سفرنامه استانبول (سفر به قسطنطنیه) - قسمت اول

4.6
از 5 رای
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
سفرنامه استانبول (سفر به قسطنطنیه) - قسمت اول
آموزش سفرنامه‌ نویسی
28 شهریور 1391 14:23
2
11.7K

15 بهمن ماه 1388
زمستان 1388 زمستان چندان سردی نبود.هوا برخلاف انتظار خوب بود. من و همسرم قصد سفر داشتیم،از مدتها قبل.مقصد اما هنوز تعیین نشده بود.من بیشتر دوست داشتم سفر ی به چین داشته باشیم اما به دو دلیل مقدور نبود؛اول هزینه سفر و دوم زمان مناسب.زیرا ما عملا اوایل پاییز- که بهترین فصل سفر به چین است -، را از دست داده بودیم. همسرم روی کیش یا یک مقصد داخلی دیگر تاکید داشت.کیش هم بد نبود حداقل از نظر آب و هوا در این فصل سال بسیار عالی می نمود.جستجو برای یافتن آژانس و تور مناسب شروع شد اما نتیجه جستجو بر خلاف انتظار ربطی به کیش نداشت.

مقصد انتخاب شد،استانبول! از نظر هزینه های سفر فرق زیادی هم در بدو امر با کیش نداشت. 275000 تومان برای هتل 3 ستاره و دو شب اقامت و پرواز. وقتی شرایط را از هر نظر سنجیدیم ،به این نتیجه رسیدم که انتخاب هتل 4 ستاره و اقامت هفت شبه ،بهترین انتخاب ممکن است،زیرا از نظر هزینه، تفاوت قابل ملاحظه ای با تورهای 3 شب و 4 شب ندارد و از سوی دیگر در اقامت 7 شبه فرصت مناسب تری برای بازدید از دیدنی های استانبول فراهم است.

القصه پس از مشورت با همسفرم،زمان سفر را با توجه به برنامه های درسی و کاری تنظیم کردیم. 16 تا 23 بهمن 1388. روز 8 دی ماه تماس گرفتیم و قرار شددر ازای دریافت 445000 تومان از هریک از ما ،بلیط ایرباس ماهان به مقصد استانبول ،7 شب اقامت در هتل 4 ستاره گراند هالیچ با صبحانه ،ترانسفر و یک گشت شهری با ناهار در استانبول به ما ارایه شود.قرار داد تنظیم شدو تائید اولیه برای تاریخ مد نظر ما صورت گرفت.

تنها نگرانی من در این مدت وقوع پیشامدی غیر منتظره بود که می توانست برنامه های ما را به هم بزند،ضمن انکه بدلیل چارتر بودن پرواز ،در صورت عدم رسیدن به پرواز در تاریخ تعیین شده ،کل مبلغ پرداختی سوخت می شد.اما شکر خدا اتفاق خاصی نیفتاد و شب جمعه 16 بهمن 88 ساعت 10شب قزوین را به مقصد کرج و منزل برادرم ،ترک کردیم. اتوبان خلوت بود و ترافیک روانی جریان داشت.ساعت حدود 11:30 به خانه برادرم رسیدیم. حدود ساعت 1 خوابیدیم .پرواز فردا ساعت 7:45 صبح بود و ما باید ساعت 5 از کرج خارج می شدیم. برادرم با پولی که برایش فرستاده بودیم برایمان ارز تهیه کرده بود.1300 دلار به قیمت هر دلار حدود 1000 تومان(یادش بخیر!!) بلیط ها و واچرهتل را هم از دفتر آژانس گرفته بود و آنها رابه ما تحویل داد.

جمعه 16 بهمن 1388

ساعت 20 دقیقه به 5 صبح با زنگ ساعت موبایل بیدار شدم.همسرم هم بیدار شد کمی عجیب بود(چون معمولا با صدای زنگ ساعت بیدار نمی شود!) اما ظاهرا هیجان قبل از سفر مانع شده بود تا خواب عمیقی را تجربه کند. برادرم اصرار داشت تا با ماشین خودش مارا به فرودگاه برساند اما ما نخواستیم مزاحمش شویم و از طرف دیگر قصد داشتیم در برگشت از فرودگاه و از طریق ساوه به همدان برویم،بنابر این خداحافظی کردیم و راه افتادیم.

