هواپیما با نیم ساعت تاخیر حرکت کرد. سوار شدیم و دیدیم سطح هواپیما خیلی پایین تر از ماهان هستش. هواپیمای کوچیکی بود و هر طرف 3 ردیف صندلی داشت. یک طرف شماره های A,B,C و طرف دیگه D,E,F بود که بمنو همسرم شماره های C,D داده بودند و از هم جدا نشسته بودیم. خیلی ناراحت شدیم ولی چاره ای نبود و برای پرواز یک ساعته قابل تحمل بود ولی تصمیم گرفتیم برای برگشت حتما پذیرش آنلاین رو انجام بدیم. پرواز راس ساعت5/8 رسید. وارد یک فرودگاه کوچیکی شدیم و چون پرواز داخلی بود سریع کارامون انجام شد.
برای رسیدن به هتل باید سوار اتوبوس و بعدش مترو میشدیم. اتوبوس با قیمت نفری 65 روبل به سمت اولین مترو میرفت. تو ایستگاه مترو دستگاه های کارتخوان رو بررسی کردیم و دیدیم بهترین گزینه خرید کارت پلانتینیوم هستش. قیمت کارت 80 روبل بود. بعدش سفرهای 3 روزه نامحدود رو خریداری کردیم که قیمتش مناسب بود.
ایستگاه مترو 800 متر از هتل ایبیس سنتر فاصله داشت و کمی طولانی بود ولی مسیر زیبا و شلوغی بود. رسپشن هتل نفری 200 روبل گرفت تا رجیستری پلیس رو برامون انجام بده. تو مسکو هتلمون 4 ستاره بود و نیازی به این مبلغ نبود ولی اینجا سه ستاره بود و خودمون باید پرداخت میکردیم.صندوق امانات در کنار میز پذیرش بود و وسایل هامون رو گذاشتیم و بهمون کلیدش رو دادن. جریمه گم کردن کلید 10000روبل بود بخاطر همین مدام چکش میکردم که گم نشده باشه.اتاق خوبی بود کمی کوچیکتر از قبلی بود ولی در کل راحت بود و هیچ ایرادی نداشت. تو هتل مسکو هر روز آب و چایی و نسکافه و مواد شوینده شارژ میشد ولی اینجا از این خبار نبود که بنظرم مهم نبود.
من از ایران کتری برقی مسافرتی گرفته بودم تا بتونیم چایی بخوریم ولی تو مسیر اتاق دستگاه آب گرمکن دیدیم و هر روز از همون استفاده کردیم. خیلی گرسنه مون بود .ساعت نزدیک 11 بود میخواستیم غذای خوب بخوریم ولی دیر بود . نزدیک هتل باز هم رستوران kfc بود و به ناچار با اکراه رفتیم تا باز هم مرغ سوخاری بخوریم. البته غذاش بهتر از kfc مسکو بود ولی دیگه تمایل نداشتیم بیایم و غذای برگرکینگ و مکدونالد بهتر بودند و حتی ارزون تر! بعد غذا برگشتیم تا سریع بخوابیم و برای فردا که روز جدیدی بود آماده شیم.
هزینه های روز پنجم
بلال پارك گورگي 200
ناهار در فرودگاه ١١٠٠
اتوبوس از فرودگاه به هتل سنت بترزبورگ ١٣٠
ماليات در هتل ٤٠٠
شام كي اف سي ٥٣٣
کارت مترو ١٦٠
شارژ كارت ١٠٤٠
روز ششم:
از امروز صبحونه هتل رو داشتیم. ذوق زده بودیم و انصافا صبحونه ش خوب بود.حسابی خوردیم و راه افتادیم. از همون اول این شهر جور دیگه ای دلبری میکرد تا چهارراه رفتیم و دیدیم ایستگاه ترمینال قطار اونجاست. فکر کنید اگه با قطار می اومدیم پیاده میتونستیم به هتل برسیم. قسمت ما که نشد ایشالا بقیه تجربه کنند. کمی جلوتر سوار اتوبوس شدیم که مستقیما به سمت هرمیتاژ میرفت. خیابون پرشور و شوقی بود.همه چی بهمون حس خوب میداد. پس از پیاده شدن ورودی مترو در سمت راست بود.قبل 11 رسیده بودیم و فعلا صندوق های بلیط فروشی باز نبودند. کمی صف وایسادیم و وارد شدیم . همون اول اتاقک مخصوص کوله رو دیدیم و وسایل رو تحویل دادیم تا راحت باشیم. حتی آب هم برنداشتیم.گفتیم هر وقت خواستیم برمیگردیم ولی حواسمون نبود که بعد تحویل وسایل وارد موزه شدیم و دیگه نمیتونستیم برگردیم.
برگه راهنما رو برداشتیم و به سمت طبقه دوم رفتیم که با ورودی فوق العاده باشکوهی روبه رو شدیم که چشم از دیدنش سیر نمیشد.هر جا رو که نگاه میکردی از کف تا سقف همه جا کار شده بود. از همونجا شروع به دیدن کردیم. بالای سردر هر اتاق شماره اون اتاق نوشته شده بود که میتونستید تو نقشه ببینید کجایید. بدون راهنما اصلا نمیشد گشت. حتی چندبار هم گم شدیم و از اتاق های تکراری گذشتیم. تحسین برانگیز بود که با بلیط 500 روبلی میتونستی انقد زیبایی ببینی. میشه گفت همه چیز در همه جوانب و موضوعات همگی اینجا جمع شده بود واقعا نیازی به دیدن هیچ موزه و کلیسای دیگه ای نبود از بس اینجا کامل بود.
اصل دیدنی ها در طبقه دوم بود، بعدش طبقه اول و بعدش طبقه سوم. مثلا قسمت مربوط به مصر در طبقه اول و قسمت های ایران و چین و ژاپن در طبقه سوم بود. سیستم تهویه و کولر در طبقه دوم خیلی خوب بود ولی طبقات دیگه خیلی گرم و آزاردهنده بود و بعضا قابل تحمل نبود.قمست ایران زیبا بود و باعث افتخار ما شده بود. حدود ساعت 4 خیلی گرسنه و تشنه بودیم، مجبور شدیم به کافه طبقه اول بریم و یک اسنک و یک شیشه آب بگیریم تا کمی رو به راه شیم و بتونیم باز هم بگردیم.ساعت 6 از خستگی زیاد بیرون اومدیم. ولی در خروجی رو به خیابون بود و ما میخواستیم در محوطه ورودی که خیلی دنج بود کمی استراحت کنیم و خوراکی هامون ر بخوریم. دوباره از گیت بازرسی ورودی رد شدیم. تو حیاط داخلی حدود 10 نفر آدم بودند و چون دیگه آخرای ساعات کاری موزه بود دیگه هیچ کس نمیومد. حسابی نشستیم و استراحت کردیم.
موزه هرمیتاژ، کاخ زمستانیساعات کاری موزه هرمیتاژ سن پترزبورگ: چهار شنبه و پنجشنبه و یکشنبه: 11 صبح تا 6 بعد از ظهر (شنبه و جمعه و سه شنبه تا ساعت 8 شب). دوشنبه ها تعطیل است.قیمت ورودی موزه هرمیتاژ: بازدید قصر زمستانی 600 روبل. موزه اصلی 500،کاخ منشیکوف 600.آدرس موزه هرمیتاژ: سن پترزبورگ، میدان کاخ* برای خرید بلیط باید به پشت کاخ زمستانی بروید. چند دستگاه ATM مانند هم بلیط را میفروشند (فقط با کارت)
* در اولین سه شنبه هر ماه رایگان است.
* این موزه از 5 ساختمان تشکیل شده است که به هم متصل اند. (آرمیتاژ قدیمی، آرمیتاژ جدید، کاخ زمستانی، آرمیتاژ کوچک و تئاتر آرمیتاژ)
امروز دوباره اینترنت سیم کارت قطع شده بود و نمیتونستیم کاری کنیم. با اینترنت هرمیتاژ شعبه mtc رو که تو میدان کاخ بود پیدا کردیم و رفتیم و با کمک متصدی اونجا 150 روبل که برای 6 روز کافی بود شارژ کردیم. اطراف میدان کاخ خیلی سرزنده بود و آدم از دیدنش لذت میبرد. یه سمت نقاشانی بودند که طراحی چهره انجام میدادند. سمت دیگه گروهی در حال نواختن و خوانندگی بودند. در انتها مردی در حال رقاصی به سبک کمدی بود ، با اینکه متوجه حرفش نمیشدیم ولی دیدنش لذت بخش بود. نهار نخورده بودیم و دنبال رستوران استوالیا گشتیم که قبلا یک نفر تو سفرنامه ها بهش اشاره کرده بودیم. برای ناهار شنسیل مرغ، سینه مرغ گریل، کتلت گوشت و کباب تابه ای با سیب زمینی خوردیم. خوشمزه بود و غذای سالمی بود ولی اینجور نبود که قیمتش خیلی مناسب باشه و از فست فود گرون تر درمیومد ولی با این حال تصمیم گرفتیم هروقت که دلمون خواست از اینجا غذا بگیریم.
