به نام خدایی که گر نخواهد برگی از درخت نیفتد، گر بخواهد غیرممکن ها را ممکن کند.
و هیچ برگی فرونمی افتد مگر اینکه آن را میداند. سوره انعام آیه 59
من فائزه، کسی هستم که با تمام وجود پای آرزوهاش وایساد و سعی کرد تا بهشون برسه...
از سال 96 رویای سفر به جزایر یونان رو داشتم رویایی که با وجود حقوق کم کارمندی و تورم روز به روز کشور و تغییرات لحظه ای ارز رسیدن بهش برای من و همسرم به شدت دور بود برای همین بعد از کلی تحقیق و گشتن توی یکی از سریال های ترکی اون دوران مناطقی از ترکیه رو دیدم که شبیه به جزایر سفید و آبی یونان بود و بالاخره جاییکه تقریبا شبیه به تصورات من بود... آلاچاتی!
من از اواخر سال 97 شروع کردم به تحقیق، خوندن سفرنامه ، چیدن پلن سفر و برآورد هزینه ها... قلک آرزوهام با وجود بالا پایین های زندگی همیشه پر و خالی میشد و من باز هم برای این آرزویی که داشتم تلاش میکردم تا اینکه تاریخ این سفر برای فروردین سال 99 چیده شد و برنامه ریزی ها انجام شد و از اونجاییکه برای اونجا هیچ گونه تور ترکیه نبود خودم باید مو به مو پلن رو انجام میدادم اما... ویروس منحوس کرونا باعث شد که این سفر عقب بیوفته... فائزه ی خوش خیال سفر رو برای خرداد چید اما باز هم عقب افتاد... کم کم مرزها بسته شد و کرونا موندگار... دیگه کم کم حتی حوصله ی چک کردن سایت لست سکند رو که تقریبا جز عادات روزانه ام بود رو هم نداشتم، برام شده بود جنگ با روزگار... شاید برای بعضی ها خیلی ساده و پیش و پا افتاده باشه اما برای من که دو سال تموم دوییدم و نشد که بشه دیگه کم کم تبدیل شد به جنگ. چه فکرها و پلن های سفری که برای سال 99 و 1400 نداشتم...
با خودم فکر میکردم خرداد 99 با پلنی که چیده بودم به ازمیر و از اونجا به آلاچاتی میرم و در مهر 99 هم سفر به ایروان و در سال 1400 سفر مارماریس و کوش آداسی... هر روز برنامه ها نوشته میشد و خط میخورد، عضو ده ها کانال و پیج مسافرتی میشدم و دوباره حذفشون میکردم... توی نرم افزار کوچ سرفینگ و پیج های افراد ترک زبان از حال و روز اون روزهای ترکیه میپرسیدم و مدام پیگیر بودم که چی میشه... دیدن عکسها و فیلم های آلاچاتی قلبم رو به تپش در میاورد... اما از خرداد 1400 بعد از سفر به ارمنستان انگار دوباره انگیزه گرفتم انگار ترس هام ریخت، دوباره پوست انداخت و خودم رو برای این سفر آماده کردم... شهریور 1400 که یکی از تور لیدرهایی که چند سال بود عضو پیجش بودم و در جریان بود که من چقدر دنبال رفتن به آلاچاتی هستم بهم پیغام داد که تور ازمیر، کوش آداسی، مارماریس برگزار میکنه... باورم نمیشد هر سه شهری که توی این دوسال دوست داشتم برم به اضافه اینکه صد در صد میتونستم از ازمیر به آلاچاتی برم.
به دوستامون اطلاع دادیم، اما هر کدوم به نوعی غر میزدن و نه میاوردن ما هم هی دست دست کردیم، تا اینکه همکارم قبل از من برای اون تاریخ مرخصی گرفت و توری رو هم که میخواست بره رو رزرو کرده بود دیگه نمیشد کاری کرد برای همین ما نتونستیم این تور رو ثبت نام کنیم من دیگه عزمم رو جزم کرده بودم که هرطور شده خودم برنامه ریزی کنم و حتماً به این سفر برم تا اینکه دوباره آژانسی که این تور رو برگزار میکرد بهم پیام داد که به دلیل استقبال خوبی که از این تور شده باز قرار دو هفته ی دیگه این تور برگزار بشه، دیگه بدون معطلی مرخصی ها رو نوشتیم و تور رو رزرو کردیم. تور 9 روزه ی مارماریس، کوش آداسی، ازمیر به مبلغ هر نفر 13.500.000 هزار تومن برای بلیط رفت با پرواز آنادولاجت به ازمیر ساعت 4 صبح روز 30 مهر، برگشت هواپیمایی ایران ایر از ازمیر به تاریخ 8 آبان، اقامت دوشب مارماریس در هتل چهار ستاره آل Munamar Beach Residence ، سه شب کوش آداسی در هتل پنج ستاره یوآل Ladonia Adakule و دو شب اقامت در ازمیر در هتل سه ستاره Life Corner به همراه گشت شهری در هر سه شهر رو خریداری کردیم.
هر روزی که به سفرمون نزدیکتر میشد اونقدر استرس و هیجانم بیشتر میشد که دیگه شبا خوابم نمیبرد حتی نصف شبها هم مشغول سرچ کردن بودم و تمام فکر و ذکرم روی رفتن به آلاچاتی بود. چند تا از دوستام هم چون میدونستن این سفر برام خیلی مهمه تمام تلاششونو کردن که با من بیان تا به قول خودشون برق شادی رو اون لحظه توی چشمام ببینن. دو روز قبل از سفر تست کرونا به مبلغ 350 هزار تومان داده شد و حس کدها رو از سایت https://register.health.gov.tr/ خودم گرفتم که این سایت هم به زبان فارسی، هم انگلیسی و ترکی قابل دسترس هستش و بارکدها رو توی گوشی هامون سیو کردیم.
30 مهر ساعت 12 به فرودگاه امام رسیدیم... همیشه وقتی این مسیر رو میرم با کلی ذوق و خوشحالیه اما این بار دو برابر قبل بود. همه میگفتن زوده اما من میخواستم زودتر فرودگاه باشم، فرودگاه حسابی شلوغ بود مخصوصا بعد از اینکه به سمت تحویل بار و گرفتن کارت پرواز میرفتیم جمعیت خیلی زیادی توی صف ها جلوی گیت ها بودن تورلیدرمون نیلوفر جون مارو جمع کرد و گفت همه با هم بریم کارت پرواز بگیریم که صندلی های نزدیک به هم بهمون بدن. هواپیما راس ساعت پرواز کرد اما هواپیمای آنادولاجت با اینکه هواپیمای تازه ای بود به شدت تنگ و کوچیک بود و بقیه ی دوستان کمی اذیت شده بودن اما منی که سراز پا نمیشناختم خیلی هم این پرواز رو دوس داشتم.
