مقدمه:
تابستان 1402 بود که از طرف شریک تجاری پدرم آقا سعید پیشنهاد سفر چین برای بازدید از چند تا کارخونه مطرح شد و با موافقت پدر گرامی قرار بر این شد که سه نفری راهی سرزمین اژدها بشیم. چند وقت بعدش آقا سعید پیگیر کارای ویزا شد و با پرداخت 200 دلار به ازای هر نفر، اصل پاسپورت و 2 قطعه عکس 6*4 به آژانس گردشگری بهمون اعلام شد که باید برای تحویل مدارک حضوری به سفارت چین بریم.
ساعت 1 شب بامداد چهارشنبه اول آذرماه 1402 از اصفهان به سمت تهران حرکت کردیم که اول وقت دم سفارت باشیم چون بهمون گفته بودند هرچی زودتر برید زودتر کارتون راه میفته. بعد از کلی رانندگی و مترو سواری اول صبح شلوغ تهران، تقریبا ساعت 8.5 دم سفارت توی خیابون اقدسیه تهران بودیم که با صف بسیار طولانی دم در سفارت مواجه شدیم. واقعا این همه آدم از ایران به چین میخوان برن! این جمعیت واسم عجیب بود. نماینده آژانس رو دم در دیدیم و مدارکمون رو بهمون تحویل داد. فرم تقاضای ویزای چین، کپی پاسپورت، بیمه نامه، رزرو پرواز، دعوتنامه از چین و فرم تمکن مالی که روز قبلش از بانک گرفته بودیم.
حدود ساعت 11 نوبتمون شد و رفتیم داخل. کارمند خانم سفارت که ایرانی هم بود بدون اینکه حتی نگاهی بهمون بکنه اولین ایراد رو گرفت! چرا دعوتنامه به زبان انگلیسیه؟ دلم میخواست خفش کنم بعد این همه خستگی. خشم خود را فرو خورده و با اصرار و التماس قرار شد روز تحویل ویزا دعوتنامه زبان چینی رو براش بیاریم. اونجا متوجه شدم که هزینه ویزای چین فقط 100 دلاره و اون آژانس از ما نفری 200 دلار گرفته بود و خدماتی که برای تور چین داده بود ثبت نام فرم تقاضای ویزا، رزرو پرواز و بیمه بود. بالاخره کارمند سفارت کاغذ صورتی رنگی به عنوان رسید بهمون داد و گفت حدود 10 روز دیگه تشریف بیارید برای گرفتن ویزا. قرار شد کارمند آژانس زحمت این کار رو بکشند و با تحویل رسید صورتی رنگ به اون آقا به اصفهان برگشتیم. به نظرم اگه اهل تهران هستید خودتون برای ویزا اقدام کنید، نباید کار زیاد سختی باشه.
دوم آذر ماه یعنی فردای همان روز، ویزای هر سه نفر ما صادر شد. ویزای یکبار ورود 30 روزه که فقط سه ماه انقضا داشت. بعد از کلی تحقیق و هماهنگی با طرف های چینی برای انتخاب تاریخ سفر و در نظر گرفتن تعطیلات سال نوی چینی (بهمن ماه) و با در نظر گرفتن اینکه سفر ما کاری بود و نباید به تعطیلات میخوردیم برای پرواز جمعه 22 دی ماه 1402 ساعت 21:10 هواپیمایی ماهان و برگشت شنبه 30 دی ماه 1402 ساعت 23:30 هواپیمایی ماهان از گوانجو با هم به توافق رسیدیم و تقریبا یک هفته قبل از سفر بلیط ها رو به قیمت هر نفر رفت و برگشت 45 میلیون و هفتصد هزار تومان خریدیم. جالب اینجا بود ک اگه دو روز زودتر بلیط ها رو خریده بودم نفری 5 میلیون تومان ارزانتر بود. اینم از شانس ماست!
برنامه سفرمون از این قرار بود که جمعه شب از تهران حرکت کنیم، صبح شنبه به شانگهای برسیم. شنبه و یکشنبه به علت تعطیلی بین المللی از شانگهای بازدید کنیم و صبح دوشنبه با پرواز به شهر ژنگژو بریم. اونجا از چند تا کارخونه که هماهنگ شده بود بازدید کنیم. بعد از دو شب اقامت صبح چهارشنبه به سمت گوانجو پرواز کنیم. سه شب توی اون شهر اقامت داشته باشیم و کارامون رو انجام بدیم و شنبه شب به تهران برگردیم.
راستی یادم رفت بگم بلیط پرواز های داخلی چین رو یکی از دوستان چینی به نام دونگی که چند سال پیش ایران میزبانش بودیم برامون گرفت و قرار شد وقتی حضوری توی گوانجو دیدیمش بهش نقد یوان پرداخت کنیم. دم معرفتش گرم. اگه خودمون میخواستیم از سایت های ایرانی به ریال بخریم باید حدودا 2 تا 3 برابر بیشتر پول میدادیم. هتل رو هم برای اقامت دو شب در شانگهای از وبسایت booking.com بدون پیش پرداخت رزرو کردم. هتلی به نام Novotel atlantis shanghai که خیلی خوب به نظر میومد و به علت فصل سرما برای دو شب و هر سه نفر 120 دلار میشد. البته برای رزرو هتل از بوکینگ نیاز به یک شماره مستر کارت یا ویزا کارت دارین که من مستر کارت مجازی یک دلاری از یکی از سایت های ایرانی خریدم و مشخصات کارت رو وارد سایت بوکینگ کردم و رزرو کامل شد. هتل شهر ژنگژو رو قرار شد طرف چینی برامون بگیره. و برای اقامت در گوانجو هم هتل fangyuan apartment رو از بوکینگ رزرو کردم.
جمعه 22 دی ماه 1402
روز عجیبیه! هم خوشحالم هم دلم گرفته. خوشحال از شروع یه سفر و تجربه جدید و ناراحت از اینکه توی مدتی که من ایران نیستم یکی از بهترین دوستام برای همیشه از ایران میره. بغضمو قورت میدم و به سفری که در پیش دارم فکر میکنم. حوالی ساعت 14 به همراه دو همسفر از اصفهان به سمت فرودگاه امام تهران حرکت می کنیم. حدود ساعت 19 با کلی عجله به فرودگاه امام میرسیم و پس از پارک ماشین و تحویل چمدان ها وارد صف مهر خروج از کشور میٰشیم. اولین ماجرا هنوز از ایران خارج نشده پیش میاد.
مامور محترم اعتقاد داره که پاسپورت متعلق به من نیست. نمیدونم چرا توی همچین شرایطی خنده ام میگیره که همین باعث میشه مامور وظیفه شناس بیشتر بهم شک کنه. بعد از کلی کلنجار بالاخره مهر خروج رو برام میزنه و ما سوار هواپیما میشیم. هواپیما راس ساعت و حتی چند دقیقه زودتر از زمین بلند شد. یه هواپیمای ایرباس غول پیکر مجهز به مانیتور که توی هر ردیف 7 صندلی داشت. شام پرواز خوب بود و بین چلو مرغ و چلو بیف حق انتخاب داشتیم. پس از صرف شام کم کم به خواب رفتیم.
شنبه 23 دی ماه 1402
شب قبل خواب خوبی نداشتیم. هم جای صندلی ها تنگ بود و هم با تکان های هواپیما از خواب بیدار میشدیم. صبح حدود ساعت 7 مهمانداران شروع به پخش صبحانه کردند و حدود ساعت 9:30 صبح به وقت چین، پس از 8 ساعت و نیم پرواز، به فرودگاه شانگهای رسیدیم. پس از انگشت نگاری، چهره نگاری و تکمیل فرم مشخصات، رسما وارد خاک کشور پهناور چین شدیم.
توی سفرنامه های چین خونده بودم که ورود میوه تازه به چین ممنوعه ولی بابا تصمیم داشت میوه هاشو با خودش بیاره. ریسکشو قبول کردیم و میوه ها رو داخل پلاستیک جداگانه گذاشتیم که اگه ازمون گرفتند حداقل چمدون ها به هم نریزه. قبل از گشت گمرک برخورد پیرزن خدمات چی فرودگاه جالب بود. با نیشخندی هم زمان به میوه ها و بعد به سطل آشغال اشاره کرد و رفت. قبل از دستگاه xray بنر بزرگی زده بودن که اقلام ممنوعه داخلش نوشته شده بود. مورد اول NO FRESH FRUITS.
