آنچه بر ما گذشت...
در سفرنامههای پیشین به همراه من و همسرم در سفر به رُم، شهر اَبَدی و پاریس، شهر نورها همسفر شدید؛ در ادامه سفر قصد داریم شما را با خود به شهر بارسلونا، پایتخت کاتالانها همراه کنیم.
در صورتیکه تاکنون موفق به مطالعه قسمتهای پیشین سفرنامه ما نشدهاید میتوانید در صورت تمایل در لینکهای زیر آنها را مشاهده کنید:
سفرنامه رُم با عنوان: سفر به شهر اَبَدی، رُم
سفرنامه پاریس با عنوان: لبخند ژِکوند، به شیرینی ماکارون
ساعت حدود 11 شب بود و در فرودگاه کوچک بووهتیه در نزدیکی پاریس، چشم انتظار قطع شدن طوفان و اعلام پذیرش مسافر برای پرواز شماره 6356 رایانایر به مقصد بارسلونا بودیم. جای شکر داشت که در روزهایی که در شهر بودیم به این آب و هوا دچار نشدیم. فرودگاه آنقدر کوچک بود که حتی پیدا کردن یک صندلی خالی در این میان کاری سخت بود و با توجه به اینکه از صبح مشغول بازدید شهر پاریس بودیم، خستگی امانمان را بریده بود. در نهایت نزدیک به نیمه شب بود که بالاخره بر صندلیهای کمر باریک رایانایر تکیه زدیم و همسرم از فرط خستگی تا خود فرودگاه اِلپرات در بارسلونا به خوابی عمیق فرود رفت اما من در آسمان تا زمانی که به بارسلونا رسیدیم، شاهد رعد و برقهای باقی مانده از طوفان بودم.
اعتراضات خیابانی، همراه همیشگی ما در سفر
ساعت حدود 1:30 دقیقه بامداد بود که بوئینگ 737 رایانایر در فرودگاه اِلپرات بارسلونا آرام گرفت. فرودگاه اِلپرات (El Prat Airport) دومین فرودگاه بزرگ کشور اسپانیا پس از فرودگاه مادرید میباشد که در ۱۰ کیلومتری جنوب غربی شهر واقع شده و با داشتن دو ترمینال سالانه بیش از 30 میلیون مسافر از آن جا به جا میشوند. از ترمینال شماره دو به بیرون آمدیم و خوشبختانه از طوفان و باران خبری نبود و آسمان کاملاً صاف شده بود. برای تردد از فرودگاه به مرکز شهر بهترین راه استفاده از مترو و اتوبوس میباشد که در آن ساعت از نیمهشب فقط اتوبوس فعالیت میکرد. اتوبوسهای فرودگاه آیروباس (Aerobus) نام دارند و مقصد نهایی آنها در نزدیکی میدان مرکزی شهر یعنی میدان کاتالونیا بوده و هزینه آن برای هر نفر 5/9 یورو بود.
وارد اتوبوس که شدیم راننده اعلام کرد تنها در ایستگاه اول توقف میکند و به ادامه مسیر نمیرود و دلیل آن نیز تظاهرات استقلالطلبان در میدان کاتالونیا و بیشتر خیابانهای شهر میباشد. چارهای نداشتیم یا باید با تاکسی میرفتیم و حدود 40 یورو هزینه میکردیم یا با اتوبوس در ایستگاه اول پیاده میشدیم و حدود 35 دقیقه تا هاستل پیاده گَز میکردیم. تصمیم سختی بود اما با توجه به اینکه تاکسی در بودجه سفر ما جایی نداشت تصمیم خود را گرفتیم و آن انتخاب اتوبوس بود. پس از چند دقیقه کوتاه که ظرفیت تکمیل شد اتوبوس شروع به حرکت کرد و تنها 20 دقیقه بعد در میدان اسپانیا بودیم.
در میدان اسپانیا بیشتر گردشگران هاج و واج بودند و نمیدانستند از اینجا چگونه به هتل خود بروند اما تعدادی از آنها همچون ما چمدان به دست به سمت محل اقامت خود به راه افتادیم. در آن ساعت از نیمهشب، نه خبری از معترضان خیابانی بود و نه هیچ کس دیگر و تنها صدای چرخ چمدان بود که در خیابان طنین افکنده بود. خسته بودیم و مستاصل و آرزو میکردم هرچه سریعتر به هاستل رسیده و فقط استراحت کنیم. ساعت نزدیک 3:30 دقیقه نیمهشب بود که بالاخره به هاستل رسیدیم.