ساعت 7:30 به وقت محلی ترکیه هواپیما در فرودگاه ادنان مندرس ازمیر به زمین نشست این فرودگاه زیاد بزرگ نبود اما پروسه ی اومدن چمدونها تقریبا 1 ساعت طول کشید و بعضی از چمدونها هم نیومد. بعد از صحبت با مسئولین فرودگاه دوباره قسمت بار رو چک کردن و چمدونهای جامونده بالاخره به دست هم توری های ما رسید و بالاخره ساعت 8:30 از فرودگاه بیرون اومدیم. یه اتوبوس منتظر بود که ما رو به مارماریس ببره.
هوای صبحگاهی خنک وقتی به صورتم خورد انگار تازه از خواب بیدار شدم و فهمیدم کجا هستم و شوقی عجیبی بهم تزریق کرد. ما با وجود چک کردن هر روز آب و هوای شهرهایی که قرار بود توی اونها اقامت داشته باشیم و گفته ها قرار بود هوای خنک و کمی بارونیه رو تجربه کنیم اما باز هم امیدوار بودیم که هوا اونقدری خوب باشه که بتونیم از ساحل و تفریحات آبی هم استفاده کنیم. توی اتوبوس با همسفرهایی که توی فرودگاه وقت نشده بود درست و حسابی صحبت کنیم آشنا شدیم و بعد از حدود دو ساعت توی یه پمپ بنزین که رستوران و مارکت بسیار تمیزی هم داشت توقف کرد.
ما از مارکت شکلات و بیسکوییت خریدیم به قیمت 8 لیر و 6 عدد چای که به قیمت 2 لیر و مجدد راه افتادیم. بعد از 2 ساعت و نیم نمای شهر زیبای مارماریس دیده شد. نیلوفر تور لیدر تور مارماریس، شهر مارماریس رو اینطوری بهمون معرفی کرد: این شهر بندری در بین ساحل دریای اژه و دریای مدیترانه و در بین رشته کوه های کنار دریا قرار گرفته و دارای دو لنگرگاه است. علت این که نام این شهر مارماریس است، این است که منطقه ای که این جزیره در آن قرار گرفته بر روی معادن بزرگی از سنگ های مرمر قرار گرفته است و از این رو نام این شهر به معنای شهر مرمر است و قبلا یونانی ها ساکن این شهر بودن که بعد از توافقی که بین ترکیه و یونان انجام شد یونانی ها به کشورشون برگشتن و ترک ها ساکن شدن.
وقتی به اطراف نگاه میکردیم شهری ساحلی و بسیار دوست داشتنی میدیدم که نوید یک تعطیلات خوب اما کوتاه رو در این شهر میداد هتل ما در ساحل رویایی ایچملر قرارداشت، اطراف ایچملر جنگل ها به دلیل آتش سوزی که توی تابستان اتفاق افتاده بود خیلی از جنگلها و سرسبزی های اطراف رو سوزونده بود و واقعا باعث ناراحتی و تاسف بود.
ما ساعت 12:40 به هتل رسیدیم، هتل کوچیک اما تمیز با پرسنل خوش برخورد در پنج طبقه که به دلیل نبود زیاد مسافر و تموم شدن فصل سفر مارماریس تک و توک مسافری به چشم میخورد و تقریبا ما اخرین مسافرهای این هتل بودیم که به نظرم بهتر بود برامون.
با پرسنل هم دوست شده بودیم و کلی هم هوامون رو داشتن هم باهم صحبت میکردیم. هتل به صورت خدمات آل برای ما رزرو شده بود برای همین در لابی دستبند های سفید رنگ هتل Munamar Beach Residence به ما دادن خدمات هتل شامل استفاده از: ساحل اختصاصی، صبحانه ناهار و شام به همراه نوشیدنی های رایگان تا ساعت 12 شب بود. اتاق ما طبقه ی چهارم بود وقتی وارد اتاق شدیم با دیدن ویوی روبروم کلی بالا پایین پریدم ، یه منظره ی رویایی که میتونستم ساعتها توی بالکنش بشینم و بی حرکت فقط بهش نگاه کنم.
بلافاصله وسیله ها رو تو اتاق گذاشتیم و برای صرف ناهار به رستوران هتل رفتیم. به دلیل بیماری کرونا ما از دور میتونستیم غذاها رو انتخاب کنیم و پرسنل زحمتش رو برامون میکشیدن تنها بدیش این بود که هرچقدرم میگفتیم کم بریز باز اون مقداری نبود که خودمون مدنظرمون بود و حسابی پر و پیمون میریختن.
باید بگم تنوع غذایی توی دو روزی که در این هتل بودیم خوب بود اما بعضی مواقع غذاهاشون باب میل ما نبود البته سیب زمینی سرخ کرده در تمامی وعده ها بود و اگر واقعا نمیتونستی غذایی بخوری گزینه ی مناسبی بود که با سالاد و تاتلی (شیرینی که به عنوان دسر سرو میشد) میخوردیم. برعکس غذا دسر ها اونقدر خوشمزه بود که توی هر وعده چندین دسر میخوردیم که حسابی سیر و چاقمون میکرد.
قرار بود گشت شهری همین امروز ساعت 4 برگزار شه (بچه های تور میگفتن خسته هستن اما واقعا چاره ای نبود و لیدر میگفت برای فرداتون نمیخوام نصف روزتون رو ازتون بگیرم فردا خودتون از تفریحات لذت ببرید بهتره) ما بعد از ناهار کمی استراحت کردیم و سریع لباسهامون رو عوض کردیم تا به لابی بریم. درسته کمی خسته بودیم چون از ساعت 12 شب قبل که توی فرودگاه بودیم درست و حسابی نخوابیده بودیم اما واقعا حیف بود این دو روز رو از دست بدیم. (من که به هیچ وجه خسته نبودم) خدا رو شکر هوا خیلی خوب بود، با اتوبوس مارو اول به تپه ی عشاق یا بام مارماریس بردن که به قول ترکها از اونجا تا ته مارماریس دیده میشد.
بام مارماریس رو معمولا غروب ها با ماشین میومدن و ماشین رو پارک میکردن و به غروب زیباش نگاه میکردن. ده دیقه زمان داشتیم که عکسهامون رو بگیریم و از فضا لذت ببریم، بعد از عکاسی سوار اتوبوس شدیم و به سمت مرکز شهر مارماریس رفتیم. زیر مجسمه ی آتاتورک اتوبوس مارو پیاده کرد و اونجا نیلوفر جون بهمون گفت اگر خواستیم دیرتر برگردیم میتونیم از سمت روبروی مجسمه سوار دلموش های ایچملر بشیم و برگردیم به سمت هتل.