اتوبان خیلی خلوت بود ،از طریق بزرگراه آزادگان به اتوبان تهران- قم رفتیم و راه فرودگاه امام را در پیش گرفتیم.از کرج تا فرودگاه امام حدود یک ساعت در راه بودیم.من کمی استرس داشتم و تمام حواسم به تابلوهای راهنمای مسیر بود تا اشتباه نکنم.به فرودگاه رسیدیم و مستقیما به پارکینگ مسقف رفتیم اما ظاهرا ظرفیت پارکینگ تکمیل بودو ما را به سمت پارکینگ شماره 2 راهنمایی کردند،این یکی مسقف نبود اما چاره دیگری نداشتیم. ماشین را در گوشه ای پارک کردیم و با شاتل های فرودگاه به سالن پروازهای خروجی رفتیم.کمی دیر شده بود و تقریبا جزو آخرین مسافرانی بودیم که بارمان را تحویل دادیم و کارت پرواز گرفتیم.نفری 25 هزار تومان عوارض خروج از کشور را هم در بانک فرودگاه پرداخت کردیم و نفس راحتی کشیدیم. .هواپیمای ماهان ایرباس 320 بود و ظاهر مرتبی داشت،همه جا تمیز و هواپیما تقریبا نو بود،حالا در این وانفسای تحریم از کجا هواپیما خریده اند،الله اعلم!

ساعت 8صبح هواپیما از زمین کنده شد و سفریک هفته ای ما به استانبول ،پایتخت فرهنگی اروپا در سال 2010 شروع شد. تقریبا تمام طول مسیر هوا ابری بود.گاه گداری از لابلای ابرها می شد سطح زمین راهم دید.اما در اغلب قسمتها ابرها متراکم بود.مسیرهواپیما از آسمان زنجان و ارومیه می گذشت و بقیه آن درخاک ترکیه بدون آنکه از روی شهر مهمی عبور کند.

سفرنامه استانبول

پذیرایی ماهان خوب بود.املت پنیر و چیزهایی دیگر.بنظرم در میان ایرلاین های وطنی ،ماهان یکی از بهترین هاست. طول پرواز طبق اعلام خلبان هواپیما 2 ساعت و 40 دقیقه بود.حدود یک ساعت با پذیرایی سپری شد.من چرت کوچکی هم زدم.نزدیک استانبول با کاهش ارتفاع هواپیما ،چرت نازک من هم پاره شد. دریای مرمره زیر پا پیدا بود و انبوه کشتی های تجاری را روی اب به خوبی می شد تشخیص داد.هواپیما چیزی در حدود ربع ساعت در آسمان فرودگاه منتظر اجازه فرود بود،شاید دلیل آن تراکم پروازها درآن وقت از روز بود. هنگام فرود برای چند ثانیه سقف های سفالی قرمز رنگ و زیبای خانه های استانبول،پدیدار شد.

سفرنامه استانبول

بیشتر از هر شرکت هواپیمایی دیگری در فرودگاه استانبول(آتاتورک)،هواپیماهای ترکیش ایرلاین را می شد ،دید. فرودگاه آتاتورک استانبول بزرگ و خوش آب و رنگ بود.اما بنظرم در مقایسه با فرودگاه کوالا لامپور از نظر معماری و زیبایی شناسی ضعیف ترآمد.از راهروی درازی گذشتیم و به صف کنترل پاسپورتها رسیدیم.خوشبختانه برای سفر به ترکیه نیازی به ویزا برای ایرانیان نیست و حداقل از این بابت در این دنیای بی رحم ،شانس آورده ایم! بدلیل رسیدن چند پرواز بصورت همزمان،متاسفانه توقف ما در صف کنترل پاسپورت به درازا کشید.از اینکه ترکها برای شهروندان آمریکایی تمایزی قایل نشده بودند و یانکی ها را هم در صف اخذ ویزا معطل کرده بودند،بدم نیامد.حداقل از این بابت کمی موقرانه تر از برخی اعراب حاشیه خلیج فارس رفتار می کنند که برای آمریکایی ها کانتر اختصاصی ترتیب داده اند.(نظیر فرودگاه ابوظبی)

بعد از حدود نیم ساعت معطلی در صف ،ابتدا همسرم ،مدارکش را به افسر کنترل دادو بعد نوبت من شد.اطلاعات گذرنامه وارد کامپیوتر شد.افسر گذرنامه به ترکی از من پرسید که ترک هستم؟ و من به انگلیسی گفتم : نه! عکس هر کس را هم در همان بدو ورود با دوربین می گرفتند و در کامپیوترشان ذخیره می کردند.از این خان هم به سلامت عبور کردیم و به قسمت تحویل چمدان ها رسیدیم.بدلیل به درازا کشیدن کار کنترل پاسپورتها ،چمدانها که زودتر از ما رسیده بودند ،در وسط سالن به حال خود رها شده بودند. بارمان را برداشتیم و دنبال تابلوی iran sky group گشتیم تا ورودمان را به نماینده شرکت مزبور اعلام کنیم.چنین تابلویی را به چشم ندیدیم.اما بصورت تصادفی آقایی را دیدیم که حرکات و سکناتش به راهنمایان تور مانند بود . حدس ما درست از آب درامد و وی مارا به سمت دیگر سالن هدایت کرد تا بقیه مسافرین نیز کم کم به ما ملحق شدند.

