هر چیزی که تو ذهنمون تبدیل به باور بشه تو زندگیمون تبدیل به واقعیت میشه اینجا مینویسم از سفری متفاوت با سفرهای گذشته ام ، تفاوت این سفر برای من تو رنگها بود رنگهای شاد و گرم تو روزهای سرد زمستون به چند شهر مختلف در نقاط پراکنده
پیشگفتار می آیی همسفرم شوی؟ با من قدم بگذاری بر سنگفرش های قدیمیِ وین، شهر هنر و موسیقی. با هم خاطره بسازیم از پرسه زنی های بی هدف، از تماشای جریانِ زندگیِ آدم ها در آنسوی مرزها، با هم بدویم دنبالِ قطارها، گم شویم، بترسیم،
سفرنامه بوداپست 23 مرداد سال 96 به همراه همسفرانم (همسرم و خانواده دو نفری خواهرم ) بعد از گذشت چهار روز اقامت در آمستردام راهی فرودگاه اسخیپول شدیم که با پرواز هواپیمایی KLM (طی پروازی که تقریبا 1 ساعت و 55 دقیقه به طول انجامید)
به نام خدا زمستان سال 96 به اتفاق همسرم تصمیم گرفتیم سفر به اروپا را نیز به تجربیات سفرهای گذشته خود اضافه کنیم . با آنکه در تابستان به روسیه سفر کرده بودیم ولی اصرار داشتم حتما یک سفر به اروپا هم داشته باشیم. به دلم
وقتی کنار رودخانه ولتاوا نشسته بودیم و چای می خوردیم تا خستگی پیادهروی طولانی رو بگیریم، باد ملایمی می وزید و صورت رهگذران رو نوازش می کرد. حس فوق العاده ای داشت. حس آرامش و لذت بی اندازه ای که ما شیرازی ها در بهار
ساعت از نیمه شب گذشته است. در حیاط هتل Ibis styles پاریس نشسته ایم و تولد مرا با خوردن اسنک هایی که از Vending Machine هتل گرفته ایم جشن می گیریم. دو هفته پرماجرای دیگر را پشت سر گذاشتیم و فردا باید به سمت تهران
روز پنجم : امروز روز آخر همایش بود و ما که کاملا بهره علمی برده بودیم باید بعد از ظهر میرفتیم و پوستر رو جمع میکردیم و خداحافظی و ..... صبح باز نرفتیم دانشگاه و رفتیم به سمت سالن اپرا که بلیط اپرا
سال 1388 ، مقاله استخراج شده از پایان نامهام که برای کنفرانسی در شهر بوداپست در کشور مجارستان فرستاده بودم قبول شد و من و خواهرم تصمیم گرفتیم که هر تلاشی لازم هست بکنیم تا بریم اروپا !!! اما پدرم شدیداً مخالف بود و میگفت