با صدای بلند اصابت چرخ هواپیما به زمین از خواب شیرین پریدم، چند لحظه بعد ساک به دست جلوی مرد سفید پوش که مهر ورود می زد صف کشیدیم او مودبانه پرسید برای چه منظوری به اینجا آمده اید با شنیدن کلمه (تعطیلات) لبخند آرامبخشی زد و مهر تایید روی صفحه پاسپورت فرود آمد. آدرسم را نشان راننده تاکسی دادم، صد رینگیت، پذیرفتم.
پیش بسوی دسامینیوم
مهمان دوست دانشجویم بودم،تا آنجا تقریباً ۲۵ دقیقه فاصله بود، مجتمع ای که بیشترین ساکنان آن ایرانی بودند و بدون نیاز به زبان می توانستیم با دیگران ارتباط بگیریم، انگار ایران به آنجا منتقل شده بود و نیجریه ها و مالایی ها و هندی ها مهمان ما ایرانیان بودند به طوری که عبدالحمید فروشنده بنگلادشی تنها سوپرمارکت آنجا ناچار شده بود فارسی یاد بگیرد.
جاسکو
اولین تجربه پیاده روی در گرمای مرطوب خفه کننده سپتامبر به سمت شاپینگ جاسکو بود مجبور بودم از عرض خیابان به سبک ایرانی عبور کنم به وسط خیابان که رسیدم متوجه ماشین هایی که به فاصله حداقل ۳۰۰ متر ایستاده اند تا با آرامش از خیابان بگذرم، کشف دوباره عبور از خیابان!! یا دوست عزیز به چراغ ها توجه کن!
عکس با مرد نقره ای
بهترین سوژه برای فرستادن عکس برای ایران پیدا کردم مردی با صورت و لباس تمام نقره ای بود که اجازه داد همراه فیگورهای متفاوتش با او عکس بگیرم وقتی عکس ها رو به دوستان ایرانیم نشان دادم یکی پرسید آیا چیزی به او دادی؟ جوابم نه بود شاید چون نمیدانستم یک فقیر است، ولی خب هنرپیشه سینما هم نبود!!
ماندن یا نماندن
پرداخت هزینه های اقامت با دشواری همراه بوده است، به جای بغل گرفتن زانوی غم و ستایش مارکس و جدال بیهوده با سرمایه داری تصمیم گرفتم به خودم سخت نگیرم چند روزی را در مالزی می ماندم، هرچه بود کوتاه مدت ثروتمند بودن بهتر از زندگی دراز مدت فقیرانه بود.**
مترو
اولین قطار را از دست دادم آن هم به خاطر تعارف به خانمهای مالزیایی ، در بسته شد و ناچار تا آمدن قطار بعدی یک ربع منتظر ماندم، زیاد طول نکشید تا متوجه شدم در اینجا هر کسی نزدیک در باشد، وارد و خارج می شود بنابر این تعارف به سبک ایرانی معنای چندانی برای آنها ندارد.
میدولی
از کنار برنج های رنگی به شکل طاووس گذاشتم یکی از اعیاد هندی ها بود، آن هم تعطیلی دو روزه برای هشت درصد جمعیت یک کشور، تازه گاهی هم تجمع می کنند و خواستار حقوق اجتماعی بیشتری هستند. در وسط سالن یک گروه خواننده هندی میخواندند با آوازهای بالیوود فاصله داشت ولی توانسته بودند جمعیت مناسبی را دور خودشان جمع کنند،
در کناری یک خواننده تنها برای خود ساز می زد نمی دانستم میتوانم با او عکس بگیرم یا نه ولی با دیدن اشتیاق سایر گردشگران تور مالزی به خودم جرات دادم و با وی عکسی به یادگار گرفتم.
طبقه بالای مید ولی نیمه دیگر آسیا بود یا بهتر بگویم نیمه دیگر آسیا را در خود جای داده بود رستورانهای کامبوجی، تایلندی، ژاپنی و چینی با ترکیبی از بوهای مملو از ادویه، فلفل و البته مک دونالد و کی اف سی.
