شروع نوشتن سفرنامه هم به اندازه شروع خود سفر کار سختیه. اینکه انتخاب کنی کجا بری و کی بری ، تا بررسی قیمت هاش و بالا پایین کردن اینکه می ارزه بری یا نه ، همه اینا اول کاره ، عین نوشتن اولین جمله سفرنامه. اما همه سختی های اولش به لذت های سفرش می ارزه.
چند سالی بود که دوست داشتم گرجستان برم اما هر بار به یه بهانه ای برنامم کنسل می شد ، البته ناگفته نماند که بخشی از سفر خوب همراه بودن با همسفرای خوبه که خوشبختانه ما توی این سفر کلی همسفر خوب داشتیم.
من و دوستم از زمانی که فهمیدیم ویزای گرجستان رو برداشتن کمین زده بودیم تا در اولین فرصت یه سفر به این کشور زیبا بریم. با بارها عوض کردن تاریخ سفر و کنسل شدن چند بارش به این توافق رسیدیم که یه سفر خیلی کوتاه و فقط سه روزه به تفلیس داشته باشیم. بنابراین سفر ما 18 خرداد 95 آغاز شد.
لاری ببریم یا دلار ؟
البته لازمه در همین ابتدا بگم که ما خیلی آدمای خوش شانسی هستیم کلا ، زمانی که داشتیم تصمیم می گرفتیم بریم سفر،لاری ( واحد پول گرجستان ) 1400 تومن بود و تا ما برناممون اوکی شد رسید به 1800 تومن ، اونم با شرایطی که صرافی ها زیر هزار لاری بهمون نمی دادن. ما هم با یه چرتکه انداختن به این نتیجه رسیدیم که دلار ببریم به صرفه تر هست.
پرواز :
ما پرواز سه شنبه به جمعه آتا رو انتخاب کردیم که پروازش سه شنبه شب و برگشتش جمعه شب بود. بنابراین در یک سه شنبه گرم خرداد ، ما راهی سفر شدیم تا یک پرواز یکساعت و نیمه به تفلیس داشته باشیم. من پیش از این تجربه سفر با هواپیمایی آتا رو نداشتم و می تونم بگم تجربه خوبی بود به طوری که ما اصلا متوجه مسیر نشدیم و انگار هواپیما هنوز بلند نشده به فرودگاه تفلیس رسید.
آب و هوا :
زمانیکه ما به تفلیس رسیدیم هوا خیلی سرد بود و ما پیش بینی انقدر سر بودن هوا رو نکرده بودیم ، البته بماند که کلی هم هوا رو برای اون تاریخ چک کرده بودیم که خیلی برامون غیر منتظره نباشه ولی در نهایت غیرمنتظره بود و وقتی ما رسیدیم با هوای 16 درجه بارونی مواجه شدیم! البته توی این سه روز اصلا هوای تفلیس قابل پیش بینی نبود ، هوایی که از 14 درجه یهو برسه به 24 درجه دقیقا چشه ؟ تکلیف ما رو مشخص کنه یا سرد باشه یا گرم دیگه !
انتخاب هتل :
هتل انتخابی ما در منطقه قدیمی تفلیس بود ، یک هتل به اصطلاح چهارستاره به نام Tbilisi inn . البته فکر نکنم بشه انتظار خاصی از هتل های تفلیس داشت ، ولی یکی از مزیت های این هتل نزدیک بودنش به خیلی از نقاط دیدنی شهر بود.
( عکس ها از سایت بوکینگ )
اتاق های هتل خیلی بزرگ نبودن ، مثلا اتاقی که برای ما سه نفر در نظر گرفته شده خیلی فضا برای رفت و آمد نداشت و شاید دو نفر هم براشون این فضا کم بود. ولی در کل تمیز بود و هر روز هم تمیز می شد ، لیوان و بطری آب رایگان و نسکافه در اتاق ها و شامپو و صابون و حوله تمیز برای حمام گذاشته می شد. اینترنت هتل رایگان بود و در تمام اتاق ها هم قابل دسترسی بود و از سرعت خیلی خوبی هم برخوردار بود که خب این برای ما از نون شبم واجب تر بود !
صبحانه هتل خیلی مفصل نبود بنابراین اگر صبحانه خور باشید احتمالا با دیدن میز صبحانه این هتل کمی دلسرد بشید و منتظرید تا معجزه ای رخ بده و یه املتی چیزی از یه ور میز سر در بیاره ! ولی اینطور نیست ، خیلی راحت بشینید و یه نون و پنیر بخورید و از سفرتون لذت ببرید.
