و دیدیم که بله پونا رو رد کردیم و سریع وسایل رو جمع کردیم و از اتوبوس زدیم بیرون. وسط یه خیابون بین پونا و مرز بولیوی پیاده شدیم. خوشبختانه در نزدیکیمان پمپ بنزین و دستشویی بود و خیلی هم از مرکز شهر دور نشده بودیم. توضیح آنکه اتوبوسهای کوزکو به پونا در حقیقت مقصدشان بولیوی است و عبور و مرور بین کشورهای آمریکای لاتین برای شهروندان این کشورها آزاد است، فلذا اگر خوابمان میبرد، در بولیوی بیدار میشدیم!
گوشه خیابان ایستادیم و یک کومبی عمومی سوار شدیم و به مرکز شهر برگشتیم. در این سفر ما هرچه کمک راننده دیدیم، خانم بود. خانم هایی که از درهای کشویی ون خودشان را به بیرون آویزان میکنند و مقصد را فریاد میزنند و بعد هم کرایه را جمع می کنند. به سمت هتلی که از قبل مد نظر داشتیم، رفتیم تا وسایل را بگذاریم و چک این کنیم. برنامه مان در پونو، یک شب شبمانی و بازدید از جزایر دریاچه تیتیکا است.
سپس به سمت اسکله راه افتادیم و به تنها دکه اطلاعات گردشگری محل رفتیم و با مسئول مربوطه صحبت کردیم. پیشنهاد آنها توری بود تقریبا یک روزه شامل بازدید از جزایر معلق و جزیره تکیل و ناهار در جزیره تکیل و بازگشت ساعت 5 عصر به پونا، و رفت و برگشت هرکدام حدود دو ساعت و نیم وقت میبرد، هر چند به نظرمان مدت بازدید خیلی کوتاه بود، ولی گویا این تنها گزینه در محلی بود که میشد بخریم.
راهی جزایر معلق و تکیل شدیم. ما در نهایت برای دو نفر 45 سُل دادیم. قایق ما ساعت نه راه افتاد، و به نظر میرسید که تنها گزینه برای رفتن به جزیره بود. در حوالی همان ساعت باشد و دیرتر از آن دیگر قایقی به سمت تکیل حرکت نمیکرد. منتها برای جزایر نی ای[93] معلق، گویا هر ساعتی از روز قایقی وجود داشت و برنامه منعطف تر می توانست باشد.
در دریاچه تی تی کا، که با ارتفاع 3812 متر بلندترین دریاچه آب شیرین قابل قایقرانی دنیاست، مجموعه جزایری ساخته شده از نی و دست ساز وجود دارد که محل سکونت بومیان است. در کنار آن جزایز، چند جزیره خاکی به نام های تکیل وامانتانی[94] و نقاطی هم در حاشیه دریاچه برای سکونت با خانواده ها و گذراندن تجربه ای با مردم محلی وجود دارد که به وفور در اینترنت و حتی ایر بی ان بی[95] یافت می شود. برنامه اولیه و شاید مناسب تر این بود که یک تجربه محلی را با یکی از این خانواده ها رزرو کنیم و شبی را با آنها بگذرانیم تا با فرهنگ و شرایط این قسمت پرو بیشتر آشنا شویم. ولی متاسفانه وقت زیادی نداشتیم و تنها یک روز وقت گذاشتیم.
سوار قایق تندرو شدیم. قایق ها دو صندلی دو نفره در هر ردیف داشتند و کلا هم حدودا 10 ردیف داشتند و به علاوه یک دستشویی که در انتهای قایق بود. و و همزمان چهار نفر می توانستند روی سقف قایق بروند. ساعت نه از اسکله پونا راه افتادیم. و سرعت قایق بسیار کم بود. راهنمای تور به سرعت به ابتدای قایق آمد و شروع به ایراد سخنرانی کرد. همه چیز را اول اسپانیولی و سپس به صورت نسبتا خلاصه انگلیسی میگفت. وی در مورد تلفظ صحیح تی تی کاکا و کوزکو توضیحاتی داد و کمی عدد و رقم مربوط به ابعاد و عمق دریاچه بیان کرد و گفت که این دریاچه بین بولیوی و پرو به صورت نسبتا مساوی تقسیم شده است و آب آن به صورت کلی بسیار تمیز است و تنها تزدیک به نیزارها، آب کمی کثیف میشود .
