سفر به سرزمین وحی

2.8
از 32 رای
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
سفر به سرزمین وحی
آموزش سفرنامه‌ نویسی
26 خرداد 1403 12:00
4
1.4K

سال 1383 هجری شمسی بود که خواهرم و شوهرش به حج تمتع شرفیاب شدند. وقتی که از سفر برگشتند چنان با شور و شوق از سفرشان تعریف کردند که به قول معروف دهن ما هم آب افتاد. چند روز بعد شوهرم آمد و گفت برای خودم و تو حج تمتع اسم نوشته‌ام. من خیلی خوشحال شدم، ولی‌‌ نمی‌دانستم که در همان سال نزدیک به یک میلیون ثبت نام کرده اند؛ بنابراین ما باید سال‌‌ها در انتظار بمانیم تا نوبتمان شود. 10 سال طول کشید تا توانستیم به این سفر رویایی برویم. وقتی که خواهر کوچک‌ترم فهمید که‌‌ می‌خواهیم به حج برویم او هم گفت کاش‌‌ می‌شد که من هم با شما بیایم. با رئیس کاروان صحبت کردیم که گفت‌‌ می‌توانم برایتان یک فیش بخرم و ما بسیار خوشحال شدیم که دو خواهر با هم‌‌ می‌خواهیم به حج برویم. به هر حال ما دو خواهر تدارکات سفر را با هم‌‌ می‌دیدیم. 

پسر خواهر مدتی بود دخترعمویش را نامزد کرده بود و آیت الله ایمانی هم خطبه عقدشان را خوانده بود. آن‌‌ها در تدارک مراسم عروسی بودند. اتفاقا شب عروسی آن‌‌ها مصادف شد با شبی که ما فردا صبح‌‌ می‌خواستیم به طرف سرزمین وحی حرکت کنیم. از یک طرف تاریخ عروسی را‌‌ نمی‌توانستند تغییر دهند و از طرفی هم تاریخ حرکت را‌‌ نمی‌شد به عقب انداخت. خلاصه ما به عروسی رفتیم، ولی من چنان به فکر فردا و سفری که در پیش رو داشتیم،‌ بودم که اصلا از عروسی چیزی نفهمیدم و ساکت گوشه ای نشسته بودم که خواهر آمد و گفت: «وای فریده تو چرا اینقدر غمگین هستی و هیچ ابراز خوشحالی‌‌ نمی‌کنی؟!» گفتم: «خواهر جان ما فردا باید به سفری برویم که برایمان ناشناخته است و من استرس فردا را دارم، برای همین هم‌‌ نمی‌توانم خوشحال باشم.»

عروسی ساعت دو نیمه شب پایان یافت و ما به خانه برگشتیم. تا صبح هم نتوانستم بخوابم. صبح که شد قرار شد کاروان از کازرون به فرودگاه بیاید، ما هم از شیراز به فرودگاه برویم. ما با کاروان کازرون‌‌ می‌خواستیم به حج برویم. تاریخ شنبه 15/ 6 / 93 ساعت 10 صبح بود که کاروان هم به فرودگاه رسید و ما به آن‌‌ها ملحق شدیم. بچه هایم با ما به فرودگاه آمده بودند. هنگامی که از پارکینگ فرودگاه به داخل سالن وارد شدیم، به همراهان اجازه ورود ندادند و ما خودمان تنها به فرودگاه وارد شدیم. وقتی که داشتیم وارد‌‌ می‌شدیم، به یاد نوشته‌‌های ملا احمد نراقی در معراج السعاة بودم. در بخش اسرار باطنیه حج چنین نوشته بود: «هنگامی که از خانواده جدا‌‌ می‌شوی، با یاد آور هنگام مرگ را که هیچ کس تو را همراهی‌‌ نمی‌کند».

تمام مدت به مرگ‌‌ می‌اندیشیدم و باز از پست‌‌های بازرسی که‌‌ می‌گذشتیم، به یاد پل صراط‌‌ می‌افتادم که‌‌ می‌گویند از مو نازک تر و از شمشیر برنده تر است. وقتی که از این خان‌‌های بازرسی گذشتیم، هواپیما با یک ساعت تاخیر حرکت کرد (ساعت 1:20 بعد‌ از ظهر) و ساعت 3:45 بعد از ظهر به مدینه رسیدیم. ساعت عربستان 1:30 دقیقه از ما عقب تر بود و دوباره بازرسی‌‌ها شروع شد تا بالاخره از این پست‌‌ها گذشتیم و از فرودگاه خارج شدیم و به طرف هتل حرکت کردیم. هتل ما المنار المدینه نام داشت و فاصله کمی تا مسجد النبی داشت. هنگامی که وارد هتل‌‌ می‌شدیم، صدای اذان را از مسجد النبی‌‌ می‌شنیدیم و صدای اذان چنان روح نواز بود‌ که تا به اتاق رسیدیم، همراه با هم‌اتاقی‌هایمان (مردها در اتاق جداگانه و خانم‌‌‌ها در اتاقی جدا بودند) وسایلمان را سریع گذاشتیم و وضو گرفتیم و به طرف مسجد روانه شدیم، بدون اینکه با خود کارت شناسایی و یا گوشی موبایل ببریم.

