رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن | ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
چهارشنبه 14 دسامبر 2011 مصادف با 23/09/1390
می رسیم به کعبه العشاق. می رسیم به قونیه. شهری مذهبی که در مرکز کشور ترکیه و در شمال آنتالیا و جنوب آنکارا واقع شده است. قونیه از لحاظ مساحت بزرگترین استان ترکیه به شمار می رود. جمعیت شهر قونیه بیش از یک میلیون نفر است. در قرن 13 میلادی، قونیه پایتخت علاءالدین کیقباد پادشاه سلجوقیان روم بود و این شهر به برکت حضور پدر مولانا ( سلطان العلماء بهاء ولد ) به یکی از مراکز تدریس علوم دینی تبدیل شد. بعد از فوت پدر، مولانا به وعظ و تدریس علوم دینی در مساجد و مدارس قونیه ادامه داد. دیدار شمس تبریزی مولانا را شوریده حال نمود و در وصل و هجران او دیوان کبیر را سرود. پس از ناپدید شدن شمس تبریزی، بنا به درخواست حسام الدین چلبی، مولانا مثنوی معنوی را به نظم درآورد. مولانا که از 14 سالگی به همراه پدر در قونیه سکنی گزیده بود در 17 دسامبر 1273 میلادی مصادف با 27 جمادی الاول سال 672 هجری قمری در سن 59 سالگی در قونیه وفات یافت. مقبره ی مولانا همه ساله زیارتگاه عاشقان طریقت می باشد و این شهر را همچنان زنده نگاه داشته است، به گونه ای که روزی پنج بار صدای اذان از گوشه و کنار و از مساجد متعدد، زیبا و قدیمی آن شنیده می شود.
مقبره ی مولانا که در حال حاضر به عنوان سمبل شهر قونیه از آن یاد می شود، در واقع محل سکونت پدر و خانواده ی مولوی به هنگام اقامت ایشان در قونیه بوده است. پدر مولانا پس از مرگ در همین خانه به خاک سپرده شد و مجالس سماع مولانا نیز در همین خانه برگزار می شده است. مولانا نیز پس از مرگ در همین مکان دفن شد. همچنین بهاءالدین، پسر مولانا، بعضی از اقوام و یاران و مریدان وی از جمله صلاح الدین زرکوب و حسام الدین چلبی نیز در این مکان آرمیده اند. هر ساله دوستداران مولانا در 17 دسامبر مصادف با سالگرد وفات مولانا که شب عرس (Arus) نامیده می شود از اطراف و اکناف ترکیه و جهان بر مرقد او حاضر می شوند تا شاهد مراسم ویژه ی بزرگداشت مولانا باشند.
مقبره ی مولانا دارای گنبد بزرگ سبز رنگ ۱۶ وجهی است که مخروطی در بالای آن قرار دارد. این گنبد در سال 1397 میلادی توسط کارابان اوغلو ساخته شده و بر بالای آن با هنر کاشی کاری آیت الکرسی نقش بسته است. در بالای در ورودی مقبره، این بیت شعر به زبان فارسی نوشته شده است:
کعبة العشاق باشد این مقام | هر که ناقص آمد اینجا شد تمام
زمانی که وارد این فضای روحانی می شوی، درصف عاشقان مولانا، قدم به قدم با نوای نی و بوی عود، آهسته آهسته حرکت می کنی و در جلوی مزار یاران و مریدان مولانا ادای احترام می نمایی. سپس به مقبره ی مولانا، پسرش بهاء الدین و پدرش سلطان العلماء می رسی. بعد افراد دیگری از خاندان و یاران وی را پشت سر می گذاری. در روی هر سنگ قبر کلاه و دستاری که در گذشته مورد استفاده قرار می گرفته به رسم یادبود و احترام قرار دارد. قبرهایی که فاقد کلاه مخصوص می باشند متعلق به بانوان است. پس از عبور از کنار قبرها می توانید از موزه بازدیدکنید. در این موزه آثار به جا مانده از گذشتگان از جمله البسه، کلاه، تسبیح، جانماز، قرآن های دست نویس و کتب نفیس دیگر، دیوان حافظ و سایر اشیاء قدیمی به نمایش گذاشته شده اند. پس از بازدید از موزه، نهایتاً می توانی این فضای معنوی را پشت سر بگذارید.