البته این هتل کارکنان خیلی خوبی داره که بهتون توی هر شرایطی کمک می کنن حتی اگه بزنید صندوق اماناتشون رو بترکونید و صدای بوقش هتل رو برداره میان و با مهربونی تمام براتون درستش می کنن! از تراس هتل که در طبقه آخر و کنار رستورانش قرار داره هم می تونید در هر وقت از روز استفاده کنید و شهر رو تماشا کنید. که البته چون سرد بود کسی توی تراس نبود معمولا چون حتی چایی هم می خوردی نمی تونست جلوی سرما رو بگیره.
( چشم انداز اطراف هتل از تراس رستوران )
ما وقتی به هتل رسیدیم با دو تا دختر دیگه که با همون پرواز اومده بودن آشنا شدیم و سفر سه نفره ی ما به یه سفر پنج نفره شیرین تبدیل شد.
روز اول :
روز اول ما یه گشت رایگان داشتیم که جمیعا تصمیم گرفتیم نریم و خودمون به دل شهر بریم و بیشتر باهاش آشنا بشیم. البته این کاریه که ما همیشه توی سفرامون انجام می دیم و خیلی هم لذت بخشه برامون. بنابراین برنامه خودمون رو مشخص کردیم ، برنامه ما رفتن به قلعه Narikala بود که در نزدیکی هتل قرار داشت. گوگل مپ به دست از هتل خارج شدیم و اولین چیزی که باهاش مواجه شدیم بارون و سرمای زمستونی بود! به هر سختی که شده دل به دریا زدیم چون فرصتی برای تو هتل موندن و منتظر بند اومدن بارون نداشتیم ، سه روز اونجا بودیم بنابراین باید بیشترین استفاده رو می بردیم. اول از همه راهی صرافی شدیم و مقداری از دلارامونو تبدیل به لاری کردیم. ضریب تبدیل دلار به لاری 2.13 بود که همونطور که در اول سفرنامه گفتم از اونجایی که ما خیلی خوش شانس بودیم همینطور که از لحظه لحظه سفرمون می گذشت این نرخ هی عوض می شد و همون روز به 2.11 و فرداش به 2.10 رسید. دو روز دیگه مونده بودیم دیگه با دلار برابر می شد از شانس خوبمون !!!
کمی در سطح شهر چرخیدیم و چند تا جا رو همینطور سرک کشیدیم تا به Narikala رسیدیم. مسیر هتل تا Narikala نیازی به تاکسی نداشت و فقط کافی بود خیابون Metekhi که هتلمون توش بود رو تا ته پیاده بریم که شاید بشه گفت ده دقیقه طول می کشه.
در انتهای این خیابون اولین چیزی که جلب توجه می کنه مجسمه بزرگی از یکی از پادشاهای گرجی به اسم واختانگ گرگاسالی هست. از اینجا تقریبا به معروف ترین جاذبه های تفلیس نزدیک هستید. از یک طرف پل صلح رو می بینید و سمت دیگه قلعه Narikala و تله کابین که ازش برای رفتن به قلعه استفاده می شه.
+ واختانگ گرگاسالی که به واختانگ کله گرگی معروفه از پادشاهای پرطرفدار گرجستان بوده که به خاطر اینکه در جنگها کلاهی به شکل کله گرگ سرش می کرده به این اسم مشهور شده.
برای رفتن به نارین کالا یا نارین قلعه باید از تله کابین استفاده کرد. البته بعدا ما فهمیدیم که بایدی هم وجود نداره و راه دیگه ای هم هست ولی شما "باید" در نظر بگیرید چون لذت رفتن به بالای اون تپه با تله کابین به مراتب بیشتر از استفاده از پله هاست. قیمت بلیط رفت و برگشت تله کابین نفری تقریبا 2 لاری می شه که باید براش کارت تهیه کنید. تله کابین خیلی جذاب بود همینطور که به بالا می ری و شهر تفلیس رو زیر پات می بینی واقعا هیجان انگیزه.