این قصه سر دراز دارد
با دربهای بسته هاستل روبرو شدیم و بدنبال زنگ درب میگشتیم که یک نفر از مسافران هاستل آمد و با قراردادن یک کارت در کنار زنگ، درب هاستل باز شد و ما هم وارد هاستل شدیم. پذیرش در طبقه اول قرار گرفته بود اما متاسفانه آسانسور در طبقه همکف خراب بود و چمدان کشان از راهپلهای باریک به سمت پذیرش رفتیم. پسری خوش برخورد با گرفتن پاسپورتها و اخذ 10 یورو بابت Deposit، هزینه اقامت و 0/72 یورو مالیات (بابت هرشب و هر نفر) کارهای پذیرش ما را خیلی سریع انجام داد و دو عدد کارت بهمراه روتختی و گوشگیر به ما تحویل داد و به کمک یکی از پرسنل خدمات به سمت اتاقمان هدایت شدیم.
وارد اتاق که شدیم چراغ خاموش بود و همه خواب بودند و سعی کردیم کسی را بیدار نکنیم؛ بدنبال شماره تختمان میگشتیم و در کمال تعجب دیدیم هر یک از تختهایی که به ما دادهاند در یک گوشه از اتاق قرار گرفته. از شدت عصبانیت به سمت پذیرش رفتم و موضوع را مطرح کردم اما پرسنل پذیرش گفت تختهایی که برای ما رزرو کرده یک تخت جفت و دو طبقه هست و احتمالاً یکی از مسافرها برای اینکه تخت خود را از طبقه دوم به اول منتقل کند اقدام به جا به جایی شمارهی پلاک تختها کرده. در ادامه پرسنل پذیرش گفت میتواند مشکل را همین الان حل کند اما گفتم راضی به بیدار کردن این همه مسافر نیستم و لطفا فردا این کار را انجام دهید. چمدان را زیر تخت گذاشتیم و کوله را در کمد و با خداحافظی از همسرم به سمت تختم که در سمت دیگر اتاق قرار گرفته بود رفتم. حدود 20 ساعت بود که استراحت نکرده بودیم اما قرار گرفتن در محیطی جدید که بار اول بود تجربه میکردیم احساس غریبی داشت و نهایت ساعت حدود 4 نیمهشب بود که به خواب فرو رفتیم.
چرا در سفرهایمان هاستل را انتخاب کنیم؟
سفر ما به اروپا هزینهای به مراتب بیشتر از سفر به کشورهای آسیایی داشت و ما مجبور به کاهش هزینه و صرفهجویی بودیم؛ یکی از این روشهای کاهش هزینه انتخاب هاستل (در کشورمان با نام پانسیون شناخته میشود) به جای هتل میباشد که در دو شهر از مجموع 4 شهر محل اقامتمان یعنی بارسلونا و میلان آن را تجربه کردیم. هاستلها معمولاً دارای 2 تیپ اتاق هستند؛ نخست مخصوص خانمها و دوم اتاقهای مختلط که در آن خانم و آقا حضور دارند و جالب اینجاست که اتاقهای مخصوص خانمها معمولاً کمی قیمت بالاتری دارند. تمامی این اتاقها از تختهای دو نفره معمولی همچون تخت هتلها شروع میشود و تا 22 تخت (دو طبقه) و حتی بالاتر به پیش میرود و هرچه تعداد تخت در یک اتاق بالاتر باشد، معمولاً قیمت آن تخت مناسبتر است. اما از دیگر مزایای هاستل آشنایی با فرهنگ و زبان دیگر ملیتها میباشد که متاسفانه ما از کله سحر تا بوق سگ بیرون بودیم و از این مورد بینصیب ماندیم.
هاستلی بدون خاموشی!
اولین بار بود هاستل رزرو میکردیم و تجربهای در این زمینه نداشتیم و فقط میدانستیم نباید اتاق خیلی شلوغ انتخاب کنیم تا سر و صدا کمتر مُخل آسایشمان شود. ما پارتی هاستل کابول (Kabul Party Hostel) را با امتیازهای عالی 10 در وبسایت هاستل ورلد و 8.6 در وبسایت بوکینگ به قیمت هر نفر برای هر شب اقامت (غیر قابل کنسلی) با صبحانه حدود 21 یورو رزرو کردیم و با توجه به موقعیت آن که به خیابان اصلی توریستی شهر یعنی لارامبلا تنها چند ثانیه فاصله داشت، بسیار عالی بود. اما معنی پارتی هاستل را زمانی متوجه شدیم که ساعت 5 صبح یک دختر و پسر آمریکایی با کلی سر و صدا وارد اتاق هاستل شدند و تقریباً همه را با سر و صداهایشان از خواب بیدار کردند. تفاوتی که پارتی هاستل با هاستلهای معمولی دارد این است که در اینجا شما مجاز به سر و صدا و شادی هستید و کسی از این بابت شما را سرزنش نمیکند و در واقع هاستلی است که برای جوانان شاد و پرهیجان ایجاد شده است.
