به نام خدا
سرآغاز
این نوشته داستان سفر من به استانبول و ازمیر و شهرهای اطراف ازمیر است. سعی میکنم علاوه بر خاطرات سفر به نوعی راهنمای سفر هم باشد. به همین دلیل اگر طولانی شده پوزش میخواهم.
مدتی بود دلم میخواست به یک سفر خارجی بروم. به دوستان و فامیل و خانواده گفتم اما هر کسی به دلیلی من را همراهی نکرد. تا حالا سفر تفریحی تنهایی نرفته بودم و از تنهایی رفتن میترسیدم. ازطرفی حسی به من میگفت تنها برو و تنهایی را تجربه کن. بالاخره دل را به دریا زدم. اول شروع کردم به تحقیق که چه کشور یا شهرهایی برای تنها سفر کردن مناسب هستند، استانبول،گرجستان، ازمیر، وان، ترابزون و دبی جزو لیست اولیه بودند. کم کم هر کدام به دلیلی حذف شدند و تصمیم نهایی بر این شد که به ترکیه بروم و سفرم را از استانبول آغاز کنم و از ازمیر برگردم. این طوری میتوانستم شهرهای نزدیک ازمیر را هم ببینم.
با اینکه قبلا استانبول رفته بودم اما میدانستم جاهای زیادی در استانبول هست که هنوز ندیده ام. برای دیدن هر دو شهر حداقل 10 روز زمان لازم بود، توری با این شرایط پیدا نکردم و باید بدون تور میرفتم! مرحله بعدی تحقیق در مورد قیمتها بود، با جستجودر اینترنت متوجه شدم تا شهریور قیمتها خیلی خیلی بالاست! با توجه به اینکه وقتم برای سفر تقریبا آزاد هست تصمیم گرفتم سفر را اول مهر برنامهریزی کنم.
پرواز رفت را به قیمت 1384000 تومان برای روز 31 شهریور خریدم و هتل"بلووی سیتی"(blueway city)را برای 6 شب به قیمت 3925000 تومان رزرو کردم. دوست داشتم زمینی بروم ازمیر تا مسیر را هم ببینم، اما حدود 8 ساعت راه بود و وقت زیادی از من میگرفت، پس پرواز استانبول به ازمیر را هم برای روز 6 مهر به قیمت 393000تومان خریدم. تور ازمیر را از طریق یک آژانس که آشنا بود رزرو کردم. هتل"ایسمیرا"(ismira) برای 4 شب به قیمت 1255000 تومان. فقط پرواز برگشت مانده بود که عجله نداشتم و منتظر بودم قیمت ها کمتر شود. مرحله بعدی برنامه سفر بود. جاهای دیدنی هر دو شهر و اطراف را از سایت های مختلف و گروه تلگرامی لست سکند یادداشت کردم، جاهای نزدیک به هم را نوشتم و جاهایی که خیلی دور بود را حذف کردم.
عکس برنامه سفر.(روز یازدهم بعدا اضافه شد که بازار و خرید بود)
از طرفی حواسم به قیمت بلیطهای برگشت بود. یک شب در کمال ناباوری بلیط ازمیر تهران تاریخ 10مهر را با قیمت 1490000 تومان روی سایت گذاشته بودند، تا قبل از این قیمتها 2600000 به بالا بود. بلافاصله بلیط را خریدم. بیمه مسافرتی هم از بیمه سامان به مبلغ 15000 تومان تهیه کردم.
روز شنبه 30 شهریور با اتوبوس از بیجار به تهران رفتم. از قبل مقداری دلار داشتم و فقط برای رفتن به فرودگاه و محض اطمینان 100 لیر تهیه کردم. سفر اصلی من یکشنبه 31 شهریور ساعت 13:30 شروع می شد.
یکشنبه 31 شهریور
ساعت 12 به فرودگاه رسیدم. تقریبا خلوت بود و راحت و بدون معطلی چمدانم را تحویل دادم و کارت پرواز گرفتم.
عکس کارت پرواز
ساعت 13 شماره پرواز اعلام شد و سوار شدم. صندلی من کنار پنجره بود و از این موضوع خوشحال بودم که میتوانم عکس و فیلم بگیرم. رفتم سر جایم بنشینم که دیدم یک دختر کوچولوی ناز به نام مایا جای من نشسته، پدر و مادرش هرکاری کردن راضی نشددر جای خود بنشیند، به ناچار من کنار مادر مایا ردیف وسط نشستم و مایا و پدرش هم پیش هم. همین موضوع باعث شد سر صحبت باز شود و با مادر مایا تا مقصد حرف زدیم و کلی اطلاعات در مورد مراکز خرید گرفتم. وقتی رسیدیم روی شهر استانبول گوشی ام را به پدر مایا دادم تا برایم چند عکس بگیرند.
عکس برفرازاستانبول
ساعت 14:30 به وقت محلی پرواز به پایان رسید. از دوستان جدیدم خداحافظی کردم. کارهای ورود و تحویل بار را انجام دادم. با اینکه صف ها طولانی بود، کارها سریع انجام میشد.
فرودگاه استانبول خیلی بزرگ است، گاهی از مسیرهای متحرک استفاده میکردم تا کمتر احساس خستگی کنم. دوستم سفارش عطر داده بود که از فری شاپ فرودگاه بخرم (بخاطر اطمینان از اصل بودن) رفتم فروشگاه و عطر را پیدا کردم، اما قیمت به یورو و خیلی بیشتر از ایران بود بیخیال خریدن عطر شدم.
عکس فری شاپ
عکس تابلوی خوش آمدگویی خروجی فرودگاه
با اطلاعاتی که قبل از سفر داشتم میدانستم برای رفتن به میدان "تکسیم" (تقسیم) باید به طبقه 2- بروم. با آسانسور رفتم پایین و وارد فضایی شدم که تعداد زیادی اتوبوس در آن بود. حواسم به تابلوها بود و عکس میگرفتم که اگر لازم شد بعدا استفاده کنم.
عکس فضای جلوی آسانسور
عکس تابلوی راهنمای اتوبوسها
عکس تابلوی راهنمای اتوبوس ها
عکس محل اتوبوس ها
کمی اطراف را نگاه کردم و دنبال شماره هایی که روی تابلو دیده بودم گشتم. بالاخره بعد از حدود 1 ربع سردرگمی اتوبوس های تقسیم را پیدا کردم. برای رفت و آمد با وسایل نقلیه عمومی در استانبول باید استانبول کارت داشته باشید، من کارت دوستم را گرفته بودم. فقط با دستگاههایی که آنجا بود، 100 لیر شارژش کردم. ساعت 18 سوار اتوبوس شماره 14 شدم. کرایه این اتوبوس ها 18 لیراست. اما اتوبوس های داخل شهر حدود 2تا 5 لیر. ساعت 18:30 میدان تقسیم پیاده شدم. تصمیم گرفتم تا هتل پیاده بروم تا با اطراف کمی آشنا شوم. بعضی کوچه ها شیبهای تندی داشت و کنترل چمدان برایم سخت بود.قبل از رزرو هتل بلووی سیتی، در سایت لست سکند خوانده بودم که محل آن شیب دارد. اما فکر نمیکردم شیب در بعضی قسمتها به 45 درجه هم برسد.
شیب کوچه ی نزدیک هتل بلووی سیتی
شیب کوچه ی نزدیک هتل بلووی سیتی
بالاخره ساعت 19:10 به هتل "بلووی سیتی" رسیدم. هتل کوچک و جمع و جوری بود. پاسپورت و پرینت ووچر را به پذیرش دادم و او خیلی سریع اتاقم را که طبقه سوم بود تحویل داد. در اتاق یک تخت دونفره، میز،کمد، مبل راحتی، سیف باکس و مینی بار بود. قبل از اینکه چمدانم را باز کنم عکس گرفتم و بعد استراحت کردم.
عکس نمای هتل
عکس اتاق هتل
ساعت 20:30 از هتل خارج شدم، هوا کمی خنک شده بود. از یک شیب تند بالا رفتم. کمی جلوتر ایستگاه اتوبوس بود. به محله" اورتاکوی" رفتم. چون آخر هفته بود، کمی شلوغ بود. محوطه ای که تعدادی دکه وسایل تزیینی و گل سر و... میفروخت کمی جلوتر، دو مرد میرقصیدند و عده ای دورشان جمع شده بودند. پشت سرشان مسجد اورتاکوی و در پس زمینه پل بسفر با نورهای زیبا خودنمایی میکرد. روبروی مسجد هم کافه و رستوران بود."مسجد اورتاکوی" از مساجد قدیمی استانبول و در محله "بشیکتاش" و کنار تنگه" بسفر" و پل" بغاز" ساخته شده و نمایی از سنگ مرمر دارد. این مسجد زمان "سلطان عبدالمجید" ساخته شده و یک گنبد و دو مناره بلند دارد. رفتم کنار ساحل، داخل آب پر از عروس دریایی بود. روی آب هم کشتی های تفریحی درتنگه بسفر در حال حرکت بودند. یک کشتی با بادکنکهای صورتی و قلبی تزیین شده بود، معلوم بود داخل کشتی جشن هست. سمت دیگر مسجد، رنگ و نور مغازه ها توجهم را جلب کرد، کمی در کوچه ها قدم زدم و مغازه های رنگارنگ و قیمت ها را نگاه کردم. به نظر قیمتها بالا بود.
عکس مسجد اورتاکوی
عکس تنگه بسفر
عکس عروس دریایی
عکس کافه ها
عکس مغازه ها
ساعت 21:30 دوباره سوار اتوبوس شدم و به میدان "تقسیم" رفتم. یکی از میدانهای اصلی و مهم شهر که تقریبا همه ساعتهای شبانه روز شلوغ و پر جنب و جوش است، دسترسی به خیلی از جاهای دیدنی شهر هم از این میدان انجام میشود و ایستگاه اتوبوس و مترو و تراموا و دلموش دارد. مغازه و کافه ها هم باز و شلوغ بودند. یه صرافی پیدا کردم و مقداری دلار چنج کردم.
عکس میدان تقسیم
عکس میدان تقسیم
ابتدای"خیابان استقلال" فست فود "برگر کینگ" را دیدم که دوست جدیدم در هواپیما تعریفش را کرده بود. برگر و چیتر پنیر سفارش دادم حدود 25 لیر.یک میز خالی پیدا کردم و نشستم. فضای کافه شلوغ بود. کنار در بستنی میفروختند هوس بستنی کردم اما هوا سرد بود،بنابراین از خیرش گذشتم. غذا را خوردم و وارد خیابان استقلال شدم.
