لمس چین و هند در مالزی؛ یک تیر و سه نشان

4.5
از 31 رای
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
لمس چین و هند در مالزی؛ یک تیر و سه نشان + تصاویر
آموزش سفرنامه‌ نویسی
25 آبان 1397 09:00
38
9.3K

bn79.jpg

برای انتخاب گزینه سفر به مالزی انگیزه‌ها و دلایل زیادی دارم. شنیده‌ام که سه قوم چینی، مالایی و هندو آنجا در کنار هم با خوبی و خوشی زندگی می‌کنند. یعنی این‌ که دیدن مالزی یک تیر و سه نشان است. آدم پول یک سفر را می‌دهد؛ ولی مردمان چند کشور را می‌بیند. چین و هند هر دو کشورهای وسوسه‌برانگیزی برای سفر هستند. درست‌ترش این است که بگوییم جذاب و وسوسه‌برانگیز و سخت. دو کشوری که مردمانش به انجام کارهای عجیب و نامتعارف شهره هستند. مالزی برایم حکم پیش زمینه چین و هند را دارد. در یک کشور تقریبا اسلامی می‌توانم ماکتی از چین و هند را تماشا کنم تا در سفرهای بعدی با ذهنی باز به این کشورهای عجیب بروم.

در غروب آخرین ماه تابستان سال 1396 هوس مالزی و کوالالامپور به سرم می‌زند. همان جا با چند آژانس تماس می‌گیرم و پرواز و هتل را قطعی می‌کنم. 2 میلیون و پانصد هزار تومان برای یک سفر هفت روزه و هتلی چهار ستاره رقم زیادی نیست. وقتی کشور میزبان به ایرانیان احترام گذاشته و ویزا را برداشته؛ ما هم نباید محبت‌‌شان را بی‌جواب بگذاریم.

 

*دستفروش‌های لاغراندام هواپیما

در فرودگاه بین المللی امام خمینی (ره) خودم را برای یک سفر هشت ساعته آماده می‌کنم. نمی‌دانم چه رازی است که آدم با سفر طولانی اتوبوس و قطار می‌تواند کنار بیاید ولی با سفر زمان بر هواپیما نه. شاید به این خاطر که انتظارمان از هواپیما راحتی و آسایش است و این‌که در چشم به هم زدنی به مقصد برسیم. آدم اگر از غریبه نامردی ببیند تحملش راحت‌تر است تا این که جفایی از دوست به او برسد. هواپیما حکم همین دوست صمیمی و مهربان را دارد. به خودم دلداری می‌دهم که هر چقدر مقصد دورتر باشد، جذابیت‌هایش بیشتر است. با این نوید خوش سختی‌های پرواز هشت ساعته را ذره ذره تحمل می‌کنم.

برایم جالب است که مهمانداران شرکت مالزیایی همگی لاغراندام هستند و لباس‌های قرمز رنگ بر تن دارند. احتمالا شرط استخدامشان این بوده که کمتر از 50 کیلوگرم وزن داشته باشند. پرواز ما ساعت 10 شب انجام شده و با این حساب شام را مهمان دوستان خارجی‌مان هستیم. باید بین دو گزینه گوشت و مرغ یکی را انتخاب کنیم که مسلما انتخاب بیشتر ایرانیان مورد اول است. خانم مهماندار بلیط‌ها را نگاه می‌کنند تا ببینند هزینه شام رویش حساب شده یا نه. خوشبختانه تور مورد نظر آینده‌نگری کرده و به فکر شام ما هم بوده است. شام که تمام می‌شود میزهای چرخدار مهمانداران همچنان در حال رفت و آمد هستند. از اطرافیان می‌شنوم که آنها انواع نوشیدنی‌های سرد و گرم را به فروش می‌رسانند. اول تصور می‌کنم که فروش نوشیدنی در داخل هواپیما شوخی است که هم‌وطنان ما درست کرده‌اند. ولی وقتی می‌بینم که رینگت و دلار رد و بدل می‌شود، می‌فهمم این دوستان قرمزپوش با کسی شوخی ندارند. یک نسکافه داغ می‌خرم که نوشیدنش داخل هواپیما حسابی می‌چسبد. چشم‌هایم تازه گرم شده که می‌بینم خانم‌های مهماندار یا بهتر بگویم فروشنده دوباره با آن میزهای سیار سر و کله‌شان پیدا شد. این دفعه محصولات جدیدی آورده‌اند. داخل میزشان از شیر مرغ تا جان آدمیزاد پیدا می‌شود. هم مجسمه برج‌های دو قلو را می‌فروشند و هم عروسک و کتاب و اسباب‌بازی. یاد متروهای تهران خودمان و دستفروش‌هایش می‌افتم. تفاوتش این است که این مهماندارها برای تبلیغ کارهایشان داد و فریاد نمی‌زنند و خیلی آرام و شاعرانه از کنار مسافران رد می‌شوند.