ای برادر تو همه اندیشه ای | مابقی خود استخوان و ریشه ای
پنج شنبه 15 دسامبر 2011 / 24 آذرماه 1390
رو به گنبد الخضرای ۱۶ وجهی جلال الدین نشسته ام و از پشت شیشه های باران زده، گنبد محو در تاریکی اش را نظاره می کنم. بی جهت نیست که ترک ها نام این شهر را huzur şehir konya قونیه شهر آرامش (صلح) گذاشته اند. آرامشی مثال زدنی بر شهر حکم فرماست. گویی آن آرامش اهورایی جلال الدین بر تمامی شهر سایه افکنده است.
باران می بارد بی امان. چند وقت بوده است که بر این شهر باران نباریده و حالا حتما اهالی شهر سپاسگذار مولانا و مهمانانش در شب عروسی اش هستند که اینگونه برکت را بر سر شهر دود گرفته قونیه پاشیده است.
صبح پنج شنبه به دیدار طاووس بابا (حکیم هندی که به اثرات دارویی نمک و بعضی گیاهان اعتقاد داشته و برای دیدن مولانا از هند به قونیه آمده است. طاووس بابا در قونیه ساکن شده و به جمع سالکان طریقت می پیوندد و در همان جا دار فانی را وداع می گوید. در کنار پنجره ی مقبره مقادیری نمک گذاشته شده است و گردشگران از آن می چشند)یکی از مریدان مولانا در محله مرام می رویم.
منطقه مرام (Meram) : در واقع منطقه ی ییلاقی در حاشیه ی شهر قونیه است که محل زندگی تابستانی مولانا و مریدانش بوده و اشعار مثنوی در آنجا سروده شده است. مجالس وجد و سماع نیز در همین محل اجرا می شده است. خانه ای متوسط که نسبتاً ساده تزیین شده و در کنار آن مسجد کوچکی بنا شده است. ایوان خانه مشرف به رودخانه و مناطق سرسبز و خوش منظره می باشد. این خانه ی ییلاقی به همراه باغچه سرا ( مقبره ی کنونی ) از طرف سلطان علاء الدین جهت سکونت به پدر مولانا هدیه شده است. این محله محله ای بسیار آرام و شبیه روستاهای شمال خودمان خوش آب و هواست و آنچه که بیش از هر چیز دیگر ذهن را مشغول می سازد آرامش این شهر است.
آتش باز ولی : پس از دیدار حکیم هندی ، عازم دیدار آشپز باشی مولانا آتش باز ولی می شویم. کسی که شوخی مولانا را جدی می گیرد و کرامتی مثال زدنی از خود نشان می دهد. شریفه خانم زن متولی ارامگاه آتش باز با متانت تمام حکایت او را برای جمع بازگو می کند. به گفته او پس از نشان دادن کرامت توسط این مرد مولانا در حق او دعا می کند که هر که به زیارت تو می آید و نمک تو را می چشد، برکتش افزون خواهد شد و آرامش به او رو خواهد کرد. شاید هم از این روست که پیر زن نمک های فراوانی را بیرون در خانه اش و مقابل مقبره آتش باز جهت برداشتن نمک تبرک برای زیارت کنندگان آتش باز نهاده است.
از پله ها بالا می روم. پیرزن را در آغوش می کشم و از او می خواهم برایم دعا کند. منقلب می شوم به سمت مزار آتش باز می روم. از حجره کوچکش داخل می شوم. کنار مزارش می ایستم و برای آرامش روحش کلام خدایش را در گوشش زمزمه می کنم.