عکس برگرکینگ
عکس برگر
خیابان استقلال هم پر از جمعیت بود. انواع مغازه ها و کافه ها و رستوران ها و برندهای مختلف پوشاک در این خیابان وجود دارد. خیابان سنگ فرش شده و از وسطش تراموای قدیمی رد میشود. روی چرخ دستی بلال و سیمیت و بلوط و صدف میفروشند و گاهی بوی وسوسه کننده ای دارد. چند جا هم چند نفر ساز میزدند و میخواندند و عده ای دورشان جمع شده بودند. در خیابان استقلال اصلا احساس غریبی نکردم! پر از ایرانی بود و همه فارسی حرف میزدند. چند نفر هم به فارسی تبلیغ تور مینمودند.
عکس میدان تقسیم
عکس میدان تقسیم
عکس چرخ دستی بلوط
عکس خیابان استقلال
یک نمایندگی فروش سیمکارت پیدا کردم و با پاسپورتم یک سیمکارت به قیمت 150 لیر خریدم تا بابت رفت و آمد و مسیریابی خیالم راحت باشد. حدود ساعت 1 بامداد رفتم زیرگذر میدان تقسیم و با اتوبوس به هتل برگشتم.
دوشنبه 1 مهر
صبح زود بیدار شدم. آماده شدم و رفتم پایین تا صبحانه بخورم. رستوران هتل خیلی کوچک بود و فقط 9 نفر ظرفیت داشت.کیفیت صبحانه خوب بود اما خیلی متنوع نبود.
عکس صبحانه
عکس صبحانه
بعد از صبحانه با اتوبوس و ترموا رفتم به محله ی "سلطان احمد". از داخل یک پارک رد شدم و وارد"میدان سلطان احمد" شدم.
عکس خیابان جمهوریت نزدیک هتل
عکس تراموا
اول محوطه، یک بنا شبیه آبخوری که در اکثر مساجد هست دیدم، با گنبد هشت ضلعی روی هشت ستون و شیرهای آب دور تا دورش. از روی نقشه نگاه کردم و دیدم اسمش" چشمه آلمانیها"ست. این فواره به مناسبت ورود امپراطور ویلهلم دوم از استانبول در سال 1898 در آلمان ساخته شده و در سال 1900 قطعاتش در این محل سر هم شده است.
عکس ورودی پارک
عکس چشمه آلمانیها
عکس گنبد چشمه آلمانیها
وارد "مسجد سلطان احمد" که به" مسجد آبی" هم معروف است شدم. میدانستم برای ورود به اکثر مساجد استانبول حجاب لازم است. اطراف رو نگاه کردم و باجه ی تحویل لباس را پیدا کردم. خانمی که آنجا بود سرش را از باجه بیرون آورد تا شلوارم را ببیند بعد به من یک شال توسی داد. شال را سرم کردم و وارد صحن اصلی مسجد شدم. این مسجد6 مناره دارد. دور حیاط شبستان با سقف طاق هست یک سمت را پرده کشیده بودند و گویا در حال مرمت بود. حیاط شلوغ بود و آفتاب مستقیم میتابید. چند تا عکس گرفتم و رفتم داخل.
عکس مسجد سلطان احمد
عکس مسجد سلطان احمد
عکس مسجد سلطان احمد
عکس حیاط مسجد سلطان احمد
عکس حیاط مسجد سلطان احمد
عکس جزییات مناره مسجد سلطان احمد
مسجد خیلی با شکوه و بزرگ است. فرشهای قرمز با گل های آبی کف را پوشانده. ستون ها روی زمین ساده هستند و در بالا و روی طاق ها با نقاشی تزیین شده اند. در این مسجد نماز جماعت برگزار میشود و قسمت نمازگزاران با نرده ی چوبی از فضای بازدید کنندگان جدا شده است.
عکس فضای داخل مسجد سلطان احمد
عکس طاقها و تزیینات مسجد سلطان احمد
عکس فضای داخلی مسجد سلطان احمد
عکس فضای داخلی مسجد سلطان احمد
از مسجد خارج شدم. شال را تحویل دادم وکمی داخل محوطه چرخیدم. یک سگ بزرگ آنجا بود که آرام نشسته بود. از سگ عکس گرفتم، مثل آدمیزاد ژستش را عوض میکرد! چند تا گربه هم روی نیمکت ها در آفتاب لم داده بودند.
عکس سگ مودب!
عکس در خروجی، نمای مسجد ایاصوفیه را قاب گرفته بود
قسمت انتهایی میدان، جلوی مسجد دو عدد ستون سنگی هست. "تیکلی تاش" نام ستون بزرگ تر است که 32 متر ارتفاع دارد و رویش شکل های حیوانات و انسان و... حکاکی شده و مراسم قربانی خورشید توسط یکی از فراعنه مصر را به تصویر کشیده است. قدمت این ستون به 390 میلادی بر میگردد. دومین ستون " اورمه تاش" نام دارد که به دستور یکی از پادشاهان روم ساخته شده و رویش با سپر تزیین شده بود اما بعدها سپرها کنده میشود و به جایش سکه میگذارند و سکه ها هم توسط سربازان ربوده میشود!
عکس تیکلی تاش و اورمه تاش
دوباره وارد فضای باز قبل از میدان شدم. جمعیت زیاد بود و هر کسی به کاری مشغول بود. تعدادی مغازه و چرخ دستی خوراکی و مگنت و... میفروختند. یک قسمت تعداد زیادی نیمکت به صورت ستونی و ردیفی کنار هم گذاشته اند. کمی نشستم و حین استراحت اطراف را نگاه کردم. از اینجا" ایاصوفیه" به خوبی دیده میشود. قبلا مسجد ایاصوفیه را دیده بودم و بازدیدش در برنامه ام نبود.
عکس بناهای اطراف محله سلطان احمد
عکس بلال فروشی
عکس بناهای اطراف محله سلطان احمد
عکس ایاصوفیه
به خیابانی که ترامو وارد میشد رفتم. (خیابان خداوندگار و بعد مرادیه) خیابان خلوتی بود، مغازه های مختلف و کافه و رستوران ها را نگاه کردم و قدم زنان رفتم تا به منطقه" امینونو" رسیدم.
عکس تراموا
عکس خیابان
عکس مغازه ها
وقت نهار بود، از یکی از دوستانم که متخصص استانبول گردی است خواستم که رستورانی خوب معرفی کند. رستوران "گونچ کونیالی" را معرفی کرد. از روی نقشه پیدایش کردم. ظاهر رستوران چنگی به دل نمیزد و کوچک بود. این رستوران متعلق به "حسین گوونچ" هست که گویا سرآشپز معروفی هست. پیده پنیری سفارش دادم که با نوشیدنی 35 لیر شد. خیلی زود غذا حاضر شد. پیده خیلی بزرگ بود به زحمت نصفش را خوردم.
عکس منطقه امینونو
عکس گونچ کونیالی
عکس پیده
بعد از نهار به سمت "اسکله امینونو" رفتم. دیدن آبی آب و کشتی هایی که روی آب حرکت میکردند برایم لذتبخش بود. قدم زنان از روی "پل گالاتا" رد شدم. "پل گالاتا" روی خلیج شاخ طلایی قرار دارد و میان دو بخش آسیایی و اروپایی کشیده شده است. پل دو طبقه بوده و شامل 6 مسیر خودرو، دو خط تراموا و پیادهروی است. افراد زیادی مشغول ماهیگیری بودند و بوی بد ماهی همه جا را پر کرده بود. از پله ها پایین رفتم. طبقه پایین خلوت تر بود. رستوران ها آنجا بودند. برج معروف "گالاتا" از اینجا بخوبی دیده میشد، عکس گرفتم و مسیری که آمده بودم را برگشتم و به سمت مخالف اسکله رفتم تا سوار اتوبوس شوم.
عکس مناظر اطراف اسکله
عکس اسکله
عکس مناظر اطراف اسکله
عکس مناظر اطراف اسکله
عکس ماهیگیران روی پل گالاتا
عکس از روی پل گالاتا
عکس برج گالاتا از روی پل
عکس پل گالاتا
عکس ماهیگیران روی پل گالاتا
عکس مناظر اطراف اسکله
تعریف محله ی" بالات" و کلیسایی که آنجاست را در گروه لست سکند شنیده بودم. برنامه ی عصرم دیدن این محله بود. بعد از کمی پیاده روی، وارد "کلیسای سنت استفان" (کلیسای بلغاری) که متعلق به اقلیت بلغاری ساکن استانبول است شدم. نمای ساختمان، چوبی و یک دست رنگ شده است و در بعضی قسمتها تزیینات طلایی دارد. داخل حیاط چند سنگ قبر دیده میشود. کمی آن طرف تر یک حوض کاشی با شکلی عجیب قرار دارد که داخلش سکه انداخته بودند. وارد ساختمان شدم. دم در اصلی کتاب دعا و شمع برای فروش گذاشته اند و دو طرف در وروی، دو میز که رویشان شمع و مجسمه هست، قرار دارد. کلیسا دو طبقه است و در هر دو طبقه نیمکت چیده اند. روی دیوار محراب نقاشی و تزیینات طلایی دارد و راهروهای دوطرف نمیکت ها هم میزهای کوچک و نقاشی دیواری هست. صدای آهنگ دعا هم پخش میشود و فضا را روحانی کرده است.
عکس نمای کلیسای سنت استفان
عکس حیاط کلیسای سنت استفان
عکس کلیسای سنت استفان
عکس کلیسای سنت استفان
عکس کلیسای سنت استفان
عکس محراب کلیسای سنت استفان
عکس طبقه اول کلیسای سنت استفان
فیلم کلیسای سنت استفان
بعد از دیدن کلیسا راهی که پیاده آمده بودم را برگشتم تا وارد محله شوم. "بالات" بخاطر ساختمان های رنگارنگ معروف است. خیابان های سنگفرش شده، مردمی که دم در خانه ها روی صندلی نشسته بودند، کافه های رنگی و دیوارهای تزیین شده با گل برایم جالب بود. شیب بعضی قسمت ها خیلی زیاد است و عملا باید کوهنوردی میکردم. چند ساعتی در محله قدم زدم و عکس گرفتم.
