در مایسور یا میسور چه خبر است؟
گل و لبخند را به شهر، بخیه می کرد.
پرسه های ما به بازار تره باری رسید که علاوه بر فروشندگان میوه و سبزیجات، دست فروشانی در گوشه گوشۀ بازار نشسته و با بسته بندی شلتوک های برنج (پوستههای برنج) و به نخ کشیدن لیمو، فلفل سبز، گلهای مریم، رز، داوودی و میخک حلقه هایی از گل های معطر میساختند و می فروختند.
ماجرای لیموها و فلفلها!
با کمی قدم زدن در کوچه و بازار مایسور، متوجه جایگاه مهم این دو می شوید. روی اجناس و ورودی مغازه ها، بار میوه فروش ها، سردر خانه ها، آینۀ ماشین ها و فرمان موتورها. ظاهرا همه جا هستند!
هندو ها خدایی به نام لاکشمی دارند که الهۀ ثروت و خوشبختی است. خواهرش آلاکشمی نماد فقر و بدبختی و عاشق غذاهای ترش و تند و داغ است. مردم برای اینکه از رسیدن این بلا به خود جلوگیری کنند، ریسه ای از لیمو ترش و فلفل های به نخ کشیده شده را بر ورودی ها آویزان می کنند تا اگر این الهۀ بدبختی آمد، غذای مورد علاقه اش را جلوی در بخورد، سیر شود و برود به دنبال زندگی اش.
رستوران در جنوب هند
تقریبا از قاشق استفاده نمی کنند و به جایش، در همۀ رستوران ها اتاقی دارند که قبل و بعد از غذا بشود دست ها را آنجا شست. رستوران در فضای داخلی و بیرونی پر از میز و صندلی و نیمکت بود و برای پیدا کردن جای خالی، باید منتظر می ماندیم.
با جستجوی مرام و روش غذا خوردن، میزها و غذاهایی که مردم محلی سفارش داده بودند را زیر چشمی نگاه می کردیم و در نهایت با ۱۴۰ روپیه -تقریبا دو دلار / ۲۶۰۰۰ تومان- دو غذای پرطرفدار را انتخاب کردیم.
یکی پولی اوگارا که پلویی تشکیل شده از دال و لپه، دانه های خردل، فلفل قرمز و سیاه، تخم گشنیز، شنبلیله، برگ کاری و تمر هندی ترکیب شده با بادام زمینی تفت داده شده بود که در سینی استیل بزرگ پوشیده شده با برگ موز به همراه کاسه ای ماست در کنارش سرو می شد.
دیگری غذای جنوب هندوستان که ترکیبی از برنج سفید، دو تکه نان گرد خشک به اندازه یک دست بود و در یک سینی استیل با خورش های تند و متنوع، ماست شیرین شده با شکر، دوغ، یک نوع دسر شیرین با دانه های لعابی به اندازه ماش و یک تکه ترشی انبه در کاسه های استیل جداگانه که کنار هم چیده شده بودند سرو می شد.
همراه هر غذا آب گرم -یا حتی داغ- در لیوان استیل داده می شود.
با بوووق پیچها را می پیچیم.
بعد از پذیرش و تحویل اتاق سی و پنج دلاری -ارزانترین اتاق هتل- از مسئول هتل خواستیم تا نیم ساعت بعد یعنی شش عصر، خودرویی را برایمان دربست کند تا برای بازدید و عکاسی، به رصدخانه واینو باپو که در چهل کیلومتری تیروپاتور و در جایی به اسم کاوالور واقع شده برویم.
جاده تیروپاتور به کاوالور جاده ای جنگلی است که به یکی از تاریک ترین آسمان های هند می رسد.
جاده ای باریک که اگر دو ماشین بخواهند از کنار هم رد شوند، یکی باید کوتاه بیاید و وارد شانه خاکی شود. البته بعضی جاها شانه ای وجود ندارد و به ناچار باید وارد بوته ها و درختچه های کنار جاده شد!
هندی ها به بوق زدن عادت دارند و حالا در چنین جاده پر پیچ و خم که دیگر نور بالا جوابگو نیست، باید برای پیشگیری از خطر احتمالی، همیشه و مخصوصا سر پیچ ها با بوووق ممتد اعلام حضور کرد.
وقتی راننده چند جا توقف کرد تا آدرس بپرسد، فهمیدیم بومی ها به رصدخانه میگویند تلسکوپ.
گفتگوها، عکاسی و آشنا شدن با کار هیجان انگیز تلسکوپ تا سه صبح طول کشید. آسمان، صاف و شفاف و پر ستاره که هر بیننده ای را جادو می کرد. باور کردنی نیست که هند با جمعیت میلیاردی و آلودگی نوری فراوان، هنوز جاهایی را در دل خود دارد که آسمانش تاریک و ستاره هایش مثل الماس می درخشند.
بستنی خیابانی خوشمزه
بخت با ما یار بود و در کنار خیابان، یک بستنی فروش با چرخ دستی دیدیم.
در کنارش چند جوان در حال خوردن جرعه های هیجان از لیوان حاوی نوشیدنی خنک بودند! گفتگو کردیم و متوجه شدیم معجون پسته و بادام اش خیلی معروف است!
حالمان خیلی خراب بود و ناگزیر دل به دریا زدیم و ریسک کار را به جان خریدیم.
غذای آن رستوران ما را نکشت، امیدواریم لااقل این معجون از ما انسان قوی تری بسازد.
مثل آبی بر آتش، جهنم گرما و غذای نامطبوع چند دقیقه قبل را به کلی شست و گلستان کرد.
باغش آباد! نجاتمان داد.
کمی آنطرف تر هم مردی کنار پیاده رو نشسته بر زمین لیمو ترش می فروخت و دو لیمو ترش آبدار از او گرفتیم تا در راه اگر لازم شد حالمان را جا بیاورد.