پس از حدود 2.5 ساعت به اولین جزیره معلق رسیدیم. برنامه داخلی بین جزایر اینطور است که حدودا 90 جزیره بسیار کوچک معلق در دریاچه وجود دارند که به صورت نوبتی مسافران را برای بازدید از یک یا دو تای آنها می برند. مسافران را بین همه جزایر به طرز عادلانه ای تقسیم می کنند تا همه خانواده ها از قبل گردشگران منتفع شوند. از قایق پیاده شدیم و راهنما به ما چند کلمه به زبان محلی مردم یاد داد تا به آنها سلام کنیم و تشکر کنیم ازشان. برنامه بازدید از جزیره (که تا جایی که ما از تحقیقات قبل سفر و مشاهدات حین سفر متوجه شدیم) برای همه گردشگرانی که به بازدید از جزایر می روند مشابه است و بدین شرح می باشد:
رئیس جزیره آمد و توضیحاتی به زبان خودشون راجع به نحوه ساخت جزیره و مردمش داد، سپس راهنما به اسپانیایی برایمان ترجمه کرد. هر جزیره یک کدخدا دارد که با یک پوستر بزرگ در مقابل مسافران شروع به دادن توضیحات راجع به جزیره و تاریخچه و علت ساخته شدن جزایر معلق می دهد. ما روی نیمکت هایی که از نی درست شده بودند نشسته بودیم و به او گوش می کردیم. کدخدا توضیح میدهد که هر دو هفته یکبار باید حصیرهای جزیره را بازسازی کنند تا جزیره تمام نشود و برای جلوگیری از حرکت جزایر در آب، آن ها را با طناب به کف دریاچه محکم کرده اند. پس از اتمام صحبت های رئیس، سه تن از زنان دهکده با لباس محلی (که به نظرم تنها زنان دهکده بودند) آمدند، برایمان به زبان اسپانیولی و فرانسوی و ایتالیایی آواز خواندند، با همه دست دادند و رفتند. این بخش نمایش به نظرم از همه مسخره تر بود!
سپس از خانه های دهکده که بسیار ساده بودند و عملا از یک اتاق به همراه تشک و وسایل ساده زندگی تشکیل می شدند، بازدید کردیم. زنان صنایع دستی شان را هم برای فروش گذاشته بودند که به نظرمان نسبت به شهر گرانتر می دادند و شی خاصی هم چشممان را نگرفت. همانطور که در گزارش ها خوانده بودم، و به نظرم واقعیت هم مطابق با آن بود، شرایط در جزیره ها بسیار توریست پسند بود و همه چیز حول محور گردشگران می چرخید. این شرایط می تواند برای بعضی از گردشگران و مسافران، و از جمله از نظر اقتصادی برای خود اهالی جزیره بسیار مفید باشد، ولی برای ما خیلی ایده آل نبود. آوازهایی که زنان با لهجه ی خودشان می خواندند و سعی در تقلید زبانهای دیگر داشتند تا به مذاق توریست ها خوش بیاید، اینکه در جای جای برنامه می گفتند از لطف شما گردشگران است که زندگی ما می چرخد و چندین مثال از این دست، حس یک نمایش بزرگ را به من میداد.
سپس مسئول تور به ما گفت که حالا می خواهیم با قایق های نمادین مردم جزایر نی ای به جزیره اصلی سفر کنیم. و بعد شروع کرد به دلیل آوردن که چرا حتما باید این تجربه را در زندگی داشت و این قایق ها به گرانی گاندولاهای ونیز نیستند و فقط 10 سُل است و از اینجور صحبت ها. ما هم مثل بقیه قایق را گرفتیم و پولش را اضافه بر تور پرداخت کردیم و به جزیره اصلی رفتیم که هیچ نکته خاصی نداشت، فقط با دادن یک سُل میشد روی پاسپورت مهر ورود به جزایر نی ای را بزنند. و سرویس بهداشتی داشتند. قایق ها هم طبق تحقیقات ما، به طور سنتی به مردم این منطقه تعلق نداشتند، بلکه از زمانی که این جزایر توریستی شده بود و برای جابجایی گردشگران طراحی شده بودند.
