به نام خدا
سلام
مدت ها بود که دنبال یک تجربه جدید بودم. یک سفر متفاوت تر شاید بابت اینکه به یک اتفاق خوب برای استراحت کافی قبل از دفاع نیاز داشتم یا شاید اینکه این تابستون میتونست آخرین تابستونی باشه که فارغ از دغدغه و مشغله های کاری و زندگی میشد سفری رو تجربه کنم و یا شاید بابت اینکه دوست دارم اتفاقات لحظه ای بدون برنامه ریزی رو تجربه کنم، بنشینم و ببینم که چه تصمیمی میگیرم و نهایتا بعدها خودم رو به قضاوت بنشینم. بنابراین اولین تصمیمم این بود که این سفر باید تنهایی انجام بشه علی رغم اینکه تعدادی از دوستان مشتاق همراهی بودند و قطعا یک همراه خوب موجب لذت دوچندان از سفر میشه ولی تصمیمم را گرفته بودم چراکه دنبال تجربه جدیدی بودم و این دو نوع سفر دو جنس سفر کاملا متفاوتند. هنگامیکه تنهایید تمام سفر وابسته به شماست. تمام انتخاب ها، وظایف، برنامه ریزی ها، هزینه ها و البته مسئولیت ها وابسته به شماست این تنها شما هستید که تصمیم میگیرید در یک لحظه و یک جای خاص احساس خوب داشته باشید یا حس دلتنگی و غربت، اینکه ادامه بدید یا برگردید. متناسب با روحیاتتون این سفر میتونه یک تجربه فوق العاده یا بدترین سفر عمرتون بشه. مشخصا من خودم شخصیت خیلی اجتماعی هم ندارم و سختگیر هستم نسبت به رفتار و منش طرف مقابلم برای ارتباط ولی این تصمیمی بود که گرفته بودم فارغ از مشکلات و اتفاقات قابل و غیرقابل پیش بینی در سفر و البته تجربه فوق العاده ای هم شد.
معتقدم یکی از بخش های جذاب سفر برمیگرده به تحقیق و جستجوهای قبل سفر که البته کمی نیاز به صبر و حوصله داره. گزینه های بسیار متعددی رو بررسی کردم و با توجه به محدودیت و مشکلات تهیه ویزا لیستی از کشورهای مختلف با شرایط ویزای مناسب تهیه و جز به جز بررسی کردم. این بررسی شامل هزینه پرواز، امکانات ایرلاین ها، اینکه کدوم ایرلاین تو کدوم تایم تخفیف داره، درخصوص استفاده بهتر از زمان در توقف های طولانی بین دو پرواز، هزینه های جاری اون کشور، شهر ها و جاذبه ها و حتی مکاتباتی با افراد محلی داشتم و نهایتا اینکه به این نتیجه رسیده بودم شاید قاره آفریقا میتونه اون گزینه جذاب مورد نظر من باشه و شاید گزینه هایی مثل ماداگاسکار و زنگبار گزینه های جذابی بودند که فکر منو به خودش حسابی مشغول کرده بود و درحال برنامه ریزی برای تهیه بلیط و فراهم سازی شرایط بودم تا اینکه ...
تا اینکه یک مکاتبه دوستانه با یک دوست همه چیزو تغییر داد…
به واسطه کارهای تحقیقاتی تزم با افراد مختلفی از گوشه کنار دنیا آشنا شده بودم. آلبرتو یکی از دوستان ایتالیایی هست که در یکی از این گفت و شنودهای علمی بحث به سفر و تجربیات سفر کشید و اینکه تابستون هست و وقت سفر و تجربیات جدید. آلبرتو هم به همین گونه با دوستانی آشنا شده بود. صحبت ها به اینجا رسید که اینها گروهی هستند از دوستان از کشورهای مختلف و اهل کوهنوردی که سال گذشته تجربه کوهنوردی در جزیره لوفوتن نروژ را داشته اند و برای این تابستان هم قصد سفر به گرجستان برای یک برنامه کوهنوردی 6 روزه رو دارند و خیلی هم مشتاق بود که من هم بهشون ملحق شوم.
تصویر شماره 1: راستشو بخواهید تو طول مسیر اصلا حواسم به آسمون شب نبود و هدف عکسم هم روشنایی چادر تو دل تاریکی شب بود و مثل شما برای اولین بار این آسمون پر از ستاره رو میبینم و چه لذتی رو انگار از دست دادم.
این پیشنهاد جذاب به نظر می رسید چرا که جز یک برنامه کوهنوردی نیمه حرفه ای دو روزه به سبلان و چندین تجربه کوهنوردی ساده به مناطق ییلاقی کشورمون من تجربه کوهنوردی و کمپینگ حرفه ای طولانی مدت رو نداشتم. کوه به واسطه اون اقتدار ظاهریش مرد و آدم خاصه خودشو می طلبه بنابراین چالش خوبی در انتظار بود و بعید می دونستم بعدها امکان انجامش برام میسر بشود از طرفی دیداری میبود با دوستانی جدید و البته اینکه هزینه این سفر میتونست خیلی کمتر از هزینه پیش بینی شده برای تابستونم باشه و هزینه کمتری رو بر من تحمیل می کرد چراکه جز هزینه بلیط پرواز مابقی هزینه ها بین تمام دوستان تقسیم میشد ولی نکته اینجا بود که این سفر یکم متفاوت بود از سفری که من برای این تابستان در ذهن داشتم و حتی در حال فراهم سازی شرایطش بودم ولی اتفاق خوبی به نظر می رسید و حیف بود که از دست بدهمش.
تصویر شماره2: فارغ از تکنیک های عکاسی به نظرم بهترین عکسی هست که در طول سفر گرفتم- همه چیز عالیه-نمای فوق العاده از کوه و طبیعت مسیر و آبشاری که در دل کوه جاریست و البته دو کوهنوردی که حین استراحت محو زیباییند- خودمون هم برای دقایقی مجذوب اینجا شده بودیم.
اولین مرحله سر و سامان دادن به کارای تزم بود و ازونجا که کلی برنامه داشتم واس این سفر بنابراین یه تایمی رو باید آزاد میکردم برای این سفر.