توی این میدون از یک سمت میتونید توی خط ساحلی که در بندر کشیده شده پیاده روی کنید یا به سمت مارماریس قدیم و قلعه برید و همینطور از سمت دیگه به بازار یا چارشی برید و یا به سمت کافه ها و رستوران های بندر برید.
به سمت قلعه ی مارماریس و مارماریس قدیم حرکت کردیم، قرار بود برای برگشت راس ساعت 8 زیر مجسمه ی آتاتورک باشیم و دیر نکنیم چون اتوبوس جای پارک اونجا نداشت. مارماریس قدیم کوچه پس کوچه های سنگفرش شده ی سفید و آبی بود که من این معماری رو توی عکسهای فضای مجازی دیده بودم و چقدر دوستش داشتم انگار توی رویاهام قدم میزدم.
توی اون کوچه ها تقریبا یکی دو ساعتی عکاسی کردیم و قدم زدیم و به سمت قلعه رفتیم اما وارد قلعه نشدیم.
خونه های سفید آبی که تیکه ای از قلب و ذهنم رو اونجا گذاشتم.بعد ازکلی عکس گرفتن به سمت کافه ها و رستوران های سمت بندر رفتیم که یه شور و حال خیلی زیبایی داشت. حس میکردم توی خوابم دقیقا اونجاهایی که توی عکس ها دیده بودم رو داشتم به صورت زنده میدیدم و کلی ذوق داشتم.
رستوران های اسکله
از هر نقطه کلی عکس و فیلم گرفتیم و آروم آروم به سمت بازار مارماریس یا چارشی رفتیم. بازار مارماریس بیشتر شامل لباسهای ساحلی دست دوز، صابون های دست ساز و لباسهایی که برند خاصی نداشتند اما به شدت گرون بودن میشد، تقریبا برای خرید اینجا رو توصیه نمیکنم اما اگر چیزی خواستید بخرید حتما چونه بزنید من از یه لباس ساحلی خوشم اومد اولش 150 لیر قیمت دادن اما بعد از کمی چونه زدن به 90 لیر هم رسید البته مارکهایی مثل کوتون و ال سی وایکیکی و دفکتو و گرتیس هم یه شعبه داشتن که به دلیل کم بودن وقتمون ما به اونها سر نزدیم، البته تور لیدر گفت بهتره از مارماریس خریدی نکنید.
بعد از کمی گشتن از یه سوپرمارکت بستنی خریدیم به قیمت 4 لیر که فوق العاده خوشمزه بود. ساعت دیگه داشت 8 میشد و ما باید میرفتیم به محل قرارمون با تور اگر خسته نبودم قطعا میموندم و خودم برمیگشتم. همونجا که وایساده بودیم توی میدون چند دکه ی فروش گشت و تور بود که چند نفراز هم توری هامون که جمع شدن هی میخواستن ازشون تورهارو بپرسن اما نمیتونستن درست و حسابی باهاش حرف بزنن که من وارد عمل شدم و براشون ترجمه کردم. تور کشتی دزدان دریایی رو با کلی چونه زدن بدون نوشیدن به مبلغ 90 لیر رسوندیم و با نوشیدنی به مبلغ 120 لیر، که چهار پنج تا از هم توری هامون برای فردا خریدن.
ما هم خیلی دوس داشتیم این تور رو بخریم اما به دلیل اینکه اولین بار بود به مارماریس سفر میکردیم میخواستیم فعلا از ساحل و شهر دیدن کنیم و فقط یک و نیم روز دیگه باقی مونده بود و تور گشت با کشتی رو برای شهر کوش آداسی نگه داشتیم. (که صد حیف و افسوس، دلیلش رو در ادامه براتون توضیح میدم) با اومدن اتوبوس سوار شدیم و به هتل برگشتیم. ساعت 8:30 به هتل رسیدیم و مستقیم به رستوران هتل رفتیم که شام بخوریم (من اونشب نتونستم غذارو بخورم و فقط سالاد و میوه خوردم).
بعد از شام هم تا ساعت 12 توی کافه هتل با دوستان و هم توری هامون نشستیم و از امکانات هتل استفاده کردیم و شب خوبی رو در کنار هم گذروندیم.
صبح راس ساعت 8 صبح از خواب بیدار شدم و چند دیقه ای رو توی بالکن با اون ویوی فوق العاده نشستم. امروز برنامه ی آزاد بود و ما میخواستیم توی استخر و ساحل ایچملر کمی ریلکس کنیم و خستگی در کنیم. همسرم رو بیدار کردم و سریع حاضر شدم و به رستوران هتل رفتم. وعده ی صبحانه یکی از وعده های مورد علاقه ی منه مخصوصا در همچین منظره ی زیبایی . ما صبحانه رو با وجود سرد بودن هوا توی بالکن خوردیم.
پرسنل هتل به شدت خوش اخلاق و مهربون بودن و با منی که به زبان ترکی استانبولی مصلت بودم و لهجه داشتم کلی شوخی میکردن و در مورد ایران ازم سوالاتی میپرسیدن. صبحانه ی هتل متوسط بود دو مدل میوه و دسر، منوی گرم شامل نیمرو وسوسیس و تخم مرغ آب پز و یک مدل سوپ یا مرجمه، به همراه منوی سرد بود که تقریبا متوسط و خوب بود اما بخش هیجان انگیز نسکافه و کاپوچینوهای فوق العاده خوشمزه ی کافه بود که حسابی بهمون چسبید. (متاسفانه در زمان اقامت ما دستگاه آبمیوه ساز هتل خراب بود)
بعد از صبحانه هوا گرم شده بود و دیگه حسابی میشد آب تنی کرد. لباس های شنا رو برداشتیم و چند ساعتی رو توی ساحل کلی عکس و فیلم گرفتیم و شنا کردیم.
بعضی ساحل های ایچملر برای تخت آفتابی که استفاده میکردی پول میگرفتن و بعضی هم بابت سفارش از کافه هاشون اما چون هتل ما ساحل اختصاصی داشت ما از ساحل خودمون استفاده کردیم و هزینه ای پرداخت نکردیم.
من نمیدونم این شهر چه جادویی داشت که مردمش فوق العاده مهربون و خنده رو بودن و عاشق صحبت کردن با مسافرها... من به دیگر شهرهای ترکیه هم سفر کردم اما هیچ شهری به اندازه ی این شهر با مسافر ها و توریست ها رفتار خوب و مهمون نوازی نداشتن. توی ساحل افرادی برای کرایه ی قایق، جت اسکی و ... میومدن که با چونه زدن به مبالغ خوبی میرسید.