در این فاصله در صرافی مستقر در سالن فرودگاه 100 دلار از ارز همراهمان را به لیر تبدیل کردیم.باید اعتراف کنم چون فقط به نرخ تبدیل ارز توجه کرده بودیم ،جو گیر شدیم (چون نرخ تبدیل در استانبول از تهران به صرفه تر بود) و بعدا که حدود 6 لیر کمیسیون از ما گرفتند ،فهمیدیم به میمنت و مبارکی اولین کلاه در ترکیه سرمان رفته و بجای 150لیر در مقابل 100 دلار تنها 144 لیر نصیبمان شده است. سوار شاتل تور (آزانس سفیران) شدیم و راهی هتل.حدودا نیم ساعتی تا رسیدن به هتل در راه بودیم.بعد از رسیدن به هتل گراند هالیچ که روبروی خلیج شاخ طلایی واقع شده است ،راهنمای تور واچرهای مارا گرفت و در اختیار پذیرش هتل قرار داد.ساعتی در لابی به انتظار نشستیم تا اتاق آماده تحویل شد.لابی هتل آبرومند و تمیز بود و تا حدودی از نگرانی من از بابت کیفیت هتل کاست.چون قبلا شنیده بودم که کیفیت هتل های ترکیه ربطی به تعداد ستاره های آن ندارد!!! هرچند قبل از انتخاب هتل از طریق سایت www.tripadvisor.com تحقیقاتی را در مورد آن انجام داده بودیم.

اتاق را تحویل گرفتیم .اتاق شماره 6620 طبقه ششم.شکل و شمایل اتاق شبیه عکس هایی بود که در اینترنت از این هتل دیده بودیم.سرویس های بهداشتی و کل اتاق در حد قابل قبولی تمیز بود.تنها ایرادش این بود که چشم انداز اتاق تعریفی نداشت.یعنی اصلا چشم انداز نداشت!پنجره اتاق ما به یک کوچه باریک باز می شد.ساختمان مقابل هم به ظاهر اداری بود چون تنها صبح ها در آن تحرکاتی دیده می شد.البته ناگفته نماند بدلیل استفاده هتل از فن کویل برای سیستم گرمایشی ،هنگام ورود به اتاق کمی بوی نا به مشام می رسید که با کمی باز گذاشتن پنجره رفع می شد. در مجموع اتاق بدی نبود.

سفرنامه استانبول

سفرنامه استانبول

ساکها را داخل کمد گذاشتیم و لباس هایمان را عوض کردیم و تصمیم گرفتیم قبل از استراحت کمی غذا بخوریم. خوشبختانه از قبل پیش بینی های لازم صورت گرفته بود.یک کتری برقی ،مقداری غذای آماده هانی و البته مقادیری میوه و چای از ایران آورده بودیم،برای مواقعی که احتمالا دسترسی به رستوران سخت بود یا آنقدر خسته می شدیم که ترجیح می دادیم در هتل بمانیم.به هر شکل ناهار قرمه سبزی و پلوی هانی را خوردیم و ساعتی استراحت کردیم. عصر هنگام،حدود ساعت 5 به نیت کشف اطراف هتل و درک موقعیت آن از هتل خارج شدیم.هوای استانبول سرد و زمستانی بود البته نه سردتر از هوای تهران در همان زمان. هنوز چند قدمی از هتل دور نشده بودیم که اتوموبیلی در کنار ما توقف کرد و خانمی در صندلی عقب به ترکی آدرسی را از ما پرسید.من هم به انگلیسی جواب دادم که ما توریست هستیم و بهتر است از فرد دیگری آدرس را بپرسند. معذرت خواهی کرد(اینبار به انگلیسی )و رفتند. پیاده از هتل تا میدان تاکسیم رفتیم.اندکی بعد سر از خیابان استقلال درآوردیم.خیابانی قدیمی و تاریخی با سنگفرشی زیبا که از وسط آن یک تراموای قدیمی قرمز رنگ عبور می کند.خیابان از جمعیت عموما جوانی که در آن قدم می زدند مملو بود.پرشور و پر هیجان.

