تور لیدر گفت ساعت 2 لابی هتل باشیم که امروز گشت رو انجام بدیم که با مخالفت هم توری ها مواجه شد اما من به شدت موافق بودم چون فردا رو با خیال راحت به آلاچاتی زیبا میخواستم اختصاص بدم. در نهایت همه قبول کردن گشت امروز انجام بشه تا فردا رو هرکس برای خودش برنامه ای داشته باشه. ناهار رو هم نگه داشتیم برای همون موقع (این هتل دیگه ناهار و شام نداشت و باید خودمون تهیه میکردیم) کمی استراحت کردیم و دوش گرفتیم بعد راس ساعت 2 در لابی حاضر بودیم.
سوار اتوبوس شدیم و تور لیدر نیلوفر جون در مورد ازمیر اینطور گفت: ازمیر مثل شهرهای قبلی نیست و سومین شهر بزرگ و پرجمعیت ترکیه هستش، شهری که نسبت به شهرهای قبلی مذهبی تر و از لحاظ امکانات شهری از دو شهر قبلی بهتر هستش و برای خرید نسبت به دو شهر دیگه خیلی بهتره، در نهایت تاکید کردن که هتل ما در محله ی خوبی قرار نداره و لطفاً خانم ها به تنهایی شب ها از هتل خارج نشن و در صورت لزوم حتماً با همراه و یا با آقایون برن! برامون کمی عجیب بود اما بعد که خودمون با چشم دیدیم متوجه منظورشون شدیم. با اتوبوس تور به سمت میدان کوناک رفتیم که مرکز شهر ازمیر هست و جاهای دیدنی و تاریخی ازمیر در این نقطه قرار داره. وقتی از اتوبوس پیاده شدیم شور و حال زندگی کامل مشهود بود.
مثل میدان تکسیم استانبول که دور میدان افرادی ارزن برای کبوترها میفروختن و توریستهایی که میخریدن و به کبوترها غذا میدادن تا عکس های یادگاریشون با کبوترها زیباتر بشه. لیدر شروع به توضیح دادن در مورد برج ساعت و مسجد کوناک کرد که من توضیحات اضافه ای توی سفرنامه م نمیدم اگر اطلاعاتی از این دو مکان میخواید توی نقد و بررسی هام نوشتم.
بعد بهمون گفت روبرومون بازار ازمیر یا چارشی هستش که میتونیم هم سوغاتی هم لباس و هرچیزی که بخوایم رو از اونجا تهیه کنیم و اگر رستوران های خوب برای غذا خوردن میخوایم سمت راست از بالای پل که رد شیم مرکز خرید Pier Avm فودکورت های خوبی داره و میتونید برید اونجا غذا بخورید و اگر خواستید به آسانسور ازمیر سری بزنید برید به سمت چپ و از اون هم بازدید کنید اما در نهایت ساعت 7 عصر همینجا باشید تا برگردیم به هتل اگر هم کسی خواست بمونه خودش با تاکسی میتونه برگرده.
برج ساعت و مسجد کوناک
اگر کسی راس 7 اینجا نباشه مبنا رو بر نیومدنتون میزارم و میریم چون اصلا اتوبوس نمیتونه منتظر بمونه. من تو فکر موندن بودم اما از قیافه ی حامد مشخص بود که حسابی خسته اس و طاقت موندن رو نداره. اولین کاری که کردیم یه بسته ارزن به قیمت 2 لیر از خانوم دست فروش خریدیم و کبوترای خوشگل رو به سمت خودمون کشیدیم تا کلی عکسهای جذاب و قشنگ بگیریم. بعد از حدود نیم ساعت که عکس های یادگاریمون رو گرفتیم به سمت مرکز خرید Pier Avm رفتیم تا ناهاری بخوریم و جون بگیریم.
توی نقشه ای پل هوایی مشخص نشده اما ما از همون مسیر مستقیم از بالای پل هوایی عابر پیاده رد شدیم و به اون سمت خیابون رفتیم که دقیقا در مقابل پل هوایی مرکز خرید Pier Avm بود البته مرکز خرید کوچکی بود و ما برای اولین بار در طول سفرمون از حس کد استفاده کردیم.
حس کرد رو جلوی در مرکز خرید ازمون خواستن که ما برای سهولت توی گوشیمون سیو کرده بودیم بعد هم کیفهامون رو از گیت بازرسی رد کردن و به راحتی وارد شدیم.
تعداد مغازه های این مرکز خرید خیلی کم بود و چیز زیادی نداشت اما کافه و رستورانهای مختلفی در بالکن مرکز خرید بود.
بعد از نگاه کردن به منوی رستورانهای مختلف رستوران آلا دونر رو انتخاب کردیم و چون از اولین روز سفر به ترکیه زیاد غذاهای خود ترکیه رو تست نکرده بودیم من و همسرم اسکندر کباب رو ترجیح دادیم بخوریم که بقیه هم با ما موافق بودن پس خانوم ها اسکندر کباب مرغ تک نفره به مبلغ 19.90 لیر یا همون 20 لیر و آقایون اسکندر کباب گوشت سفارش دادن به مبلغ 29.90 یا همون 30 لیر و نوشابه ی شیشه ای به مبلغ 7.5 لیر بود. با ویوی روبرومون که مرغای دریایی در حال پرواز بودن غذای لذیذمون رو خوردیم که بسیار راضی بودیم.