تایم ناهار شده بود و کلی هم گرم شده بود رفتیم به هتل و دوش گرفتیم تا سریع به ناهار برسیم ( درسته دوش توی ساحل بود اما ما ترجیح دادیم از دوش هتل خودمون استفاده کنیم چون هتل به ساحل خیلی نزدیک بود). همسرم دیگه طاقت غذاهای هتل رو نداشت برای همین با چند تا از آقایون دیگه به سمت ساحل رفتن که برای خودشون دونر پیدا کنن (یه دکه نزدیک هتل توی ساحل بود که دونر به قیمت 15 لیر میفروخت و فوق العاده خوشمزه بود و تا ساعت 3- 4 صبح هم باز بود) ما هم در هتل کمی غذا و سالاد و سیب زمینی خوردیم و بعدش هم یه اسپرسوی خوشمزه از کافه گرفتیم تا خستگی و خوابمون رو بپرونه چون باید دوباره میرفتیم بیرون و اصلا نمیخواستیم توی هتل بمونیم.
خط ساحلی ایچملر رو قدم زنان رفتیم و توی مسیر کلی عکس گرفتیم. باید بگم یکی از قشنگترین و تمیز ترین ساحلهایی بود که دیده بودم و حسابی لذت بردم.
یه مغازه ی سوغاتی فروش توی ساحل بود که از اونجا یه مگنت خریدیم به قیمت 8 لیر و چند تا آبمیوه ساندیسی خریدیم هر کدوم 1.5 لیر که خیلی بزرگ بودن و تموم نمیشدن، خیلی هم خنک بودن که توی این گرما میچسبید. (مارو یاد ساندیسای قدیمی خودمون مینداخت) کم کم دیگه پاهای بینوامون ذق ذق میکرد و مجبور به برگشت شدیم.
تور لیدر بهمون گفته بود هرکس دوس داره ساعت 8 شب توی لابی باشه که بریم به سمت مرکز شهر و شبهای مارماریس رو ببینیم. ماهم یک ساعتی رو استراحت کردیم و سریع آماده شدیم و رفتیم رستوران هتل که شام و نوشیدنی بخوریم. (همسرم و آقایونه دیگه رفتن از بیرون برای خودشون مک دونالد خریدن و خوردن) من همیشه فکر میکردم طبع غذایی ایرانی ها و ترکیه ای ها نزدیک به همه اما توی این سفر 9 روزه توی خیلی جاها از لحاظ غذایی دچار مشکل میشدم البته امشب با غرهای دیروز و ظهرمون به سرآشپز بینوا غذا خوشمزه بود حتی به همسرم گفتم سرت کلاه رفت غذا از بیرون گرفتی!
دقیقا سر کوچه ی هتل همگی منتظر دلموش بودیم که به سمت شهیر مرکزی یا مرکز شهر میرفت. بعد از 10 دیقه دلموش اومد و سوار شدیم تعدادمون زیاد بود و کل دلموش پر شد حتی سرپا هم وایساده بودیم. بعد از حدودا یک ربع بیست دیقه به مرکز شهر دقیقا همون میدان آتاتورک رسیدیم قیمت دلموش برای هر نفر 5 لیر بود. پیاده شدیم و به سمت کافه های لب بندر رفتیم.
از همون سمت داخل کوچه پس کوچه های شلوغی شدیم که پر از کافه هاو تفریحگاههای شبانه بود اسم کوچه فک میکنم 39 بود. زندگی شبانه توی مارماریس بسیار پر شور و حال بود، هر کدوم از مراکز تفریحی تبلیغات خاصی داشت و اون کوچه رو پر از شور و حال کرده بود.
اکثراً فضای باز بودن و یا قسمتی از اونجا رو در فضای باز گذاشته بودن که بسیار جالب بود و از تورلیدر شنیدیم که گفت اینجا شبیه به گومبت بدروم هست اما باز اینجا قشنگتر از اون. یکی از مرکز تفریحی های شبانه رو انتخاب کردیم و وارد شدیم.
باید بگم واقعا حرفه ای و قشنگ بود و حتی بعضی از همسفرهامون که کمی سنشون بالا بود و از این تفریحات لذت نمیبردن اما از تیم موسیقی (دیجی فوق العاده )و جو اونجا خیلی خوششون اومده بود و خواستن که بمونن. برای ورود به این مرکز تفریحی نیاز نبود هزینه ای پرداخت بشه اما باید هرکس چیزی سفارش میداد که من و چند تا از دوستام نوشیدنی سفارش دادیم به قیمت 60 لیر و آقایون هر کدوم به قیمت 90 لیر به بالا. (قیمت منو بسیار متفاوت از بیرون و بسیار بالا بود)
به دلیل کرونا با دستور شهرداری و دولت ترکیه ساعت 12:30 شب تمامی مراکز تفریحی شبانه تعطیل شد و ما بعد از اون در خط ساحلی قدم زدیم، دلمون نمی اومد برگردیم هتل و بالاخره ساعت 1:30 شب با مبلغ نفری 5 لیر با دلموش به هتل رسیدیم. خدمات هتل ما آل بود و من اون موقع شب در حسرت یک چای...
صبح طبق معمول از همه زودتر من بیدار شدم و همه رو سریع بیدار کردم باید بعد از صبحانه ساعت 11 به سمت کوش آداسی حرکت میکردیم اما من هنوز از این شهر دلبر دل نکنده بودم. به نظرم مدت موندنمون خیلی کم بود. توی رستوران بعد از صبحانه با تمام پرسنل خداحافظی کردیم و بعد از تحویل چمدون کمی به سمت ساحل بی نظیرش پیاده روی کردیم تا اتوبوس اومد و وقت خداحافظی از مارماریس زیبا بود.
بعد از حدودا 3:30 ساعت به کوش آداسی زیبا رسیدیم در راه توقف نکردیم و از داخل اتوبوس به مناظر بیرون نگاه کردیم که هر از گاهی خانه یا مسجدی در راه دیده میشد اما همه ی بناها از انرژی خورشیدی استفاده میکردن که جای تامل داشت. اینطور که لیدر میگفت کوش آداسی به جذابی مارماریس از لحاظ زیبایی نبود اما امکانات رفاهی و شهریش به نسبت مارماریس بیشتر بود. از جلوی پارک آبی کوش آداسی آکوآفانتزی داشتیم رد میشدیم که از لیدرمون در موردش سوال کردیم و گفت متاسفانه در این فصل سال پارک های آبی همه ی شهرهای ترکیه تعطیل شده که همه چشم امیدمون به چندتا سرسره ی توی هتل لادونیا آداکوله بود.
در نگاه اول یه هتل بزرگ با یه لابی کوچیک که چند تا صندلی در لابی داشت بود. بعد از اینکه فرمهای هتل رو پر کردیم و کلید اتاق ها رو گرفتیم به هر کس یه دستبند نارنجی رنگ برای استفاده از خدمات هتل دادن و طریقه ی استفاده از اینترنت رو هم توضیح دادن و همچنین برگه ی راهنمای ساعات استفاده از خدمات هتل.