تربت و مسجد شمس: در ادامه بازدیدها نوبت به دیدار از تربت و مسجد جامع شمس تبریزی می رسد. در واقع مسجد کوچکی است که به یادبود شمس تبریزی و پس از ناپدید شدن نهایی وی ساخته شده است. روایتی است که در زیر مسجد چاهی قرار دارد که گمان می رفته شمس را به قتل رسانده و در آن چاه انداخته باشند. فضای داخلی تربت شمس نسبتاً کوچک است و دیوار و سقف گنبدی آن با آیات قرآن و نقوش زیبا تزیین شده است. بعضی اشعار فارسی نیز در گوشه و کنار آن دیده می شود. به اعتقاد بسیاری مزار شمس در شهر خوی در ایران قرار دارد و برخی بر این اعتقاد پافشاری دارند. صحت موجود بودن مزار شمس در قونیه مورد تردید است.
مقبره و موزه مولانا: پس از دیدار مریدان و مراد مولانا نوبت رفتن به حضور خداوندگار می رسد. به سمت آرامگاه مولانا حرکت می کنیم. دیدار از مزار مردی که سالها کلام گهربارش را به گوش جان نیوشیده ام برایم لذت بخش است. وارد حریم او و مریدانش می شوم. اغراق نیست اگر بگویم من که تجربه حضور در بیت الله الحرام و نجف اشرف را داشته ام. حس درونی ام در دیدار از این سه محل مقدس یکسان بود. خانه خدا که درکنف حمایت های خداوندی، انسان بی محابا احساس آرامش می کند و هرگز نمی تواند آن را برای کسی توصیف کند. نجف اشرف که والا مردی اسطوره گونه را در برابر می یابی و اینجا خداوندگار نزدیک ترین دوست خداوند تو را درکنف حمایت خود و آرامش خود می گیرد و تمام انرژی های مثبت عالم را به جانت می ریزد. دوست داشتم آن حال دیدار اولیه کعبه برایم باز هم تکرار شود که شد بعد از گذشت ده سال در دیدار مرقد مطهر امیرالمومنین علی (ع) در همین آبان ماه گذشته و حال پس از گذشت یکماه این حال مجددا در دیدار مزار شریف ملای روم. برایم عجیب بود خیلی عجیب که چرا این حال اینجا برایم تکرار شد که به یکباره یاد حرف آن راننده تاکسی که ما را در شهر می چرخاند افتادم که گفت: او یکی از دوستان نزدیک خداست.
مولانا جلال الدین عظمت وجودی خود را پس از مرگ نیز به دوستدارانش نشان می دهد. رفتار خداوندگار گونه او با شمس، صلاح الدین و حسام الدین خود دلیل این مدعاست که عاشقانه عشق می ورزد بی آنکه ظرف وجودی طرف مقابل را در نظر بگیرد و این صفتی خدای گونه است.
غرق در زیبایی حرمش بودم و چقدر عاشق و چقدر مشتاق از سراسر جهان به دیدار این مرد آمده اند که در شب عروسی اش بدرقه اش نمایند. پس از دیدار مرقد مولانا عازم تماشای مراسم سماع می شویم. رسمی از رسوم صوفیه که فرقه مولویه ودوستداران مولانا در قونیه تمامی تلاش خود را برای از بین نرفتن این رسم به کار می گیرند و الحق چه نیکو آن را حفظ کرده اند .
سالکان می چرخند و من با چرخش آنها به هزار و یک گردش این جهانی و آن جهانی می اندیشم. که در این نظام چرخشی و حلقوی که همه چیز از نقطه ای آغاز و دوباره به همان نقطه پایان می یابد، چه حکایت غریبی است برای ما انسان ها که در این چنبره مانده ایم و برای رها شدن از این چنبره راهی جز بریدن از تعلقات برایمان نمی ماند. تعلقاتی که بی وقفه ما را دنبال می کنند و با دیدن رویی خوش از ما، تا آخر عمر تا دم مرگ تا گور رهایمان نخواهند کرد.
می گردند و می گردند و می چرخند و دلم پا به پای سماعشان سماع می کند.