عکس 1 (مهمانداران قرمزپوش پرواز ایرآسیا) 1.jpg

تا حالا طلوع خورشید را از شیشه‌های پنجره هواپیما تماشا نکرده‌ام. در این ارتفاع خبری از خورشید نیست. ولی همین که می‌بینم پرده‌های سیاه شب کنار می‌روند و تاریکی جایش را به روشنی می‌دهد برایم لذت بخش است. در فاصله‌ای که هواپیما خودش را به شرق آسیا نزدیک می‌کرد؛ خیلی به خودم فشار آوردم که در آغوش فرشته خواب بیفتم. ولی نشد که نشد. این جور وقت‌ها دیدن مسافرانی که در خواب عمیق فرو رفته و خر و پف می‌کنند، حرص آدم را درمی‌آورد.

*چرخیدن دور شهر به جای خواب صبحگاهی

در فرودگاه کوالالامپور شهلا خانم، تورلیدر ساکن مالزی به دنبالمان می‌آید. همه منتظر هستند که زودتر به هتل برسند و خواب ناقص پرواز را تکمیل کنند. ولی شهلا خانم همان ابتدا این خبر تلخ را می‌دهد که به این زودی‌ها از هتل خبری نیست. داخل اتوبوس به صحت گفته‌های او پی می‌بریم. ما یک روز قبل از سالروز استقلال مالزی رسیده‌ایم و به همین دلیل تعدادی از خیابان‌های مرکز شهر را بسته‌اند. ضمن این‌که هر گروه از مسافران باید به یک هتل برده شوند. هتل یکی در شرق شهر است و هتل دیگری در غرب. از تور لیدر می‌پرسیم این همان خیابانی نیست که یک ساعت پیش از کنارش رد شدیم. او جوری نگاهمان می‌کند که یعنی بله؛ ولی چاره‌ای نداریم. یکی از مسافران اعتراض می‌کند که چرا چند اتوبوس یا تاکسی به دنبالمان نیامدند تا این‌طوری دور شهر نچرخیم. حرف‌هایی رد و بدل می‌شود که دنبال کردنش جز اعصاب خردی هیچ فایده‌ای ندارد. اتوبوس نزدیک یک صرافی نگه می‌دارد تا مسافران پول‌هایشان را تبدیل کنند. فکر خواب صبحگاهی را از سرمان بیرون می‌کنیم و در آرزوی خواب بعد از ناهار خودمان را به هتل می‌رسانیم.

*ادای احترام به مجسمه‌های پیروزی و شکست

خانم تور لیدر اولین گشت شهری ما را با بازدید از بنای یادبود مالزی آغاز می‌کند. دوستانی که به هند رفته‌اند می‌گویند اولین روز تور با بازدید از مقبره گاندی شروع می‌شود. ظاهرا به تورلیدرها سفارش می‌کنند که سفر را با یک مکان ملی آغاز کنید تا ادای احترامی باشد به بزرگان کشور و ملت. این‌طوری تاریخچه آن بنا هم بیشتر در ذهن توریست‌ها حک می‌شود. با خودم فکر می‌کنم که اگر مسافری به کشور ما آمد؛ اول از همه باید کدام مکان را به او نشان بدهیم. آن قدر غرق افکارم هستم که متوجه توقف اتوبوس نمی‌شوم. بنای یادبود مالزی نزدیک ساختمان پارلمان‌ این کشور واقع شده. این میدان به لحاظ  معنایی شباهت دارد به میدان شهدایی که ما در تمام شهرهایمان داریم. البته با چند تفاوت. در اطراف میدان باغ‌های بزرگی قرار گرفته و این فضای باز، چشم‌انداز مجسمه‌های وسط را زیباتر می‌کند. هیچ ماشینی هم در نزدیکی میدان رفت و آمد ندارد. دیگر این‌که مجسمه‌های رزمندگان مالزی نمادی از شکست و پیروزی توامان هستند. بر خلاف ما که فقط لحظه‌های پیروزی را در آثارمان به تصویر می‌کشیم. هفت مجسمه‌ای که در تصویر می‌بینید نماد شهامت، رهبری، ایثار، قدرت، رنج، اتحاد و احتیاط هستند. رنج و ایثار مربوط به دو مجسمه‌ای می‌شود که نقش زمین شدند.