پشت مانیتور دستگاه ایکس ری بالغ بر هفت یا هشت مامور زن و مرد نشسته بودند و محتویات چمدان ها و کیف ها رو بررسی میکردند. همه با هم زل زده بودند به یک مانیتور روبروشون. میوه ها و چمدان ها رو گذاشتیم زیر دستگاه. بعید میدونم استرسی که برای ورود نارنگی و موز به چین کشیدیم رو قاچاقچیان مواد مخدر کشیده باشند. بالاخره رد شد. ما خوشحال از فتح بزرگمون اولین دستاوردمون رو توی خاک چین به هم تبریک گفتیم و با کمک تابلوها به دنبال ایستگاه مترو گشتیم. بعد از کلی گشت و گذار بالاخره پیداش کردیم. عجیبه که چینی ها حتی کلمه ساده انگلیسی metro هم بلد نبودند و وقتی ازشون میپرسیدی هاج و واج نگاهت میکردند. ورودی همه متروهای چین بازرسی وجود داره و پس از اون وارد ایستگاه شدیم. حالا چالش بعدی پیش رومون بود. خرید بلیط مترو!
هر کاری کردیم نتونستیم زبان مسئول باجه رو بفهمیم تا آخرش پس از یک ربع کلنجار رفتن با کمک گوگل ترنسلیت بهمون فهموند که باید از دستگاه بلیط یک طرفه بخرید. بلیط یک طرفه متروهای شانگهای به این صورت بود که شما باید مقصد رو انتخاب میکردی و بر اساس مقصد قیمت بلیط تعیین میشد و پس از پرداخت به شما یک کارت یکبار مصرف میداد که برای خروج هم باید ازش استفاده میکردی. بالاخره پس از یک ساعت مترو سواری و یک خط جابجا شدن به هتل رسیدیم. پس از چک این یکی دو ساعت استراحت کردیم و نهار رو که محض احتیاط، غذای آماده از ایران آورده بودیم خوردیم.
عصر با کمک مترو به خیابان نانجینگلو که معروف ترین خیابان پیاده روی شانگهای هست رفتیم. بعد از خروج از ایستگاه مترو حیرت زده از این همه پیشرفت و زیبایی به دور و برمون خیره شده بودیم. شاید بشه این خیابون رو با خیابون استقلال استانبول مقایسه کرد. ولی این کجا و آن کجا. همه جا پر بود از آدمای مختلف که قدم زنان در حال سپری کردن تعطیلات آخر هفته بودند. انتهای این خیابون به محله The Bund میرسه. بین راه از استارباکس کاپوچینو خورده و مشغول عکاسی شدیم و پس از حدود نیم ساعت پیاده روی به محله باند رسیدیم.
جایی که از این طرف رودخونه میتونید برج های سر به فلک کشیده اون طرف رودخونه رو به صورت یکجا ببینید و کلی عکاسی کنید. چون آخر هفته بود خیلی شلوغ بود و چینی های شهرهای اطراف برای سفر به اونجا اومده بودند. توی خیابون پر از غذا فروشی های مختلف بود. به چند تاشون سر زدیم اما از بوی گند عجیبی که توی فضا بود واقعا دلمون نمیخواست هیچکدوم رو امتحان کنیم. خودشون چطوری این غذاها رو با اشتها میخورن من نمیدونم. تصمیم گرفتیم برای شام به مک دونالد یا kfc بریم. ولی متاسفانه از هرکی میپرسیدیم مک دونالد نمیفهمید چی داریم میگیم. یعنی زبان چینی حتی اسم های خاص رو هم عوض میکنه. با کمک مترجم گوشی و آدرس پرسیدن از چند نفر بالاخره یه شعبه از kfc پیدا کردیم.
اما قسمت بد ماجرا این بود که نه تنها صندوقدار یک کلمه انگلیسی بلد نبود بلکه منو هم فقط به زبان چینی بود. واقعا چرا یه رستوران بین المللی نباید منوی انگلیسی داشته باشه! خدا رو شکر کردیم که حداقل نوشتن اعداد به زبان چینی و انگلیسی مشترکه. از روی عکس غذاها و همچنین قیمتشون دو تا برگر و کمی مرغ سوخاری به قیمت مجموعا 87 یوان انتخاب کردیم. کیفیت جالبی نداشتن و فک کنم مطابق سلیقه چینی ها طبخ میشدن. بوی روغن سوخته برگر کمی اذیت کننده بود ولی هرجوری بود خوردیمش. توی سفر چین نباید زیاد به غذا سخت بگیری. شب با مترو به هتل برگشتیم ولی من تصمیم گرفتم قبل خواب چرخی توی خیابونای اطراف بزنم.
امنیت چین خیلی عالیه و شما حتی نصف شب با خیال راحت میتونید قدم بزنید. یه کافه رستوران کوچیک دیدم و داخل شدم. همه از دم چینی. یه نوشیدنی سفارش دادم و غرق در تماشای مردمی شدم که با هیجان خاصی انواع و اقسام چیزهایی که من نمیدونستم چی هستن رو در حال خوردن بودند. به این سبک رستوران ها هات پات میگن. یعنی روی هر میز یه ظرف بزرگ آب در حال جوشیدن هست و غذا به صورت خام سر میز آورده میشه و خودتون باید زحمت پختن غذا رو در آب جوش بکشید. بعد از کمی تماشا به هتل برگشتم و خوابیدم.
یکشنبه 24 دی ماه 1402
امروز هم یک روز تعطیل بود و به گشت و گذار درون شهر اختصاص داده بودیمش. ساعت 5 و نیم صبح از خواب بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد. ساعت بدنم به هم ریخته بود. تا ساعت 8 روی تخت موندم و بعدش به طبقه آخر هتل که رستوران گردون بود برای صرف صبحانه رفتیم. صبحانه شامل چندین مدل غذای چینی و چندین مدل صبحانه های بین المللی نظیر نیمرو و تخم مرغ آبپز و لوبیا بود. تصمیم گرفتم چند تا صبحانه چینی تست کنم اما به نظرم به شدت بدمزه اومدند. مخصوصا نودلی که به همراه یه نوع سبزیجات توی آب غوطه ور بود اصلا طعم جالبی نداشت.
بعد از سرو صبحانه لباس پوشیدیم و سوار مترو شدیم. راستی روز قبل یه کارت به قیمت نفری 18 یوان خریده بودیم که 24 ساعت اعتبار داشت و نامحدود میتونستیم باهاش سوار مترو بشیم. مقصدمون پارک یو یا Yuyan Garden بود. ایستگاه مورد نظر پیاده شدیم و پیاده توی خیابونی که مخصوص پیاده روی بود و دو طرف پر بود از فروشگاه ها، غذا فروشیها و پاساژهای مختلف به سمت باغ یو حرکت کردیم. به خاطر تعطیلی خیلی شلوغ بود. مسافرین زیادی از سراسر چین اومده بودن برای بازدید ولی مسافر خارجی شاید به تعداد انگشتان دست هم نمیشد.
توی اینترنت خونده بودم توی غذافروشیهای خیابونی اینجا میشه سوسک و رتیل و اینجور چیزها پیدا کرد. ولی حقیقتش هرچی دنبالش گشتم پیدا نکردم. حتی با گوشی از یه فروشنده پرسیدم و با حالت اخمی که انگار بهش توهین شده باشه گفت نه! برای خرید بلیط باغ یو به پاسپورت نیاز داشتیم و نفری 50 یوان بلیط باغ یو رو خریدیم. باغ بزرگی با مساحت حدود 20000 مترمربع که در سال 1577 میلادی ساخته شده و اتاق های زیادی با معماری کلاسیک چینی در اون قرار داره. به همراه برکه ای که ماهی های کوی قرمز و اردک های زیادی در اون شناور بودند. این باغ مکان بسیار مناسبی برا عکاسی به حساب میاد و عروس و دامادها و مدل ها در گوشه گوشه باغ مشغول عکاسی بودند.
چند ساعتی بازدیدمون طول کشید و بعد از اون قصد رفتن به بالای برج شانگهای رو کردیم. پس سوار مترو شدیم و ایستگاه lanjiazu پیاده شدیم. به محض بیرون اومدن از ایستگاه شگفت زده دور و بر رو نگاه میکردیم. دورمون پر بود از برج های سر به فلک کشیده. پیاده به پای برج شانگهای رسیدیم. دومین ساختمان بلند دنیا بعد از برج خلیفه و بلندترین ساختمان چین با 632 متر ارتفاع. توی صف فروش بلیط وایسادیم.