استقلال ،خیابان زیبایی است پر از رستوران ، کافه و فروشگاه و پر از شور زندگی. در گوشه و کنار خیابان نوازنده های آماتور مشغول نواختن سازهایشان هستند و گاه گداری رهگذری در کنارشان می ایستد ،به نوای سازشان گوش می سپارد و شاید سکه ای هم بگذارد و برود. در این خیابان زیبا تردد همه ماشین ها ممنوع است بجز ماشین های پلیس! کوچه های منشعب از این خیابان هم همگی سنگفرش هستند.کافه ها با میزها و صندلی هایی که در این کوچه پس کوچه های تنگ و صمیمی چیده اند،محیط دوست داشتنی را خلق کرده اند. اغلب مردم در این کافه ها یا به خوردن قهوه مشغولند. تمام غروب را با قدم زدن در این خیابان گذراندیم.برای شام به رستورانی در همین خیابان رفتیم.تمام میزها پر بود چند دقیقه ای صبر کردیم تا یک میز نقلی در گوشه ای از این رستوران خالی شد.سطح تمام دیوارهای رستوران با نقاشی های رنگ و روغنپوشیده شده بود.پیش خدمت ها دخترانی بودند اغلب بسیار جوان که سن و سالشان به زحمت به 20 سال می رسید. حسن منوی اغلب رستورانهای ترکیه در این است که علاوه بر قیمت و نام غذا ،عکسی از غذا نیز در ان گنجانده اندکه برای افراد نا آشنا راهنمای بسیار خوبی است. همسفرم بیف استرو گانوف سفارش داد و من بیفتک بعلاوه 2 بطری آیران یا همان دوغ ترکی که درحدود 18 لیر تمام شد.

برای شروع بد نبود و قیمت ها چندان گران بنظر نمی رسید.کیفیت غذای رستورانهای ترکیه ،حداقل تعدادی که ما امتحان کردیم،بد نبود.سطح بهداشتی رستورانها و غذاها هم مناسب بود.بعد از شام مجددا به استقلال برگشتیم.از چند فروشگاه پوشاک هم دیدن کردیم. قیمت های استانبول تا جایی که ما دیدیم در آن زمان عموما بیشتر از تهران بود بجز پوشاک که می شد برخی اجناس با کیفیت واقعا خوب را از برخی از فروشگاهها به قیمت مناسبتری حتی در مقایسه با تهران تهیه کرد. بخصوص فروشگاههای OUTLET که اجناس تک سایز و یا خارج از فصل را به قیمت بسیار مناسب بفروش می رسانند. در استانبول تقریبا در هر کوی و برزنی می توان دستفروشانی را دید که روی چرخ دستی های خود ،بلوط کباب شده!می فروشند .ما 100 گرم آنرا به قیمت 4 لیر خریدیم.طعم بدی نداشت و به امتحان کردنش می ارزید.

ساعت حدود 10:30 شب در حالیکه نبض خیابان استقلال هنوز تپش داشت ،پیاده رهسپار هتل شدیم.در استانبول حمل و نقل نسبتا گران است .در زمان سفر ما ورودیه تاکسی 4 لیر و بازای هر کیلومتر 1.5 لیراضافه می شد. ورودیه اتوبوس و مترو و تراموا هم 1.5 لیر بود و هر لیر در آن زمان 670 تومان. پس از رسیدن به هتل بساط چای را علم کردیم و کمی تلویزیون دیدیم و خوابیدیم تا فردا انرژی بیشتری برای کشف استانبول داشته باشیم.

شنبه 17 بهمن 88
آنروز ساعت 7 صبح بیدار شدیم.صبحانه در رستوران هتل سرو می شدو البته رستوران تا 10 صبح سرویس می داد. خلاصه تابه رستوران برسیم ساعت 10 دقیقه به 9 صبح بود.از طرفی طبق اعلان قبلی راهنمایان تور ،برای تور شهری می بایست در ساعت 9 صبح در لابی هتل یا رستوران همگی جمع می شدیم.من بدلیل آشنایی قبلی که با خوی و خصلت هموطنان عزیز در مقوله وقت شناسی داشتم،زیاد عجله ای به خرج ندادم.حدسم هم درست از آب درآمد.تازه ساعت 9:20 سر و کله راهنمای تور پیدا شد.ساعت 9:30 سوار شاتل آژانس شدیم .تا به بقیه هتل ها سر بزنیم و تا اکیپ تکمیل شود ،ساعت 10:30 بود. بازدید از مراکز خرید جزئی از تور شهری آنروز بود،من گمان نمی کنم هیچ ملتی در دنیا به اندازه ما ایرانی ها عاشق خرید کردن باشند. ابتدا به مرکز خرید اولیویوم رفتیم.یک مرکز خرید مدرن و زیبا با اجناس نسبتا گران.باستثنای چند مغازه که اجناس خارج از فصل می فروختند و قیمتهای نسبتا مناسبی داشتند.ماراتن خرید سوغاتی ما از همینجا شروع شد. با توجه به پرجمعیت بودن فامیل من و همسرم ،پیدا کردن سوغاتی مناسب برای ایشان،کلی از انرژی مارا در این سفر به خودش اختصاص داد.هرچند که خوشحال کردن دیگران با سوغاتی و ره آورد سفر به نوعی شریک کردن آنها در بخشی از لذت سفر است و این خود بخشی از فرهنگ ماست.2 ساعتی در اولیویوم بودیم.

