ساعتی قبل از سفر فرانسه برگشته بودم و خسته در افکار خود غوطه میخوردم ، که عروسم مژده ای بمن داد. او گفت امشب خوب استراحت کن ، که فردا باید بریم سفر . خشکم زد . گفتم نه من تازه اومدم و چند روز