دی ماه سرد زمستانی 1400 بود خواننده محبوبم برنامه کنسرتهای نوروزیش رو در پیجش منتشر کرد. من همیشه چک میکنم و تو آرزوهام مرورش میکردم اما اینسری یکم جدیتر بهش فکر کردم و با علیرضا (همسرم) در میون گذاشتم و از اونجایی که تولدم بهمن ماه هست، ولنتاین بهمن ماهه، سالگرد عقد و عروسیمون هم اسفند ماهه، علیرضا گفت چک کن و ببین هزینه هارو براورد کن اگه در قالب تمام این مناسبت ها میگنجه بریم. عالی شد!
حالا که صحبت مناسبت شد، چون دسته گل مراسم عروسی من گل شیپوری بود، این گل همیشه حس خوب به من میده و دیدنش در ارمنستان هم ازین قائده مثتثنی نبود و حس و حال خوب این گل تقدیم نگاه مهربان شمایی که برای خواندن این سفرنامه وقت گذاشتین.
رفتم سراغ شهرهای برگزاری کنسرت. من به دلیل نزدیکی و کم هزینه تر بودن سفر به وان رو انتخاب کردم ولی نظر علیرضا این بود که ما قبلا وان رو رفتیم، حالا که بستری فراهمه برای سفر، بهتره شهر جدیدی رو انتخاب کنیم ضمن اینکه کنسرت وان 12 فروردین هست و باید فرداش که سیزده بدر هست بگردیم که زمان نامناسبیه. با کمی مشورت کشور ارمنستان رو انتخاب کردیم که در طول سفر، علاوه بر کنسرت، تجربه گشت در شهر ایروان هم داشته باشیم.
با بررسی بلیط ها، دو تا بلیط 120 دلاری برای 5 فروردین 1401 تهیه کردم. باورم نمیشه که واقعی باشه چون این داستان رو فقط فرصت شده بود چند باری در رویاها تجربهش کنم! و خریدن این بلیط چنان انگیزه ای در من ایجاد کرده بود که در دو ماه باقیمانده تا روز موعد، چیزی در ذهنم مدام بهم انرژی میداد و مثل یه کودک شبها با خیالش خوابهای خوب میدیدم!! ولی فعلا تور ایروان نگرفتیم تا کمی جلوتر بریم و سر فرصت بلیط ها و شرایط سفر رو بررسی کنم.
با حال خوب، حالا دیگه اسفند ماهه و باید به فکر بلیط و تور بود. میخواستم صبر کنم تو عید بلیط لحظه آخری بگیرم اما کمی استرس گرفتم و تصمیم گرفتم همون اواخر اسفند بلیط و تور ارمنستان رو رزرو کنم. بعلت چنتا کنسرتی که در اون بازه زمانی در ایروان برگزار میشد و همچنین تعطیلات نوروز، قیمتها کمی نجومی بود. مثلا قیمت یک تور سه روزه هوایی روی هتل بسیار معمولی از 10 میلیون شروع میشد که در اون تایم قیمت بالایی محسوب میشد. با تحقیقاتی که کردم، اگر روحیه قوی و جسم آماده برای 24 ساعت سفر با اتوبوس رو داشته باشیم آنچنان سخت هم نیست و ما چون این روحیه رو در خودمون میدیدیم تصمیم به سفر زمینی گرفتیم. البته به همین راحتیها هم نبود که در ادامه توضیح خواهم داد.
بعد از سرچ و پرس و جو درباره تورها، یک تور گرفتم برای حرکت صبح سوم فروردین ماه روی هتل 4 ستاره "بومو نایری" و 4 شب به مبلغ 4400 میلیون تومان برای هر نفر که در اون تایم قیمت خوبی بود. ظهر روز دوم فروردین بود که از آژانس تماس گرفتند که تو جادههای ایروان برف زیادی نشسته و چنتا توری که از دیروز راه افتادن نتونستن از مرز رد بشن، گروهی برگشتن و گروهی در تبریز موندن، به ناچار حرکت تور ما چهارم صبح میشه. نمیدونم کسی این حس رو تجربه کرده یا نه ولی امیدوارم هیچکس لمسش نکنه، خیلی حس بدی بود ولی به ناچار پذیرفتیم. برای اینکه زیاد گذر زمان اذیتمون نکنه و سر خودمون رو گرم کنیم چنتا عید دیدنی رفتیم و روز چهارم 7 صبح ترمینال غرب بودیم.