وقتی به بالای تپه می رسید اولین چیزی که نظرا رو به خودش جلب می کنه مجسمه بزرگ و با عظمت مادر گرجستان هست که اسمش " کارتلیس ددا" هست ولی به همون اسم مادر گرجستان معروفه ، البته ما در طول سفر اسم مادر اژدها رو براش گذاشته بودیم ( برگرفته از سریال بازی تاج و تخت ) ، این مجسمه با عظمت تقریبا از همه جای شهر مشخصه و مثل یک نماد مستحکم با شمشیرش بالا سر شهر واستاده. جلوی این مجسمه یه صندلی هست که می تونید روش بشینید و به جایی که این مجسمه خیره شده نگاه کنید و ببینید چی می بینه ! البته چیزای خوبی می بینید و می تونید شهر و فضای سرسبز زیبای اون و از همه مهم تر آسمون بی نهایت آبی شهر رو تماشا کنید. آسمون شهر تفلیس بی نظیر آبیه و تماشای اون اصلا خسته نمی کنه آدمو. آدم تمام مدت به این فکر می کنه که چجوری می گن آسمون همه جا همین رنگه ! والا ما که دیدیم اصلا همه یه رنگ نبودن !
بعد از دیدار با مادر تفلیس ، انقدر عظمش و آبی آسمون ما رو گرفته بود که داشتیم مسیر رو اشتباه می رفتیم و از قلعه دور می شدیم که با پرس و جو به مسیر درست رسیدیم. نکته مهم اینجاست که گرجستانیا به سختی انگلیسی حرف می زنن و حتی به سختی می فهمن چی می پرسی و حتی اگه بفهمن هم انقد سختشونه که بهت بگن چجوری به جایی که می خوای برسی که کلا بیخیال جواب دادن می شن! البته در بینشون می شه پیدا کرد آدمایی که انگلیسی خیلی خوب حرف می زنن. یعنی در کل اونایی که من باهاشون برخورد کردم یا اصلا بلد نیستن حرف بزنن یا عین یه انگلیسی الاصل شروع می کنن به صحبت کردن.
وقتی از تله کابین پیاده می شید سمت راست به مجسمه می رسید و سمت چپ به نارین قلعه . نارین قلعه فضای کوچیکی برای گشتن داره و شاید بشه گفت جذاب ترین چیزی که داشت پلکان بلند و ترسناکش بود که به بالاترین نقطه می رسید. حتما اگه از بلندی ترس داشته باشید بعد دو تا پله بالا رفتن از ادامه مسیر انصراف میدین.
اونجا بودیم که دیدیم گشت رایگان شهری که ما باهاش نرفتیم هم اونجان و از لیدر تور مقصد بعدیشون رو پرسیدیم و وقتی دیدیم دریاچه لاک پشت ها قراره برن باهاشون رفتیم. بعد از نارین قلعه به مسجد جامع ، حمام های گوگردی و پارک حیدرعلیف رفتیم که خیلی مختصر و کوتاه بود و در پایین تپه نارین قلعه قرار داشتن و بعد از اون سوار اتوبوس شدیم و به دریاچه لاک پشت ها راهی شدیم.
دریاچه لاک پشت ها علی رقم اینکه دریاچه کوچیکی بود ولی واقعا حال و هوای خوبی داشت. اطراف دریاچه پر از کافه بود که می تونستید بشینید و از آرامش و زیبایی دریاچه لذت ببرید و چیزی بخورید. البته چون زمان ما محدود بود متاسفانه فرصت نشستن تو کافه ای رو نداشتیم و به گشتن اطراف دریاچه و عکس گرفتن ازش رضایت دادیم.
این حلزون هم نماد سرعت اینترنت ما توی ایران هست که گفتم بد نیست باهاش آشنا بشید.البته در نظر داشته باشید اطراف این دریاچه حلزون زیاد هست سعی کنید تا جای ممکن این بنده خداها رو له نکنید زیر پاهاتون
بعد از دریاچه به مرکز شهر برگشتیم و از اونجایی که ساعت 3 شده بود در به در دنبال رستوران برای غذا خوردن بودیم. بعد از پرس و جو و از فرط گشنگی نزدیک ترین جا رو انتخاب کردیم که بعدا تبدیل شد به بهترین جایی که برای غذا خوردن انتخاب کردیم. صاحب کافه ای که ما واردش شدیم یه خانم مسن بامزه بود که با اینکه انگلیسی صحبت نمی کرد کلی با ما دوست شد. من هیچوقت نفهمیدم چی بهمون داره می گه ولی کلا فقط از نون خوردن استقبال می کرد و هی می گفت نون بخورین ! برای ما بخشی از سفر آشنا شدن و ارتباط برقرار کردن با آدمای مقصدمونه که با جرات می تونم بگم مردم گرجستان خیلی خوش برخورد و مهربونن حتی با اینکه نمی فهمن بهشون چی می گی !