بودا و صندوقدار فروشگاه جاسکو
هر بار که از فروشندگان چیزی می خواستم انگشت شست خود را نیمه نشان می دادند و من به جای دیدن آن شی خیره به انگشتان آنها میشدم، درسنت مسلمانی آنها اشاره با انگشت چندان خوشایند نبود و این روش احتمالا ابداع مسلمانان مالزی بود، "به ابله ماه را نشان می دهند و او به انگشتم خیره میشود" بودا
توریست سنتر
توریست سنتر یکی از جاهایی که حسابی جیب م را خالی کرد "250 رینگیت" ، اما دیدنش تجربه ای کم نظیر بود. ده ها ظرف غذای مسی و نقره ای با بشقاب های بزرگ همراه با انواع رقص های جمعی - آیینی خبر از سنتی جمع گرایانه میداد، لباس ها و هماهنگی در رقص و موزیک باعث شد متوجه گذر زمان نشوم. هرچند آن شب گرسنه به خانه برگشتم این را هم در حاشیه بیاورم که ده ها ظرف غذای کوچک و بزرگ دلیل نمیشود شما سیر به خانه برگردید،ذائقه بخشی از فرهنگ یک کشور است.(1)
آف های واقعی و غیر واقعی
کمی خرید کردم، سعی می کردم بین دوستان ایرانی هم خودم را راضی نشان دهم هرچند ضرورتی نداشت ولی این درس را هم گرفتم که هرکجا مالایایی ها بودن نباید چندان به آف ها اطمینان کرد ولی هرجا چینی های مالزیایی بودند عجله کن تا تمام نشده خرید کن.
تری ماگاسی
از از دوستان ایرانیم جدا شدم نزدیک تایمز اسکوئر، سعی کردم با یک مالزیایی خوش مشرب دست و پا شکسته حرف بزنم به او گفتم "مالزی رو دوست دارم" جواب داد "همه مالزی؟ شرق، غرب، شمال، یا جنوب؟ فرهنگ این مناطق با همدیگر فرق دارند" پرسیدم "برای تشکر چی باید بگم؟" گفت "بیست رینگیت به من بده" پول را در جیبش گذاشت و سپس گفت "تری ماگاسی" بعد خواست تکرار کنم و قبل از رفتنش گفت "دیگه معنی این جمله رو فراموش نمیکنی" و دور شد. (2)
گنتینگ
نمی شد آنجا نرفت با خرید پکیج پنجاه رینگیتی به اضافه یک ناهار مجانی، با اتوبوس به گنتینگ رفتم، از قایقران های ونیزی تا کلبه های پوشیده از برف و پل های سرخ ژاپنی تا کازینوهای چینی همه مملو از جمعیت مشتاق بود.مشتری های کازینو در آن روز بیشتر افراد پیری بودند که به نظر می رسید روزهای باقی عمر را همچون برگه های پول بازنشستگی به هدر می دهند.
با تیراندازی ناشیانه به یک هدف متحرک یک عروسک برنده شدم ولی چند قدم که دور شدم پلیس گشت فروشگاه اردک پارچه زشتم را بررسی کرد و چرا انتهای دم اردکت کثیف است جواب داد نمی دانم، امیدوار بودم که این کثیفی جرم نباشد، دوباره پرسید کجا این را برنده شدی به همراهش رفتم و او از آنها خواست اردک تمیز به من بدهند.
در راه برگشت تصمیم گرفتم به جای اتوبوس از تله کابین بسیار طولانی استفاده کنم "طولانی ترین تله کابین آسیا"
توت فرنگی های وحشی در کنتینگ
بیرون قسمت بازی ها یک مزرعه زیبای توت فرنگی بود ورودی در به من و دوست ایرانیم یک سبد با یک قیچی کوچک دادند تا خودمان توت فرنگی بچینیم تا بعد آنها را وزن کنند، البته سبد دوستم خالی ماند اومتاسفانه نتوانست چیزی بچیند و بیشتر مشغول تست مزه توت فرنگی ها بود، پرداخت سی رینگیت بابت توت فرنگی هایی که چیده بودم کمی درد آور بود احساس میکردم جور نچیده ها و خورده های دوستم را من به گردن گرفته ام.