از‌ شوق اینکه به نماز اول وقت برسیم، نماز را خواندیم و حالا موقع برگشتن‌‌ نمی دانستیم از کدام در وارد شده‌ایم. مسجد چندین درب ورودی داشت و هر درب شماره‌ای داشت که هر درب به خیابانی باز‌‌ می‌شد و باید برای ورود شماره درب‌‌ها را در نظر‌‌ می‌گرفتیم، ولی به خاطر عجله‌ای که داشتیم به شماره درب‌‌ها توجه نکرده بودیم و از درب دیگر خارج شدیم. من مسیر را به یاد داشتم، ولی حالا که‌ از این درب خارج شده بودیم، محیط برایمان غریبه بود. به هر طرف نگاه‌‌ می‌کردیم،‌‌ نمی‌توانستیم مسیر را پیدا کنیم.‌ از پلیس‌‌ها هم به خاطر اینکه‌‌ نمی‌توانستیم خوب عربی‌ صحبت کنیم، نتوانستیم کمک بگیریم، پس از گشتن بسیار دو مرد ایرانی دیدیم و از آن‌‌ها آدرس را پرسیدیم و یکی از آن‌‌ها همراه ما آمد تا به هتل رسیدیم و خدا را بسیار شکر کردیم که اگر بلایی هم سرمان آمده بود، هیچ کس خبردار‌‌ نمی‌شد؛ چون نه کارت شناسایی داشتیم، نه به کسی اطلاع داده بودیم.

تصویر شماره 1 (حرم مطهر نبوی ، مسجدالنبی ، مدینه منوره )
(حرم مطهر نبوی ، مسجدالنبی ، مدینه منوره )

یکشنبه: 16 / 6 / 1393

امروز صبح به حرم رسول الله (ص) رفتیم و تا بعد از ظهر آنجا بودیم؛ پس از آن به هتل آمدیم. بعد از کمی استراحت دوباره به حرم رفتیم و تا بعد از نماز مغرب و عشا ماندیم.

شنبه 17 / 6 / 1393

امروز صبح ساعت 4 به حرم رفتیم‌ و بعد از نماز صبح با راهنمایی خانم‌‌هایی که مسئول بودند، به طرف روضه رضوان حرکت کردیم. آنجا در نوبت بودیم تا درب‌‌های حرم باز شود؛ زیرا قسمت روضه رضوان، منبر پیامبر (ص)، خانه حضرت زهرا (س) و ستون توبه همه در بخش مردانه است. مأموران مردها را به طرف خارج راهنمایی‌‌ می‌کنند که خانم‌‌ها وارد شوند. زائران هرکشور به نوبت وارد روضه رضوان‌‌ می‌شوند، ولی باز هم منبر، محراب، خانه حضرت فاطمه (س) و اصحاب صفه در بخش مردان است که به خانم‌‌‌ها اصلا اجازه ورود‌‌ نمی‌دهند.

وقتی به کنار قبر پیامبر (ص)‌‌ می‌رسیم که آن هم تا بالا جاقرآنی گذاشته اند و اصلا داخل حرم پیدا نیست، ولی آن قدر فضا روحانی است که زبان انسان برای شکر و ثناگویی قاصر است. درآن ازدحام جمعیت که هر کسی با زبانی با پیامبر خود راز و نیاز‌‌ می‌کند، آن قدر آزاد و رها هستی که احساس‌‌ می‌کنی که بال برای پرواز به تو داده اند که تا حریم فلک به پرواز درآیی. ساعت 9:30 صبح به هتل آمدیم. همان روز بعد از نماز مغرب و عشا دوباره با گروه دیگری به روضه رضوان رفتیم. کمی خلوت تر از صبح بود. چند خانم عرب دورم حلقه زدند تا توانستم دو رکعت نماز بخوانم. ساعت 12:30 شب به هتل برگشتیم.

روضه رضوان

روضه رضوان

سه شنبه 18 / 6 / 1393

امروز ساعت 7 صبح به زیارت دوره رفتیم؛ از مسجد قبا، مسجد ذوقبلتین و مسجد سبعین (هفت مسجد) دیدن کردیم و ساعت 12:30 ظهر برگشتیم. روبه روی مسجد قبا عده‌ای از حجاج نیجریه با لباس‌‌هایی متحدالشکل (لباس‌‌هایی که هم برای خانم‌‌ها و هم برای مردان یک مدل بود) داشتند شعار‌‌ می‌دادند و حرکاتی موزون انجام‌‌ می‌دادند که بسیار جالب بود و همسر من کنار آن‌‌ها رفت و عکس گرفت.