قایق موتور نداشت و در اصل قایق موتوری دیگری پشت آن بسته شده بود و قایق نی ای که طرح اژدها داشت را به سمت مقصد هل میداد. سپس به جزیره اولیه برگشتیم و سوار قایق تندرومان شدیم و حدودا نیم ساعت در راه بودیم تا به جزیره تکیل رسیدیم. هنر پارچه بافی در این جزیره به عنوان میراث ناملموس یونسکو[96] ثبت شده است. در کنار جزیره پهلو گرفتیم. آب زیر پایمان بسیار بسیار شفاف و تمیز بود و دانستیم که محلی ها پس از تصفیه کردن آب جزیره، از آن برای شرب و کارهایشان استفاده می کنند پس از پیاده شدن از کوره راهی به سمت بالای جزیره رفتیم و به سرعت شروع به ارتفاع گرفتن کردیم، حدود صد متری بالا رفتیم تا به خط الراس جزیره رسیدیم.
مردمان محلی تکیل گویا خیلی از جزیره شان خارج نمیشوند و به پونا نمیروند. این البته بنا به گفته های راهنما بود، ولی به نظر میرسید که هزینه ها در شهر برای ساکنان جزایر زیاد است و برای همین هم کلا رفت و آمد محلی ها بین جزایر و پونا زیاد نبود. جزیره تکیل از دور خط خطی به نظر میرسید، زیرا که برای کشاورزی در جای جای آن زمین های تراس مانندی درست کرده بودند.
چشم انداز از بالای جزیره زیبا بود. راهنما به ما کمی توضیح راجع به جزیره داد و کمی عکس گرفتیم. جزیره خلوت و خالی بود و با تصویرهایی که در گزارشها دیده بودیم جور در نمی آمد. تصور ما این بود که جزیره پر است که افرادی که پشم لاما و آلپاکا می ریسند و لباس می بافند و دوک و میل بافتنی در دست می گردند. ولی تنها در دست خانم هایی که گهگاه از کنار ما رد میشدند یک دوک می دیدیم. به محل ناهارمان که گویا تنها جای ممکن برای غذا خوردن بود، رسیدیم. در آنجا فقط دو نوع غذا برنج با ماهی یا برنج با تخم مرغ سرو می کردند به قیمت 20 سُل. اصلا پیشنهاد نمی شود ولی چاره دیگری هم نبود.
راهنما شروع به توضیح دادن راجع به بافتنی و پارچه ریسی در این جزیره کرد. در تکیل، خانم ها، که همانگونه که دیده بودیم در حین راه رفتن هم حتی دوک دستشان بود و نخ می ریسیدند، وظیفه نخ ریسی و آقایان وظیفه بافتن را به عهده داشتند. مردها در جزیره کلاهی منگوله دار بر سر میگذارند و اینکه منگوله ش به سمت راست یا چپ یا به پشت باشد بسته به وضعیت تاهل مرد دارد. همچنین لباس خانم های مجرد رنگارنگ بود و لباس خانم های متاهل سیاهتر. راهنما همچنین به ما نوعی گیاه را نشان داد که در حین مخلوط شدن با آب کف میکرد و برای شستشو در این جزیره استفاده میشد. منظره رستوران بسیار زییا بود و رو به دریاچه نشسته بودیم. در برگشت و حین راه فرود در کنار چندین طاق سنگی بین راه عکاسی کردیم که مکانهای معمول برای عکاسی در تکیل بودند و سپس به قایق برگشتیم.
تصور میکنم که تور ما بدترین نوع توری بود که به جزیره می رفت، و شاید بهتر بود که برای آن روزمان از قبل برنامه ریزی بیشتری میکردیم و تور رزرو میکردیم. چون در تمام گزارشهایی که از جزیره دیده بودیم، مکانهای بیشتر، غذاهای جذابتر و افراد محلی بیشتری وجود داشتند و محلی ها فعالیت های روزانه شان مانند ریسیدن و بافتن پارچه را مداوم انجام میداند. تور ما را اصلا به جاهایی که افراد محلی و خانه هایشان بودند نبرده بود! صحنه ای که ما تقریبا در تکیل ندیدیم. ما با عده ای از افراد همسفر بودیم که گویا این تور را در پکیج بزرگتری و همراه با سایر تورهای پرو رزرو کرده بودند و همدیگر را از قبل میشناختند.