چلسی - منچستر یونایتد
برای تماشای این بازی باید مک دونالد میرفتیم، دولت مالزی مانند ما پولدار نبود که پخش مستقیم بازی ها را بخرد نیمی از مالزیایی ها لباس آبی و نیمی دیگر قرمز پوشیده بودند، آنها با هیجان بازی را نگاه میکردند، اما درپایان بازی با تعجب دیدم هر دو گروه تیم برنده، منچستر را تشویق می کنند آنجا هر تیمی بهتر بازی کند در نهایت تشویق میشود. بدون تعصب!!
گربه یا سگ
حیوانات در مالزی ارج و قرب زیادی داشتند تقریبا میشود گفت بهشت حیوانات است چنانچه در یک ترافیک در حاشیه "سر دانگ" به عامل ترافیک که خرامان خرامان از وسط خیابان می گذشت نگاهی انداختم و بعد به ماشین هایی که صبورانه در دو طرف ایستاده بودند تا آن اژدهای مخوف با آن دم دراز خودش را به چمنزار برساند، با این حال گربه ها در دنیای مالایی ها شانس آورده بودند و سگ ها با چینی ها.
تایمز اسکوئر و فشن عینک
قسمتی از فروشگاه را آماده کرده بودند برای نمایش زنان و مردان لاغری که با دقت روی فرش قرمز با حالتی خاص در حال رفت و برگشت بودندو عینک های زیبایشان را به نمایش میگذاشتند. ناگهان برنامه قطع شد و و کارگردان تلویزیونی به دور دوربین ها فرمان ایست داد دختری شاید ۸ ساله از لاین میله های تماشاچیان گذشت بر روی فرش قرمز و روبروی دوربین ها ایستاد بدون آنکه کسی از این وقفه عصبی شود او را با آرامی به بیرون هدایت کردند و دوباره نمایش ادامه پیدا کرد.
برج های دوقلو یا نمایش عظیم سرمایه داری
داخل آسانسور یک زوج مالایی با لباس های زیبا دیدم، لباس مرد صورتی بود که سر و کمرش را با یک دستار زیبا بسته بود و خانم همراهش با لباسی چون شکوفه های گیلاس، از آنها تقاضای گرفتن عکس کردم، مرد پیشنهادم را پذیرفت و گفت از آسانسور پیاده شویم تا کیفیت عکسی که میگیری بهتر باشد نیازی نبود از آنها بخواهم لبخند بزنند.
باتوکیو
تقاضای عکس گرفتن از هندیها به آسانی چینی ها و مالاییها بود، هر کجا دسته دسته ایستاده بودند کافی بود تنها کافی اشاره ای به دوربینم کنم، خیلی زود جلوی دوربین ژست می گرفتند، با لبخندی از آنها تشکر می کردم و آنها از من.
باتوکیو با پله های بی انتها، پله های بی انتها، میمون های سمج و هندی های صبور.صدها پله کوتاه را بالا رفتم که ستایش و ترس را برایم به همراه داشت.
در انتهای غار جایی که یک هندی "اوراد" میخواند سقف غار به سمت آسمان شکافته شده بود. (3)
دوباره جاسکو
جاسکو وآخرین خرید ها. ساعت ده شب همراه دوستم برمیگشتیم که متوجه شدیم سوئیچ داخل ماشین جا مانده، تاکسی در آن حوالی نبود سردرگم بودیم که یک ماشین با راننده هندی از ما پرسید که آیا نیاز به کمک داریم یا نه؟ او ما را تادسامینیوم رساند، وقتی از او خواستیم که برگردد قبول نکرد گفت گاهی سوئیچ های یدک خوب کار نمی کند و دوباره ما را برگرداند آنقدر منتظر شد تا مطمئن شود درب ماشین رو باز کردیم و سپس با خاموش و روشن کردن چراغ ماشین از ما خداحافظی کرد.
ماینز
معادن خالی به جا مانده از دوران استعمار با قایقی به شکل قو به دریاچه پشت فروشگاه رفتیم، قایقران مشتی غذای ماهی روی آب ریخت و بعد از چند ثانیه دهها ماهی قرمز، صورتی و سفید زیبا که گویا ماهی های شانس چینیها بودند روی سطح آب ظاهر شدند، کمی دور تر از آب زلال و کبود رنگ، در طرف دیگر قصری شبیه کارتون های پیکسار دیده می شد و فضا به قدری تلطیف شده بود که دلم میخواست به قایقران بگویم لطفاً آرام پارو بزنید نکند ماهی ها را زیر بگیرید.
