جرقه سفر به ارمنستان از دیدن تبلیغات کنسرت مدرن تاکینگ زده شد. اونقدر از بودن در این کنسرت حس خوبی داشتم که بیتردید ارمنستان رو برای سفر نوروزی انتخاب کردم. اما تنها چیزی که برام تو این سفر مهم بود این بودش که با کمترین هزینه به این مسافرت برم بنابراین سفر زمینی رو انتخاب کردم. طی بررسیهایی که انجام دادم بخاطر عید و نوروز قیمت بلیط هواپیما دو برابر حالت عادی شده بود و اصلا دوست نداشتم برای همچین مسافت کوتاهی این مقدار برای بلیط هواپیما خرج کنم. درضمن میخواستم یک بار سفر زمینی رو هم امتحان کنم و چون تعریف زیبایی جاده رو شنیده بود حتما میخواستم این جادهها رو تو مسیر زمینی ببینم.
اتوبوس وی آی پی و ۲۵ نفره بود و صندلیهای راحتی داشت و در طول مسیر کمتر اذیت میشدیم. قرار ما ۸ صبح سوم فروردین در ترمینال غرب بود. درست ۸ صبح تو ترمینال بودم اما امکان نداره خون آریایی در رگهای ما جریان داشته باشه و تاخیر وجود نداشته باشه. ساعت ۹ صبح حرکت ما از ترمینال صورت گرفت و قرار بر این شد که بعضی از بچهها در مسیر مثلا در کرج به ما ملحق شوند. اتوبوس ما از خیلی از شهرها مسافر داشت. همسفرای من از رشت، مشهد، شیراز، کرج و تهران و خیلی جاهای دیگر بود و همگی از یک نقطه از ایران به این مسافرت نمیرفتیم و همین باعث شده بود که تنوع سلیقه و فرهنگ تو جمع ما وجود داشته باشه.
در ابتدا کمی از سفر زمینی و سختیهایش ترس داشتم و میترسیدم که یه وقت خستگی راه نذاره که از مسافرت لذت ببرم. اما باید بگم که بعد از ۲۴ ساعت که به ایروان رسیدیم چیزی از اون خستگی در من باقی نمونده بود و یه راحتی فراموش شده بود. در طول مسیر نیز شوخیها و خندهها اصلا راهی برای خستگی نگذاشت. همسفرای خوب تو سفر یکی از مهمترین فاکتورها برای داشتن مسافرتی عالی است. تو این مسافرت نیز همسفر خوب کم نبود. درضمن وجود لیدری خوب و با تعامل بالا از بهترین اتفاقاتی بود که برامون تو این سفر میتونست بیفته. هماهنگ شدن با ۲۵ نفر که هر کدوم یک قسمت از شهر ایروان مستقر هستن و سلیقههای متفاوتی دارن از سختترین کارها است که لیدر ما به راحتی از پس اون بر اومد.
روز اول در ایروان
صبح بعد از ۲۴ ساعت که تو اتوبوس بودیم به ایروان رسیدیم و اول به میدان اصلی و مرکزی شهر یعنی میدان هراپراگ یا میدان جمهوری رفتیم. میدانی بزرگ که دورتادور آن ساختمانهایی با بافت قدیمی وجود داشت. موزهای بزرگ نیز در این میدان واقع شده بود که در عکس بالا قابل مشاهده است. در طول چند روز اقامت ما در ایروان میدان هراپراگ محل جمع شدن تمام بچهها برای رفتن به سمت گشتها شد. میشه گفت که ایروان شهر خیلی بزرگی نیست و دسترسی به تمام نقاط شهر در کسری از ثانیه امکان پذیر است البته به شرطی که ترافیکی نباشد.