عکس شماره 2(بنای یادبود مالزی) 2.JPG

این بنا به افتخار افرادی ساخته شده که در طول جنگ جهانی دوم برای آزادی مالزی تلاش کردند و با ژاپنی‌های اشغال‌گر و کمونیست‌ها جنگیدند. ظاهرا دومین نخست وزیر مالزی بنای مشابهی را در واشنگتن دیده و ساخت این مجسمه‌ها را به همان سازنده سفارش داده است. بر روی پایه گرانیتی این بنا به دو زبان نوشتند: «تقدیم به تمام جنگجویان قهرمان راه صلح و آزادی. رحمت خداوند بر آنان باد»

*دیگر این سالن را به کنسرت‌های ایرانی نمی‌دهند

پس از دیدن بنای یادبود مالزی، اتوبوس به سمت پوتراجایا یا همان پایتخت اداری مالزی حرکت می‌کند. از ویژگی‌های این شهر این است که همه کارش به صورت الکترونیک صورت می‌گیرد و نامه کاغذی رد و بدل نمی‌شود. ساختمان بیشتر وزارتخانه‌ها را به اینجا منتقل کرده‌اند تا از شلوغی و ترافیک پایتخت‌شان جلوگیری کنند.

 این ساختمان که به شکل کلاه کابویی مکزیکی طراحی شده، در سال دو هزار و سه میزبان اجلاس سران کشورهای اسلامی بود. وقتی از بالا به ساختمان نگاه کنیم شکل سگک کمربند یکی از پادشاهان مالزی در ذهن تداعی می‌شود.

عکس شماره 3 (ساختمان اجلاس سران کشورهای اسلامی) 3.jpg

قبلا کنسرت‌های ایرانی را در این سالن برگزار می‌کردند. شنیدم که دیگر این سالن را به خواننده‌های ایرانی نمی‌دهند. چون اسپانسر کنسرت خواننده‌ای ایرانی که اسمش با «آ» شروع می‌شود، پول سالن را نداده و فرار کرده. اولین بازدید کننده این سالن دانش آموزان مدارس مالزی بودند. ماهاتیرمحمد اعتقاد داشت آینده سازان مملکت باید با سیاست آشنا شوند. هر ساله بچه‌های مدارس مالزی را برای بازدید از داخل ساختمان به اینجا می‌آورند.

*ملاقات ماهاتیرمحمد و عروس و داماد روی پل آرزوها

پنج تا پل معروف دنیا در پوتراجایا شبیه سازی شده که اولی آن پل خواجوی اصفهان است.

چهار پل دیگر مربوط به کشورهای فرانسه (الکساندرا)، هلند (رتردام)، آمریکا (گلدن گیت) و استرالیا هستند. دکتر ماهاتیر محمد نمادهایی از تمام جهان را در این منطقه ساخته که نشان بدهد ما با همه روابط صلح‌آمیزی داریم. پل پنجم نمادی از پل الکساندر فرانسه است که مردم مالزی به آن پل آرزوها، پل عشاق یا پل خوشبختی می‌گویند. رسمی خرافاتی دارند که بر اساس آن اگر روی این پل هفت قدم بردارید بعد از قدم هفتم هر آرزویی بکنید برآورده می‌شود. روایت شده که روزی عروس و دامادی داشتند روی این پل دعا می‌کردند. همان موقع ماهاتیر محمد در حال رفتن به سمت کاخش بود. عروس و داماد را می‌بینند و به کاخ دعوت می کند و آرزویشان را برآورده می‌کند. از آن به بعد عروس و دامادهای زیادی سر راه دکتر ماهاتیر محمد قرار گرفتند ولی تیرشان به هدف نخورد و دست خالی برگشتند!

عکس شماره 4(پل آرزوها)

 4.JPG

*کف زدن به افتخار ایران روی پُل اصلی

به پل اول که می‌رسیم شهلا خانم، تور لیدر ما بلندگو را می‌گیرد و سخنرانی می‌کند:  «دکتر ماهاتیر محمد علاقه زیادی به اصفهان داشت. او تصمیم گرفت پل خواجو اصفهان را در پوتراجایا (پایتخت اداری مالزی) شبیه‌سازی کند. زمانی که می‌خواستند این پل را بسازند رییس جمهور دولت اصلاحات سه تا شرط گذاشت.