حرکت بصورت گروهی بود. 7 تا اتوبوس وی آی پی تخت شو با 4 تا لیدر تازه کار! بلخره ساعت 9 صبح اتوبوس ما راه افتاد. حدودا بعد از 5 ساعت به ایستگاه اولمون که زنجان بود رسیدیم. ناهار رو در یک رستوران بین راهی که کیفیت غذاشون معمولی بود ولی خیلی خدمات خوب و سرعتی ارائه میدادند خوردیم و راه افتادیم. بعد از زنجان یکی دوجا برای سوخت و ایستگاه و نماز و سرویس بهداشتی ایستاد که ما پیاده نشدیم. حدودا ساعت 9 شب شد. نزدیکای مرز «نوردوز» رسیدیم و برای شام مجددا یک رستوران بین راهی ایستادیم و جوجه کباب با کیفیتی متوسط صرف شد. تا اینجای مسیر هم جاده خوب بود وهم خبری از برف شدید و راه بندان نبود وبا نشاط و امید راه افتادیم تا به مرز نوردوز رسیدیم.
تقریبا ساعت 12 شب در مرز پیاده شدیم و با ازدحام جمعیتی عجیب مواجه شدیم! سرتون درد نیاد فقط بهتون بگم که تا 4 صبح در مرز بودیم. شلوغ، سرد، صف، معطلی، بی خوابی نیمه شب، عدم توانایی لیدرها برای جمع و جور کردن مسافرها، پیاده روی زیاد در مرز و خستگی ما تازه از اینجا شروع شد! حالا با هر سختی بود زمان گذر از مرز به پایان رسید و ساعت 4 صیح بلخره اتوبوس ما راه افتاد. در مورد جاده بعداز مرز، شدیدا لازم میدونم توضیح بدم برای کسانیکه احیانا تصمیم سفر زمینی رو دارن که تو هیچ مقاله ای در گوگل همچین چیزی حداقل من نخوندم، اینکه جاده کاملا کوهستانی، بهتره بگم جاده روی کوه! باریک و دو طرفه، شبیه جاده های فرعی روستاهای ایران.
جاده با دره، حدودا نیم متر فاصله داشت و بدون حفاظ و گاردریل و از لحاظ پیچ باید بگم جاده چالوس ما تو جیب بغلشه! حالا شما تصور کنید این جاده پر از برف و یخ بود و هیچ چراغ و روشنایی نداشت!! سر هر پیچ خطرناک و پر برف راننده میایستاد تا تراکتور کمی راه رو هموار کنه ومنتظر میشدیم تا ماشینهای روبرو رد شن تاما بتونیم 100 متر پیش بریم. خلاصه جاتون خالی تونل وحشتی رو پشت سر گذاشتیم و مثل اینکه ما اولین گروهی بودیم که رد شدیم و طی چند روز گذشته همه اتوبوس ها یابرگشته بودند شهرشون یا در شهرهای مرزی اقامت موقت گرفتن تا اوضاع روبه راه شه.
قاعده این بود که مامسیر بعد از مرز رو 12 ساعته طی کنیم اما حدودا 20 ساعت در راه بودیم! بگذریم! ساعت 7 شب پنجم فروردین بلخره به هتل رسیدیم. بعداز کنسرت راجب هتل بهتون توضیح خواهم داد. تصور کنید دو ساعت دیگه قراره کنسرت شروع شه. بر خلاف تصورتون، شاید باورتون نشه وقتی رسیدیم انگار مسیر دو ساعته رو اومدیم. لااقل من این حس رو داشتم. تمام وجودم غرق در هیجان و عشق بود و اصلا حس خستگی نداشتم. به سرعت دوش گرفتیم و با دو نفر از کسانیکه در اتوبوس دوست شده بودیم، از طریق اپلیکیشن «یاندکس» که نصب کرده بودیم ماشین گرفتیم تا سالن کنسرت.