مقصد بعدی ما رفتن به سمت کاسکاد یا هزار پله بود. مجموعه کاسکاد یا هزارپله با ۵۷۲ پله محلی زیبا برای گردشگران است و از بالای این مجموعه شهر ایروان زیر پاهای گردشگر است. هدف اصلی ساخت این اثر اتصال بخش شمالی و مرکزی ایروان بود و گذر از این مسیر به مراتب آسانتر از سایر مسیرها بود. ساخت این بنا تا سال ۲۰۰۲ دست خوش توقف شد تا اینکه در سال ۲۰۰۲ به صورت کامل تکمیل شد و امروز به مکانی هنری برای گردشگران تبدیل شده است. البته باید بگم که برای خیلیها بالا رفتن از ۵۷۲ پله سخت است و به همین دلیل در خود مجموعه پله برقی برای آن دسته از افراد که مایل به بالا رفتن از پله نیستن گذاشته شده است.
در این مجموعه مجسمههای ارزشمندی وجود دارد که برخی از آنها هدیههایی است از طرف بزرگترین هنرمندان جهان که سبب زیبایی کاسکاد شده است. در میان این مجسمهها آثاری از هنرمندان انگلیسی، کلمبیایی و اسپانیایی دیده میشود. در عکس بالا یکی از این مجسمهها قابل رویت است که از طرف هنرمندی کمبیایی اهدا شده است.
مقصد بعدی ما در روز اول سفر به ارمنستان کلیسای جامع سنت گریگور بود. کلیسایی بزرگ و زیبا که به روشنگر نیز معروف بود. برخورد اول من تو کلیسا با خانمی که مسئول اونجا بود خیلی حالب بود. طبق گفته تور لیدر ما عکس گرفتن تو کلیسا ممنوع بود اما مگه میشه من جایی برم و عکس نگیرم به همین خاطر به سمت این خانم رفتم و برای عکس گرفتن ازش پرسیدم و تو جواب بهم گفت که من چشمام رو میبندم و تو عکست رو بگیر یعنی من چیزی ندیدم. خیلی برخورد خوب و قشنگی بود. کلیسایی با سقفی بلند و لوسترهای زیبا که سکوت توش حرف اول رو میزد. تو قسمتی از کلیسا افرادی مشغول انجام کارهای دینی بودند و در بخش اصلی کلیسا نیز ارامنه در حال عبادت بودند.
در کنار ساختمان اصلی کلیسا مکانی بود برای روشن کردن شمع که حال و هوای خوبی داشت. دیدن این کلیسا آخرین مکان قبل از نهار بود که بعد از آن به سمت رستوران قفقاز برای نهار رفتیم.
تو ارمنستان همانند ترکیه گوشت قرمز حرف اول را میزند. به قدری مصرف گوشت قرمز تو این کشور زیاد که واقعا برای من یکی سوال میشه که چرا مریضیهای مرتبط با گوشت قرمز در این کشورها وجود نداره. من برای بار اولم بود که با خوردن این حد از کباب از انواع کباب متنفر شدم و تا چند روز بعد از سفر تمایلی به خوردن گوشت نداشتم. اگر بخوام بین کبابهای ایرانی و کبابهای ارمنی یکی رو انتخاب کنم مطمئنا میگم کباب ایرانی ولی تو سفر خیلی آدمی نیستم که بخوام ایراد بگیرم و غذایی رو نخورم. با اینکه مزه کباب ایرانی برام خیلی دلچسبتر هست با این وجود تو طول سفر هر غذایی که جلوم گذاشته شد خوردم.
بعد از خوردن نهار تمامی دوستان به سمت هتلهای خود رفتند و بخاطر خستگی برنامه جمعی برای شب نچیدند و هر کس شب رو برای خودش برنامه ریخت. من هم که همراه با پسرخواهرم به این سفر رفته بودم تصمیم گرفتیم با پیشنهاد تور لیدرمون برای پیاده روی در کنار ساختمان اوپرا به سمت مرکز شهر بریم.