بعد از ناهار خوشمزمون مسیری که اومده بودیم برگشتیم مستقیم به بازار رفتیم و تا میتونستیم مغازه ها رو گشتیم و خرید کردیم. یهو به خودمون اومدیم و دیدیم ساعت نزدیک 7 داره میشه البته یک ساعتی میشد که آقایون به همون محل برگشته بودن تا روی نیمکت ها بشینن و استراحت کنن.
من خیلی دوس داشتم آسانسور معروف ازمیر رو ببینم اما حسابی خسته بودم و خودم رو با این قضیه راضی کردم که یک روز دیگه میایم. بعد از جمع شدن همه ی اعضای تور اتوبوس هم اومد و ما به هتل برگشتیم. هتل لایف کرنر توی اتاقش دستگاه چایساز با دو نسکافه و دو چای داشت که حسابی بهمون چسبید و خستگی رو از تنمون در اورد. بعد از اون همسرم گفت که لیرهایی که از ایران اورده بودیم تموم شده ( ما باتوجه به تجربه ی سفرهای قبلمون به شهرهای ترکیه اینبار هم با خودمون لیر از تهران آورده بودیم به هوای همون روزها اما توی این سفر متوجه شدیم که دیگه برای سفر به ترکیه باید دلار بیاریم و خرید لیر از تهران به صرفه نیست.) چون هنوز دو روز دیگه از سفرمون مونده بود و باید به آلاچاتی هم میرفتیم به شدت استرس گرفتیم.
توی گروه هم به لیدر و هم توری ها گفتیم اگر امکان داره خودشون پول اضافه آوردن بهمون قرض بدن تا توی فرودگاه کارت به کارت کنیم یا اگر صرافی ایرانی میشناسن بهمون معرفی اما هیچ کدوم از گزینه ها امکان پذیر نبود! برای همین بلافاصله همسرم توی اینترنت سرچ کرد و یه صرافی ایرانی در نزدیکی هتل پیدا کرد با واتس آپ تماس گرفت که گفتن سریع برسونن خودشون رو به اون آدرس همسرم هم بلافاصله تاکسی گرفت و رفت برای چنج پول. من هم که نمیخواستم توی هتل بمونم به دوستانم اطلاع دادم تا باهم سری به اطراف هتل بزنیم. حدوداً ساعت 8:30 شب بود وقتی بیرون اومدیم تازه انگار متوجه حرف تور لیدر میشدیم، به سر خیابان که رسیدیم در کنار مسجد پلیس ایستاده بود و پاسپورت ها و یا کیملیک افراد رو چک میکرد از ما هم پاسپورت خواست و چه خوب که در کیفی که همراه برده بودم پاسپورت بود.
خیابون پر بود از مهاجرانی که نمیدونم قانونی بودن یا غیرقانونی اما همه سیاهپوست بودن که دقیقاً متوجه نشدم اهل کجا بودن به نظر میرسید اکثراً مسلمان باشن. رستوران ها و دونر فروشی هایی که در اون اطراف بود اصلاً تمیز نبودن و فک میکنم کمی غذاهاشون ناسالم بود. در کل از دیدن این محیط و جو حس بدی بهم دست داد و نگران شدم و خدا رو شکر کردم که با دوستم بیرون اومدم. داخل کوچه فروشگاه Sok و Migros در کنار هم بودن که ما قصد خرید شکلات داشتیم برای همین باقی مونده ی پولهامون رو هم توی این دو تا مغازه کلی شکلات و بیسکوییت خریدیم!
وقتی برگشتیم هنوز همسرم نیومده بود خریدهامون رو به اتاق بردیم و چند تا کیک، بیسکوییت و شکلات اوردیم پایین تا با چای در لابی بخوریم و منتظر باشیم. بعد از چای دوم رسیدن و خیلی هم خوشحال بودن از پیدا کردن این صرافی ایرانی، هم فرد منصفی بود و هم کلی باهاش گپ زده بودن. بعد از استراحت و نوشیدن چای ساعت 10 شب به اتفاق بقیه تصمیم گرفتیم بریم و اطراف هتل رستوران تمیز و خانوادگی رو پیدا کنیم تا شام بخوریم.
درنزدیکی میدان 9Eylul رستوران تمیزی رو پیدا کردیم که لوکانتا فروشی بود یعنی غذاهای خونگی و ساده و همینطور انواع کباب ها رو سرو میکردن و قیمتشون نسبت به رستوران های دیگه پایینتر بود. رستوران لوکانتای توپکاپی رو انتخاب کردیم. هرکس سفارش غذایی داد من هم پیده ی مرغ به قیمت 20 لیر و یه نوشابه به قیمت 8 لیر سفارش دادم. (آقای مهربونی که فکر میکنم صاحب مغازه بود با صبر و حوصله سفارشاتمون رو گرفت و با اینکه فقط پیده ی گوشت داشتن اما وقتی دید من پیده ی گوشت نمیخوام بخاطر من پیده ی مرغ گفت آشپز درست کنه که بسیار لذیذ بود)
شام رو در کنار دوستانمون خوردیم و به هتل برگشتیم... دیگه زمان استراحت بود...
