سرزمین بودا و جیمز باند

4.4
از 35 رای
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
سرزمین بودا و جیمز باند
آموزش سفرنامه‌ نویسی
15 مرداد 1403 12:00
50
3.4K

گاهی آدم در زندگی، حس هایی را تجربه می‌کند، که پیش از آن هیچ وقت فکر نمی‌کرده روزی این احساس برایش به وجود بیاید. درست مثل زمانی که در روزهای گرم ابتدایی تیرماه، درگیر انتخابی سخت بین رفتن و نرفتن شدم. باورش برای خودم هم سخت بود، برای منی که همیشه فقط یک انتخاب، یا به عبارتی یک گزینه، آنهم رفتن، وجود داشت، چطور راه دوم و گزینه دوم، یعنی نرفتن هم به وجود آمده. همیشه هر وقت صحبت سفر بود، من، انتخابم رفتن بود. با هر شرایطی، دوست داشتم سفر بروم. اما این بار، قرار بود یکی از همسفرها نباشد، همسفر و همراهی که نبودنش باعث شود که به بزرگترین علاقه زندگیم، نه بگویم.

-         مامان بیخودی این فکرها رو نکن. بالاخره که چی؟ تا کی میخوای این فکرها رو بکنی؟ ما که همیشه با هم نیستیم. شما دوتا هم باید گاهی برای خودتون زندگی کنید دیگه.

-         درست میگی ولی نمی‌دونم چرا دلم یه جوریه. انگار عذاب وجدان دارم. انگار می‌دونم بدون تو سفر خوش نمی‌گذره. دلم نمیاد وقتی تو نیستی بریم سفر و تفریح...

-         عذاب وجدان چیه؟ ول کن. تمرین کن برای وقتی که من شاید پیش تون نباشم. برید سفر بهتون خوش بگذره. نباید که همش بچسبیم بهم، چون منم تا دو ماه دیگه که دانشجو بشم و کار سربازیم که درست بشه، از این به بعد خودم، یا با دوستام میرم سفر. هر وقت هم بشه سه تایی باهم میریم. دیگه هم بهش فکر نکن. همین فردا باید بری بلیط هاتون رو بگیری ها...

ومن، یعنی ما، با این واقعیت روبه رو شدیم که پسرمان وارد برهه جدیدی از زندگیش شده و شرایطش تغییر کرده و گاهی دیگر نمی شود همه باهم باشیم.

سِوادی کا پوکت

همیشه جنوب شرق آسیا برای من و همسرم جذاب و دوست داشتنی بوده و هست. حتی با وجود گرما و شرجی هوایش. درست بر خلاف پسرمان که علاقه ای به این سمت از جهان ندارد. برای همین بعد از سفر خانوادگی که در سالهای پیش به تایلند داشتیم، تصمیم گرفتیم که هر وقت که به حکم شرایط، قرار شد سفر دونفره برویم و او همراه مان نباشد، مقصدمان جنوب شرق آسیا باشد  از بین گزینه های کوالالامپور، هند و پوکت، در نهایت پوکت انتخاب شد و ما در 18 تیرماه راهی این جزیره سرسبز شدیم.

undefined

 

با کلی ذوق و برای اولین بار، 24 ساعت قبل از پرواز، در سایت هواپیمایی ماهان، چک این آنلاین کردم. با اینکه در اولین ساعات باز شدن سامانه، اینکار را انجام دادم، تقریبا تمام صندلی های ردیف های دوتایی پر بود. جدا از این موضوع، در فرودگاه متوجه شدیم باید بازهم در همان صف طولانی تحویل چمدان و کارت پرواز بایستیم و تازه زمانی که پاسپورت ها را تحویل مسئول مربوطه دادیم و اعلام کردیم که چک این آنلاین کرده ایم، با بی تفاوتی جواب دادند: "اگر صندلی درخواستی تون پر نبود، همون رو بهتون میدم".

و من هیچ وقت نفهمیدم منظور از چک این آنلاین چیست؟ سرعت در کار؟ که نبود. انتخاب صندلی؟ که اما و اگر داشت و ...

به لطف قرص خوابی که خورده بودیم، مدتی از مسیر هفت ساعته را خواب بودیم و نزدیک های طلوع آفتاب، چراغ های کابین روشن شدند و بوی خوش کروسان تازه، نوید صبحانه و نزدیک شدن به مقصد را می‌داد. کم کم از پنجره، سرسبزی جزیره پوکت را همچون نگینی زیبا در دریای آندامان دیدیم. از این بالا که بسیار زیباست. سِوادی کا پوکت.

undefined undefined

 

راست یا چپ؟

اولین چیزی که بعد از خروج از فرودگاه و سوار شدن به ون ترنسفرمان با آن روبه رو شدم، فرمان سمت راست ماشین ها بود. در طول مسیر فرودگاه تا منطقه پاتونگ، که بیشتر مسیر چیزی شبیه جاده چالوس خودمان و بسیار سرسبز و زیبا و پر پیچ و خم بود، دائم احساس می‌کردم که راننده ما دارد خلاف جهت رانندگی می‌کند و حتما در پیچ بعدی با یک نیسان آبی پوکتی، شاخ به شاخ خواهیم شد.

undefined

 

در طول سفر هم چندین بار برای سوار شدن به ماشین ها، دنبال در بودم که به دیوار خوردم و درِ ماشین در طرف دیگر بود و هر بار با لبخند راننده، به مسیر درست هدایت شدم. بهرحال عادت کردن به این موضوع، زمان می‌خواهد. 

هم زیستی مسالمت آمیز

حدود 20 درصد مردم پوکت، مسلمان هستند. آنهم بسیار معتقد و مقید و مابقی اکثرا بودایی. خانم‌های مسلمان حجاب داشتند ولی در عین حال در همه عرصه‌ها بسیار فعال بودند. از آشپزی و فروشندگی تا لیدری تورهای گردشگری و کار در شرکت‌های مهم و ... از آن طرف، در خیابان معروف بنگلا که همان واکینگ استریت این شهر است، افرادی با مشاغل خاص و پوشش‌های بسیار آزادانه هم مشغول کار و تفریح هستند.