سری به بالکن هتل زدیم که ویوی فوق العاده ای داشت ، از این بالا حیاط و استخرهای هتل و منظره ی ساحلش بسیار زیبا و هوس انگیز بود.
چمدونها رو به اتاق بردیم تا برگردیم به رستوران و ناهار بخوریم. دوتا آسانسور کند برای اونهمه مسافر... کمی کلافه کننده بود! اتاق ما طبقه ی سوم بود. وقتی از آسانسور پیاده شدیم موکت های کثیف و قدیمی حس بدی بهمون دست داد. اتاقمون اتاق بزرگ و تمیزی بود خدارو شکر، چمدون ها رو گذاشتیم وسریع برگشتیم به رستوران اما به دلیل کم بودن آسانسور و کندی اون خیلی طول کشید...
وقتی به رستوران رسیدیم یه بوی خاصی به دماغمون خورد که بعداً که بیشتر حساس شده بودم از کل هتل این بو میومد اما توی رستوران خیلی بیشتر... یکی از دوستانمون رو توی رستوران دیدیم که در حال گریه است وقتی علتش رو پرسیدیم دیدیم بعد از تحویل اتاق با یک عالمه سوسک توی اتاق مواجه شدن و کلی ترسیدن و جیغ کشیدن بعد هم که به لابی اومدن به دلیل ندونستن زبان کلی اعصابشون خورد شده بود و در آخر هم کمی با لیدر تور کوش آداسی دعوا کرده بودن و بالاخره تونستن اتاقشون رو عوض کنن اما حسابی فشار عصبی بهشون وارد شده بود و دل چرکین از هتل جدید بودن!!!!
از هتل پنج ستاره انتظار این مورد رو نداشتیم!!! من فکر میکردم چون اینجا هتل بزرگیه و مهمونهای زیادی از کشورهای مختلف داره پس حتما امکانات و غذاهاش نسبت به مارماریس بهتره که سخت در اشتباه بودم در واقع میشد گفت هتل مارماریس خیلی بهتر از اینجا بود اگر توی اون هتل با سیب زمینی سرخ کرده و سالاد و تاتلی شکم رو سیر میکردیم و گاهاً غذا، اینجا خلاصه شده به سالاد!!! یعنی دسرهاش هم با وجود تنوع بیشتر باب طبع من نبود. (فک کنم هتل هرچی بزرگتر باشه رسیدگیش کمتر میشه!) با وجود اون بو داخل رستوران نتونستم غذا بخورم و به بالکن رستوران رفتم که باد میومد و سرد بود اما منظره ی فوق العاده ای داشت. بعد از ناهار ترجیح دادیم بریم و هتل رو بگردیم.
از پله های بالکن رستوران به طبقه ی پایین رفتیم که استخر و کافه بغل استخر اونجا قرار داشت و یه منظره ی فوق العاده (مخصوصا موقع غروب خورشید) بوجود میومد که نمیتونستید چشم ازش بردارید ، سمت دیگه اش هم یه استخر دیگه بود و همینطور ورودی سرسره ها، دوباره از پله ها پایین رفتیم که اونجا استخر کودکان هم بود به همراه اسنک بار که تا ساعت 5 همبرگر و سیب زمینی سرخ کرده و ناگت داشت و ما نشستیم اونجا کمی تونستیم دلی از عزا در بیاریم. (خانم آشپز مهربون با حوصله هر چند تا ساندویچ و ناگت میخواستی بهمون میداد و ظرفمون رو حسابی پر میکرد).
توی این طبقه چند تا قسمت دیگه هم بود که به دلیل تموم شدن فصل و یا کرونا تعطیل بود. از طبقه ی بالا میشد با آسانسور اومد به این طبقه یا طبقه ی پایین که ساحل سنگی و تخت های آفتابگیر ساحلی بودن.
حمام ترکی و ماساژ ورودیش از این طبقه بود که بعد از ورود بویی به مشاممون خورد و باعث شد اصلا فکر ماساژ و حمام ترکی نباشیم. اما همسرم از ماساژش استفاده کرد که ساعتی 200 لیر بود اما بعد از چونه زدن به ساعتی 120 لیر رسونده بود. بعد از لذت بردن از منظره و نوشیدن آبمیوه و قهوه از کافه کنار استخر رفتیم برای استراحت تا عصر بتونیم بریم شهر رو بگردیم. یکی دو ساعتی استراحت کردیم و دوش گرفتیم و بعد با دوستانمون به سمت مرکز شهر رفتیم. دم در هتل نزدیک نگهبانی ایستگاه دلموش های خط 5 آبی به سمت مرکز شهر میبرد و جایی که پیاده میشدید همون شماره دلموش با رنگ قرمز برای برگشت بود که در اکثر شهرهای ترکیه به همین صورت هستش.
بعد از یک ربع به مرکز شهر رسیدیم. نفری 5 لیر کرایه دلموش بود مثل مارماریس (ظاهرا در شهرهای ترکیه کرایه ی دلموش به یک میزان بود). ما در بلوار اینونو روبروی فروشگاه های دفکتو، ال سی وایکیی ، گرتیس و ... پیاده شدیم تا کمی بازار گردی کنیم.
این گردش ما تا ساعت 8:30 شب طول کشید! دقیقا سر همین خیابون یک Doviz یا صرافی بود برای چنج پول که در اون زمان هر 100 دلار معادل 940 لیر بود. ( در حال حاضر فکرکنم هر 100 دلار حدوداً 1700 لیر باشه!!!!)
بعد در همون ایستگاه دلموش ها توی Inonu Blv جایی که پیاده شده بودیم منتظر دلموش شدیم (تقریباً ایستگاه روبروی دفکتو بود) و بعد از 5 دیقه دلموش اومد، ساعت 8:50 به هتل رسیدیم و بدو بدو به سمت رستوران رفتیم که داشتن جمع میکردن و به زور قبول کردن ما کمی غذا و سالاد از سلف برداریم و جالب اینجاس که راس ساعت 9 چراغهای رستوران رو خاموش کردند و براشون مهم نبود ما توی رستوران نشستیم و غذا میخوریم!!!
با شوخی و خنده و نور گوشی غذامون رو خوردیم و به سمت آمفی تئاتر رفتیم که قرار بود ساعت 10 شب برنامه داشته باشه (نکته ی جالب این بود که عوامل برنامه یک ساعت قبل برنامه میومدن به مسافرای خارجی و به قولی چشم رنگی ها با اصرار میگفتن که برای برنامه حتما برن اما به ایرانی ها کاری نداشتن!!!) به ما قول برنامه ی آتیش بازی داده بودن اما ما آتیش بازی ندیدیم و بچه های کوچیک روی صحنه بودن برای همین زیاد نموندیم و برگشتیم به کافه هتل و تا ساعت 12 اونجا مافیا بازی کردیم.
