این منطقه از هندوستان کمتر برای گردشگران، شناخته شده است و فکر کردیم علاوهبر رویداد کسوف، چه جاذبه دیگری را می توانیم در آن ببینیم؛ برخلاف سفر با تور دهلی که از سفرهای رایج است. سفرنامه ها را ورق زدیم و راهنماهای سفر را از صفر تا صد خواندیم و بررسی کردیم.
شهر به شهر و نقطه به نقطه همچون ستاره های آسمان درخشیدند و به هم وصل شدند. یک مسیر دایرهای ترسیم کردیم و در ۱۸ روز، بیش از ۲۰۰۰ کیلومتر از جنوب هند را به سیر و سیاحت گذراندیم و تجربههای خود را نوشتیم و مستند کردیم.
اولین مقصد در این سفر با تور هند، کوچی است. متروی شهر کوچی تازهتأسیس و مدرن است. بیشتر کارکنانش خانم هستند و اقلیتهای جنسی هم امکان کار دارند. چیزی که از در و دیوارهای ایستگاه و بدنه قطار چشمها را به سمت خود جذب میکند، طرح و نقشهای مرتبط با طبیعت است.
برویم به ساحل فورت کوچی
بالا و پایین رفتن تورهای ماهیگیری مربعی که با تیرکهای محکم و قرقره و سنگهای بزرگ کار میکند، هر بینندهای را جادو میکند. معمولاً شش صیاد، تورهای ماهیگیری چینی که پایهاش به ساحل محکم شده را به دل اقیانوس میزنند و امیدوارند وقتی تیرهای چوبی که با سنگهای قد و نیمقدی متعادل شده را بالا میکشند، پر از ماهی باشد.
در شهر چه خبر است؟
فورت کوچی پر از خانه های قدیمی است که بسیاری از آنها برای کاربری رستوران و هتل یا سکونت مردم طبقات بالای جامعه، با شکوه هرچه تمامتر مرمت و بازسازی شدهاند.
یکی از بهترین پروژهها، اکنون با نام هتل فورت کوچی بهعنوان هتل و رستوران در حال کار است.
یک خانه قدیمی ۲۰۰ ساله است که مرمت و احیا شده و بهصورت یک هتلبوتیک مجلل سرویسدهی میکند.
فضای داخلی و چیدمان معروف این هتل که ترکیبی از چوب قهوهای و رنگ زرد است، با چیدمان کریسمس فضای رویایی را ایجاد کرده.
به سوی کانور برای خورشیدگرفتگی
اگر این قطار از دست می رفت، همه برنامه ها برای رسیدن به منطقه خورشیدگرفتگی به هم میخورد.
پنج دقیقه به ساعت حرکت، بالأخره قطار همنام با اطلاعات بلیط روی سکو یا پلتفرم یک وارد ایستگاه شد. سوار شدیم و صندلیمان را پیدا کردیم و از اینکه همه چیز طبق برنامه به نظر می رسد، نفس راحتی کشیدیم.
دستفروشان وارد شدند و یکی با شیر کیسهای، دیگری با پکورا و یکی با نخودچی بوداده، تبلیغ می کرد.
بعد از ۱۰ ساعت سخت، به کانور رسیدیم!
همینطور که روی دیوار قلعه کانور قدم میزدیم، از بین کنگرههای قلعه به اطراف نگاه کردیم و متوجه اسکله ماهیگیری با قایقهای رنگارنگ شدیم؛ بازار ماهیفروشان آییکارا و اسکله صیادی و ساحل خلیج ماپیلا.
از قلعه خارج شدیم و از یک مسیر انحرافی به سمت ساحل رفتیم. در راهمان سولههایی بودند که ماهیگیران مشغول ترمیم تورهای صیادی و چیدمان آنها برای صید روز بعد بودند و ما را به تماشای کارشان دعوت کردند.
به ساحل رسیدیم و به دنبال جای مناسبی برای ثبت کسوف فردا میگشتیم. نقطهای در میان دو قایق، ما را به سوی خود فراخواند و بهترین جای ممکن برای ثبت آن رویداد را یافتیم!
پیرمرد، با آرامش عجیبی آن بالا روی صخره ها نشسته و خیره به افق منتظر طلوع خورشید است.
حجم غلیظ رطوبت اقیانوسی با همکاری ابرها افق شرقی را پوشانده و سوی دیگر آسمان با ابرها و رعدها تپش قلبمان را بیشتر میکند.
یک گروه منجم، آنطرفتر با تلسکوپ و دوربینهایشان دارند شکوه این دیدار را رصد میکنند.
چند هندی که از همان دم صبح زیرچشمی ما را میپاییدند، به سمت ما میآیند که ببینند ماجرا چیست.
خورشید همآغوش ماه شده و با حداکثر همپوشانی حلقه باشکوه آتش قابلرؤیت است.
همه شگفت زدهایم و خوشحال!
با آب و غذا و آجیلهایی که از دیشب تدارک دیده بودیم، مهمانی و جشن برگزار میکنیم.
ابزارها را جمع میکنیم تا برگردیم، لباس ها را از خشکشویی بگیریم و منتظر اتوبوس ایالتی بدون در و پنجره ساعت نُه شب و آن دو صندلی آخر سمت راستش باشیم.