علاقه بسیار زیاد ارمنیها به موسیقی باعث ساخت همچنین ساختمان بزرگ و زیبایی شده است که یکی از بزرگترین ساختمانهای اوپرا در جهان محسوب میشود. اما اطراف اوپرا محبوبترین قسمت شهر از نظر من است. خیابانهایی مملو از کافه و رستوران و همچنین خیابان سنگ فرش که پیاده روی تو اون واقعا لذت بخش بود. در حین پیاده روی در خیابان سنگ فرش بود که باران شروع شد و در همان باران در کافهای نشستیم و آبمیوه خوردیم. بعد از گشت در خیابان با شدت گرفتن باران به سمت هتل پیاده راه افتادیم و کاملا به موقع به هتل رسیدیم چون بعد از رسیدن ما به هتل چنان طوفان و باران شدیدی شد که در صورت بودن تو خیابون مطمئنا سرما میخوردیم.
روز دوم در ایروان
روز دوم اقامت ما در ایروان با حرکت به سوی دره گلها آغاز شد. دره گلها همان زاخکازور به زبان ارمنی است. زاخکازور شهری کوچک در نزدیکی ایروان است و معمولا بخاطر پیست اسکی زیبایش معروف است. معمولا افرادی که به اسکی علاقمند هستند در فصل زمستان چند روز در این منطقه و در اقامتگاههای آن میمانند و از اسکی لذت میبرند.
تلکابین سر باز تا خود مقصد باعث شد تا سرما تا عمق وجودمون نفوذ کند. باران شب گذشته ایروان باعث شده تا آسمان ایروان بسیار درخشان و زیبا شود و کوههای آرارات در کنار خورشید تابان به زیبایی دیده شود. بعد از گشت در محوطه به سمت کافهای رفتیم تا با دوستان برای گرم شدن چای یا نوشیدنی گرمی بنوشیم. انصافا که یک نوشیدنی گرم در این هوا اگر نباشه کمبود یک چیزی حس میشه حالا اگر دوستان ارمنی دستور پخت آش رشته رو هم یاد بگیرن که چه بهتر و جذابتر اصلا سری بعد خودم این غذای ایرانی رو میبرم اونجا و در ایروان به نام خودم ثبتش میکنم.
همانقدر که در مسیر رفت تلکابین سرما نذاشت چیزی از طبیعت متوجه شویم مسیر برگشت هوا نرمال شد به راحتی مناطق اطراف رو دیدیم و از محیط اطرافمون لذت بردیم. بعد از رسیدن به پایین تله کابین به سمت رستوران سمویی موت در کنار دریاچه سوان راه افتادیم. قبل از رسیدن به رستوران در مورد غذای انتخابی نظر سنجی شد و من بین ماهی و کباب، ماهی رو انتخاب کردم. واقعا به جرات میتونم بگم مزه این ماهی یکی از اون مزههایی شد که تا آخر عمر فراموش نخواهم کرد. بسیار خوشمزه و لذیذ بود. یکی از نکات جالب در مورد فرهنگ غذایی ارمنیها وجود سالادی شبیه به سالاد شیرازی ما است که در ابعاد بزرگتری خورد میشد که در هر رستورانی در کنار غذا دیده میشد. منم که عشق سالاد با دیدن این سالاد در کنار غذا اینقدر ذوق میکردم که از خود غذا بعضی جاها اینقدر ذوق زده نمیشدم.
یکی از لحظات فراموش نشدنی من در این سفر بودن در کنار دریاچه سوان بود. دریاچه سوان از اون چیزی که درباره آن شنیده بودم خیلی بهتر و زیباتر بود. آرامش و حس خوبی که از این دریاچه گرفتم وصف ناپذیر بود. عبور از کنار دریاچه و شنیدن صدای مرغای دریایی و حتی غذا دادن به اونا حالی بود که من به دنبالش بودم. بعد از خوردن نهار به سمت سوانا وانک یا کلیسای سوان رفتیم که از این کلیسا نیز دیدن کنیم. ارمنستان به سبب اینکه اولین کشوری بود که مسیحیت توش دین واحد شد کلیساهای بسیاری دارد و دیدن معماری این کلیساها جدا از بحث مذهبی آن جذابیت دارد.