شرط اول این که پل خواجو اولین پل پوتراجایا باشد. شرط دوم این که طولانی‌ترین پل باشد. شرط سوم این که از کنار کاخ نخست وزیر مالزی عبور کند. این سه شرط اجرا شد. پل خواجو پنج امتیاز و برتری نسبت به دیگر پل‌ها دارد. علاوه بر سه مورد ذکرشده دو تای دیگرش این است که قسمت اداری و سیاسی پوتراجایا را به هم وصل می کند و دیگری این‌که پل اصلی پوتراجایا نام گرفته است. به این اثر تاریخی پل خواجو یا پل پوتراجایا می‌گویند.»

*عکس شماره 5 (پل اصلی پوتراجایا که بر اساس پل خواجو شبیه سازی شده) 5.jpg

لیدر تور این‌ها را می‌گوید و اتوبوس ما می‌رسد به قله پل خواجو یا پوتراجایا. شهر نوساز پوتراجایا مهربانانه پل خواجو را در آغوش گرفته است. لیدر تور بار دیگر تاکید می‌کند که اگر اصرار رییس جمهور ما نبود پل خواجو به این شکل اجرا نمی‌شد. مردم بی‌اختیار دست می‌زنند. برای پل خواجو، برای اصفهان و برای ایران.

 یکی از مسافران برای بقیه توضیح می‌دهد که اصفهان و کوالالامپور خواهر خوانده هستند. در اصفهان خیابانی به نام کوآلالامپور داریم و اینجا هم خیابانی به نام اصفهان نامگذاری شده.

*توصیه مسجد صورتی: ازدواج؛ فقط یک بار!

مسجد صورتی، واقع در میدان اصلی پوتراجایا صرفا به خاطر رنگ عجیب و غریبش معروف نشده است. معماری چشم‌نواز مسجد و عظمت بنایش این نقطه را به یک مکان توریستی بدل کرده است. می‌گویند دو سوم این مسجد بر روی آب قرار گرفته‌ است. مناره‌اش 116 متر ارتفاع دارد و همزمان 10 هزار نفر می‌توانند داخلش نماز بخوانند. در ساخت این مسجد از معماری ایرانی، عراقی و ترکیه‌ای بهره گرفته شده است. طیف قرمز را در تمام عناصر مسجد قابل مشاهده است. جالب‌ترینش چادرهای قرمز رنگی است که خانم‌ها اجبارا به سر می‌کنند.

عکس شماره 6 (مسجد صورتی و معماری چشم نوازش)
6 (2).JPG

از پنجره‌های مسجد برج‌های سر به فلک کشیده دیده می‌شوند و ترکیبی بدیع از آشتی سنت و مدرنیته را به نمایش می‌گذارند.

بیرون از مسجد کتابچه‌های رایگانی گذاشته‌اند و برای توریست‌ها مفاهیم اصلی دین اسلام را به زبان انگلیسی توضیح داده‌اند. عناوین این کاتالوگ‌ها عبارت‌ اند از: شادی در اسلام، خدا کجاست، خدا کیست، خوردن در اسلام، جهاد، حجاب و ..

*عکس شماره 7 (کتابچه‌های آموزشی داخل مسجد) 7.JPG

روی یکی از کتاب‌ها هم نوشته‌اند: ازدواج؛ فقط یک بار! معلوم است که شایعه‌پراکنی درباره چند همسره بودن مسلمانان خیلی زیاد بوده که مجبور شده‌اند این جوابیه را در قالب کتاب بنویسند.

*عکس شماره 8 (نمازگزاران در حال بازگشت از مسجد صورتی) 8.JPG

*راز عددد یک

بعد از بازگشت از پوتراجایا هوس خیابان‌گردی به سرم می‌زند. در مک دونالد پرده‌ای می‌بینم که برایم تکراری است. در کوچه و خیابان و داخل مغازه و پاساژ این پرده را زیاده دیده‌ام. پرده‌هایی که روی آن عدد «یک» همراه با پرچم مالزی به چشم می‌خورد. این عدد دو معنا دارد. یکی این که ماهاتیرمحمد قول داده که تا سال 2020 مالزی جزو کشورهای جهان اولی شود. دوم این‌که می‌خواهند تاکید کنند سه قوم ساکن در مالزی یک ملت واحد هستند. سه قوم عبارت‌اند از مالایی‌های مسلمان، چینی‌هایی که مذهب بودایی دارند و هندوها.

در پرچمی که می‌بینید ماه نشانه اسلامی بودن کشور است. ستاره 13 پر هم نمادی است از 13 استان این کشور.