امروز تور گشت شهری کوش آداسی رو داشتیم ساعت 9 صبح برای صبحانه رفتیم و بعد از صرف صبحانه (من وعده ی صبحانه رو توی این رستوران بیشتر از بقیه وعده ها دوس داشتم چون وعده ای بود که حداقل سیر میشدم) ساعت 10 صبح توی لابی هتل جمع شده بودیم این هتل چون خیلی بزرگ بود و آسانسورهای کندی داشت برای جمع شدن همه ی اعضای تور کمی طول میکشید اما ما بهترین استفاده رو از زمان انتظارمون میکردیم و از کافه ی لابی قهوه یا نسکافه میگرفتیم و توی بالکن با ویوی فوق العاده مینوشیدیم یا از اینترنتی که به زور فقط توی لابی آنتن میداد استفاده میکردیم و تماس با اقوام و دوستان میگرفتیم.
امروز نسبت به دیروز هوا بهتر و آفتابی تر بود، با اتوبوس به سمت بام کوش آداسی یا gazibegandi رفتیم که به گفته ی لیدر این مکان مورد تحسین آتاتورک (قاضی) بوده و روی تپه های اینجا مینشسته و به شهر نگاه میکرده اینجا یک پارک با ویوی شهر بود که درکنارش بیمارستان دولتی قرار داشت.
حدودا یک ربع بیست دقیقه در این مکان عکسهامون رو گرفتیم و بعد سوار اتوبوس شدیم. همون مسیری که دیروز طی کرده بودیم تا به سمت مرکز شهر بریم رو رفتیم، از جلوی مجسمه ی دست صلح رد شدیم که به تور لیدر گفتم اینجا واینمیستیم تا عکس بگیریم؟ گفت نه برگشت اگه وقت بود میایم. (در حالی که من دیشب از دور دیدم اما به هوای اینکه امروز توی گشت میایم نرفتم! با خودم گفتم عب نداره شاید عصر یا فردا)
از داخل اتوبوس جزیره ی کبوتر رو دیدیم که تور لیدر توی یه قسمت که دید بهتری از دور به اونجا داشت به راننده گفت نگه داره که ما چند تا عکس بگیریم.
بعد از ده دیقه ای عکاسی دوباره به مسیرمون ادامه دادیم، تور لیدر گفت به سمت روستای شیرینجه میریم. این گشت به صورت آپشنال و با هزینه ی جداگانه ارائه میشد که به دلیل نارضایتی تور قبلی که به کارخانه ی چرم برده شده بودن آژانس این گشت رو بهمون هدیه داد. (گشت های آپشنال رو از روز اول تور لیدر بهمون اعلام کرده بود که شامل پاموکاله، شیرینجه، آلاچاتی، افسوس و چند گشت دیگه با حدود قیمت بین 35 تا 60 دلار بود اما ما از این تورها استفاده ای نکردیم البته دوستان هم توری مون از چند گشت به خصوص پاموکاله استفاده کردن و راضی بودن هرچند که در سطح شهر تورهای قیمت مناسبتری میشد گرفت). حدودا بعد از نیم ساعت 40 دقیقه به روستای زیبای شیرینجه رسیدیم. یکی از جاهایی که خیلی دوس داشتم ببینم و بهش رسیدم.
داشتم اطراف رو نگاه میکردم و توی مغزم ثبت میکردم... روستایی یونانی نشین که در قدیم به چیرکینجه به معنی زشت معروف بوده برای دفع دشمنان و دوری افراد از اومدن به این روستا که بعد از جنگ به ترک ها داده شد و یونانی ها از این منطقه مهاجرت کردند. از هم توری های خودم عقب مونده بودم اما ثبت زیبایی های اطرافم خیلی برام مهم بود. (این علاقه ی من به سبک سفرم برمیگرده امکان داره خیلی افراد به این روستا برن و بعد هم بگن چیز خاصی نداشت اما من عاشق قدم زدن توی کوچه پس کوچه های سنگی هستم و هنوز هم فکر میکنم باز باید در این روستا قدم بزنم و زمان بیشتری رو اونجا بگذرونم)
اولین جایی که در اونجا بازدید کردیم رستوران آرتمیس بود که تقریبا موزه هم بود و داخل اون یک فروشگاه نقره فروشی بود با یک سری سنگهای خاص که در موقعیت های مختلف رنگش تغییر میکرد. تمامی خانم ها خریدی انجام دادند و من براشون ترجمه میکردم و چونه میزدم، بعد از اینکه تقریباً همه رفتن من نگاهی به پلاکها کردم و یه پلاک ظریف رو انتخاب کردم از خانم فروشنده قیمت رو پرسیدم که گفت 114 لیر، چشمام رو شبیه گربه ی شرک درشت و مظلوم کردم و گفتم میشه به من تخفیف بدید؟ خانم فروشنده گفت باشه چون خیلی کمکم کردی در ترجمه این پلاک رو به قیمت 90 لیر بهم میده. کلی خوشحال شدم و پلاک خوشگلم رو با اون سنگ ظریفش که توی نور و تاریکی به رنگ های مختلف درمیومد رو برداشتم و بدو بدو رفتم پیش همسرم.
روستای شیرینجه پر بود از کافه هایی که قهوه ترک و نوشیدنی های مختلف تست میدادن، بستنی های سنتی، صابون و مربا و روسری های دست دوز میفروختن.
ما کلی همون اوایل توی کافه ها معطل شدیم و هر کسی خریدی انجام میداد و توی مغازه ای میرفت. چند تا از دوستان میخواستن روسری های دست دوز بخرن که باز من نقش مترجم رو داشتم و بعد از خرید دوتا از دوستان من هم از همون خانوم فروشنده ی مهربون نماد شیرینجه رو برداشتم که یک یادگاری از این روستای زیبا داشته باشم که خانم فروشنده اون رو به من هدیه داد البته بگم که قیمت ها در این روستا به جز نوشیدنی ها بالا بود(اما این سری واقعا من تبدیل به گربه ی شرک نشدم و خانم فروشنده بهم لطف داشت)
بعد از تشکر رفتیم به دل روستا و کمی گشتیم یک بستنی یک اسکوپی با طعم شاه توت هم خریدیم که به سبک بستنی فروشی های استانبول باهامون شوخی میکردن به قیمت 15 لیر که طعم چندانی نداشت. کم کم باید برمیگشتیم هتل...
به نظر من این گشت خیلی کوتاه بود و مایی که علاقه ای به غذاهای هتل نداشتیم نیازی به اینهمه عجله برای رسیدن نبود.