از تکیل تا پونو حدود 2.5 ساعت در راه بودیم و ساعت 5:30 به شهر رسیدیم. ابتدا در بازار صنایع دستی و بافتنی های پونو کمی قدم زدیم و سعی کردیم چیز جالبی برای خریدن بیابیم، بازار حدود ساعت 6:30 بسته شد و دست ز پا درازتر به مرکز شهر رفتیم. در خیابان لیما[97] که خیابان توریستی شهر بود قدم زدیم و گشتیم. شام را در رستورانی که استیک آلپاکا سرو می کرد خوردیم. شاممان استیک آلپاکا و برنج، دسر شکلاتی و نوشیدنی پیسکوی ترش[98] ،نوشیدنی معروف و محبوب پرویی، و پیش غذا هم لقمه پنیری[99] خوردیم. در کل از شام بسی راضی بودیم وقیمت آن 25 سُل شد. به هتل برگشتیم. با آب گرم (خدا را شکر آب گرم داشتیم!) حمام کردیم و خوابیدیم.
روز شانزدهم، چهاردم دسامبر 2019
پونا به خولیکا و باز هم لیما
صبح زود به سمت ترمینال پونا راه افتادیم. در آنجا ون هایی بودند که به صورت مداوم و پس از پر کردن مسافر به سمت خولیاکا حرکت می کردند. لازم به ذکر است که پونو فرودگاه ندارد و نزدیکترین فرودگاه به آن فرودگاه اینکا مانکو کاپاک[100] شهر خولیاکاست که در ارتفاع 3826 متری ساخته شده است و یکی از فرودگاه های مرتفع دنیا محسوب میشود. قیمت کومبی 3.5 سُل بود و سوار شدیم و به سمت خولیاکا راه افتادیم. ون به سمت بالای شهر میرود و از گردنه با ارتفاع 4100 متر رد میشود و تی تی کاکا دیده میشود .پس از گذشت از گردنه، مسیر با شیب کمی به طرف پایین میرود و زمینهای کشاورزی در این ارتفاع دیده میشوند.
ایستگاه آخر ون که پیاده میشویم مجبوریم باقی مسیر تا فرودگاه را موتو تاکسی بیگیریم. مسیر رسیدن به فرودگاه جاده خاکی و بسیار نامناسب است و اصلا به جاده ای نمی خورد که تهش قرار است به فرودگاه ختم شود. راننده موتوتاکسی برای عبور از این جاده خاکی بسیار نا هموار که در قسمت های مختلف برای راه سازی مسدود شده است میبایست راهش را از میان ابزار و یراقهای راه سازی و تپه های شن و ماسه پیدا کند.
در نهایت به موقع به فرودگاه میرسیم. در ضمن برای برخی پروازهای داخلی در پرو، همانند این ایرلاین viva air لازم است که بلیت را پرینت کرد.
پروازمان بیشتر از یک ساعت تاخیر داشت و ساعت یک و نیم به سوی لیما پرواز کردیم. ساعت دو و نیم بالاخره به فرودگاه لیما رسیدیم. هوای لیما از پونو و خولیاکا با اختلاف گرمتر بود و دوباره مناسب تی شرت و شلوار کوتاه. با میزبانمان هماهنگ کرده بودیم که منتظر ما در خانه باشد که برویم و وسایل رو بذاریم.
سوار اتوبوس های کذایی لیما شدیم و مستقیم به محله ماگدالنای دریا[101] رفتیم.
خانه امشب ما تنها چند کوچه با خانه الکس (میزبان قبلیمان در لیما) فاصله داشت. البته این خانه پدری میزبان بود و دختر خانم ما رو به خانه خود نبرده بود چرا که میگفت به علت کریسمس خیلی شلوغ و پلوغ است.