برای رسیدن به این کلیساها باید از پلههایی بالا میرفتیم. اما در محیط پایین کلیسا افراد محلی در غرفههایی در حال فروش صنایع دستی و سمبلهای ارمنستان بودند. ظروف مسی، برچسبهایی از مناطق دیدنی ارمنستان، بشقابهایی با نقاشیهای مناطق دیدنی ارمنستان و خیلی چیزهای دیگر. من معمولا در هر سفر سمبلی از اون کشور را میخرم تا برای همیشه به عنوان یادگاری از اون سفر داشته باشم. به همین دلیل از افراد محلی بشقابی یادگاری از ارمنستان خریدم که به عنوان خاطرهای از ارمنستان داشته باشم.
بالای تپه و نزدیک به محوطه کلیسا این زنگها بود که با وزش باد تکان میخوردند و صدای دلنشین محوطه را پر میکرد. شنیدن صدای این زنگها باعث شد که دقایقی را در اینجا مکث کنم و بمانم و بعد به سمت کلیساها برم. بعد از بازدید از کلیسا و هنگام خروج به گفته یکی از همسفران به صورت عقبگرد از در کلیسا خارج شدیم. وقتی ازش پرسیدیم که این کار برای چیست گفت تو کلیسای گریگور هنگام خروج بهشون گفته شده که به صورت عقبگرد و در حالت دست به سینه باید از کلیسا خارج شد. ما نیز پیرو این رسم و احترام به مسائل دینی آنها این کار را انجام دادیم که بی احترامی صورت نگرفته باشد.
هنگام گشت در محوطه کلیسا به این سنگها برخوردم. اصلا نمیدونستم که داستان این سنگها چیه تا اینکه تور لیدرمون رو دیدم و از ماهیت این سنگها ازش پرسیدم. جوابی که تور لیدر به من داد حاکی از این بود که این سنگها برای خانهها و سازههای قدیمی است که بعد از تخریب آنها را به عنوان اثری تاریخی نگه میدارند و دور نمیریزند. در واقع میتوان گفت که این سنگها یادبودی باقیمانده از آثار قدیمی ارمنستان است که در خیلی از جاهای شهر به همین صورت قابل مشاهده هستند.
در کنار همین کلیسا اسکلهای بود که با قایق میشد دریاچه رو گشت اما از شانس بد ما به دلیل طوفان شب قبل امکان رفتن وجود نداشت و تنها کاری که تونستیم بکنیم نشستن بر روی نیمکت و لذت بردن از هوای دلپذیر و خنک بود. بعد از گشت در این منطقه بود که سمت مرکز شهر و میدان هراپراگ رفتیم تا همگی به رستورانی برای صرف شام برویم. حدودای ساعت ۱ شب بود که روز دوم ما در ارمنستان به پایان رسید و همه به سمت هتلهای خود رفتند تا برای روز سوم آماده شوند.
ارمنستان بعد از جدایی از شوروی و استقلال به لحاظ اقتصادی خیلی در وضعیت مناسبی قرار ندارد. ارمنستان حدود ۴ و نیم میلیون جمعیت داره که تنها ۳ میلیون از اون جمعیت داخل خود ارمنستان زندگی میکنند و حدود ۱ میلیون از جمعیت ۴ و نیم میلیونی بیرون از ارمنستان و تو ایران و روسیه و لبنان و دیگر کشورها هستند. از مرز ایران که رد شدیم و وارد جادههای ارمنستان شدیم با ماشینهای مواجه شدیم که تصویری مانند فیلمهای دوره جنگ جهانی برام زنده کرد. ماشینهای قدیمی و اکثرا روس که جادهها را بالا و پایین میرفتند. وقتی از لیدر درباره این ماشینها پرسیدم گفت که این قسمت از ارمنستان و شهرهای دیگر غیر از ایروان وضع اقتصادی مردم اجازه خرید همچین ماشینهایی را میدهد و قدرت خرید آنها کم است. اما باید گفت که در پایتخت ارمنستان، ایروان ماشینهای روز دنیا کم نبود. جدیدترین بنز و بی ام دبلیوها در ایروان دیده میشد.