رستوران های متعدد با غذاهای حلال، مسجد هایی که روزی سه بار اذان پخش می‌کردند، معابد بودایی و هندو و کلیساهای متعدد، انواع رستوران ها و تفریحات اینچنانی و آنچنانی، انواع پوشش برای خانم ها و آقایان و خلاصه جمیع اضداد در این جزیره وجود داشت و همه در صلح و آرامش و بدون ایجاد مزاحمت. دیدن مردمی با اعتقادات و ظاهر متفاوت، و دیدن همزیستی مسالمت آمیز این افراد، برایم بسیار لذت بخش بود. 

undefined

(عکس از اینترنت)

در قلب پاتونگ

وقتی از بالکن اتاقمان در طبقه یازدهم هتل پاتونگ هریتاژ به منظره اطراف نگاه کردم، حس رضایت در تک تک سلول های وجودم موج میزد. از انتخابم راضی بودم. ما در قلب منطقه شلوغ و پر هیاهو و توریستی پاتونگ بیچ، در کوچه ای دنج و آرام، در اتاقی تمیز با تخت خوابی بسیار بزرگ و راحت و سرویس بهداشتی‌ای که شلنگ دارد!! به تمام انتظاراتمان از هتل مد نظرمان، رسیده بودیم و این نوید سفری خوب را می‌داد. در روزهای بعد، کیفیت بسیار خوب صبحانه هتل و محیط آرام و دنج استخر اصلی و برخورد خیلی خوب پرسنل هتل هم تکمیل کننده حس رضایتمان بود.

undefined undefined undefined undefined

به سوی باند، جیمز باند

بعد از استقرار در هتل، زکریا، لیدر تایلندی‌مان که فارسی را بسیار شیرین صحبت می‌کرد، با ما تماس گرفت و گفت در لابی منتظرمان است. بسیار با شخصیت و دوست داشتنی بود. گفت که قبلا به ایران سفر کرده و چند شهر ایران را گشته و خاطرات خوبی از وطن ما داشت. بعد از گپ و گفتی دوستانه، از قیمت تورهایش پرسیدیم و در نهایت قرار شد برای فردا، تور جزیره جیمز باند را برایمان بگیرد و گفت لطفا فردا، بدون تاخیر ساعت 8 در لابی باشید. به او اطمینان دادیم که اهل تاخیر نیستیم و او گلایه ای از تاخیر برخی هموطنان داشت که درست هم می‌گفت.

زکریا، لیدر تایلندی ما
زکریا، لیدر تایلندی ما

صبح خروسخوان بیدار شدیم و در ساعت مقرر در لابی بودیم. با اینحال کمی دیرتر به دنبال‌مان آمدند و راننده بابت تاخیر عذرخواهی کرد و گفت یکی از مسافران تاخیر داشته! بعد از گذر از جاده هایی سرسبز به محل آژانس برگزار کننده تور که رسیدیم، آنا، دختر جوانی با چهره بامزه تایلندی، مسیر حرکت و قوانین تور و کشتی (همان قایق های تندرو) را با زبان و اداهایی شیرین برایمان توضیح داد و ما سوار بر قایق کاپیتان جک، با همراهانی از کشورهای مختلف؛ به دل آبهای خلیج آندامان زدیم. قرار بود در چند جزیره، از جمله همان جزیره معروف جیمز باند توقف داشته باشیم و در بخشی از مسیر هم کانو سواری کنیم و نهار را هم در یکی از جزایر بخوریم و بعد هم برای شنا و آفتاب گرفتن به یک جزیره زیبای دیگر برویم.

نمای زیبای طلوع از پنجره اتاق ما
نمای زیبای طلوع از پنجره اتاق ما

 

undefined undefined

 

دریایی به رنگ سبز آبی خوشرنگ، تلالو نور خورشید بر روی آبهای تمیز، صخره های پوشیده از گیاهان سبز که در جای جای دریا سربرآورده بودند، مناظر زیبایی بودند که کیف‌مان را کوک کرده بود. البته علیرغم خوردن قرص های ضد تهوع پیش از حرکت، باز هم در طول مسیر و به علت حرکت قایق بر روی موج ها، همسرم کمی دریازده شده بود. 

undefinedundefined

در محوطه ورودی اسکله و نقشه مسیر حرکت تور جیمز باند
در محوطه ورودی اسکله و نقشه مسیر حرکت تور جیمز باند

بعد هم لیدر به ما کلاه ایمنی داد و برای یک غار نوردی رفتیم که ما در میانه راه به خاطر وجود سنگ هایی در مسیر که حرکت را سخت میکرد، یواشکی گروه را پیچاندیم و به محل قایق برگشتیم و از فضای زیبای جزیره لذت بردیم و با حشراتی مابین پشه و مگس که خیلی سمج و بچسب بودند، جنگیدیم.

undefined undefined undefined

 

توقف بعدی مان برای کانو سواری بود. هر یک یا دو نفر سوار یک کانو می شدند و ما همراه با سلیمان، که اینبار بدون قالیچه و با قایق آمده بود راهی شدیم تا در محوطه ای بین صخره ها و غارهایی با منظره بهشتی، گردش کنیم. سلیمان از همان اقلیت بیست درصدی مسلمان پوکت بود که از لحظه نشستن ما در قایق، کل زندگی اش و در واقع بیشتر مشکلات مالی‌اش را برای ما تعریف کرد. ما هم همان ابتدا انعام خوبی به او دادیم که باعث شد تمام تلاشش را بکند تا ما بتوانیم عکس های خوبی بگیریم. دریا پر از کانوهای رنگارنگ بود و بعضی جاها مسیر به قدری باریک و تنگ می شد که یا قایق به دیواره های اطراف مسیر گیر می‌کرد و یا اگر خودمان را جمع نمی‌کردیم، سرمان به صخره ای برخورد می‌کرد.

undefined undefined undefined undefined undefined

 

در بخشی از مسیر سواری، بعد از گذشتن از یک غار تنگ و تاریک، به ناگهان وارد فضایی شدیم که نفس را در سینه حبس می‌کرد. انگار دریاچه ای محصور در میان زیبایی بود. اطراف ما درختانی بلند و سر سبز که اشعه خورشید، به صورت نوارهایی نورانی از بین آن راهش را باز می‌کرد و به پایین می‌آمد، و فقط صدای پرندگان بود و پارو زدن قایق ها. انگار همه میخکوب این منظره شده بودند و هیچ صدایی از کسی در نمی‌آمد. نمی‌دانم در دین این مردم، بهشت را چطور برایشان توصیف کرده‌اند و برای رفتن به بهشت ترغیب شان می‌کنند. اینجا خود بهشت بود...

undefined undefined undefined undefined

 

حالا نوبت به مهم ترین قسمت تور رسیده بود. جزیره ای که به خاطر یکی از لوکیشن های مورد استفاده در فیلم مردی با اسلحه طلایی، با بازی جذاب راجر مور، به جزیره جیمزباند معروف شده است که البته نام واقعی این منطقه خلیج فانگ نگا است. همان تکه جزیره کوچکی که مثل یک کله قند سبزرنگ از دل آب بیرون آمده در روبه رویمان بود و داخل خود جزیره هم همان صخره شیب دار کج که انگار با کاتر آن را برش زده بودند و در فیلم دیده بودیم.

undefinedundefined

جزیره و منظره های اطرافش بسیار زیبا بود و به خودی خود و بدون در نظر گرفتن نام وسوسه برانگیزش هم می‌توانست مقصد خوبی برای توریست های تور پوکت باشد ولی با آگاهی و دانش و زیرساخت‌های گردشگری بسیار خوب دولت تایلند، تبدیل به یک جاذبه پرطرفدار و درآمدزا برایشان شده است. لیدرها و عکاسان محلی هم سعی می‌کردند به مسافران ژست هایی بامزه و متناسب با این فیلم را با پس زمینه لوکیشن های مربوطه بدهند که نتیجه کار، خیلی مورد استقبال قرار می‌گرفت.