*عکس شماره 9(مالزی می‌خواهد جهان اولی شود) 9.jpg

* پیش خرید جای خاکستر برای مرده‌های پولدار

روز بعد برای رسیدن به گنتینگ از شهر خارج می‌شویم و مسیری را می‌رویم که پستی و بلندی‌هایش بی‌شباهت به جاده چالوس خودمان نیست. به هتلی می‌رسیم که جمعیت یک شهر و روستاهای اطراف آن را در خودش جای داده. این هتل بیش از ده هزار اتاق و 170 رستوران دارد. بخش هیجان انگیز این هتل کازینویی است که عده زیادی قمارباز در آن مشغول درآوردن چند لقمه نان غیرحلال هستند. نزدیک در کازینو بازرسی بدنی کاملی انجام می‌دهند و سپس اجازه ورود می‌دهند.

با این امید که خداوند گناه ما را بابت حضور در کازینو نادیده بگیرد، راهی یک معبد چینی با نام چین سویی کیو می‌شویم. ارواح ثروتمندان فوت شده مالزی در اطراف این معبد نه طبقه چرخ می‌زنند. چینی‌های ساکن مالزی پس از سوزاندن جسد فرد فوت شده،  خاکسترش را داخل جعبه‌‌ای می‌ریزند و در این معبد نگه می‌دارند. همانطور که ما قبر پیش خرید می‌کنیم، آنها فرایندی برای پیش خرید جای خاکستر دارند. البته چون جای خاکستر در این معبد خیلی گران است، هر کسی توانایی خریدش را ندارد. بالای هر اتاق چراغ‌هایی ریزی دیده می‌شود که بعضا روشن است و بعضا خاموش. چراغ افراد زنده خاموش است و به محض این که طرف فوت می‌شود چراغش را روشن می‌کنند.

*عکس شماره 10 (چراغ‌های روشن و خاموش و جعبه‌های خاکستر) 10.JPG

از راه دور برای همه آنهایی که چراغشان روشن بود فاتحه‌ای خواندم که نمی‌دانم به روح چینی‌شان رسید یا نه. 

*تمرین چینی‌ها برای مراسم فشن شو

چینی‌ها دارند خودشان را برای مراسم فشن شو لباس آماده می‌کنند. طول فرش قرمز را این‌قدر رفتند و برگشتند که ما از تماشایش خسته شدیم. مدل لباس‌هایشان ساده، سنتی و پوشیده است. فرهنگ بومی‌شان حداقل در حوزه پوشش کاملا دست‌نخورده باقی مانده.

عکس شماره 11(چینی‌ها روی فرش قرمز)11.JPG

عکس شماره 12 (مراسم فشن شو) 12.JPG

عکس شماره 13(مراسم فشن شو)

 13.JPG

در پس‌زمینه این عکس، معبد چین سویی کِیو را می‌بینید که در ارتفاع 1400 متر از سطح دریا قرار گرفته. برای رسیدن به این نقطه یا باید از تله‌کابین استفاده کنید و یا جاده‌ای شبیه به جاده چالوس را با اتوبوس و تاکسی بالا بیایید. در داخل معبد یک مجسمه از کینگ شوئی (راهب بودایی) قرار دارد. چینی‌ها اعتقاد دارند که این راهب توانایی احضار باران و دور کردن ارواح خبیثه را داشته است.

*میوه‌ای ممنوعه به نام دوریان

از لحظه‌ای که وصف میوه‌ای به نام «دوریان» را شنیدم همه جا را زیر پا گذاشتم تا پیدایش کنم. میوه‌ای که بوی خیلی خیلی بدی دارد (برخی به پیاز گندیده و فاضلاب و گربه مرده تشبیهش کردند) و حتما باید با آب زیاد خورده بشود وگرنه معده را اذیت می‌کند. می‌گویند برای زن‌های باردار خوب نیست چون منجر به سقط جنین می‌شود. افرادی که این میوه را می‌خورند یا از آن متنفر می‌شوند یا نسبت به آن اعتیاد پیدا می‌کنند. این دو حالت متضاد بستگی به این دارد که بار اول بتوانید «دوریان» را بخورید یا نه. وقتی دنبال این میوه خطرناک می‌گشتم اطلاعات جدیدی هم کشف کردم. این که بُردن «دوریان» به داخل هواپیما و هتل به خاطر بوی تعفنی که دارد ممنوع است. به همین دلیل فروش این میوه در بسیاری از اماکن عمومی ممنوع اعلام شده.

عکس شماره 14 (میوه‌ای که همه از بوی آن فراری هستند) 14.jpg

روزهای آخر بالاخره «دوریان» را زیارت کردم. ولی قید خریدن و خوردن این میوه پرحاشیه را زدم. به نظرم آدم اول مکان مناسب برای پوست کندن «دوریان» را پیدا کند و بعد به فکر خریدنش بیفتد.