دل تو دلم نبود و تا کنسرت شروع نمیشد مطمئن نمیشدم که قراره رویامو زندگی کنم! حدودا 10 شب بود که برنامه شروع شد و در یک جمله بگم دو ساعت خاطره انگیز و فراموش نشدنی برای ما رقم خورد. حدودا ساعت 1 شب بود که با دوستامون مجدد ماشین گرفتیم و به هتل برگشتیم. اطراف هتل همه مغازه ها تعطیل بود و حتی یک سوپرمارکت باز پیدا نکردیم. شام هم که نخورده بودیم و شدید گرسنه بودیم. یکم گردو تو چمدان داشتیم که مادر عزیزم توشه راه برامون فرستاده بود، همون رو بعنوان شام خوردیم و خسته خوابیدیم.
روز دوم
هتل نایری نسبتا هتل تر و تمیز و کم سنی بود و تجهیزات قابل قبولی داشت و اتاق خواب و پذیرایی جدا بود اما از نظر من امکانات کامل هتل 4 ستاره رو نداشت. چایساز نداشت، مسواک و خمیر دندان نداشت! صبح که رفتیم برای صبحانه، سالن تمیز و صبحانه متنوع و خوبی داشت اما ظرفیت و توانایی برای پذیرایی این حجم از مسافر رو نداشتن. گویا اولین باره که تمامی اتاقهای هتل پر شده! به هر ترتیب صبحانه صرف شد و ازونجایی که سفر به صورت گروهی بود و تقریبا همگی با هم آشنا و دوست شده بودیم، هر کجای سفر که بودیم، افرادی برای حال و احوال و خوشو بش میدیدیم. مثل همین سالن صبحانه!
طبق تجربه فکر میکنم اگر روز اول رو برای گشت شهری انتخاب کنید مزایای بیشتری داره. اولا با استایل و شمایل شهرکمی آشنا میشیم و قبح قضیه برای گشت روزهای آینده کمی میریزه. دوم اینکه اگر مکانی رو بیشتر پسندیدید و ترجیح بدین مجددا از زیبایی های اونجا لذت ببرید، وقت کافی داشته باشید. طبق همین تئوری، ما امروز رو اختصاص دادیم به گشت شهری که جزو گشت آپشنال تورمون بود، یعنی هزینه جداگانه نفری 25 دلار پرداخت کردیم. البته لازم میدونم ذکر کنم لوکیشنهای انتخابی تور جاهای خاص و هزینه بری نیست و ازونجایی که ماشین گرفتن با یاندکس کم هزینه هست و شهر خیلی بزرگ و پیچیده نیست، مکانهایی که در ادامه توضیح خواهم داد رو بازدید کنید هزینه کمتری پرداخت میکنید.
وسیله ای که برای گشت انتخاب شده بود، اتوبوس بود و به طبع تا تعداد افراد اتوبوس جمع شن، حدودا یکساعتی معطل شدیم. بلخره راه افتادیم. اول رفتیم کلیسای «گرگور». کلیسای بزرگ و قشنگی بود.
بعد رفتیم به سمت «پله های کاسکاد» یا هزارپله که فکر میکنم مهمترین و شناسترین قسمت شهر همینجاست. پله های پهن که به گفته تور لیدر، قسمت مسکونی شهر رو به قسمت تجاری وصل میکرده. برای بازدید، هم میتونید از پله ها بالا برید هم اگر خسته شدین سمت چپ پله ها فضای بسته ای که پله برقی داره ودر مسیر بالا رفتن طراحی فضا با اجسام موزه مانندی هست که چشم رو مینوازن و شما گذرای مسیر رو خیلی حس نمیکنید، استفاده کنید.
محوطه پایینی این لوکیشن احتمالا شب های جذابی رو در اختیار توریست قرار بده چون پر هست از کافه های زیبا که میز و صندلی بیرون کافه چیدن و صدای موزیک ، دلبری میکرد. ولی چون تور تایم محدودی رو در اختیار ما گذاشته بود، فرصتی برای نوشیدن و لذت بردن از یک قهوه رو پیدا نکردیم.