عکس بالات
عکس بالات
عکس بالات
عکس بالات
عکس بالات
عکس بالات
عکس بالات
عکس بالات
نزدیک غروب به هتل برگشتم. خیلی میل به غذا نداشتم. کیکی که از ایران با خودم برده بودم را خوردم و تا ساعت 21 استراحت کردم. بعد پیاده به خیابان" استقلال" رفتم و 2 ساعتی قدم زدم.
سه شنبه 2 مهر
طبق اطلاعاتی که دوستم در هواپیما داده بود، سه شنبه ها مرکز خرید "اوت لت الیویوم" حراج خوبی داشت و میخواستم امروز که سه شنبه بود به الیویوم بروم که در محله "زیتون برنو" است. صبح ساعت 9 بیدار شدم. بعد از صبحانه و پیاده روی، سوار اتوبوس شدم. اتوبوس پر از ایرانی بود و همگی مقصدشان الیویوم! مسیر کمی طولانی بود 5دقیقه هم پیاده روی داشت. از گیت فلزیاب رد شدم و وارد مرکز خرید شدم. حوصله ی خرید نداشتم ولی دیدن جمعیتی که با شور و شوق مغازه ها و اجناس اوت لت را که جلوی مغازه ها چیده شده بود، زیر و رو میکردند، باعث شد من هم به فکر خرید بیفتم. قیمت بعضی اجناس از ایران بهتر بود اما جنس هایی که دم در بودند چنگی به دل نمیزد. بدی این مرکز خرید نبودن جای استراحت بود. کمرم درد میکرد و گاهی گوشه ای روی زمین مینشستم.
عکس الیویوم
عکس الیویوم
برای نهار هم به فست فود "پیده بای پیده" که طبقه ی آخر بود رفتم و پیده خریدم. از غذا خوشم نیامد اما کلوچه ی شکلاتی خوشمزه ای کنار غذا بود. قیمت غذا را متاسفانه یادداشت نکردم اما حدود 25-20 لیر بود. کلوچه را با لذت خوردم و تا ساعت 18 به گشتن ادامه دادم! وقتی بیرون آمدم، باران نم نم می بارید. هوس میوه کردم. نزدیک هتل یک سوپرمارکت بود کمی میوه خریدم و به هتل برگشتم.
عکس غذا
شب حدود ساعت 23، نم نم باران وسوسه ام کرد تا دوباره به خیابان استقلال بروم. پیاده رفتم و ساعت 1 برگشتم. خیابان کمی خلوت بود بعضی جاها صدای آهنگ می آمد. بساط چرخ دستی ها به راه بود و آقایی هم حباب درست میکرد و منظره ی قشنگی به وجود آورده بود. انعکاس نورها روی سنگفرش خیابان خیس جلوه ی خیلی قشنگی داشت. چیزی که در استانبول خیلی زیاد دیدم خانم های سیگاری بود و بیشتر هم جوان بودند.
عکس خیابان استقلال
عکس خیابان استقلال
عکس خیابان استقلال
فیلم خیابان استقلال
چهارشنبه 3مهر
صبح ساعت 10 رفتم "اسکله آرناوتکوی". هنوز باران نم نم می بارید و هوا عالی بود. کنار اسکله از رفت و آمد کشتی و قایق ها عکس گرفتم. اینجا هم چند نفر مشغول ماهیگیری بودند.
عکس اسکله
عکس ارناوتکوی
عکس خانم ماهیگیر
عکس آرناوتکوی
به سمت دیگرخیابان رفتم و وارد کوچه ها شدم. کوچه ها سنگ فرش و تمیز و محله خلوت بود. روبروی اسکله، خانه های زیادی کنار هم قرار دارد. زیر قسمتی از خیابان جلوی اسلکه، خالی است (مانند پل) و آب تا جلوی ساختمان ها می آید. دم در بعضی خانه ها قایق بسته بودند. دیدن این مناظر برام جذاب بود و عکس های زیادی گرفتم.
عکس آرناوتکوی
عکس آرناوتکوی
عکس آرناوتکوی
عکس خانه های آرناوتکوی
عکس کوچه های محله ارناوتکوی
عکس آرناوتکوی
عکس کوچه های آرناوتکوی
باران بند آمده بود. سوار اتوبوس شدم و به "محله بشیکتاش"رفتم. خیابانی که واردش شدم، پر رفت وآمد و پر از کافه و رستوران و مغازه بود. خیابان را تا انتها رفتم تا به "کاخ ایهلامور" رسیدم. مسئول فروش بلیط کنار در توضیح داد که بلیط دیدن باغ 5 لیر و دیدن کاخ و باغ با هم 15 لیر است. چون هیچ تصوری از کاخ نداشتم 5 لیر پرداخت کردم و وارد باغ شدم. باغ خیلی زیباست، محوطه سازی و گل کاری های قشنگ و یک برکه وسط باغ قرار دارد. کمی در باغ قدم زدم. دو ساختمان با فاصله از هم در باغ هستند. ساختمان بزرگتر کاخ است. دیدن نما و تزییناتش ترغیبم کرد که داخلش را ببینم. برگشتم دم در و بلیط کاخ را هم خریدم. از پله های منحنی بالا رفتم و وارد شدم. البته در بسته بود، وقتی بلیط خریدم مسئولش آمد و در را باز کرد. داخل کاخ اصلا با بیرونش همخوانی ندارد و خیلی کوچک و نسبت به نما ساده هست. این کاخ متعلق به سلطان عبدالمجید بوده و به عنوان کاخ تابستانه استفاده میشده است.
عکس باغ ایهلامور
عکس کاخ ایهلامور
عکس کاخ ایهلامور
عکس ساختمان دیگر داخل باغ
عکس داخل کاخ ایهلامور
عکس داخل کاخ ایهلامور
ساعت 15 همان خیابانی که آمده بودم را دوباره برگشتم. خبری از رستوران هایی که صبح دیده بودم نبود! تا اوایل خیابان رفتم و متوجه شدم رستوران و کافه ها را ابتدای خیابان دیده بودم! خیلی میل به غذا نداشتم. دلمه و کمی سالاد به مبلغ 15 لیر خریدم.
عکس غذا
بعد از نهار به هتل برگشتم. میخواستم کمی استراحت کنم و عصر به خیابان" بهاریه"بروم.
ساعت 17:30 به میدان تقسیم رفتم تا با دلموش به "کادیکوی" که در قسمت آسیایی است بروم؛ خیابان بهاریه هم نزدیک آنجاست. میدان تقسیم و زیرگذر و خیابان های اطرافش خیلی شلوغتر بود. نیم ساعتی صبر کردم اما خبری از دلموش نبود. برای اینکه وقتم تلف نشود، روی نقشه نگاه کردم تا ببینم چه جای دیدنی ای در این حوالی هست. "جواهر مال" را انتخاب کردم. سوار مترو شدم و دو ایستگاه بعد یعنی ایستگاه" شیشیلی" پیاده شدم. مرکز خرید از داخل مترو ورودی داشت. همه ی ایستگاه های مترو و مراکز خرید استانبول گیت فلز یاب دارند. از گیت رد شدم و شروع به گشت و گذار در جواهر مال کردم. جواهر یک مرکز خرید بزرگ با ساختمان 6 طبقه است و انواع برندها، شهربازی، سینما و فودکورت در آن وجود دارد. یادم آمد یکی از دوستانم سفارش کیف زارا داده بود. نمایندگی زارا را پیدا کردم و کیف را خریدم. جواهر مال آنقدر بزرگ بود که من فقط 2 طبقه را در این چند ساعت دیدم. ساعت نزدیک 22 از بلندگوها اعلام کردند که ساعت 22 مرکز خرید بسته میشود.
عکس شلوغی
عکس جواهر
سوار مترو شدم و یک ایستگاه بعد، "عثمان بی" پیاده شدم. از مترو تا هتل حدود 800 متر فاصله داشت و چون سرپایینی بود خیلی زود رسیدم.
پنجشنبه4 مهر
صبح ساعت 9 به "اسکله ی امینونو" رفتم. سوار کشتی امینونو به "آدالار" شدم. برای اینکه بتوانم عکاسی کنم بیرون نشستم. هوا هم خوب بود. بین مسیر در اسکله های مختلف توقف میکرد و عده ای سوار یا پیاده میشدند. توقف اول در اسکله "کادیکوی" بود. سپس اسکله "کینالی ادا" که یکی از "جزایر پرنسس" هست. توقف سوم در دومین جزیره "بورگازادا" بود. و در آخر "هیبلی ادا". از داخل کشتی دورنمای استانبول خیلی زیبا بود. قسمت اروپایی با ساختمان های قدیمی و قسمت آسیایی با برج ها و ساختمان های مدرن، دو چهره از یک شهر را نشان میدهند. نزدیک جزیره ها مرغ های دریایی نزدیک میشدند و مردم برایشان نان و بیسکویت پرت میکردند و پرنده ها با تلاش و رقابت جالبی به سمت غذا ها حمله میکردند. از چند تا جزیره دیگر هم رد شدیم که مسکونی نبودند و کشتی توقف نداشت.
عکس اسکله امینونو
عکس اسکله کادیکوی
عکس نمای بخش اروپایی از داخل کشتی
عکس نمای بخش آسایی
عکس اسکله ی کیبلی آدا (keybeli ada)
عکس کینالی آدا
عکس بورگازدا(burgazada)
عکس جزیره
عکس جزیره
عکس جزیره
عکس رقابت مرغهای دریایی
عکس جزیره
عکس جزیره
ساعت 12 به بیوک آدا رسیدیم، بزرگترین جزیره ی مجمع الجزایر پرنسس. جزیره نسبتا شلوغ بود. هوا گرم بود و بستنی فروشی های رنگارنگ وسوسه ام میکرد. یک بستنی خریدم به مبلغ 10 لیر. قبلا بیوک آدا آمده بودم و دوباره دیدنش برایم تجدید خاطرات بود، مخصوصا میدان ساعت اول جزیره. با دست پر (بستنی دستم بود) به سختی میدان ساعت عکس گرفتم و از آقایی خواستم تا در کنار آن دوباره از من عکس بگیرد.