چهارشنبه 19 / 6 / 1393

امروز مدینه خیلی شلوغ بود از همه کشورها به مدینه آمده بودند. سیاه، سفید، زرد، افغانی، پاکستانی، اندونزی و کشورهای دیگر. ازدحام به حدی بود که داخل حرم جایی برای نماز خواندن نبود و ما در حیاط نمازمان را خواندیم. جالب این بود که با وجود اینکه ما زبان همدیگر را‌‌ نمی‌فهمیدیم، ولی با نگاه کردن و اشاره منظور یکدیگر را درک‌‌ می کردیم. امروز صبح کنار من یک خانم اندونزی بود. طرف دیگرم یک خانم پاکستانی، جلوی من خانم‌‌های افغانی. یک تسبیح تربت با خود برده بودم که هم با آن ذکر‌‌ می‌گفتم و هم به جای مهر از آن استفاده‌‌ می‌کردم. آن‌‌ها از من درباره این تسبیح‌‌ می‌پرسیدند. از نوع لباس و حتی النگوهایی که پوشیده بودم هم سوال‌‌ می‌کردند و جالب اینکه از زبان همدیگر منظورمان را به خوبی متوجه‌‌ می‌شدیم. 

عصر جلسه داشتیم و امشب هم دعای کمیل بین قبرستان بقیع و حرم پیامبر تنها رفتار بدی که از مأموران سعودی دیدم، شب جمعه بود که قرار دعای کمیل داشتیم. صبح جمعه هم دعای ندبه در بعثه رهبری. 

جمعه 21 / 6 / 1393

امروز هم به زیارت و دعا و نماز در حرم پیامبر (ص) گذراندیم. 

شنبه 22 / 6 / 1393

برای نماز شب و نماز صبح به حرم پیامبر (ص) رفتیم. در کنار بقیع زیارت وداع را خواندیم. امروز بد جوری دلم گرفته است. خداحافظی از شهر مدینه خیلی سخت است.

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق *‌ تا بگویم شرح درد اشتیاق

ساعت 2:30 بعد از ظهر از شهر مدینه خداحافظی کردیم. در لاوی هتل دوباره زیارت وداع خوانده شد و برای جدایی از شهر پیامبر (ص) مرثیه‌ای را خواندند که من بغضم ترکید و تا‌‌ می‌توانستم گریه کردم. قدری سبک شدم، به خواهرم گفتم حالت ماه رمضان دارد که‌‌ می‌گوییم که صد حیف این (رمضان) رفت و صد شکر که عید آمد. صد حیف که مدینه را پشت سر‌‌ می‌گذاریم و صد شکر به سوی کعبه خانه خدا، معشوق ازلی و ابدی‌‌ می‌رویم. 

روبروی قبرستان بقیع

روبروی قبرستان بقیع

پیش به سوی مکه روانه شدیم. برای ما که مدینه جلو بودیم باید از مسجد شجره محرم‌‌ می‌شدیم. قبل از نماز مغرب و عشا به مسجد شجره رسیدیم. نماز را خواندیم و آنجا لباس احرام پوشیدیم و لبیک گویان به سمت مکه روانه شدیم.

حدود ساعت 12:30 به مکه رسیدیم. هتل ما یوسف نازره 2 بود. هتلی بسیار بزرگ که 26 طبقه بود و ما طبقه 22 بودیم. با خانه خدا فاصله بسیاری داشت. ایستگاه اتوبوس رو به روی هتل بود که ما را تا ایستگاه غزه‌‌ می‌برد و از آنجا تا به حرم الهی باید مسیری طولانی را طی کنیم. از باب مروه وارد می شدیم و کل طوب مروه را باید می رفتیم تا به باب صفا برسیم و از آنجا وارد حریم کعبه‌‌ می‌شدیم و خانه خدا را‌‌ می‌دیدیم. شب استراحت کردیم و فردا صبح زود برای انجام اعمال حج مفرده به حرم رفتیم و اعمال را به جا آوردیم و ساعت 11 صبح به هتل برگشتیم.

مسجدالحرام ، خانه کعبه

مسجدالحرام ، خانه کعبه

دوشنبه 24 / 6 / 1393

ظهر برای نماز به خانه خدا رفتیم، ولی خیلی شلوغ بود. قرار شد که روزهای بعد صبح زود برویم.

سه شنبه 25 / 6 / 1393

ساعت 3 صبح به حرم رفتیم. باز هم خیلی شلوغ بود. ما در کنار مروه برای نماز صبح نشستیم. بعد از نماز برای دیدن کعبه به طبقه بالا رفتیم. مدت زمان زیادی فقط به کعبه نگاه‌‌ می کردیم.‌‌ می‌گویند نگاه کردن به کعبه خود بخشی از عبادت است.‌ به جمعیتی که به دور خانه معشوق طواف‌‌ می‌کردند، از هر رنگ و نژاد هر کس فقط به دعا و ذکر گفتن مشغول بود و هیچ کس به اطراف خود توجهی نداشت. در ذهن من صحرای محشر تداعی شد که‌‌ می‌گویند، نه مادر به فکر فرزند است، نه فرزند به فکر پدر و مادر. ساعت 7:30 به هتل برگشتیم. 