ویکتوریا نام صاحب کافه بود ، برای ما پنج تا آدم گرسنه یه منو آورد که ما هیچی ازش سر در نمیاوردیم ! بعد سی ثانیه که فهمید ما خیلی گیج تر از اینیم که بتونیم بفهمیم توی این منو چی نوشته منو رو برداشت و گفت خودش برامون یه غذای مخصوص میاره. ما هم که نه چیزی از منو سر در آورده بودیم نه می دونستیم غذای مخصوص سرآشپز ویکتوریا قراره چی باشه تصمیم گرفتیم که ببینیم خودش برامون چی میاره. البته چاره دیگه ای هم نداشتیم چون تا میومدیم بهش بگیم نیاره و چی بیاره از گشنگی تلف می شدیم. بنابراین دل به دریا زدیم و به غذای مخصوص رضایت دادیم و در کنارش خواستیم برامون یکی از غذاهای معروف خودشون رو که اسمش خاچاپوری هست رو هم بیاره.
غذاهای گرجی ارگانیک هستن و علاوه بر سالم و خوشمزه بودنشون یکم درست شدنشون بیشتر از حد انتظار طول می کشه البته اگه مثل ما گرسنه باشید این زمان قرن ها ممکنه براتون طول بکشه ! انگار که طرف رفته تازه دونه بکاره و آبیاری کنه تا محصول آماده طبخ بشه. اما نگران نباشید در نهایت با چیزی که مواجه می شید می بینید که ارزش این همه انتظار رو داشته.
بالاخره غذای مخصوص ما هم آماده شد و در کنار خاچاپوری و نوشیدنی مخصوص نعنایی روی میز گذاشته شد. خاچاپوری واقعا خوشمزه بود و غذای مخصوص ویکتوریا که اسم خاصی هم نداشت دقیقا چیزی بود که ما می خواستیم. از لیموناد نعنایی هم نگم که نوشیدنی سبز رنگ عجیب و معجزه آسایی بود. در کل من همین الان که دارم این سفرنامه رو می نویسم دلم غذای مخصوص ویکتوریا و نوشیدنی نعنایی سبزشو می خواد! دو تا غذای ما با نوشیدنی 52 لاری شد که تقریبا نفری 10 لاری برای ناهار دادیم .
بعد کلی گپ زدن با ویکتوریا راهی هتل شدیم و یکمی استراحت کردیم و تصمیم گرفتیم که شب رو به یکی از مرکزخریدای شهر سر بزنیم و بعد اون به پل صلح بریم. بنابراین تقریبا ساعت 6 بود که زدیم بیرون که به سمت مرکز خرید East Point بریم.
ما خیلی دوست داشتیم که از وسایل نقلیه عمومی شهر برای رفتن به جاهای مختلف استفاده کنیم ولی از اونجایی که بافت شهری طوریه که همش دور و برش تپه هست خیلی نمی شه برای رفتن به جاهای دیدنی از مترو و یا اتوبوس استفاده کرد ، اما نگران نباشید چون تاکسی انقدر ارزونه که اصلا تصمیم نمی گیرید از وسیله نقلیه دیگه ای استفاده کنید.
از هتل خارج شدیم و اولین ماشینی که دم درب هتل بود پرسیدیم که تا East Point چقدر می بره و اونم گفت 10 لاری ، یعنی نفری برای ما می شد 2 لاری و بصرفه به نظر میومد. بنابراین ما هم سوار شدیم. البته به راحتی می شد این نرخ رو به مبلغ کمتری هم رسوند، فقط کافیه بگی گرونه و من می خوام با مثلا 8 تا برم و عجیبه که اونا هم قبول می کنن. چیزی که برای من خیلی جالب بود این بود که انگار همه مردم شهر مسافر کشن! و اینکه فرمون ماشین ها جای خاصی نداره نصف ماشینا سمت راسته فرمونشون نصفشون سمت چپ ! کلا انگار هر کی هر جور دوست داره هست قضیه !؟
به مرکز خرید East Point رسیدیم و راننده که به سختی چند کلمه انگلیسی بلد بود صحبت کنه به ما گفت که اگه بخوایم می تونیم بهش زنگ بزنیم که بیاد دنبالمون و ما رو تا هتل برسونه و ما هم برای روز مبادا شمارشو گرفتیم که اگه لنگ موندیم بهش زنگ بزنیم.
مرکز خرید East Point شاید خیلی بزرگ به نظر نرسه ولی فروشگاههای زیادی داره ، از برند های ترکی مثل LC Waikiki گرفته تا برندهای معروف دیگه مثل زارا و آدیداس. قیمت ها هم به نسبت بسیار منصفانه هستن و به نظر من اگه جایگزین برای خرید استانبول می خواید می تونه تفلیس جای مناسبی باشه.