عکس اسکله
عکس بستنی
عکس میدان ساعت
برای دیدن جزیره، از دوچرخه و درشکه میتوان استفاده کرد. حوصله و وقت دوچرخه را نداشتم و درشکه را انتخاب کردم. جلو تر رفتم و دیدم یک صف نسبتا طولانی درشکه تشکیل شده است، اینجا هم ایرانی زیاد بود، قیمت پرسیدم و پاسخ شنیدم 120 لیر. 120 لیر برای یک نفر زیاد بود ،با یک خانواده دو نفره صحبت کردم و قرار شد با هم سوار شویم. در این حالت سهم هر نفر 40 لیر میشد. درشکه ها سریع پر میشدند، سوار شدیم تا دور جزیره را با درشکه ببینیم. بجز قسمت ورودی جزیره بقیه قسمت ها که مسکونی و ویلایی بود خلوت بود.
عکس دوچرخه ها( دوچرخه های هر مغازه به یک شکل است)
عکس درشکه ها
عکس بیوک آدا
بعد از طی مسیری، درشکه در یک محوطه وسیع نگه داشت که اسب ها استراحت کنند. چند دستفروش هم زیورآلات و کلاه و... میفروختند. مشغول عکاسی بودم که درشکه چی صدایم کرد، میخواست حرکت کند. دوباره سوار شدم و بقیه مسیر را طی کردیم. همانجا که سوار شده بودیم پیاده شدیم.
عکس دستفروشها
عکس جزیره بیوک آدا
عکس میوه فروشی داخل جزیره
فیلم جزیره
مدتی کوچه ها و مغازه ها را نگاه کردم و همزمان حواسم به قیمت غذاها بود، قیمت ها خیلی بالا بود. یک رستوران کوچک پیدا کردم که قیمت هایش بد نبود. رفتم داخل و آدانا کباب سفارش دادم. قیمت غذا و نوشیدنی 35 لیر شد. نامش"کافه چنار" بود و فضایش کوچک و دنج بود. مشغول خوردن نهار بودم که دوستم پیام داد: ساره کجایی خوبی؟ استانبول زلزله اومده. سالمی؟ اول تعجب کردم چون اینجا هیچ خبری نبود. سایت ها را نگاه کردم دیدم درسته! زلزله آمده و احتمالا آن موقع من سوار درشکه بودم و متوجه نشده ام. پیام های احوال پرسی از من به مناسبت زلزله! تا شب ادامه داشت...
عکس مغازه های بیوک آدا
عکس آدانا کباب
ساعت 15 کشتی حرکت میکرد. بنابراین 14:45 به سمت اسکله رفتم. کنار ساحل کافه و رستوران ها بیشتر بودند و تعداد زیادی مرغ دریایی آنجا بودند.
عکس کافه ها
عکس کشتی
عکس دریا
عکس قسمت آسیایی
فیلم دریا و نمای شهر
موقع برگشت "اسکله کادیکوی" پیاده شدم تا به جای دیروز، امروز به "بهاریه" بروم. از اسکله تا خیابان بهاریه حدود 5 دقیقه پیاده روی دارد. ابتدای خیابان بهاریه یک مجسمه گاو قرار گرفته است. دو طرف خیابان گوی های بتنی رنگارنگ چیده اند و تراموا هم از وسط خیابان رد میشود. این خیابان انواع مغازه ها و برندها را دارد و قیمت ها بهتر بود. کمی سوغاتی خریدم، قیمت چنج دلار هم بهتر بود. تا ساعت21:30 بهاریه بودم. سپس نزدیک اسکله و با دلموش(ون) به میدان تقسیم رفتم .کرایه دلموش نفری 9 لیر بود. دلموش از روی پل بغاز هم رد شد.
عکس بهاریه
عکس بهاریه
عکس بهاریه
عکس تراموای بهاریه
اول خیابان استقلال، کافه "حافظ مصطفی" قرار دارد. کافه معمولا خیلی شلوغ است. طبقه پایین آن شیرینی فروشی است و طبقه بالا جای نشستن دارد. رفتم بالا، تعریف "کنافه" را زیاد شنیده بودم. کنافه سفارش دادم 15.5 لیر. مزه اش خیلی خوب بود. برنامه ی فردا شبم تور کشتی بود. به یک پیج اینستاگرام که تور میفروخت پیام دادم و رزرو کردم. قرار شد در کشتی پول را پرداخت کنم، 25 دلار یا معادلش لیر. بعد به هتل رفتم و از خستگی بیهوش شدم.
عکس تقسیم
عکس کنافه
جمعه 5 مهر
با اینکه قصد خرید نداشتم اما برنامه ی امروز، دیدن مرکز خرید "ونیزیا" بود. چون ونیزیا جاذبه محسوب میشود. صبح ساعت 10 رفتم متروی" عثمان بی" که نزدیک هتل بود. ایستگاه " وزنه جیلار" پیاده شدم. باید بقیه مسیر را با اتوبوس میرفتم. فاصله ایستگاه مترو تا ایستگاه اتوبوس، داخل کوچه، یک مسجد توجهم را جلب کرد. اسمش را در نقشه نگاه کردم، "مسجد شازده" (شاهزاده محمد). وارد یک باغ شدم.نزدیک در باغ، یک در بزرگ بود که بسته بود. از پنجره نگاه کردم داخل مسجد یک نفر بود. جلوتر رفتم و در ورودی اصلی را دیدم. "مسجد شازده" نسبتا بزرگ است. سبک مصالح و شبستان های آن شبیه مسجد سلطان احمد است. یک باجه درحیاط بود. خواستم وارد مسجد شوم که خانمی از داخل باجه گفت نمیتوانی داخل مسجد بروی. سپس رفت یک شال و دامن بلند برایم آورد، پوشیدم و وارد شدم . اولین چیزی که دیدم یک لوستر بزرگ ساده دایره ای بود. تزیینات داخلی مسجد خیلی ساده هستند. نقاشی های روی سقف و آیه های قرآن و یک سری سنگ خارای قرمز رنگ طاق ها را تزیین کرده اند. روی ستون ها هم اسامی خدا و خلفای راشدین نوشته شده است. این مسجد به دستور "سلطان سلیمان" به یاد پسر مرحومش "محمد" ساخته شده است، بخاطر همین " مسجد شازده" نام گرفته است. بعد از دیدن مسجد وارد خیابان کناری شدم. از ایستگاه اتوبوس هم مسجد و تعدادی سنگ قبر که گوشه ای از همان باغ بودند، دیده میشد.
عکس مسجد شازده
عکس حیاط مسجد شازده
عکس داخل مسجد شازده
عکس داخل مسجد شازده
عکس داخل مسجد شازده
عکس گورستان کنار مسجد شازده
ساعت 12:20 به مرکز خرید" ونیزیا" رسیدم. ونیزیا خیلی باعظمت و زیبا بود. دو طرف ساختمان های بلند و وسط یک کانال آب دارد تا شبیه ونیز باشد. در کانال میتوانید گندولا سوار شوید و مرکز خرید را ببینید. اما گندولا 80 لیر بود. تا ساعت 15 ونیزیا بودم و کمی خرید هم کردم. این مرکز خرید خیلی از برندها و علاوه بر آن، سینما و فودکورت هم دارد.
عکس ونیزیا
عکس ونیزیا
عکس ونیزیا
با تراموا رفتم میدان تقسیم و در خیابان استقلال در یک رستوران که به جای منو، غذاها در معرض دید بود غذا خوردم. اسم غذا را نمیدانم. فیله مرغ که وسطش برنج پخته بود. تند بود و من دوست داشتم. قیمت غذا 22 لیر بود.
عکس غذا
بعد از نهار تصمیم گرفتم پیاده به "کاخ دولما باغچه" بروم. مسیر سرپایینی بود و از بعضی قسمت ها تنگه بسفر دیده میشد. اینقدر در راه ایستادم و بخاطر عکس مسیر عوض کردم که بجای 16 دقیقه که گوگل مپ تخمین زده بود 30 دقیقه طول کشید.
تراموای قدیمی خیابان استقلال
محله نزدیک میدان تقسیم
در قسمتهای مختلف غذا و آب برای حیوانات میگذارند.
از گیت رد شدم و وارد حیاط کاخ شدم. در محوطه یه "برج ساعت" سفید رنگ با تزیینات زیبا بود و جلوتر، سر در کاخ. "کاخ دولما باغچه" به سبک معماری باروک و روکوکو و نئو کلاسیک ساخته شده و بعد از "کاخ توپکاپی" محل زندگی "سلاطین عثمانی" بوده است. کاخ خیلی باشکوه و بزرگ است. این کاخ الان بعنوان موزه استفاده میشود و عکاسی داخل موزه ممنوع است. مبلغ ورودی موزه 20 لیر بود. کاخ کنار "تنگه بسفر" ساخته شده و در محوطه تعدادی کافه و رستوران کنار ساحل ساخته شده است.
پارک نزدیک کاخ دولماباغچه
برج ساعت
برج ساعت
سردر کاخ دولماباغچه
ورودی کاخ دولماباغچه
سردر کاخ دولماباغچه
کافه های کنار ساحل
فیلم دولماباغچه
ساعت 19:30 با عجله به هتل برگشتم. طبق قرار از طرف تور ساعت 20 از دم در هتل با میدل باس به اسکله رفتیم. داخل کشتی، ابتدا مجری کمی در مورد استانبول و تنگه بسفر توضیح داد و چند نفر برنامه ی موسیقی زنده اجرا کردند. کشتی از "تنگه بسفر" و زیر "پل بغاز" رد میشد. هوا خیلی خوب بود رفتم طبقه بالا و از مناظر لذت بردم. دوربین همراهم نبود و فقط با گوشی عکس گرفتم. "تنگه بسفر" استانبول را به دو بخش اروپایی و آسیایی تقسیم میکند و "پل بغاز" این دو بخش را به هم متصل میکند.
کشتی
نمای برج گالاتا در شب
نمای کاخ چراغان
پل بغاز
تنگه بسفر و پل بغاز
گلدن بریج
ساعت 12 برنامه تمام شد، سوار همان ماشین شدم و به هتل برگشتم. فردا ظهر به پرواز ازمیر داشتم و تصمیم گرفتم بخوابم و صبح چمدانم را ببندم. البته استرس وزن بار داشتم. چون پرواز داخلی بود و حداکثر بار 15 کیلو بود. باید وسایل سنگینم را در کوله پشتی و چمدان داخل کابین قرار میدادم.