روز هشتم سفر اروپا (اولین روز حضور در بارسلونا)
بیست و سوم مهرماه 98، از آرامش بارسلونِتا تا هیاهوی لارامبِلا
آن همه خستگی و بدبیاری در شب گذشته باعث نشد خدشهای در برنامه گردش امروز ما بوجود بیاید و صبح ساعت 8 بود که با صدای آلارم گوشی از خواب بیدار شدیم. بهترین کار در آن لحظه برای کاستن خستگی شب گذشته، گرفتن یک دوش آبگرم بود. در هر طبقه هاستل چندین سرویس بهداشتی و حمام مشترک البته بصورت جدا برای خانمها و آقایان در نظر گرفته شده بود که در طول روز چندین باز نظافت میشدند. بعد از اینکه حسابی سر حال آمدیم، برای صرف صبحانه به سمت رستوران هاستل در کنار پذیرش رفتیم.
صبحانه هاستل از ساعت 8 تا 10 صبح سرو میشد و از تنوع نسبتاً خوبی برخوردار بود و تقریباً در حد یک هتل 2 و 3 ستاره بود.
پس از صرف صبحانهای دلچسب به سمت پذیرش رفتیم که اینبار یک خانم خوشبرخورد در جایگاه آن قرار گرفته بود و جالب بود کاملاً از اتفاق شب گذشته اطلاع داشت و قول داد مشکل شماره تختهای ما را امروز برطرف کند.
حدود ساعت 9 صبح بود که از هاستل خارج شده و بازدید خود را از بارسلونا آغاز کردیم.
شهری افسونگر
بارسلونا شهری ساحلی و دومین شهر پرجمعیت کشور اسپانیا پس از مادرید و پایخت ایالت خودمختار کاتالونیا میباشد که در مجاورت دریای مدیترانه جای گرفته است. شهر بارسلونا پس از برگزاری المپیک تابستانی سال 1992 میلادی مورد توجه گردشگران قرار گرفت و از لحاظ گردشگری پیشرفت چشمگیری داشت اما به واقع معماری این شهر زیبا وامدار تنها یک نام میباشد و آن نامی نیست جز «آنتونی گائودی» که در ادامه بیشتر با او آشنا خواهیم شد.
بارسلونا دارای آب و هوای نسبتاً خشک در زمستان و گرم و سوزان در تابستان است، از این رو ماههای آوریل و اکتبر جزو بهترین زمانها برای سفر به این شهر بندری میباشد.
کلیسای منتسب به مادر حضرت مسیح
شهر زیر تلالو خورشید میدرخشید و مردم از درخشش آفتاب و نسیمی که برمیخواست پُر میشدند. دمای هوا نسبت به پاریس به مراتب بالاتر بود به نحوی که به هیچ وجه نیازی به لباس گرم نداشتیم و نخستین مقصد بازدید ما کلیسای «سانتا ماریا دل مار» (Basilica of Santa Maria del Mar) در محله البورن بود.
از کوچه و پس کوچههای سنگفرش و باریک عبور کردیم تا به کلیسا رسیدیم. این کلیسا که به مادر حضرت مسیح نسبت داده شده در قرن 14 میلادی ساخته شده است. در نمای بیرونی، دو برج هشت ضلعی در دو طرف ساختمان کلیسا قرار گرفته است که از دور دستها خودنمایی میکنند.
زمانی که وارد کلیسا شدیم سقف و ستونهای بلند کلیسا توجه ما را به خود جلب کردند. در اطراف پنجرههای رنگینی قرار گرفته بودند که زیبایی کلیسا را دو چندان کرده بود و نشان از معماری گوتیک در طراحی میداد.
گوتیک یک سبک معماری میباشد که در بین سالهای ۱۱۳۷ و ۱۱۴۴ میلادی برای اولین بار در حین بازسازی کلیسایی در فرانسه معرفی شد و سپس در بیشتر نقاط اروپا گسترش یافت. اما بارزترین نشانهی در این سبک معماری، طاقهای نوکتیز در طراحی میباشد که در جای جای کلیسا مشاهده میشد.