بعد از بازدید، این بار کاپیتان جک، برای نهار در کنار یک جزیره مسکونی لنگر انداخت و ما به رستورانی برای سرو نهاری که توسط مردم بومی آن جزیره تهیه شده بود، دعوت شدیم. غذا خوب بود اما امان از شرجی هوا که داشت تبخیرمان می‌کرد و ما ترجیح دادیم بیشتر آب و نوشابه بخوریم تا غذا.

undefined

نهار تور و منظره زیبای دریا و قایق ها از رستوران
نهار تور و منظره زیبای دریا و قایق ها از رستوران

جزیره پایانی هم محلی برای شنا و آفتاب گرفتن بود که ما ترجیح دادیم استراحت کنیم و از محیط لذت ببریم. خوردن آجیل شور وطنی، در حالی که بر روی صندلی های ساحلی و رو به دریای تمیز و آبی لم داده‌ای و خنکای شن‌ها را روی پاهایت حس می‌کنی، چنان حال خوبی به آدم می‌دهد که می‌توانی ساعت ها در همین حالت بمانی بی آنکه خسته بشوی.

و در نهایت بازگشت به سوی پوکت. چشم و دل و روح‌مان پر از حس خوب و زیبایی بود.

 در مسیر برگشت، لارا از همکارانش تشکر کرد و برایشان تقاضای انعام کرد. چینی ها که اکثریت افراد تور ما را تشکیل می‌دادند که هیچ به روی خودشان نیاوردند و البته من هیچ وقت در سفرهایم ندیده‌ام که این مردم نه درست از کسی تشکر کنند و نه انعام بدهند. کلا رفتارهایشان را نمی‌پسندم. ما هم داشتیم فکر می‌کردیم که حدود پنجاه بت انعام بدهیم یا کمتر یا بیشتر که دیدیم چند مرد جوانی که در کنار ما نشسته بودند و ما در طول سفر متوجه شدیم اسرائیلی هستند، پانصد بت انعام دادند که چشمان لارا جوری برق زد که دیگر انعام بقیه به چشمش نمی‌آمد. امان از واحد پول قدرتمند... 

undefinedundefined

زیبایی هایی که در ذهن مان ماندگار شدند

زیبایی هایی که در ذهن مان ماندگار شدند

تپلِ دوست داشتنی

مثل اکثر شهرهای توریستی، خیابان های پوکت و خصوصا منطقه پاتونگ که قلب تپنده شهر است، پر از غرفه ها و مغازه های فروش تورهای گردشگری است. آن شب هم وقتی ما بعد از خوردن یک شام خوشمزه تایلندی و دست در دست هم مشغول قدم زدن در خیابان نزدیک هتل‌مان بودیم، از بین صدها مغازه فروش تور، چشمم به لیندا خورد که با لبخندی با مزه که چشمانش را تبدیل به دو خط بر روی صورتش می‌کرد، با مهربانی و نوعی عشوه گفت: سِوادی کا...

لیندا خانمی بود حدودا پنجاه ساله یا کمی بیشتر (واقعا تشخیص سن تایلندی‌ها و چینی‌ها سخت است)، با قدی کوتاه و تپل و بامزه که حرف زدنش خیلی شیرین بود. لپ‌هایش، بخش عمده صورتش را اشغال کرده بودند و جا برای چشم هایش تنگ شده بود و همین، صورتش را بانمک تر می‌کرد. مغازه کوچک و تمیزی داشت و زود دو صندلی برای نشستن ما آماده کرد و شروع به توضیح دادن در مورد تورهایش کرد. در نهایت بعد از کلی حرف زدن با این تپل دوست داشتنی، تور گشت شهری پوکت که شامل چند ویو پوینت و معبد می‌شد و تور جزیره فی‌فی را برای روزهای آینده از او خریدیم. 

از لیندا در مورد آب و هوای روزی که قرار بود به جزیره برویم سوال کردم. سایت هواشناسی محلی‌شان را چک کرد و گفت: ده درصد احتمال بارندگی هست. در ادامه هم توضیح داد که الان فصل پربارش نیست و اگر هم باران ببارد، زود قطع می شود. با توجه به بارندگی دو شب قبل که دیده بودیم، حرفش را پذیرفتیم. در روزهای بعد هم به واسطه نزدیکی مغازه اش به هتل مان، چندین بار او را دیدیم که هربار با لبخند بامزه‌ای بر لب و چشمانی که خط شده بودند، برایمان دست تکان می‌داد و از برنامه‌های روزهای بعدمان می‌پرسید و راهنمایی‌هایی می‌کرد.

undefinedundefined

پرسه در منطقه پاتونگ

پرسه در منطقه پاتونگ

اول ایمنی، بعد صورتی جیغ

این بار هم راننده راس ساعت در لابی هتل بود تا ما را به تور گشت شهری ببرد و من، باز هم بعد از یک دور چرخیدن دور ماشین، از در سمت چپ وارد ماشین شدم. همینطور که با همسرم در حال خندیدن به کار من بودیم، با لیدر آن روز تورمان آشنا شدیم. خانمی چینی و حدودا شصت ساله (البته باز هم مطمئن نیستم سن را درست حدس زده باشم)، جدی، با کاپشنی به رنگ صورتی جیغ، در حالی که دستکش، ماسک و کلاه داشت و هنوز ما درست بر روی صندلی مستقر نشده بودیم که با جدیت به ما گفت کمربند ایمنی‌تان را ببندید، خطرناک است و ما هم گفتیم چشم. در تمام طول مدت تور نیم روزه‌مان هم مثل یک ناظم سخت گیر و در حالی که زیپ کاپشن صورتی رنگش را تا زیر گلویش بالا کشیده بود، مراقب بود که ما و سایر همسفران، کمربند ایمنی‌مان را ببندیم و منظم و مرتب باشیم و نکات ایمنی را رعایت کنیم!

مسافرهای تور از ملیت های مختلف بودند. زن و شوهری ایتالیایی همراه با پسر کوچک‌شان در بین مسافران تور ما بودند که بسیار خونگرم و خوش برخورد بودند. وقتی دیدند ما در حال سلفی گرفتن از خودمان هستیم، آمدند و از ما عکس گرفتند و کمی صحبت کردیم. من درباره نیش حشرات در جزیره جیمز باند گفتم که جوری متورم و قرمز و دردناک شده بود که اذیتم می‌کرد و آنها هم همدرد من بودند و در ادامه از تجربه رفتن به جزیره فی‌فی در هفته قبل گفتند و اینکه در روزی که رفته بودند، باران خیلی شدیدی گرفته و خیلی نتوانسته بودند لذت ببرند. کمی در دلمان خالی شد ولی گفتیم ده درصد، احتمال کمی برای بارندگی است. شاید این هفته نبارد، شاید!!