صبح ساعت 7 بیدار شدم هیجان باعث شده بود ساعت مغزم خودش آلارم بده و بیدارم کنه سریع دوش گرفتم و حاضر شدم. همسرم رو بیدار کردم تا اون هم دوش بگیره و حاضر شه تا بعد از صبحانه به آلاچاتی بریم. رستوران هتل در طبقه ی آخر بود همه ی دوستانمون طبق قرار قبلی ساعت 8:30 در رستوران هتل بودن که ساعت 9 حرکت کنیم.
صبحانه ی هتل بسیار ساده اما کاربردی و خوب بود. سریع صبحانه رو خوردیم... من طبق تحقیقاتی که کرده بودم و سفرنامه هایی که خونده بودم چندین راه برای رسیدن به آلاچاتی بود به شدت استرس داشتم و حسابی هول شده بودم آخر از رسیپشن هتل کمک خواستم... به من گفت اگر بخوام با اتوبوس به آلاچاتی برم باید با تاکسی یا مترو خودم رو به پایانه ی اتوبوس رانی فحرتین آلتای Fahrettin Altay برسونم برای رفتن به آلاچاتی ما 10 نفر بودیم از لابی من خواهش کردم دوتا تاکسی برامون بگیره که با نرم افزار هر تاکسی به قیمت 50 لیر شد، توی هرتاکسی 5 نفر سوار شدیم که هر نفر مبلغ 10 لیر پرداخت میکرد.
راننده های تاکسی اصرار داشتن که مارو به آلاچاتی ببرن که رفت هر تاکسی 350 لیر (با چونه زدن های ما) و برگشت 320 لیر درمی اومد که در نهایت نفری 134 لیر میشد اما با وجود 5 نفر توی هر تاکسی به شدت اذیت میشدیم مخصوصاً که راه هم طولانی بود البته من زیاد به راننده ها اعتماد نداشتم و حس میکردم بعداً دبه میکنن !!!! اما چیزی که در ذهنم تصور میکردم این بود که با تقریباً 50 لیر میشه رفت و برگشت برای همین قبول نکردیم.
از تاکسی با غر های راننده تاکسی پیاده شدیم و وارد ایستگاه شدیم با پرس و جو رفتیم و ایستگاه آلاچاتی- چشمه رو پیدا کردیم. متصدی پشت میز نشسته بود و بلیط میفروخت برای 20 دقیقه بعد ساعت 10 بلیط گرفتیم به قیمت نفری 26 لیر.
به شدت استرس داشتم و نگران بودم... نکنه اون عکسها و فیلم هایی که دیده بودم از آلاچاتی همه اش فتوشاپ باشه... نکنه اشتباه برم... نکنه قشنگیا و رنگ و لعابش فقط توی عکسا باشه... بالاخره سوار شدیم.
من بلیطم بغل دست یک خانم تاجیک بود که مسافر بود و به زبان ترکی مسلط ... به آلاچاتی منزل یکی از دوستانش میرفت. از ابتدا شروع به صحبت با من کرد تا نزدیکی آلاچاتی و من چیزی از منظره ی اطراف و گذشت زمان نفهمیدم تا به خودم اومدم دیدم رسیدیم...
تصمیم گرفتیم اول در ایستگاه چشمه پیاده شیم و کمی چشمه رو بگردیم بعد برگردیم به سمت آلاچاتی. در ایستگاه اتوبوس چشمه پیاده شدیم...
هنوز هیجانم خیلی زیاد بود از استرس زیاد صحبت نمیکردم و فقط داشتم رو به جلو حرکت میکردم.
ما همینطور پیاده مستقیم به جلو میرفتیم... در بین راه شعبه های ال سی وایکیکی،گرتیس و... بود که به صورت لج درآری دوستانم توی هر مغازه ای برای خرید میرفتن و من میخواستم فقط زودتر برسم به اون نقطه ای که توی عکس ها دیده بودم و کلی رویا بافته بودم...
کمی توی مغازه ها معطل شدیم اما بالاخره به میدان اصلی چشمه در کنار قلعه رسیدیم که بچه مدرسه ای ها و والدینشون اونجا جمع شده بودن و ظاهراً جشن جمهوری کشورشون رو گرفته بودن.
همونجا از ساحل و قلعه چشمه چندین عکس یادگاری گرفتیم.
بعد همون مسیر رو به طرف ایستگاه برگشتیم و در ایستگاه اتوبوس سوار دلموش های داخل شهر شدیم.
از چشمه تا آلاچاتی تقریبا 10 دیقه یک ربع راه بود تنها جایی که قیمت دلموش با جاهای دیگه ی ترکیه متفاوت بود در این سفر اینجا بود که نفری 10 لیر بود. ما به راننده گفتیم که میخوایم در میدان آلاچاتی پیاده شیم و راننده خودش به ما گفت اینجا پیاده شید.
اول که پیاده شدیم شک داشتم فکر میکردم اشتباه پیاده شدم و اینجا که چیزی نداره کمی هم نگران بودم که نکنه اشتباه اومدم اما از یک عابر سوال کردم و گفتن همین مسیر رو مستقیم برید داخل، نقطه ای که ما پیاده شده بودیم مثل یک بلوار بود که کمی جلوتر مجسمه ی آتاتورک دیده میشد که به اونجا پارک آلاچاتی گفته میشد کمی اطراف رو نگاه کردم که ایستگاه اتوبوس رو هم پیدا کردم برای برگشت فقط اشتباهی که کردم نمیدونستم باید اگر ساعت خاصی رو برای برگشت در نظر گرفتم از قبل بلیط رزرو کنم مخصوصا که تعدادمون هم زیاد بود. سر همان بلوار هم ایستگاه تاکسی بود.