دومین مرحله آماده سازی تهیه وسایل مورد نیاز سفر بود. مرحله ای که کمی هزینه بر بود ولی خوب این هزینه دور ریخته نمی شد و البته بهونه ای هم میشد که کوهنوردی بخشی از زندگی و تفریحات من بشه. وارد جزئیات نمی شم فقط یک توصیه برامده از تجربیات این سفر که گفتنش خالی از لطف نیست: کفش! کفش! کفش! قطع به یقین مهم ترین وسیله چنین سفری کفشی مناسب است. هرچه خرج کنید دور ریخته نمیشود. برای تهیه کفش از دوستانی شنیده بودم که در نزدیکای بازار تهران راسته ای وجود داره به نام بازار سد اسمال (سید اسماعیل!) که کفشهای کوهنوردی دست دوم با قیمت مناسب داره که اگه همت کنید میتونید کفشی مناسب از جهت کیفیت و قیمت تهیه کنید. بازار سید اسماعیل در غرب خیابان مصطفی خمینی در جنوب شرقی راسته بازار چهل تن و در شمال بازار حضرتی قرار دارد. بنابراین در اولین مرحله از تهیه اسباب سفر مراجعه کردم به بازار سد اسمال. حقیقتا کفش های مخصوص و اصل کوهنوردی موجود و درقیاس با قیمت های نو با جیب بنده سازگارتر بود ولی حقیقتش هرچه سعی کردم با این کفش های پا خورده ارتباط برقرار کنم نشد که نشد. همه چی خوب بود و حتی وقتی کفش ها رو پا میزدی میشد احساس کرد که کفش فوق العادیست حتی اگه دست دوم هم باشه ولی من نتونستم بنابراین برای خرید کفش سمت میدان منیریه رفتم. قیمت مارک های اصلی مخصوص کوهنوردی طبق پیش بینی بالا بود پس دو انتخاب بیشتر نبود یا کفش چینی که هم ظاهر خوبی داشتند هم قیمت مناسبی داشتند و هم عمدتا توسط فروشنده ها توصیه میشد و دیگری خرید کفش ایرانی که محدود بود و کمی گرونتر ولی میشد پیدا کرد، که من ترجیح دادم به کالای خودمون اعتماد کنم. اگرچه کفشی که خریدم ظاهر جذابی نداشت ولی در طول سفر حقیقتا همراه قابل اعتمادی بود، میتونست بهتر باشه ولی من ازش راضی بودم. فقط اینکه کفش اگه اذیتتون کنه کار مشکل خواهد شد پس حواستون حسابی به انتخابتون باشه.
تصویر شماره 3: بازار سید اسماعیل (تصویر از اینترنت)
مابقی وسایل شامل موارد مورد نیاز برای کمپینگ شامل چادر و کیسه خواب و ... هست. البته لطفا از اهمیت زیرانداز برای داشتن یک خواب راحت در چادر پس یک روز پیاده روی سخت غافل نشوید، اگه ریز بخوام وارد جزئیات وسایل مورد نیاز و کاربرداش بشم احتمالا خارج از حوصله خواهد بود ولی برای یک چنین سفری توجه به ریز جزییات و وسایل در ماندگاری و احساس خوب بسیار تاثیر گذار است که بگذریم.
مرحله سوم تهیه بلیط بود. سفر من صرفا یک برنامه کوهنوردی نبود و ازونجا که این سفر قطعا اولین و آخرین سفر من به گرجستان میتونست باشه بنابراین علاقه مند به دیدن چندین شهر گرجستان بودم بنابراین سفرم رو به سه مرحله تقسیم کردم. در مرحله اول سفر به شرق گرجستان، در مرحله دوم ملحق میشدم به دوستان برای کوهنوردی و در مرحله سوم بازدید از مناطق غرب کشور گرجستان. تا هفته های قبل از بازه زمانی سفرم قیمت بلیط واقعا پایین بود به گونه ای که با مبلغی حدود 500 هزار تومان امکان تهیه بلیط رفت و برگشت وجود داشت ولی چون در تاریخ پنجم ماه باید به دوستان ملحق میشدم و طبق برنامه ریزی انجام شده میبایست قبل از کوهنوردی از تفلیس و کاختی و متسختا بازدید می کردم پس به ناچار بلیط رفت رو با قیمت 310 هزار تومان برای اول ماه تهیه کردم و ازونجاییکه زمان برگشت مشخصی رو با توجه به جنس سفرم مد نظر نداشتم خرید بلیط برگشت رو موکول کردم به بعد (هزینه بلیط برگشت 410 تومان شد).
سفر تنهایی شرط اول و شرط دوم بک پکری بودن سفر بود بنابراین خبری از هتل نبود و در طول سفر از هاستل و خانه های افراد محلی برای اسکان استفاده می کردم بنابراین به فراخور حضور در هاستل با گردشگرای مختلف آشنا و همصحبت میشدم. تعدد زیاد تورهای گرجستان و توریست در این کشور مسئله ای بود که ذهن منو از ابتدای سفر به خود مشغول کرده بود چراکه واقعا تفلیس و باتومی به عنوان مهم ترین مقاصد گردشگران در گرجستان جاذبه تاریخی عجیبی در مقایسه با دیگر کشورها نداره برای مثال پل صلح و کلیسای سامبا به عنوان جاذبه های گردشگری معروف تفلیس بناهای تازه ای با قدمت بسیار کم هستند. تمام تفلیس تقریبا در دو روز و باتومی در یک روز قابل بازدید هست (مگر اینکه سفری به اطراف شهر داشته باشید) بنابراین به واسطه حضور در هاستل با تعدادی زیادی گردشگر خارجی در این خصوص صحبت کردم و نکته ای که از این صحبت ها برداشت کردم این است که طبیعت گرجستان در تمام دنیا به عنوان جاذبه اصلی گرجستان مطرح است و عمده توریست کشور گرجستان افرادی هستند که برای کوهنوردی/ اسکی در فصول مختلف به این کشور سفر میکنند و مابقی خانواده هایی هستند که به واسطه ارزش پایین پول گرجستان، گرجستان را به عنوان مقصدی برای استراحت با صرف هزینه پایین انتخاب می کنند. بنابراین به هیچ وجه انتظار جاذبه های تاریخی-گردشگری متعدد و یا حتی مراکز خرید مثل ترکیه در گرجستان را نداشته باشید چرا که اکثر مسافران ایرانی پرواز برگشت عمدتا ابراز شدید نارضایتی از این سفر رو داشتند چرا که تصوراتشون از گرجستان متفاوت از واقعیت بود. لطفا اشتباه برداشت نشود چرا که گرجستان قطعا مقصد مناسبی برای گردشگری هست زیرا هر کشوری ارزش دیدن دارد مهم اینه که از هر کشوری توقعی در حد و اندازه خودش داشته باشیم.