کارت پستال های پوکتی

بخشی از تور گشت شهری، بازدید از ویوپوینت‌های کارت پستالی پوکت است. برای من که عاشق عکس گرفتن هستم، این بخش از تور بسیار لذت بخش بود.  طبیعت زیبا و سرسبز پوکت، هر لحظه تصویری برای غافلگیری  و دلبری کردن برایت دارد. چه در ویوپویت کارن بیچ باشی و چه در ارتفاعات اطراف بودای بزرگ. همیشه کارت پستال‌هایی از طبیعت، چشم و روحت را سیراب از زیبایی می‌کند.

undefined undefined undefined

اینجا حتی حیوانات مودب هستند !!

بخشی از تور که لیندا با آب و تاب برای ما تعریف کرده بود و آن را به عنوان آپشن تور گشت شهری شان معرفی کرده بود، بازدید از مزرعه فیل ها و غذا دادن به بچه فیل بود. حالا ما در همان قسمت تعریفی لیندا بودیم. مزرعه که نه، باغچه‌ای که در آن یک بچه فیل بامزه بود که می‌توانستیم با خرید چند موز کوچک، به این بچه فیل غذا بدهیم و او هم در عوض اول تعظیم می‌کرد و بعد با خرطومش بوسه ای حواله موز دهنده می‌کرد. این بخش خیلی مورد توجه دوست ایتالیایی‌مان قرار گرفته بود و بچه فیل گرسنه هم تند تند موز می‌خورد و بوس تحویل می‌داد!

undefined

چند دقیقه بعد آقایی در حالی که دست یک میمون کوچک را گرفته بود به سمت ما آمد و گفت با جناب میمون دست بدهیم. میمون خیلی جدی دست می‌داد و بعد از گفتن عبارت کاپونکا (تشکر به زبان تایلندی) توسط صاحبش، دو دستش را به هم می‌چسباند و ادای احترامی به سبک تایلندی می‌کرد. اینجا حتی حیوانات هم مودب هستند و راه جذب توریست را یاد گرفته‌اند.

undefined

بودا در اوج

او آن بالا نشسته با لباسی سفید از جنس سنگ مرمر، با چشمانی نیمه باز و دستانی که با آرامش بر روی پاهایش گذاشته... انگار از آن بالا با آرامش به پایین نگاه می‌کند و با مهربانی مراقب مردم شهر است. بودا آن بالاست...در اوج... بر فراز شهر...

بخش دیگر تور شهری، بازدید از بیگ بودا بود که به خاطر دوری از مرکز شهر و سختی مسیر رفتن به آن، اکثرا با تور به اینجا می‌روند. برخلاف تصور عموم گردشگران، بیگ بودا، یک معبد بودایی نیست. این مجسمه 45 متری بودا، با روکش سنگ مرمر، در سال 2009 و با هزینه زیادی در حدود صد میلیون بت، برای دعوت مردم به آیین بودا، در ارتفاعات پوکت ساخته شده و هنوز هم ساخت و ساز در محوطه آن ادامه دارد. مردم تایلند و به خصوص پوکت، به شدت به این مجسمه علاقه دارند و برای ادای احترام به بودا به این مکان می‌آیند. هرچند که اینجا یک معبد بودایی نیست ولی از نظر نوع پوشش برای وارد شدن به این محل، قوانینی مشابه معابد بودایی دارد.

undefined undefined undefined undefined

 

برای رسیدن به این مجسمه، جاده ای زیبا و شیب‌دار که از دل درختان و گیاهان استوایی می‌گذشت را به سمت بالا رفتیم. برایم جالب بود که بعضی توریست‌های تور تایلند این مسیر را پیاده طی می‌کردند آنهم در حالی که با ماشین هم بالا رفتن از این شیب ، آـنهم در هوای شرجی و دم کرده، خسته کننده بود چه برسد به پیاده رفتن.

عظمت و زیبایی مجسمه و محیط اطراف آن و ویوی تقریبا 360 درجه بسیار بسیار زیبایی که از آن بالا دیده می‌شد، همراه با آرامش خاص مجموعه و نوای دلنشین زنگ مانند برگه‌های طلایی آرزوها که از درختی آویزان شده بود، آنقدر حس خوبی به ما داد که برای مدتی در سایه درختی نشستیم و از محیط و انرژی خوبی که جریان داشت لذت بردیم.

undefined undefined

وات چالونگ

معبد چیوترارام یا وات چالونگ، یکی از 29 معبد بودایی پوکت و مهم ترین معبد این شهر است. قدمت آن بیش از یک قرن می‌باشد و برای یادبود دو راهب بزرگ بودایی به نام‌های لوانگ پو چانگ و لوام پو چام که در زمان شورش و جنگ چینی‌های مقیم این منطقه به مردم محلی کمک های زیادی کردند، ساخته شده. بازدید از این معبد هم بخش دیگری از تور ما بود.

undefined undefined undefined undefined

 

معبد به سبک کاخ های تایلندی است. رنگارنگ، پر نقش و نگار، سرشار از ریزه کاری، با مجسمه هایی از بودا در حالات مختلف. نشسته، ایستاده، خوابیده و تعداد زیادی از مردم محلی که برای عبادت و نذر و نیاز آمده اند. در این بین عروس و داماد تایلندی با لباس‌های محلی شان هم بودند که به همراه گروه عکاسی مشغول ثبت لحظات زیبای آغاز زندگی شان همراه با ادای احترام به بودا بودند.

به نظر من، اعتقاد و علاقه مردم تایلند به بودا، کاملا عمیق و ریشه دار است و در عبادت‌هایشان، ریاکاری دیده نمی‌شود. انگار احساسی است از اعماق وجودشان، عبادتی همراه با آرامش عشق و بدون ترس...

undefined undefined

 

قدیمی اما رنگارنگ

وقتی در آخرین قسمت تور شهری، به قسمت قدیمی شهر یا اولد تاون پوکت رسیدیم، ظهر شده بود و هوا حسابی گرم و دم کرده. عرق از سر و رویمان می‌ریخت ولی لیدر ما، همچنان کاپشن صورتی جیغش را به تن داشت و زیپ آن را تا زیر چانه اش بالا کشیده بود و خوشحال و سرحال مراقب بود که ما با احتیاط از خیابان عبور کنیم و سر ساعت به محل پارک ماشین برگردیم. 