حالا نوبت مجسمه مادره. یک میدان بزرگ که تقریبا از بیشتر نقاط شهر به چشم میخوره و موزه جنگ در همان میدان مادر که هر کدام اصالت، داستان و ماجرای خودشون رو دارند که فکر میکنم توضیح دربارهشون از حوصله این سفرنامه خارج باشه و اگر علاقمندین میتونید درباره اونها در گوگل سرچ کنید.
سپس حرکت به سمت مرکز خریدی که اسمش در ذهنم نیست. کمی گشت زدیم و در طبقه فودکورت، ناهار برگر «کِی اِف سی» مهمان تور بودیم. این برگرها برای افرادی با میزان تغذیه خیلی کم میتونه بعنوان وعده اصلی غذایی محسوب شه، در غیر اینصورت فقط یک میان وعدهس!
بعد از ناهار، اتوبوس مارو به جلوی هتل برگرداند. اینکه همه اعضای تور در یک هتل اقامت داشتیم از خوبیهای تور گروهی بود که مدام جلوی هتلهای مختلف برای سوار و پیاده کردن مسافر توقف نداشته باشیم. البته یه خوبی دیگه که به نظرم مهترین حسن سفر گروهی محسوب میشه اینه که دوستان جدیدی پیدا میکنیم. البته باید در این باره کمی خوش شانس بود که در فرصت کوتاه سفر، دوستان خوش سفر و مَچ با خصوصیات اخلاقیمون پیدا شه که به نظرم در این شرایط میشه گفت خداوند از موهبتای خودش بهمون هدیه داده. این قسمت رو که از دلم بر اومد و نوشتم رو فقط کسانیکه با همسفر نه چندان "جور" سفر کردن خوب درک میکن! وما در این سفر از روز اول با امیر و پریا، زوج دوست داشتنی و نوید پسرخوش اخلاق، اکیپ 5 نفره شدیم و اتفاقا اکیپی، لذت سفرمون بیشتر شد و دوستیمون بعد از سفر هم پابرجا موند.
عصر همان روز به همراه دوستان عزیزمون ماشین گرفتیم برای میدان «ریپابلیک». براتون سواله که 5 نفری چطوری یک ماشین گرفتیم؟ در نرم افزار یاندکس یه گزینه داره ماشین سواری، یک گزینه هم ون. که اتفاقا ون خیلی به صرفهتر میشد و ما بیشتر مواقع درخواست ون میدادیم. میدان ریپابلیک خودش از جاهای دیدنی ایروان به شمار میاد و به سمت میدان اپرا، یک خیابان مستقیم هست که پره از کافه و فروشگاه و نمایندگی انواع برندهای مطرح. ما فاصله بین دو میدان که چندان زیاد هم نیست رو پیاده طی کردیم و گشت زدیم.
به نظرم ارمنستان از لحاظ پیشرفت تکنولوژی و مدرنیته جایگاه ویژهای نداره ، نمای 99 درصد ساختمانها سیمانی معمولی که بسیاری از منازل در بالکنهاشون نمای نه چندان جالبی رو با وسایل ایجاد کردن و رختهای شسته شده در بالکنها آویزان بود که این صحنه بسیار به چشم میخورد. یعنی عملا ساختمان، بنا، فضا یا چیز خاصی که توجه رو جلب بکنه، حیرت انگیز یا راز آلود باشه به چشم نمیخوره. حداقل ما ندیدیم.شام رو در یک رستوران محلی لاماحجون خوردیم و بعد شام در میدان اپرا درنزدیکی همون میدان کافه ای بود همراه موسیقی که تا دیروقت اونجا بودیم و بعد با یاندکس به هتل برگشتیم و خسته خوابیدیم.
روز سوم
صبح بعداز صرف صبحانه با اکیپ قشنگمون رفتیم مرکز خرید"اس آ اس" که از مراکز خرید ایروان هست . مرکز خریدی کوچک و نسبتا خوش قیمت که تونستیم کمی خرید انجام بدیم. در ارمنستان زبان اکثریت ارمنی هست و به ندرت پیش میاد انگلیسی بلد باشن. به همین دلیل ارتباط برقرار کردن باهاشون شاید کمی دشوار بشه. هنگام بیرون آمدن از پاساژ چندتا ماشین ایستاده بودن به قصد سوار کردن مسافر. یک آقای ارمنی که با لهجه شیرینی فارسی هم صحبت میکرد جلو آمد و پرسید کجا میرید؟ گفتیم ماشین نمیخوایم داریم پیاده گشت میزنیم.