هم این سمت هم سمت هتل کلی شعبه داشت و هر جا میرفتی پیداش میکردی. اکثرا میدیدم که مردم برنج یا پاستا رو با کتلتی چیزی میگیرند که خب خیلی شبیه غذای ایرانی میشد ولی همسرم از قیافه برنج خوشش نیومد و سفارش نداد. خداروشکر برنامه اینجا عین مسکو فشرده نبود. کمی خیابون گردی کردیم و به سمت هتل رفتیم تا برنامه فردامون بهم نخوره و خسته نباشیم. روز خیلی خوبی بود و هرمیتاژ عالی بود.
هزینه های روز ششم
موزه هرميتاژ ١٠٠٠
ناهار در موزه ٥٠٠
عصرانه در استولوويا١٠٠٠
شارژ سيم كارت ١٥٠
روز هفتم:
بالاخره روز نحس من رسید. حقیقتش من اول نمیخواستم اصلا سفرنامه بنویسم ، چون خاطره ی بدی تو دهنم مونده بود ولی با گذر زمان بهتر شدم. وای از امروز که روز خیلی عجیبی در تمام طول عمرم بود. امروز یه کم دیر پاشدیم، خسته بودیم دلم میخواست استراحت کنم ولی بزور پاشدیم و رفتیم صبحونه بخوریم. همش فکر میکردم کجا بریم با توجه به اینکه فقط تا چهارشنبه اینجا بودیم و وقت الکی گشتن نداشتیم و باید درست تصمیم میگرفتیم. با توجه به اینکه ممکن بود یکشنبه کاخ کاترین برای دانشجوها رایگان دربیاد، امروز رفتیم کاخ پترهوف! میخواستم اون هایی که راه دورتری دارند، رو زودتر بریم تا روزهای آخر خستگی آزاردهنده نشه. با اینکه انگار امروز از اولش دلم آروم نبود رفتیم. بعد اینکه اول با مترو و بعدش سوار اتوبوس شدیم تا به یه شهر دیگه به اسم سیبریا بریم.
حدود 2 ساعت تو راه بودیم. خیلی دور بود. همش تو دلم میگفتم آخه انقدر دوره می ارزه آدم بیاد اینجا. ساعت 5/11 رسیدیم اونجا، صف کمی بود. بلیط 1200 روبلی رو فقط برای دیدن محوطه گرفتیم. باز هم دلم ناآروم بود. به همسرم گفتم هرمیتاژ با اون عظمت 500 روبل گرفت ولی اینجا اینقدر گرون. چه خبره آخه! رفتم تو همه دور فواره اصلی تجمع کرده بودند مشخص بود که دیر رسیده بودیم و منظره ی باز کردن فواره ها که با موسیقی همراه هست رو ندیدیم. باز هم ناراحت شدم که این صحنه رو از دست دادیم. آفتاب بدی رو صورتمون میزد و اذیتمون می کرد. کمی ایستادیم تا از دیدن لذت ببریم. کلی عکس گرفتیم ولی عکس هامون خوب در نمیومد. امروز انگار مدام بهم الهام میشد که قراره اتفاق بدی بیفته. طبق تحقیقاتم 110 هکتار زمین بود که خیلی بزرگ بود و باید همه جاش رو میدیدیم، به سمت سایه ها رفتیم که یه سنجاب بانمکی رو دیدیم که همش دنبال فندق بود و در حال خوردن، پیشمون بادوم زمینی بود ، چندبار براش انداختیم ولی نخورد. مشخص بود تا وقتی فندوق هست بادوم زمینی نمیخوره.
تصمیم گرفتیم الکی و بدون نقشه راه نریم وگرنه این 110 هکتار رو تموم نمیکردیم، به سمت چپ رفتیم چون از در ورودی که اومدیم مشخص بود تو انتهای پارک هستیم، در حین پیاده روی به یه دریاچه بزرگ رویایی رسیدیم که تو سمت دریا پر از درخت های شبیه نخل بود که از پایین انگار آخر دنیا بود و بعد اونا چیز دیگه ای نبود. بعد اینکه یدور کامل دریاچه رو چرخیدیم، به سمت دریا رفتیم. خیلی زیبا و چشمگیر بود. کمی دقت کردیم، اون سمت دریا کشور فنلاند دیده می شد. خیلی حس بدی داشت که انقدر نزدیک بود ولی نمیتونستی ببینیش. ساعت 4 گرسنه مون شد کنار دریا نشستیم و اسنک کالباسی رو که من از خوردنی های صبحونه درست کرده بودم خوردیم. خیلی بهمون چسبید، ولی گرممون بود. آفتاب کلافه کننده بود. جلوتر کیوسک بستنی فروشی دیدیم، با ایما و اشاره به انگلیسی پرسیدم که اسکوپی چنده، گفت 190 روبل. گرون بود ولی خیلی دلمون میخواست.
بعد صف نیم ساعتی نوبت ما شد. یه سری چیزا پرسید که نفهمیدم چی میگه. کلافه شد و من دو تا مزه نشون دادم گفتم اینارو میخوام. از من به شما نصیحت، رفتید حتما فقط و فقط با نرم افزار مترجم گوگل با افراد صحبت کنید، با ایما و اشاره و انگلیسی دست و پا شکسته 90% دارید راجع به چیز اشتباهی صحبت میکنید. دو تا اسکوپ رو تو یه چوپ قیفی گذاشت و قیفی دوم رو نشون داد که گفتم نه فقط یدونه میخوام.توش گردو و توت فرنگی ریخته بود از قبل که من نفهمیده بودم اصلا. عصبانی شد اون یکی رو گذاشت کنار و گفت پولش میشه 740 روبل، همونجا مخ من سوت کشید، پول غذای دو نفر رو دادیم به یه بستنی ساده، اول میخواستم نگیرم اصلا ولی دیگه بیخیال شدم و رفتیم. همش به بستنی نگاه میکردم و میگفتم چرا آخه! چرا ما ایرانی ها همش باید تو مسافرت های خارج استرس پول رو بکشیم وهمش حساب کتاب کنیم.
حالا اینجا خیلی خوبه. همین یه بار من سر گرون بودن چیزی ناراحت شدم ولی مثلا تو دبی همش در حال حساب و کتاب بودم. ساعت 5/5 که خیلی خسته بودیم تصمیم گرفتیم که از فواره اصلی دوباره دیدن کنیم و بریم. همسرم موبایل من رو گرفت و آخرین فیلم برداری رو انجام داد. منظره زیبایی بود، ظهر اونجور که باید به خاطر آفتاب لذت نبرده بودیم؛ کمی ایستادیم بعدش از مجموعه خارج شدیم. داستان بدبیاری ما تازه داشت شروع میشد. در حالی که منتظر اتوبوس بودیم، دست تو کیفم کردم که گوشیمم رو چک کنم که دیدم نیست. به همسرم گفت موبایلم دست توهه گفت نه، گفتم شوخی نکن مسخره بازی درنیار بده به من، گفت میگم دست من نیست. یهو ترس برم داشت. چندبار کیف رو چک کردم، قاب گوشیم مشکی بود، میگفتم شاید نمیبینمش، نبود که نبود.
حتی الان هم که بعد مدتی یادش میفتم چشمام پر اشک میشه. همسرم گفت زود باش بیا برگردیم. کل راه رو تا ورودی دوییدیم ، در حالی که چشمامون رو زمین بود ،که شاید اونجا باشه . رسیدیم به خروجی ، از هرکسی میپرسیدم انگلیسی بلد نبود.نمیدونم چرا اینترنت گوشی کار نمیکرد،همسرم همش با موبایل ور میرفت که بتونه از نرم افزار مترجم استفاده کنه. دوتامون داشتیم از استرس میمردیم. من همش میدوییدم و از هرکسی میپرسیدم که انگلیسی بلده یا نه، حتی مردم. اون لحظات رو هیچ وقت یادم نمیره، انگار زمین دور سرم میچرخید و هیچ کس براش مهم نبود. هی میگفتم من گوشیم رو گم کردم کسی ندیده، تو صف خرید بلیط تک تک سراغ مسئول باجه ها رفتم که یکی گفت یذره انگلیسی بلده. جریان رو بهش گفتم گفت صبر کن. اومد چندتا سوال ازم پرسید. کاملا دلسوزی رو تو چشماش میدیدم که اون هم نگران شده بود. خیلی دید اشتباهیه که میگن مردمان روسیه آدم های بدی هستند. من که چیزی ندیدم. اون خانوم اومد به نگهبان گفت که منو بزاره برم تو، تا دنبال گوشیم بگردم.