چهارشنبه 26 / 6 / 1393

شب ساعت 11:30 به حرم رفتیم. تقریبا کمی خلوت بود. توانستم به نیت بچه هایم طواف مستحبی انجام بدهم. بعد از نماز پشت مقام ابراهیم به حجر اسماعیل رفتم. آنجا هم به نیت بچه‌‌ها زیر ناودان طلا نماز خواندم؛ با چه مشقتی، ولی لذت بخش بود؛ چون سجده‌گاه آن پای خانه کعبه بود. آنجا برای همه عزیزان دعا کردم که ان‌شاءالله قبول شود.

پنج شنبه 27 / 6 / 1393

امروز هم به زیارت و نماز و خواندن قرآن در مسجدالحرام گذشت. ساعت 10 شب دعای کمیل داریم که شرکت کردیم و چه صفایی داشت.

جمعه 28 / 6 / 1393

امروز صبح دعای ندبه برگزار شد، بعد با همسرم به مسجدالحرام رفتیم.

شنبه 29 / 6 / 1393

امروز کمی کسالت داشتم و نتوانستم به مسجد الحرام بروم. امروز دحوالارض است. هم‌اتاقی‌‌ها روزه بودند. هر جا دنبال مفاتیح گشتم، پیدا نکردم و پشیمان شدم که چرا با خود نیاوردم. 

یک شنبه 30 / 6 / 1393

هنگامی که به حرم‌‌ می‌روم، ساعت‌‌ها به مردم و خانه کعبه نگاه‌‌ می‌کنم به این همه مردم هر یک به رنگی، به لباسی و به زبانی با معشوق خود گفت و گو‌‌ می‌کنند (بلبل به غزل‌خوانی و قمری به ترانه).

آن قدر مسحور قدرت خداوند و زیبایی خانه کعبه‌‌ می‌شوم که بی اختیار اشک از چشمانم سرازیر‌‌ می‌شود. دوست داشتم زبان همه آن‌‌ها را‌‌ می‌دانستم. بعداز ظهر من در هتل تنها بودم کمی خاطراتم را نوشتم و قرآن خواندم. امروز برای دومین بار قرآن را ختم کردم.‌‌ می‌خواهم از فردا دوباره شروع کنم. 

دوشنبه 31 / 6 / 1393

امروز باز به حرم رفتیم برای امشب دکتر رفیعی از ایران آمده و در سالن اجتماعات سخنرانی دارد. ما هم شرکت کردیم. مداح هم از تهران آمده بود.

سه شنبه 1 / 7 / 1393

صبح جلسه داشتیم، بعد از جلسه به حرم رفتم تا ساعت 2 بعد از ظهر، بعد از نهار هم ساعت 5 دوباره به حرم رفتیم تا ساعت 9 شب.

چهارشنبه 2 / 7 / 1393

امروز شهادت امام جواد (ع) است. حضرت آیت الله فاضل لنکرانی وصیت کرده که هر سال در مکه روز شهادت امام جواد (ع) مجلسی برگزار شود. امروز هم در سالن اجتماعات مجلسی برگزار شد که نماینده آیت الله فاضل لنکرانی هم حضور داشتند.

پنج شنبه 3 / 7 / 1393

 امروز صبح برای بزرگداشت شهدای 8 سال دفاع مقدس جلسه داشتیم. یک جلد کلام الله مجید و یک جانماز‌ به خانواده شهدایی که آنجا بودند، هدیه دادند که به من و خواهرم هم دادند. امشب هم دعای کمیل داریم.

جمعه 4 / 7 / 1393

امروز روز ازدواج حضرت علی و حضرت فاطمه است که به یک زوج جوان که تازه ازدواج کرده بودند، هدیه دادند. بعد از شام هم آقای راشد یزدی در سالن اجتماعات سخنرانی داشت که به مناسبت هفته دفاع مقدس بود. او از شهدا، جانبازان و‌ اسرا یاد کرد که اینها افتخار ملت هستند.

امروز سری به بازار زدیم. در مکه و مدینه در زیر همه هتل‌‌ها و اطراف آن‌‌ها مغازه است که بیشتر پارچه فروشی است. طلا فروشی‌‌ها همه در یک جا متمرکز هستند؛ مانند ایران. بازار به صورت مسقف نیست، بیشتر پاساژهای بزرگ و مغازه‌‌ها حاشیه خیابان‌‌های اصلی است. دوره گرد و بساطی هم در تمام مسیر هستند. شب که برای نماز به حرم رفتیم، کنار من یک زن مصری‌ بسیار زیبا، ولی گندمگون بود. وقتی که من قرآن‌‌ می‌خواندم،‌‌ می‌پرسید آیا شما عرب هستید؟ گفتم: «نه ایرانی هستم». پرسید: «چطور قرآن که عربی است،‌‌ می‌خوانی؟»، گفتم:‌ «قرآن را‌‌ می‌توانم بخوانم، ولی عربی‌‌ نمی‌توانم‌ صحبت کنم». او مرا در آغوش گرفت و‌ گفت: «ایران حبیبی» و به خواهرم گفت: «I Love You».