اینجا خارجی ها و گردشگران تور شانگهای بیشتر بودند ولی همچنان اکثرا چینی بودند. بلیط طبقه 118 را با ثبت مشخصات پاسپورت نفری 180 یوان خریدیم. البته بلیط طبقه 126 هم موجود بود به قیمت 286 یوان که ما گزینه اول رو انتخاب کردیم. به نظرمون برای ده طبقه بالاتر 100 یوان اختلاف زیاد بود. بعد از بازرسی بدنی وارد آسانسور سریع السیر شدیم. آسانسوری که با سرعت 18 متر بر ثانیه ظرف فقط یک دقیقه به طبقه 118 رسید. اختلاف فشار هوا به راحتی حس میشد و همگی دچار گرفتگی گوش شدیم. از بالا که به پایین نگاه میکنی چقدر همه چیز بی اهمیت به نظر میاد. برج های مختلف دورمون بودند ولی ما بالاتر از همشون بودیم. کمی عکاسی کردیم و چرخیدیم و تصمیم به پایین اومدن گرفتیم. طبقه همکف برج به مک دونالد رفتیم و ساندویچ ماهی سفارش دادیم که بد نبود. و البته منو انگلیسی داشت. هر ساندویچ با نوشابه و سیب زمینی رایگان 36 یوان. بعد از اون با مترو به هتل برگشتیم و کمی استراحت کردیم.
شب ناگهان هوا خیلی سرد شد. باران ریزی به همراه باد شدید سردی شروع شد و ما که آماده شده بودیم به محله فرانسوی های شانگهای بریم ناخواسته مجبور شدیم این برنامه رو کنسل کنیم و همون اطراف هتل در محله پودونگ کمی قدم بزنیم. و شب رو در یک کافه چینی به خوردن نوشیدنی مشغول باشیم.
دوشنبه 25 دی ماه 1402
صبح بعد از خوردن صبحانه چمدون ها رو بستیم. خیلی دیرمون شده بود برای همین تصمیم گرفتیم به جای استفاده از مترو با تاکسی اینترنتی به فرودگاه بریم. به رسپشن هتل گفتیم برامون تاکسی بگیره و 230 یوان بهش دادیم. بعد از ده دقیقه راننده تاکسی رسید. یک پیرزن چینی. یعنی حاضرم شرط ببندم اگه با مترو رفته بودیم زودتر میرسیدیم. ما عجله داشتیم و تاکسی سرعتش از 60 تا تجاوز نمیکرد. چندبار با گوگل ترنسلیت بهش گفتیم ما عجله داریم ممکنه به پرواز نرسیم اگه میشه تندتر برو که با پاسخ تندی مواجه میشدیم. واقعا هنوز هم نفهمیدیم چرا باید توی اتوبانی که سرعت مجازش 100 تا بود با سرعت 60 تا رفت و همه ماشین ها ازت سبقت بگیرن.
اینم شانس ما از راننده تاکسی. بالاخره رسیدیم و با عجله خودمونو به باجه صدور کارت پرواز رسوندیم. چمدون ها رو تحویل دادیم ولی کارت پرواز من رو نداد و به بخش بازرسی چمدون ها اشاره کرد. چیزی توی چمدون نداشتم که بخوام بترسم ولی اینجور موقع ها الکی استرس بدی میگیرم. به بخش بازرسی رفتم و چمدونم رو دیدم. پلیسی که اونجا بود بم گفت بازش کن. با لرزش دست و استرس بازش کردم و به انگلیسی پرسیدم دنبال چی هستین. گفت باتری. یادم افتاد که پاوربانک رو توی چمدون گذاشتم. درش آوردم. مشکل حل شد و کارت پروازم صادر شد. بازرسی های بدنی فرودگاه های چین خودش یه داستانیه.
یعنی هرجور فکرش رو بکنید شما رو میگردن و به تک تک چیزایی که ممکنه داشته باشین گیر میدن. بالاخره سوار هواپیما شدیم و روی ردیف صندلی های یکی مونده به آخر نشستیم. تنها خارجی های هواپیما ما بودیم و بقیه با تعجب نگاهمون میکردن. نهار هواپیما ساندویچ بیکن بود با پنیر و خیارشور که واقعا خوشمزه بود. به قدری خوشمزه بود که با گوگل ترنسلیت به مهماندار گفتیم اگه میشه بازم بهمون بده و اون هم در کمال احترام سه تا ساندویچ دیگه برامون آورد.
بعد از دو ساعت و نیم پرواز به شهر ژنگژو یا به قول خود چینی ها جنجو در استان هنان رسیدیم. به نسبت شهر کوچکی که بود فرودگاه بزرگی داشت. فرودگاه این شهر کوچک چین از فرودگاه امام کشور ما بزرگتر بود. این شهر به نسبت شانگهای خیلی خیلی سردتر بود. توی فرودگاه از طرف کارخونه ای که قرار بود ازشون بازدید کنیم اومده بودن دنبالمون. پسر صاحب کارخونه که کمی انگلیسی بلد بود و یک راننده. بابام قرص های فشار خون رو ایران جا گذاشته بود و یکی دوتا دیگه بیشتر براش نمونده بود. برا همین ازشون خواهش کردیم کنار یک داروخانه توقف کنند تا قرص بخریم.
عکس قرص رو به متصدی داروخانه نشون دادیم ولی اصلا نمیفهمید چیه! براش ترجمه کردیم به چینی بازم متوجه نمیشد. با هزار مکافات و سه نفر مترجم و ترجمه عکس به چینی گوگل ترنسلیت بالاخره متوجه شد ما چی میخوایم و یه بسته قرص برامون آورد که کامل چینی پشتش نوشته شده بود. حالا ما متوجه نمیشدیم این چیه باز هم از گوگل کمک خواستیم و مطمئن شدیم که قرص اشتباهی بهمون نداده باشن.
به کارخونه رسیدیم و چند ساعتی جلسه داشتیم. نکته جالبی که این دیدار برام داشت این بود که تقریبا همشون نخ به نخ سیگار میکشیدن و لیوان چایی های ما رو به محض اینکه مینوشیدیم سریع پر میکردند. فک کنم توی دو سه ساعتی که اونجا بودیم من هفت یا هشت لیوان چایی خوردم. تا سر میکشیدم طرف با قوری بالا سرم بود و پرش میکرد. آخرش فهمیدم برای اینکه دیگه برام نریزه نباید آخریو بنوشم. همین کارو کردم و راحت شدم. بعد از جلسه با همون تاکسی ما رو به یک هتل مجلل رسوندند.
واقعا عجیبه که اینجا حتی رسپشن هتل بین المللی چهار ستاره هم هیچی انگلیسی بلد نیست. با کمک گوگل بهش فهموندیم که ما یک شب میخوایم بمونیم و اون هم گفت اتاق سه نفره نداریم و دوتا اتاق باید بگیرید. حالا از ما اصرار از اون انکار. بهش گفتیم اصن همون دو تخته بده ما یکیمون رو زمین میخوابیم گفت نمیشه قانونه. فهمیدیم قانون توی این کشور خیلی مهمه براشون. هیچ جوره کوتاه نمیان. حتی به حالت قهر از هتل اومدیم بیرون که بیان خواهش کنند برگردید ولی ظاهرا اهمیت چندانی براشون نداشت. دیگه مجبور شدیم تن به ظلم بدیم و دو تا اتاق به قیمت هر اتاق شبی 350 یوان بگیریم ازش! شب شام رو از غذاهای آماده ای که از ایران آورده بودیم خوردیم و با آقا سعید پایین اومدیم که یه قدمی بزنیم. برف قشنگی شروع به باریدن گرفته بود و زمین سفید شده بود.
اتفاق جالبی که توی خیابون روبروی هتل افتاد پسر جوونی بود که اتفاقی اومد پیشمون و مثل بلبل برامون چینی حرف میزد. زیر برف شدید هرچی با پانتومیم میخواستیم بهش بفهمونیم که استاد ما هیچی از حرفات نمیفهمیم گوشش بدهکار نبود. دست به گوشی شدم و با ایما و اشاره ازش خواهش کردم توی گوشی حرف بزنه تا ما بفهمیم چی میگه. گفت شما خیلی قیافههای جالبی دارید و من دوست دارم با شما صحبت کنم اهل کجایید؟ به محض اینکه اسم ایران رو توی گوشی خوند خیلی ذوق کرد. به ما گفت من عاشق یکی از شخصیت های کشور شما هستم و او بت من است. پرسیدیم کی؟ و اون در کمال تعجب گفت سردار سلیمانی.