رسیدیم و شروع به صحبت با میزبانمان، مارجوریه کردیم. خانواده مارجوریه به طرز واضحی از طبقات مرفه پرو بودند. هرچند که ما خانه پدرش (که میگفت روزنامه نگار سیاسی است) رفتیم، ولی از نوع صحبت و داستانهایش، رفتار و لباس و وسایل زندگیش پر واضح بود که اوضاعشان چقدر با میانگینی از پرو که قبلا دیده بودیم فرق میکند. خانه پدرش (توجه شما را به این جلب میکنم که پدر اوضاع مالی بسیار خوبی داشته) اسباب و اثاثیه بسیار کمی داشت. مبل و فرشی دیده نمی شد، وسیله تزیینی و راحتی خاصی وجود نداشت و به نظر میرسید که صاحب خانه در حال اسباب کشی یا جابجایی باشد، چون کارتون ها و وسایل زیادی در گوشه هال افتاده بود.
مارجوریه 37 ساله ما را به پدر پسرش (شوهر سابقش که در خانه پدرش زندگی میکرد! این هم نکته عجیبی بود) معرفی کرد و ما سریع وسایل اضافه رو گذاشتیم و با ماشینش راه افتادیم. کلا میزبانهایمان و مردمی که در این سفر با آنها روبرو شدیم، گرم و مهربان بودند و علاقه داشتند که با ما وقت بگذرانند و آرزو میکنیم که کاش از این فرصت بیشتر استفاده میکردیم. تنها مانع زبان اسپانیولی بود. برای حنانه که اسپانیولی متوسطی هم بلد بود، در برخی موارد ارتباط سخت و دشوار بود و برای حامد که اسپانیولی نمیدانست، عملا در خیلی از مواقع راه ارتباطی با مردم بسته میشد.
مارجوریه ما را به دم خانه خودش برد تا بطریمان را از آب تصفیه شده خانه اش پر کند! مدل ماشینش را متوجه نشدم ولی خب نیازی هم به دانستن مدل ماشین نبود تا بفهمم که قیمت ماشین باید زیاد باشد! خانه مارجوریه در محله میرافلورس (ترجمه تحت الفظی آن میشود تماشاگه گل ها!) بود و مدل برج ها من را بسی به یاد الهیه و زعفرانیه خودمان می انداخت! با این تفاوت که شهر لیما تخت و صاف تر و خیابان ها وسیع تر بودند. مارجوریه برایمان تعریف کرد که قبلا به اروپا و آلمان امده است و برنامه دارد که در سال آینده برای یاد گرفتن زبان آلمانی و تحصیل در رشته ای مانند مدیریت و ام بی ای به آلمان مهاجرت کند.
این دو یک پسر داشتند و قرار بود که پسر را به مدرسه در آلمان بفرستند تا باقی تحصیلاتش را در آنجا ادامه دهد. تفاوت دغدغه های مارجوریه، با رابین و سائولو و پدرو کاملا آشکار بود. دختر به ما کلید داد که راحت باشیم برای انتخاب زمان برگشتمان، که فکر کنم بعدا از این کار پشیمان شد. در رفتار و کردار مارجوریه یه حالت لوسی خاص انسان های پولدار هم به چشم میخورد، به علاوه آنکه نگاهی که به آینده ش داشت و آن را پر از امکانات و فرصت ها برای سنش میدید، این تفاوت بین او و سایر مردم پرو را محکم به صورتمان میزد.
در ماشین، مارجوریه و پدر پسرش! که دیدند حنانه مشغول خاراندن دست و پاهایش است، به فکر راه چاره ای برایش افتادند! و آن این بود که از مغازه خود بانو برویم کمی کرم دست و بدن بگیریم تا بمالیم به خودمان و دردمان تسکین یابد! بانو بیزینس لوازم آرایش طبیعی و دست ساز خودش را زده بود. آدرس را ازشان گرفتیم و آنها ما را جایی نزدیک مقصدمان پیاده کردند و ما شروع به راه رفتن کردیم. در بازاری گشتی زدیم، که چون نزدیک ساعت 5 بود همه غذاخوریهایش بسته بودند و میوه فروشی ها و سایر مغازه هایش باز بودند. سپس سوار خط اتوبوس تندرو لیما که بسی شبیه به بی آر تی خودمان بود شدیم، طراحیش هم کاملا مشابه بود و هزینه بلیتش 2.5 سُل و مسیرش در امتداد خیابان خاویر پرادو[102] تا ایستگاه تران[103] کشیده میشد. سواربی آر تی شدیم و در نزدیکی محله بارانکو[104] پیاده شدیم. به سمت نمایشگاه صنایع دستی یونیو[105]ن راه افتادیم.