چه آدابی، چه ترتیبی چه نظم نظام مندی. دست راست به نشانه درخواست از خداوند رو به بالا دست چپ رو به پایین به سوی خلق. با دستی از خالق خواستن و گرفتن و با دست دیگر به مخلوق سپردن و این یعنی ویژگی انسان. ویژگی ناب انسان همان حلقه واسط طبیعت، همان اشرف مخلوقات.
رقص سماع
سماع که در لغت به معنی شنیدن، شنوایی و هر آنچه به آن مربوط می شود است. در فرهنگ دراویش و صوفیان به معنای جدا شدن از خویش و فنا شدن در ذات اقدس الهی است. دراویش معتقدند سماع در عارف حالتی را ایجاد می نماید که به آن وجد ( vajd ) می گویند. مراسم وجد و سماع عموماً در مکانی به شکل دایره انجام می پذیرد. دایره نمادی است از زمان که آغاز و انجامی برای آن متصور نیست. شاید هم بی ارتباط با چرخش سیارات به دور خورشید نباشد. دایره در فرهنگ دراویش نماد ابدیت است. نی و دف مهمترین ابزار موسیقی دراویش است. نوای موسیقایی نی، نوای شکایت به پیشگاه الهی است و درویش از خدا می خواهد که او را به اصل خویش بازگرداند. در مراسم سماع علاوه بر نی و دف از ساز های رباب، تنبور، تار و کمانچه نیز بهره می گیرند. مولوی اعتقاد داشت آنچه را که به صورت عادی نمی توان توصیف کرد، می توان در قالب شعر، موسیقی و رقص بیان نمود و آنچه امروز مریدان او انجام می دهند برگرفته از اعتقادات او و تقلیدی است از آنچه او و اطرافیانش در قرن هفتم هجری می اندیشیده اند.
مراسم سماع در تمام ایام سال در قونیه برگزار می شود. در ایام بزرگداشت مولانا که مصادف با سالگرد وفات وی برگزار می شود مراسم نمادین رقص سماع در سالنی که به همین منظور در قونیه ساخته شده است در چندین شب متوالی برگزار می گردد. در این مراسم ابتدا اشعاری از مثنوی به زبان ترکی خوانده می شود. سپس موسیقی با اجرای تک خوانی به زبان ترکی اجرا می شود. آنگاه دراویش با لباس های بلند سفید و دامن چین دار و کلاه های بلند نمدی، یکی پس از دیگری به دنبال مولا یا مراد خود ظاهر شده و پس از ادای احترام، شروع به چرخیدن می کنند. حرکات موزون مشخصه ی اصلی سماع است. در ابتدا دست ها روی شانه قرار داشته، پس از چند چرخش، دست ها تدریجاً باز شده و در دو طرف قرار می گیرد. دست راست بالا و دست چپ پایین تر قرار می گیرد. دراویش در حین چرخش سر را به یک طرف خم می کنند و گاهی چشم ها را می بندند و به عالم خلسه فرو می روند و این چرخش می تواند بسیار طولانی باشد ( گاهی تا ساعت ها به طول می انجامد).
سلام، یکی از اصول مراسم سماع است. دراویش در هنگام مراسم سماع به یکدیگر و مراد خود سلام می کنند. این سلام بدون ادای کلام و با نگاه کردن به یکدیگر صورت می پذیرد. مراسم سماع مشتمل بر چهار سلام است. این چهار سلام هر کدام معرف یک معنی خاص است. سلام اول معرف شریعت است. سلام دوم طریقت، سلام سوم حقیقت و سلام چهارم معرفت را معنی می دهد. در سه سلام اول درویش به دور خود و کل مجموعه ی دایره ای که درویش در آن می رقصد می چرخد و در سلام آخر ( چهارم ) وی فقط به دور شیخ یا مراد می چرخد. مراد با حرکت خود در بین دراویش، حرکات آنها و نحوه ی جای گیری آنها را تنظیم می کند.