گفت کجاهای شهر مارو گشتین؟ ماهم کمی توضیح دادیم و با تعجب زیاد پرسید: دریاچه "سوان" نرفتین؟؟ گفتیم نه! حالا چرا نه؟ چون اولا از یکی از دوستانم که قبلا به ایروان سفر کرده بود تحقیقات کرده بودم که گفت سوان هیچ چیز جالب توجهی نداره و وقتتون رو هدر ندین.از طرفی هم دیشب لیدر ما گروهی از همسفران مارو برده بودن اونجا و مثل اینکه هم معطلیها و عدم هماهنگیها و... همه رو کلافه کرده بود و به اتفاق گفتن اصلا خوش نگذشت. به این ترتیب اکیپ ما از رفتن به سوان صرف نظر کرده بود. اماااا...
میخوام بگم که هر کس بر اساس سلایق شخصی خودش و اتفاقات شخصی که براش میافته، روی موضوعی اظهار نظر میکنه. به نظر من شنیدن نظر چند نفر محدود نباید بگذاره تصمیماتمون راه دیگری بگیرن و باید بر اساس سلایق و روحیات شخصی خودمون و گروهمون پلن بچینیم. چرا؟ چون تور سوان به ما بسیار خوش گذشت که در ادامه توضیح خواهم داد.
حالا زمان ناهار رسیده و انرژیها تحلیل رفته. چی میتونه بهتر از یه غذای جدید محلی دلبری کنه؟! در بین راه یک رستوران خوش نما دیدیم. به اتفاق رفتیم داخل. دوستان پیتزا سفارش دادن ولی من چون همیشه دوست دارم غذاهای مختص اون شهر رو تست کنم، دلمه سفارش دادم. البته کاملا شبیه دلمه برگ ایرانی بود اما بسیااار خوشمزه و دلچسب.
قبلا درمورد بازار "ورنیساج" شنیده بودم و ازونجایی که من عاشق بازارهای روز و محلی و فصلی هستم، رفتیم سمت میدان جمهوری که تا میدان اپرا همچین بازار دلبری به راه بود. البته قابل ذکره که این بازار روزهای خاصی از هفته دایره که بهتره درباره روز دقیقش حتما سرچ کنید. غرفههای موقت چادری که انواع صنایع دستی و محلی و انواع ظروف انارشکل عرضه میشد. انار نماد معرف ارمنستان هست. منم که عاشق انااار... . از طرفی هم نقاشان زیادی در یک راسته در حال نقاشی کشیدن و عرضه تابلوهای دستیشون بودن و ازونجایی که من هم نقاش هستم و نقاشی تدریس هم میکنم، نگم براتون که چقدر روحم تازه شد و کیف کردم.
به هتل برگشتیم کمی استراحت کردیم و غروب به قصد خیابان گردی که به نظرم جزو قسمتهای جذاب سفره، از هتل بیرون زدیم. شام هم در یک رستوران محلی یک کباب خوردیم. بسیار لذیذ و خوشمزه. مسئول رستوران خانمی با چهره عبوس و خشمگین بود که ما مدام به خودمون شک میکردیم که نکنه خلاف فرهنگ ارمنی کاری کردیم و خودمون متجهش نیستیم اما کم کم متوجه شدیم به طور معمول، شهروندان ارمنی کمی پوکرفیس هستن و همین باعث شد با تمام ترس و لرزی که از خانم عصبانی اون رستوران داشتیم، یک شب دیگه هم شام بریم اونجا و خودمون رو به چالش بکشیم و بعد به این نوع چالشمون، خودمون خندمون میگرفت!!
امروز خیلی پیاده روی کرده بودیم و خیلی خسته بودیم و ازونجایی که با بچهها تصمیم گرفتیم به تور سوان بریم، با آقای "هراک" تماس گرفتیم که فردا مارو به دریاچه سوان ببره. هراک همون رانندهای که جلوی پاساژ باهاش آشنا شدیم و پیشنهاد بازدید دریاچه رو بهمون داد.چون قرار بود 8 صبح دم هتل باشه، زودتر خوابیدیم که برای فردا انرژی کافی داشته باشیم. البته طبق تاریخ های خرید تور ما، قرار بود که ما فردا صبح برگردیم ایران، اما چون تور یکروز به تعویق افتاده بود، از آخر هم یکروز اضافه شده بود.