سفرنامه استانبول

از آنجا به یک فروشگاه کیف و لباس چرم رفتیم که قیمتهایش واقعا نجومی بود.اما به هرحال چون هوای بیرون سرد بود و در داخل هم چای و قهوه مجانی سرو می شد! چرخی در فروشگاه زدیم.از همسفران بندرت کسی را دیدم که خریدی بکند.

سفرنامه استانبول

برنامه بعدی صرف غذا بود.مارا به رستورانی بردند که نفهمیدم کجای استانبول واقع شده بود .یک رستوران که طراحی داخلی آن شبیه کشتی های بادبانی بود و بانور ضعیفی نور پردازی شده بود تا فضای رمانتیکی را ایجاد کند اما پذیرایی هیئتی آن تناسبی با فضا نداشت.

سفرنامه استانبول

سفرنامه استانبول

از قبل روی تمام میزها پیش غذا گذاشته بودند.بیشتر، انواع سالاد سیب زمینی و سبزیجات. نوشیدنی استاندارد آب بود اما هر کس می توانست هر نوع نوشیدنی را شخصا سفارش دهد و البته صورتحسابش راهم بپردازد. غذای اصلی نوعی کباب بود که ترکها به آن تاوک کباب می گویند و شاید قرابتی با کباب تاوه ای خودمان داشته باشد.بنظر شخصی خودم کبابهای ما از کبابهای ترکها کلا خوشمزه تر است شاید دلیل آن حذف بوی ضخم گوشت توسط ما با استفاده از پیاز و زعفران و سایر ادویه ها باشد،اما کباب ترک ها –البته آنچه ما در این مدت محدود آزمودیم-بنوعی بوی ضخم میداد. در مقام مقایسه باید بگویم کبابهایی هم که در ارمنستان قبلا امتحان کرده بودیم خوشمزه تر از کبابهای ترک ها بود. بعد از صرف ناهار که ساعتی به درازا کشید ،گروه ما را به سمت مسجد سلطان احمد(مسجد آبی) حرکت دادند.مسجدی با 6 مناره که بر اساس خوابی که یکی از سلاطین عثمانی دیده است، در حدود 400 سال قبل ساخته شده است و نیت آن بوده است که از مجد و عظمت مسجد ایاصوفیا ( مسجد قرمز) بکاهد! محیط مسجد سرد و سنگی است بخصوص صحن بیرونی مسجد.اما تزئینات گنبد داخلی مسجد ،چشم نواز و زیباست.

جمعیت نمازگزار انبوهی در حال ترک مسجد هستند.انبوه جمعیت به حدی بود که دقایقی منتظر شدیم تا توانستیم وارد مسجد شویم.معروف است که در استانبول حدود 1000 مسجد وجود دارد.موقع اذان که اینجا پنج بار در شبانه روز ،اتفاق می افتد،تمامی فضای شهر پر از نوای اذان می شود.قبلا شنیده بودم در زمان آتا تورک موذنین مجبور بوده اند اذان را به ترکی بگویند!،اما الان دعوت به نماز به زبان عربی صورت می گیرد.

سفرنامه استانبول

سفرنامه استانبول

سفرنامه استانبول

سفرنامه استانبول

از یکی از دربهای خروجی مسجد آبی می توان مسجد قرمز(ایا صوفیا)را که روبروی آن قراردارد ،دید.در محوطه واقع بین این دو مسجد،میدانی وجود دارد که در زمان امپراتوری روم شرقی و قبل از تسلط ترک ها برقسطنطنیه ،میدان اسب دوانی یا هیپودروم بوده است. یک ابلیسک مصری که از مصر به اینجا منتقل شده است در گوشه ای از این میدان خو د نمایی می کند. ابلیسک دیگری توسط یکی از امپراتوران روم در همین محل ساخته و نصب شده است که از نظر ابعاد بزرگتر از نوع مصری است.از زمانهای باستان هم داشتن بناهای بزرگتر نشاندهنده عظمت بوده است و این موضوع تنها منحصر به زمانه ما نیست.

سفرنامه استانبول

سفرنامه استانبول

در گوشه ای از این میدان هم عمارتی است با معماری تلفیقی اروپایی و اسلامی که پادشاه آلمان در زمان جنگ جهانی اول به سلطان عثمانی تقدیم کرده است و به دستور او توسط آلمانی ها در این میدان ساخته شده است.