وقتی رفتم دیدم همسرم با نرم افزار مترجم اجازه گرفته که بره تو. دیگه نمیتونستم جلو اشکام رو بگیرم. با چشمانی گریون رو زمین دنبال گوشیم میگشتم ولی نبود که نبود. حداقل یک ربع اون محوطه نهایی رو زیر و رو کردیم. همسرم از فرد نظافت چی پرسید گفت باید برید قسمت مدیریت. با اینکه با نرم افزار مترجم صحبت میکردیم ولی باز هم منظور ما رو متوجه نمیشدند. بالاخره بعد کلی زمان ازشون خواستیم دوربین هاشون رو چک کنند. بعد اینکه از بالادستی ها ااجازه گرفتند گفتند فقط یک نفر میتونه بره اتاق دوربین ها، به همسرم گفتم من حالم خوش نیست ، تو برو. من نیم ساعت نشستم هیچ خبری نشد یهو دیدم همسرم صدام میکنه بیا تو. رفتم دیدم هنوز که هنوزه نتونستن ما رو پیدا کنن چون ساعت دقیق نمیدونن. ما قبل اینکه از مجموعه بیرون بیایم با مادرم تماس اینترنتی گرفته بودیم. گفتم ساعت اون رو چک کن و ده دقیقه بعدش رو تو دوربین بیارین.
بعد کمی جست و جو خودمون رو تو 2تا دوربین پیدا کردم ولی خیلی بی کیفیت بود و به درد نمیخورد. ساعت 8 رو گذشته بود و میگفت ساعت کاری تموم شده. شمارتون رو بدید ما فردا با پیامک بهتون اطلاع میدیم که چی شد. گفت اگه میخواید به پلیس اطلاع بدید که پیگیری کنه براتون، گفتیم نزدیک ترین آدرس ایستگاه پلیس رو بدید. تو یاندکس زد و با اتوبوس 5-6 ایستگاه راه بود. سوار اتوبوس شدیم انقدر گیج و منگ بودیم که یهو دیدیم مسیر اشتباهی رو داریم میریم.دوباره پیاده شیم جایی که فقط تا چشم کار میکرد درخت بود. ترسیدیم چون هیشکی نبود. هوا داشت سرد میشد ولی به روی خودمون نمیاوردیم. بعد یک ربع یه اتوبوس اومد که شماره مسیر ما نبود. سوار شدیم تا حداقل تا داخل شهر بریم که امن تر باشه. وسطا پیاده شدیم و منتظر موندیم و دوباره سوار شدیم.
وقتی به ایستگاه پلیس رسیدیم با در بسته مواجه شدیم. خیلی زنگ زدیم تا اینکه یکی به روسی جواب داد. به انگلیسی گفتیم بیا دم در ، ما گوشیمون رو گم کردیم. بزور اومد بهش جریان رو گفتیم بدون اینکه چیزی بگه رفت داخل. بعد 5 دقیقه برگشت گفت منتظر ارشدش باشیم اون باید بیاد. نیم ساعت صبر کردیم خبری نشد ازش پرسیدیم چی شد، دوباره ده دقیقه معطلمون کرد و اومد گفت عریضه شکایتتون رو باید کنسولگری کشورتون بنویسه وگرنه ما قبول نمیکنیم. ساعت 10 شب بود ، بدون هیچ امیدی بیرون اومدیم و منتظر اتوبوس شدیم . ساعت 12 شب به هتل رسیدیم و با بدنی کوفته به خواب رفتیم.
کاخ پترهوف (Peterhof)ساعت کاری کاخ پترهوف: هر روز از ساعت 9 تا 20قیمت ورودی کاخ پترهوف: 1200 روبل باغ پایینی، گرندپالاس 1500 روبل،آدرس کاخ پترهوف: سن پترزبورگ، رازودنایا اولیتسااحتمال رایگان بودن برای دانشجوها:دومین یکشنبه هر ماه (22 مرداد)* دو راه برای رفتن به کاخ پترهوف :1. راه آبی: از ایستگاه پشت ساختمان هرمیتاژ به نام های Dvortsovaya و Admiralteyskaya با قیمت 850 روبل و زمان 35 دقیقه به باغ پایینی کاخ پترهوف می رود. 2.با مترو از هتل به ایستگاه Avtovo رفته و اونجا سوار اتوبوس شوید. (حدود یک ساعت و ربع زمان میبرد)
* فواره های معروفش راس ساعت 11 با یه برنامه موزیکال باز میشوند.
*نکته ای که برای کل سفر لازمتون میشه اینه که هرجا رفتید ، از سرويس هاي بهداشتي داخل آن مجموعه استفاده كنيد ، تقريبا اكثر سرويس هاي بيرون رايگان نيستند .(با قيمت 50 روبل )
هزینه های روز هفتم:
بلیط کاخ پتروهوف 2400
بستني ٧٣٠
روز هشتم:
صبح ساعت 9.5 با بدن درد بیدار شدیم، من خیلی خسته بودم خیلی، دوست داشتم برمیگشتم ایران خونمون، دوباره کیفم رو ریختم بیرون موبایلم نبود باورم نمیشد. وقت صبحونه داشت تموم میشد با بدبختی رفتیم پایین تا صبحونه بخوریم. دوباره برای ناهار اسنک آماده کردم چون میل به صبحونه هم حتی نداشتیم. برگشتم اتاق به حموم رفتم تا کمی بدنم آروم بگیره، حدود ساعت 1 حوصلمون سر رفت و قرار شد مسافرتمون رو خراب نکنیم و یه برنامه سبک بچینیم و از کلیساهای کوچیک دیدن کنیم. بخاطر همسرم خودم رو خوب جلوه دادم و حرکت کردیم. اول به کلیسای سنت ایزاک رفتیم. با بی میلی تمام بلیط گرفتیم و به داخل رفتیم. کلیسای کوچیکی بود شبیه کلیساهای قبلی بود و عکس دوازده حواریون تو دور تا دور کلیسا پر شده بود و افرادی در حال عبادت بودند.
در حد نیم ساعت گشتیم و اومدیم بیرون. پارکی جلوش بود که برای عکاسی خیلی خوب بود. میدونی قشنگ نزدیک بود که در حالی که به سمتش میرفتیم با گروه فیلم برداری و پرده سبز که به سبک قدیم بازی می کردند مواجه شدیم. لباس های خوشگل و ماشین های قدیمی داشتن و کمی ایستادیم تا ببینیم. بعدش با اتوبوس به سمت کلیسای کازان رفتیم. ورودی کلیسا پارکی بود و خیلی شلوغ بود. گرسنه مون بود کمی نشستیم تا اسنک هایی که آماده کرده بودم بخوریم. بعد برای بازدید رفتیم. ورودی رایگان بود، یه کلیسای تاریک و دلگیری بود که سکوت همه جا رو فرا گرفته بود و اکثر خانم ها روسری های کوچولو سرشون بود و در حال عبادت بودند.
صفی بزرگ تشکیل شده بود که به سمت فرد کشیک میرفتند و در نهایت عکس حضرت مسیح رو میبوسیدند. از اونجا بیرون اومدیم و پیاده به سمت کلیسای منجی در خون رفتیم. حدود 10 دقیقه راه بود .کلیسایی زیبا کنار رودخونه بود. چون از دیدن کلیسا خسته شده بودیم، دیگه داخل نرفتیم و به همین دیدن نما بسنده کردیم. کنار کلیسا پارک میخالوئسکی بود که کمی برای استراحت رفتیم و خوراکی خوردیم.