اینجا بود که دوباره یکی از شگفتی های پرو رخ نمایاند. محله بارانکو در میانه لیما و پرو، مثل میدان حسن آباد با آن زنگوله های فرانسویش در وسط شهر تهران، یا خانه موزه دکتر محسن مقدم که انگار از وسط قرن 19 اروپا در میانه شلوغی های جمهوری قرار گرفته، یا اصلا شهرک غزالی فانتزی و قشنگ در میانه بیابان های تهران است. هیچ تناسبی با بقیه نقاط پرو ندارد بلکه اصلا سیاره دیگری بود. این محله خوراک این است که توریستها به اینجا بیایند و عکس بگیرند و در شبکه های اجتماعیشان هشتگ بکنندش و لیمای جذاب و تو دل بروی اصیل را نشان دیگران بدهند. این محله به قول خودشان، محله بوهمی و آلترناتیو و هنری[106] لیما بود. محله ای که هنرمندان و جوانان و توریستها در آن جمع می شدند، موسیقی خیابانی بر روی خیابان های سنگفرش شده اش سر میخورد، مغازه ها و کافه هایی با محصولات گیاهی و ارگانیک و بازارچه های فروش صنایع دستی شیک در آن یافت می شد. از بوق و سر و صدای لیما خبری نبود و رنگ ها و ساختمان ها همه چشم نواز و در تناسب بودند. شاید بتوان گفت که چقدر جای چنین محله ای در تهران خالیست.
سراغ نمایشگاه هنرهای دستی را گرفتیم و غرفه محصولات مارجوریه را پیدا کردیم. قدری از آن کرم را از دختر فروشنده گرفتیم تا به دست و بالمان بمالیم. نمایشگاه بسیار شبیه بازارچه های هنرهای دستی اروپایی بود و حال و هوا و شرایطی مشابه آن داشت. غرفه های فروش صابون و لوازم آرایش و شکلات و خوراکی های دست ساز لوکس و فانتزی و ارگانیک، با گروه موسیقی که کنسرت برگزار کرده بودند و غرفه های خوراکی ملل مختلف که با قیمت خون پدرشان، خوراکی می فروختند. یک بسته لقمه پنیری ،یا همان پنیر پیچیده شده در خمیر بعدش سرخ شده، خوردیم و به سمت بارانکو راه افتادیم.
در گوشه ای چند نقاش خیابانی به چشممان خوردند که پرتره رهگذران را می کشیدند، کارشان چشممان را گرفت و تصمیم گرفتیم که بدهیم نقاشیمان را بکشیند نقاشی رو حسابی کاغذپیچ و پلاستیک پیچش میکنیم. بعد سوار اتوبوس میشویم و به سمت خانه می رویم. در راه به دنبال غذا خوردی ایده آل از این مغازه به آن مغازه میرویم و نهایتا مغازه نسبتا کوچکی رو انتخاب میکنیم و حامد برنج و استیک گاو و حنانه برنج و املت سبزیجات و تمال[107] میخورد. تعریف این تمال را مدام از بچه های امریکای جنوبی شنیده بود، منتها یا تمال این رستوران چیز مالی نبود، یا کلا تمال غذای مالی نبود و در نهایت هم فردایش حنانه دل درد شدیدی گرفت! نهایتا به خانه میرویم و به آرامی وارد میشویم که پدر را بیدار نکنیم. شب بخیر
روز هفدهم، پانزدهم دسامبر 2019
روز آخر، لیما
روز آخر را در لیما در مرکز شهر و در بین کوچه و خیابان های شلوغ لیما در روز یکشنبه گشتی زدیم و با موج جمعیت از این خیابان به دیگری رفتیم . وارد بازارهایی شدیم که بسیار شبیه بازار بزرگ تهران هستند و پر از اجناس چینی و کم کیفیت.