شاخ در آوردیم که این سر دنیا این بنده خدا سردار سلیمانی رو از کجا میشناسه! دیگه کمی باهاش خوش و بش کردیم و رفتیم. توی پارک روبروی هتل زیر برفی که شدید هم شده بود یه گروه پیرمرد پیرزن چینی با آهنگ در حال رقص بودند. کمی به تماشای اینا مشغول شدم و بعد تصمیم گرفتم به استخر مجموعه ورزشی نزدیک هتل که برای مهمانان هتل رایگان بود برم. از چمدون لباس هام رو برداشتم و با گوگل و پانتومیم به طرف فهموندم که قصد استفاده از استخر رو دارم. بهم کارت دادن و وارد رختکن آقایان شدم. اینجا بود که با شوک فرهنگی عجیبی مواجه شدم. ظاهرا داخل رختکن مردان اعتقاد چندانی به استفاده از لباس زیر یا مایو ندارند.
وسایلم را داخل رختکن گذاشتم و به استخر رفتم. چقدر بزرگ، تمیز و حرفه ای بود. همونجا متوجه شدم چرا چینی ها همیشه کلی مدال توی المپیک میارن. این که استخر یه شهر کوچیک بود این بود، شهرای بزرگش دیگه چی باشه. حتی یک نفر هم مشغول آب بازی نبود و همه شناگر حرفه ای توی طول استخر شنا میکردند. راستش کمی خجالت کشیدم شنا کنم ولی چاره دیگه ای نبود. سعی کردم نماینده خوبی برای ایران باشم اما خیلی زود خسته شدم. یکم دنبال سونا گشتم ولی چیزی پیدا نکردم. به نجات غریق هم هرچی میگفتم سونا کجاست متوجه نمیشد و گوشی هم توی کمد بود. دیگه بیخیال شدم و به رختکن رفتم و لباس پوشیدم اومدم بیرون.
مردم این شهر خیلی با خارجی ها مهربون بودند و در کل حس خیلی خوبی ازشون میشد گرفت. هیچ ارتباط کلامی نمیشد باهاشون گرفت ولی با لبخند و ذوق بهمون نگاه میکردند. شاید هم داشتند مسخرمون میکردند که اینا چرا این شکلین :)) از استخر که بیرون اومدم زمین کامل سفید پوش شده بود و برف هم سنگین تر شده بود. برای یک اصفهانی برف ندیده خیلی صحنه زیبایی ایجاد شده بود. یکم برف بازی کردم و از ترس سرما خوردن به هتل رفتم و خوابیدم.
سه شنبه 26 دی ماه 1402
صبح ساعت 8 بیدار شدیم و به بوفه صبحانه در طبقه همکف رفتیم. انصافا خیلی عالی بود و از هتل شانگهای هم آیتم های بیشتر و خوشمزه تری داشت. توی بخش نوشیدنی وقتی گارسون دید دارم دنبال یه چیزی میگردم اومد ازم سوال کرد و منم با گوشی بهش فهموندم آب پرتقال میخوام. اونم رفت برای من از یجا آب پرتقال جور کرد آورد. خلاصه که خیلی عالی بود و ما هم به غذاها رحم نکردیم. برنامه این بود بعد از صبحانه چمدان ها رو ببندیم و چک اوت کنیم و ساعت 9 و نیم نماینده یک کارخانه برای بازدید بیاد دنبالمون و شب به یک هتل دیگه نزدیک فرودگاه بریم و فردا صبح زود به سمت گوانجو حرکت کنیم. چک اوت کردیم و توی لابی منتظر شخصی که قرار بود دنبالمون بیاد موندیم. توی این فاصله یه سر به بیرون از هتل زدم. باور کردنی نبود. مرد و زن، پیر و جوون، همه و همه در حال پارو کشیدن خیابان های اطراف هتل بودند. حتی مدیریت هتل هم با کت شلوار کراوات داشت پارو می کشید. همه خیابون ها همینطور بود. همه جا مردم دست به دست هم داده بودند و خیابون های اطراف خودشونو پارو میزدند. این همکاریشون خیلی به نظرم جالب اومد.
بالاخره ساعت 10 شخصی که قرار بود بیاد دنبالمون رسید. اسمش نمو بود و همون اول خیلی روان شروع به انگلیسی صحبت کردن کرد. اولش برام عجیب بود که توی این شهری که هیشکی حتی یک کلمه انگلیسی بلد نیست این چطوری انقد مسلط صحبت میکنه. چمدون ها رو توی ماشین گذاشتیم و به همراه راننده و نمو به سمت کارخونه ای که نمیدونستیم کجاست حرکت کردیم. توی مسیر دو ساعته تا کارخونه بهمون گفت که مدیر بازرگانی شرکت هست، هند درس خونده و چند سال پیش چند روزی هم به تهران سفر کرده. همه جاده سفید پوش بود و راننده مجبور بود با سرعت پایینی حرکت کنه. توی مسیر خیلی باهم صحبت کردیم و آشنا شدیم.
نزدیک کارخونه که بودیم نمو ازمون پرسید چی میخورین. ما گفتیم هیچی دستت درد نکنه گفت نه امکان نداره ما توی چین ساعت 12 نهار میخوریم و الان که رسیدیم اول باید بریم نهار! از ما انکار از اون اصرار. بالاخره با اصرار گفتیم ترجیح می دیم غذا دریایی باشه. پیش خودمون فکر کردیم دیگه غذای دریایی نمیتونه چندش آور باشه. کلا انتخاب غذا توی چین خیلی ریسک بزرگیه. اونم زنگ زد به یه شخصی و چینی بهش یه چیزایی گفت. احتمالا سفارش ما رو بهش رسوند. بهش گفتم اگه 12 نهار میخورین پس کی شام میخورین گفت 6 ! گفتم پس کی میخوابین گفت 9. بهش گفتم عادت غذایی ما توی ایران خیلی با شما متفاوته. و اونم بهم گفت فرهنگ غذا توی چین خیلی مهمه و آداب خاص خودشونو دارند.
بالاخره به کارخونه رسیدیم. البته کارخونه که چه عرض کنم شهرکی بود برای خودش. به اتاق غذا خوری رفتیم. یک میز گرد بزرگ بود که روی اون یک شیشه گردان گرد دیگه قرار داشت و صندلی ها دور میز چیده شده بود. هر کدوم روی یک صندلی نشستیم که نمو با عذرخواهی گفت جای نشستن هر کس سر میز هم بر اساس فرهنگ و آدابشونه و جاهامون رو تغییر داد. به این صورت که قسمت شمالی میز میزبان یعنی رئیس نمو قرار بود بشینه. سمت چپش مهمان بزرگتر یعنی پدرم. سمت راست من و آقا سعید نشستیم و بعدش نمو. رئیس اومد و با همه دست داد و سر جاش نشست. ضیافت نهار شروع شد. چهار مدل غذا آوردند و روی میز گردان گذاشتند و هر کسی برا خودش غذا میکشید و میزبان اگه احساس میکرد بیکار نشستی خودش دست به کار میشد و برات توی کاسه غذا میگذاشت.
جلوی صندلی هرکس یک بشقاب، یک کاسه و دو عدد چاپستیک بود. ازش خواهش کردیم برامون قاشق بیاره. گارسون برگشت و گفت دوتا قاشق بیشتر نداریم و من مجبور بودم با چاپستیک بخورم. بابا که اهل ریسک کردن نبود و خیلی درباره طعم غذاهای چینی مخصوصا گوشت هاشون بد شنیده بود و توی رودربایستی هم بود همون اول به من گفت بهشون بگو من گیاه خوارم و فقط غذای گیاهی میخورم. غذاها شامل بود از یک مدل کلم، یک مدل قارچ بلند و سبزیجات محلی، خوراک سیرابی گاو با سس مخصوص و تکه های اختاپوس در سس چیلی. غیر از سیرابی گاو که علاقه ای به امتحان کردنش نداشتم انصافا هر سه غذا خیلی خوشمزه بود. چند بار هم از نمو خواهش کردم اسم غذا ها رو به چینی بهمون بگه ولی راستش متوجه نشدم چی میگه. اولاش برام با چاپستیک غذا خوردن خیلی سخت بود ولی با آموزش های نمو موفق شدم باهاش کنار بیام.