بعد اینکه خستگی درکردیم، به سمت موزه هرمیتاژ و میدان کاخ رفتیم تا دوباره حداقل عکاسی کنبم. چون عکس های قدیمی همه رفته بود و دستمون بهش نمی رسید. خیلی حس بدی داشت که دوباره به سمت همون لوکیشن ها بری و یادت بیاد که لحظات خوشی رو اونجا داشتی و ثبتش کردی ولی دیگه نداریش. بعدش به سمت هتل رفتیم تا کمی استراحت کنیم و شب به خیابون نوسکی برسیم و خیابون گردی کنیم و شب های سنت پترزبورگ رو هم ببینیم. خیلی شب جالبی بود. ما به سمت کلیسای کازان با اتوبوس رفتیم و از اونجا پیاده به سمت هتل برگردیم. تو راه به چندتا خواننده ها و نوازنده ها برمیخوردیم و با اینکه زبانشون رو نمیدونستیم، وایمیستادیم و از ریتم لذت میبردیم. یک جا هم افرادی در حال آتیش بازی بودند و واقعا حرکات دیدنی و کاملا حرفه ای انجام میدادند. چندتا مغازه سوغات فروشی هم تو راه بود که قیمت ها کمی بالا بود و چیز خاص و متفاوتی به چشممون نخورد. حدود ساعت 12 برگشتیم ، تا برای فردا آماده شیم و امروز رو اینجوری گذروندیم.
هزینه های روز هشتم:
کاخ سنت ايزك ٧٢٠
شام ٤٢٧
روز نهم:
طبق معمول امروز هم زود راه افتادیم چون راهمون دور بود و باید به شهر پوشکین میرفتیم. روحیه م امروز بهتر بود ولی خب قلبم سنگینی می کرد. وقتی رسیدیم یه صف نیم ساعته وایسادیم تا بتونیم بلیط بگیریم. 800 روبل به دانشجوها تخفیف میدادند. اولین بار بود همچین تخفیفی میگرفتیم و خلی چسبید. اگه اینجا نبود تقریبا گرفتن کارت دانشجویی بین الملل خیلی بدرد بخور نمیشد. ساعت 11:15 وارد مجموعه شدیم وبلیط سالن m2 رو برای ساعت 12 گرفتیم که اکثرا همین رو میگرفتند. در بدو ورود مردی با ویالون مشغول نواختن آهنگ دلنوازی بود. کمی ایستادیم تا لذت ببریم. از اونجایی که عکس هامون پریده بود شروع به عکاسی در ابتدای مجموعه کردیم تا ساعت 12 داخل کاخ بشیم.
نمای کاخ بی نظیر بود و عکس های قشنگی گرفتیم. دیدن اینجا خیلی حالم رو بهتر کرده بود. ساعت 12 وارد کاخ شدیم کیف هامون رو تحویل دادیم و وارد صف کوچیکی شدیم. علت معطلی این بود که گروه بندی میکردند و گروه گروه داخل کاخ میشدند که برای ما جای تعجب داشت. بهمون پاپوش دادند تا روی کفش هامون بپوشیم. بعد دیدیم که همه در حال گرفتن هندزفری هستن که فکر کردیم عین قبل پولیه ولی اینجوری نبود. هر گروه همراه با فرد نماینده ای فرستاده میشد تا توضیحات هر اتاق رو به زبان روسی بده. اگه زبان انگلیسی بود حتما امتحان میکردیم ولی متاسفانه اینجور نبود. جالب بود که 99 درصد این هندزفری ها تو گوششون بود. اینجا بود که مطمئن شدیم که اکثر توریست ها اهل کشور روسیه هستن و امسال احتمالا به خاطر جنگ خیلی ها روسیه نیومدند و دلیل اینکه خیلی از جاها بیش از حد شلوغ نبود هم قطعا همین بود.
اولش با گروه حرکت کردیم ولی بعدش دیدیم که لزومی نداره و جدا شدیم. هر جایی که میرفتیم طلایی بود. حالا هر اتاق تم رنگی همراه با رنگ طلایی ترکیب شده بود. خیلی زیبا بودند. مشخص بود که این کاخ کار یک خانوم با سلیقه بوده و با بقیه جاهایی که دیده بودیم کمی متفاوت بود. کاخ کوچیکی بود و کمتر از یک ساعت دیدنش وقت گرفت. در هنگام خروج مبل هایی برای استراحت گذاشته بودند که کمی اونجا نشسته خوابیدیم تا آفتاب بره و برای گردش به داخل مجموعه بریم. به سمت راست کاخ رفتیم که با باغی پر از گل های زیبا مواجه شدیم. باغی کوچک پر از گل های رنگارنگ و خاص که دست کمی از میراکل گاردن دبی نداشت. بعد از گذشتن از اینجا دریاچه ای دیدیم که انقدر بزرگ بود نمیتونستیم ابتدا و انتهای اون رو ببینیم. شروع به قدم زدن کردیم تا یک دور بچرخیم.
مدام تو ذهنم اینجا رو با مجموعه پترهوف مقایسه میکردم و هی میگفتم اینجا یه چیز دیگه ست. احتمالا گم شدن موبایلم توی این دید تاثیر گذاشته بود. نمیدونم چرا اون روزی که به پترهوف رفتیم از اولش حوصله نداشتم و از دیدنش کیف نکردم. انگار بهم الهام شده بود که قراره اتفاق بدی بیفته ولی اینجا اینجوری نبود. همه چی دلنشین و دوست داشتنی بود. دور تا دور دریاچه رو که پر از مجسمه ها، پل ها و ساختمان های زیبا بود، چرخیدیم و در انتها به ساختمانی رسیدیم که مجسمه کاترین اونجا بود. زیر مجسمه پر از سکه هایی عمودی بود که روس ها به خاطر خوش یمنی گذاشته بودند. سکه یک روبلی باریک تر از سایر سکه هاست و عمودی گذاشتنش سخت بود. چندبار امتحان کردیم ولی واینستاد و بیخیال شدیم.
ساعت 6 از پارک بیرون اومدیم تا سوار اتوبوس بشیم. در حال برگشت یادم افتاد که اوتلت ویلیج رو سر راه دیده بودم. چون وقت داشت گفتیم بریم اونجا. وقتی پیاده شدیم باید 20 دقیقه از یه راه خیلی پرت و ترسناک میگذشتیم تا به اونجا برسیم. فقط چون 2 تا دختر جلوی ما بودند جرئت کردیم که پشتشون بریم. بعد 20 دقیقه خسته کوفته رسیدیم. همون اولش وقتی به سمت چپ حرکت کردیم مغازه کتونی فروشی amazing red رو دیدیم که اکثر کفش هاش از برند پوما بود وقیمت حدود 3 تا 5 میلیون داشت و اگه دوتا یا بیشتر برمیداشتی 50% تخفیف میخورد. خیلی خوشحال شدیم و در کل از کتونی هاش خوشمون اومد ولی گفتیم بریم ببینیم برندهای دیگه قیمت هاش چجوریه اگه پیدا نکردیم برگردیم.
مغازه برند سیگما هم قیمت حدود 2 تومان داشت و خوب بود ولی برندهای دیگه تازه از 5 تومان شروع میشد. بخاطر همین برگشتیم تا از برند پوما خرید کنیم. 5 جفت کتونی به قیمت 15000 روبل یعنی 7میلیون و پونصد هزار تومان خریدیم. خیلی ذوق زده شده بودیم که تونستیم از روسیه خرید کنیم اونم به قیمت ارزون تر از ایران!! نزدیک های ساعت 10 که هوا داشت تاریک میشد اومدیم بیرون تا مسیر رفت رو تو تاریکی نریم و خودمون رو به ایستگاه اتوبوس برسونیم. خیلی گرسنه مون بود و تصمیم گرفتیم بخاطر خستگی کنار هتل به kfc بریم. اونجا طبق معمول ما تو دستگاه سفارشمون رو انتخاب کردیم و من با موبایل همسرم ازش عکس گرفتم و دادم به صندوق دار تا سفارش رو ثبت کنه.
در همون حین یهو همسرم با استرس گفت موبایلم کو؟؟!! من که رنگ و روم پریده بود گفتم از مترو پیاده شدنی دادم بهت به خدا، با داد گفت نه ندادی ، گفتم بخدا دادم جیبات رو نگاه کن( تو دلم همزمان داشت میگذشت که بدبخت شدیم بدون موبایل تو این کشور میخوایم چه غلطی بکنیم!). در حالی که ما داشتیم داد و بیداد میکردیم؛ صندوق دار هاج و واج داشت به ما نگاه میکرد که چی شده و موبایل رو داد و گفت پولش انقدر میشه!!!!!!!!!!! منو همسرم بهم نگاه کردیم. قلبم اومده بود تو دهنم و قشنگ تو نگاهم داشتم فحشش میدادم که زد زیر خنده! گفتم بفرما موبایلت! بعد گرفتن غذا که نشستیم من حالم خیلی بد بود، فشارم افتاده بود و از عصبانیت قرمز شده بودم.