*خدای قدبلند هندوها

باتوکیو هم مکانی است توریستی و هم عبادتگاهی برای پیروان آیین هندو. در این عکس مجسمه «موروگان» را می‌بینید که یکی از خدایان آیین هندو به شمار می‌رود. البته بلندی مجسمه (حدود چهل و دو متر ارتفاع دارد) ربطی به اهمیتش ندارد. «موروگان» بلندترین مجسمهٔ خدای هندو در مالزی و دومین مجسمه بلند خدای هندو در جهان است. ولی جزو خدایان مهم هندوها نیست.

هندوها به تعداد بیشماری خدای زمینی و آسمانی معتقد هستند که هر کدامشان کاری انجام می‌دهند. براهما (آفریننده)، ویشنو (پاسدار و نگاهبان) و شیوا (نابودکننده کائنات) سه خدای مهم آیین هندو هستند. هندوها «موروگان» را پسر شیوا می‌دانند و به همین خاطر برایش احترام زیادی قائل هستند.

در کنار مجسمه طلایی «موروگان» دویست و هفتاد و هشت پله قرار دارد که در نهایت به غار میمون‌ها یا باتوکیو منتهی می‌شود. داخل غار خودتان را در محاصره میمون‌هایی می‌بینید که آرام و قرار ندارند. هندوها آنجا مشغول عبادت هستند و جلوی مجسمه‌های رنگارنگ زانو زده‌اند. جالب‌ترین خدایشان «گانش» نام دارد که سرش شبیه به فیل است و بدنش شبیه به انسان.

عکس شماره 15 (دومین مجسمه بلند خدای هندو در جهان)15.JPG

می‌گویند «موروگان» راهی جنگ شده و کلی پیروزی کسب کرده؛ اما در هنگام برگشت خبردار شده که برادرش را جایگزین او کرده‌اند. چون برادرش از پدر و مادر مراقبت کرده و کارش اجر و پاداش بیشتری داشته. پس از این اتفاق موروگان منزوی و تا آخر عمر در این غار مشغول عبادت شده است. روایت دیگر این است که موروگان شش نقطه را برای جنگ انتخاب کرده و امروز این نقاط تبدیل به عبادتگاه شده‌اند.

هر ساله مراسم تایپوسام (جشن نذر) اینجا برگزار می‌شود و حدود دو میلیون نفر از هندوها گرد هم می‌آیند. انداختن بچه‌ها از بالای پله، رد شدن از روی آتش و فرو کردن سیخ و میخ سنجاق به داخل بدن از جمله آِیین‌های این جشن است.

*خال گذاری با فضولات گاو هندی!

داخل معبد هندوها تعدادی از ایرانی‌ها پول می‌دهند و شمع می‌خرند. کفش‌هایشان را درمی‌آورند و پابرهنه می‌روند توی صف. آقایی که کنار مجسمه نشسته دو تا ظرف روبرویش گذاشته. داخل یکی خمیری سیاه رنگ است و داخل آن یکی خاکستر. از هر کدام ذره‌ای برمی‌دارد و روی پیشونی هموطنان ما خال می‌گذارد. دوستانی که شمع خریدند جلوی مجسمه هندو که نمی‌دانم خدای چندم می‌شود زانو می‌زنند و یواشکی عکس می‌گیرند. از قبل بهشان تذکر دادند که اگر بخندید این‌ها عصبانی می‌شوند. کارهای پیروان آیین هندو را مو به مو تقلید می‌کنند و خوشحال و شادان برمی‌گردند. تورلیدر به هر کدامشان یک برگ دستمال کاغذی می‌دهد و جمله‌ای می‌گوید که طرح لبخند را از لبشان محو میکند. «این خمیرها رو پاک کنین؛ چون از فضولات گاو هندی درست شدن»

این خالی که هندی‌ها می‌گذارند نماد چشم سوم است که معتقدند شیوا (یکی از خدایان زن) داشته است. 

عکس شماره 16 (داخل معبد هندوها)

 16.JPG

از جمله آدم‌های جذاب سفر آنهایی هستند که خیلی سریع خودشان را همرنگ جماعت می‌کنند. مواردی داشتیم که صبح در مسجد صورتی به عبادت پرداختند؛ ظهر در معبد هندوها دعا کردند و بعد از ظهر هم طرفدار آیین بودا شدند؛ آخر شب هم دنبال آدرس مکان‌های مربوط به حرکات موزون می‌گشتند.