در همین حین هستیم که حامد پیشنهاد چندین روز پیش حنانه دوباره به جلو ذهنش میاد و با دیدن آرایشگاهی در کنار خیابان، تصمیم به کوتاهی مو میگیرد، چرا که اینجا هم قیمت بسیار کمتر است و هم دنگ و فنک وقت قبلی گرفتن ندارد! با آرایشگر که با دیدن ما خارجی ها کلی تعجب کرده سر قیمت به توافق میرسیم (کوتاه کردن مو و ریش 8 سُل) و حامد روی صندلی مینشیند. آرایشگر معلوم بود از دیدن دو نفر آدم اهل ایران( که گویا نامش تا به حال به گوشش نخورده بود) که در آلمان زندگی میکنند و پروازشان به پاریس است، حسابی هنگ کرده و زدن موهای حامد روزش را ساخته.
پس از تعویض پول که این بار با بهترین نرخ انجام شده بود به سمت بازار اصلی شهر میرویم. قشنگ حس بازار شب عید ایران رو داشتیم انگار همه مردم لیما توی بازار تنگ و شلوغ ریخته بودند تا خرید شب کریسمسشان را بکنند. از انجایی که میانگین قد این مردمان با حامد به اندازه یه سر و گردن تفاوت داره وقتی بین این سیل جمیعت و توی بازار اینور و اون ور میشویم، منظره جالبی نصیب حامد میشد و دید خوبی به کل بازار داشت.
وارد یک آبمیوه فروشی شدیم و باز هم اسموتی مخصوص و جانانه ای خوردیم. شلوغی و کمبود فضا بیداد میکرد. به صورتی که ما در حالتی که روی صندلی های پشت پیشخوان نشسته بودیم و آبمیوه می نوشیدیم، ملتی بودند که با کیسه و بار و بنه وارد میشدند و به ما تنه میزدند. یک عدد بره پخته شده و نصفه نیمه هم با کله و استخوان ها و متعلقاتش از پشت شیشه ویترین به ما لبخند می زد و خلاصه فضای بسیار دلپذیری برای اسموتی خوردن بود!
به گشت توی بازار ادامه دادیم و به این نتیجه رسیدیم که از این جور جنسهایی که توی این بازار ارائه میشود، به کار ما نمی آید و تصمیم گرفتیم به سمت مرکز شهر برویم شاید که سوغاتی های خاص تر پرویی ویا اینکایی گیرمون بیاید. قدم زنان دوباره به پیاده راه بین میدان سن مارتین و میدان اصلی پلازا آرماس رسیدیم و این بار واقعا تعداد مرغ سوخاری فروشی های زنجیره ای نظرمان را جلب میکند. برند امریکایی مرغ کنتاکی[108] هم در بین برندهای محلی مرغ کنتاکی و غیر کنتاکی جلب توجه میکند! البته که بهترین بازار دنیا برای فروش مرغ کنتاکی های امریکایی، کشور پروی مرغ دوست است!
پرسون پرسون به طرف دیگر میدان اصلی لیما رفته و متوجه شدیم که در خیابانی در پشت پلازا آرماس، چند مغازه توریستی و فروش سوغاتی برای توریست ها وجود دارد. با اینکه خرید کردن در مرکز توریستی لیما آخرین چیزی بود که میخواستیم، ولی چاره ای نداشتیم.
نکته ای که توجه ما را چندین بار در پرو جلب کرد، این بود که خانم های فروشنده یا خانم هایی که در کنار خیابان ها دستفروشی میکردند را به کرات مشاهده میکردیم که بچه شان را به بغل یا کنار دست دارند. تصور کنید که وارد یک مغازه بزرگ و نسبتا شیک سوغاتی فروشی شده اید، و در هر گوشه ای بچه ی کوچکی هست که دارد بالا پایین میپرد و بعضا سوار روروئک هستند و در چپ و راست مغازه ویراژ میدهند! (راستی چرا در آلمان روروئک دیگر وجود ندارد؟!) یک لباس و یه کدوی کنده کاری شده[109] میخریم. این قلم دوم سوغاتی، هنر آندی قدیمی است که بیش از 3000 سال قدمت دارد. در حقیقت کار کنده کاری نقوش و اشکال و تزیین روی نوعی کدو حلوایی خشک شده است. دوباره به پیاده راه میریم تا آخرین مرغ سوخاری رو هم در لیما در یک مرغ فروشی بزرگ که شبیه کی اف سی پرویی بود، به عنوان شام داشته باشیم.