سفرنامه استانبول

بعد از حدود یک ساعتی که در این میدان و محوطه تاریخی سپری کردیم،با شاتل آژانس راهی هتل شدیم و بدین ترتیب تور شهری استانبول که در تعهد آژانس بود به پایان رسید. بعد از کمی استراحت در هتل باز هم عازم خیابان استقلال شدیم.این خیابان نزدیک هتل ما واقع شده بود و ما در مدت سفر معمولا هر روز سری به آنجا می زدیم.آنروز هم برای خرید و قدم زدن عازم آنجا شدیم. در اکثر فروشگاههای استانبول بخصوص لباس فروشی ها ،موزیک پر سر و صدایی دایما در حال پخش است. آن شب همین سر و صدای موزیک باعث سر درد من شد.

یکشنبه 18 بهمن 88
برنامه آنروز بعد از صرف صبحانه در هتل ،رفتن به قصر توپکاپی بود.قصر اسرار آمیز سلاطین عثمانی. از مسئول پذیرش هتل پرسیدم که چطور می توانیم به توپکاپی برویم ؟ او هم شماره اتوبوسی را که باید سوار می شدیم به ما داد.خوشبختانه ایستگاه اتوبوس دقیقا روبروی هتل بود.هوای استانبول آنروز بارانی بود و ما که از قبل این مورد را پیش بینی کرده بودیم ،چترهایمان را همراه بردیم. با اتوبوس از ایستگاه مقابل هتل تا ایستگاه Beyazit رفتیم.از آنجا به بعد را می بایست پیاده طی می کردیم.روز یکشنبه بود و روز تعطیل رسمی در ترکیه.خیابانها خلوت بود. خیابانهای این بخش از شهر بخصوص زیر باران جلای خاصی پیدا کرده بود.اکثر ساختمانها قدیمی و کوچه ها سنگفرش بود.هوا بسیار لطیف و شاعرانه بود.در راه رسیدن به قصر توپکاپی از چند فروشگاه صنایع دستی دیدن کردیم.همسرم یک قاب عکس آبگینه رنگی زیبا خریداری کرد .زیاد گران نشد حدود 20 لیر.

سفرنامه استانبول

در کنار خیایان نظرمان به باغی جلب شد.داخل شدیم .گورستان بود.گور عده ای از درباریان و زعمای عثمانی.سنگ قبرها همه به سبک گورهای اروپایی، ایستاده بودند و جالب انکه روی اغلب آنها اشعاری درمدح یا رثای متوفی به زبان فارسی (البته منظورم رسم الخط فارسی- عربی نیست،بلکه اشعار کاملا فارسی بود)کنده کاری شده بود.هرچند که با تغییر رسم الخط از عربی به لاتین توسط آتاتورک ،دیگر به ندرت بتوان ترکی رایافت که بتواند این اشعار را بخواند!

سفرنامه استانبول

سفرنامه استانبول

دقایقی بعد به درب توپکاپی رسیدیم.ورودیه برای هر نفر 20 لیر بود.باغ زیبایی مدخل قصر بود.داخل قصر را امروزه بصورت موزه درآورده اندو در آن اشیای تاریخی را به معرض دید عموم قرار داده اند.با توجه به فصل، بازدید کنندگان نسبتا زیادی در قصر بودند.بیشتر ژاپنی و کره ای و برخلاف توریست هایی که به ایران می آیند،اغلب جوان و نوجوان.

سفرنامه استانبول

از دیدنی های جالب این کاخ موزه ،یکی کمر بند و بازو بند منسوب به شاه اسماعیل صفوی بود که در جنگ چالدران به دست عثمانی ها افتاده بود(و دیدنش و به یاد آوری شکست چالدران باعث تکدر خاطرما شد!) و دیگری خنجری مرصع(جواهر نشان)بود که یکی از سلاطین عثمانی برای نادرشاه افشار پیشکش فرستاده بود. پیک حامل خنجر در سر راهش به ایران وقتی به بغداد می رسد ،خبردار می شود که نادر به قتل رسیده است ،بنابراین هدیه را به دربار استانبول عودت می دهد.خنجری بسیار زیبا با جواهرات قیمتی که مشکل بتوان برای آن ارزشی تعیین کرد. ظاهرا شاه اسماعیل در جنگ چالدران فقط کمربندش را در میدان نبرد جا نگذاشته است ،که جایی خوانده بودم حتی چند نفر از اندرونی اش هم بدست ترک های عثمانی اسیر شده بودند.

سفرنامه استانبول

بخشی دیگر از کاخ موزه توپکاپی اختصاص به تاریخ اسلام داشت.شمشیرهایی که به حضرت علی (ع) و حضرت محمد(ص) وخالدابن ولید و... منسوب بودند در معرض دید قرار گرفته بودند . بخش دیگر موزه اختصاص به قرایت قران داشت.معروف است که این قران خواندن از زمان سلطان محمد فاتح تا کنون بدون انقطاع ادامه داشته است.در کنار قاری، مانیتوری وجود داشت که متن ترکی و انگلیسی همان آیه ای را که قاری قرایت می کرد ،نمایش می داد.