یه ربع طول کشید تا حالم جا بیاد و همسرم تمام مدت در حال خندیدن بود. میبینید که گم شدن موبایل من با ذهن ما چی کار کرده بود. بعد اون جریان ما چندبار جیبامون رو چک میکردیم و من دیگه کیف دستی با خودم برنمیداشتم و همسرم فقط کوله پشتی رو برمیداشت. مشخص بود ذهنامون آشفته است و فکر میکردیم برگردیم ایران درست میشه ولی همین الان هم که بیشتر از یک ماهه ما برگشتیم هنوز هم من مدام گوشیم رو چک میکنم و استرس گم شدنش رو دارم. خلاصه نزدیک 12 بود که برگشتیم هتل و بلافاصله خوابیدیم.
کاخ کاترین (Catherine Palace)ساعات کاری کاخ کاترین: پارک کاترین همه روزه از ساعت 7 تا 10 شب باز است. کاخ کاترین درآگوست، ساعت 12 ظهر تا 6:45 بعد از ظهر باز است. کاخ هر سهشنبه بسته است .قیمت بلیط کاخ کاترین: هزینه بلیط برای بزرگسالان 700 روبل و دانشجویان 350 روبلآدرس کاخ کاترین: سن پترزبورگ، خیابان گاردن* نصف روز بازدید و قدم زدن در اینجا طول میکشد و بهتر است بازدید از اینجا را در روزهای آخر سفر بیایید ؛ چون میتونید اینجا استراحت کنید و برنامه خیلی فشرده ای نیست.
- چون که مساحت بناها و حجم دیدنیها خیلی زیاده که بهتره فقط ساختمان اصلی و محوطه رو در برنامه قرار بدید.
- در سایت باغ کاترین شروع ساعت بازدید از کاخ ساعت 12 اعلام شده بود ولی خود پارک زودتر باز میشه و میتونید ازش استفاده کنید تا کاخ باز بشه.
- ناهار رو باید داخل باغ بخوریم، بهتره قبلش از یه رستوران غذا گیرید و با خودتون بیارید چون نه تنها هزینه های اونجا خیلی بالاست بلکه چیز درست حسابی هم برای خوردن پیدا نمیشه.
- پشت کاخ کاترین، کاخ و باغ الکساندر هست که اگه وقت داشتید میتونید برید ببینید. بازارچه کنار کاخ هم نسبت به مغازه های داخل شهر قیمت های بهتری داره و میتونید خرید کنید.
هزینه های روز نهم:
بلیط کاخ کاترین 2400
کفش ١٥٤٧٥
شارژ كارت مترو ١٠٤٠
شام كي اف سي ٦٥٩
روز دهم:
امروز چون تولدم بود و برنامه مون خیلی فشرده نبود، کمی دیرتر از خواب بیدار شدیم و مشغول آماده شدن شدیم تا به قلعه پیتر و پاول بریم. این قلعه پشت رودخانه هرمیتاژ بود و خیلی نزدیک بود. در داخل مجموعه بلیط فروشی داخل یه ساختمانی بود و حدود نیم ساعت تو صف معطل شدیم. بلیط های مختلفی به فروش میرفت و فقط بلیط مجموعه اصلی رو خریدای کردیم. داخل ساختمان عکس ها ، مجسمه ها، قبرها و متعلقات پادشاهانی که حکومت کردند وجود داشت و در آخر به کلیسایی میرسید. اینجا خیلی معمولی و تکراری بود که بنظرم ارزش دیدن نداشت و دیدن بیرون ساختمان و محوطه اصلی که رایگان هست کفایت میکنه. برای مایی که خیلی راجع به تاریخ این کشور چیزی نمیدونستیم ، چیز جذابی برای دیدن وجود نداشت.
بعد حدود 2 ساعت گشتن از مجموعه بیرون رفتیم تا در کنار رودخانه ناهار بخوریم. جالبه دقیقا در کنار در ورودی و در خروجی که رودخونه بود، افرادی در کنار ساحل در حال آفتاب گرفتن بودند که بنظرم چون جای جای تاریخی بود خیلی دید خوبی نداشت. بعد ناهار به سمت کاخ هرمیتاژ رفتیم تا بلیط کشتی رو برای امشب بگیریم. طبق شکل بلیط شماره 12 رو که ساعت12:35 شب حرکت میکرد، انتخاب کردیم. تمامی بلیط ها دارای تخفیف برای دانشجویان بود که تخیف قابل توجه ای داشتند. بلیط های کشتی های پترهوف هم در همینجا به فروش میرفت.
عصر بود و خسته بودیم و غیر از برنامه تولدم کار دیگه ای نداشتیم پس به هتل برگشتیم تا استراحت کنیم و چیزی بخوریم و شب هم پاساژ گالریا که نزدیک هت بود و همیشه شلوغ بود رو بگردیم و در یکی از کافه ها تولدم رو بگیریم. وقتی به هتل رسیدیم دیدم روی میز کاغذ و شکلاتی هست که پیام تبریک تولدم از سمت هتل بود. بغض کردم و نشستم گریه کردم. تولدم بود و چون موبایل نداشتم تبریک های اطرافیان رو ندیده بودم. حتی خانواده م هم اطلاع نداشتن و از اونها هم خبری نداشتم. همسرم کمی دلداریم داد و آرومم کرد. باز هم چون نمیخواستم تولدم رو خراب کنم تظاهر به خوب بودن کردم و کمی استراحت کردم. ساعت 8 از هتل دراومدیم و به سمت کافه های پاساژ رفتیم. چیزی شبیه به کیک تولد هیج جا نبود و همه جا شیرینی داشت و در نهایت تو کافه ای شبیه به استارکینگ شیرینی ای پیدا کردیم و همونجا جشن گرفتیم.
ساعت 10 شده بود و گرسنه مون بود. متاسفانه اونجا ساعت 10 پاساژها میبندن و باز هم ما نتونستیم که این پاساژ رو بگردیم. به طبقه فودکورت رفتیم تا از برگر کینگ غذا بگیریم که گفتن پول نقد قبول نمیکنن. جاهای دیگه هم بسته بود . پس به اونور خیابون رفتیم تا تو رستوران های تاجیکستانی استوالیا شام بخوریم. چیزی شبیه شیشلیک و گوشت ماهی سفارش دادیم که انصافا خوب بود. ساعت 11 بود و باید عجله میکردیم. به هتل برگشتیم تا لباس گرم بپوشیم و راه بیفتیم. راس 12 به رودخانه رسیدیم. یه صف4-5 نفره منتظر بودند که ما هم به اونا پیوستیم.
خوب شد زود رفتیم وگرنه جاهای خوبی گیرمون نمیومد. میخواستیم تو محوطه باز کشتی بشینیم ولی نمیدونم پرا از قبل پر شده بود که البته خداروشکر که ننشستیم چون رفته رفته هوا سردتر میشد و قابل تحمل نبود. اکثر میز و صندلی ها چهار نفره بودند ولی ما تو میز دو نفره نشستیم. راس ساعت1 همه به بیرون رفتن تا باز شدن پل کاخ رو ببینند. خیلی زیبا بود ولی آیا این مبلغ می ارزید که حتما این صحنه رو تو انبوه جمعیت تو کشتی ببینی! به نظرم که اصلا!! بعد باز شدن دو تا پل دیگه رو هم دیدیم .
وقتی بیرون وایساده بودیم یک آقای ایرانی رو دیدیم و با ایشون احوال پرسی کردیم. یک خانواده 5 نفره با یک فرد پیر و بچه با تور سن پترزبورگ به مدت یک هفته اومده بودند که اصلا از تورشون راضی نبودند و میگفتند که خوب کاری کردید که تنها اومدید. البته بنظرم تو شرایط اونها با تور اومدن گزینه بهتری بود ولی خودشون نظر دیگه ای داشتند. اتفاق بدی که براشون افتاده بود این بود که اومدنی که با هواپیمایی نوردویند اومده بودند متاسفانه ساک هاشون رو هواپیما با خودش نیاورده بود و با شکایت هم به جایی نرسیده بودند و دستشون به هیج جا بند نبود. میگفت حتی دلارهاشون هم تو چمدان بوده و فقط دلار های مسافرتی رو که تو فرودگاه گرفته بودند همراهشون داشتند. مجبور شده بودند که از اینجا لباس و چمدان تهیه کنند تا کمتر اذیت بشند. خیلی براشون ناراحت شدم و ته دلم هی یاد موبایلم می افتادم. ما هم جریان رو بهشون گفتیم تا بهشون دلداری بدیم که بلاخره از این مسائل پیش میاد.
ساعت 1.5 بود و ما به شدت خوابمون میومد. چند نفری هم در داخل مشغول چرت زدن بودند. کشتی تا ساعت 2.5 طول میکشید و خیلی کلافه شده بودیم. پس همونجا خوابیدیم. من که از سرما داشتم میلرزیدم خیلی پشیمون بودم که اومده بودم. بعد از پیاده شدن سریع یاندکس گرفتیم و برگشتیم. تو راه برگشت جالب بود که تو خیابان نوسکی هنوز هم افرادی در حال رفت وآمد بودند و شهر روشن بود.