روز چهارم
صبح زود بلند شدیم حاضر شدیم و صبحانه خورده، دم درب حاضر بودیم. آقای هراک یک ربع زودتر رسیده بود. سوار ون شدیم و راه افتادیم. تقریبا یکساعت راه بود. در کل، ارمنستان این وقت سال هنوز خیلی سرده و دائم لباس گرم پوشیده بودیم. اما نگم براتون از میزان سرما و برف سوان! من و علیرضا هم عاشق هیجانات این سبکی هستیم. به تله سیژ دره گلها رسیدیم. دره بزرگ و پوشیده از برف. گویا بهار و تابستون این دره پر میشه از گل و سبزه و طراوت و دلیل نامگذاریش هم همینه. اما زمستانش هم بسیار زیبا بود و خالی از لطف نبود.
بلیط تله سیژ سوان خریدیم و سوار شدیم و حرکت به سمت ارتفاعات. من یه عادتی دارم که همیشه در کوله پشتی، یک فلاسک کوچک آبجوش و نسکافه و لیوان یکبار مصرف میذارم. شما این ترکیب سمی رو روی تله سیژ تصور کنید!! حالا رسیدیم به لمس سردترین، پرسوزترین و کولاکطور ترین نقطه زندگی! به طوریکه وقتی ایستگاه بالا پیاده شدیم روی ابروها و مژههامون یخ بسته بود. البته ماهم تجیزات برفی تکمیل و مجهزی نداشتیم ولی فکر کنم الان سوز اون برف رو کاملا روی گونههاتون حس کردین! کمی در کابین نگهبانی گرم شدیم و تله سیژ برگشت رو سوار شدیم و بصورت منجمد، با سرعت سوار ون شدیم تا کمی گرم شیم و راه افتادیم سمت دریاچه سوان که فاصله آنچنانی با دره گلها نداشت.
آقای هراک مارو پیاده کرد و گفت شما برید بالا بگردید و برگردید، من این پایین منتظرتون میمونم. پله های پر از برف و یخ زده رو رفتیم بالا. رسیدیم به ویوی زیبای دریاچه سوان. اون بالا خلوت، دنج، زیبا، چشم نواز، دلبر! از زیباییهاش بیشتر نگم! آفرین به تدابیر مسئولینشون که از یک دریاچه کوچیک چطور جذب توریست میکنن و کسب درامد! بالا یک کلیسای زیبا بود که بازدید کردیم و عکس انداختیم کمی نشستیم و کم کم آماده شدیم برای برگشت. در راه بازگشت، مغازههای محصولات سنتی رو بازدید کردیم و مقداری سوغات خریدیم.
سنگهایی بود که میگفتن از کف دریاچه سوان گرفتن. با تلفیق سنگها و نقره، زیورآلات جالبی درست کردن که برای سوغات، درجه یک هستن. به آقای هراک خوش اخلاق رسیدیم. هراک برای من و پریا، یعنی خانمهای اکیپ، نفری یک عدد گردنبند با سنگ سوان خرید و بهمون یادگاری داد. اصلا نمیدونم کرایه ای که ما برای این تور پرداخت کرده بودیم با خرید دوعدد گردنبند که هراک عزیز برای ما خرید در معادله میگنجه یا نه، اما انسانهایی که مهربانی و معرفت رو بالاتر از منفعت طلبی و بررسی سود میبینن برای شخص من بسیار ارزشمنده و دل آدم رو گرم نگه میداره.
هراک عزیز برای ناهار یک رستوران ساحلی رو برامون در نظر داشت و ماهم پذیرفتیم. ماهی کبابی ساحلی و کباب کوبیده خوردیم که بسیار خوشمزه بود و به این ترتیب یک نیمروز متفاوت وهیجانی و جذاب و پراز تجربه و عشق برای ما رقم خورد.