گارسون غذاها رو جمع کرد و چهار مدل غذای دیگه آورد. یک نوع خاص قارچ که نمو گفت گرون ترین مدل قارچ دنیاست، یک بشقاب میگو با سبزیجات مخصوص، خوراک گوشت گوساله که حالت خورشت مانند داشت و یک ماهی اسلایس شده تقریبا نیم متری با دندون های تیز و قیافه ای وحشتناک. بهمون گفت این مدل ماهی از اعماق اقیانوس صید میشه. این صحنه رو که دیدیم بابا از گیاهخواری دست کشید و به ماهی و میگو رحم نکرد. نمو که تعجب کرده بود پرسید مگه بابات گیاهخوار نبود؟! گفتم بابا مدل خاصی از گیاهخواره که فقط گوشت سفید میخوره. بعد از تمام شدن غذاها تازه نوبت مرحله آخر بود. برای همه، نوع خاصی از نودل آوردن که روم نشد بپرسم داخلش چیه و انصافا خوشمزه هم بود اما با چاپستیک خیلی سخت بود خوردنش. خودشون سرشون رو تا ده سانتی کاسه پایین میاوردن و با فورت کشیدن نودل رو میخوردن.
بعد از نهار بازدید از کارخونه شروع شد و تا ساعت چهار طول کشید. این مدت راننده منتظرمون ایستاده بود تا ما رو برگردونه به هتلی که رزرو کرده بودیم. از نمو خواهش کردیم برامون مقداری دلار چنج کنه و 200 دلار را به یوان تبدیل کردیم و نقد ازش گرفتیم. با نمو خداحافظی کردیم و با تاکسی به سمت هتل حرکت کردیم. بین راه دونگی باهامون تماس گرفت و گفت هرجوری هست امشب بیاین به سمت گوانجو چون هواشناسی برای امشب هم در ژنگژو برف پیش بینی کرده و ممکنه پروازتون کنسل بشه و اونجا گیر بیفتید. گفتیم خب هرکاری میدونی برامون بکن ما که اینجا دستمون به جایی بند نیست. از طرفی رزرو هتل گوانجو که از سایت بوکینگ گرفته بودم از فردا شب شروع میشد و ما برای امشب گوانجو جایی رو نداشتیم.
شماره تلفن هتل هم به دونگی دادیم و ازش خواهش کردیم به هتل بگه ما یک شب بیشتر اقامت میخوایم. اوکی داد یک ربع بعد زنگ زد و گفت مستقیم برین فرودگاه برای ساعت هشت شب براتون پرواز گرفتم به سمت گوانجو و پرواز فردا صبح و هتل امشب ژنگژو رو کنسل کردم و هتل هم برای یک شب اضافه گوانجو براتون رزرو کردم. هزنیه بلیط برای سه نفر به اضافه هزینه کنسلی پرواز حدود 2000 یوان شد. 400 یوان هم به تاکسی دادیم. توی راه نمو تماس گرفت و گفت چرا مسیرتون به سمت فرودگاه شد نکنه راننده داره اشتباه میره که بهش گفتیم نه خودمون اینطوری تصمیم گرفتیم. بیچاره نگران شده بود. به فرودگاه رسیدیم. برف سبکی شروع شده بود. بعد از بازرسی شدید بدنی کارت پرواز گرفتیم و سوار هواپیما شدیم.
مطابق معمول تنها خارجی های هواپیما ما بودیم. هواپیما سر ساعت تیکاف کرد و بالاتر از توده ابری شروع به پرواز کردیم. شام هواپیما رو که شامل برنج و تکه های ماهی و یک نوع سبزی عجیب غریب و یک شیر توت فرنگی بود خوردیم. زیاد به مذاقمون خوش نیومد ولی توی اون حال گرسنگی بد هم نبود. بالاخره بعد از دو ساعت پرواز به فرودگاه گوانجو رسیدیم. دونگی برامون یک تاکسی اینترنتی گرفت و منتظر رسیدنش بودیم که راننده های تاکسی فرودگاه دورمونو گرفتند. با نشون دادن ووچر هتل به زبان چینی بهشون از 400 یوان قیمت دادند و حتی تا 250 یوان هم پایین اومدند ولی ما با 100 یوان با تاکسی اینترنتی به هتل رسیدیم. یک اتاق سه تخته به قیمت 2000 یوان برای چهار شب پرداخت کردیمو بعد از چک این و دوش گرفتن از خستگی شدید به خواب رفتیم.
چهارشنبه 27 دی ماه 1402
صبح بعد از بیدار شدن به سالن صبحانه رفتیم. تنوع و کیفیت صبحانه به نسبت دو هتل قبلی که رفته بودیم خیلی پایین تر بود. آب و هوای گوانجو توی این ماه از سال استوایی و بسیار دلنشینه. تا شب قبل زیر برف و بوران بودیم و الان با لباس های تابستونی داخل یک شهر سر سبز و سرزنده قدم میزدیم. هتلمون نزدیک برج کانتون بود و از خیابون ویو خوبی به این برج داشت. چون طبق برنامه ریزی امروز قرار نبود گوانجو باشیم پس قرار کاری خاصی هم نداشتیم و تصمیم گرفتیم کمی در شهر گشت و گذار کنیم.
اول نیاز داشتیم که دلار چنج کنیم. از هر کسی آدرس صرافی میپرسیدیم بهمون میگفت bank of china بالاخره نزدیکترین شعبه بانک بهمون رو پیدا کردیم و داخل شدیم. برای تبدیل پول با احترام ازمون درخواست پاسپورت کرد و بعد از دیدن نام کشور عزیزمون ایران فقط گفت Sorry. البته بازم حرف زد ولی به چینی. خلاصه متوجه شدیم به علت تحریم ها برای ما چنج پول انجام نمیدند. هرچی هم گفتم iran and china are friends فایده نداشت. ظاهرا این آقا اصن در جریان اخبار دوستی ایران و چین نبود! با حسی توام از خشم و عصبانیت از بانک بیرون اومدیم و در حال فکر بودیم که دو تا از هم هتلی هامون رو بیرون دیدم. دو تا پسر جوون آلمانی که من موقع صبحانه باهاشون سلام علیک کرده بودم و طبق عادت همیشه بعد از دیدن یه خارجی ازشون where are you from پرسیده بودم.
وقتی بیرون بانک همو دیدیم باهم یه خوش و بشی کردیم. اونا هم نیاز داشتن دلار چنج کنند. ازمون پرسیدند همینجا باید چنج کنیم و من فکری به ذهنم رسید. براشون شرایطی که توش گیر افتاده بودیم و تحریم ایران رو توضیح دادم و خواهش کردم اگه میتونن 2000 دلار هم برای ما تبدیل کنند. اونا هم اول یکم تعجب کردند و ترسیدند بعد یکم فکر و مشورت کردند و در آخر قبول کردند. فک کنم تا حالا اسم تحریم هم نشنیده بودند چون خیلی براشون عجیب به نظر اومد. خلاصه با اعتماد دو طرفه پول رو بهشون دادیم و نیم ساعت بعد با یوان پیشمون برگشتند و حتی تا سکه آخر رو بهمون دادند. کلی بابت لطفشون شرمندمون کردند.
بعد از تحقیق در اینترنت با مترو به مجموعه تفریحی گاندونگ رفتیم. این مجموعه شامل پارک های مختلفی از جمله شهربازی، باغ وحش، سیرک، پارک آبی و ... هست که ما تصمیم به بازدید از باغ وحش گرفتیم. مسیر از ایستگاه مترو به سمت باغ وحش تقریبا برای پیاده روی طولانی بود و بین راه تاکسی های مختلفی برامون ترمز میزدند. یکیشون با مترجم سراغمون اومد و بهمون گفت برای بازدید از باغ وحش حتما باید تاکسی بگیرید و به صورت سافاری بازدید کنید. حالا ما هم از همه جا بی خبر. ازش نرخ پرسیدیم و جواب داد هر نفر 300 یوان ورودی و 500 یوان هم هزینه تاکسی. مخالفت کردیم ولی طرف ول کن نبود. آخرش بهش گفتیم ما اصن انقد پول نداریم برو بیخیال ما شو که برامون نوشت پس برگردید به همونجایی که ازش اومدید. این اولین و تنها برخوردی زشتی بود که توی چین دیدم.
به باغ وحش که رسیدیم ورودی نفری 300 یوان بود ولی اجباری برای تاکسی نبود. بازدید از باغ وحش چهار پنج ساعتی طول کشید و دیدن کلی از بخش ها رو بیخیال شدیم. بسیار بزرگ بود و چند باری داخلش گم شدیم. داخل باغ وحش تله کابین بود که رایگان سوار شدیم و بخش دیگه رو بازدید کردیم. شلوغ ترین بخش باغ وحش بخش پانداها بود که چینی ها این حیوان رو خیلی مقدس میدونند. پاندا هم کم کاری نمیکرد و حرکات نمایشی برای مخاطبین اجرا میکرد و دل تماشاچیا رو میبرد. بخش جالبی که این باغ وحش داشت قطار سافاری بود که رایگان داخل حیات وحشی که اکثر حیوانات آزاد بودند دور میزد. موقع بازگشت به هتل بارون گرفت به علت دور بودن ایستگاه مترو تصمیم گرفتیم با تاکسی به هتل برگردیم. مبلغ ۶۰ یوان با چونه فراوان با راننده توافق کردیم و به هتل برگشتیم.