قلعه پیتر و پائول (The Peter & Paul Fortress)ساعت کاری قلعه پیتر و پائول: جزیره زایاچی: همه روزه از ساعت 6:00 الی 21:00، ورود به قلعه پیتر و پل: همه روزه از ساعت 10:00 تا 18:00، سه شنبه ها تا 17،زندان: 10:00 تا 18:00، قلعه ساعت 21:00 تعطیل میشود. چهارشنبه ها تعطیلقیمت ورودی قلعه پیتر و پائول: ورود به کلیسا: 550 روبل، ورود به زندان: 250 روبل، ورود به موزه اکتشافات فضایی و فناوری موشکی: 200 روبل، موزه علم و فناوری و موزه سرامیک: 200 روبل، ورود به دنیای هنر نو: 250 روبل، ورودیه کل قسمتها: 750 روبلآدرس قلعه پیتر پائول: سن پترزبورگ، جزیره زایاچی* ورود به داخل قلعه شامل هزینه نیست و فقط برای دیدن ساختمان های داخلی باید هزینه بدید.* بلندترین ساختمان شهر کلیسای پتروپل است در این مجموعه است..
* هر روز داخل قلعه ساعت ۱۲ افراد نظامی توپ شلیک می کنند و رژه نظامی میروند.
هزینه های روز دهم:
کاخ پیترو پائول 1100
کشتي كروز ٣٥٠٠
خريد سوغاتي و شكلات ٣٢٧٠
کيك تولد ٣٢٠
روز یازدهم:
امروز صبح دیرتر بیدار شدیم چون شب دیر خوابیده بودیم.چون روز آخرمون بود تصمیم گرفتیم آخرین تلاشمون رو برای پیدا کردن موبایل من بکنیم. پیش رسپشن هتل رفتیم و موضوع رو با نرم افزار بهشون توضیح دادیم. ازشون خواستیم که به پلیس زنگ بزنن و بپرسند گوشی پیدا کردند، چون ما شکایتی ثبت نکرده بودیم. ولی قبول نکردند و گفتند اجازه این کار رو ندارند. هرچی گفتیم ما چون زبان بلد نیستیم برای همین ازتون درخواست میکنیم حتی گفتیم با موبایل ما زنگ بزنید و خودتون رو معرفی نکنید ولی باز هم قبول نکردند. آخرش آدرس نزدیک ترین ایستگاه پلیس رو بهمون دادن تا بریم. با پیاده روی بیست دقیقه ای رسیدیم. تو راه یهو همسرم به خودش پیچید و گفت چیزی تو بدنش هست.
لباسش رو درآورد و دیدیم یه نیش گنده خورده و خیلی درد داشت. قرار شد اگه بدتر شد بریم دکتر ولی واقعا تا زمان برگشتن به ایران حوصلمون نکشید که این کار رو بکنیم. طبق معمول به در بسته پلیس برخوردیم. زنگ زدیم و بزور اومدن بیرون و شرایط رو توضیح دادیم. فقط اجازه دادند من داخل برم. رفتم دیدم حدود 10 نفر دختر و پسر بسیار جوان در حال رفت و آمد و سیگار کشیدین و خندیدن بودند . این مشخص بود انقد تو این کشور امنیت هست که پلیس ها خیلی کاری برای انجام دادن ندارند. فقط دو نفر پشت سیستم مشغول بودند که انصافا یکی شون برای ارتباط با من تمام تلاشش رو کرد. گفت باید بدید یک نفر فارسی زبان براتون عریضه بنویسه.
شماره فردی رو گرفت که به فارسی صحبت میکرد ولی اصلا متوجه نمیشدم که چی میگه. احتمالا تاجیکستانی بود . آدرس فرد رو گرفتم تا بریم ببینیمش. با مترو تا مسیری رفتیم و بعد حدود یک ربع پیاده از یه جاهای عجیب و غریب رد شدیم و رسیدیم. سه نفر پلیس در ایستگاه بازرسی بودند . بهشون کاغذ رو نشون دادیم و ازمون پرسیدند که آیا دادگاهی دارید که گفتیم نه و موضوع رو بهشون گفتیم و به فرد موردنظر زنگ زدند. بعد ده دقیقه یک فرد نامرتب و عجیب که اگه در نگاه اول میدیدیش فکر میکردی بی خانمانه. فارسی صحبت میکرد ولی نصف حرف هاش رو متوجه نمیشدیم. میگفت حتما گوشیمون رو پیدا میکنه.
از ساختمان چندبار برد بیرون و دوباره میاورد داخل، انگار میخواست یه چیزی رو پنهون کنه، هرچی همسرم میپرسید چقدر میخوای بگیری میگفت نمیدونم.من یواشکی برگشتم پیش پلیس ها و ازشون پرسیدم ایشون کی هست؟گفتن مترجم رسمی دادگاه هستن یه چیزی شبیه وکیل، پرسیدم پقدر احتمال داره گوشی من پیدا شه، گفتن اینجا شهر بزرگیه معلوم نیست. رفتم بیرون به همسرم گفتم بیا بریم تو شهر غریب نمی ارزه کلی پول خرج کنیم آخرش معلوم نشه چی میشه. حتی اون مرده هم یهو زد زیر حرف هاش و گفت برای خارجی ها نمیشه بیانیه نوشت و کاری از دستم برنمیاد. خلاصه ما هم بیخیال شدیم و به سمت مترو رفتیم.
چون روز آخر بود گفتیم حالا که فرصت هست سریع خودمون رو به موزه گرند مارکت روسیه برسونیم حتی اگه نتونستیم کامل بازدید کنیم. بعد پیاده شدن و ده دقیقه پیاده روی از کوچه های تنگ و نه چندان جالب رسیدیم. کیف هامون رو تحویل دادیم و وارد شدیم. در ورودی یه سمت کارکنان رو دیدیم که هر شخص مشغول درست کردن وسیله ای بود و انگار برای نمایش گذاشته بودند. سمت دیگه روی دیوار عروسک هایی از لباس های سنتی اقلیت های مختلف داخل کشور روسیه گذاشته بودند که خیلی جالب بود.
بعد وارد یه اتاق خیلی بزرگ شدیم به طول شاید 200 متر حداقل که ماکت دقیقا وسط قرار داشت و افراد دور تا دور اتاق مغول بازدید بودند. در یک کلام بی نظیر بود. اوایلش خیلی با دقت نگاه میکردیم و به جزئیات توجه داشتیم. مثلا نحوه رفت و آمد ماشین ها که حتی در چراغ قرمز می ایستادند و با چراغ سبز حرکت میکردند یا از اون جالب تر چراغ راهنما زدنشون بود. از هر چندمتر هم دکمه هایی تعبیه شده بود که با زدن اون وسیله ای کاری انجام میداد یا آهنگش پخش میشد یا چراغ هاش روشن میشد. مثلا یه جا با زدن دکمه آتش فشان فوران میکرد و جای دیگه مرغ خروس ها شروع به نوک زدن به دونه هاشون میکردند.
ماکت به شهرهای مختلف روسیه تقسیم بندی شده بود و در قسمتی کوچیکی از اون هم زمستون بود و همه چی سفید بود. از هر چند دقیقه روز آروم آروم گرگ و میش میشد و بعدش شب میشد. جزئیات این فرآیندها انقدر زیاد و دقیق بود که حیرت زده شده بودیم ولی چون وقت نداشتیم و ناهار نخورده بودیم، بیشتر از دوساعت نتونستیم بمونیم و باید به هتل برمیگشتیم تا برای رفتن به باله آماده میشدیم. با ناراحتی سرعت دیدنمون رو بالا بردیم و سریع از اونجا خارج شدیم.
گرند ماکت روسیه (Grand Maket Rossiya)موزه گرند ماکت یا شهر مینیاتوری روسیه یکی از زیباترین موزه های شهر سنت پترزبورگ است و در رده دوم بزرگترین شهرهای مینیاتوری جهان جای گرفته است . جایگاه اول متعلق به شهر مینیاتوری هامبورگ آلمان می باشد . این ماکت زیبا 800 مترمربع مساحت دارد. این موزه شهرها و روستاهای مختلف روسیه ، جاذبه های گردشگری معروف ، شبکه ریلی روسیه ، ابنیه تاریخی و مدرن ، مشاغل ، جاده ها ، کوه ها ، رودخانه ها ، انسان ها و … به نمایش گذاشته شده است .