در این سمت که ما به جلو میرفتیم پر از کافه و رستوران بود یکی از کافه هایی که دو سالی بود در ذهنم بود که اگر روزی به آلاچاتی اومدم اون کافه رو برم به اسم Alacatimuhallebicisi رو روبروم دیدم... هم ذوق کردم و هم آروم شدم کم کم فهمیدم راه رو دارم درست میرم رفتن به این کافه رو برای بعد گذاشته بودم.
از دور آسیاب های بادی معروف آلاچاتی رو دیدم... ذوق زده بدو بدو و بدون توجه به بقیه دوییدم سمتشون از یه سربالایی که بالارفتم رسیدم به همون نقطه که چند سال بود میخواستم ببینم و اونجا عکس بگیرم...
چند دیقه ای هی دور آسیابهای بادی چرخیدم و نگاه کردم کمی بعد از اینکه به خودم اومدم عکس های زیبایی از اون نقطه گرفتیم.
هوا گرم بود و همسفرهامون خسته شده بودن اما من ول کن نبودم و اون عکسهایی که توی اینستا دیده بودم رو عیناً میخواستم...!!!
حامد هم چون میدونست من چقدر برای دیدن اینجاها تلاش کرده بودم و ذوق داشتم به بقیه گفت شما برید ناهار بخورید همین اطراف تا ما بیایم ... اونها هم قبول کردن.
بعد از چند دیقه منم دیگه از این نقطه دل کندم و رفتیم پایین تا به دوستانمون ملحق شیم اونها کمی برگشته بودن به عقب و یه دونر فروشی نشسته بودن تا دونر هاشون آماده بشه ماهم رفتیم و دوتا دونر مخلوط مرغ و گوشت سفارش دادیم به قیمت 25 لیر و دوتا نوشابه هر کدوم به قیمت 8 لیر.
عمو دونر فروشی مردی مهربون بود که با اخلاق خوبش و شوخیایی که میکرد و اون دونر فوق العاده اش مارو حسابی شارژ کرد البته دونر ها به نسبت دونر های مارماریس و کوش آداسی که خورده بودیم کوچیکتر بودن و آقایون باز هم سفارش دادن. بعد از خوردن غذا مسیرمون رو برگشتیم و مستقیم به جلو رفتیم.
کم کم حال و هوای شهر عوض میشد و اون عکس ها و رنگهایی که توی فضای مجازی دیده بودم ظاهر میشد. دیگه با کسی صحبت نمیکردم قدم به قدم فقط نگاه میکردم و عکس میگرفتم...
من داشتم رویام رو زندگی میکردم... آلاچاتی پر بود از کافه رستورانهای رنگی که میزهاشون توی کوچه چیده شده بودن، خونه های سنگی بامزه، کوچه های نقاشی شده با گلهای کاغذی صورتی...
دوست داشتم همونجا بمونم و دیگه برنگردم...
از یه نونوایی یا فرینجا که شیرینی و کیک هم میفروخت برای خودم یه کیک کوچیک خریدم به قیمت 38 لیر... فقط و فقط میخواستم برای خودم جشن بگیرم میخواستم این لحظه رو برای خودم ثبت کنم... شاید برای خیلی ها چیز زیادی نباشه و بگن مگه چیه اما من چند سال زحمت کشیده بودم و حالا بهش رسیده بودم...
اون روز تمام خنده هایی ک توی دوربینم ثبت شد از ته دل و واقعی بود... اونروز همسرم ازم فیلمی گرفت که هرکس بعدها دید گفت چقدر خوشحالی و شوقت توی فیلم مشخصه کاملا این حست بهمون منتقل میشه...
با همسفرهامون توی یک کافه نشستیم نفری یک قهوه یا کاپوچینو به مبلغ حدودا 15 تا 20 لیر و بعضی از دوستان بستنی که هر اسکوپ 15 لیر بود سفارش دادیم تا با اون کیک کوچولوی من که برای جشن رسیدن به آرزوم خریده بودم بخوریم. گوشه گوشه ی شهر میشد عکس گرفت...
من اونروز چند ساعتی در اونجا بودم که به رویام دست پیدا کنم... حالا دیگه رفتن به آلاچاتی برام مثل یک غول نبود و مطمئن بودم به زودی به این شهر برمیگردم و چند روزی رو مهمان این شهر خواهم بود... هرچه هوا تاریکتر میشد شور و حال شهر بیشتر به رخ کشیده میشد، آدمهای بیشتری رو میشد در کافه ها و کوچه ها دید.