از اونجا که برای رزرو هاستل و دیگر خریدهای اینترنتی نیاز به کارت اعتباری بود البته امکان مکاتبه با هاستل و توجیه شرایط برای رزرو وجود داره ولی اساسا چون در لحظه مقاصد تعیین و تصمیم به اسکان میگرفتم بنابراین قبل سفر باید گیفت کارت تهیه می کردم تا امکان خرید آنلاین رو داشته باشم ولی قسمت ناراحت کننده کار اینجاست که برای خرید چنین کارت هایی باید هزینه دلار رو با قیمت بالاتری پرداخت کنیم که من برای گیفت کارت 300 دلاری هر دلار را درحدود 350 تومان بیشتر از قیمت دلار موجود در بازار پرداختم، سخت بود ولی مجبور بودم.
تصویر شماره 4: هواپیمای پرواز رفت
طبق برنامه در صبح اول ماه پرواز با 45 دقیقه تاخیر انجام شد. یکی دیگه از مشکلات سفر برای من صندلی های عریض و راحت! هواپیماهای ایرانیست بخصوص در مسیرهای طولانی، بنابراین هنگام تحویل بار ازشون میخوام که صندلی کنار راهرو رو برام انتخاب کنند و یا اینکه قید پرواز داخلی میزنم و پرواز خارجی تهیه میکنم. پرواز رفت پرواز خوبی بود ولی پرواز برگشت واقعا سخت گذشت، لرزه های شدید هواپیما و بالا پایین شدن های ناگهانی به گونه ای بود که عده ای دچار حالت تهوع شدند. نکته جالب در پرواز رفت ابراز نظر کودکی بود که هنگام کاهش ارتفاع هواپیما جهت نشستن در فرودگاه تفلیس موجب خنده مسافران شد. کودک پس از مشاهد بیرون با صدای بلند گفت مامان اینجا که همش علفه! و حقیقت هم دقیقا همینه، طبیعت گرجستان یجورایی شبیه طبیعت شمال خودمونه.
سه روز برای دیدن تفلیس، متسختا و کاختی وقت داشتم، این چند روز بهانه خوبی بود تا با صحبت با مردم گرجستان با فرهنگشون بیشتر آشنا بشم این فرهنگ در شهرهای کوچکتر مثل کاختی و حتی کوتایسی ملموس تر بود. به طور کلی مردم گرجستان مردم مهربانی هستند البته همیشه استثنا وجود داره و البته من هم تجربه چنین استثنایی رو در برخورد با یک خانواده گرجی عجیب داشتم که بگذریم. وارد جزئیات این شهرها هم نمیشم چون به اندازه کافی دوستان در سفرنامه هاشون اشارات خیلی کاملی داشته اند تنها به این دو نکته بسنده میکنم که اگر توانستید حتما به کازبگی برید و پاراگلایدر رو با یک ویوی فوق العاده تجربه کنید و دوم اینکه به نظر بنده منطقه تفلیس قدیم برای اسکان در شهر تفلیس به دلیل نزدیکی به جاذبه گردشگری، مترو، اتوبوس و البته فضای شاد و اکتیو بهترین انتخاب است. برای رسیدن به این نقطه میتونید با حداقل هزینه ممکن از اتوبوس با شماره 37 که دقیقا جلوی درب فرودگاه هست استفاده کنید یا اینکه خودتون به مترو رسونده و در ایستگاه Station square از مترو پیاده شوید. به طور کلی شبکه حمل و نقل اتوبوسی تفلیس خیلی وسیع، کارامد و البته پیچیده است من از نرم افزار اندرویدی Transit Tic برای مسیر یابی اتوبوس ها استفاده می کردم که البته چندین بار اشتباه رفتم تا نهایتا کمی مسلط شدم ولی استفاده از تاکسی برای سفرهای خانوادگی با توجه به بالا نبودن قیمت تاکسی (به شرط چونه زدن) انتخاب بهتری است البته از نرم افزارهای سفارش آنلاین تاکسی هم می شود برای کاهش هزینه ها استفاده کرد.
پرواز دوستان همگی به فرودگاه بین المللی کوتایسی بود بنابراین این خود بهونه ای بود برای یک برنامه ریزی نیم روزه برای دیدن شهر کوتایسی.
تصویر شماره 5: نقشه کشور گرجستان
شهر کوتایسی دومین شهر بزرگ گرجستان با جمعیتی در حدود 150 هزار نفر و در فاصله حدود 230 کیلومتری از تفلیس قرار دارد. با مراجعه به سایت راه آهن گرجستان میتونید برنامه حرکت قطارها رو مشاهده کنید که البته برای خرید یا باید کارت اعتباری داشته باشید یا اینکه به نمایندگی موجود در سرتاسر شهر مراجعه کنید. قیمت ها عمدتا شناور بود و برای روزها و ساعات مختلف تغییر میکرد من بلیط تفلیس به کوتایسی با قیمت حدود 8 لاری به صورت اینترنتی تهیه کردم. طبق برنامه حرکت قطار بین دو این شهر در فصل تابستان ساعت 9 صبح است که این فاصله نه چندان طولانی با قطار در حدود 6 ساعت و البته به سختی طول کشید. امکان استراحت دلیل اصلی من برای انتخاب قطار بود تا در هنگام رسیدن به کوتایسی انرژی لازم برای گشت و گذار نیم روزه رو داشته باشم ولی شرایط خیلی سخت تر از اونچیزی که تصور می کردم پیش رفت. اول اینکه هیچکس انگلیسی بلد نبود دوم اینکه جز تو راهرو هیچ پنجره دیگه ای در کوپه ها وجود نداشت!!! هوا هم گرم، اصلا چیزه عجیبی بود! این رو هم در نظر بگیرید که هواسازی هم در کار نبود و البته آب خنک هم واس خرید وجود نداشت، خلاصه اینکه خیلی سخت گذشت. اواخر مسیر بود که دیدم توقف خیلی طولانی شده، امکان مکالمه با مهماندارها هم که نبود با کلی ایما و اشاره ازش خواستم بذاره برم پایین، رفتم پایین از تعجب خشکم زد! واگن ما تک و تنها تو ریل!!!!! پس لوکوموتیو کجاست!!!! بقیه قطار کو پس!! خندم گرفته بود حسابی به شانس و برنامه ریزیم! برگشتم به سمت خانم مهماندار تقریبا مسنی که رو پله دوم قطار کنجکاوانه منتظر واکنشم بود و با اشاره گفتم چی شده؟ او هم با حرکت دست روی گردن فهموند که کارت تمومه! و باعث خنده جفتمون شد. آخرشم نتونستم دقیق بفهمم که ما جدا شده بودیم یا جدا کرده بودنمون ولی نهایتا یک لوکوموتیو اومد ما رو برداشت و رسوند به ایستگاه راه آهن کوتایسی.