ساعت کاری گرند ماکت روسیه: 10 صبح تا 8 بعدازظهرقیمت بلیط گرند ماکت روسیه: بزرگسالان 690 روبل. آدرس گرند ماکت روسیه: سن پترزبورگ، خیابان سوتوچنایا(ایستگاه مترو مسکووسکی-ووروتا)آخر هفته ها گرون تره* بدو ورود در صفی طولانی ایستادیم. صف به سرعت جلو میرفت.زمان مورد نیاز برای این موزه، 4 تا 5 ساعت است.خوردنی نمیذارن ببرین.
* اونجا محفظههای شیشهای جالبی برای شارژ گوشی وجود داشت که میتونستید گوشی رو اونجا بذارید برای شارژ شدن و محفظه خودتون رو قفل کرده و کلیدش رو بردارید و ادامه بازدیدتون رو انجام بدید یا از رستوران کوچک اما تمیز مجموعه و غذاهای آن لذت ببرید
وقتی رسیدیم هتل وقت نبود سریع خوراکی برداشتیم تا تو راه بخوریم و لباس رسمی پوشیدیم و حرکت کردیم. یه ربع قبل شروع سانس رسیدیم و نگران بودیم که دیر شده باشه ولی همه چی خوب بود و مشکلی نداشتیم. داخل خوردنی راه نمیدادند پس همه چی رو تموم کردیم و به داخل رفتیم. خانمی ما رو تا جایگاه مون برد. صندلی ما تو کنارها طبقه دوم بود ولی نزدیک به روبه روی سن بود. برای راحت دیدن سن صندلی هامون رو کمی کج تر کردیم جوری که خیلی ضایع نباشه .انصافا جامون خوب بود، بنظرم طبقه بالاتر از ما خلی اذیت میشدن چون همه شون به سمت جلو خم شده بودند تا بتونند پایین رو ببینند.
راستی یادم رفت بگم بلیط رو چه جور گرفتم. من از ایران خیلی تلاش کردم که اینترنتی خرید کنم ولی برای پرداخت اینترنتی سالن میخاوسکی کارت هایی مثل ویزا کارت نداشت و فقط کارت های مخصوص بانک های کشور روسیه بودند. بر حسب اتفاق وقتی داشتم با مادرم راجع به اینکه ممکنه نتونم از اونجا بلیط رو تهیه کنم صحبت میکردم، مادرم یادش افتاد یکی از دختر دوستان دورش در مسکو تحصیل میکنه. شمارش رو گرفتم و بهش جریان رو گفتم. انصافا خیلی دختر خوبی بود و با اینکه من رو نمیشناخت خیلی کمک کرد . شماره لیدرش رو که تو مسکو میشه داد و گفت باهاش هماهنگ میکنه اگه اکی داد منم باهاش صحبت کنم. اون فرد اعلام کرد که کمیسیون 1000 روبلی برای 6000 روبل میگیره. من دوباره رفتم سایت تئاتر و برنامه یک هفته بعدش رو دیدم. خیلی جالب بود. صندلی هایی که مونده بود قیمت های خیلی بالاتری از حالت عادی داشتند.
مثلا صندلی ما که 3000 روبل بود برای فردا شده بود 12000 روبل؛ بخاطر همین بیخیال شدم و قبول کردم و ایشون هم بلیط اجرای دریاچه قو رو خریدند و برای من فرستادند. در زمان حضور ما تئاتر بولشویی مسکو و تئاتر مارینسیکی سنت پترزبورگ هیچ برنامه ای نداشتند و بخاسر همین ما اینجا رو انتخاب کردیم. البته زمانی که من قیمت های برنامه های بعدی رو دیدم خیلی جا خوردم. مثلا همین جایگاه ما به قیمت 5000 روبل مبلغش بود و برای ما که مطمئن نبودیم که رقص باله دوست داریم یا نه، ارزش هزینه زیاد رو نداشت.
در حین اجرا فیلم برداری و عکس برداری ممنوع بود. چون سالن رو تاریک کرده بودند حتی اگر کسی هم گوشی دستش میگرفت تابلو میشد.اجرا به دو سانس یک ساعت و 20 دقیقه تقسیم شده بود و بینش 20 دقیقه استراحت داشت.یعنی در کل اجرا از ساعت 7 تا ساعت 10 شب طول کشید. سکانس های سانس اول اکثرا نور ضعیفی داشت بخاطر موضوع مدنظر و چون ما خیلی متوجه موضع نشده بودیم برامون حکم لالایی داشت. همسرم علنا وسطا یه ربع چرت زد و منم بعضی مواقع ناخودآگاه چشمام بسته میشد. البته این اتفاق بعد 45 دقیقه در تاریکی نشستن برای من افتاد که بنظرم طبیعی بود. این سبک برنامه ها احتمالا برای آقایون جذاب نباشه ، ولی برای ما خانم ها چون مشابهش رو در ایران نداریم جالب هستش. در زمان استراحت که در راهروی بیرونی نشسته بودیم، من موضوع رو در اینترنت نگاه کردم تا متوجه روند داستان بشم. اینکه کامل نفهمی که چه خبره بیشتر برای آدم حوصله سربر میشه. داستان از این قرار بود که ؛
سانس اول: شاهزاده اودت، با طلسم به همراه ندیمههاش به قو تبدیل شده و دریاچهای از اشک اونها و پدر و مادرشون تشکیل شده و فقط در غروب به شکل انسان می شوند. نمایش با جشن تولد ۲۱ سالگی شاهزاده زیگفرید شروع شد که باید دختری را به همسری انتخاب کنه. در حالی که نگران و مردده، به کنار دریاچه میره،متوجه قوی بسیار زیبایی میشه که توسط قوهای دیگری احاطه شده. در غروب آفتاب ملکه قوها به زنی زیبا تبدیل میشه. شاهزاده میفهمه که جادوگری شیطانی به نام وان روثبارت، اودت و ندیمه هاش رو به قوهایی تبدیل کرده که تنها در طول شب انسان میشوند.
اودت به شاهزاده میگه که مردی با قلبی پاک و عشقی خالص، میتونه طلسمر رو باطل کنه، اما قبل از اینکه شاهزاده این کار رو بکنه جادوگر میاد و از قضا اون استاد شاهزاده ست. جادوگر دستور میده قوها در دریاچه برقصند و مانع ارتباط اودت و شاهزاده میشود.
سانس دوم: روز بعد مادر شاهزاده بهش میگه که باید عروسی انتخاب کنه، چندین دختر شروع به رقص و شادی میکنند تا از بین اون ها انتخاب کنه. اولش شاهزاده نمیتونه انتخاب کنه اما جادوگر با طلسمی دیگه دختر خودش رو به شکل اودت درمیاره و شاهزاده عشقش رو ابراز میکنه. اودت واقعی که در پشت مخفی شده و شاهد این صحنهاست بی قرار و آشفته میشه، واکنش او شاهزاده را متوجه فریب جادوگر میکنه و به دنبال اودت میره.
شاهزاده و اودت دست در دست هم وارد دریاچه میشند، طلسم باطل میشه و قوهای ندیمه به انسان تبدیل میشند، ندیمهها جادوگر و دخترش را به دریاچه پرتاب میکنند و اونها تو آب غرق میشند.
سانس دوم برای من خیلی قشنگ تر بود چون هم موضوع داستان رو فهمیده بودم و هم هیجان بیشتری داشت. اونجایی که اودت در پشت شاهد انتخاب همسر برای شاهزاده بود، به قدری خوب درست شده بود و اودت با رقصی خاص بهقدری بی تابی میکرد که مو به تنم سیخ میشد. در کل من از انتخابم راضی بودم و از دیدنش پشیمون نشدم.
بعد از دیدن نمایش بیرون اومدیم و تصمیم گرفتیم چون شبه آخره پیاده به سمت هتل بریم تا برای آخرین بار زیبایی خیابون نوسکی رو ببینیم و سر راه تو برگرکینگ شام بخوریم. جالبه من متعجبم که چرا در طول سفر ما خیلی پول غذا ندادیم و هر روز فست فود نخوردیم. مثلا اولین بار بود که برگر کینگ رفتیم و خیلی بهمون چسبید. مخصوصا انواع نوشابه هایی که فقط با پول یک لیوان میتونستی بخوری، تا جایی که جا داشتیم خوردیم و حرکت کردیم. راس 12 رسیدیم هتل و در طی نیم ساعت با همسرم ساک ها رو جمع کردیم و خوابیدیم.