قدمت این بخش از پوکت، به اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم برمی گردد. زمانی که کارگران معادن قلع، در این محل رفت و آمد می‌کردند و حالا تبدیل به یکی از جاهای دیدنی پوکت تبدیل شده است. ساختمان های رنگارنگ با نشانه هایی از معماری پرتغالی، چینی، انگلیسی به همراه کافه ها و رستوران ها و فروشگاه های صنایع دستی و دکه های فروش آبمیوه های تازه، بیشترین جاذبه این بخش هستند. حال و هوای این بخش از پوکت که رنگارنگ و پر از توریست‌های اروپایی است، جالب و دیدنی است.

undefined undefined undefined undefined

 

ساختمان‌های این منطقه، رنگ های شاد و پاستیلی داشتند. صورتی، سبز، نارنجی و ... بالکن ها هم با ستون های زیبا رو به خیابان بودند که اکثرا تبدیل به بوتیک هتل و رستوران شده‌اند و توریست‌ها مشغول عکس گرفتن با تک تک این جزییات. یکی دیگر از جذابیت‌های این منطقه وجود مغازه هایی برای فروش آبمیوه‌های طبیعی و اسموتی‌های خوشرنگ و خوشمزه بود که تنوع خیلی زیادی داشتند و ما هم یکی از این مغازه‌ها را انتخاب کردیم و بعد از خوردن یک نوشیدنی خنک و خوشگل از میوه‌های دلخواه‌مان، که کمی تحمل گرما و شرجی را برایمان راحتتر کرده بود، به سمت خانم صورتی برگشتیم تا یک گردش خوب در شهر شاد و رنگین و سرسبز پوکت را به پایان برسانیم.

undefined undefined

 

ابر، باران، طوفان

قبل از سفر به تایلند، همه دوستان اهل سفرم که تجربه سفر به پوکت را داشتند، به من توصیه و تاکید کردند که رفتن به جزیره زیبای فی فی را به هیچ وجه از دست ندهیم. خودمان هم با دیدن عکس‌های زیبای آن، یک دل نه صد دل عاشق فی‌فی شده بودیم. تپل دوست‌داشتنی‌مان هم که گفته بود فقط ده درصد احتمال بارندگی وجود دارد. پس ما عزممان را جزم کردیم که به زیباترین بخش جزیره پوکت، یعنی فی‌فی برویم.

undefined

عکس هایی که ما را عاشق پوکت کرد (از اینترنت)
عکس هایی که ما را عاشق پوکت کرد (از اینترنت)

بازهم راس ساعت مقرر راننده به دنبال‌مان آمد و در هوایی آفتابی که نشان می‌داد آن ده درصد احتمال بارش هم وجود ندارد، با گروهی از کشورهای مختلف به اسکله رفتیم و از بین ده‌ها تور دیگری هم که آمده بودند، این‌بار با کشتی کاپیتان چاون، به سمت جزایر به راه افتادیم. قایق یا مینی کروز امروز تورمان، هم اندازه قایق تور جیمز باند بود ولی این بار، مسیر حرکت‌مان، بر خلاف جریان آب بود که باعث می‌شد تکان‌های قایق خیلی زیاد باشد. بنابراین تقریبا از همان اوایل راه، همه گروه در حالت گلاب به رویتان بودند. کارکنان قایق هم که انگار این موضوع برایشان عادی بود، در حال رسیدگی به مسافران و توزیع کیسه‌های تهوع برای جمعیت دریازده.

undefined

مسیر حرکت و اسکله

مسیر حرکت و اسکله

اوایل مسیر من به لطف قرص‌های ضد تهوع که خورده بودم، بهتر بودم ولی همسرم دریازده و کمی بدحال بود. لارا، یکی از لیدرهای همراه‌مان در قایق که متوجه این موضوع شده بود، موقع توقف در اولین مقصد که جزیره میمون‌ها بود، یک بطری آب از یخدان وسط قایق برداشت و به طرز ناگهانی روی سر همسرم خالی کرد و خندید وگفت: حالا دیگه حالت خوب میشه. البته برخلاف نظر لارا، به احوالات قبلی همسرم، شوک آب سرد و ناراحتی از خیس شدن لباس‌ها و موهایش هم اضافه شد!!

اولین توقف‌مان در جزیره میمون‌ها بود. علی‌رغم هشدارهایی که قبلا در بعضی سفرنامه‌ها و سایت‌ها خوانده بودم، میمون‌ها خیلی آرام و بی آزار بودند و در واقع بیشتر نگران بودند که مردم به سراغشان بروند و به آنها آسیب بزنند و فقط بچه هایشان را در آغوش گرفته بودند و به توریست‌هایی که به آنها نگاه می‌کردند و به زبان خودشان با آنها حرف می‌زدند، زل زده بودند و انگار در دلشان می‌گفتند چیه؟ میمون ندیدین؟ ...

undefined

 

در ادامه مسیر و با بیشتر شدن وزش باد و تکان‌های قایق که همچنان خلاف جهت جریان آب حرکت می‌کرد، من و همسرم به شدت بدحال بودیم. یکی از کارکنان کشتی وقتی حال بد من را دید، دستم را گرفت و بخشی از دستم، مابین انگشت شست و انگشت اشاره‌ام را با یک روش خاصی چند لحظه ای فشار داد. بعد هم یک ماده که بوی تندی داشت به پشت دستم مالید و گفت عمیق بو بکش. بلافاصله احساس کردم که حالم خیلی بهتر شد. نمی دانم چطور اینکار را کرد و فشار دادن آن نقطه از دستم چه تاثیری داشت ولی حال من بهتر شد. همین کار را برای همسرم هم کرد که البته او گفت تاثیر چندانی در حالش نداشته. شاید او ایمانش به اندازه من قوی نبوده ولی بهرحال این روش برای من موثر بود.

برایم جالب بود که چند دختر ژاپنی یا کره ای هم که در کشتی ما و در وضعیتی مشابه ما بودند، در تمام طول حرکت قایق بدحال و در حالت تهوع بودند و به محض نگه داشتن قایق در هر ایستگاه، بلافاصله رژ لبی می زدند و موهایشان را مرتب می کردند و مشغول عکس گرفتن با فیگورهای " ما حالمون هم خیلی خوبه و داریم کیف می کنیم" می شدند!!

بالاخره کاپیتان چاون، در کنار ساحل جزیره فی فی برای استراحت و اسنور کلینگ و سپس نهار، لنگر انداخت. تقریبا اکثر گروه، توانی برای حرکت نداشتند و در نظر سنجی انجام شده اعلام کردند می خواهند در جزیره استراحت و شنا کنند و تعداد کمی برای اسنور کلینگ رفتند. ما هم جزو اکثریت مستقر در جزیره بودیم که تا مدتی بعد از پیاده شدن از کشتی، گنجشک دور سرمان می چرخید و در آن شرایط فکر کردن به غوطه وری در آب و تماشای موجودات دریایی، برایمان بسیار غریب بود. 

undefined undefined undefined

 

این جزیره، کوچک و زیبا بود با ساحلی تمیز و مناظر رویایی. درخت نخلی که با قوسی زیبا به سمت ساحل کج شده بود و قایق هایی که به سبک تایلندی با پارچه های رنگی تزیین شده بودند، زیبایی هایی بودند که قبلا در عکس ها دیده بودم و حالا ما وسط آن عکس ها بودیم. هوا هم کمی ابری شده بود و نبود تابش مستقیم خورشید، باعث شد بیشتر لذت ببریم. 

undefined

در فاصله ای که از ساحل به سمت سالن غذاخوری رفتیم (چیزی در حدود صد قدم) هوا از ابری خفیف به ابری غلیظ تبدیل شد و زمان ورود ما به رستوران مصادف شد با بارش بارانی بسیار شدید. همه این مراحل به حدی سریع اتفاق افتاد که باورمان نمی شد. البته ما هم با تصور اینکه باران های استوایی همینطور است و در طول نهار ما می بارد و بعد بند می آید، خودمان را دلداری دادیم. نهار هم که تقریبا بی کیفیت بود و این همان مصداق بارزِ مثلِ هر چقدر که پول بدهی همان قدر آش می خوری از نوع تایلندی اش بود. تور جیمز باند را گرانتر خریدیم، با خدمات بهتر و تور فی فی را ارزانتر خریدیم، با خدمات کمتر. بهرحال ما هم قصد خوردن نهار را نداشتیم چون با توجه به تکان های قایق، می دانستیم که از قبل هم بد حال تر می شویم.