شنبه 6مهر
ساعت حدود 3:30 صبح با تهوع و دل پیچه بیدار شدم، حالم خیلی بد بود. تا ساعت 8 صبر کردم اما به جای بهتر شدن بدتر میشدم، مدارک و برگه بیمه ام را برداشم و با تاکسی به بیمارستانی نزدیک میدان تقسیم رفتم. به انگلیسی و به سختی به دکتر شرح حالم را دادم. پرسید: «از کجا اومدی؟» گفتم: «ایران». جوابم را به فارسی داد. انگار دنیا را به من دادند چون با آن حالم اصلا نمیتوانستم به ترجمه ی چیزی که میگویم و میشنوم فکر کنم. بعد از گرفتن فشار و آزمایش خون، سرم وصل کردند حالم کمی بهتر شد. فقط به شدت سردم بود. پرستار آمد و یک پتوی ضخیم برایم آورد و خوابم برد. نمیدانم چقدر خوابیدم که دکتر آمد و گفت عفونت روده گرفتی که در استانبول خیلی شایع شده است. گفتم ساعت 13 پرواز دارم، یک سری دارو برایم نوشت وگفت قبل از پرواز بخورم. دستورات رژیم غذایی هم داد که گوشت و غذاهای چرب ممنوع بود. به دوستم پیام دادم و گفتم از نمایندگی بیمه در ایران سوال کند برای هزینه ها چه مدارکی بگیرم. مدارک را (صورت حساب بیمارستان و دستور پزشک مهر و امضا شده) گرفتم وتسویه حساب کردم، داروها را از داروخانه نزدیک بیمارستان تهیه کردم و با تاکسی به هتل برگشتم. هر دوبار کرایه تاکسی 7 لیر شد. هزینه بیمارستان و دارو حدود 1310 لیر شد. (رسما کمرم شکست!)
ساعت 10:30 بود. زمان خیلی کمی برای رفتن به فرودگاه داشتم، با عجله چمدانم را بستم و با تاکسی رفتم میدان تقسیم (7 لیر) و اتوبوس های فرودگاه را سوار شدم. حالم خیلی خوب نبود فقط یک عکس از داخل هواپیما گرفتم، از مهماندار خواستم برایم آب آورد، داروها را خوردم و تا ازمیر خوابیدم. ساعت 14:30 به ازمیر رسیدیم.
داخل هواپیما
فرودگاه ازمیر
برای رفت و آمد داخل شهر نیاز به کارت داشتم. ورودی مترو کارت را به مبلغ 6 لیر خریدم و 20 لیر هم شارژش کردم. با دو خط مترو رفتم هتل"ایسمیرا". مترو خیلی خیلی شلوغ بود، حالم خوب نبود. به رسم مترو های ایران گوشه ای پیدا کردم و کف قطار نشستم! مردم با تعجب نگاهم میکردند چند نفری هم پرسیدند کمک میخوای؟ بعد از پیاده شدن از مترو باید مسافتی هم پیاده میرفتم که با چمدان خیلی سخت بود. بالاخره خسته و هلاک رسیدم "هتل ایسمیرا". هتل 4 ستاره و مرکز شهر بود. پاسپورتم را دادم و توضیح دادم که خانم مرادی(نماینده کارگزار در ازمیر) برایم اتاق رزرو کرده است. اتاقم طبقه 6 ام بود. آقایی که خودش را شریف معرفی کرد، برای بردن چمدان ها کمکم کرد، اتاقم را نشانم داد و رمز وای فای را هم داد و رفت. اتاق خوب و دل باز بود. دوش گرفتم و خوابیدم.
لابی هتل ایسمیرا
اتاق هتل ایسمیرا
غروب حالم کمی بهتر بود. نمیخواستم سفرم را در رختخواب بگذرانم. ساعت 19 از هتل خارج شدم. هوا به نسبت استانبول که غروب خنک میشد، بهتر بود. آخر هفته بود و خیابان ها نسبتا شلوغ بود. پیاده رفتم تا به "میدان کناک" رسیدم.
ازمیر در شب
ازمیر در شب
در میدان (که در واقع یک محوطه بزرگ است) مسجد و برج ساعت هست. "مسجد کناک" یا مسجد "یالی (علی)" به دستور "عاشیه خانم" همسر " مفتح پاشا" که حاکم ازمیر بوده ساخته شده است. ساختمان 8 ضلعی و یک گنبد و یک مناره دارد. کمی آن طرف تر "برج ساعت" که از نمادهای ازمیر محسوب میشود، قرار دارد. برج ساعت، سفید رنگ و سنگی با تزیینات و جزییات زیاد و نورپردازی زیباست. افراد زیادی مشغول عکس گرفتن بودند. چند نفر روی چرخ دستی ساندویچ و بلوط و صدف میفروختند. یک آب نمای منحنی با تعداد زیادی فواره در ضلعی که به سمت دریاست قرار دارد.
نقشه ی کناک
مسجد یالی
برج ساعت
برج ساعت
برج ساعت
آب نما
از روی یک پل رد شدم و پیاده تا "آسانسور ازمیر" رفتم. حدود 20 دقیقه طول کشید. مغازه ها، دستفروش ها و رفت و آمد مردم کمی بعد از میدان هم دیده میشد و بقیه مسیر خلوت بود.
محله ی کناک
پله های رنگی واقع در مسیر
در کوچه های منتهی به آسانسور، کافه و رستوران هایی که میزهایشان را بیرون چیده بودند قرار داشت. آسانسور ازمیر یک بنای تاریخی محسوب میشود. بالای آسانسور هم میز و صندلی بود و تعدادی کافه. از اینجا شهر و ساحل دیده میشود. در ازمیر، گوگل مپ مسیر وسایل نقلیه عمومی را نشان نمیداد. به خاطر همین آخر شب با تاکسی به مبلغ 15 لیر برگشتم به هتل.
کافه های کوچه
کافه های کوچه
آسانسور
آسانسور
نمای شهر از بالای آسانسور
آسانسور
فیلم 175 آسانسور
یک شنبه 7مهر
ساعت 8:30 بیدار شدم و بعد از صبحانه، عازم "تله کابین ازمیر" شدم. صبحانه خیلی متنوع بود ولی من فقط توانستم چای و مقداری سالاد میوه بخورم. باز هم با تاکسی رفتم و 50 لیر شد. تاکسی بیشتر مسیر را از کنار دریا رفت. آبی دریا، پرندگان در حال پرواز و مردان ماهیگیر مناظر دیدنی را به وجود می آوردند.
صبحانه
تله کابین تعطیل بود. روی تابلویی نوشته بود ساعت 12 تا 21 کار میکند. دوباره با تاکسی رفتم مرکز خرید "آگورا" که خیلی به تله کابین نزدیک بود. کرایه تاکسی 13 لیر. در مرکز خرید آگورا مغازه های مختلف از لوازم منزل و پوشاک تا وسایل الکتریکی وجود دارد. همچنین سینما و محل بازی و فودکورت روباز دارد.
تابلوی ساعت تله کابین
آگورا
آگورا
آگورا
ساعت 12 دوباره با تاکسی به تله کابین رفتم. ورودی تله کابین خلوت بود. هزینه رفت و برگشت تله کابین 13 لیر است. بالای تله کابین، در 2 طبقه حالت تراس دارد و نمای شهر دیده میشود. یک دوربین هم گذاشته بودند که با سکه 1لیری کار میکرد ولی من چیزی ندیدم! طبقه ی پایین تر، راهی کف سازی شده داشت که درخت و فضای سبز بود. در قسمت مشرف به دره، چند اختلاف سطح ایجاد کرده بودند و میز و صندلی های کافه ها آنجا چیده شده بود. روی یکی از صندلی ها که به دره ی سرسبز دید داشت نشستم و از منظره ها لذت بردم. مسیر تله کابین هم محوطه سازی شده بود که موقع برگشت دیدم.
ورودی تله کابین
تله کابین
تله کابین
نمای شهر از تله کابین
تله کابین
فضای مشرف به دره
فیلم تله کابین
3 ساعتی در تله کابین بودم و سپس با تاکسی به هتل رفتم.کرایه تاکسی 45 لیربود. ازمیر سومین شهر بزرگ ترکیه، شهری تمیز و زیباست. به نظرم ازمیر نسبت به استانبول تمیزتر و قشنگتر است، توریست ها خیلی کمتر از استانبول هستند و شهر خلوت تر است.
ازمیر
خیابانهای ازمیر
تراموا از وسط بلوار قاضی عثمان رد میشود
خیابانهای ازمیر
خیابانهای ازمیر
داشتم استراحت میکردم که از سایتی که بلیط خریده بودم تماس گرفتند و گفتند پرواز برگشتم به تهران کنسل شده. گفتند میتوانیم پول را پس بدهیم، یا اینکه برای روز بعد همان ساعت بلیط صادر کنیم. با توجه به قیمت پرواز ها، راه دوم منطقی تر بود. با آژانسی که هتلم را رزرو کرده بودند تماس گرفتم و جریان را گفتم و خواستم یک شب دیگر هتل را تمدید کنند. اما قیمت اتاق خیلی بالا رفته بود. گفتم برایم یک هتل نزدیک با قیمت کمتر برای روز 4 شنبه رزرو کنند. هتل "تانیک" را پیشنهاد دادند من هم قبول کردم. هزینه یک شب 334000 تومان شد.
عصر ساعت 18 پیاده رفتم سمت" اسکله ی آلسانجاک". کنار ساحل فضای پیاده روی، دوچرخه سواری و نشستن دارد. سمت دیگر خیابان پر از کافه و رستوران است. اینجا مردم محلی را بیشتر از توریست ها دیدم و دیدن زندگی و فرهنگشان برایم جذاب بود. جوان ها دور هم روی چمن ها نشسته بودند و گپ میزدند. زوج ها دو نفره قدم میزدند و بچه ها مشغول بازی بودند. نزدیک اسکله صدای موزیک میامد. جلوتر رفتم دیدم کنسرت خیابانی در حال اجراست و عده ای بی توجه به اطراف و بدون ترس از قضاوت شدن میرقصیدند.
آلسانجاک
ساحل آلسانجاک
آلسانجاک
آلسانجاک
غروب
آلسانجاک
"لونا پارک" را در نقشه، نزدیک هتل دیده بودم. هوا تاریک شده بود که وارد پارک شدم. یک پارک بزرگ که شهربازی و دریاچه مصنوعی و کافه و... دارد. از کنار در ورودی تا جایی که چشم کار میکرد میزهایی چسبیده بهم چیده بودند و روی میزها کیک بود. هر قسمت تزیین متفاوتی داشت و گویا توسط افراد مختلف درست شده بود. جلوتر مراسم اهدای جایزه بود. جشنواره بین المللی شیرینی بود و اتفاقا از ایران هم شرکت کننده داشت. پارک زیبایی است. آبنما، مجسمه و المان های مختلفی دارد و سرسبز و پردرخت است.