ساعت تقریبا 6:30 عصر بود که دوستان گفتن برگردیم تا به اتوبوس ساعت 7 برسیم من پای رفتن نداشتم و دوست داشتم اونجا بمونم اما قول دادم اینبار برای موندن برمیگردم. (دیگه هم راه رو یاد گرفته بودم و میدونستم اومدن به اینجا سخت نیست و هم ترسم ریخته بود)
نزدیک ساعت 7 به همون نقطه ای که دلموش مارو پیاده کرده بود توی بلوار آتاتورک رسیدیم و میخواستیم از Cesme Seyahat بلیط بگیریم اونجا مسئول فروش بلیط گفت برای 10 نفر بلیط برای ساعت 7 نداریم و برای ساعت بعدیش به این تعداد بلیط هست اگر بخوایم باید اون تایم رو بگیریم...
هم سفرهای من حسابی خسته بودن و غر میزدن کمی جلوتر ایستگاه تاکسی بود به اونجا رفتیم و از اونها قیمت هر تاکسی تا ازمیر رو پرسیدیم که گفتن 400 لیر خوب از تاکسی که ما رو به ترمینال هم رسونده بود گرونتر میگفتن با وجود 5 نفر در یک تاکسی هم واقعا بهمون سخت میگذشت برای همین بهتر بود برای ساعت بعد اتوبوس رو رزرو کنیم به قیمت نفری 26 لیر بلیط رو خریدیم.
خوب حالا یک ساعت دیگه وقت داشتیم چون همه حسابی خسته بودن و دیگه نایی برای گشتن نداشتن بهترین فکر رفتن به همون کافه ای بود که خیلی وقت بود میخواستم برم و اولین جای آشنا برام... Alacatimuhallebicisi به همون کافه رفتیم و نشستیم حسابی خسته بودیم همینطور با ذوق به اطراف نگاه میکردم شاید از نظر خیلی ها این کافه ی سفید با کوسن های رنگی خیلی ساده بیاد و بگن صد تا از این کافه قشنگتر توی همین تهران خودمون هست که صد البته هست اما دیدن اینجا برای من نشون دهنده ی رسیدن بود... شوق رسیدن و وصال... سفارش چای بزرگ دادیم (که البته از نظر ما زیاد بزرگ نبود) همونجا نشستیم چای نوشیدیم و خاطرات امروز و عکس هامون رو مرور کردیم و کمی استراحت کردیم.
ساعت 7:40 از کافه بیرون اومدیم و به سمت ایستگاه رفتیم. همینطور که روی نیمکت اونجا نشسته بودیم دیدیم روبروی ایستگاه کمی جلوتر یک شعبه از مارکت Carrefour بود که از اونجا نفری یه بستنی خریدیم به قیمت 8 لیر و باید بگم طعم فوق العاده ای داشت و از اون بستنی هایی که توی کافه دوستانمون هم خورده بودن خوشمزه تر . اتوبوس در ساعت 7:50 دقیقه اومد و مسافرا رو سوار کرد و راس ساعت 8 بدون تاخیر به سمت ازمیر حرکت کرد. سرم رو به پنجره تکیه دادم و با این شهر دوست داشتنی خداحافظی کردم! این شهر زیبا خیلی جاها داشت که ندیدم و خیلی جاها رو تجربه کنم که نشد... دوست داشتم به ساحل ILICA و یک سری جاها که از قبل مشخص کرده بودم سری بزنم اما خب... مطمئناً سری بعد چند روز مهمان این شهر خواهم بود.
توی اتوبوس کمی استراحت کردیم و خوابمون برد بعد از یکساعت به میدان Ucyol رسیدیم و پیاده شدیم از راننده پرسیدیم که برای رفتن به هتل Life Corner یا خیابان Basmane کجا باید پیاده شیم و اون گفت همین ایستگاه پیاده شید بدون هیچ توضیح دیگه ای.
ما هم در این ایستگاه پیاده شدیم دقیقا یک ایستگاه تاکسی تلفنی در اونجا بود بهش آدرس رو دادیم و دو تا تاکسی خواستیم هر تاکسی برای 5 نفر 45 لیر شد یعنی نفری 9 لیر و تا سر خیابون هتل هم ما رو رسوند. (در ترکیه نرخ تاکسی با تاکسی متر محاسبه میشه برای همین ما تا عدد 45 رو دیدیم پیاده شدیم و کمی پیاده رفتیم تا هتل) خسته به هتل رسیدیم کمی استراحت کردیم و سریع دوش گرفتیم ساعت 10 میخواستیم شام بخوریم که برای شام ترجیح دادیم به خیابون آلسانجاک بریم که هم کافه و رستوران زیادی هست و هم شبهای زیبای اون رو هم دیده باشیم. حسابی خسته بودیم برای همین تاکسی رو از همونجا برای 11 نفر گرفتیم یعنی 3 تاکسی به قیمت هر تاکسی 40 لیر. این خیابون پر بود از تفریحات شبانه ، کافه و رستوران که بسیار هم شلوغ بود...
با وجود خستگی هنوز هم دوست داشتم بگردم و ببینم... حس میکردم این سفر بسیار کوتاه بود و زمان خیلی زود گذشته بود... تقریباً تا جون توی پاهام بود داشتم ازشون کار میکشیدم! همینطور که میگشتیم به رستوران برگرکینگ رسیدیم همونجا وارد شدیم که متوجه شدیم شعبه ی برگر کینگ و پوپیز باهم ادغام شدن و هر کدوم در یک سمت سفارش گیری میکنن من و دوستم پکیج سیب زمینی سرخ کرده به همراه ساندویچ مرغ و مرغ سوخاری به همراه نوشابه و دوسس به مبلغ 32 لیر گرفتیم که خیلی قیمت مناسبی داشت و همسرم و یک سری از دوستانمون هم از برگر کینگ سفارش دادن البته قیمت غذاهای برگر کینگ از بقیه ی رستوران های زنجیره ای بیشتره و از لحاظ کیفیت هم بهتره.