تصویر شماره 6: مراحل خرید بلیط قطار
البته این رو هم باید بگم که برای یک بار دیگه من در طول سفر برای رفتن از باتومی به تفلیس از قطار استفاده کردم با این تفاوت که قطارهای مسیر بین باتومی-تفلیس قطارهای جدیدتر و تقریبا سریع السیر هستند که برخلاف قطار مسیر تفلیس-کوتایسی که دارای تخت بودند این قطارها دارای صندلی های اتوبوسی هستند و بسته به کلاس قطار و زمان حرکت از 21 لاری تا 150 لاری قیمت شناور دارند. نکته ای که باید عرض بشه خدمتتون این هست که حتما از چند روز قبل اقدام به خرید بلیط مسیر تفلیس-باتومی کنید چراکه به سرعت پر میشه و عمدتا قیمت های لحظه آخری قیمت های بالاتری هستند.
حدودای ساعت 3 بعدظهر بود که نهایتا به ایستگاه قطار کوتایسی رسیدم و بعد از استراحتی کوتاه در هاستلی که از قبل نزدیک ایستگاه راه آهن بوک کرده بودم قدم زنان به سمت کلیسای جامع باگراتی رفتم و به دلیل ویوی کاملی که از شهر از اینجا قابل دیدن بود تا حدودای غروب هم اونجا بودم و سپس تا حدودای 11 شب تو مرکز و اطراف شهر قدم زدم.
تصویر شماره 7: کلیسای جامع کوتایسی(باگراتی) متعلق به قرن یازدهم میلادی و ثبت شده میراث جهانی یونسکو
تصویر شماره 8: نمای شهر کوتایسی از کلیسای جامع باگراتی به دلیل قرار گرفتن این کلیسا بر روی تپه ای مشرف به شهر
خیلی علاقه مند به بازدید از غار پرومتئوس که در حدود بیست کیلومتری شمال کوتایسی و دره اوکاتسه قرار داره بودم ولی به دلیل محدودیت زمانی و البته دوری این مکانها از شهر کوتایسی امکان بازدید تو این زمان میسر نبود. به طور کلی شهر کوتایسی فاقد زرق و برق های تفلیس هست و سبک زندگی گرجی قابل لمس تر هست.
قرارمون طبق برنامه 8 صبح روبروی درب فرودگاه بین المللی کوتایسی بود. زودتر از خواب بیدار شدم وسایلم رو طبق اصول تو کولم چیدم و پس از صرف صبحانه ای که از شب قبل برای امروز خریداری و تهیه کرده بودم سر قرار حاضر شدم. مسیر کوهنوردی ما حد فاصل بین مستیا تا اوشگولی بود پس بعد از آشنایی و احوال پرسی با دوستان سوار ماشینی شدیم که از قبل به صورت اینترنتی رزرو کرده بودیم و مقصدمون هم مستیا بود. مسافت حدود 230 کیلومتری بین کوتایسی تا مستیا در حدود 6 ساعت به طول کشید البته با توقفی که در مسیر برای صرف ناهار داشتیم و هزینه دربستی ماشین 240 لاری بود که بین همه تقسیم شد. برای رسیدن به مستیا از خود تفلیس هم می شود اقدام به رزرو اینترنتی ماشین کرد لذا لزوما دلیلی نداره سفری به کوتایسی داشته باشید. حتی با استفاده از مترو میتونید خودتون رو به ایستگاه دیدوبی (Didube) رسونده و از مینی بوس یا ون های خطی تفلیس-مستیا برای صرفه جویی بیشتر در هزینه ها استفاده کنید ولی از اونجا که پرواز یکی از دوستان بامداد همون روز بود و ثانیا ضمن اهمیت صرفه جویی در هزینه واقعا قرار بود با توقف در راه از مسیر هم لذت ببریم و ثالثا تمام هزینه ها نهایتا بین 6 نفر تقسیم می شد بنابراین ترجیح گروه بر این بود که بدون دردسر ماشین راحتی رو از قبل رزرو کنیم. حدودای ساعت 2 ظهر بود که به منطقه مستیا رسیدیم و پس از یک استراحت کوتاه و خرید یک سری وسایل جزئی مثل کپسول گاز و جمع آوری یک سری اطلاعات جزیی تر در خصوص مسیر، مشکلات، باید و نبایدها در حدود ساعت 3 بعدازظهر برنامه کوهنوردی ما شروع شد.
تصویر شماره 9: کافه رستورانی در مستیا- تقریبا یکی از کارهای تکراری و دوست داشتنی در طول سفرم پیدا کردن یک کافه زیبا با طراحی یا با یک ویژگی خاص مثل این کافه و نوشیدن چای بود و گرجستان هم پر از این کافه ها و واقعا چه چیز بهتر از این!
مستیا روستاییست در کوهپایه های رشته کوه های قفقاز که به عنوان يكي از مهمترين مراكز فرهنگي و تاريخي ثبت شده در ليست يونسكو بعنوان میراث بشری تقریبا در مرکز استان سامگرلو زمو سوانتی قرار گرفته که به واسطه حضور انبوهی از توریست ها پیشرفت سریعی داشته و تقریبا تبدیل به شهری شده با انبوهی از هتل، رستوران و فروشگاه های مختلف که میشه گفت تنها نقطه ای از گرجستان هست که تقریبا تمام مردم مسلط به زبان انگلیسی هستند. گوشه به گوشه مستیا توریست هایی هستند که تو کافه و رستورانها در حال استراحت یا برنامه ریزی برای شروع کوهنوردی هستند و ازونجا که هدف همه تقریبا یکیست فضا ساده و کاملا پرانرژی هست و البته این رو هم باید بگم که من هرچی گشتم نتونستم هیچ ایرانی رو اونجا پیدا کنم! اما درخصوص مسیرهای کوهنوردی باید عرض کنم خدمتتون که مسیرهای متعددی براساس مدت زمان و میزان سختی از مستیا وجود داره که مسیر مستیا به اوشگولی یکی از رایج ترین و زیباترین مسیرهای موجود با درجه سختی متوسط/کمی سخت به طول تقریبا 42 کیلومتر هست که عمدتا در بازه زمانی 4 تا 5 روز قابل پیمایش هست. یکی از ویژگی های این مسیر این هست که اگر امکانات کمپ در طبیعت همراهتون نباشه به شرط داشتن تجربه و البته با یک برنامه ریزی دقیق میتونید از روستاهای مسیر برای اقامت در شب استفاده کنید.