مرکز خریدهای تفلیس ساعت 10 می بندن و از ساعت 9 می تونی ببینی که دیگه دلشون نمی خواد باز باشن و همینطور مشغول جمع و جور می شن. ما هم ساعت 9 دیگه جمع کردیم که بریم. بعد اینکه نتونستیم تاکسی با نرخ مناسب گیر بیاریم تصمیم گرفتیم که به راننده ای که ما رو رسونده بود زنگ بزنیم. جالب اینجاست که بهش زنگ زدیم و اونم هیچ کار دیگه ای غیر دنبال ما اومدن نداشت و ظرف بیست دقیقه خودشو رسوند. البته بماند که یکبار اشتباه دم هتل رفته بود و بعد دوباره به مرکز خرید اومده بود. انصافا یه تاکسی توی تهران یه بار اشتباه بره جایی دو برابر ازمون پول می گیره ولی این راننده همون ده لاری رو برای برگشت ازمون گرفت.
بعد اینکه خریدامونو توی اتاقامون گذاشتیم تصمیم گرفتیم که به سمت پل صلح بریم و یه شام هم بیرون بخوریم. قبلا در سفرنامه ها خونده بودم که پل صلح در شب قشنگ تره بنابراین بعد یه استراحت کوتاه همون مسیری که صبح از خیابون Metekhi رفته بودیم رو رفتیم و به پل صلح رسیدیم.
پل صلح تفلیس در سال 2010 افتتاح شده که روی رورد کر قرار گرفته و منطقه قدیمی شهر رو به بخش مدرن اون متصل می کنه. این پل قطعا توی شب با نورپردازی هایی که داره قشنگ تره. از روی پل می شه نارین کالا رو هم دید که در شب نورانی شده و در دوردست ها می درخشه. بعد از طی کردن پل به سمت دیگه شهر رسیدیم که چون شب بود و ما حال گشتن بخش مدرن شهر رو نداشتیم برگشتیم که هم به سمت هتل بریم و هم جایی برای غذا خوردن پیدا کنیم که البته به هر دری زدیم بسته بود و بعد متوجه شدیم که گویا همه برای غذا خوردن این وقت شب به اون سر شهر و خیابون روستاولی می رن و ما در بخش قدیمی دنبال رستورانیم. ساعت دوازده بود و ما به تنها چیزی که دسترسی داشتیم سوپرمارکت بود و کمی هله هوله خریدیم تا از خجالت شکممون در بیایم و شب رو گشنه نخوابیم.
روز دوم :
روز دوم تصمیم داشتیم به دریاچه تفلیس بریم و از اونجایی که من قبلا توی فروم ها خونده بودم که امکان قایق سواری روی دریاچه وجود داره با پیش زمینه قایق سواری کردن راهی این دریاچه شدیم. البته قبل از اون به کلیسای Sameba که سرراهمون بود سر زدیم.کلیسای Sameba هم تا هتل Tbilisi inn فاصله کمی داشت و ما پیاده حدود یک ربع مسیر رو تا این کلیسا طی کردیم.
سامبا یک کلیسای ارتودوکس هست که بدون شک یکی از زیباترین جاذبه های شهر تفلیس هست و حتی می شه گفت یکی از زیباترین کلیساهاییه که می تونید ببینید. نه تنها خود کلیسا ساختار فوق العاده دیدنی ای داره قرار گرفتنش روی تپه و بالاتر از سطح شهر هم به جذابیتش اضافه می کنه. محیط اطراف کلیسا واقعا حس خوبی به آدم می ده. آسمون آبی تفلیس هم فراموش نکنید که از اینجا حتی زیباییش دو چندان می شه. Sameba یک کلیسای فعاله ولی می تونید داخلش برید و ازش دیدن کنید.
زمانی که ما اونجا بودیم مراسمی در حال اجرا بود و ما هم فضای روحانی داخل کلیسا رو دیدیم هم گوشه ای واستادیم تا کمی با مراسم و آیینشون آشنا بشیم. همونطور که می دونید برای وارد شدن به کلیسا بهتره که خانم ها سر و دستهاشون پوشیده باشه و آقایون هم شلوار کوتاه نپوشن. هرچند توی این کلیسا هر دو مورد نقض شده بود و کسی هم کاری نداشت ولی خب به نوعی احترامیه که بهتره برای مردم اونجا قائل بشیم.