توی این رستوران صحنه ای دیدم که برام عجیب و بسیار ناراحت کننده بود... بچه های دست فروش توی رستوران بعد از خوردن غذای مشتری اگر چیزی از غذا باقی میموند اون رو سریع قبل از جمع کردن گارسون میخوردن... که با دیدن این صحنه حالمون گرفته شد. کوچه پس کوچه های این خیابون رو گشتیم اما اصلا نایی برای وارد شدن به کافه ها نداشتیم واقعا... (این خیابون برای تفریحات شبانه بسیار جالب بود چون بعضی از اون مکانها با تم و تزیینات بامزه و جالبی بودند) برای همین دیگه کم کم فکر برگشت رو کردیم که سر بلوار Talapasa Blv سوار تاکسی شدیم به مبلغ 35 لیر و به هتل برگشتیم.
امروز روز آخر سفرمون بود و دیرتر از خواب بیدار شدیم برای همین سریع به رستوران رفتیم صبحانه رو خوردیم و دوباره برگشتیم به اتاقمون تا هم وسایلمون رو جمع کنیم و هم از آخرین ساعتهای داشتن اتاق استفاده کنیم و بیشتر استراحت کنیم.
برای همین تا ساعت توی اتاق بودیم تا انرژی داشته باشیم که بتونیم حسابی بگردیم و نیاز به استراحت زیاد نداشته باشیم قرار بود وسیله ها هم در سالن همایش هتل بمونه. از شانس ما امشب روز استقلال ترکیه بود و در مرکز شهر ترکیه کنسرت سیلا خواننده ی معروف برگزار میشد که قرار بود با لیدر و همه ی دوستان اتاق ها رو تحویل بدیم و به مرکز خرید اپتیموم اوت لت بریم و عصر هم با هم به این کنسرت بریم. نیلوفر جون لیدرمون تاکسی ها رو گرفت و ما در هر تاکسی 5 نفر بودیم که هر نفر 9 لیر یعنی در مجموع 45 لیر پرداخت کردیم نمیدونم چرا حس میکردم این مرکز خرید کمی دوره و هزینه ی تاکسیمون با تعداد بالا خیلی به صرفه بوده! جلوی در مرکز خرید یک دستگاه ایکس ری بزرگتر از چیزی که در Pier Avm بود در این مرکز خرید بود و ما کیف هامون رو داخل این دستگاه گذاشتیم هس کد هامون رو نشون دادیم و خودمون هم از داخل گیت رد شدیم و بعد وارد مرکز خرید شدیم. (در تمام مراکز خرید ترکیه چند سالی هست که دستگاه ایکس ری وجود داره.)
مرکز خرید اپتیموم بسیار بزرگ بود و از تمام برندهای ترکیه در اون شعبه ای داشت. طبقه ی آخر فروشگاه انواع فست فود ها و رستورانهای زنجیره ای ترکیه بودند.
به دلیل روز استقلال ترکیه برای بچه ها نمایش عروسکی در طبقه زیر همکف برگزار میکردن و بسیار شلوغ بود. در این طبقه پیست اسکی روی یخ هم بود.
قرار بود ساعت 6 عصر جلوی درب مرکز خرید باشیم تا ساعت 4 ظهر حسابی گشتیم و خرید کردیم جوری که واقعا دیگه نا نداشتیم پس تصمیم گرفتیم بریم به فودکورت های بالا و ناهار بخوریم. فودکورت ها اونقد شلوغ بودن که برای پیدا کردن میز و صندلی باید کلی میگشتیم و بالا سر کسایی که در حال غذا خوردن بودن منتظر میموندی تا غذاشون تموم شه و سریع صندلی ها رو برداری ما بیست دیقه ای گشتیم و صبر کردیم تا بالاخره میزی خالی شد و با کلی دنگ و فنگ صندلی به اندازه پیدا کردیم تا دورهم بشینیم.
همگی به این نتیجه رسیدیم که از شعبه ی Pidem نفری یه پیده بخوریم. باید بگم رستوران پیدم یکی از رستوران های زنجیره ایه که بسیار قیمت مناسبی داره و انواع پیده با تنوع بسیار و کیفیت عالی داره. قیمت منوشون هم ارزونترین پیده اش پیده ی سیب زمینی هستش به قیمت 10 لیر و گرونترین پیده هم پیده ی گوشت هستش به قیمت 18 لیرکه کلا این رستوران غذاهای به صرفه ای داره (از اونجایی که در سراسر شهرهای ترکیه این رستوران شعبه داره به همه پیشنهاد میکنم در هر جای ترکیه که بودید رستوران پیدم رو امتحان کنین)
بعد از خوردن ناهار لذیذمون هر دو نفر یک کونفه و یک چای هم سفارش دادیم به قیمت هر چای 3 لیر و هر کونفه 9 لیر البته اگر خامه در کنارش هم میخواستید 3 لیر دیگه اضافه باید پرداخت میکردید که ارزش داشت و بسیار خوشمزه بود. (شیرینیش البته زیاد بود) کمی انرژی هامون رفت بالا و دوباره میتونستیم بریم و بگردیم البته دیگه آقایون روی کاناپه های داخل پاساژ نشستن و ما به تنهایی ادامه ی خریدها رو انجام دادیم.