روز اول
طبق نقشه و پیش بینی های انجام شده، مسیر روز اول ما میبایست در حدود 5 ساعت به طول میکشید بنابراین در حدود ساعت 8 بعدازظهر بود که به نقطه مورد نظر(Chvabiani) رسیدیم. هنوز تا غروب آفتاب وقت داشتیم. بعد یک استراحت کوتاه و تهیه آب از رودخانه ای که در نزدیکی بود چادرها رو برپا و برای صرف شام دورهم جمع شدیم، در خلال آماده سازی و خوردن شام گفت و گوهای دوستانه خوبی داشتیم. منظره غروب بسیار زیبایی بود. همزمان با غروب آفتاب وزش باد تقریبا بهاری ملایمی داشتیم. آسمان ابری شده بود و نم نم بارون بهونه ای شد برای خداحافظی.
تصویر شماره 10: کوه و طبیعت مسیر روز اول پیمایش
تصویر شماره 11: شب اول و نزدیکای غروب آفتاب و ابری شدن آسمان و بارانی که قرار است ببارد
خیالم از ضد آب بودن چادرم راحت بود. صدای تق تق بارون روی چادر، بوی نم، بوی طبیعت و هوای فوق العاده حس خواب رو ازم گرفته بود، اگرچه خسته بودم ولی دلم نمیومد بخوابم تازه اونجا بود که حس کردم الان چقدر میچسبه تو این شرایط زیر چراغ چادرم کتاب بخونم. پیمایش این روز پیمایش سختی نبود. مسافت طی شده در حدود 13 کیلومتر و ماکزیمم پیمایش عمودی ما نسبت به نقطه مبدا که مستیا باشه در حدود 500 متر بود. Chvabiani و Zhabeshi دو منطقه ای بودند که به دلیل وجود زمین مسطح برای کمپینگ و نزدیکی به رودخانه جهت تامین آب از قبل برای اسکان شب اول توصیه شده بود.
تصویر شماره 12: مسیر پیمایش
تصویر شماره 13: مسیر پیمایش
نکته جالب در برخورد با این دوستان این بود که اینها از کوچک ترین زمانشون هم برای مطالعه استفاده می کردند و حقیقتا تصور اینکه من بخوام یه چنین کتابهای قطور و سنگینی رو تو طول این مسیر حمل کنم واقعا برای من غیر ممکن بود. مسیر پیمایش ما کوتاه نبود و اساسا چون مسیر ماشین رویی وجود نداشت روستاهای مسیر از حداقل امکانات موجود برخوردار بودند بنابراین باید امکاناتمون کامل میبود پس کوله های سنگینی داشتیم برای مثال کوله من حدود 13 کیلو وزن داشت که در قیاس با کوله های بقیه سبکتر هم بود که علاوه برتوجه به چینش صحیح وسائل تمام سعیمو کرده بودم هیچ وسیله اضافی همراه نداشته باشم. صادقانه اینکه کل کار فرهنگی که برای خودم پیش بینی کرده بودم یک کتاب صوتی بود که وقت هم نکردم بهش گوش بدم. فقط اینکه تصور بنده و شاید خیلی از دوستان این هست که کتاب یک بار اضافیست برای چنین سفرهایی ولی این سفر تلنگری شد تا بیشتر به اهمیت و جایگاه کتاب تو سفر فکر کنم. یاد نوشته ای از منتسکیو افتادم : من هیچ غمی نداشتم که خواندن یک صفحه کتاب از بین نبرده باشد!
روز دوم
قرارمون ساعت 7/30 صبح بود، یکی یکی بیدار و آماده صبحانه شدیم. حین صرف صبحانه عمده صحبتا پیرامون این موضوع بود که شب رو چگونه گذروندیم. حدودای ساعت 9 بود که بعد از بستن مجدد کوله ها روز دوم کوهنوردی برای ما شروع شد. پیش بینی روز سخت رو داشتیم ولی حقیقتا حداقل برای من سخت تر از اونی بود که تصور میکردم. بخش اول پیمایش مسیرمون یعنی تا زمان ناهار خیلی سخت بود. هوا هم گرم شده بود و عمده مسیر غیر هموار و سر بالایی بود. محدودیت آب رو هم در نظر بگیرید چراکه همیشه دسترسی به آب نداشتیم بنابراین باید مصرف آب رو مدیریت میکردیم. تو این 4 ساعت پیمایش تا قبل از ناهار پیمایش عمودی ما نسبت به محل اسکان قبلی حدود 900 متر میبود. بعد از صرف ناهار و کمی استراحت یه 4 ساعت دیگه پیمایش مسیر داشتیم که نسبت به مسیر 4 ساعت اول مسیر ساده تری بود ولی خستگی پیمایش قبل ناهار و گرما و سنگینی کوله ها موجب شده بود هیچکی حرفی چیزی تو مسیر نداشته باشه و فقط می رفتیم تا به مقصد برسیم.
تصویر شماره 14: طبیعت زیبای مسیر پیمایش
حوالی ساعت 7 بعد از ظهر بود که به منطقه مورد نظر یعنی Addishi رسیدیم. متوسط ارتفاع ما از سطح دریا حدود بیش از 2000 متر بود ولی واقعا آفتاب گرمی بود بنابراین نیاز به استحمام داشتیم پس تصمیم گرفتیم محل کمپینگ رو داخل روستا ببریم. با صحبت با یکی از روستاییان قرار شد با پرداخت نفری 15 لاری از حمام و همچنین محیط حیاط برای کمپینگ استفاده کنیم.
تصویر شماره 15: مسیر پیمایش
یکی از مشکلات سفر این بود که مزاجم با مواد غذایی مخصوص کوهنوردی که از گرجستان تهیه کرده بودم جور نبود بنابراین برای شام تصمیم گرفتم مثلا یه غذای گرم داشته باشم بنابراین قبل سفر به این مسئله هم توجه داشته باشید. با کلی ایما و اشاره به صاحب خانه فهموندم که گشنمه که البته تنها آپشن موجود تخم مرغ با سالاد و پنیر بود که با پرداخت 10 لاری برام تهیه شد که البته برای منی که وضعم یه مقدار میزون نبود اتفاق بسیار خوبی محسوب میشد.