از کلیسا خارج شده و راهی پارک سیوتادیا (Ciutadella) شدیم. پارک سیوتادیا یک پارک بزرگ و جزو قدیمیترین پارکهای شهر میباشد که زمانی میزبان مشهورترین نمایشگاه جهان در این شهر بود و امروزه در خود یک آبنمای بسیار زیبا، باغوحش و موزه را جای داده است. به هر یک از دربهای پارک سر زدیم اما تمامی آنها بسته بودند و تنها باغوحش پارک مشغول به کار بود؛ به نظر دلیل این تعطیلی تظاهرات جداییطلبان در بارسلونا بود و دلیل دیگری برایش نیافتیم و به ناچار این پارک را از برنامه حذف و به ادامه مسیر و بازدید از طاق پیروزی بارسلونا رفتیم.
درست روبروی ضلع غربی پارک سیوتادیا در محله Ciutat Vella پیادهراهی وسیع قرار گرفته که در ابتدای آن یک بنای یادبود و در انتهای آن طاق پیروزی قرار گرفته است.
بنای یادبود Rius i Taulet در بین سالهای 1897 تا 1901 میلادی از جنس برنز توسط مجسمه ساز مشهور Manuel Fuxá ساخته شده است. این بنا تصویر سیاستمدار، قاضی مشهور و شهردار سابق بارسلونا را به نمایش میگذارد که در برپایی نمایشگاه بینالمللی اکسپو سال 1888 میلادی در این شهر نقش فراوانی داشت. این بنای یادبود شامل یک پایه مرکزی و یک ابلیسک در مرکز میباشد که در اطراف آن چندین مجسمه قرار گرفته است.
قدمزنان در هوای دلانگیز بارسلونا به سمت طاق پیروزی به پیش رفتیم و لحظه به لحظه به این بنای سرخ رنگ نزدیکتر میشدیم.
دروازهی ورودی اکسپو 1888
طاق پیروزی بارسلونا (Arco de Triunfo de Barcelona) از جنس آجر و با ارتفاع 30 متر به مناسبت نمایشگاه بین المللی اکسپو در بارسلونا، در سال 1888 میلادی ساخته شده است و در واقع این طاق دروازهای برای ورود به نمایشگاه بود که در پارک سیوتادیا برگزار میشد. اکسپو به مجموعه نمایشگاه بینالمللی گفته میشود که هر 5 سال یکبار در یک کشور برگزار میشود و پس از بازیهای جامجهانی فوتبال و المپیک، به عنوان سومین رویداد معتبر جهانی شناخته شده میباشد.
آجرکاری قرمز رنگ و چشم نواز این طاق برگرفته از سبک «مودخار» (مودخار به مسلمانان باقیمانده پس از پایان حکومت مسلمانان بر اسپانیا گفته میشود) یا «مُدَجَّن» میباشد و در ساخت این دروازه از طاقهای مشابه همچون طاق نصرت پاریس نیز الهام گرفته شده و بر روی آن تعداد زیادی نقش برجسته و مجسمههای کوچک قرار گرفته که زینت بخش آن شدهاند.
بارسلونا در واقع یک شهر بندری میباشد که در جوار دریای مدیترانه قرار گرفته و همین باعث شده تا ساحل آن زبانزد خاص و عام باشد و برای همین مقصد بعدی ما ساحل مشهور بارسلونتا بود.
جدایی خواهان کاتالان
در مسیر ساحل بودیم که با پرچمهای زیادی بر در و دیوار شهر روبرو شدیم و آنها چیزی به جز نماد اعتراض نبودند.
بنابر قانون اساسی اسپانیا امروزه این کشور دارای 17 بخش یا 8 منطقه خودمختار میباشد که در واقع در بخشهایی از دولت فدرال مستقل عمل میکند؛ مثلا سیستم آموزشی، پلیس، سیستم دادگستری و قانون شهروندی مستقل خود را دارند اما با این وجود در قانون اساسی اسپانیا بر اتحاد پایانناپذیر ملت تاکید شده است. کاتالونیا ثروتمندترین بخش اسپانیا و یکی از بخشهای خودمختار میباشد که دارای 4 استان بوده و استان بارسلونا به مرکزیت شهر بارسلونا پس از مادرید در پایتخت، بزرگترین شهر این کشور به حساب میآید.