نهار تور فی فی

نهار تور فی فی

در حالی که باران به شدت می بارید، لیدرها اعلام کردند که سوار قایق شوید که به سمت مقصد بعدی برویم. نمی دانم استفاده از عبارت باران شدید، چقدر می تواند شرایط را توصیف کند ولی بعد از مدتی که از حرکت مان به سمت خلیج مایا، دیگر فقط موضوع باران نبود، طوفانی بود که قایق ما را به همه طرف پرت می کرد و موج ها از همه سمت قایق به داخل می ریختند و تمام بند بند وجودمان خیس شده بود. فقط سعی کردیم گوشی هایمان را در کاور بگذاریم و آنها را نجات بدهیم!

درست مانند کارتون هایی مثل سندباد که نشان می داد کشتی شان در دل طوفان گیر کرده و موج از سمتی به داخل کشتی می ریخت و از سمت دیگر به بیرون می رفت، حالا ما اینجا در وسط طوفان و موجهای بزرگ بودیم و به سمت خلیج مایا می رفتیم. همچنان مناظر اطراف بسیار زیبا بود و اگر می توانستیم چشمهایمان را باز نگه داریم، قشنگی های زیادی را می دیدیم.

برخلاف اکثر لحظات سفرمان که دلم می خواست پسرمان هم در کنارمان بود، فقط در آن لحظه داشتم به این موضوع فکر می کردم که چقدر خوب که او الان اینجا نیست. چون می دانم چقدر از این آب و هوا و تکان های قایق بدش می آید. 

بهرحال با سختی های خیلی زیاد، به جزیره مایا رسیدیم. باد همچنان به شدت می وزید ولی باران کمتر شده بود. شدت باد به حدی بود که بالا رفتن از پله های اسکله برای ورود به جزیره برای موش های آب کشیده ای مثل ما سخت بود. در آن زمان تعداد کشتی هایی که به جزیره رسیده بودند و کشتی هایی که در حال سوار کردن مسافرانشان برای برگشت بودند، خیلی زیاد بود و ما می دیدیم که با وجود بدی آب و هوا، مسافران اکثرا در حال خنده و لذت بردن از سفرشان هستند. ما هم سعی کردیم شرایط را بپذیریم و از این لحظه از سفر مان هم لذت ببریم که واقعا هم لذت بخش بود. بهرحال همه این اتفاقات، بعدها به خاطراتی تبدیل می شوند که با یادآوری آنها می خندیم و این تجربه هم به دیگر تجربیات سفرهایمان اضافه می شود.

جمعیت خیس شده در اسکله زیبای مایا 
جمعیت خیس شده در اسکله زیبای مایا 

بعد از ورود به جزیره، با توجه به اینکه سردمان شده بود، کمی در زیر سقف یک ساختمان که آن وسط بود منتظر شدیم تا شاید باران که کمتر شده بود، بند بیاید که همینطور هم شد. ولی باد ول کن نبود و ما هم سرسخت تر از باد، به سمت خلیج و ساحل مایا رفتیم. منظره ای بسیار بسیار زیبا در انتظارمان بود. درست مثل فیلم های رویایی یا کارت پستال های زیبا. ساحل با شن هایی سفید و تمیز و آب دریا به شدت خوشرنگ و زیبا. انقدر این منظره قشنگ و لذت بخش بود که با خودمان گفتیم: ارزشش را داشت.

undefined undefined undefined

دل کندن از زیبایی خلیج مایا سخت بود. خصوصا حالا که باران بند آمده بود ولی بهرحال وقت رفتن بود و همراه با کاپیتان چاون به جزیره دیگری برای استراحت رفتیم. البته در طول مسیر حرکت، از کنار صخره ای که به آن غار وایکینگ ها هم می گفتند گذشتیم ولی گفتند به علت هوای بارانی و عقب ماندن از برنامه توقفی نداریم. نمی دانم وایکینگ ها چطور گذرشان به اینجا افتاده بود ولی قطعا اگر لشکر کشی به این منطقه برای آنها آب نداشته، برای تایلندی ها نان دارد و با اسم دهن پر کن بازدید از غار وایکینگ ها، کلی توریست جذب می کنند.

چیزی که ما از غار وایکینگ ها دیدیم
چیزی که ما از غار وایکینگ ها دیدیم

بهرحال به جزیره آخر رسیدیم و ما که حسابی خیس آب بودیم و سردمان هم شده بود در آن جزیره دنبال خرید یک خوراکی بودیم که حالمان را جا بیاورد که چیزی که می خواستیم را پیدا نکردیم. به همسرم گفتم دلم آش می خواهد... آش دوغ و یا آش رشته!! و حیف که تایلندی ها آش ندارند ولی همان روز هم بعد از برگشت از این تور، به مادرم زنگ زدم و خواهش کردم موقع برگشت ما، برایمان آش بپزد و چقدر هم آن آش رشته بعد از سفر مزه داد.

آن شب برای اولین بار موقعی که به هتل برگشتیم کولر را خاموش کردیم و از خوردن یک قهوه داغ لذت بردیم. هنوز اعماق وجودمان یخ کرده بود. هیچ وقت فکرش را نمی کردم در تایلند هوا طوری شود که ما یخ کنیم ولی سفر همین است دیگر. هر لحظه ممکن است چیزی برای غافلگیری ات وجود داشته باشد.

undefined

چای و قهوه و پذیرایی عصرانه که بیشتر روزها در لابی هتل برقرار بود و فضای زیبای لابی

چای و قهوه و پذیرایی عصرانه که بیشتر روزها در لابی هتل برقرار بود و فضای زیبای لابی

نمایشی از رقص و نور و موسیقی در دنیای فانتزی

در دوران کودکی (و حتی تا حال حاضر) همیشه از خواندن داستان های فانتزی و خیال انگیز لذت می بردم. مثلا یادم هست کتاب آلیس در سرزمین عجایب را بیش از بیست بار خوانده بودم و مدتها به عکس های کتاب خیره می شدم و خودم را جای آلیس، در آن سرزمین خیالی و فانتزی تصور می کردم. تِم پارکها و نمایش هایی که در آن ها معمولا اجرا می شود را هم خیلی دوست دارم. در سفری که چند سال پیش به بانکوک داشتیم، یکی از جاهایی که از دیدنش خیلی لذت بردم، تِم پارک دریم ورد بود و خصوصا خانه غول داستان جک و لوبیای سحرآمیز.