مسیر بعدی ما به سمت دریاچه تفلیس احتیاج به تاکسی داشت بنابراین بعد از دیدن از کلیسا یه تاکسی گرفتیم تا ما رو تا دریاچه ببره. راننده محترم هم با اینکه روی نقشه بهش نشون دادیم کجا می خوایم بریم ما رو به جای دریاچه به پارک آبی "جینو پارادایس"برد که کنار دریاچه قرار داشت ! یعنی تو اون سرما چه فکری کرده بود که ما می خوایم بریم پارک آبی آخه؟ خلاصه ما هم تو پارکینگ پارک آبی پیاده شدیم چون واقعا نمی شد بهش بفهمونیم که جایی که ما رو آوردی اشتباهه ، از اونجا پیاده راهی شدیم. از پارک آبی تا دریاچه راهی نبود و با پرس و جو از دست اندرکاران پارک آبی مسیر رو پیدا کردیم که البته ورودیش بسته بود. خلاصه ما هم دست از پا درازتر و کاسه چه کنیم چجوری به دریاچه بریم به دست گرفته به یه رفتگر پیری رسیدیم که در حال جمع کردن آشغالای کنار خیابون بود. با این تفکر که این بنده خدا چطور انگلیسی حرف بزنه ازش پرسیدیم که می تونی گفت نه من فقط روسی حرف میزنم! ما هم هنگ کردیم که روسی از کجا بیاریم و خلاصه دست به دامن گوگل ترنسلیت شدیم و ازش خواستیم بهمون بگه چطور بریم به دریاچه برسیم. اونم بهمون مسیر رو نشون داد و حتی باما اومد تا ما رو به مقصد برسونه ! یعنی احساس مسئولیتی که داشت خیلی خوب بود قشنگ ما رو تا لب دریاچه برد و واستاد ازمون عکس هم گرفت و کلی صبر کرد تا ما عکسامونو بگیریم و برمون گردونه! البته کنار دریاچه علیرقم تصور ما هیچ خبری نبود ، سوت و کور بود ، نه خبری از قایق بود نه حتی آدمی نه پرنده ای نه خزنده ای ! که البته احتمالا دلیلش هوای سرد و بارونی بود.
بعد اینکه کمی چرخیدیم همون مسیر رو با آقای مهربون رفتگر برگشتیم و ازش تشکر کردیم و به سمت تاکسی گرفتن و برگشتن رفتیم. جاده ای که ما توش بودیم هیچ ماشینی تردد نمی کرد خیلی سوت و کور بود بنابراین ما تصمیم گرفتیم به پارک آبی برگردیم و از اونا بخوایم برامون ماشین بگیرن. اونا هم بدون هیچ صحبتی برامون تاکسی گرفتن و ما به هتل برگشتیم. خیلی خسته بودیم موقع ناهار خوردن بود و هوا هم باز بارونی شده بود.
مقصد ما یکی از رستوران های معروف تفلیس به اسم Georgian Restaurant بود. طبق معمول به اولین ماشینی که برخوردیم سوار شدیم و طرف با اینکه اصلا نمی دونست این رستوران کجاست کلی زنگ زد اینور اونور تا بپرسه چطوری باید بره و بالاخره بعد اینکه ما آدرس رو از اینترنت براش در آوردیم فهمید که کجا باید بره و ما رو رسوند به رستوران. جرجین رستوران یکی از رستوران های شیک و لوکس تفلیس بود که داشتن برای یک مراسم عروسی آمادش می کردن. حال و هوای رستوران خیلی خوب بود اما این همه خدمه و آشپز و مدیر یه نفر یه کلمه هم انگلیسی نه می فهمید نه حرف می زد ، یعنی انگار تا اون لحظه توریست ندیده بودن ! و ما هر چی بهشون می گفتیم اونا کار خودشونو می کردن. ما می خواستیم کباب معروف گرجستان رو بخوریم ولی توی منو دست روی هر چی می ذاشتیم می گفت نداریم ! خلاصه به بدبختی یه جوجه کباب و یه شیشلیک و یه خاچاپوری سفارش دادیم. با تصور اینکه غذای اینجا هم مثل غذای ویکتوریا پر پیمونه و پنج نفری می تونیم بخوریم سفارشمونو دادیم و وقتی غذامون با کلی طول کشیدن رسید دیدیم که این غذا حتی یه نفرمونم سیر نمی کنه! یه سیخ جوجه آورده بود به تعدادمون یکی یه دونه جوجه می تونستیم بخوریم . انگار ما رو شمرده بود چند نفریم و به تعداد گذاشته بود. بدبختی اینجاست که خدمه این رستوران حتی کلمه No هم نمی فهمیدن ! یعنی مثلا بهش می گفتیم نوشابه رو باز نکن ما نمی خوریم کار خودشو می کرد. خلاصه دیگه کلافمون کرده بودن و ما دیدیم هر چی اینجا بخوریم نصف بیشتر کالریش صرف این میشه که بهشون بفهمونیم چی می خوایم چی نمی خوایم بنابراین تصمیم گرفتیم که همون غذای کمی که برامون آوردن رو بخوریم و از اونجا فرار کنیم!