تصویر شماره 16: مواد غذایی
روز سوم
شب گذشته صحبتامون کمی به درازا کشید بنابراین امروز یه مقدار دیرتر بلند شدیم و حدودای 10/30 بود که همه آماده ی حرکت شدیم. برای امروز هم میدونستیم که روز سختی خواهیم داشت و البته مثل دیروز به سختی هم میگذشت. حدودای ساعت 1 ظهر بود که به رودخانه ای رسیدیم که از قبل میدونستیم گذر ازین رودخانه دشوار خواهد بود. حدود شاید 20 تا 30 توریست منتظر جابجایی از عرض این رودخانه و همین تعداد هم طرف دیگر رودخانه منتظر دوستانشون بودند. این رودخانه منبع درآمدی شده بود برای مردم محلی اطراف که با گرفتن هزینه 10 لاری توریست ها رو از عرض رودخانه به کمک اسب جابجا بکنند. یادمه یه نگاهی به هم کردیم و یکی یکی همه تایید کردیم که رد بشیم بدون اسب! فارغ از فکر به اینکه اگه بیوفتیم چی میشه. دمپایی صندلم رو پوشیدم و کفشو به کیف بستمو و پول و گوشی موبایلمو داخل کیف گذاشتم و آماده عبور شدم فارغ از اینکه قراره چه اتفاقی برام بیوفته. مسیر بهتر رو از تغیر امواج سطح آب پیدا کردیم. نوبت من بود بند صندلو سفت کردم و کوله به دوش وارد آب شدم. اولین اشتباهم این بود که فکر میکردم باتوم میتونه کمکم کنه. سرعت آب زیاد بود که با برخورد به باتوم ها تعادلمو به هم میزد. چاره ای نبود باتوم ها رو مجبور شدم بالا بگیرم و ادامه بدهم. عمق آب متغیر بود و حتی تا بالای ران پاها هم میرسید. به کندی پیش میرفتم. مجبور بودم به آب نگاه کنم تا جای پای بهترو پیدا کنم، سرعت و فشار آب هم زیاد بود همین باعث شده بود دچار سرگیجه عجیبی بشم. پاهام از سرمای آب بی حس شده بود. وسطای رودخانه بود که یکی از صندلهام از پام جدا شد و این خود شد بهونه ای برای نامید و تسلیم شدنم. تصمیم گرفتم بیخیال ادامه مسیر بشم و بنشینم وسط آب! هرچه بادا باد. در حدود چند ثانیه مکس کردم. انبوهی از تفکرات مختلف از جلوی چشام رد شد. اینکه فشار آب تو رو میبره. اینکه قطعا با برخورد به سنگ های مسیر دچار شکستگی دست و پا و حتی سر خواهی داشت، اینجا که پزشک نیست و امکاناتی هم همراهت نیست که خودت به داد خودت برسی پس چجوری با شکستگی میخوای خودتو به اوشگولی برسونی. اصلا چجوری قراره خودتو از آب بیرون بکشی و ... ولی من واقعا سرم گیج میرفت و تسلیم بودم و میخواستم بنشینم و تمومش کنم. ییهو یاد پاسپورتم افتادم که مثلا ته کیف قایمش کرده بودم. گفتم پسر اگه پاسپورت خیس و خراب بشه داستانها و گرفتاری ها خواهی داشت. حقیقتا فقط به خاطر پاسپورت تصمیم به ادامه گرفتم. سرمو آوردم بالا همه توریست ها داشتن نگاهم میکردند. پاهام از سرما و بی حسی شروع کرده بود به لرزیدن. واقعا هیچ چیزی رو زیر پام حس نمیکردم و فقط چشمم به خشکی بود، آرام آرام ادامه دادم و نهایتا رودخانه رو طی کردم و همه چی تموم شد. این حال و روز من دلیلی شد برای دوستان پشت سری که بیخیال پیماش از آب شوند و از همون اسب برای جابجایی استفاده بکنند. یکی یکی دوستان رد شدند و بعد از پیوستن همه، تصمیم گرفتیم یک میان وعده و استراحت کوتاه در کنار رودخانه داشته باشیم. منتظر جوش آمدن آب بودم که یه توریست اهل اسکاندیناوی دستشو گذاشت رو شونم. بلند شدم. سلام و علیک کردیم. ییهمو من بغل کرد و با خنده گفت ما همه منتظر بودیم بیوفتی تو آب و الان خیلی خوشحالم که این اتفاق نیوفتاد. دقایقی به ما پیوست و صحبت کردیم و نهایتا خداحافظی.