ساعت 5:45 دیگه دم در پاساژ رفتیم تا بقیه هم بیان. همه جمع شدن و دوباره به همون صورت تاکسی برای برگشت گرفتیم که برای برگشت نفری 10 لیر شد.
به هتل که رسیدیم مستقیم به اتاق کنفرانس رفتیم و اونجا هرکس روی یه صندلی کمی استراحت کرد. واقعا خسته بودیم و دوس داشتم کمی دراز بکشم اما خوب نمیشد و امروز رو باید اینطوری سر میکردیم. بعد از نیم ساعت با بچه ها قرار شد بریم کمی تنقلات و خوراکی از فروشگاه شوک و میگروس که نزدیک هتل بود بخریم و دورهم با بچه ها بخوریم. رفتیم خریدمون رو انجام دادیم و دورهم با بچه ها توی سالن اجتماعات کمی تنقلات خوردیم، دیگه ساعت 8 شب از رسیپشن هتل آدرس کنسرت رو پرسیدیم که گفت در میدان Cumhuriyet مراسم برگزار میشه و ما هم پیاده به میدان 9 Eylul رفتیم و از اونجا تاکسی گرفتیم به قیمت 28 لیر برای خیابون جمهوری (البته بعد از پیاده شدن و نشون دادن قیمت توسط تاکسی متر مبلغ مشخص شد) خیابون به شدت شلوغ بود و بعد از یه جایی دیگه نمیشد با ماشین رفت و ما مجبور شدیم پیاده بریم.
بعد از پیاده شدن از ماشین دیگه نتونستیم بقیه رو پیدا کنیم و خودمون چهار نفر به سمت محل کنسرت رفتیم. همه جا پر از جمعیت و پرچم های قرمز رنگ ترکیه بود. افراد دست فروش پرچم های ترکیه، چای، بادکنک، بلال و یک سری آبنبات که شل بود با طعم های مختلف رو به یک سری چوب بستنی میزدن و میفروختن بساط کرده بودن که بسیار جالب بود.
خواننده سیلا در حال خوندن بود و تا ساعت 10 شب که ما در اونجا بودیم بدون وقفه آهنگهای مختلف رو خوند.
ساعت 10 شب به سمت خیابان رفتیم که به هتل برگردیم اما ما در مسیر اشتباهی برای تاکسی وایساده بودیم و بالاخره تاکسی مارو سوار کرد اما چون باید دور میزد و برمیگشت به سمت مخالفی که ما وایساده بودیم و راننده قبل از سوار شدن به ما گفت که کرایتون بیشتر میشه به خاطر برعکس وایسادن اما ما درست متوجه نشدیم و سوار شدیم به همین دلیل کرایه تاکسی ما برای برگشت شد 43 لیر که مجدد خود راننده ی تاکسی توضیح داد و اونجا بود که تازه متوجه شدیم.
در همون میدان 9Eylul پیاده شدیم و چون گرسنه بودیم پیاده رفتیم تا نزدیکی هتل که پر از رستوران بود اما رستورانها زیاد چنگی به دل نمیزدن همسرم میخواست دونر اونجا رو امتحان کنه که از دور نحوه ی پخت دونرشون رو داشتیم میدیدیم به شدت چرب بود. هر دونر به قیمت 14 لیر خریدیم به همراه دوغ (نمیدونم چرا آب شلغم که نوشیدنی مورد علاقه ی ترک ها هست رو تست نکردم) که قیمت دوغ رو دقیق نمیدونم با یک بسته ترشی فلفل کوچک برای هر ساندویچ و به هتل برگشتیم. (باید بگم طعمشون بد نبود اما به شدت چرب بود و روغن زیادش باعث میشد دل زده بشید! اگر کسی به غذا حساسه اصلاً این رستورانها رو پیشنهاد نمیکنم) یک سری از هم توری هامون هنوز برنگشته بودن.
ما مشغول خوردن شام شدیم که تور لیدر با چند نفر برگشت اما به شدت نگران بود چون دوتا از دوستانمون رو گم کرده بودن و اونها نه زبان ترکی بلد بودن و نه میتونستن به درستی راه رو پیدا کنن... ساعت 12 شب ماشین دنبالمون میومد تا به فرودگاه بریم و نیلوفر جون تور لیدر به همراه بقیه با استرس به ساعت نگاه میکردن. اتوبوس هم اومد و دوستان هم توریمون هنوز نیومده بودن ساعت 12:15 دیقه بالاخره دو نفر از تاکسی پیاده شدن و با عصبانیت وارد هتل شدن... با غر ها و غرلندهای بچه ها سوار دلموشهایی که دنبالمون اومده بودن شدیم و به سمت فرودگاه حرکت کردیم. در راه برگشت به این چند روز فکر کردم... اول از همه خدا رو شکر کردم بابت فرصتی که به من داد تا به رویای کوچیکم برسم... تو دلم به خدا گفتم تو همیشه هوامو داشتی و من همیشه اینو حس کردم ازت ممنونم فقط این سری فکر و رویام رو بزرگتر میکنم چون میدونم دستم رو میگیری، نمیدونم چرا دلم گرفته بود. به این فکر کردم که ازمیر رو درست حسابی نگشتم و خیلی فرصت نداشتم.