بارون شدیدی میومد و ما هر چی صبر کردیم یکم کمتر بشه این بارون نشد که نشد ، خلاصه یه تاکسی گرفتیم و با 5 لاری ما رو به هتلمون برگردوند. تاکسی قبلی ما رو با 10 لاری تا رستوران آورده بود و این یعنی ما بازم اشتباه کردیم و با راننده اول چونه نزدیم !
بعد یکم استراحت مقصد امشب ما مرکز خرید سمت غرب شهر با نام Tbilisi Mall بود. این بار دیگه نمی شد با این بارون از هتل بیرون بریم و ماشین بگیریم و هر چیم صبر کردیم بارون بند نیومد و تصمیم گرفتیم تا به همون راننده دیشب که اسمش لوان بود زنگ بزنیم. به طرز عجیبی این راننده انگار هیچوقت هیچ کار دیگه ای نداشت ! ما به آژانس سر کوچمون زنگ می زنیم نیم ساعت طول می کشه تا چاییشو بخوره پاشه تصمیم بگیره بیاد دنبالمون اما لوان ده دقیقه ای عین جت رسید! و ما راهی مرکز خرید تفلیس شدیم. لوان خیلی سعی می کرد تا جاذبه های شهرشون رو به ما معرفی کنه و از کنار هر چی می گذشت یه توضیحی دست و پا شکسته بهمون می داد ، بعدشم برامون آهنگ محلی گذاشت تا ما کمی با موزیک گرجی هم آشنا بشیم.
( مرکز خرید تفلیس عکس از اینترنت )
به مرکز خرید تفلیس رسیدیم که بزرگتر از مرکز خرید قبلی بود که رفته بودیم. چون خیلی کاری توی این مرکز خرید نداشتیم و صرفا برای نظارت به قیمت ها و بررسی کردن مرکز خرید شهر به اینجا اومده بودیم از لوان خواستیم که ساعت ده بیاد دنبالمون و ما هم یکی دو ساعت وقت داشتیم تا بچرخیم و خرید کنیم. البته اگه کسی بخواد واقعا توی این مرکز خرید بچرخه و اهل خرید کردن باشه قشنگ می تونه سه چهار ساعت دونه دونه مغاره هاشو سر بزنه و شاید حتی وقتم کم بیاره ولی ما نه خرید خاصی داشتیم نه حوصله چرخیدن زیاد رو داشتیم و همینطور برندهایی که دوست داشتیم رو سر زدیم چند تا جنس خریدیم و راهی فود کورت طبقه آخر مرکز خرید شدیم و یه همبرگر خوردیم و منتظر موندیم تا لوان برسه که راس ساعت ده زنگ زد که رسیده و دم دره و ما به سمت هتل برگشتیم.
(این کتابفروشی ورودیش ایده جالبی داشت که گفتم شاید بد نباشه تو سفرنامه یه جایی جاش بدم)
روز سوم :
جمعه روزی بود که باید بر می گشتیم و صبح باید وسایل رو جمع می کردیم و تحویل می دادیم اما تا شب فرصت چرخیدن تو سطح شهر رو داشتیم. بنابراین بعد صبحانه وسایل رو تحویل دادیم و به سمت بخش مدرن شهر و خیابان روستاولی راهی شدیم.
برای رفتن به روستاولی هم کاری جز پیاده روی نیاز نبود ، باید از روی پل صلح رد می شدیم و خیابون انتهای پل رو داخل می رفتیم ، به یه خیابون رسیدیم که پر کافه بود که خیابون شیک و مدرنی بود. البته از اونجایی که صبح بود هنوز کافه ها خیلی رو به راه نبودن و ما تصمیم گرفتیم که اول در سطح شهر بچرخیم بعد بیایم اینجا و چیزی بخوریم. بنابراین مسیرمون رو به سمت میدان آزادی یا Freedom Square که بهش میدان لیبرتی هم می گفتن ادامه دادیم.