هزینه های روز یازدهم:
بلیط گرند ماکت:1560
شام کینگ برگر 565
روز دوازدهم:
امروز صبح ساعت 6 پک صبحانه مون رو از هتل گرفتیم و قرار بود با اتوبوس برگردیم. دم در هتل با اینترنت هتل مسیر رو تو یاندکس مشخص کردیم و سوار اتوبوس شدیم . تو اتوبوس بودیم که خواستیم دوباره مسیر رو چک کنیم که همسرم گفت دوباره اینترنتش نمیگیره. اونجا بود که فهمیدیم اینترنتمون احتمالا تا ساعت 6 صبح فعال بوده. ترس برمون داشت که دیر کنیم و گم بشیم، چون واقعا بدون اینترنت نمیشد هیچ کاری کرد. اگه حتی زبونشون رو میفهمیدیم حداقل یه کاری میکردیم. از اتوبوس پیاده شدیم و همون مسیر رو دوباره به سمت هتل برگشتیم.
با اینترنت هتل یه یاندکس گرفتیم و به سمت فرودگاه رفتیم. من با اون پول میخواستم از فرودگاه چیزی بگیرم ولی متاسفانه نشد. همیشه همه چی همونجور که میخوایم پیش نمیره... راس 3 ساعت قبل به فرودگاه رسیدیم ولی یک ساعت طول کشید تا گیت بلیط رو باز کنند و من حرص میخوردم که کاش صبحانه مون رو تو هتل میخوردیم ولی چه فایده که از دستمون رفته بود. حتی خواستیم چک این آنلاین انجام بدیم تا صندلی هامون رو مشخص کنیم ولی دیدیم که پولیه و نفری 2000 روبل میگیرند که بیخیال شدیم. موقع گرفتن کارت پرواز با نرم افزار از متصدی خواهش کردیم که کنار پنجره بهمون صندلی بده و ایشون با خوش رویی تمام این کار رو برامون کردند. پرواز با نیم ساعت تاخیر حرکت کرد. داخل هواپیما بهمون ناهار دادن که اصلا خوب نبود.
راس ساعت به تهران رسیدیم. من که دیگه رسما ته دلم خالی شده بود، سعی میکردم که خودم رو خوب جلوه بدم. ولی تو آژانس بغضم ترکید و همینجور داشتم گریه میکردم. دیگه همه چی تموم شده بود و کاری از دستم برنمیومد. امشب رو قرار بود تهران بمونیم و فردا به شهرمون برگردیم. همسرم که بی تابی من رو میدید، طاقت نیاورد و گفت بیا بریم پاساژ چارسو قیمت بگیریم شاید خریدیم. من بیشتر بخاطر قیمت گرفتن آماده شدم که بریم یهو گوشی همسرم زنگ خورد.
از اینجای ماجرا دیگه جالب و باورنکردنی میشه. گوش بدید که واقعا معجزه شدش. آقایی پشت تلفن بود. گفت تو مسکو دوستی داره که میگه گوشی من رو پیدا کرده، گفت زمان بدید تا بتونیم بیاریمش. من که خشکم زده بود و چشمام گرد شده بود، شروع به بررسی اوضاع کردیم. گفتیم شاید دزد ایرانیه میخواد ببینه ما پیگیر نشیم یا اینکه هزار تا چیز دیگه به ذهنمون رسید. چون مرده اصلا درست درون نگفته بود که جریان چیه. مثلا گفته بود تو مسکو درحالی که گوشی من تو سنت پترزبورگ گم شده بود. همون شب چندبار بهش زنگ زدیم . یا برنمیداشت یا خاموش بود. آخر سر که ساعت 12 بود برداشت با لحن خیلی بد گفت که بزارید من خودم رو پیدا کنم بعد باهاتون حرف میزنم.
استرس من دوباره بیشتر شده بود ولی سوی امیدی هم در من بیدار شده بود. همش فکر میکردیم که این فرد شماره همسر من رو از کجا آورده. اصلا نمیشد داده ها رو کنار هم چید. قرار شد من که برگشتم سیم کارتم رو بسوزونم و پرینت حسابم رو بگیرم. صبح فرداش سریعا سیم کارت رو روشن کردم و پرینت حساب گرفتم دیدم که فقط از وقتی به ایران برگشتیم چندباری با سیم کارت من صحبت شده که همش به شماره همسرم ثبت شده بود. عجیب بود و متوجه شدیم که تماس ها رو شماره همسرم دایورت شده. من از قبل این قابلیت رو رو موبایل همسرم فعال کرده بودم. بخاطر همین احتمال دادیم که اون فرد شماره من رو گرفته و به شماره همسرم منتقل شده.
من حتی اعلام مفقودی هم کردم ولی بگم بهتون که بیخوده. بعد 20 روز بمن پیامکش اومد که گوشی روشن شده برو دادسرا اعلام کن!!!!!!! اومدم خونه تا واتس اپ و تلگرامم رو چک کنم که دیدم تو هر دوتا پلتفرم از یه شماره روسی به من پیام اومده که این موبایل شماست. من رو نمیگی رو ابرا بودم. از این طریق ما با ایشون صحبت کردیم. یه فرد آذربایجانی بود که تو مسکو زندگی میکرد و برای پلیس کار میکرد. میگفت خاتواده ش موبایل رو پیدا کردند. تونسته بود استعلام شماره رو بگیره و پیام بده. وقتی ما سنت پترزبورگ بودیم بهم پیام داده بود ولی چون من دسترسی نداشتم نتونسته بودم ببینیم. خلاصه ایشون با مهربونی تمام با ما صحبت کرد. حتی از نرم افزار مترجم استفاده میکرد تا فارسی بنویسه. بقدری ایشون متشخص بود که حد نداشت. گفت ظرف یک هفته تا ده روز دوست لبنانی ش به ایران میاد. مویابل رو میده اون بیاره.
یعنی این یک هفته خواب به چشم من نیومده. انقدر که مویابلم رو چک کردم. شما فکر کنید راس 3 صبح بمن پیام داد که فردا 3 ظهر اونا حرکن میکنند و من دیده بودم. سریعا صبح راه افتادیم و به سمت فرودگاه حرکت کردیم. سوغات شهر ما ظرف مسی و چاقو هست. برای اینکه ارزش مالی داشته باشه دو تا ظرف مسی تهیه کردیم تا بهشون یادگاری بدیم. شیرینی مخصوص شهرمون یعنی قراویه هم میخواستیم بگیریم که متاسفانه فرصت نشد. آخرش بهتون بگم که دل به دلدار رسید و موبایلم رو گرفتم. اون لحظه من خوشحالی و غم رو داشتم باهم تجربه میکرد. قیافم دیدنی بود. باورم نمیشد که موبایلم از کیلومتر ها اونورتر به این شکل به دستم رسیده. واقعا خدا خیرش بده، مرد بی نظیری بود. عین این آدم ها واقعا کمه. اینکه کسی خودش شخصا پیگیر بشه واقعا کار سختیه. امیدوارم هر جا هست خوب و خوش زندگی کنه و دعای خیر ما همیشه پشت سرش هست.
راستی قبل سفر یکی از اقوام کتابی راجع به تاریخچه سنت پترزبورگ بهم داده بودند که خیلی جالب و خوندنی بود، از چندتا صفحه ش براتون عکس میگیرم که شما هم اطلاعات کسب کنید و لذت ببرید:
این بود داستان مسافرت ما، متاسفانه سفر خیلی سختی بود. نمیدونم اگه ماجرای گم شدن موبایل من پیش نمیود بازم این حرف رو میزدم یا نه. به راحتی یک روز از مسافرتمون سر این جریان پوچ شد هیچ، چهارروز آخر با دل و جون و اشتیاق نگشتیم و نتنونستیم از فرصت ها استفاده کنیم.
روسیه کشور زیبایی هست. قطعا ارزش دیدن داره. اگه بدون تور برید ارزون تر درمیاد ولی خب سختی هایی داره. این رو باید خودتون تصمیم بگیرید که چی کار کنید. الان که موبایلم پیدا شده فقط خاطرات خوش سفر برام مونده ، نمیدونم اگه پیدا نمیشد چی میشد... شاید حتی سفرنامه هم نمینوشتم . ولی این شد که نوشتم که بدونید در هر سفری در هرجایی با چه چالش هایی روبه رو هستید . همیشه ممکنه اتفاقات ناخوشایند پیش بینی نشده هم بیفته، فقط باید سعی کنید ازش بگذرید وگرنه این زمان باارزشتونه که از دست رفته... امیدوارم که تمامی افرادی که این سفرنامه رو تا اینجا خوندن به مراد دلشون برسند و روسیه زیبا رو ببینند. به امید سفرها و سفرنامه های بعدی بدرود