همه مردمی که از کشورهایی مختلف برای اعمال حج آمده بودند، ایران را بسیار دوست داشتند. جالب این بود که ایران را با شیراز‌‌ می‌شناختند. در خیابان هم دو خانم اهل سوریه از ما پرسیدند: «سوری هستید؟»، گفتیم: «نه، ایرانی هستیم». باز هم اظهار خوشحالی کردند و ما را در آغوش گرفتند. همه ی مردم با ایرانی‌‌ها برخورد خوبی داشتند و اظهار دوستی‌‌ می‌کردند تا به حال ما از هیچ کسی؛ چه مأموران سعودی، چه حجاج کشورهای دیگر بی احترامی یا خدای ناخواسته توهینی ندیدیم. 

اینجا دنیای دیگری است. دلم برای بچه‌‌ها تنگ شده است؛ مخصوصا نوه‌ام، ولی فضای اینجا اینقدر معنوی و روحانی است که دوست دارم همین جا بمانم و از اینکه دوباره وارد اجتماع خودمان بشوم و اینجا را ترک کنم، بسیار دلتنگم. اینجا که هستم، خواب‌‌هایی‌‌ می‌بینم که هیچ گاه ندیده‌ام. در این خواب‌‌ها حقایقی برایم فاش‌‌ می‌شود که زبانم‌‌ نمی‌تواند آن را بازگو کند. 

هر که را اسرار حق آموختند * مهر کردند و دهانش دوختند

هر بار که به حرم‌‌ می‌روم به یاد همه عزیزان و ملتمسین دعا‌‌ می‌کنم. در این سفر هیچ کس را فراموش نکرده‌ام. همه‌ی دوستان، اقوام و آشنایان و همه اسیران خاک مخصوصاً برای آمرزش پدر و مادرم هم بسیار دعا‌‌ می‌کنم؛ با آنکه‌‌ می‌دانم آن‌‌ها جایگاه بالایی دارند، ولی من هرگز‌ آن‌‌ها را فراموش‌‌ نمی‌کنم. 

شنبه 5 / 7 / 1393 

نیمه شب به حرم رفتیم. آن قدر شلوغ است و ازدحام جمعیت زیاد که وقتی‌‌ می‌خواهیم وارد شویم، مردم‌ مانند سیلاب به طرف خانه خدا سرازیر‌‌ می‌شوند. این روزها دیگر نزدیک به روزهای اعمال حج است. هر روز کاروان جدیدی وارد هتل‌‌ می‌شود. هر کس که بخواهد در اعمال حج شرکت کند، همین روزها باید خود را به مکه برساند. 

هتل ما خیلی شلوغ شده، برای هر بار بالا و پایین رفتن باید نیم ساعت در صف آسانسور باشیم. حالا ساعت 9 صبح است. هم‌اتاقی‌‌های من خوابیده‌اند، ولی من بیدار هستم و دارم خاطراتم را‌‌ می‌نویسم. ادبیاتم زیاد خوب نیست،‌‌ نمی‌توانم آنچه در دل دارم با قلم به روی کاغذ بیاورم. جملات از ذهنم فرار‌‌ می‌کنند. دوست داشتم این خاطرات را با نثری زیباتر بنویسم، ولی نه معرفت بیان این همه معنویت را دارم، نه ادبیات‌ خوبی. وقتی که به خانه خدا نگاه‌‌ می‌کنم، از خود‌‌ می‌پرسم، خدایا آیا چشمی که به خانه تو نظر دوخته،‌‌ می‌خواهی در آتش بسوزانی یا دستی که خانه ات را لمس کرده و پایی که به سوی تو گام برداشته یا دلی که از عشق تو لبریز است را؟

خدایا اگر مرا به جهنم بفرستی، آن قدر فریاد‌‌ می‌زنم و از محبتت که در دلم خانه دارد فریاد‌‌ می‌زنم که همه اهالی جهنم عاصی شوند. خدایا مرا در جوار رحمت خودت قرار بده. خدیا ببخش گناهان مرا که من همه‌ی عمر به خود ظلم کردم، ولی عشق و محبت تو همیشه در دلم جای دارد.

روزهای یکشنبه، دوشنبه، سه شنبه و چهارشنبه اتفاق خاصی نیفتاد و ما همچنان در راه رفتن به حرم و هتل بودیم که روزهای آخر سرویس رفت و برگشت نبود و باید با تاکسی‌‌ می‌رفتیم.

پنج شنبه 10 / 7 / 1393

امروز قرار است به عرفات برویم. از صبح زود همه در تدارک رفتن هستند. گفته‌اند که ساعت 5:30 به طرف عرفات حرکت‌‌ می‌کنیم، ولی اتوبوس‌‌ها دیر آمدند و ما نماز مغرب و عشا را در هتل خواندیم. آقای حجت الاسلام خرسند روحانی کاروان نیت کردن را گفت و ما هم با او گفتیم و به سوی عرفات حرکت کردیم. 