*آسانسور انسانی هندی‌ها

آن بالا عملیات ساختمانی داشتند. ماشین آلات هم نداشتند که بخواهند مصالح را بفرستند بالا. مشکل‌شان را خیلی راحت حل کردند. به هر توریست هندی چند عدد آجر دادند که پس از طی دویست و هفتاد و هشت پله آجرها را به مقصد برساند. در چند ساعتی که من آنجا بودم چند هزار آجر در طبقه بالا روی هم تلنبار شد. کسی نبود که دعوت حمل آجر را رد بکند. همه مشارکت کردند تا سهمی در توسعه این مکان توریستی داشته باشند. آجرها پرواز کردند و به مقصد رسیدند. به همین راحتی.

*عکس شماره 17 (مشارکت برای آجر رسانی به بالا)IMG_7735.JPG

*عکس شماره 18 (مشارکت برای آجر رسانی به بالا)IMG_7740.JPG

*عکس شماره 19 (مشارکت برای آجر رسانی به بالا)IMG_7739.JPG

*آبگوشت و ماکارونی را ریختند توی ماست‌ها

فودکورت بالای پتروناس یا همان برج‌های دوقلو مکان مناسبی است برای آنها که می‌خواهند طعم غذای ملل مختلف را بچشند. این غذای چینی «می» نام دارد و خیلی سریع پخته می‌شود. چیزی شبیه به ترکیب ماکارونی و آش رشته و آبگوشت خودمان. البته همراه با مرغ و کاهو و تخم مرغ و خیلی چیزهای دیگر. ما سیخ کباب را داخل آتش می‌گذاریم و می‌چرخانیم و این‌ها ماهیتابه را. موقع تماشای پخت غذا هر لحظه احساس می‌کردم که الان رستوران آتش می‌گیرد!

کلمه «حلال» روی دیوار بیشتر رستوران‌ها به جز رستوران‌های چینی نقش بسته‌است.

عکس شماره 20 (یک غذای اصیل چینی)

 17.jpg

 

عکس شماره 21 (غذای می در میان شعله های آتش) 18.jpg

*چای ماسالا و شعر غیرقابل ترجمه

در کنار معبد هندوها فرصتی پیش می‌آید که مزه چای ماسالا را هم بچشیم. چای ماسالای هندی ترکیبی است از شیر و دارچین و زنجفیل و عسل و طعم همه اینها را همزمان دارد. هندی ها برای فروختن محصولاتشان این نمایش را اجرا می کنند. خیلی دوست دارند که به خاطر این سیرک آبدارخانه ای تشویق هم بشوند. هموطنان پرشورمان برای ایشان کم نگذاشتند و ترانه "چشاش چقد قشنگه، چایش خوش آب رنگه، شله شله شله شله" را هم خواندند. یک نفر که زبان بلد بود، متن شعر را برایش ترجمه کرد. ترجمه بعضی متون ایرانی کار ساده ای نیست!

 

عکس شماره 22 (شیرین کاری با چای ماسال) 19.jpg

*قدردانی از بازیگر بدون افتخار

روز بعد از تور جدا می‌شوم و با دوستم به موزه‌ای به نام «نگارا» می‌روم. اسمش شبیه به اسم‌های فارسی است و من را یاد کلمه «نگارخانه» می‌اندازد. این تشابه باعث می‌شود که نامش را فراموش نکنم. برای من آن بخشی از موزه که به سینما مربوط می‌شود جذاب است. مالزی در صنعت فیلمسازی حرفی برای گفتن ندارد. تنها بازیگر شاخشان خانم سالوما بوده که چند فیلم معمولی بازی کرده و سال هزار و نهصد و هشتاد و سه فوت شده. به احترام این خانم بازیگر بخشی از موزه ملی مالزی را به ایشان اختصاص داده‌اند. لباس‌های خانم «سالوما» در این موزه نگهداری می‌شود. با خودم فکر می‌کنم این‌ها اگر مثل ما اصغر فرهادی و کیارستمی و عزت الله انتظامی و .... داشتند چند اتوبان را به اسم‌شان می‌کردند.

*عکس شماره 23 (لباس‌های خانم بازیگر)

 20.JPG

*سیر کردن شکم ارواح

در محله چینی‌های کوالالامپور به صورت اتفاقی با مراسمی نمادین مواجه شدیم. چینی‌ها مغازه‌ها را تعطیل کردند و دارند چند خروار کاغذ و مقوای رنگی را روی زمین می‌ریزند. نزدیک‌تر که می‌روم می‌بینم روی هر کدامشان کلی وقت گذاشته‌اند. پاکت‌های نامه همه یک شکل هستند. نمی‌دانم نامه‌های داخلش دست‌نویس هستند یا نه. با مقواهای زردرنگ کاردستی درست کرده‌اند. دلارهای تقلبی هم روی زمین ریخته می‌شوند.