ایروان سرمایهدار بزرگی به نام زاروکیان دارد که در ایروان املاک و زمینهای بسیاری به نامش است. داخل شهر ماشینهایی با پلاکهای دارای ارقام مشابه متعلق به خانواده این سرمایهدار بود و خیلی هم آدمهای عجیب و به ظاهر ترسناکی بودند. در واقع میتوان گفت که زاروکیان در ارمنستان نقش بسیار پررنگی ایفا میکند.
یک نکته دیگه در مورد ارمنستان قانون رانندگی در این کشور بود. اول اینکه خیابونهای ایروان قدم به قدم چراغ راهنمایی رانندگی داشت. بعد اینکه توقف و نگه داشتن برای عابر پیاده، ایستادن برای ماشینی که حق تقدم با اون است حتی در میدون اصلی شهر بدون هیچ چراغ چشمک زنی رانندهها موظف به ایستادن و رد شدن ماشینهای طرف مقابل بودند. به شخصه از دیدن این حجم از فرهنگ ترافیکی و رانندگی متعجب شده بودم. بسیاری از ما ایرانیها خودمون رو دارای فرهنگ چند هزار ساله میدونیم اما حاضر نیستیم برای رعایت حق تقدم عابر پیاده پنج ثانیه توقف کنیم. واقعا از فرهنگ رانندگی اهالی ایروان بسیار خوشم اومد.
هزینههای سفر به ارمنستان
درباره میزان خرج و مخارج در ارمنستان هم باید بگم که در حد متوسط بود. یک بطری آب معدنی در حدود ۲۰۰۰ تومان میشود و در کل خورد و خوراک نسبتا در حد متوسطی است. به عنوان مثال گوشت کیلویی ۲۰۰ درامه که ۲۰ هزار تومان میشه. در مورد کرایه تاکسی بیشترین مسافت تو شهر ایروان بیش از ۱۲ هزار تومان نمیشه و معمولا کیلومتر اول ۶۰۰ درامه که میشه ۶۰۰۰ تومان. اواسط سفر مجبور به خرید قرص سرماخوردگی شدم و یک ورق قرص سرماخوردگی رو ۲۰۰۰۰ هزار تومن خریدم. البته این مدل قرص خارجی بود به همین دلیل گرون شد اما قرصهای روس در ارمنستان قیمت بالایی ندارند. در مورد لباس و پوشاک کشور گرانی است. ماشین ارزان، اجاره خانه ارزان، خانهها پول پیش ندارن، خرید آپارتمان هم از ایران ارزانتر است. اما به سبب اوضاع حال حاضر ارز تو ایران و سطح اقتصادی ما شاید خرید در این کشور اندکی برامون گرانتر از ایران بشه.
روز سوم در ایروان
اولین مقصد ما در روز سوم سفر به ارمنستان جایی به اسم اچمیاتزین در نزدیکی ایروان بود. کلیسای جامع اجمیادزین یکی از بزرگترین کلیساهای ارمنستان است که از نظر معماری و سبک ساخت بسیار زیبا و جالب بود. در مورد این شهر باید بگم که شهر مذهبی است و قبلا پایتخت ارمنستان بوده. کلیسای جامع اجمیادزین به کعبه ارامنه معروف است یعنی تمامی ارامنه حتی یک بار هم شده پا به این کلیسا و شهر میذارن و این محل مانند کعبه برای ارامنه میمونه. محیط داخلی کلیسا یه نکته جالب بود و آن هم وجود کشیشهای بسیار در محوطه کلیسا بود که اندکی ما را به یاد مراکز مذهبی دیگر کشورها میانداخت.
قبل از اینکه وارد کلیسای جامع بشیم تور لیدر به ما گفت که کشیشهای داخل کلیسا بسیار آدمهای جدی هستن و من به چشم این موضوع رو دیدم. وارد یکی از عبادتگاهها شدیم و در اون موقع کسی اونجا نبود اما به محض خارج شدن از عبادتگاه یکی از همان کشیشهای بسیار جدی و فاقد اعصاب جلوی در ایستاده بود و اجازه ورود به کسی را نمیداد. باقی افرادی هم که بیرون وایساده بودن میپرسیدن که شما چه جوری رفتید داخل ما هم گفتیم که موقع ورود ما این آقا جلوی در نبودن. اما اگر داخل عبادتگاه هم نمیرفتیم، دیدن فضای بیرونی کلیسا و معماری زیبای ساختمانها هم برای تماشا کافی بود.