سرزمین عرفات

سرزمین عرفات

عرفات سرزمینی است نزدیک مکه 12 الی 14 کیلومتری فاصله دارد. عرفات سرزمین شناخت و معرفت نامیده‌‌ می‌شود. صحرای عرفات زمینی است به وسعت یک فرسخ در دو فرسخ که همه جای آن چادر به پا است. میان چادرها حالت خیابان بندی است. در اینجا همه احرام بسته اند؛ حتی شرطه‌‌ها و سربازهای گارد. کوه جبل الرحمة در عرفات است. عرفات سرزمینی است که آدم و حوا پس از اخراج از بهشت در آن همدیگر را دیدند و شناختند. وقوف در عرفات مهم‌ترین رکن حج است.

در اینجا هر کسی به ذکر و دعا مشغول است. بعضی‌‌ها هم طبق عادت همیشگی به تعریف کردن پرداختند یا خوابیدند. یکی از آن‌‌ها هم‌اتاقی ما بود که‌‌ می‌گفت، چرا حرف‌‌ نمی‌زنید، مگر قهر کرده‌اید؟‌‌ می‌گفتم، وقت برای حرف زدن زیاد است. اینجا مدت زمان کمی وقت داریم. شب در چادر دعای کمیل خوانده شد. چه دعای کمیلی؛ در سرزمین عرفات باشی و چه حالی دارد... تقریباً تا صبح بیدار بودیم. صبح هم دعای ندبه خوانده شد. هوا تا ساعت 8 صبح خوب بود، بعد گرما شروع شد. تا بعد از ظهر گرما را با نوشیدن آب خنک تحمل کردیم. بعد از ظهر دعای عرفه خوانده شد. من دعای سمات و زیارت عاشورا هم خواندم.

همه دارند اسباب‌هایشان را جمع‌‌ می‌کنند و عرفات را بعد از نماز مغرب و عشا ترک‌‌ می‌کنیم و در یک جایی همه کاروان جمع شدیم و منتظر اتوبوس که به منا برویم. تقریبا یکی – دو ساعت منتظر ماندیم. اتوبوس که آمد، فقط خانم‌‌ها سوار شدند. مردها با اتوبوس دیگری به مشعر الحرام رفتند تا شب را در آنجا بگذرانند. مشعر الحرام صحرای بزرگی است؛ بدون هیچ امکاناتی، نه چادری ، نه روشنایی؛ مانند صحرای محشر که در آن هر کس در گوشه ای به عبادت مشغول است.

وقتی که به منا رسیدیم، ساک‌‌ها را گذاشتیم و سنگ‌‌هایی که قبل از آمدن به عرفات از زمین‌‌های اطراف مکه جمع کرده بودیم، برداشتیم و به سوی جمرات حرکت کردیم. هر نفر باید هفت سنگ به سمت شیطان پرتاب کند، ولی برای احتیاط بیشتر از هفت سنگ برداشته بودیم تا شیطان سه گانه را با هفت سنگ بزنیم. امشب جمرات اول است و یک شیطان را با سنگ‌‌ می‌زنیم. ان شاءالله که این شیطان، شیطان نفس ما باشد که با سنگ‌‌ می‌زنیم که هرچه بلا‌‌ می‌کشیم از این نفس سرکش‌ و یاغی است. مسافت چادر ما در منا تا رمی جمرات حدود 6 کیلومتر بود که این رفت و آمد مرا بسیار خسته کرد. ساعت حدود 2:30 بعد از نصف شب بود که به سوی چادرها برگشتیم.

پاهایم خیلی درد‌‌ می‌کرد، صبح که از خواب بیدار شدم، دردهایم کم شده بود، ولی هنوز خستگی باقی مانده بود. منا هم سرزمینی بود مثل عرفات، ولی مدرن تر. چادرهایی که برپا بود، اسکلت فلزی بود و در بین آن‌‌ها حالت کوچه و خیابان کشی بود که آلمانی‌‌ها سال‌‌ها پیش ساخته بودند که در ایام حج چادرها را پایین‌‌ می‌آوردند و بعد از آن دوباره جمع‌‌ می‌کردند.‌ در هر چادر یک کولر آبی گذاشته بودند و فرش پهن کرده بودند، ولی زیر فرش‌‌ها زمین خیلی ناهموار بود. عده ای که زودتر به چادر رسیده بودند، رو به روی کولر جا گرفتند و بقیه هم هر جایی گیر آوردند، نشستند.