برای شام با دوست جدیدمون دونگی توی یک رستوران قرار داشتیم. خودش برامون تاکسی به مبلغ 40 یوان گرفت و راس ساعت 6 دونگی رو ملاقات کردیم و بابت کمک هایی که بهمون این چند روز کرده بود کلی تشکر کردیم و زعفران و پسته هایی که از ایران برده بودیم رو به نشانه تشکر بهش دادیم. اونجا دونگی بهمون گفت چینی ها شام رو ساعت 6 یا 7 میخوردند و برای همین این ساعت قرار گذاشته. وقتی بهش گفتم ما داخل ایران شام رو ساعت 10 تا 12 میخوریم از تعجب داشت شاخ در میاورد. شام این رستوران به صورت هات پات بود. هات پات یه شیوه غذاخوریه چینی و بیشتر برای جلسات دوستانه یا کاری که وقت زیادی برای غذا خوردن دارند استفاده میشه و در چین خیلی طرفدار داره. به این صورته که وسط هر میزی یک اجاق کوچک هست و یه ظرف بزرگ آبجوش روی اون قرار داره و گارسون غذاهای سفارشی شما رو به صورت خام میاره و میزبان غذاها را داخل کاسه آبجوش میریزه و بعد چند دقیقه داخل کاسه کوچکی که جلوی هر فرد هست میکشه و دیگه بسم الله.
به نظر من بزرگترین عیب این شیوه غذاخوری اینه که مهمان حق انتخابی برای نوع غذا نداره و این کار رو یجور بی احترامی میدونن. البته این جوریم نیست که بگی فلان غذا رو دوست ندارم قاطی بازی در بیارن فقط ممکنه یکم ناراحت بشن که به عنوان میزبان نتونستن درست ازتون پذیرایی کنند. واسه شروع یه مدل ماهی برامون آورد. ما با دیدن ماهی چنان ذوقی کردیم که نگو و نپرس. راستش انتظار همه جک و جونوری رو داشتیم و دیدن ماهی بهمون آرامش داد. ماهی رو همینطوری به صورت آبپز برامون کشید. بدون هیچ ادویه خاصی حتی نمک. ازش خواهش کردیم برای ما نمک و فلفل بیارند. انصافا ماهی خیلی خوشمزه ای بود. وسط غذا خوردن سوال بیجایی از دونگی پرسیدم.
پرسیدم این چه نوع ماهیه انقد خوشمزس و جواب داد پافر فیش. با سرچ کردن عکس پافر فیش توی اینترنت همه لذت غذا خوردنم به باد رفت. غذای بعدی رو داخل ظرف آبجوش ریخت بنده دوباره پرسیدم این چی بود و جواب گرفتم آبشش یک مدل ماهی خاص. به هر بدبختی بود اینم تموم کردیم و رسیدیم به غول مرحله آخر. مرغ کامل تکه تکه شده خام روی میز قرار گرفت. حتی سر و پای مرغ بدبخت هم جلوی رومون بود. بالاخره مرغ هم خوردیم و برای گشت به شهر رفتیم. دست آخر هم مثل همیشه نودل رو داخل ظرف ریخت و نوش جان کزدیم. چینی ها اعتقاد عجیبی به نودل دارند.
دونگی بعد از ضیافت شام، برامون تور کشتی تفریحی رزرو کرده بود. با توجه به کشتی تفریحی هایی که من توی ایران و ترکیه دیده بودم انتظار فضای شلوغ داشتم اما همه در آرامش مطلق از مناظر لذت میبردند و خبری از آهنگ و رقص نبود. باران نم نم هم شروع به باریدن کرده بود و ما بین برج های بلند نورانی دو طرف رودخانه پر آب مروارید در حال حرکت بودیم. بعد از رسیدن به اسکله ما رو به هتل رسوند و برای صبح فردا و شروع روز کاری با هم وعده کردیم.
پنج شنبه 28 دی ماه 1402
امروز اولین روز کاریمون در گوانجو بود. صبح بعد از سرو صبحانه که تنوع خیلی کم و تکراری داشت دونگی در هتل اومد دنبالمون. هماهنگ کرده بود و قرار بود از دو کارخونه بازدید کنیم. مسیر طولانی بود و بین راه کلی گپ زدیم. به کارخونه که رسیدیم رئیس کارخونه هم به استقبالمون اومد و بازدید شروع شد. نکته جالب ماجرا اینجا بود که مدیر فروش کارخونه بهمون گفت اینجا هر سفارشی داشتین با هر برندی که خودتون بخواین براتون تولید میکنیم! که البته ما چیز خاصی نمیخواستیم. راس ساعت 12 به اصرار رئیس کارخونه به سمت رستوران نزدیک کارخونه رفتیم.
خیلی کم پیش میاد چینی ها سر ساعت غذا نخورند. این بار هم رستوران حالت میز گرد چرخان داشت. چند مدل غذا آوردند که انصافا یکی از یکی خوشمزه تر بود. از غذاهای گیاهی بگیر تا غذاهای گوشتی و ماهی سرخ شده که خیلی خوشمزه بود. برای دسر هم مثل همیشه نودل و در کنارش بادوم زمینی شور آوردند که خیلی چسبید. دونگی وقتی تبحر من در استفاده از چاپستیک برای برداشتن بادوم زمینی ها رو دید خیلی کیف کرد.
بعد از نهار به بازدید از یک کارخانه دیگه رفتیم و اونجا هم بعد از بازدید به چای چینی دعوتمون کردند که اونم آداب و رسوم خاص و عجیبی داشت. وقتی از کیفیت چای تعریف کردیم به اصرار یک بسته بزرگ چای به عنوان هدیه بهمون دادند. بعد از بازدید به هتل رفتیم و کمی استراحت کردیم و پیاده چرخی در خیابون ها و بازارهای اطراف هتل زدیم. شهر بسیار پر جنب و جوش بود. شب قرار بود دونگی بیاد دنبالمون. پس برگشتیم هتل و کمی از غذاهای کنسروی که با خودمون برده بودیم رو خوردیم. ما هنوز نیاز به چنج دلار داشتیم. مشکلمون رو به دونگی گفتیم و اون هم بعد از چند تماس بهمون گفت شخصی به هتلتون میاد و به صورت غیر قانونی براتون پول تبدیل میکنه.
دونگی حدود ساعت 8 دم هتل رسید و سوار شدیم. ما رو به محله پارتی پیر که زیاد هم دور نبود برد. نایت لایف گوانجو توی این محله جریان داره. پر بود از انواع رستوران ها، کافه ها و بارها با کیفیت های مختلف. پر از جوون هایی که با تیپ های جالب و عجیب میخواستن با دوستاشون خوش بگذرونن. تا ساعت 11 اطراف پارتی پیر کمی قدم زدیم و قهوه خوردیم و به هتل برگشتیم. بیشتر از این از امشب چیزی ندارم براتون بگم!
جمعه 29 دی ماه 1402
صبح بعد از سرو صبحانه همیشگی و تکراری ساعت 9 دونگی به دنبالمون اومد. با یک کارخونه در منطقه فوشان وعده کرده بود که حدودا یک ساعت و نیم راه بود. بعد از بازدید حدود ساعت 12 به دونگی گفتیم بریم نهار. کم کم ما هم داشتیم به این ساعت غذا خوردن عادت میکردیم. دونگی پیشنهاد رستوران گوشت بره داد و ما هم قبول کردیم. که ای کاش نمیکردیم! ما رو به یه رستوران نه چندان تمیز برد که همه جاش بوی مونده گوشت و قصابی میومد. نزدیک ترین میز رو به پنجره انتخاب کردیم که حداقل بشه نفس کشید. غذای این رستوران هم به صورت هات پات بود و گارسون چند تا ظرف مواد خام رو کنار میز ما گذاشت و رفت.