چیزی که وسط این میدون به چشم می خوره مجسمه ای زیبا هست که بهش مجسمه آزادی یا مجسمه جرجیس مقدس و اژدها گفته می شه. در این میدون ساختمون هایی نظیر ساختمان اصلی بانک گرجستان ، سیتی هال و هتل لوکس ماریوت اینترنشنال قرار دارند. البته همینطور که خیابون روستاولی رو ادامه بدین به سالن تئاتر و اپرای تفلیس هم می رسید که از ساختمون های قدیمی و زیبای شهر هست که هنوز هم توش اپرا و تئاتر برگزار می شه.
بعد اینکه آخرین قطرات پولمون رو هم سعی کردیم توی مسیر خرج کنیم تصمیم گرفتیم آخرین ناهار سفرمون رو پیش ویکتوریا برگردیم و از غذاهای خوشمزش بخوریم. بنابراین راهی کافه پالرمو شدیم. جالب اینجاست که وقتی وارد شدیم با استقبال گرم ویکتوریا مواجه شدیم و از اینکه می دید ما برگشتیم کلی خوشحال شده بود. طبق رسم قبلی که داشت منو رو هنوز باز نکرده از جلومون برداشت و غذای مخصوص دیگه ای رو برامون در نظر گرفت. این بار ما در کنار غذا علاوه بر خاچاپوری که خیلی دوست داشتیم و وعده اصلی غذاهامون شده بود ازش خواستیم تا خینخالی هم برامون بیاره تا این غذا رو هم که شبیه بقچه بود امتحان کنیم. البته خینخالی واقعا غذای بیمزه و بیخودی بود ، هی خود بنده خدا هم اصرار می کرد که نیارم براتون ولی ما اصرار که باید بالاخره خینخالی رو بخوریم ببینیم چیه.
( متاسفانه من عادت به عکس گرفتن از غذا ندارم برای همین این سفرنامه عکس غذا نداره و این عکس هم از اینترنت هست )
خلاصه که یه غذای مفصل و خوشمزه دیگه خوردیم تا بتونیم با دل سیر با تفلیس خدافظی کنیم. کمی عکس با ویکتوریا و کافه زیباش گرفتیم و ازش خدافظی کردیم و به سمت روستاولی و کافه هاش رفتیم تا یه عصرونه هم اونجا بخوریم و دیگه جایی از شهر باقی نمونده باشه که ما بهش ناخنک نزده باشیم. توی یکی از کافه ها نشستیم و دسر بعد غذامون رو خوردیم و بعد از اونجا رفتیم تا آخرین قطرات پولای باقی موندمون رو که هر کاری می کردیم تموم نمی شدن شکلات و سوغاتی بخریم. با دستی پر از سوغاتی راهی هتل شدیم تا وسایلمون رو جا به جا کنیم و یکم بشینیم تا بیان دنبالمون و بریم.
در نهایت وقتی از سفر برگشتیم و عکسای سفرمون رو نگاه کردیم دیدیم توی این سه روز با کل مردم گرجستان عکس انداختیم از رسپشن و راننده گرفته تا رفتگر و آشپز و فروشنده گوشه خیابون ! همین باعث شد تا سفر ما به تفلیس یکی از جذاب ترین سفرهامون باشه چرا که تونسته بودیم با مردمی که هیچ رقمه نمی تونستیم باهاشون حرف بزنیم بیشترین تعامل رو داشته باشیم!
سفر به تفلیس خیلی هم ارزون بود ، علاوه بر هزینه یک میلیون و ششصد هزار تومنی که بابت هتل و پرواز داده بودیم کل سفرمون از هزینه های رفت و آمد گرفته تا خرید و خوردن غذا برای من در بیشترین حالت دویست دلار هزینه داشت که می تونم به جرات بگم حتی اگه خرید نمی کردم با همون صد تا می شد سه روز رو سپری کرد. ولی خب در نهایت هزینه های سفرتون بستگی به تعداد نفراتی که هستید و اینکه چقدر می خواید خرید بکنید هم داره. ما چون پنج نفر بودیم بخش زیادی از هزینه های سفرمون بینمون تقسیم می شد و خیلی کمتر برامون در اومد.
نویسنده :و.نور
تمامی مطالب عنوان شده در سفرنامه ها نظر و برداشت شخصی نویسنده است و وب سایت لست سکند مسؤولیتی در قبال صحت اطلاعات سفرنامه ها بر عهده نمیگیرد. |