کاتالانها به زبان کاتالان و اسپانیایی صحبت میکنند و چند سالی هست که مردم کاتالونیا با وجود اینکه از اختیارات بیشتری نسبت به سایر مناطق خودمختار برخوردار هستند دست به اعتراضات گسترده زده و بر این باورند که دولت فدرال با اخذ مالیات بسیار، در حق آنها ظلم کرده و این در حالی است که کاتالونیا خود قطب اقتصادی بزرگی هست و مردم میتوانند کاملاً مستقل از دولت مرکزی بقای خود را داشته باشند. در پی تشدید این اعتراضات درست 15 روز قبل از حضور ما در بارسلونا یک همهپرسی گسترده در کاتالونیا برگزار شد که دولت فدرال به شدت با آن مخالف بود و دلیل آن را تضاد با قانون اساسی کشور میدانست و البته نتیجه این همهپرسی چیزی به جز رای اکثریت مردم به جدایی نبود.
در ادامه به نزدیکی اسکله رسیدیم جایی که مجسمه The Head of Barcelona به سبک سوررئالیسم (به معنی گرایش به ماورای واقعیت) توسط یک مجسمهساز مشهور آمریکایی به مناسبت المپیک تابستانی سال 1992 میلادی در بارسلونا، طراحی و ساخته شده بود.
در فضای سبز کنار اسکله چند دقیقهای را استراحت کردیم و با خوردن کمی تنقلات که به همراه داشتیم انرژی گرفتیم و مسیر را به سمت اسکله و ساحل در پیش گرفتیم.
پس از چند دقیقه به اسکله مشهور Port Vell رسیدیم که خانهی آرام قایقهای پر زرق و برق و لوکس تفریحی بود.
در حالی که محو تماشای قایقهای لوکس بودیم در خیال خود به این فکر میکردم که ای کاش در این دنیا تنها یکی از این قایقها را داشتم و با آن به تمام شهرهای ساحلی دنیا سفر میکردم؛ واقعاً چه لذتی در این دنیا بالاتر از سفر وجود دارد.
آرامش پس از طوفان
خیالپردازی شیرینم که تمام شد به مشهورترین ساحل شهر به نام ساحل بارسلونتا (Barceloneta Beach) رسیدیم، ساحلی نسبتاً خلوت که در تابستان جای سوزن انداختن ندارد.
چند دقیقهای بر ماسههای طلایی رنگ ساحل نشستیم و چشم به دور دست دوختیم، دقیقاً در آنسوی دریا کشور ایتالیا قرارداشت که در اولین مقصد سفرمان از پایخت آن، شهر رُم بازدید کرده بودیم.
چشمانمان محو این همه زیبایی است
خورشیدی که پرتوهای نورانی خود را عاشقانه بر ساحل میتاباند
ماسههایی که در زیر این نور چون الماس کوه نور میدرخشیدند
بادبادکهایی که در نسیم پاییزی در آسمان بازی میکردند
چشمانم را میبندم تا با جان و دل بشنوم
صدای خروش دریا را
امواجی که جانانه فلامنکو (*) میرقصیدند
صدای نسیمی که در گوشم از سَمفونی موتسارت خوشتر مینواخت
و آرامشی را که با تک تک ذرات وجودم احساسش میکردم؛ اینها همه بخشی از وصف ساحل بارسلونا بود.
همسرم با آرنج دست به پهلویم میکوبد و چشمانم را به سختی در مقابل نور مستقیم خورشید باز میکنم. ساعت حدود 3 عصر بود و باید از این ساحل زیبا دل میکندیم و به سمت محله گوتیک راهی میشدیم.
یادگاری از روم تا مور
درست 133 سال قبل از میلاد مسیح، رومیهای باستان به مدت 500 سال بر شهر بارسلونا فرمانروایی داشتند و پس از آن این شهر در تصرف مورها درآمد. مورها به واقع مسلمانانی بودند که نژادی عربی-اسپانیایی-بربری داشتند. در آن زمان اولین کلیسای جامع مسیحی در شهر به دست مورها افتاد و تبدیل به مسجد شد اما حکومت مورها بر شهر تنها 100 سال به طول انجامید و آنها به سمت شمال آفریقا گریختند. محله گوتیک که از آن با نام باری گوتیک (Barrio Gótico) نیز یاد میشود مهد بوجود آمدن بارسلونا بود و امروزه از اسکله بارسلونا در جنوب تا نزدیکی میدان کاتالونیا در شمال امتداد یافته و جاذبههای فراوانی را در خود جای داده است.
محدوده محله گوتیک در نقشه
در کوچههای باریک و تمام سنگفرش با ساختمانهایی سالخورده قدم میزدیم که گواه از قدمت این محله میدادند. در تمام کوچهها، کافه، رستوران و بوتیکهای کلاسیک به چشم میآمدند که برای گردشگران فرش قرمزی خیالی پهن کرده بودند.