پارک
کیک 3000 متری در پارک
پارک
پارک
پارک
ساعت 22 برگشتم هتل که زود بخوابم. میل به غذا نداشتم، سر راه یک لیوان دوغ از مک دونالد نزدیک هتل گرفتم 2.5 لیر. فردا برنامه رفتن به "افسوس" و "کوش آداسی" بود.
دوشنبه 8 مهر
دوستم برنامه ی آفلاین برای تردد در ازمیر معرفی کرد به اسم" trafi" که خیلی کمکم کرد. راه رسیدن به افسوس را از اینترنت سرچ کردم و دیدم بهترین انتخاب قطار است. خوشبختانه ایستگاه قطار "باسمانه "نزدیک بود. ساعت 8 پیاده به ایستگاه قطار رفتم. 10 دقیقه ای رسیدم و بلیط قطار به "سلچوک" (سلجوق) را خریدم 7.5 لیر. البته مقصد نهایی قطار "دنیزلی" بود. ساعت حرکت را از خانم فروشنده پرسیدم گفت 8:53. با خودم گفتم چه دقیق! حدود ساعت 8:30 قطار آمد و راس 8:53 حرکت کرد! قطار در ایستگاه های مختلفی توقف داشت. که هم اعلام میشد و هم روی مانیتور نوشته میشد. دومین ایستگاه "فرودگاه عدنان مندرس " بود. ساعت را نگاه کردم 9:15 بود. خوشحال شدم که برای برگشت به ایران میتوانم با همین قطار به فرودگاه بروم و لازم نیست آن همه مسیر مترو را طی کنم.
ایستگاه قطار
ایستگاه قطار
بلیط ازمیر به سلچوک
قطار
جاده خیلی قشنگ بود با اینکه خوابم میامد نتوانستم از دیدن مناظر بگذرم.
جاده
جاده
جاده
جاده
ساعت 10:15 "سلچوک" پیاده شدم. سلچوک شهری کوچک با آثار دیدنی تاریخی زیاد هست. متاسفانه من وقت زیادی نداشتم. فقط به دیدن کتیبه و ستون های بلندی که در مسیرم بود و کافه هایی که پیرمرد ها مشغول بازی یا صحبت بودن اکتفا کردم. یک مسیر 5 دقیقه ای پیاده رفتم تا به ایستگاه دلموش های افسوس رسیدم.کرایه دلموش به "افسوس" 4 لیر بود.
ایستگاه قطار سلچوک
ایستگاه قطار سلچوک
سلچوک
مردان مشغول گفتگو
مردان مشغول بازی
سلچوک
سلچوک
سلچوک
سلچوک
"افسوس"! از وقتی عکس هایش را در اینترنت دیده بودم، دیدنش به یکی از آرزوهایم تبدیل شده بود. فکر نمیکردم به این زودی بتوانم بروم. راستش یکی از دلایلی که به ازمیر آمدم دیدن افسوس بود! این شهر اقامتگاه یونانیان باستان بوده و مربوط به قرن دهم قبل از میلاد است. به روایتی اصحاب کهف هم در این شهر زندگی میکردند. قبل از ورودی اصلی، دو طرف مغازه های مختلفی دیده میشد. در صف خرید بلیط ورودی بودم که دیدم خانم و آقایی فارسی صحبت میکنند. خانم ترکی بلد بود و به او گفته بودند مسیر رفت و برگشت طولانی است و بهتر است با ماشین تا بالا بروید و پیاده برگردید. بلیط را خریدم 72 لیر. با همان زوج تاکسی گرفتیم تا ما را ببرد بالا (بعدا متوجه شدم بالا یعنی در ورودی بالایی). البته درشکه هم بود که 80 لیر بود و تاکسی 40 لیر. ساعت 12ظهر وارد شهر باستانی شدم، هوا خیلی گرم بود و آفتاب مستقیم میتابید. شهر را بدون راهنما دیدم. قسمت های مختلف شهر تقریبا قابل تشخیص است. تابلوی راهنما و توضیحات هم دارد. به نظرم قشنگترین قسمت کتابخانه است که مجسمه ها و حجاری های زیبایی دارد.
مغازه های ورودی افسوس
افسوس
افسوس
افسوس
افسوس
افسوس
افسوس
افسوس
افسوس
ساعت 14:30 تقریبا کل شهر را دیدم و به قسمت ورودی که بلیط خریده بودم رسیدم. مغازه ها را نگاه کردم؛ چیزهایی مثل مگنت، وسایل تزیینی، لباس، زیورآلات و... داشنتد. از یک گردنبند خوشم آمد. قیمت را خیلی بالا گفت تشکر کردم وآمدم بیرون اما فروشنده بشدت سمج بود و اینقدر قیمت را پایین آورد و من گفتم نه که هر دو خسته شدیم! بالاخره سر قیمت به توافق رسیدیم و خریدمش. اول فکر کرده بود اسپانیایی هستم! رفتم تا انتها و برگشتم. فروشنده ی گردنبند صدایم کرد و یک سنجاق که چشم زخم به آن وصل بود به من داد (احتمالا از قیمت زیاد گردنبند عذاب وجدان گرفته بود!). طبق معمول این چند روز، هنوز هم احساس گرسنگی نداشتم. فقط یک بستنی خریدم. بستنی چوبی میوه ای 11لیر!
مغازه های ورودی افسوس
بستنی
به پارکینگ رفتم و جای دلموش های سلچوک را سوال کردم. برای رفتن به کوش آداسی دوباره باید میرفتم سلچوک. کرایه دلموش 4 لیر بود. از سلچوک سوار دلموش کوش آداسی شدم 7.5 لیر. مسیر سرسبز بود و جنگل کاج زیاد داشت.
جاده سلچوک به کوش آداسی
جاده سلچوک به کوش آداسی
ساعت 16 به "کوش آداسی" رسیدم و رفتم" بلوار آتاتورک" قدم زدم. بعد رفتم ساحل. هوا خیلی گرم بود و هیچ سایه ای پیدا نمیشد. کوس آداسی شهر قشنگ و تمیزی بود آب و هوا از ازمیر گرمتر بود و هنوز میشد توی آب رفت. در حیاط اکثر خانه ها، درختان میوه هست و نمای ساختمان ها با گیاهان مختلف تزیین شده است. نزدیک ساحل بودم که خواهرم برایم عکس دفاع برادرم را فرستاد. من را سورپرایز کرده بودند و خبر نداشتم امروز دفاع میکند. از اینکه برادرم دکتر شده خیلی خوشحال شدم و یک خاطره ی خوب در "کوش آداسی" برایم رقم خورد.
کوش آداسی
کوش آداسی
ساحل کوش آداسی
ساحل کوش آداسی
ساحل کوش آداسی
بلوار آتاتورک کوش آداسی
بلوار آتاتورک کوش آداسی
سوار تاکسی شدم و رفتم "قلعه کوش آداسی" (جزیره کبوتر). کرایه تاکسی 18 لیر شد. کرایه تاکسی اینجا از ازمیر گرانتر بود. قبل از ورود به قلعه، اسکله بود که تعدادی کشتی کوچک آنجا بودند. یک تابلو آنجا بود که نشان میداد کشتی تقریحی که 1ساعت در دریا گشت میزند، ساعت 18 حرکت میکند. قیمتش 10 لیر بود. دوست داشتم سوار شوم اما ترسیدم برای برگشت به ازمیر دیر شود. آقایی یک طوطی زیبا روی شانه اش گذاشته بود و برای عکس گرفتن با طوطی 10 لیر میگرفت. "جزیره ی کبوتر"، روی بلندی قرار دارد و زمانی جزیره جداگانه ای بوده که دورش حصار کشیده بودند و به عنوان قلعه استفاده میشده است. منظره ی غروب از بالای قلعه خیلی دیدنی بود. آب دریا خیلی شفاف بود و میشد از آن ارتفاع ماهی ها را دید. از آنجا و به کمک لنز دوربینم یک مجسمه ی بزرگ کشف کردم! داخل فضای قلعه یک ساختمان کوچک بود که در آن اسکلت نهنگ و دور تا دور، ماکت کشتی گذاشته بودند.
اسکله
طوطی
مجسمه ای که در فاصله ای دور بود
فانوس
جزیره کبوتر(قلعه)
جزیره کبوتر(قلعه)
دریا
موزه
موزه
جزیره کبوتر(قلعه)
کتیبه داخل قلعه
دریا و آب زلال
غروب
بعد از دیدن قلعه پیاده رفتم "کاروانسرای کوش آداسی". البته تاریک بود و فقط چند تا عکس گرفتم. کاروانسرا دو طبقه است. دور حیاط راهرو هست و اتاق ها در راهرو قرار دارند. برای رفتن به ترمینال سوار تاکسی شدم (32 لیر). ساعت 19:45 رسیدم ترمینال، اتوبوس ازمیر ساعت 20 حرکت میکرد. بلیط گرفتم (15 لیر) و سوار شدم. ساعت 21:45 رسیدم ازمیر و با اتوبوس به هتل رفتم.
کاروانسرا
کاروانسرا
کاروانسرا
ترمینال کوش آداسی
بلیط اتوبوس به ازمیر
سه شنبه 9 مهر
صبح بعد از صبحانه ساعت 9:30 پیاده رفتم "آگورای ازمیر" که منطقه باستانی وسط شهر است و متعلق به یونانیان و شبیه افسوس است. این آگورا 3 طبقه بوده و هنوز هم افرادی مشغول برداشت و بررسی محل بودن و بقایای ستون ها و طاق های سنگی در اینجا وجود دارد. ورودی موزه 14 لیر بود.
آگورا
آگورا
آگورا
آگورا
آگورا
نزدیک آگورا یک ساختمان سنگی توجهم را جلب کرد. از نورگیرهای سقف گنبدی آن حدس زدم حمام باشد. مشغول عکس گرفتن بودم که یک نفر آمد و گفت اینجا حمام است و میتوانی بیای ببینی."حمام نامازگاه" نام داشت. رفتم داخل بخار داخل حمام خیلی زیاد بود و هوا گرم بود. به سرعت فضاها را نگاه کردم و عکس گرفتم. شبیه حمام های سنتی ایرانی است اما خزینه ندارد. دو اتاق پوشیده از سنگ مرمر دارد و دورتادور اتاق سکوی کوتاهی هست و چند شیر آب و سینک سنگی با فاصله کنار دیوارها قرار دارد.