ردای سیاه یعنی تعلقات دنیوی. دراویش با ردای پشمینه تیره ( سیاه یا قهوه ای ) وارد می شوند و طی تشریفاتی این ردا را بر زمین می اندازند. به این معنی که خود را از تعلقات دنیوی آزاد می سازند. در طی مراسم سماع، نوای دف، نی و سایر سازهای موسیقی به طور هماهنگ با نورپردازی زیبا گوش و چشم را می نوازد، آنگونه که پس از مدتی شما نیز احساس خلاء و شیدایی خواهید کرد. پایان مراسم را مرشد یا مراد برعهده دارد. وی که در تمام طول مدت رقص، بر اعمال سماع نظارت نموده، آیاتی از قرآن، اشعار مذهبی در وصف پیامبر ذکر می کند. گاهی نیز از شهدای کربلا نیز ذکری به میان می آید و پس از آن، دراویش یک یک با ادای احترام از مقابل مولای خود عبور کرده و خارج می شوند.
برنامه پنج شنبه شب با کنسرت استاد ناظری پایان می گیرد. الحق که ایشان با وجود نارسایی ها و کمبودها چه نیکو حق مطلب را ادا کردند و چه حال خاصی بر جماعت حاکم بود. در میانمان دراویش لیتوانی نیز حضور داشتند. تعداد زیادی زن سپید پوش که با وجود آنکه شاید کلام استاد را به خوبی درک نمی کردند اما با آن موسیقی گیرای سنتی ایرانی حال خوبی یافته بودند و آن خود نیز از کرامات این سفر بود. شب کنسرت استاد ناظری شب به یاد ماندنی سفر بود.
هنوز باران بی وقفه می بارد تا آرامش این شهر بیشتر شود و ما امشب 16 دسامبر 2011 مصادف با 25 آذر 1390 به دیدن همایش دراویش نعمت اللهی و دراویش لیتوانی خواهیم رفت.
شنبه 17 دسامبر 2011 /26 آذرماه 1390 شب عروسی مولانا
17 دسامبر، 26 اذر ماه مصادف با سالگرد درگذشت مولانا جلال الدین محمد بلخی است. به همین مناسبت همه ساله مراسم شب عرس( یا شب عروسی به دلیل آنکه مولانا مرگ خود را رسیدن به وصال معشوق می دانسته) در کنار مقبره مولانا در قونیه برگزار می شود.
شنبه صبح به دیدار مولانا می رویم. مردم از اقصی نقاط ترکیه برای دیدار و مشایعت او به سمت معبودش آمده اند. قندیلها شمع گذاری می شوند و هر کس در گوشه ای برای خود حالی یافته است. چه عظمتی دارد این ملای روم که به اعتقاد مردم آناتولی هفت بار زیارت او معادل یک حج است. در کنار مقبره او می ایستم و از درگاه خداوند و خداوندگار ارامش طلب می کنم.
مقبره مولانا ساعت 17 بسته می شودو پس از این ساعت در یک چنین روز و شب ویژه ای تنها مقامات کشوری می توانند داخل مقبره شوند. با هماهنگی های صورت گرفته حدود 50، 60 نفر بودیم که همراه استاد ناظری حدود ساعت 20:30 وارد مقبره شدیم. چه شگفت آور بود دیدار این مقبره در شب، چه ارامشی بر آن حاکم بود . سایه ابهت خداوندگار بر تمامی ما مستوولی شده بود. هر کس که آمده بود گوشه ای برای خود یافته بود و در سکوت و سکون چشم به خداوندگار دوخته بود.
چشمانم را بستم خود را در حضور خداوندگار دیدم و باز هم زبان دلم زمزمه کرد:
آمده ام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم
آمده ام چو عقل و جان از همه دیده ها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم
سکوت بود و سکوت و انرژی های مثبت در فضا جریان داشت می توانستی از حال هر کسی کمی به سوی خود جذب کنی و حال خوبی بیابی که استاد شروع به خواندن کرد بدون ساز و کلام مثنوی را در جوار خداوندگار زمزمه کزد. چه زیبا و به یاد ماندنی چنین حالی را فراموش نخواهم کرد هرگز استاد در حال خواندن آخرین بیت از مقبره خارج شد و ما نیز به دنبال ایشان با خداوندگار وداع کردیم.
نویسنده : فاطمه حیدری