همینطور که در محله گوتیک به پیش میرفتیم به پل مشهور بیشاپ (Bishop’s Bridge) رسیدیم؛ این پل مسقف در سال 1929 میلادی توسط معماران مشهور اسپانیایی به سبک نئوگوتیک (سبکی که در انگلستان در اواسط قرن 18 آغاز شد) به طول تقریبی 5 متر ساخته شده که عرض خیابان باریک «کَرِر دل بیسبه» (Carrer del Bisbe) را در بر گرفته و یکی از جاذبههای محله گوتیک بهشمار میآید. چند دقیقهای برای عکاسی ایستادیم اما آنقدر رفت و آمد زیاد و کوچه باریک بود که امان ایستادن نمیداد.
برخی کوچههای این محله آنقدر باریک هستند که نه تنها خودرو، بلکه آفتاب هم جایی در کف کوچهها نداشت و به زحمت خورشید نور خود را میتاباند.
فروشندگان و هنرمندان کنار کوچه و خیابان جزء جدا نشدنی شهر بودند که در هر جایی انتظار دیدنشان را داشتیم و در مسیر در نزدیکی کلیسای جامع بارسلونا با تعدادی از آنها روبرو شدیم که یکی از آنها با اسپری رنگ، نقاشیهای چشمگیری میکشید.
13 غاز سفید
به کلیسای جامع بارسلونا (Cathedral of Barcelona) رسیدیم که بلیت بازدید از آن را پیش از سفر خریده بودیم. در واقع بازدید از این کلیسا در ساعاتی از روز رایگان میباشد اما اگر قصد بازدید از پشتبام آن را داشته باشید باید هزینه جداگانهای پرداخت کنید. معماری کلیسا به سبک گوتیک میباشد که در بیشتر بناهای تاریخی شهر نیز به چشم میخورد.
این کلیسا که با نامهای صلیب مقدس و قدیس «ائولالیا» نیز شناخته میشود در قرن 13 تا 15 میلادی در محل یک کلیسای تخریب شده توسط مورها، ساخته شده است.
با توجه به اینکه این کلیسا محل سکونت اسقف اعظم شهر میباشد مردم محلی به آن «لاسئو» نیز میگویند که در زبان کاتالانها به معنای محل جلوس میباشد. در بازسازیهایی که این کلیسا تجربه کرده از هنر معماری نئوگوتیک استفاده شده و تلفیق طراحی گوتیک و نئوگوتیک زیبایی خارقالعادهای به کلیسا بخشیده است.
در ادامه بازدید به سردابهای رفتیم که محل دفن سنت ائولالیا (Santa Eulàlia) قدیسهای بود که این کلیسا به آن وقف شده است. بنا به روایات کاتولیک، سنت ائولالیا حامی شهر بوده و در زمان حکومت رومیها در این منطقه به طرز فجیعی کشته شده است.
در ادامه برای بازدید از پشتبام به سمت آسانسور کوچک قرار گرفته در کلیسا رفتیم که روبروی آن صفی کوتاه تشکیل شده بود. به پشت بام رسیدیم و این اولین منظرهای بود که از ارتفاع، شهر بارسلونا را تماشا میکردیم. از اینجا منظره دریا، کلیسای ساگرادا فامیلیا و بیشتر جاذبههای شهر قابل مشاهده بود.
اما بازدید از کلیسای جامع به اینجا ختم نمیشود و در ادامه بازدید به سمت صومعه و حیاط آن رفتیم.
همانطور که پیشتر اشاره کردم این کلیسا به سنت ائولالیا وقف شده، دختری که در زمان مرگش تنها 13 سال سن داشت از این رو به نشانه آن، 13 غاز سفید رنگ در این حیاط نگهداری میشوند که یادآور مظلومیت او باشند.
بازدیدمان که از کلیسا پایان یافت به سمت یک کلیسا با نام سنت آنا (Santa Anna Church) که در برنامه بازدید مشخص کرده بودیم به راه افتادیم.
به کلیسای سانتا آنا رسیدیم. کلیسایی که نمای بیرونی آن بسیار کوچک بود اما با توجه به رتبه نسبتاً بالای آن در سایت تریپ ادوایزر احتمال دادیم درون آن بسیار متفاوت از بیرون آن باشد اما با ورود به آن کمی جا خوردیم. بیشتر شبیه به محلی برای انجام کار خیر و جمعآوری کمک برای فقرا بود!
در هر شهری یک میدان به عنوان میدان شاخص آن شهر شناخته شده میباشد که بیشتر گردهماییهای مردمی از جشن گرفته تا تظاهرات در آن برپا میشود؛ در بارسلونا نیز میدان کاتالونیا این نقش را دارد و مشهورترین و پر ازدحامترین میدان شهر به شمار میآید.