تمام کاغذها را به آتش می‌کشند و کنارش دعا می‌خوانند. از چینی‌ها درباره مراسم‌شان می‌پرسم. خیلی‌ها خودشان هم نمی‌دانند که چرا دارند این کار را انجام می‌دهند و فلسفه انجام دادنش چیست. وجه مشترک حرف‌هایشان اصطلاح «روح گرسنه» است. آنها معتقدند که ارواح در روزهایی از سال از بهشت آزاد می‌شوند و روی زمین می‌آیند. با این کار دارند شکم ارواح را سیر می‌کنند. کنار خیابان و روی میزها میوه پوست‌کنده شده و انواع غذاها را گذاشته‌اند تا ارواح گرسنه نمانند. آنها به ارواح می‌گویند ما را بخور و این خوردنی‌ها را نخور. با کاغذ و مقوا نماد همه چیز را ساخته‌اند. نماد خانه، ماشین، بازار و هر چیزی که ارواح نیاز دارند. این نمادها و نامه‌ها را قبل از آتش زدن می‌سوزانند. از نظر آنها ارواح مردگان در این مراسم حاضر هستند. چند صندلی را خالی می‌گذارند تا ارواح بنشینند و نگاه کنند. برای ارواح اپرا و کنسرت موسیقی برگزار می‌کنند. نمی‌دانم فلسفه ریختن میوه‌ها داخل آتش چیست. نمی‌شد از این همه کاغذ و مقوا استفاده مفیدتری کرد؟ این سووال‌ها جوابی ندارند. چون اگر بخواهیم این سنت را با نگاه عقلانی بررسی کنیم جنبه‌های هیجان‌انگیزش رنگ خواهد باخت.

بازیگران اپرا که اکثرا مست هستند؛ چهره‌های وحشتناکی دارند. من به جای ارواح بودم با دیدن این قیافه‌ها سریعا به همان دنیای مردگان برمی‌گشتم.

عکس شماره 24 (مراسم چینی ها برای ارواح)

 21.jpg

عکس 25 (مراسم چینی ها برای ارواح)

 22.jpg

عکس 26 (مراسم چینی ها برای ارواح)

 23.jpg

*آرزوی آرامش مالایی‌گونه

هفت روز در کوالالامپور چرخیده‌ام و احساس می‌کنم هنوز جاهای بیشتری برای دیدن دارد. در کشوری که کلمه حلال روی بیشتر رستوران‌هایش درج شده بود خیالم از بابت خورد و خوراک راحت بود. در آخرین روز سفر به این جمع بندی می‌رسم که مالایی‌ها مردمان آرامی هستند. افرادی که چند سال اینجا زندگی می‌کنند می‌گویند ما تا حالا در خیابان دعوا و درگیری ندیده‌ایم. آنها کارهایشان را در نهایت آرامش انجام می‌دهند. شما اگر نتوانید ریتم زندگی‌تان را با ریتم لاک‌پشتی این مردم هماهنگ کنید حتما دچار مشکل می‌شوید.

 

عکس شماره 27 (مردم آرام مالزی)

 24.JPG

در رستوران اگر دو تا همبرگر، دو تا نوشابه و دو تا کنتاکی اضافه بخواهید باید این سفارش را به سه تا گارسون مختلف بدهید. یا این که صبر کنید اول همبرگرها را بیاورد؛ بعد که برگشت نوشابه را سفارش بدهید و بعد کنتاکی. مهم‌ترین تصویری که از مالزی در ذهنم می‌ماند همین آرامش است. شاید علت اصلی پیشرفت‌شان هم این بوده که در مسیر زندگی دچار اضطراب نشده‌اند.  از خداوند می‌خواهم که ذره‌ای از این آرامش را به من هم هدیه دهد. البته یک دعای دیگر هم دارم. این که مقدمات سفر چین و هند را برایم مهیا کند تا اطلاعاتم را درباره این دو کشور تکمیل کنم.

 

نویسنده : احسان رحیم زاده

تمامی مطالب عنوان شده در سفرنامه ها نظر و برداشت شخصی نویسنده است و وب‌ سایت لست سکند مسئولیتی در قبال صحت اطلاعات سفرنامه ها بر عهده نمی‌گیرد.