سفرنامه استانبول

از کاخ موزه بیرون آمدیم و باغ زیبای آنرا پشت سر گذاشتیم.باران کماکان می بارید .در قسمت پشتی کاخ توپکاپی محل تقاطع خلیج شاخ طلایی و تنگه بسفر پیدا بود.منظره ای به غایت زیبا که چون ماهرویی در هاله ای از ابر و مه خودنمایی می کرد.

سفرنامه استانبول

چند عکس به یادگار گرفتیم و زیر باران از توپکاپی خارج شدیم.چتر چینی من که در بازار قزوین به مبلغ 3هزار تومان خریده بودم ،طاقت نیاورد و خراب شدو بقیه روز را ازیک چتر، دونفری استفاده کردیم.هر چند که نیمی از پالتوهایمان با این روش کاملا خیس می شد ولی این اصلی ثابت شده در طول تاریخ بوده و هست که همیشه کاچی بهتر از هیچی است. در راه بازگشت به میدان Beyazit جهت سوار شدن به اتوبوس و برگشتن به هتل ،به چند رستوران برخوردیم.اغلب کباب ترکی می فروختند .یکی از آنها ماهی هم داشت.مکث چند ثانیه ای ما در مقابل مغازه ،کافی بود تا صاحب آن به هر ترتیبی شده مارا به مغازه اش بکشاند تا به ما ماهی بخوراند! البته قیمت پیشنهادی اش هم بدک نبود.2 عدد ماهی کباب شده بعلاوه چند برش نان و دولیوان آب پرتقال تازه و طبیعی –که در استانبول بوفور عرضه می شود-شد 25 لیر.ما از مزه خوب ماهی ها و البته قیمت آنها راضی بودیم.صاحب رستوران هم از چالاکی خودش در شکار مشتری در این فصل کم رونق توریستی راضی بنظر می رسید.

با اتوبوس به هتل برگشتیم.باز هم کمی استراحت و سپس رفتن به خیابان استقلال.فستیوال خرید کماکان ادامه داشت. در استانبول شیرینی فروشی های زیادی به چشم می خورند.تصمیم گرفتیم یکی از آنها را امتحان کنیم.همسرم کادایف ، که نوعی شیرینی ترکی(شاید هم یونانی) است را بسیار دوست دارد.به یک کافه قنادی نسبتا شلوغ در خیابان استقلال رفتیم و همان را سفارش دادیم.خوشمزه بود .دو عدد کادایف بعلاوه 2 عدد آب معدنی کوچک جمعا در حدود 12.5 لیر شد.کمی گران بود اما بخاطر مزه اصیلش ارزش امتحان کردن را داشت.

دوشنبه 19بهمن 88
آنروز صبح بعد از صرف صبحانه –که علیرغم تنوع قابل ملاحظه اش،بنوعی تکراری و ملال آور شده بود-از هتل خارج شدیم.دیشب پیاده تا اسکله EMIN UNU به منظور عزیمت به تور بسفر راه پیموده بودیم.اما در اسکله تابلویی نصب شده بود ،بدین مضمون که ،تور بسفر در این فصل سال تنها در ساعات روز برگزار می شود.این بود که نزدیکی های ساعت 11 خودمان را پیاده به اسکله رساندیم.از هتل حدود 25 دقیقه پیاده روی کردیم.درراه هتل تا اسکله به یک صرافی برخوردیم که نرخ مناسبی برای تبدیل دلار به لیر داشت و چون بهترین نرخی بود که در این چند روز دیده بودیم(151.3 لیر در مقابل 100 دلار آمریکا)،من ترجیح دادم که 300 دلار را یکجا تبدیل کنم.تا عوض کلاهبرداری روز اول در فرودگاه را درآورده باشم. هوای استانبول نیمه ابری اما گرم بود.در راه از روی پل گالاتا عبور کردیم.چندین نفر از اهالی روی پل مشغول ماهیگیری بودند.البته ما که در بساطشان ماهی های چندان درشتی ندیدیم.

سفرنامه استانبول

خلاصه به محل اسکله رسیدیم.آژانس برای تور بسفر نفری 50 دلار مطالبه کرده بود،اما اینجا در کمال تعجب دیدیم که بلیط تور بسفر نفری 9 لیر است! یعنی چیزی در حدود 6 دلار.ذوق زده شدیم و بلیط خریدیم وسوار شدیم.