تلاقی نامداران
به میدان که رسیدیم با اینکه در فصل کم گردشگر به سر میبردیم با خیل جمعیت روبرو شدیم. میدان کاتالونیا (Plaza de Cataluña) نقطه تلاقی مشهورترین خیابانهای بارسلونا یعنی خیابان «لارامبلا» و خیابان «پسیج د گراسیا» میباشد. این میدان پر از کبوترهایی بود که به امید گردشگران به سمت آنها پرواز میکردند و اسباب شادی کودکان و مردم را فراهم کرده بودند.
در گوشهای از میدان که به سمت خیابان لارامبلا قرار گرفته شاهد یادبود رئیس جمهور کاتالانها بودیم. این بنای یادبود از جنس سنگ، فلز و بتن به یاد رئیس جمهور مشهور کاتالونیا فرانسیس ماسیا (Francesc Macià) و توسط مجسمهساز مشهور اسپانیایی در سال 1991 میلادی طراحی و ساخته شده است.
رفته رفته صدای قار و قور شکمهایمان هم به راه افتاده بود که تصمیم گرفتیم برای صرف ناهار به رستورانی برویم که در نقشه نشان کرده بودیم. من در سفرهایم علاوه بر مشخص کردن جاذبههای گردشگری، مناسبترین رستورانها را نیز چه از نظر کیفیت غذا و چه از نظر هزینه برای خودم نشان میکنم. برای دسترسی از خیابان لارامبلا وارد کوچه و پس کوچهها شدیم اما اثری از رستورانی که نشان کرده بودم نیافتیم.
همین طور که قدم میزدیم چشممان به یک رستوران پاکستانی افتاد، رستورانی نسبتاً شلوغ و بزرگ که در نگاه اول به نظرم مناسب میرسید. نام رستوران «بسم الله کبابش» بود و همانطور که انتظار میرفت غذای حلال طبخ میکردند.
اولین بار بود که تجربه غذای پاکستانی را داشتیم و امیدوار بودیم غذا آنقدری تند نباشد که مانع از خوردن آن شود. پس از زمان کوتاهی غذای ما شامل چلو کباب و چلو خورشت بههمراه نان پنیری مخصوص آماده شد و آنقدر لذیذ و خوشمزه بود که در آن لحظه تصمیم گرفتیم باز هم برای صرف غذا به این رستوران سر بزنیم.
پس از صرف غذا و کمی استراحت، خرسند از رستوران خارج شدیم و مسیر بازار بوکریا را در پیش گرفتیم که به فاصله 10 دقیقهای از رستوران قرار داشت.
بازار هفترنگ
به بازار بوکریا (La Boqueria) رسیدیم؛ بازاری با سقف آهنی بلند که در زیر آن عموماً فروشگاههای رنگارنگ میوه و سبزیجات، انواع گوشت قرمز، ماهی، خشکبار و ادویه جای گرفته بود. قدمت این کهنه بازار به سال 1217 میلادی باز میگردد، زمانیکه در آن تنها به فروش حیوانات اختصاص داشت اما با گذشت زمان و در سال 1853 میلادی بازار به شکل کنونی در آمد.
بازار کاملاً در تسخیر گردشگران قرارداشت و کمتر مردم محلی را در حال خرید مشاهده کردیم از همین رو آن احساسی را که در بین مردم محلی به جستجوی آن بودیم، نیافتیم.
در قسمتی از این بازار نیز چندین رستوران قرار داشتند که گردشگران عموماً برای صرف غذاهای دریایی به آنجا میرفتند.
نبض تپنده بارسلون
امروز جسته گریخته از خیابان لارامبلا عبور کرده بودیم اما پس از بازدید از بازار بوکریا وارد این خیابان شدیم که تا انتهای این خیابان و اسکله قدمزنان به پیش رویم.
در هر شهر توریستی عموماً یک خیابان به عنوان نماینده و گل سر سبد خیابانهای آن شهر شناخته شده میباشد. خیابان لارامبلا (La Rambla) در بارسلونا در زمره مشهورترین خیابانهای دنیا قرار دارد و لقب زندهترین خیابان بارسلونا را نیز یدک میکشد.
خیابان لارامبلا خیابانی عریض میباشد که دو مسیر برای تردد خودو و دو مسیر پیادهرو باریک در دو طرف آن و یک پیاده رو بسیار عریض در مرکز آن قرار گرفته است. نام این خیابان را «لاس رامبلاس» هم مینامند که از ریشه کلمهی عربی «راملا» به معنی «ساحل شنی» گرفته شده است؛ در حقیقت، این خیابان باشکوه از رود خشک شدهای که به خارج از دیوارهای محلهی «گوتیک» راه داشت، شکل گرفته است.