تصویر شماره 17: طبیعت زیبای مسیر
تصویر شماره 18: این همان رودخانه ای است که عرض کردم خدمتتون
نزدیکای ساعت 2 ظهر بود که مسیرمون ادامه دادیم ولی امروز قرار نبود تموم بشه، نزدیک به 3 ساعت کوهنوردی خیلی سختی داشتیم. مسیر پیمایش ناهموار و هوا به شدت گرم. خیلی کم یادم میاد که به این شدت در حال عرق ریختن باشم، آب شره میکرد از صورتامون. هرچند ده متر خشکی دهان و شدت تعرق مجبورمون می کرد آبی بنوشیم. به غیر از دو تا از دوستان که دارای کیسه آب بزرگی بودند مابقی یکی یکی ذخیره آبمون تموم شد. از قبل میدونستیم تو این محدوده به مدت طولانی تری دسترسی به آب نداریم ولی واقعا تصور چنین هوای گرم و مسیر دشواری رو هم نداشتیم. از ذخیره آب دوستان استفاده می کردیم ولی بعد از چند ده متر پیاده روی یک جرعه آب اصلا کفاف نمی داد بیشتر هم که نمیشد نوشید. الکی الکی داستان جدی شده بود. چاره ای نبود و مسیر رو به سختی ادامه میدادیم از میزان خشکی دهان امکان صحبت کردن نبود. بخشی از مسیر لجن آلود شده بود حدس زدیم که احتمالا در بالا دست باید آبی باشد. من و دو تا از دوستان کوله ها رو در آورده و منحرف از مسیر اصلی، بطری به دست تپه ای رو بالا رفتیم. خدا رو شکر آب بود ولی آب از مجموعه چشمه های بسیار کوچک از سطح زمین جاری بود، بطری ها آب میشدند ولی عمدتا گلالود! البته نه آنقدر گلالود ولی قشنگ ذرات معلقو میشد توش دید. از قرص های گندزدا برای ضدعفونی استفاده کردیم ولی من و سه تن از دوستان که تاب تحمل 30 دقیقه ای برای ضدعفونی شدن رو نداشتیم. بیخیال شدیم و از همین آب خوش طمع و خوش رنگ برای نوشیدن استفاده کردیم. جالب اینجاست که یه نیم ساعت بعد به رودخانه مورد نظر رسیدیم و اگر صبر میکردم نیاز به نوشیدن چنین آبی نبود. بطری های آب با طعم کلر رو با آب تازه جایگزین کردیم. کنار رودخانه برای صرف ناهار توقف کردیم و سپس تا غروب آفتاب ادامه دادیم. کل مسافت طی شده امروز حدود 19 کیلومتر بود. نزدیکای غروب آفتاب به روستای Iprali رسیدیم. سوپر مارکت کوچکی در مهمان خانه khalde در این روستا بهونه ای برای توقف چند دقیقه ای شد. چون نوشته بود سوپر!مارکت ما هم میگیم سوپرمارکت ولی در حد یک مارکت کوچک هم نبود. عملا هیچی نداشت جز نوشیدنی خنک و چندتا شکلات. بعد از روستای Iprali دشت سرسبز وسیعی بود بنابراین این نقطه برای اسکان شب سوم انتخاب شد. در نزدیکی این دشت رودخانه Khaldechala هست. آب زلال و خنک این رودخانه و البته خاطرات و خستگی راه موجب شد آبی به تن بزنیم و چه صفایی داشت و داد به ما این آب. خیلی خوب بود. یعنی کل سختی این مسیر اگر قراره ختم بشه به این آب تنی واقعا می ارزد. هوا هم واقعا فوق العاده شده بود. آتش تو این هوای فوق العاده میچسبید. گشتیم و به چه سختی یه مقدار چوب خشک پیدا کردیم و آتشو بپا کردیم و جذبه این آتش خود بهونه ای شده برای دیگر توریست ها برای پیوستن به ما و یک شب پر گفت و گو و دلنشین دیگر.
تصویر شماره 19: روستای Iprali (محل اسکان دقیقا دشتی است که بعد از روستا در تصویر قابل مشاهده است و کنار دشت هم رودخانه ای است که در آن آبی به تن زدیم)
تصویر شماره 20: یکی از تجربه های خوب این سفرم همین غروب فوق العاده آفتاب در دشت مجاور روستای Iprali بود. (روستای Iprali در تصویر هست ولی شاید به سختی دیده شود).
تصویر شماره 21: مسیر پیمایش
روز چهارم
حدودای ساعت 7/30 بود که آماده حرکت شدیم. میدونستیم برای امروز پیاده روی بیشتری ولی در مسیر ساده ترخواهیم داشت بنابراین تصمیم گرفتیم صبحانه رو در مسیر صرف کنیم. شاید مهم ترین نکته مسیر امروز سر پایینی بسیار تند و طولانی بود که باید طی میشد مابقی مسیر تقریبا دارای فراز و نشیب های متعدد بود. خستگی و فشار زیاد روی زانوها در طول طی این مسیر موجب زانو درد من در روز آخر این کوهنوردی شد. توقف روز آخرمون در مسیر کمتر بود چراکه تصورمون این بود که احتمالا در تهیه ماشین برای جابجایی از اوشگولی به مستیا دچار مشکل خواهیم شد لذا مسیر روز آخر رو با حداقل توقف ممکن پیمایش کردیم که البته وقتی به روستای اوشگولی رسیدیم تعداد بسیار زیادی ماشین منتظر جابجایی مسافران بودند بنابراین تصمیم گرفتیم غذای گرم دلچسبی رو به پاس انجام موفق این برنامه کوهنوردی به خودمون هدیه بدهیم و پس از استراحت راهی مستیا بشویم.
تصویر شماره 22: طبیعت زیبای مسیر
تصویر شماره 23: طبیعت زیبای مسیر
تصویر شماره 24: مسیر پیمایش
اوشگولی نسبت به مستیا روستای کمتر توسعه یافته ای است بنابراین بافت روستایی رو کاملا حفظ کرده است. البته هم امکان کمپینگ اطراف روستا و هم استفاده از مهمان خانه برای استراحت و خواب شبانه وجود دارد ولی ما تصمیم گرفتیم به مستیا برگردیم. جاده بین اوشگولی- مستیا جاده خراب، تک بانده و خطرناکی بود که متاسفانه هنگام عبور از تجمع مردم متوجه شدیم ونی شامل چندین توریست از جاده منحرف و به دره سقوط کرده بودند. این مسیر حدود 2 ساعت به طول کشید و هزینه پرداختی برای کرایه ماشین 180 لاری بود که بین دوستان تقسیم شد. غروب آفتاب به مستیا رسیدیم. میتونستیم مهمان خانه ای برای اقامت شب هماهنگ کنیم ولی ازونجا که تیم کلا نگاه اقتصادی به همه چی داشت با پرداخت 10 لاری از حیاط و حمام یک خانه روستایی برای اسکان شب استفاده کردیم. از باقی مانده مواد غذایی موجود در کوله ها شام امشب رو آماده کردیم. پرواز یکی از دوستان پس فردا ساعت 4 بعدازظهر بود بنابراین تصمیم گرفتیم فردا رو هم در مستیا بمانیم و پس فردا صبح زود به کوتایسی برگردیم. صبح فردا صبحانه ساده ای رو با هزینه 70 لاری در رستورانی صرف کردیم که البته گرون بود و برای ناهار هم با پرداخت 80 لاری غذای تقریبا مفصلی رو در کافه رستوران دیگری میل کردیم و برای شام هم قرار شد هرکسی مجزا اقدام کنه. صبح روز بعد هم طبق برنامه راس ساعت 8 صبح سوار بر ماشینی که از قبل هماهنگ کرده بودیم به سمت کوتایسی حرکت کردیم. فرودگاه کوتایسی در فاصله 14 کیلومتری مرکز شهر کوتایسی و در مسیر مستیا-کوتایسی قرار دارد. دوستمون رو بدرقه کردیم تا از گیت فرودگاه رد بشه. مجددا با هزینه 20 لاری به مرکز شهر تاکسی گرفتیم و نهایتا در میدان مرکزی شهر با خداحافظی از دوستان پرونده این بخش از سفرم هم بسته شد پس از دوستان جدا شدم و خودم رو به ترمینال برای رفتن به زوگدیدی رسوندم. وارد این مرحله سوم از سفر نمیشم فقط اتفاق جالبی که در زوگدیدی افتاد این بود که کاملا بدون برنامه ریزی یکی از دوستانی که در سفر قبلی در هاستلی آشنا شده بودیم رو ملاقات کردم- اصلا باور کردنی نبود دیدار مجدد بعد از 3 سال اونم تو این شهر کوچیک، دقیقا در یک تایم، دقیقا در یک هاستل و این بهونه ای شد همسفر هم بشیم برای چند روزی.