شنبه 12 / 7 / 1393

ما در منا هستیم. اینجا امروز عید قربان است. همه‌ی کسانی که دیشب رمی جمرات انجام داده‌اند، امروز به نیت آن‌‌ها به قربانگاه رفتند و قربانی کردند، بعد از آن اینجا ما تقصیر کردیم (کمی مو و ناخن کوتاه کردیم). تقریبا از حالت احرام خارج شدیم. امروز دیگر کاری نداریم. همه اکثراً یا خوابیده‌اند یا تعریف‌‌ می‌کنند. هوا بسیار گرم است. کولرهایی که در چادر است، قدرت خنک کنندگی کمی دارد. اینجا در منا در چادری که هستیم، هم اتاق خواب است، هم مسجد و هم سالن غذا خوری.

چادر ما در طرف خیابان اصلی است. همه‌ی سیاه پوستان دوره گرد پشت چادرها بساط پهن کرده‌اند و همه چیز‌‌ می‌فروشند. خانم‌‌های داخل چادر بال‌‌های چادر را بالا زده‌اند و از همان توی چادر خرید‌‌ می کنند.

یکشنبه 13 / 7 / 1393

امروز بعد از نماز صبح برای بار دوم همه به طرف رمی جمرات حرکت کردند که دومین شیطان را سنگسار کنند؛ چون راه طولانی بود، من نتوانستم بروم و خواهرم به نیابت از من این کار را انجام داد. رئیس کاروان گفت برای طواف آخر امشب ساعت که از 12 گذشت،‌‌ می‌رویم؛ برای اینکه آن موقع حرم خلوت است. او کاروان را برای طواف برد. اختلاف شیعه و سنی این است که شیعه‌‌ می‌گوید، ساعت که از 12 گذشت آن روز تمام شده و تحت روز دیگری هستیم، ولی سنی‌‌ها‌‌ می‌گویند، نه حتما باید روز بشود‌ (ساعت 12 ظهر) که طواف آخر را انجام دهند. ساعت 11 که از چادرها بیرون آمدیم، هیچ وسیله‌ای برای رفتن به سوی خانه خدا نبود.

مسافتی راه آمدیم تا به روی پل رسیدیم. حالا دیگر ساعت 1 بامداد بود. آنجا دو تا اتوبوس کرایه کردند و ما را به حرم آوردند. ترافیک زیادی بود و شهر بسیار شلوغ. وقتی ما به حرم رسیدیم، بیشتر مردم در منا بودند و حرم خلوت بود و بیشتر زائران شیعه بودند. شیعیان هند، عراق، لبنان در هر دور طواف یک بار دعای فرج امام زمان عج‌‌ می‌خواندند. رئیس کاروان آن‌‌ها که دید من هم دعای فرج‌‌ می‌خوانم، خوشحال شد. گفتم: «ایرانی». او هم گفت: «ایرانی دوست، ایرانی دوست».

من هم‌کاروانی‌هایم را گم کرده بودم و با گروه لبنانی‌‌ها طواف‌‌ می‌کردم. ساعت حدود 7 صبح بود که اعمال ما تمام شد. در این حین من و همسر و خواهر و دوستانم را پیدا کردم. حالا باید وسیله‌ای پیدا‌‌ می‌کردیم برای برگشت به هتل؛ چون ساعت 10 صبح باید برای رمی جمرات سوم برویم.

بالاخره وسیله‌ای پیدا شد و ما را به هتل رسانید؛ بعد از سه روز. من وقتی به هتل برگشتم، حالم خیلی بد بود و نتوانستم برای جمرات سوم بروم و همسرم به نیابت از من این کار را انجام داد. ضربان قلبم آن قدر زیاد بود که فکر‌‌ می‌کردم الان از کار‌‌ می‌ایستد. یک قرص آرام بخش خوردم و کمی خوابیدم. یکی از هم‌اتاقی‌هایم که‌‌ نمی‌توانست برای جمرات برود، در اتاق بود. وقتی بیدار شدم، دیدم بالای سرم نشسته و ذکر‌‌ می‌گوید.‌‌ می‌گفت اینقدر حالت بد بود که فکر‌‌ می‌کردم که دیگر بیدار‌‌ نمی‌شوی ( به خاطر استرس اعمال حج). کمی که بهتر شدم، شروع کردم به نوشتن خاطراتم.

اگر بخواهم خاطرات این سه روز و این سرزمین را بنویسم، یک کتاب‌‌ می‌شود، ولی برای بچه‌هایم تعریف‌‌ می‌کنم. به هر حال اعمال حج ما هم به خوبی پایان رسید. خوش به حال آنان که در سرزمین عرفات به معرفت رسیدند، در مشعر به شعور و در منا به آرزوهایشان که ان‌شاءالله ما هم جزء این افراد‌ هستیم. عرفات و مشعر و منا به هم چسبیده و یک سرزمین بزرگ است. حالا من در هتل نشسته‌ام و قرآن‌‌ می‌خوانم. از وقتی که به این سفر آمده ام، دو بار قرآن را ختم کرده‌ام و حالا برای سومین بار شروع کرده‌ام که بتوانم تا آخر این سفر روحانی آن را ختم کنم.