من در هر سفری که میرم سعی میکنم از دیگر زوایای آن شهر نیز عکس بگیرم و البته کمی کنجکاوی کنم. زمانی که کنار اتوبوس منتظر دیگر همسفرها بودیم با خرابهای مواجه شدم. حس کنجکاوی من را به داخل این خرابه کشوند تا ببینم داخل این خرابه چه خبر است. والا راستش را بخواهید خبر خاصی نبود. ساختمانی بود که بیشتر شبیه به مدرسهای بود که رها شده بود و بوی نامطبوعی هم داخلش به مشام میرسید. عکس بالا را هم از یکی از درهای این ساختمان گرفتم. جالب اینه که از این عکس هیچ ردی از خرابه بودن آن ساختمان به چشم نمیخورد و این معجزه عکس را نشان میدهد.
پس از جمع شدن تمامی همسفرها به سمت رستوران آرتاشی مود برای نهار رفتیم. نهار جوجه و کباب کوبیده به همراه همان سالاد معروف ارمنیها بود. من به عمرم از خوردن این حد از کباب دچار کباب زدگی نشده بودم. ولی کماکان بخاطر احترام به جمع و تور غذا رو خوردم و خم به ابرو نیاوردم. راستش اون سالاد ساده هم منو خیلی خوشحال میکرد.
اما قسمت جالب روز سوم دیدن کارخانه نوح بود. زاروکیان سرمایه دار ارمنی که اول مقاله از او گفتیم صاحب کارخونه است. طبق گفته لیدر، ارمنستان در صنعت ساخت نوشیدنی الکلی در جهان در رده سوم یا چهارم قرار دارد و جز اولینها در جهان به شمار میآید. در واقع ساخت کنیاک به عنوان اصلیترین و بزرگترین صنعت ارمنستان محسوب میشود.
اما دیدن کارخانه ساخت نوشیدنی خیلی تجربه جالبی بود. این ساختمان متعلق به صدها سال پیش بود و سرداب این کارخونه در زمان صفویه به عنوان زندان استفاده میشده. تونلهای نمور موجود در کاخانه که بلندترین آن ۱۰ کیلومتر طول دارد به خروجی شهر راه داشته و برای فرار در مواقع ضروری استفاده میشده. در واقع این قسمتی که ما برای بازدید رفتیم دیگه محل کار نبود و به موزه تبدیل شده بود. ساختمان اولی که برای تماشا رفتیم اتاقها و میزکار اولین مدیران کارخانه را در خود جای داده بود. اما قسمت بعدی دیدن انبارها بود که نم بسیار زیادی در این انبارها حس میشد که با پرس و جو متوجه شدم که برای به عمل اوردن و تکمیل فرایند تولید باید نمدار باشد.
دیدن کارخانهای که تنها صنعت ارمنستان است بسیار جالب بود. هنگام خارج شدن از کارخانه همزمان شده بود با تعطیلی کارمندان بخش تولید که منتظر بودند تا بازدید کنندگان از کارخانه خارج شوند و بعد آنها بیرون بروند. نظم و انضباط هنگام بازدید از کارخانه نیز از جمله نکاتی بود که خیلی به چشم دیده میشد. دیدن این میزان از نظم و ترتیب باز هم من رو به فکر انداخت که چرا مردم ما در رعایت نظم کم کار هستند.
شب همگی در جشن سال نو شرکت کردیم و بعد از شام همگی به سمت هتلها رفتیم.