آبشار هفت طبقه
فرصتها چون ابرهای بهاری در گذر بود و با عجله مقصد بعدی را با راننده تویوتایی که به تازگی دوست شده بودم هماهنگی کردم و فردا صبح اول وقت با شوق دیدین مناظر زیبای طبیعی نشسته در کنار راننده به جاده خیره شده بودم .زیبایی طبیعت مسحور کننده بود و برای من که عاشق آب و شنا بودم زاید الوصف . (2)
جلوی صحنه پشت صحنه
بلیط رزرو کردم این بار با "ایراشیا" یا یکی از ارزان ترین هواپیماهای جهان یا شایدم آسیا نمی دانم، هرچه بود بلیط یک طرفه به سمت تهران چندان زیاد نشد. آخرین روز به یک منطقه با غذا خوری شلوغ شبانه رفتیم. موقع برگشت ما متوجه کوچه باریک پشت رستوران شدیم که برعکس ظاهر تمیز آنجا پشت صحنه کثیف و شلوغی داشت، دوستم به شوخی گفت دفعه دیگه که آمدی با نیمه دیگه مالزی آشنایت می کنم. بهش گفتم حتی به عنوان یک شخص هم ما پشت صحنه و جلوی صحنه داریم، ظاهری تمیز و مرتب و درونی مجهول. اینکه مالزیایی ها سعی می کنند با قسمت خوبشان با ما روبرو شوند به نظرم خیلی هم انسانی و تحسین برانگیز می رسد.
بازگشت
هر رفتی- برگشتی، نمیدونم قانون چندم نیوتن بود. کسی که من را به فرودگاه میرساند ایرانی بود که چند سال قبل برای خواندن فلسفه ریاضی به مالزی آمده بود و در حال حاضر دانشجوی علوم ارتباطات. او برای گذران زندگی گاهی مسافر جابجا می کرد به نظرش مالزی کشور فرصت ها بود شبیه اوایل آمریکای قرن بیست. کشوری که رویاهای بزرگی دارد و در هر مرحله پس از دستیابی به آن رویاها، رویاهای بزرگتری را در سر می پروراند کمر هواپیما در هر چاله هوایی در حال شکستن بود و هر دو نفر سه نفر از مسافرین مانند ایستادن سر کوچه ها روی صندلی ها خم شده بودند و با همدیگر بلند بلند می گفتند و می خندیدند.
پی نوشت
- هزینه بلیط ها به شرح زیر می باشد
بزرگسالان ۸۰ رینگیت گردشگران ۸۴ رینگیت، کودکان مالایی ۲۱ و کودکان گردشگر۳۱ رینگیت
- ضرب المثل است
- باتو کیو، نام معبدی در ۱۳ کیلومتری شمال شهر کوالالامپور در کشور مالزی است. این معبد به دلیل نزدیکی به تپهها و مجموعه غارهای اطرافش و نزدیکی به رودخانه باتو که در پشت این تپه واقع شدهاست، به معبد غارهای باتو شهرت دارد.این معبد یکی از معروفترین معابد دین هندو در خارج از کشور هندوستان میباشد. سالانه بیش از ۱٫۵ میلیون نفر از این معبد دیدن میکنند که از این رو این معبد را به یکی از پر بازدیدترین اماکن مذهبی جهان بدل کردهاست.(ویکی پدیا)
- جاسکو مخفف عبارت Japan United Stores Company است فروشگاه های زنجیره ای بزرگ یا هایپرمارکت هستند که همگی تحت تابعیت کمپانی بزرگتر Aeon هستند. فروشگاه های جاسکو بسیار شاد و جذاب هستند و در آن ها همه ی مایحتاج خانه یافت میشوند
- در مالزی بیش از یکصد آبشار وجود دارد که به علت محیط جنگلی مالزی بسیاری از آنها در دسترس نیست.