مسئولیت پخت با دونگی بود. اول از گوشت های تکه ای شروع کرد و توی ظرف آبجوش ریخت. و در کمال تعجب 4 یا 5 دقیقه بعد درشون آورد. ما سه نفر یه نگاهی به هم کردیم و گفتیم یعنی گوشت خام بخوریم! با اصرار فراوان ازش خواهش کردیم عجله نکنه بذاره بیشتر بپزه و اونم تعجب کرده بود و اعتقاد داشت که این الان پخته. بعد از خوردن گوشت ها نوبت به جگر رسید. ازش خواهش کردیم بپرسه این رستوران برنج هم داره یا نه که یک قابلمه پر از برنج و گوشت برامون آوردند. انصافا برنجش خیلی خیلی خوشمزه بود. درسته که برنجشون حالت شفته داشت ولی برنج خوردن با چاپستیک چالش جدید و سختی بود.
بعد از جگر دونگی میخواست بره سراغ قلوه و بعدش هم پوست گوسفند. بله درست خوندید! یکی از ظرف های کنارمون داخلش پوست گوسفند بود. دیگه اصرار از ما که سیر شدیم انکار از اون که هنوز کلی چیز مونده چجوری سیر شدین. گفتیم نه ما ایرانیا کلا کم غذاییم دیگه اونم بیخیال شد و تنهایی به خوردن ادامه داد. با اصرار فراوان ما هزینه نهار رو که مجموعا 360 یوان شد را حساب کردیم و راه افتادیم. چینی ها هم مثل ما اهل تعارف هستند.
امروز روز آخر بود پس قرار شد بعد از ظهر کامل به خرید اختصاص داشته باشه. ما رو به چند تا پاساژ لوکس برد. اکثر برندهای مطرح جهان اینجا شعبه داشتند و تقریبا تا شب دستمون به پاساژ گردی و خرید سوغاتی گرم بود. بعدش هم به بازارهای محلی اطراف هتلمون رفتیم. چون نزدیک سال نوی چینی بود بازار حال و هوای خیلی جالبی داشت. انواع تزئینات سال نو رو میفروختند که برای یادگاری چند تاشون رو خریدم. تکه به تکه خیابونهای شلوغ فرد یا افرادی مشغول خوانندگی با گیتار و اسپیکر بودند و جوون هایی که دورشون جمع میشدند و از دور هم بودن کنار دوستاشون و صدای موسیقی لذت میبردند. شام رو همبرگر مک دونالد به قیمت نفری 35 یوان خوردیم که کیفیت جالبی نداشت.
بعد از شام همسفران برای استراحت به هتل برگشتند و من به تنهایی و با تاکسی باز هم به منطقه پارتی پیر رفتم. منی که عاشق شب گردی و شهرهای شب زنده دار هستم، شب گذشته دلمو توی این مکان جا گذاشته بودم. به صورت اتفاقی با چند تا دانشجوی پزشکی ایرانی آشنا شدم. به نظرم خیلی اتفاق باحالیه وقتی توی یه کشور دور از ایران از شخصی بپرسی where are you from و اون با لهجه انگلیسی بهت جواب بده IRAN. چند ساعتی کنارشون بودم و ساعت 3 صبح با تاکسی به هتل برگشتم.
شنبه 30 دی ماه 1402
صبح با خیال راحت تا ساعت 11 خوابیدم. انقدر خوابیدم که از صبحانه تکراری هتل هم جا موندم. امروز روز آخر بود و باید وسایلمون رو جمع و جور میکردیم. ساعت 23:30 به وقت چین پرواز داشتیم و ساعت 12 باید هتل رو تحویل میدادیم. با مسئول پذیرش صحبت کردیم و ازش خواهش کردیم تا ساعت 13:30 بهمون وقت بده. نهار هم توی اتاق از کنسروهایی که از ایران آورده بودیم خوردیم که حداقل بارمون کمی سبک بشه و نخوایم برگردونیم. چندتا از کنسروها رو هم همونجا به صورت سالم گذاشتیم به امید اینکه نظافتچی هتل برداره و استفاده کنه.
بعد از بستن چمدان ها، اونها رو داخل لابی گذاشتیم. بابا و آقا سعید هنوز قصد خرید داشتند ولی من دلم نمیخواست آخرین لحظات حضورم توی کشور چین به بازارگردی بگذره. برای همین اون دو نفر پیاده به بازارهای اطراف رفتند و من هم با استفاده از گوگل مپ پیاده به سمت برج کانتون حرکت کردم. حدود نیم ساعت پیاده روی داشت و بالاخره به پای برج رسیدم. چقدر زیبا بود. چون روز تعطیل بود صف شلوغی برای بازدید داشت و من هم مثل بقیه داخل صف وایسادم و تقریبا ارزون ترین بلیط که بازدید از طبقه هشتاد و پل شیشه ای بود رو به قیمت 140 یوان خریدم. اینجا هم برای خرید بلیط مثل اکثر جاهای مهم چین پاسپورت نیاز داره.
سوار آسانسور سریع السیر شیشه ای شدم و به طبقه مورد نظر رسیدم. به نظرم چیز خاصی نداشت و جذابترین بخشش پل شیشه ای کوچیکی بود که مردم یکی یکی داخلش میشدن، عکس میگرفتن و جاشون رو به نفر بعدی میدادن. حین بازدید آقا سعید باهام تماس گرفت و گفت دونگی قراره ساعت 5 عصر بیاد دنبالمون هرجا هستی خودتو برسون هتل. منم با استفاده از مترو به هتل برگشتم. ما کلا یک ایستگاه با متروی برج کانتون فاصله داشتیم.
دونگی اومد وسایلمون رو داخل ماشینش گذاشتیم و برای آخرین بار ما رو به یک رستوران دریایی خیلی تمیز و شیک برد. به جرات خوشمزه ترین غذای چین رو توی اون رستوران خوردیم. ماهی آبپز شده ای که با استفاده از سبزیجات و نودل محلی و فلفل زیاد و تند طعم دار شده بود. بعد از صرف شام دونگی ما رو به فرودگاه رسوند و بهمون کلی سوغاتی و چای چینی به عنوان یادگاری داد.
چمدان ها رو تحویل دادیم و بعد از بازرسی فراوان وارد هواپیمای هواپیمایی ماهان شدیم. مسیر برگشت حدود 10 ساعت طول میکشید. علتش رو از مهماندار پرسیدم و ایشون جواب داد که خلاف جهت باد پرواز میکنیم و به همین علت برگشت بیشتر طول میکشه. شام و صبحانه هواپیما هم دقیقا مانند هواپیمای رفت بود. توی مسیر با تکون های شدید هواپیما جهت خلاف باد رو کامل حس کردم. بالاخره بعد از یه پرواز طولانی نصف شب به تهران رسیدیم و این سفرمون هم به پایان رسید.
در پایان میخوام چند تا نکته در مورد چین و مردمش بهتون بگم که به خیلی هاش در طول سفر اشاره کردم ولی به نظرم اگه روزی قصد سفر به این کشور رو داشتین شاید به دردتون بخوره
آداب غذایی مردم چین
مردم چین خیلی به غذاشون اهمیت میدند. برخلاف چیزی که رسانه ها نشون میدند درصد خیلی کمی از اونها غذاهای چندش آور میخورند و این اغذیه فروشی های خیابونی در شهرهای بزرگ بیشتر جنبه توریستی داره. من فقط در شانگهای اونم چند تا مغازه غذاهای چندش دیدم که بیشتر از خود چینی ها، گردشگران تور چین در حال تست بودند. همونطور که گفتم مردم چین ساعت 12 نهار و ساعت 18 شام میخورند. از چند نفری که سوال پرسیدم همه همین رو بهم گفتند. البته که قشر جوون مثل همه جای دنیا ممکنه زیاد توی این موارد سخت نگیره. نکته بعدی اینه که فست فود توی چین خیلی به ندرت دیده میشه. غیر از فست فودهای معروف دنیا مثل مک دونالد یا kfc تقریبا هیچ مغازه فست فود محلی دیده نمیشه. من به این نتیجه رسیدم که احتمالا ذائقه مردم بیشتر به سمت غذاهای سنتی خودشونه تا فست فود. رستوران های هات پات هم که همه جای چین هست و مردم علاقه خاصی به این سبک رستوران دارند.
فرهنگ مردم چین
مردم چین آداب و رسومات جالب و خاص خودشون رو دارند که هنوز هم در قرن حاضر بهشون پایبند هستند. حتی نسل جدید هم به این آداب سنتی احترام میذارند. مثل جای مشخص هر فرد موقع غذا خوردن یا احترامی که به بزرگترها میذارند. همچنین این مردم بسیار بسیار مهمان نوازند و شما به عنوان توریست در کشوری که خیلی توریست کم میبینی (بخاطر جمعیت خیلی زیاد چین و تعداد کم توریست به نسبت جمعیتشون) اصلا احساس غربت نمیکنی. از هرکسی سوالی بپرسی با لبخند جوابت رو میده و کامل راهنماییت میکنه. حتی وقتی زبان بلد نباشند برای شما میگردند دنبال شخصی که بتونه انگلیسی صحبت کنه و مشکل شما رو حل کنه. البته که همه جا آدم خوب و بد پیدا میشه و ما در کل سفر، بیرون باغ وحش گوانجو، برخورد بد هم دیدیم که داستانشو تعریف کردم. اینم بگم که به علت جنایت های جنگی در تاریخ، بیشتر مردم چین خیلی از ژاپن و مردمش بدشون میاد و مواظب باشین توی سفرتون از ژاپن زیاد براشون تعریف نکنید.