با ساربان بگویید احوال آب چشمم * تا بر شتر نبندد محمل به روز باران

امروز روز وداع از کعبه است. آخرین روزی است که ما در مکه هستیم. سرویس رفت و برگشت از حرم دوباره شروع به کار کرده‌اند و شهر دوباره به حال و هوای خودش بازگشته، ولی به هر طرف نگاه‌‌ می‌کنی، هنوز کوهی از زباله است؛ چون در این سه روز همه مراکز اداری و شهرداری تعطیل است. چه زود این سفر تمام شد. برای بچه‌‌ها خیلی سخت بود؛ چون دوری زیاد از پدر و مادر را تجربه نکرده بودند.

صبح به مسجدالحرام رفتیم؛ برای طواف وداع و آخرین دیدار. ساک‌هایمان را تحویل دادیم و ساعت 12 شب‌‌ می‌خواهیم مکه را ترک کنیم. چقدر خداحافظی سخت است، ولی امید دارم که دوباره همراه با فرزندان برگردم.

خدایا این سفر را سفر آخر برای هیچ کس قرار مده. آمین.

خدایا همه مسافران سرزمین وحی سالم و با دست پر به وطن خویش برگردان. آمین.

خدایا؛ بارالها همان طور که مرا دعوت کردی که به مهمانیت بیایم، امید دارم که باز هم مرا با فرزندانم دعوت کنی تا به دیدارت بیایم. آمین یا رب العالمین. 

و این بود پایان سفرنامه من. 

 

 پی نوشت :

- عصر روز یکشنبه که ما در منا بودیم، باران تندی بارید و هوا بسیار گرم و شرجی شد، ولی زائرانی که قبلاً هم مشرف شده بودند،‌‌ می‌گفتند همیشه یا بیشتر سال‌‌ها بعد از ظهر در منا باران‌‌ می‌بارد. شاید خدا با این کار‌‌ می‌خواهد همه بندگانش را از گناه پاک کند. همان طور که سرزمین منا را با آب باران پاک‌‌ می‌کند.

-  در زیر هتل ما یک مرد یمنی بود که پارچه فروشی داشت.‌‌ می‌گفت، من چهار بار به مشهد آمده‌ام. شیعه بود. او هر سال چهار ماه به مکه‌‌ می‌آید در ایام حج. تجارتش را‌‌ می‌کند، حجش هم انجام‌‌ می‌دهد و به وطنش باز‌‌ می‌گردد. او مرد باانصافی بود و تقریبا من بیشتر خریدهایم را از آن مغازه کردم.

- قانون شهر مکه که خانه خدا در آن قرار دارد، این است که هر کس از شهرهای اطراف مکه یا کشورهای دیگر اگر ماهی یک بار به مکه بیاید، باید قبل از هر کاری ببندد و یک عمره مفرده (حج عمره) به جا بیاورد، ولی اگر ماهی دو بار به مکه بیاید، لازم نیست این کار را انجام بدهد؛ پس در حج تمتع هنگامی که وارد مکه‌‌ می‌شویم، یک بار اعمال حج را که به نام حج مفرده تمتع است، به جا‌‌ می‌آوریم و از احرام خارج‌‌ می‌شویم و یک بار هم بعد از اینکه از منا برگشتیم، حج تمتع‌ انجام‌‌ می‌دهیم.

 - اعمال خانه خدا شامل 7 بار طواف خانه خدا، 7 بار سعی صفا و مروه، طواف نساء خواهران و خواندن دو رکعت نماز پشت مقام ابراهیم است. 

- ایستگاهی که ما در مکه پیاده‌‌ می‌شدیم، ایستگاه غزه نام داشت که به طرف باب مروه‌‌ می‌رفتیم. قبل از رسیدن به باب مروه زمینی بزرگ بود که رو به روی آن سرویس بهداشتی بود. در ایام حج کسانی با کاروان یا گروه به مکه‌‌ نمی‌آمدند و آنجا یک سجاده داشتند و کیفی که لباس احرام آن‌‌ها در آن بود (البته فقط مردها). یک کیوسک هم بود که در ایام حج زائران را مجانی پذیرایی‌‌ می‌کرد. آن‌‌ها هم‌ شبانه روز آنجا بودند، عملاً آن‌‌ها هیچ هزینه‌ای برای انجام دادن حج نداشتند.

- مسجد پیامبر (ص) که در مدینه قرار دارد و به مسجد النبی معروف است، دارای چند قسمت است:

1)    روضه رضوان که طول آن 22 متر و عرض آن 15 متر است که در خاطره مدینه از آن یاد کرده‌ام که شامل مرقد مطهر پیامبر (ص)، منبر و محراب است.

2)    سقف مسجد النبی بر ستون‌‌هایی قرار داشت که هر ستون نامی مخصوص به خود دارد:

1-    ستون الحرس، 2- ستون توبه، 3- ستون فؤاد، 4 – ستون سریر، 5 – ستون مهاجرین، 6 – ستون حنانه.

این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لست‌سکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرس‌وجو کنید.

اطلاعات بیشتر