روز چهارم در ایروان
صبح پس از جمع شدن گروه در میدان هراپراگ به سمت مجسمه مادر راه افتادیم. مجسمه مادر واقع در هاختاناک پارک یا پارک پیروزی که به گفته لیدر گروه خانه سفیر ایران و خیلی از سفارت خانههای کشورهای دیگه نیز در این منطقه قرار داشت. مجسمه مادر ارمنستان یادبودی است از زن شجاعی به نام سوسه مایریک که در جنگ مقابل عثمانی ها بخاطر محافظت از کودکان و فرزندانش به تنهایی مقابل آنها ایستاد. قسمت تیز شمشیری که در دست مجسمه دیده میشود و همه تانکها، هواپیماها و ماشینهای جنگی نوکشون رو به کوههای آرارات و کشور ترکیه است و این نشانی از داشتن دشمنی پایدار و انتقام است. عکس مقاله عکس مجسمه مادر ارمنستان است که در آن شمشیر مشخص است.
غیر از مجسمه، در محوطه آتشی همیشه روشن است که یادبودی است از کشته شدگان آن جنگ که هیچ وقت خاموش نمیشود. مجسمه در بالاترین نقطه شهر قرار گرفته است که در محوطه آن برای بازدید کل شهر دوربینهای بزرگنما قرار دادهاند. درست مقابل مجسمه کوه آرارات قرار گرفته که به دلیل هوای تمیز شهر به زیبایی قابل تماشا بود. بارانی که روز اول در شهر بارید هوا را به قدری شفاف کرده بود که در طول سفر از دیدن کوه آرارات کلی لذت میبردیم. واقعا تصویر زیبایی در شهر درست میکرد. کوه آرارات ۲ قله دارد، قله بزرگتر سیس و کوچک ماسیس نام دارد. که به گفته ارامنه کشتی نوح به قلههای آرارات گیر میکنه و متوقف میشه. ارامنه ارادت خاصی به نوح دارند و اسم نوح رو خیلی از جاهای شهر میشه پیدا کرد البته آنها نوح رو نوی خطاب میکنند.
موزه وزارت دفاع نیز زیر پایههای مجسمه مادر قرار داشت. درون موزه یادبودهایی از جنگ جهانی دوم و همچنین جنگ قرهباغ قرار داشت. عکسهایی از کشته شدگان و فرماندهان جنگ، مدارک و لوازم مربوط به جنگ قرهباغ، دست نوشتههای جنگی و چیزهای دیگر که همگی جنگ را به تصویر میکشید.
پس از بازدید از موزه به تنهایی در پارکی که کنار محوطه قرار داشت راه میرفتم که تصمیم گرفتم دقایقی رو به روی کوه آرارات بشینم و عکسهایی از این منظره زیبا بگیرم. هوای عالی یکی از بهترین اتفاقاتی بود که برای این سفر میتوانست بیفتد. به گفته لیدرمون ارمنستان نیز همانند دیگر نقاط دنیا بهار امسالش نسبت به سالهای قبل گرمتر شده بود. به گفته وی ارمنستان هر سال عید ردپایی از برف و زمستان داشت اما امسال هوای مطبوعی داشت که از شانس خوب ما بود.
مقصد بعدی ما رفتن به فروشگاه شکلات و خرید سوغات بود. سختترین کاری که در هر سفر رخ میدهد همین خرید سوغات است. بهترین چیزی که برای سوغات میشه خرید همین شکلات است که نیاز به خرج کردن سلیقه ندارد. بعد از اینکه خریدمون تموم شد با جمعی از همسفران در همون فروشگاه کنار هم نشستیم و قهوه و شیرینی خوردیم. نشستن کنار هم و خندهها و شوخیها از بهترین اتفاقاتی بود که هنگام خرید میتونست بیفته. واقعا بودن در کنار دوستانی خوب و سرزنده بهترین اتفاقاتی بود که در این سفر برای من افتاد.