خانه جناب غول در داستان جک و لوبیای سحرآمیز (عکس از اینترنت)

خانه جناب غول در داستان جک و لوبیای سحرآمیز (عکس از اینترنت)

این بار قصد داشتیم (البته بیشتر من قصد داشتم) که برای دیدن برنامه فانتاسی شو پوکت برویم. پوکت فانتاسی، در واقع یک پارک موضوعی-فرهنگی است. یک برنامه شامل بازدید از دهکده فانتاسی و دکورهای زیبای آن، شو معروف فرهنگی تایلند به همراه موسیقی و رقص و برنامه شام مفصل در یکی از بهترین سالن های این مجموعه. این پکیج را هم از زکریا، تور لیدرمان خریده بودیم.

این بار از خود مجموعه فانتاسی شو، با یک ون بنفش رنگ که روی آن تصاویر مربوط به نمایش های مجموعه بود به دنبال مان آمدند و من هیجانم با دیدن ماشین بیشتر شد. بعد از رسیدن به مجموعه و گذر از مرحله اخذ بلیط و گرفتن وچر شام که کارکنان این قسمت لباس های سنتی تایلندی زیبایی به تن داشتند، وارد دنیای فانتزی شدیم. سالن ها و غرفه های مختلفی برای انواع نمایش ها و بازی ها و فروش عروسک، سوغات و صنایع دستی وجود داشت و دکورهایی برای گرفتن عکس. 

undefined undefined undefined

 

بخشی از مجموعه فانتاسی، به نام Palace of the elephants با دکورهای عظیمی به شکل معابد باستانی و شهر سوخته آیوتایا تایلند ساخته شده بود و در این محوطه تعدادی فیل با تزیینات قشنگ هم بودند که می توانستیم با پرداخت هزینه، فیل سواری را هم تجربه کنیم. ورودی سالن نمایش هم از همین قسمت بود و رو به روی آن، سالن بزرگ و زیبای کیناری، که رستورانی به صورت سلف سرویس بود. اینطور که می گویند، این سالن بزرگ ترین رستوران سلف سرویس آسیاست !

undefined undefined undefined undefined

 

بازدید از بخش های مختلف مجموعه، در حالی که آفتاب در حال غروب بود و موسیقی زیبایی به نام پوکت فانتاسی هم در محوطه پخش میشد، بسیار لذت بخش بود و لذت این برنامه وقتی چند برابر شد که برای شام به رستوران سلف سرویس کیناری رفتیم. غذاهای زیادی از تایلندی گرفته تا بین المللی برای همه سلیقه ها وجود داشت. حتی غذاهای زیادی برای گیاه خواران. میوه و دسرهای رنگارنگ که البته بر خلاف غذاها زیاد خوشمزه نبودند، به همراه چای و قهوه، بخش های دیگر بوفه را تشکیل می دادند.

undefinedundefinedundefined

ورودی و سالن رستوران زیبای کیناری و بخشی از غذاهای متنوع

ورودی و سالن رستوران زیبای کیناری و بخشی از غذاهای متنوع

در اواخر شام بودیم که دیدیم تعدادی از پرسنل که لباس های نمایش به تن داشتند، با نواختن طبل های بزرگی اعلام کردند که به سمت سالن برنامه شو اصلی برویم. سالن نمایش، اینطور که در بروشور مجموعه که به همراه بلیط به ما دادند، نوشته بود، مطابق با سالن های نمایش لاس وگاس ساخته شده و جدید ترین تجهیزات نور و صدا، در ساخت آن به کار رفته.

قبل از ورود باید گوشی ها و دوربین عکاسی و هر وسیله ای که داشتیم را تحویل مسئولان می دادیم که در ساک های قشنگی در یک باکس با شماره ای که به ما می دادند نگهداری می شد. نظم و انظباط این مجموعه با وجود تعداد بسیار زیاد گردشگرانی که از ملیت های مختلف در آنجا بودند، واقعا بینظیر و قابل تحسین بود و برای لحظاتی و در مقام مقایسه، ما را به یاد نحوه بلیط فروشی و ورود و خروج به ورزشگاه آزادی خودمان انداخت! محل نشستن ما هم نسبتا مناسب بود و دید خوبی به صحنه داشتیم. البته فاصله صندلی ها بیشتر با قد و هیکل تایلندی ها تنظیم شده بود و بدتر از ما، توریست های آلمانی با جای پایشان مشکل داشتند. 

ورودی سالن از پشت همین دکورها بود

ورودی سالن از پشت همین دکورها بود

برنامه شو حدودا دو ساعت بود و در این مدت به حدی برنامه جذاب و دیدنی بود که ما گذر زمان را حس نکردیم. تاریخ و فرهنگ و دستاوردهای تاریخی تایلند در نمایشی جذاب به همراه تعویض سریع و بی نظیر دکورها، آوردن حیواناتی از جمله چندین فیل غول پیکر بر روی صحنه نمایش، بازی نور همراه با موسیقی، بند بازی حرفه ای بازیگران بر روی سقف مجموعه و درست بالای سر ما، طراحی لباس ها و ... همه و همه باعث جذابیت این نمایش زیبا شده بود و ما با احساسی خوب مجموعه را ترک کردیم و به وسیله ماشین های مجموعه که در موقع چک این بلیط آن را هم به ما داده بودند، به هتل برگشتیم. امشب با احساسِ آلیس، از سرزمین عجایب پوکت فانتاسی برگشتم ! 

پارادوکس در غذا

در سفر قبلی که چندین سال پیش به تایلند داشتیم، بیشتر غذاهای رستوران ها و فست فودهای بین المللی را امتحان کردیم و با ذهنیت اینکه غذاهای تایلندی با ذائقه ما همخوانی ندارد، تلاشی برای امتحان کردن طعم های جدید نداشتیم. البته بوی روغن هایی که از گاری هایی که هر حیوان و حشره ای را بر سر سیخ می زدند و سرخ می کردند هم به مشام می رسید، باعث می شد که وقتی به بهترین و تمیزترین رستوران هم می رفتی، انگار همان بو در حس بویایی آدم باقی می ماند و تمایل برای امتحان کردن غذاهای تایلندی را کمتر می کرد.