قطعاً اطراف ازمیر جاهای دیدنی بسیار زیادی هست که باید دوباره برگردم. به شدت خسته بودیم و فقط دوست داشتم زودتر بریم و روی صندلی بشینیم اما وقتی به سمت کانتر ها رفتیم که چمدان ها رو تحویل بدیم هنوز کانتر باز نشده بود و صف طولانی بود، اصلا جایی هم برای نشستن نبود... تقریبا دیگه کسی نا نداشت و همه کرونا و ویروس رو بیخیال شده بودن و چمدونها رو به یک نفر سپرده بودن و بقیه یه گوشه روی زمین نشسته بودن... تا اینکه بالاخره گیت باز شد و صف بالاخره جلو رفت بعد از تحویل چمدان ها تا زمان پرواز هرکس روی صندلیها کمی چرت زد! میشه گفت امروز به شدت خسته شده بودیم و نایی برامون نمونده بود!
بعد از چند ساعت راس ساعت 3:45 صبح سوار هواپیما ایران ایر شدیم. این هواپیما از هواپیمای آنادولاجتی که موقع رفت اومده بودیم بزرگتر بود برای همین کمی صندلی هامون جا دار تر بود و راحت بودیم، از لحاظ پذیرایی هم بهتر بود. صبحانه مون رو در هواپیما خوردیم و بعد از گذشت 3 ساعت و 30 دیقه هواپیما به زمین نشست... و دوباره برگشتیم به خونه...
نکاتی در مورد سفر:
- تورم در ترکیه بسیار بالا رفته و نرخ هایی که در سفرنامه نوشته شده برای تاریخ اواخر مهر ماه و اوایل آبان ماه سال 1400 میباشد و در حال حاضر قیمت غذا در ترکیه رو باید دوسه برابر بالاتر در نظر گرفت.
- با توجه به نرخ بالای بنزین در حال حاضر قطعاً قیمت تاکسی ها و وسایل نقلیه تغییر کرده و مبلغ کرایه ها به شدت بالا رفته پس در سفر به ترکیه برای خرج هزینه ی حمل و نقل روزانه 100 تا 150 لیر رو در نظر بگیرید. (البته با وسایل حمل و نقل عمومی که باز بستگی داره به کدوم شهر سفر کنید)
- من همیشه بین مارماریس و کوش آداسی دچار دودلی و شک بودم و نمیدونستم کدوم شهر از اون یکی بهتر و قشنگتره که با تجربه ی این سفر از نظر من مارماریس شهری اروپایی و بسیار لوکسه که از لحاظ زیبایی های طبیعی و تفریحات به مراتب بسیار بهتر از کوش آداسی هستش اما کوش آداسی از لحاظ خرید و وجود بازار و مغازه ها ببیشتر از مارماریس هست پس انتخاب با خودتونه.
- از همه ی دوستان بابت طولانی شدن سفرنامه ام و تعداد زیاد عکس ها عذرخواهی میکنم تمام سعیم رو کردم که بیشتر از توضیحات کتابی حال دل و تجربیات سفرم رو بنویسم همینطور عکسها رو خیلی سعی کردم توی یک قاب بندازم تا خسته کننده نباشه تا راهنمایی ها و تصویر سازی لازم رو داشته باشه بعضی عکسها واقعا جاشون توی سفرنامه خالی موند که به دلیل مغایرت با قوانین سایت نشد به اشتراک بگذارم امیدوارم سفرنامه ام و عکسهام تونسته باشه کمکی به دوستان سفر دوست بکنه.
- در جایی خوندم که شهرها روح، شخصیت و هویت دارن درست مثل آدم ها... تجربه ای که من از سفرم در این شهرها و علاقه ام به اونها داشتم کاملاً به روحیه و اولویت های خودم بستگی داره. برای همین ممکنه یک شهر کوچک با کافه های رنگی رنگی و بامزه یا یه شهر با طبیعت و سرسبزی هرکدوم به صورت جداگانه به آدمها حال بهتری رو بده ولی درست همین شهرها برای افراد یا حتی دوستان نزدیک همون فرد کسل کننده باشه و هیچ جذابیتی نداشته باشه پس تمام این سفرنامه و حرفهای دلی که باهاتون زدم نظر شخصی و نزدیک به شخصیت و روحیه ی من بود که در شهرهای کوچیکی مثل شیرینجه و آلاچاتی حال دلم اونقدر خوب بود. (در حالی که در بعضی سفرنامه ها و جاها خوندم که اونجاها چیز خاصی نداره و ارزش رفتن نداره که باز به شخصیت و روحیه ی اون فرد بستگی داره که چه چیزهایی رو میپسنده!) ما آدمها متفاوت فکر میکنیم و هرکدوم روحیه ی خاص خودمون رو داریم پس این سفرنامه صرفاً برای راهنمایی شما دوستان عزیزم بود. امیدوارم هر جایی که حال دلتون خوبه بهش سفر کنید و شاد باشید.
نویسنده: فائزه لطیفی