حمام نامازگاه
حمام نامازگاه
حمام نامازگاه
حمام نامازگاه
ورودی حمام نامازگاه
یک فضای سبز کنار حمام بود. روی نیمکتی نشستم تا استراحت کنم. چند بچه داشتند بازی میکردند. دیدم دارند با هم فارسی حرف میزنند. صدایشان کردم گفتم ایرانی هستین؟ گفتند نه افغانستانی هستیم اما از ایران آمدیم اینجا. پرسیدم «خونتون کجاس؟» گفتند همینجا و به پیاده رو اشاره کردند! میگفتند شب ها همینجا میخوابیم و برادرهای بزرگتر و پدر و مادرمان روزها میروند سر کار. کلا خیلی شاکی بودند و میگفتند ایران را دوست داریم. دلمان میخواهد بیایم ایران. کلی هم برایم درد دل کردند و از خانواده هایشان گفتند. خیلی دلم برایشان سوخت.
بچه ها
محل بعدی که باید میرفتم، دیدن "قلعه کادیفکاله" بود. نقشه را نگاه کردم، تنها راه رسیدن به قلعه پیاده روی بود. مسیر خیلی سر بالایی و پله داشت. اما دیدن خانه ها و مردم داخل محله ها، جذابیت خاص خودش را داشت. حدود 30 دقیقه طول کشید تا رسیدم قلعه. دیوار بزرگ و با ابهتی دارد، اما داخلش خبری از قلعه نیست! بیشتر ویرانه است و در چند قسمت بقایایی از دیوارها مانده است. تنها حسنی که داشت این بود که از بالا سمت دیگر شهر را دیدم و سردیس غول پیکر آتاتورک را دیدم.
کوچه ازمیر
کوچه ازمیر
خانه ها
ورودی قلعه کادیفکاله
قلعه کادیفکاله
قلعه کادیفکاله
قلعه کادیفکاله
نمای ازمیر و سردیس آتاتورک
نمای ازمیر
نمای ازمیر
فیلم نمای شهر
مسیر برگشت سرپایینی و راحت تر بود. حواسم به اطرافم بود، روی یک شیب تند، سر خوردم و افتادم. مچ پایم بشدت درد میکرد اما به راهم ادامه دادم! کوچه های جالبی را دیدم و دوباره از داخل لوناپارک رد شدم. در راه برگشت هوس پفک کرده بودم. از یک سوپر مارکت پفک خریدم. وقتی خواستم بازش کنم دیدم محصول وطنی است! بعدا دقت کردم و دیدم سوپرماکت ها همه چی توز دارند. موردی که در استانبول و ازمیر خیلی به چشم می آمد، تعداد زیاد سگ هایی بود که توی کوچه و خیابان بودند. سگها بی آزار بودند و کسی کاری به کارشان نداشت. البته تقریبا همه ی سگ ها علامت واکسینه شدن روی گوششان بود.
کوچه ها
در مسیر کوچه هایی دیدم که با مسقف کردن آنها با گیاهان یا برزنت، به بازارچه تبدیل شده اند و هر قسمت مختص یک نوع وسیله بود. پوشاک، وسایل الکتریکی، چمدان و...
بازارچه
بازارچه
بازارچه
چی توز
سگهای خسته
ورودی لونا پارک
لونا پارک
لونا پارک
ساعت 14:45 لنگان لنگان رسیدم هتل. درد پایم بیشتر شده بود(بعدا که به ایران برگشتم فهمیدم رباط پایم آسیب دیده و باید استراحت میکردم). رفتم داخل وان و کمی ماساژش دادم و بعد خوابیدم. ساعت 18 رفتم ایستگاه مترو "چانکایا"و ایستگاه" برنووا" پیاده شدم. حدود 20 دقیقه تا مرکز خرید برنوا پیاده روی داشت. این مرکز خرید خیلی وسیع است و علاوه بر معماری خاصش انواع مغازه ها و فودکورت و شهربازی و... دارد. کنارش هم شعبه ی بزرگ ایکیاست. کلا فضا را خیلی دوست داشتم و به جای خرید تو محوطه چرخیدم. استفاده از مجسمه و گلدان به شکل های مختلف، آنجا را دیدنی کرده است. در محوطه یک کنسرت هم بود و مدتی به تماشای کنسرت نشستم.
ایستگاه مترو برنووا
مسیر رسیدن به مرکز خرید فوروم برنوا
مرکز خرید فوروم برنوا
مرکز خرید فوروم برنوا
کنسرت در مرکز خرید فوروم برنوا
مرکز خرید فوروم برنوا
مرکز خرید فوروم برنوا
ساعت 22 مرکز خرید تعطیل شد. هوا سرد شده بود، بنابراین با تاکسی رفتم مترو (13 لیر) و بقیه مسیر را تا نزدیک هتل با مترو رفتم. صبح میخواستم شهرهای چشمه و آلاچاتی را ببینم. چون کل روز را خارج ازمیر بودم، باید صبح اتاقم را تحویل میدادم. با خانم مرادی تماس گرفتم و از ایشان خواستم با هتل تانیک هماهنگ کنند تا من وسایلم را فردا صبح ببرم آنجا و عصر چک این کنم.
چهارشنبه 10 مهر
ساعت 6:30 بیدار شدم و بعد از صبحانه ، با وسایلم از هتل خارج شدم. خوشبختانه هتل نزدیک بود و زود رسیدم. وقتی وارد شدم 2 خانم در پذیرش بودند و خانم مسن به ترکی از ظاهرم تعریف کرد و خوشامد گفت. خانم جوانتر انگلیسی بلد بود. خودم را معرفی کردم و وسایل را به ایشان سپردم. با تراموا به ایستگاه "فحرالدین آلتای" رفتم و بعد پرسان پرسان رفتم اتوگار (ترمینال) و سوار اتوبوس های" چشمه" شدم. راننده حدود 15 دقیقه منتظر مسافر ماند و ساعت 9:15 حرکت کرد. کرایه اتوبوس تا چشمه ۲۰ لیر بود. جاده خیلی زیبا بود. سمت راست دریا بود و سمت چپ کوه و جنگل. اما شیشه ی اتوبوس و آفتاب اجازه ی عکاسی نمیداد.
اتوگار ازمیر
آخرین ایستگاه پیاده شدم.چشمه حدود 90 کیلومتری ازمیر است و کنار دریای اژه قرار دارد. معروفترین جاذبه ی شهر، چشمه های آب، تفریحات آبی و کوچه پس کوچه ها و کافه و مغازه های شهر است. جاهای مختلف شهر از مجسمه های یک زوج عاشق! استفاده کرده اند.
مجسمه در میدان شهر چشمه
مجسمه در میدان شهر چشمه
مجسمه در شهر چشمه
چشمه
در یکی از کوچه ها، گالری نقاشی بود رفتم داخل. ساختمان کلیسا بود که گویا الان بعنوان گالری از آن استفاده میشود. "کلیسای آیوس هارالامبوس" که قدمتش به قرن 18 باز می گردد. تابلوهای نقاشی و چند میز فروش صنایع دستی در آن قرار داشت.
کلیسا
کلیسا
کلیسا
ساحل و دریا هم خیلی زیبا بود و آرامش خاصی داشت. چند تایی قایق روی آب بودند. عده ای ماهیگیری میکردند و چند نفر هم روی نیمکت ها نشسته بودند. البته هوا گرم بود و خیلی نمیشد در آفتاب نشست. من هم چند دقیقه ای نشستم.
ساحل
ساحل
"قلعه ی چشمه" جزو بناهای معروف شهر است، ورودی قلعه۱۴ لیربود. البته ورودی موزه ها جداگانه بود. قلعه خیلی بزرگ است و قسمتهای مختلفی دارد که با پله یا رمپ به هم وصل میشوند. سفال و ظروف مختلف و... را در چند اتاق و سالن قلعه به نمایش گذاشته اند. از بالای قلعه چشمه و اسکله را میتوان دید.
نمای قلعه ی چشمه
موزه داخل قلعه
قلعه
قلعه
نمای شهر از بالای قلعه
قلعه
قلعه
نمای شهر از بالای قلعه
نمای شهر از بالای قلعه
در کوچه ها چند مغازه ی بوتیک بود اما قیمت ها خیلی بالا بود. وارد قسمت مسکونی شهر شدم، خانه های یک تا سه طبقه سفید رنگ، به فاصله کنار هم ساخته شده و در حیاط ها انواع درختای میوه و کاکتوس و... دارند. شهر چشمه بخاطر چشمه های آب گرم و سردش معروف است، اما من چشمه ای ندیده بودم. در مسیر رفتن به اتوگار یک بنای مکعبی توجهم را جلب کرد. جلو رفتم واز تابلوی نصب شده فهمیدم چشمه بوده، اما الان کار نمیکند.
خانه ها
مغازه وخانه ها
درخت تزیین شده با پارچه
خانه ها
خانه ها
چشمه ی قدیمی
تابلوی روی دیوار چشمه
ساعت حدود 14:30 رفتم اتوگار و با دلموش رفتم شهر قبلی که صبح از داخلش رد شده بودم، "آلاچاتی". کرایه دلموش 5 لیر بود. این بار بیشتر از داخل شهر رفت و مسافر سوار و پیاده میکرد.
ساعت 15" آلاچاتی" بودم. یک فضای سبز نزدیک ایستگاه بود و دو عروس داماد مشغول عکاسی بودند. البته بعدا عروس دامادهای بیشتری در شهر دیدم. رفتم داخل، "آسیاب های آلاچاتی"یکی یکی ظاهر شدند! چهار "آسیاب" کنار هم روی بلندی قرار دارند. این آسیاب ها نماد آلاچاتی هستند.
پارک آلاچاتی
آسیاب آلاچاتی
آسیاب آلاچاتی
آسیاب آلاچاتی
از ضلع دیگر پارک از طریق پله رفتم پایین و وارد کوچه های زیبای شهر شدم. آلاچاتی هم مثل چشمه شهر کوچکی است. کوچه ها و کافه ها و مغازه های زیبا و جالبی دارد. قدم زدن در کوچه های آلاچاتی اصلا آدم را خسته نمیکند. هر قسمتش یک شکل است و خلاقیت در تزیینات خیلی زیاد است. توریست های چینی در چشمه و آلاچاتی خیلی زیاد بودند.