برای رسیدن به فرودگاه هم از مسیر ون هایی میرویم که درون بزرگراه هستند و برای همین خوشبختانه به ترافیک جدی برنمیخوریم. در فرودگاه هم آخرین ذرات پول پروییمان، 17 سُل را به یک بسته کوچک شکلات آندی تبدیل میکنیم و ساعت 10:30 شب سوار پرواز ایر فرانس به مقصد پاریس می شویم.
روز هجدهم، شانزده دسامبر 2019
هواپیمای برگشت
پس از این سفر هیجان انگیز و پر خاطره دیگر جذابیت های داخل هواپیما اصلا مثل مسیر رفت به چشممان نمیآید. کیفیت پرواز خط هوایی ایرفرانس به مراتب کمتر از کی ال ام است. ساعت 4 بعد از ظهر به وقت اروپا به پاریس رسیدیم و پس از صف طولانی چک بار و پاسپورت وارد ترمینال شدیم. یک ساعت و نیمی منتظر پرواز بعدی بودیم و پس از یک پرواز کوتاه یک ساعته نهایتا ساعت ده و نیم شب به هامبورگ سرد یخ زده آماده شده برای کریسمس رسیدیم.
پیشنهادهای قبل و بعد سفر
- مستند when the two worlds collide راجع به درگیری میان چند فعال محیط زیستی ساکن آمازون و دولت رئیس جمهور Alan Garcia در بحران سیاسی سال 2009 پرو است، وی تصمیم به تخریب بخشی از جنگلها میگیرد تا از در آنجا نفت استخراج کند.
- مستند سقوط فوجی موری (The fall of Fujimori)در مورد شخصیت فوجی موری است. وی رئیس جمهور سابق پرو و اهل کشور ژاپن بوده! در کشور وی به مدت 10 سال رئیس جمهور بوده، و تصمیمات تاثیرگذاری گرفته است. از جمله در زمان وی تروریسم و گروهک های خواهان قدرت در کشور سرکوب شدند. وی پس از پایان دوره ریاست جمهوری به علت فساد مالی و نقض قوانین حقوق بشر به بهانه دستگیری تروریست ها و قتل، تحت تعقیب بوده و به ژاپن گریخته است! این مساله برای مردم پرو دردناک و سنگین بوده است.
- Echapee belles که سری مستند فرانسوی راجع به کشورهای مختلف است، قسمت 1و2 آن را راجع به پرو دیدیم.
- خاطرات موتور سیکلت (کتاب و فیلم) نام کتابی است که ارنستو چه گوارا دربارهٔ خاطرات سفر خویش با موتور سیکلت، همراه آلبرتو گراندو در ۱۹۵۲ به کشورهای آمریکای لاتین نگاشتهاست که بعدها فیلمی هم بر همین اساس ساخته شد. آن ها در این سفر از لیما، کوزکو و ایکیتوس بازدید میکنند.
- قسمت پرو از کانال یوتیوب Geography now
- کتاب مرگ در آند از ماریو بارگاس یوسا
- ترانه EL CONDOR PASA و ترانه Contigo peru
راه برقراری ارتباط با همسفران
حنانه آقایان: instagram: hannane aghayan
حامد سلمانی: instagram:aarjaasp
پینوشت قسمت چهارم:
[77] mercado artesanal qoricancha
[82colegio Nacional de Ciencias y Artes del Cuzco]
[85] Palacio inka del Kusikancha
[96] https://ich.unesco.org/en/RL/taquile-and-its-textile-art-00166
[100] Inca Manco Cápac International Airport
[105] Feria Artesanal de la Union
نویسنده: حامد سلمانی