سفرنامه استانبول

سفرنامه استانبول

ساعت حرکت کشتی 11 بود و هنوز دقایقی باقی مانده بود.ابتدا به عرشه بالایی کشتی رفتیم.تقریبا خالی بود حدود 10-12 نفر توریست چینی و یکی دو نفر اروپایی آنجا بودند.هنوز کشتی حرکت نکرده بود و هوای عرشه ایستا و قابل تحمل بود.به محض اینکه کشتی شروع به حرکت کرد،هوا بنظر سرد رسید.این بود که عرشه را ترک کردیم و به کابین طبقه پایین آمدیم.اینجا حداقل محفوظ بود و می شد هم از مناظر اطراف لذت برد و هم سرما نخورد! در بار قایق(کشتی )آب پرتقال هر لیوان 2 لیر عرضه می شد .خوردیم. کشتی از اسکله جدا شد و در امتداد تنگه بسفر حرکت کرد.کلی مناظر زیبا و چشم نواز در هر دو ساحل تنگه قابل مشاهده بود. از زیر پل بغاز هم عبور کردیم.پلی که دو قاره جهان را به هم وصل می کند.در این آبراهه باریک کشتی های فراوانی طی طریق می کنند.عمدتا کشتی های تجاری که بار از بنادر دریای سیاه به سایر نقاط دنیا حمل می کنند.کشتی ما در ورودی دریای سیاه دور زد و همین مسیر رابرگشت.

سفرنامه استانبول

سفرنامه استانبول

رفت و برگشت تور بسفر با کشتی چیزی در حدود 2 ساعت به طول انجامید.پس از بازگشت کشتی به اسکله هوا کمی سردتر شده بود و باران می بارید.در کنار اسکله پارک سواری قرار داشت.از یکی از کیوسک های مستقر در آنجا سراغ فروشگاه کارفور را گرفتم، پرسید کدام کارفور؟ من هم در جواب گفتم که فرقی نمی کند! کمی مکث کرد و بعد روی یک تکه کاغذ شماره اتوبوسی را که باید سوار می شدیم ،نوشت و به ما داد.اتوبوس را به راحتی یافته و سوار شدیم.در این سفر از هرکس که سوالی پرسیدیم یا راهنمایی خواستیم با روی گشاده به ما کمک کردندو رفتار بسیار دوستانه ای داشتند. در ورودی هریک از اتوبوسهای ترکیه-یا حداقل استانبول که ما دیدیم-فردی نشسته است که مسئول گرفتن کرایه از مسافرین است.چیزی به اسم بلیط کاغذی ما ندیدیم .یا پول نقد بود(1.5 لیر برای هر سفر)یا از بلیط های الکترونیکی استفاده می کردند . القصه پشت سر مسئول گرفتن کرایه نشستیم و ضمن گفتن مقصد مان از وی خواهش کردیم تا جایی که باید پیاده شویم را به ما یاد آوری کند. اتوبوس رفت و رفت اما کلاغه به خونش نرسید! ماکه به کلی از پیاده برگشتن ناامید شده بودیم! چون اتوبوس مسافت نسبتا طولانی را طی کرد و نهایتا به ترمینال اتوبوسرانی استانبول یا به قول ترک ها AUTO GAR رسید.حال و هوای این ترمینال شباهت عجیبی به ترمینال غرب خودمان داشت.یعنی دقیقا همان فضا حاکم بود. مسئول کنترل کرایه ها تپه ای را به ما نشان داد و گفت که فروشگاه کارفور پشت همان تپه است،ماکه به تجربه دریافته بودیم بهتر است هر آدرس را در اینگونه مواقع حداقل با 2-3 نفر چک کرد و سپس راهی شد،از فرد دیگری سوال کردیم.

ظاهرا شاگرد راننده اتوبوس بود.ما انگلیسی پرسیدیم و او ترکی جواب داد.سپس برای انکه مساعدتی کرده باشد همراه ما چند قدمی آمد تا مسیر را نشانمان دهدو بعد از اینکه فهمید ایرانی هستیم ،فریادی از سر شادی کشید و اظهار مسرت کرد که البته ما دلیلش را نفهمیدیم!!! از تپه بالا رفتیم هوا سردتر از داخل شهر بود.از دور تابلوی کارفور را دیدیم و چند دقیقه بعد وارد فروشگاه شدیم.از نظر بزرگی با فروشگاه کارفوری که قبلادر ابوظبی دیده بودم،قابل قیاس بود.اما اینجا خلوت تر بود.شاید این روز وسط هفته برای خرید اهالی مناسب نبود یا شاید ما زود آمده بودیم.فروشگاه بزرگی بود که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در آن یافت می شد.،قیمت ها اما نه چندان مناسب خرید.حداقل پوشاک آنجا گرانتر از جاهایی بود که تا به حال دیده بودیم.

نویسنده : عباس سبزی