درمسیر برگشت راننده برای ما آهنگ های ایرانی میذاشت و مارو تشویق به جنب و جوش و شادی میکرد. در این تور کوتاه چون شخصی رفتیم و برای تغییر لوکیشن و سایر کارها تعداد زیاد نبود که مدام منتظر جمع شدن و سوار شدن افراد باشیم، بی حصولگی کم بود این خود، معیاری بود برای بیشتر خوش گذشتن.
جهت استراحت، به هتل رفتیم. چرتی زدیم و چای خوردیم و به مقصد مرکز خریدمگامال بیرون رفتیم. پاساژی بزرگ و پر تنوع و قیمتهای معقول. تعدادی لباس خریدیم. از فروشگاه نیویورک برای علیرضا یک کاپشن با قیمت مناسب خریدیم که وقتی برگشتیم و هرکس این کاپشن رو میدید میپرسید این رو از کجا خریدین!! و سوپرمارکت زنجیره ای «یروان سیتی» بزرگ مشابه هایپراستارخودمون که از نظر من خرید سوپرمارکتی هم از لذتبخشترین بخشهای سفره. فقط حیف که نمیشه خرید ماهانه خونه رو ازاینجا انجام داد! اما لوازم ساندویچ و مقدار خوراکی و میوه برای فردا در اتوبوس خریدیم. دلمون همون رستوران دیشبی رو خواست. پس پیاده و قدم زنان و به سختی، رستوران رو پیدا کردیم و غذای جدیدی در منو رو تست کردیم که خیلی لذیذ بود اما نه به لذیذی شام دیشب و بعد پیاده به هتل برگشتیم.
روز پنجم
قرار بر این بود که ساعت 9 همه مسافرها آماده جلوی درب هتل باشند. اما مثل همیشه تا همه افراد جمع شوند ساعت شد11. راه افتادیم از همان مسیر رفت. شکر خدا مسیر ها باز شده بود و برفها آب شده بود و حالا در مسیر بازگشت دوستیها و صمیمیتها بیشتر شده بود و گپ و گفت و آواز با دوستان جدید، از سختی راه کم میکرد. ناهار و شام در رستورانهای بین راه میل شد. مسیر، طبق قائده 24 ساعته طی شد.
حدودا ساعت 12 ظهر منزل بودیم و ازونجایی که یکروز مرخصی بیشتر گرفته بودم برای تاخیر درسفر، به ناچار بدون استراحت به محل کار رفتم و بازگشتیم به زندگی روتین. البته با کوله باری پر از عشق، خاطره و تجربه سخت و شیرین...در پایان، زیبایی غرفه های گل فروشی های شهر، که در سطح خیابان بسیار به چشم میخورد هم تقدیم نگاه پر مهرتان.
نکات
- در ابتدا عذر میخوام بابت اینکه هیچ مبلغ و قیمتی از جمله قیمت غذا در ارمنستان در سفرنامه ذکر نشده چون هیچیک در ذهنم نبود. البته اگر حین سفر تصمیم کتابت سفرنامه رو داشتم حتما یادداشت میکردم، اما زمانی تصمیم به نوشتن کردم که ارقام از حافظهام پاک شدن.
- تصمیم سفرنامه نوشتن نداشتم اما برای پیجم فیلم گرفته بودم، عکسهایی که مشاهده کردین از داخل فیلمها جدا کردم به همین دلیل خیلی کیفیت خوبی نداشتن. ولی اگر به دیدن فیلمها و ریز جزییات علاقمندید میتونید در هایلایتهای پیجم مشاهده کنید که در کامنتها میگذارم.
- حین سفر ما "درام" 14200 تومان قیمت داشت
- در ارمنستان اکثر افراد چهره ای عبوس و جدی و تندخویی دارند که طبق برداشت من، منظوری ندارن و استایل و عادتشون به این سبک هست.
- سفر زمینی طولانی برای تجربه بد نیست، اگر انتخابش کردین، سعی کنید تایم تعطیلات نباشه چون شلوغی مرز کلافه کنندهست. خصوصا اگر بچه یا افراد مسن همراهتون هستن.
در وهله آخر آرزویم برای دوستارانِ سفر، سَفره سفر و سفر...