بعد از خرید برای تماشای ساختمان اوپرا در روز به سمت مرکز شهر راه افتادیم. خیابانی شاد که سرتاسر کافه و رستوران دارد خیابانی نیست که از دیدن آن سیر شوی. ما نیز از این قائله مستثنا نبودیم. دقایقی در کنار ساختمان اوپرا بودیم و بعد به سمت هتلها راه افتادیم. یکی از چیزهایی که ما در سفر بخاطرش کلی به همسفرهای دیگه پز میدادیم حضور کاپیتانهای اتوبوس در هتلی بود که ما مستقر بودیم. هنگامی که برای تورها میرفتیم خیلی شیک و مجلسی جلوی در هتل سوار بر اتوبوس میشدیم و با همان اتوبوس به هتل برمیگشتیم. منم که بیجنبه کل سفر به همسفرای دیگه پز میدادم.
اما قشنگترین اتفاق سفر کنسرت مدرن تاکینگ بود که شب آخر کلی از اون انرژی گرفتیم. آهنگهایی که شنیدن تمام آنها نوستالوژیک بود و باعث مرور خاطراتی در ذهن میشد.
پس از یک کنسرت پرهیجان و پرانرژی بخاطر انرژی که اونجا از دست داده بودیم رفتیم که شام بخوریم. ساندویچ برگر بعد از کنسرت درست مثل بکمپلس عمل کرد و کلی شارژمون کرد که باعث شد بعد از شام به سمت خیابونها راه بیفتیم و خیابون گردی بکنیم. با تماسی که با تورلیدر گرفتیم متوجه شدیم که تور لیدر با جمع دیگری از همسفرا در نزدیکی ما هستش و قرار شد همگی به کافهای بریم که تور لیدر به شدت از اون تعریف میکرد. خیلی شیک و مجلسی رفتیم داخل کافه دوستان نشستن و خانمی که نزدیک در بود به من با زبون انگلیسی ناکجاآبادی فهموند که کافه تعطیل شده و همگی به همون شیکی از کافه اومدیم بیرون. بنده هنوز هم که هنوزه این بسته بودن کافه رو به روی لیدرمون میارم و از ضایع شدنمون میگم.
این اتفاقات خیلی از اوقات بعدها به خاطرات شیرینی تبدیل میشه. اگر اون شب کافه باز بود و از ما پذیرایی میکرد شاید به این صورت تو ذهن من نمیموند اما این اتفاق بخاطر بَعد طنزش جزئی از دفتر خاطرات من از این سفر شد. ساعت یک و نیم شب بعد از کلی خیابان گردی و خوردن آبمیوه تازه به سمت هتل اومدیم و خودمون رو برای برگشت به تهران آماده کردیم.
بخاطر اینکه موقع رفت شب به جادههای ارمنستان رسیدیم خیلی زیباییهای آن را ندیدیم. اما برگشت تمام جادههای ارمنستان و قشنگیهاشو دیدیم. یکی از اون زیباییها دریاچه آرتزاوانیک بود که منظرهای بسیار زیبا داشت. آخرین جایی که به صورت دسته جمعی پیاده شدیم و از بودن در کنار طبیعت لذت بردیم همین دریاچه بود.
یک نکتهای که من در اول مقاله یادم رفت بگم غم انگیزترین نکته سفر بود. جادههای ارمنستان همه تابلوهایی به زبان فارسی با مضمون آشغال نریزید داشت. به قدری از دیدن این تابلوها شرمسار شدم که چیزی جز تاسف برام نداشت. واقعا باید به دنبال فرهنگ از دست رفته بود. چطور میشه که در یک کشور غیر فارسی زبان برای فارسی زبانهای ایرانی تابلویی با مضمون آشغال نریزید نصب میشود. مردم ارمنستان در مورد ما ایرانیها چی فکر میکنند. خواهش میکنم کمی رعایت این مسائل رو بکنیم. غیر از اینکه دید دیگر مردم جهان رو به خودمون منفی میکنیم، طبیعت و محیط زیست رو هم به نابودی نزدیک میکنیم. پس هموطن خواهش میکنم ایرانیبودن و فرهنگ چندین هزار سالهمون رو به رخ بکشیم نه اینکه نابودش کنیم.
بعد از توقف در این محل سوار بر اتوبوس به سمت تهران راه افتادیم تا دفتر این سفر نیز بسته شود.