نکته دیگه ای که خیلی برام جالب بود نظم و همکاری مردم با هم بود. شما تصور کنید چراغ قرمز وسط چهارراهی که ماشین رو نیست و فقط مختص به عابران پیاده و دوچرخه سوار باشه. و جالب تر اینکه همه عابرین به فرمان چراغ و پلیس احترام بذارند. یا راننده مترو که هر ایستگاه از جاش بلند میشد و به احترام مسافرین به سمتشون خبردار میایستاد و بعد از سوار و پیاده شدن همه روی صندلیش مینشست و ایستگاه بعدی دوباره و دوباره همین داستان. و یا مردمی که بعد از یه روز برفی پیر و جوون، زن و مرد، رئیس و کارگر همه و همه به کمک هم اومده بودند و خیابون ها و پیاده رو ها رو پارو میکردند و کسی از زیر کار در نمیرفت.
دزدی، امنیت و کلاهبرداری
به طور خلاصه امنیت در چین بسیار بالاست. شاید باورش سخت باشه با این جمعیت زیاد نرخ دزدی و جنایت در چین بسیار پایینه. البته حدس میزنم دلیلش وجود دوربین های بیشماری هست که همه جای چین حتی داخل کوچه پس کوچه ها هم وجود داره. دلیلش هرچی که هست ما اصلا حتی نصف شب احساس ناامنی نکردیم و مشکلی هم برامون پیش نیومد.
تبدیل پول در چین
در سفر به چین حتما حتما یوان دنبال خودتون داشته باشید. غیر از فرودگاه ها که ریت نامعقولی میگن، تنها جایی که میشه پول چنج کرد Bank of China هست که اولا روزهای شنبه یکشنبه تعطیله. دوما برای تبدیل پول از شما پاسپورت میخواد و برای مردم ایران این کار رو انجام نمیده. البته اگه مثل ما خوش شانس باشید ممکنه با پرس و جوی فراوان یکی رو پیدا کنید که به صورت غیر قانونی براتون پول چنج کنه و امیدوار باشین بهتون یوان تقلبی نده.
خرید در چین
چین مراکز خرید و پاساژهای پر شماری داره. بازارهای محلی هم که تا دلتون بخواد هست. اکثر برندهای مطرح دنیا در چین حضور دارند و در تخفیف های فصلیشون میتونید خرید خوبی داشته باشید. در بازارهای محلی چینی حتما چونه زنی رو فراموش نکنید. گاهی تا نصف قیمتی که فروشنده گفته میتونید پایین تر بیایید. اونا نمیخوان شما رو به عنوان مشتری از دست بدند و تا جایی که ممکن باشه بهتون تخفیف میدند و نمیذارن دست خالی برید.
زبان انگلیسی در چین
در کل بخوام بگم زبان انگلیسی در کشور چین زیاد به کارتون نمیاد. در شهرهای بزرگ خیلی افراد کمی هستند که بتونند با شما انگلیسی صحبت کنند. این تعداد در شهرهای کوچک و محلی تقریبا به صفر میرسه. شما تصور کنید مسئول پذیرش هتل بین المللی که نتونه انگلیسی صحبت کنه. توی این کشور حتما باید برنامه دیکشنری آفلاین google translate رو نصب کنید و زبان چینی و انگلیسی رو دانلود کنید تا بتونید با مردم چینی ارتباط برقرار کنید. خدا رو شکر ما مشکلی از این بابت نداشتیم.
تاکسی و مترو
نکته دیگه ای که میخواستم در موردش صحبت کنم استفاده از تاکسی در چین هست. تاکسی ها معمولا به صورت تاکسی متر کار میکنند و مثل همه جای دنیا ممکنه وقتی ببینند شما غریبه ای یکم بیشتر بچرخوننتون. همیشه قیمت رو قبل سوار شدن توافق کنید و حتما چونه بزنید و در طول مسیر هم با استفاده google map نقشه رو زیرنظر داشته باشید. البته توی چین این موارد کم پیش میاد ولی خب احتیاط اونم تو یه کشور خارجی شرط عقله. یه راه حل خیلی بهتر هم استفاده از تاکسی های اینترنتی هست که قیمت معقولی و امنیت بالایی دارند. سوار شدن به مترو هم خیلی راحته. تقریبا همه نقاط شهرهای بزرگ ایستگاه مترو وجود داره و قبل از ورود به هر ایستگاه بازرسی بدنی انجام میدند. خطوط مترو خیلی منظم و سر ساعت حرکت میکنند و قیمت بلیط هم بستگی به ایستگاه مبدا و مقصد متفاوته.
راستی اینجا اینم بگم که چون قیمت بنزین متغیره و خیلی بالاست تقریبا نصف اتومبیل های خیابون های چین ماشین های تماما برقی هستند. ماشین های شرکت های تسلا، بنز، بی ام و، تویوتا، لکسوس، فورد و فیات زیاد داخل خیابون ها زیاد دیده میشند. و ماشین های لوکس تر مثل مازراتی، فراری و لامبورگینی هم به ندرت میشه پیدا کرد. طبق تحقیقی که من کردم چینی ها زیاد از هیوندای، کیا و پورشه خوششون نمیاد چون اعتقاد دارن رانندگی راحتی نداره! ماشین های چینی هم کم داخل خیابون ها میشه دید. من توی ایران بیشتر از چین ماشین چینی می بینم. اینا فقط برآوردهای من بود شاید هم کامل صحیح نباشه.
اینترنت و فیلترینگ در چین
اکثر پلتفرم های اجتماعی در چین مثل ایران فیلتر هست. من سیمکارت چینی نخریدم و با استفاده از بسته رومینگ همراه اول از اینترنت استفاده میکردم که انصافا هم قیمت و هم آنتن دهیش خوب بود و راضی بودم. نکته عجیبی که برام پیش اومد این بود که در شهر گوانجو با سیم کارت، اینترنتم بدون فیلتر بود ولی به وای فای هتل که وصل میشدیم همه چی فیلتر بود. پس حتما قبل سفر به چین برای احتیاط چند تا فیلترشکن خوب روی گوشی نصب کنید. اپلیکشینی که همه مردم چین از اون استفاده میکنند wechat هست. حتما قبل سفر روی گوشیتون نصب کنید و اکانت بسازید. چون اونجا تقریبا هیشکی از فیسبوک، اینستاگرام، تلگرام و واتساپ استفاده نمی کنه. در این کشور فقط ویچت کاربرد داره که اونم تحت کنترل دولت هست.
هزینه ها در چین
بخش زیادی از هزینه ها رو در طول سفرنامه بهش اشاره کردم ولی اگه بخوام کلی بگم هزینه ها به موارد زیر خلاصه میشه:
- هزینه اقامت در چین: بستگی به نوع هتل، فصل و شهر متفاوته ولی حدودی به ازای هر نفر هر شب بین 10 تا 50 دلار. از سایت بوکینگ میتونید رزرو کنید.
- هزینه غذا در چین: هر وعده غذایی برای هر نفر بین 30 تا 100 یوان
- هزینه تنقلات و نوشیدنی: برای هر نفر در هر روز حدود 30 تا 60 یوان
- هزینه بازدید از اماکن گردشگری: به طور کلی به ازای هر نفر هر روز حدود 150 الی 250 یوان برای بازدید از اماکن باید هزینه کرد. البته بستگی به نوع سفرتون و جاهایی که میرید میتونه خیلی کمتر یا خیلی بیشتر از این مقدار بشه.
- هزینه حمل و نقل درون شهری: اگه از مترو استفاده کنید حدودا برای هر نفر در هر روز بین 10 تا 20 یوان و اگه از تاکسی استفاده کنید حدود 50 تا 70 یوان.
- هزینه حمل و نقل بین شهری: اینو نمیشه قیمت داد چون بستگی به مسافت و نوع وسیله نقلیه قیمت ها خیلی متفاوته. از سایت chinaticketonline.com میتونید چک کنید.