اما اینبار، وقتی در دهه چهلم عمرمان، تصمیم گرفته ایم کلیشه های ذهنی مان را کنار بگذاریم و جسورانه تر چیزهایی را که قبلا امتحان نکرده ایم را تجربه کنیم، از همان شب اول سفرمان هم تصمیم می گیریم که غذاهای تایلندی را هم مزه کنیم. شاید خوشمان آمد و همین طور هم شد. پد تای، اسپرینگ رول، برنج سرخ شده و انواع نودل ها و مرغ های طعم دار شده با ادویه ها و سس های تایلندی، غذاهایی بودند که برایمان لذت بخش و دوست داشتنی بودند. البته اینکه آن بوی بد سرخ کردنی، در پوکت خیلی کمتر بود و گاری حشرات سرخ شده هم وجود نداشت (یا لااقل ما ندیدیم) هم مزید بر علت بود تا بتوانیم از غذاها بیشتر لذت ببریم.

undefined undefined undefined

 

یک روز ظهر، در حال برگشت از خرید، در حالی که گرسنه و خسته و عرق ریزان بودیم، برای خوردن غذای هندی، به یکی از صدها رستوران هندی منطقه پاتونگ رفتیم. صاحب رستوران که خودش هندی بود و انگلیسی را با همان لهجه خاص هموطن هایش صحبت می کرد، از ما پرسید که منو هندی برایتان بیاورم یا بین الملل؟ و ما پاسخ دادیم: قطعا منوی هندی. او با لبخندی هر دو منو را بر روی میز ما گذاشت و گفت هر دو را ببینید. وقتی برای سفارش گرفتن بر سر میز ما آمد، در جواب سوال چه چیزی میل دارید؟ جواب دادیم: یک پاستا کاربونارا و یک پیتزا مارگاریتای ایتالیایی !!! بله ما در یک رستورانِ هندی، در قلب جزیره ای در تایلند، غذای ایتالیایی سفارش دادیم که طعم خوب آن شگفت زده مان کرد!!

undefined

 

خرید؟ شاید وقتی دیگر

یادم هست که در سفر قبلی مان به تایلند، با یک چمدان پر از خرید برگشته بودیم. از لباس و خوراکی تا سوغاتی برای خانواده و وسایل تزیینی و همه هم به قیمت مناسب. اما این بار... با اینکه قیمت ها از 7 سال پیش تا کنون افزایش بسیار کمی داشت ولی به خاطر کاهش ارزش پول ما، همه چیز برای ما گران بود. حتی دمپایی پلاستیکی!!  

undefined

مرکز خرید جانگسیلون و موچی های ژاپنی خوشگل در مرکز خرید سنترال فستیوال

مرکز خرید جانگسیلون و موچی های ژاپنی خشگل در مرکز خرید سنترال فستیوال

اما با همه گرانی ها، لذت چرخ زدن در فروشوگاه Big C و جانگسیلون و سنترال فستیوال، چیزی نبود که بخواهیم از خودمان دریغش کنیم و نهایتا خرید ما بسیار محدود شد. آنهم بیشتر برای غایبِ این سفر

undefined

استخر خلوت و تمیز و آرامش بخش هتل که بیشتر روزها بخشی از وقتمان را در آن می گذراندیم

استخر خلوت و تمیز و آرامش بخش هتل که بیشتر روزها بخشی از وقتمان را در آن می گذراندیم

 

شهرِ شب های روشن

پوکت، شهر شب های روشن است. انگار این شهر اصلا خواب ندارد. با اینکه بیشتر مشاغل از صبح زود مشغول کار و فعالیت هستند، شب ها، هر چقدر هم که دیروقت باشد، باز هم چراغ های رنگی مغازه ها و رستوران ها و فروشگاه ها روشن است و توریست های زیادی در حال شب گردی و لذت بردن از تعطیلاتشان را می بینی.

شبها در خیابان پاتونگ، ون های رنگی که حسابی چراغانی شده بودند، حرکت می کردند و تبلیغ مسابقات بوکس تایلندی که در سالنی در واکینگ استریت برگزار می شد را می کردند. معمولا یک بوکسور هم بر روی سقف ماشین می ایستاد و با حرکات نمایشی سعی می کرد تا هیجان این تبلیغ را بیشتر کند. ظاهرا این برنامه هم خیلی مورد استقبال توریست ها قرار می گرفت و پای ثابت برنامه های شبانه شهر بود.

undefined

گاری های فروش میوه های خوش آب و رنگ استوایی، خصوصا نارگیل تازه که با چیزی شبیه به قمه، بالای آن را باز می کردند و یک نی داخلش می گذاشتند تا آب نارگیل تازه خنک، روحت را تازه کند، از دیگر جذابیت های گشت و گذار در پوکت بود. ما هم چند باری از این میوه های تایلندی خوشگل و خوشمزه خریدیم و طعم شان را خیلی دوست داشتیم.

undefined undefined undefined

 

بخش زیادی از مردم پوکت، صرفا با داشتن یک گاری که با یک چراغ کوچک، نورش تامین می شد و بر روی آن انواع غذا، میوه، بستنی، کرپ های شکم پر خوشمزه و آبمیوه می فروختند، امرار معاش می کردند. تایلندی ها مردمی هستند به شدت زحمتکش و مهربان و خوش برخورد و مودب که به معنی واقعی کلمه، راه و روش برخورد با توریست را می دانند. آن ها می دانند که چگونه می توانند توریست را به کشورشان بکشانند. از هر چیز کوچک و بزرگی برای اینکار استفاده می کنند. چه از نام بودا و مذهب و معابد بودایی، چه از نام جیمزباند.

در طول اقامت ما، شب های هم در کنار ساحل پاتونگ و درست رو به روی نوار ساحلی که پر از کافه و رستوران های زیبا و شلوغ بود، مراسم آتش بازی داشتند و آسمان ساحل را پر از نورهای رنگارنگ و دل توریست ها و مردم منطقه را پر از شادی می کردند. هر شب بعد از دیدن این مراسم، در حالی که در بین کافه های رنگارنگی که موسیقی های شاد پخش می کردند عبور می کردیم، در دلم می گفتم، ایران ما همه این زیبایی ها را دارد. هم دریا، هم کوه و دشت و کویر و طبیعت زیبا و هم آثار تاریخی بینظیر و هم مردمی مهربان و هم غذاهای خوشمزه و تازه آب و هوای چهارفصل و فوق العاده. ایران می تواند بهشت گردشگری دنیا باشد، اگر بخواهیم... اگر بخواهند...

undefined

undefined

پرسه در نوار ساحلی پاتونگ

پرسه در نوار ساحلی پاتونگ

روز آخر سفر، هوا هم کمی ابری و دلگیر بود. برای من همیشه روز آخر سفر پر از حس های متضاد هست. انگار هم میل به برگشتن دارم و هم میل به ادامه پیدا کردن سفر. خصوصا این بار که پسرمان همراه مان نبود، میل به برگشتن بیشتر بود و ما هم با خاطراتی شیرین از این جزیره زیبای سرسبز خداحافظی کردیم تا روزی دیگر و سفری دیگر به نقطه ای دیگر در این دنیای زیبا...

undefinedundefined

پاتونگ بیج
پاتونگ بیج

همیشه موسیقی و آهنگ هایی که در طول سفر شنیده ایم، بخشی از خاطرات خوب سفرهایمان هستند ولی این سفرنامه، برخلاف سفرنامه های اخیرم، موسیقی نداشت، چون جایِ کسی خالی بود که صدای نبودنش، در طول سفر، در گوش مان احساس می شد.

 

undefined

ارادتمند همه دوستان

 

این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لست‌سکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرس‌وجو کنید.

اطلاعات بیشتر