تصویر شماره 25: تصویری از انتهای کوهنوردی و در مسیر ورودی روستای اوشگولی
چند نکته:
1- سیم کارت رو میتونید به صورت رایگان از داخل فرودگاه تهیه کنید و سپس بوسیله دستگاه هایی شبیه خودپرداز که در سطح شهر به وفور یافت میشود متناسب با نوع و میزان استفاده شارژ کنید. با پرس و جویی که از قبل کرده بودم اپراتور Geocell بهترین کیفیت اینترنت رو در گرجستان ساپورت می کند البته اگر هدفتون فقط شهرهایی مثل تفلیس و باتومی است میتوانید از اینترنت رایگانی که تقریبا در سرتاسر شهر موجود است استفاده کنید. کل هزینه پرداختی من برای شارژ سیم کارت برای یک بازه زمانی 18 روزه 15 لاری بود.
2- هزینه سفر با مترو در تفلیس 80 تتری هست که برای استفاده از مترو باید کارت مترو تهیه کنید که قابل استفاده در شبکه حمل و نقل اتوبوسی هم می باشد. هزینه این کارت شامل هزینه صدور کارت (2 لاری) به علاوه میزان شارژ می باشد که در انتهای سفرتون به گرجستان به شرط سالم بودن کارت میتوانید کارت رو پس داده و هزینه صدور کارت رو پس بگیرید. قدمت مترو تفلیس به بیش از 50 سال میرسه و ایستگاه ها به شدت ساده هستند حتی خیلی ساده تر از مترو ایران و همچنین اصلا شبکه ریلی پیچیده ای ندارد و به راحتی بدون هیچ مشکلی میتونید مسیرتون پیدا کنید.
تصویر شماره 26: نقشه مترو تفلیس-نکته جالب این هست که حین حرکت مترو صدای داخل واگن ها به حدی زیاد است که امکان مکالمه با کسی وجود ندارد و اگه سوالی هم از کسی داشته باشید باید تا توقف در ایستگاه بعدی صبر کنید
3- به نظرم با در نظر گرفتن یک سری فاکتورها گرجستان برای دوستانی که قصد تجربه سفر تنهایی رو دارند میتونه گزینه و شروع خوبی باشه تا اینکه بیشتر با روحیاتشون آشنا و ببینید که آیا این جنس از سفر که بسیار هم رایج هست در دنیا به مذاقشون خوب میاد یا نه. منظور از فاکتورها یعنی هزینه هایی چون بلیط هواپیما، ویزا، خورد و خوراک، امنیت، اینکه مردم بجوش و مهربانی داره اینکه هرموقع دیدی نمیتونی میزنی زیرش و برمیگردی و بعدش هم خیلی غصه نخواهی خورد که ای وای چقدر خرج رو دستم موند و البته خیلی حرفای دیگه. البته میشه بخشی از سفر رو خودتون تنها شروع و تجربه کنید و در مرحله دوم سفر از دوستانتون بخواهید که بهتون ملحق بشوند.
4- برای اسکان هم هتلی در کار نبود و تماما از هاستل، مهمانخانه و خونه های افراد محلی استفاده کردم. هاستل ها رو براساس نظرات از سایت booking.com تنها برای یک شب بوک میکردم و به شرط داشتن کیفیت مناسب برای روزهای بعدی تمدیدش میکردم. اسکان در هاستل تجربه خاص، دوست داشتنی و کم هزینه ای هست که حتما برای یکبار هم که شده البته بسته به شرایطتون باید تجربه شود. در ابتدا کمی نگران امنیت وسائلم بودم البته هیچ چیز گرانبهایی همراه من نبود ولی مثلا برای من که قرار کوهنوردی داشتم دزدیده شدن کفش کوه اتفاق ناخوشایندی میبود ولی خیلی از تخت های کناری دقیقا مثل من کوهنوردهایی بودند که کوله رو کنار تخت رها و برای گشت و گذار به شهر رفته بودند بنابراین من هم بیخیال نگرانیهام شدم. البته میتونید هاستل با کمدهای اختصاصی بوک کنید ولی من به این دلیل گزینه هام رو محدود نکردم. به طور کلی استفاده از هاستل در دنیا دارای فرهنگ جا افتاده ای است که البته باید و نبایدهایی رو هم دارد بنابراین باید حواسمون کمی بیشتر جمع باشد. در انتخاب هاستل حتما به کامنتها دقت کنید. با یک مرور بر کامنت ها می توانید اطلاعات دقیق و صحیحی در خصوص مزیت و مشکلات هاستل بخصوص موقعیت مکانی و وضعیت نظافت بدست بیاورید.
5- مجموعه ای از اتفاقات عجیب و جالب در طول این سفر برام اتفاق افتاد ولی سعی کردم نوشتم کوتاه و مختصر باشه تا حوصلتون سر نره چراکه احتمالا این جنس از سفر مورد پسند آژانس های مسافرتی و شاید دوستان متاهل (البته خانواده های کوهنورد قطعا تجربه کوهنوردی خوبی رو اینجا باهم خواهند داشت) نیست ولی به نظرم جاش خالی بود. شاخص خوب بودن سفر خاطرات و دلتنگی بعد از انجامشه، من که به شخصه دنبال برنامه ریزی سفر بعدی هستم ولی اینبار یک جنس سفر کاملا متفاوت تر و تجربه جدیدتر و نکته آخر اینکه دیدن تفلیس و باتومی قطعا تجربه خوبی خواهد بود ولی امیدوارم این نوشته بهونه ای شده باشه تا به گرجستان جور دیگری هم نگاه بکنیم.
خوش بگذره