ساعت 13:40 به هتل رسیدیم و بدو بدو به سمت رستوران رفتیم امروز فقط سالاد برداشتم و مستقیم به طبقه ی پایین دکه ی اسنک ها رفتم و یه همبرگر و سیب زمینی و چند تا ناگت سفارش دادم و نشستم با خیال راحت خوردم. همسرم و دوستانمون هم اومدن و اونها هم حسابی از خجالت شکم در اومدن.(البته باید بگم ساندویچ های همبرگرش هم زیاد خوشمزه نبود اما شکم سیرکن بود) اسنک بار تا ساعت 5 باز بود و نگران گرسنه موندن نبودیم. بعد از ناهار و قهوه و چایی که خورده بودیم همه به اتفاق لباس های شنا رو پوشیدیم و ادامه ی روز رو اختصاص دادیم به شنا و ریلکس کردن و عکاسی، مخصوصاً عکاسی از غروب فوق العاده اش...
پیگیر سرسره ی آبی که شدیم دیدیم سرسره رو به خاطر کرونا فقط یکبار در روز باز میکنن و تایم مشخصی داره و از تایمش گذشته بود که برای ما ضدحال بود. باید بگم هوای کوش آداسی نسبت به مارماریس سردتر بود و زیاد نمیشد توی آب رفت مخصوصاً با بادهایی که هر از گاهی میوزید (همسرم هم به ماساژ رفت که بسیار راضی بود و میگفت خستگی و بدو بدوهای این چند روز حسابی از تنش در رفت) ساعت حدودا نزدیکای 5 بود که دیگه سرما طاقت موندن توی آب رو ازمون گرفت. به نظرم توی این فصل تقریبا ظهرها از ساعت 2 تا 5 که افتاب مستقیم روی استخر میتابید و کمی استخر رو گرم میکرد میشد شنا کرد و فک میکنم از چند روز بعد دیگه هوا کاملا خنک میشد و قابل استفاده نبود.
حسابی خسته بودیم و همگی تصمیم گرفتیم تا ساعت 8 توی اتاقمون استراحت کنیم و بخوابیم. 7:45 به زور از خواب بیدار شدیم آماده شدیم و به رستوران رفتیم تا شام بخوریم. شام امشب مرغ و بادمجون و گارنی یاریخ (نوعی بادمجون شکم پر) بود که خوشمزه بود و قابل خوردن، بعد از خوردن شام به سمت سالن همایش رفتیم برای برنامه ی انیمیشن که قرار بود دیجی بیاد و برنامه ی موسیقی ملل اجرا بشه. برای برنامه همه ایرانیها جمع شده بودن و دیجی که دید فقط ایرانی ها هستن از اول به مدت چهل دیقه فقط آهنگ فارسی گذاشت و ما هم حسابی کیف کردیم. به دلیل تموم شدن سیزن یا فصل بود یا کلا برنامه ی انیمشن یک ساعت بیشتر نبود نمیدونم اما قبل از موعد مقرر چراغ ها رو خاموش کردن و اصلا راضی نشدن کمی بیشتر اجرا کنن ما هم چون ساعت 10:50 بود به کافه هتل رفتیم و تا ساعت 2 صبح مافیا بازی کردیم.
امروز میخواستیم با دوستانمون به شهر بریم و حسابی کوش آداسی رو بگردیم برای همین کتونی هامون رو پوشیدیم تا شب دووم بیاریم. سریع صبحانه رو خوردیم و جلوی در نگهبانی هتل سوار دلموش به قیمت 5 لیر شدیم و دوباره در همون خیابان InonuBlv پیاده شدیم و به سمت بازار کوش آداسی یا چارشی رفتیم.
داخل بازار پر از مغازه های رنگی برای خرید بود، کمی سوغاتی خریدیم و از خیابان Barbaros Blv به کاروانسرای اوکوز محمد پاشا رسیدیم و یه نگاه سرسری بهش انداختیم که چیز زیادی نداشت و جذابیت خاصی برامون نداشت برای همین گذر کردیم ازش. بیشتر به دنبال کشتی های تفریحی بودیم که از این لذت بی نصیب نمونیم.
از چند رهگذر پرسیدیم که گفتن کشتی های تفریحی به صورت تور دیگه در حال حاضر برگزار نمیشه اما گشت یک ساعته با کشتی رو میشد از اسکله ی مقابل جزیره ی Guvercinada که پر از کشتی های پهلو گرفته بود میشد تهیه کرد.
با پرس و جو دلموشهایی که به اون سمت میرفتن رو پیدا کردیم و سوار شدیم به مبلغ 5 لیر و خیلی سریع در مقابل خیابان Guvercinada Sk پیاده شدیم.
اونجا کشتی های تفریحی مختلفی لنگر انداخته بودن که با قیمت های مختلف و ساعت حرکت های مختلف تبلیغات تور کشتی شون رو انجام میدادن. نزدیکترین ساعت به ما ساعت 13 بود که نیم ساعت بعد بود و ما میتونستیم از جزیره و قلعه دیدن کنیم و بعد سوار کشتی بشیم.
تور یک ساعته کشتی گشت رو به قیمت نفری 20 لیر خریداری کردیم. به سمت قلعه رفتیم و عکس هامون رو گرفتیم اما چون پله های زیادی داشت و زمان نداشتیم باید برمیگشتیم به سمت کشتی نتونستیم از داخل قلعه و موزه دیدن کنیم.
کشتی راس ساعت 13 حرکت کرد ما ابتدا طبقه ی بالای کشتی نشستیم و از مناظر لذت بردیم اما بعد از یک ربع باد اذیتمون کرد و هم گشنه بودیم بنابراین به طبقه ی پایین کشتی رفتیم تا از بوفه چیزی برای خوردن بگیریم.
چای سفارش دادیم نفری 4 لیر البته در کافه های بیرون چای به قیمت 2 لیر هم بود، ما از مناظر داشتیم لذت میبردیم و کلی عکس های زیبا ثبت کردیم. بعد از یکساعت کشتی در اسکله پهلو گرفت و پیاده شدیم.
به دلیل گرون بودن خوراکی در کشتی نتونستیم چیز زیادی برای خوردن بخریم برای همین به شدت گشنه بودیم میخواستیم مستقیم به یک رستوران خوب بریم. روبروی همون خیابون دقیقا ایستگاه دلموش بود که سوار شدیم و دقیقا سر خیابان Inonu پیاده شدیم. اونجا دوتا مغازه ی دونر فروشی کوچیک بود که بوی بسیار هوس انگیزی ازشون میومد ما رستوران Adana durum رو به خاطر شوخی های صاحب مغازه و بوی اشتها آور انتخاب کردیم و وارد شدیم. از صاحب رستوران خواستیم میزها رو بهم بچسبونه تا با دوستانمون سر یک میز غذا بخوریم. من و شش تا از دوستانم دونر مخلوط مرغ و گوشت سفارش دادیم به قیمت 30 لیر و همسرم و دوستش آدانا کباب با پلو سفارش دادن به قیمت 45 لیر و هرکس یه دوغ یا نوشابه قوطی سفارش دادن که قیمت نوشیدنی ها رو فراموش کردم.