این خیابان از میدان کاتالونیا آغاز شده و در ادامه به دریا و بلوار ساحلی ختم میشود. قدمزنان در این خیابان به پیش میرفتیم در حالی که این حجم از گردشگر را در هیچ نقطه از شهر به چشم ندیده بودیم. در پیادهرو عریض میانی، دکههای گلفروشی، فروش سوغاتی و رستورانها قرار گرفتهاند که بیش از هر چیز خودنمایی میکردند.
در قسمتی از خیابان به نقاشانی برخوردیم که چهره گردشگران را بصورت کاریکاتور با هزینهای بین 5 تا 15 یورو بر روی بوم نقاشی میکردند و همچنین هنرمندانی که با گریم چهرههای خود را به شکلهای غیر معمول درآورده بودند تا با پرداخت پول بتوانیم با آنها عکسی به یادگار بگیریم.
در انتهای خیابان و در نزدیکی ساحل به ستونی رسیدیم که با 60 متر ارتفاع به یادبود کریستف کلمب دریانورد مشهور ایتالیایی نصب شده بود. کریستف کلمب از طرف پادشاهی کاستیل (بخشی از اسپانیا) مأموریت داشت تا مسیری از سمت غرب به سوی هندوستان بیابد برای همین در سال ۱۴۹۲ میلادی با سه کشتی از عرض اقیانوس اطلس گذشت اما به جای آسیا به قاره ناشناخته آمریکا رسید.
به نزدیکی اسکله رسیدیم، جایی که محل سوار شدن به قایقهای تفریحی بود اما ما به سمت نیمکتی چوبی که در گوشهای آرام از اسکله قرار گرفته بود رفتیم تا نظارهگر آسمان و دریای آبی باشیم.
تجمع قایقهای تفریحی لوکس پهلو گرفته در اسکله بسیار زیاد بود و گردشگران پرشمار، از پل چوبی عابر پیاده به سمت دیگر اسکله در تردد بودند.
برای دقایقی که بر روی نیمکت نشسته بودیم، در ذهنم لحظات سخت شب گذشته را مرور میکردم؛ از تاخیر در پرواز گرفته تا حدود یک ساعت پیادهروی در نیمه شب در خیابانهای بارسلونا برای رسیدن به هاستل و در نهایت تختهایی که هر کدام در گوشهای از اتاق جای گرفته بودند. در این بین همسرم خونسردتر از من بدون کوچکترین خمی به ابرو، در کنار من و با من از تمامی این اتفاقات تلخ عبور کردیم تا امروز در این لحظه شور و هیجان حضور در بارسلونا را تجربه کنیم. به راستی که هرچقدر هم در برنامهریزی سفر دقیق عمل کنیم، در برخی مواقع ممکن است کوهی از مشکلات بر سر راه ما قرار گیرند و این تنها صبر و حوصله است که میتواند آنها را از بین ببرد.
شدت خستگی بدلیل کمخوابی شب گذشته باعث شد زودتر از آنچه فکرش را هم میکردیم به هاستل برگشته تا استراحتی کرده باشیم و بتوانیم فردا با انرژی کامل روزمان را آغاز کنیم. مجدداً وارد خیابان لارامبلا شدیم و به سمت هاستل بازگشتیم.
هاستل ما در گوشهای از میدان Plaça Reial جای گرفته بود که خود به عنوان یکی از جاذبههای بارسلونا شناخته میشد. در اطراف میدان چندین کافه و رستوران و در مرکز آن نیز یک آبنما قرار گرفته بود که گردشگران نسبتاً زیادی در اطراف آن قرار داشتند.
وارد هاستل شدیم و به سمت اتاق رفتیم. خوشبختانه مشکل شماره تختهایمان حل شده بود و اینبار یک تخت دو طبقه در نزدیکی پنجره به ما اختصاص داده شده بود. اتاق تقریباً خلوت بود و صحبتی هم بین مسافرها رد و بدل نمیشد. پس از دوش گرفتن بهترین کار، خواب بود و با وجود کمی سر و صدا با داشتن گوشگیرمان توانستیم به خوابی عمیق فرو رویم.
نقشه مسیر طی شده در روز هشتم سفر اروپا (بخش اول) - بیست و سوم مهرماه 98
نقشه مسیر طی شده در روز هشتم سفر اروپا (بخش دوم) - بیست و سوم مهرماه 98