آلاچاتی
آلاچاتی
آلاچاتی
آلاچاتی
آلاچاتی
داخل یکی از کوچه ها یک ساختمان با یک مناره بلند بود. حدس زدم" مسجد" باشد. دور بنا چرخیدم، در ورودی را پیدا کردم. چند نفر دم در روی نیمکت نشسته بودند اما در بسته بود. از مردها سوال کردم «میشه رفت داخل؟» گفت بله و آمد در را برایم باز کرد. کسی داخل مسجد نبود. کف مسجد، موکت سبز رنگ دارد. روبروی در، محراب و طاق با ستون های بلند قرار دارد. با راه رفتن، صدای چوب از کف شنیدم. گوشه ی موکت را کنار زدم و دیدم کف چوبی است. یک پرده ی بلند کل ضلع سمت چپ را پوشش داده، اول فکر کردم مثل مسجدهای ایران زنانه و مردانه را جدا کرده! رفتم پرده را کنار زدم. نفسم بند آمد! پشت پرده محراب با شکوه یک کلیسا بود، با نقاشی ها و تزیینات طلایی و سفید. ساختمان قبلا کلیسا بوده و الان تغییرکاربری داده و مسجد شده است.
مسجد آلاچاتی
مسجد آلاچاتی
مسجد آلاچاتی
مسجد آلاچاتی
مسجد آلاچاتی
مسجد آلاچاتی
مسجد آلاچاتی
مسجد آلاچاتی
یک بازار صنایع دستی هم پیدا کردم. کوچک بود اما وسایل قشنگی داشت و اکثر فروشنده هایش خانم بودند.
بازار آلاچاتی
بازار آلاچاتی
بازار آلاچاتی
در ازمیر، چشمه و آلاچاتی سردر خانه ها، تزیین مغازه ها و گاهی روی کف، چشم زخم دیدم.
ساعت 17 تصمیم گرفتم به ازمیر برگردم. به سمت جاده رفتم در ایستگاه اتوبوس چند نفر بودند. پرسیدم اتوبوس های ازمیر کجاست؟ خانمی که انگلیسی بلد بود گفت با من بیا. من را در حدود۳۰۰ متر همراهی کرد و محل فروش بلیط را نشانم داد. بلیط اتوبوس را 20 لیر خریدم . ساعت 17:30 حرکت کرد. نزدیک تراموای "فحرالدین التای" پیاده شدم. با ترموا رفتم ایستگاه قاضی عثمان که نزدیک هتل بود.
جاده آلاچاتی به ازمیر
جاده آلاچاتی به ازمیر
ساعت 19:20 پذیرش هتل تانیک، کارهای پذیرش را انجام داد شماره اتاقم را گفت، چمدان هایم را گرفتم و به طبقه ی اول رفتم. اتاق نسبت به اتاق قبلی ام بزرگتر بود اما دلگیر بود.
اتاق هتل تانیک
تا ساعت 20:30 استراحت کردم و دوباره به اسکله ی "آلسانجاک" رفتم. نسبت به دقعه قبل خیلی خلوت بود. کنار ساحل قدم زدم و تا ساعت 23 نشستم. در راه برگشت به هتل، بعد از 4 روز غذا نخوردن بالاخره گشنه ام شد. از مک دونالد نزدیک هتل همبرگر مرغ گرفتم و همانجا خوردم. ساندویچ و نوشیدنی 24 لیر شد.
ساحل
ساحل
برگر مک دونالد
فردا شب پروازم ساعت 23:45 بود و اتاق را ساعت 12 باید تحویل میدادم. شب چمدان ها را بستم و آماده ی رفتن شدم.
پنج شنبه 11 مهر
صبح ساعت8 رفتم صبحانه خوردم. صبحانه ی اینجا از هتل ایسمیرا تنوع کمتری داشت، اما از هتل استانبول خیلی بهتر بود. اتاق را تحویل دادم و چمدان ها را به پذیرش سپردم. چون چندتا سوغاتی مانده بود بخرم، توی اینترنت سرچ کردم تا بازار محلی پیدا کنم. یک بازار به اسم "sosyete pazari" معرفی کرده بودند و نوشته بود همه نوع وسیله ای دارد. نقشه را نگاه کردم و دیدم خیلی نزدیک است. ساعت 8:30 بود و طبیعتا مغازه ها باز نبودند. بنابراین اول رفتم لونا پارک پیاده روی صبحگاهی، بعد رفتم بازار سوسیته. بازار سوسیته فقط یک مغازه بود و چیز خاصی هم نداشت. دوباره سرچ کردم و بازار "کمرالتی" را پیدا کردم که نزدیک میدان کناک بود. نمیخواستم پیاده بروم. از آقایی پرسیدم چطوری برم کناک؟ گفت کمی جلوتر تراموا هست، سوارشو و کناک پیاده شو. من هم همین کار را کردم. البته از ایستگاه تراموای کناک خبر داشتم اما نمیدانستم در آن نزدیکی هم ایستگاه تراموا هست.
صبحانه
پارک
پارک
"میدان کناک" به نظرم در روز قشنگ تر بود. اطراف پر از کبوتر بود و عده ای درحال عکس گرفتن یا دانه پاشیدن بودند. برج ساعت و مسجد کناک هم بهتر دیده میشدند.
کبوتر های میدان کناک
برج ساعت و میدان کناک
کبوترها در میدان کناک
مسجد یالی در میدان کناک
از میدان رد شدم و به سمت بازار کمرالتی رفتم. در واقع کوچه پس کوچه بود و انواع و اقسام وسایل و خوراکی و... در بازار پیدا میشد. دنبال بازار سرپوشیده ای که قبلا عکس هایش را دیده بودم گشتم ولی متاسفانه پیدایش نکردم. سوغاتی هایی را که میخواستم هم پیدا نکردم. هوا خیلی گرم بود. جایی برای نشستن هم نبود. از بازار خارج شدم و به میدان کناک رفتم.
بازار
بازار
بازار
نهار یک دونر کباب خریدم 10 لیر.حدود ساعت 15 سوار اتوبوس شدم و رفتم "اوت لت اپتیموم" که یک مرکز خرید بزرگ است و انواع برندها در آنجا شعبه دارند. تعدادی کافه در طبقه پایین دارد و فودکورت اصلی طبقه ی آخر است. آنجا هم استراحت کردم و هم خریدهایم را انجام دادم. تا ساعت 18:30 در اوت لت پرمیوم بودم.
اوت لت اپتیموم
اوت لت اپتیموم
فود کورت اوت لت اپتیموم
مسیر برگشت خیلی ترافیک بود. ساعت 19:30 رسیدم هتل و وسایلم را تحویل گرفتم، خداحافظی کردم و پیاده رفتم به ایستگاه قطار وظرف 5 دقیقه رسیدم. بلیط قطار به فرودگاه را خریدم 5 لیر و قطار ساعت 20:30 حرکت کرد. ساعت پرواز ازمیر به تهران 23:45 بود و عجله ای نداشتم.
بلیط قطار به فرودگاه عدنان مندرس
15 دقیقه بعد ایستگاه فرودگاه بودم. پیاده شدم و تنها مسیر موجود را رفتم. قسمت ورودی پروازهای بینالمللی را سوال کردم، جلوتر بود. فرودگاه شلوغ بود، اطلاعات پروازم را از تابلو پیدا کردم. 3 ردیف طولانی صف تشکیل شده بود و خیلی کند پیش میرفت گویا یک پرواز هم ساعت 23 به ایران بود. بالاخره بعد از صف های طولانی تحویل بار و مهر پاسپورت و چک بلیط، ساعت 00:20 سوار هواپیما شدم. ساعت 00:55 حرکت کرد و ساعت ۲:۲۰ به زمین نشست. تا کارهای پاسپورت و تحویل بار انجام شد ساعت ۴ بود از فرودگاه اسنپ گرفتم و به خانه رفتم. روز شنبه مدارک بیمه را به آدرسی که پشتیبان برایم ارسال کرده بود بردم تا هزینه های درمان را بگیرم و یکشنبه به بیجار باز گشتم.
فرودگاه
کارت پرواز
در کل، شهرهایی که رفتم شهر های قشنگی هستند. اما به نظرم ایران دیدنی های بیشتری دارد. کاش روزی برسد که صنعت توریسم در ایران تقویت شود و همه ی دنیا این زیبایی ها را ببینند. کاش ما ایرانی ها با تاریخ و طبیعتمان آشتی کنیم. یکی از چیزایی که توجهم را جلب کرد سیستم حمل و نقل عمومی وسیع و متنوع ترکیه است. اگر ما هم وسایل نقلیه عمومی را تقویت کنیم، هم در انرژی صرفه جویی میکنیم و هم محیط زیست کمتر آلوده میشود و هم هزینه ها پایین میاید. نکته ی دیگر مبلمان شهری و کفسازی های ترکیه است که زیبایی شهرها را چند برابر کرده بود. نکته ی آخر، تنها سفر کردن مزایا و معایبی دارد. اینکه زمان دست خودم بود و معطل همسفر نمیشدم و هر جا میخواستم میرفتم خیلی خوب بود. ولی کسی نبود تا با او حرف بزنم یا بخندیم و خوش بگذرانیم. هنوز هم سفر با همسفر خوب را ترجیح میدهم، اما اگر باز هم مجبور شوم، تنهایی سفر میکنم و دیگر ترسی ندارم.
پی نوشت 1: قیمت اتوبوس و کشتی در استانبول بین 2.5 تا 5 لیر بود.
پی نوشت 2: اگر جایی اشاره ای به چگونه رفتن به مکان ها نکرده ام با اتوبوس رفته ام. (برای خلاصه کردن متن)
در استانبول تمام مسیرها را با گوگل مپ و در ازمیر از طریق گوگل مپ یا ترافی پیدا میکردم. کافیست مبدا و مقصد را وارد کنید و نوع سفر را انتخاب نمایید (پیاده، ماشین شخصی یا وسیله عمومی) تمام گزینه های موجود را با تخمین زمانی نشان میدهند.
پی نوشت 3: هرشب هوای فردا را چک میکردم و طبق اوضاع آب و هوا برنامه را جابجا میکردم.
پی نوشت 4: یادم نرفته نهار و شام را بنویسم. بخاطر اوضاع روده م نمیتوانستم چیزی بخورم.
پی نوشت 5: حدود 980 لیر هزینه ی خوراک، رفت و آمد و بلیط های ورودی شد که طبیعتا اگر میتوانستم غذا بخورم بیشتر میشد.