قیمت دونر در بعضی جاها 15 لیر بود اما ما گذاشتیم به حساب اینکه در مرکز شهر داریم غذا میخوریم. وقتی ساندویچ هامون حاضر شد دیدیم که این قیمت واقعا معقول بوده چون بسیار بزرگ بود و خانومها با نصفش هم سیر میشدیم باید بگم که ترشی فلفلی که در کنار دونرها داده میشد رو وقتی با ساندویچ میخوردیم فوق العاده خوشمزه و تند بود. مغازه دار در طی خوردن ما حسابی باهامون شوخی و خوش و بش کرد. من حس میکنم مردم شهرهای مارماریس و کوش آداسی بسیار مهربون و خوش برخورد و مهمون نوازن.
بعد از اینکه جون دوباره گرفتیم و حسابی سیر شدیم حساب کردیم و از مغازه خارج شدیم. این بار مغازه های همون خیابون رو که شامل برندهای معروف ترکیه بود رو زیر و رو کردیم و حسابی گشتیم و خرید کردیم. در زمانی که ما در ترکیه بودیم آفی وجود نداشت و تنها آف برای فروشگاه لوازم آرایشی و بهداشتی گرتیس بود و اکثراً لباسهای جدید زمستونی و پاییزه بودن که قیمتشون کمی بالا بود (البته با لیر 3000 تومن) اما باز هم به نسبت از ایران ارزونتر در می اومد!( من خودم معمولاً از برندهای ایرانی سعی میکنم خرید کنم اما واقعیت این بود که برندهای ایرانی به شدت گرون شده و لباسهای ترک نصف قیمت برندهای ایرانی در می اومد و خوب به صرفه تر بود!)
کم کم آقایون شروع به غر زدن کردن و حسابی خسته شده بودن برای همین من یکی دیگه از کارهایی که همیشه توی ذهنم بود وقتی پام به خارج از کشور رسید انجام بدم رو پیشنهاد دادم... رفتن به استارباکس! (خیلی بده که ما تو ایران برند واقعی استارباکس رو نداریم و باید یکی از آرزوهامون توی سفرهای خارجی رفتن به یه کافه ی زنجیره ای باشه که همه جای دنیا شعبه داره به غیر از ایران!!!!) همه از این پیشنهادم به شدت استقبال کردن انگار که حرف دلشون رو زده باشم.
روبروی مجسمه ی دست صلح اون طرف خیابون زیر هتل دریجی شعبه ی استارباکس رو دیده بودم. پس به همونجا رفتیم و هرکس نوشیدنی که دوست داشت رو سفارش داد. من هم ماکیاتو با خامه اضافه سفارش دادم که 17 لیر قیمت داشت البته خامه ی اضافه 1.5 لیر به مبلغش اضافه کرده بود و مینی براونی هم گرفتیم هرکس یه تیکه ی کوچیک برداره به قیمت 18 لیر، نشستیم توی استارباکس و نوشیدنی هامون رو در کافه نوشیدیم و کلی عکس گرفتیم.
بعد از کمی استراحت به روبروی استارباکس که مجسمه ی دست صلح و نوشته ی کوش آداسی بود رفتیم و در غروب خورشید عکسهای یادگاریمون رو گرفتیم و کمی روی نیمکت ها نشستیم و از منظره لذت بردیم.
دیگه واقعا نایی برامون نمونده بود به سمت ایستگاه دلموش ها رفتیم در مسیر نماد کوش آداسی رو نخریده بودم که قبل اومدن دلموش بدو بدو رفتم خریدم که قیمت اون 5 لیر بود.
(کلا مگنت های یخچالی که در این سفر از چند شهر خریداری کرده بودم بین 5 تا 8 لیر بود) بعد از گذشت بیست دیقه جلوی درب هتل رسیدیم که بعد از گذاشتن خریدهامون در اتاقها به رستوران رفتیم و آخرین شام رو هم در این هتل خوردیم. این بار دیگه برای برنامه ی انیمیشن نرفتیم و در کافه هتل نوشیدنی خوردیم و بازی مافیا انجام دادیم. شبهای کوش آداسی سرد شده بود و دیگه واقعا بدون سیستم گرمایشی نمیشد خوابید به لابی هتل اطلاع دادیم اما گفتن سیستم سراسری هست و هنوز تنظیماتش انجام نشده و اگر بخوایم پتو بهمون میدن که بعد از اوردن پتو ها پشیمون شدیم از گرفتن پتو چون واقعا از همچین هتلی این پتوهای کهنه و کثیف بعید بود... شب رو به سختی خوابیدیم!
امروز قرار بود از کوش آداسی خداحافظی کنیم و به سمت ازمیر بریم تقریبا به آخرای سفر نزدیک میشدیم و لحظه لحظه بیشتر دلم بیقرار دیدن آلاچاتی زیبا میشد. ساعت 10 صبح بعد از خوردن صبحانه و تحویل اتاق ها به راه افتادیم نمیدونم چرا حسی که به مارماریس داشتم رو به کوش آداسی نداشتم، همیشه برام جای سوال بود که کوش آداسی بهتره یا مارماریس و خیلی خوشحال بودم که هر دو رو در یک سفر تجربه کردم و دیگه توی دو راهی برای رفتن به سفر نبودم. من عاشق مارماریس شده بودم و موقع خداحافظی ازش قلبم مچاله شد اما خداحافظی از کوش آداسی اصلاً برام سخت نبود و به این قضیه داشتم فکر میکردم که شاید به این زودی ها به کوش آداسی برنگردم!!! (شاید کمی هم مربوط به دوست نداشتن هتل و برخوردهای نامناسب از پرسنل هتل هم بود و یا شاید به خاطر تعطیلی پارک آبی و کشتی های تفریحی دزدان دریایی بود!) اما در نهایت خاطرات خوبی از این شهر برامون باقی موند.
خواه ناخواه بیشتر مسیر رو خوابیدم واقعا این چند روز درست و حسابی استراحت نکرده بودم بعد از دو ساعت به ازمیر رسیدیم. ازمیر رو از محله های فقیر نشین وارد شدیم و شاید همین موضوع باعث شد هم توری هامون به شدت از این شهر بدشون بیاد و استقبال خوبی ازش نکنن. اتوبوس مارو مستقیم به هتل Life corner برد هتلی کوچیک با یک لابی بسیار کوچیک اما تمیز. اتاق ما در طبقه ی اول بود که به خوبی اینترنت آنتن میداد و برعکس هتل قبلی توی این هتل در اتاق هم به راحتی از اینترنت استفاده میکردیم، وقتی اتاق رو تحویل گرفتیم و وارد شدیم واقعا از تمیزی و نو بودن لوازم و بازسازی هتل کیف کردیم.