همیشه وقتی آهنگ ماه و ماهی حجت اشرف زاده رو میشنیدم، تا میرسید به اون بیتی که میگه " آه از نفس پاک تو و صبح نشابور از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی/ پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار فیروزه و الماس به آفاق بپاشی" یه حس خیلی خوبی از شهر نیشابور بهم دست میداد. یه حسی شبیه به شهری فیروزه ای رنگ با خونه هایی که هنوز توشون حوض کوچک آب هست و مردمی ساده دل که اونجا زندگی میکنن... همین حس خوب بعد این شعر کافی بود که دوست داشته باشم نیشابور رو از نزدیک ببینم. اما این تصمیم زمانی جدی تر و قوی تر شد که یک بار تو برنامه ی رادیو شب، آقای ضابطیان با اون صدای زیباشون یک برنامه را اختصاص داده بودن به شهر نیشابور. اون شب علیرضا بدیع شاعر این شعر که خودش اصالتا نیشابوریه مهمان برنامه بود، چه تعاریفی که اون شب از نیشابور نشنیدم از مهمان نوازی، خوشرویی و سادگی مردمان این شهر تا قدمت، تاریخ غنی و طبیعت بینظیرش. همونجا بود که به همسرم (آراز) گفتم من ندیده عاشق نیشابور شدم، کی بریم؟ اونم گفت حتما فصل بهار که طبیعتش عالیه یه سفر میریم به نیشابور. فکر کنم اون شب انقدر عاشق نیشابور شده بودم که کائنات صدای قلبمو شنید. چند هفته بعدش آراز که تو فراخوان هیات علمی شرکت کرده بود تو دانشگاه علوم پزشکی شهر نیشابور پذیرفته شد، انتخابی که شاید هرگز فکرشو هم نمیکردیم. اینبار دیگه نیشابور برام شده بود شهرِ یار و دیگه به تمام محاسن نیشابور وجود یار هم اضافه شده بود. کم کم اردیبهشت شده بود و من هم تونسته بودم چند روزی مرخصی بگیرم تا به دیدن یار برم و برای اولین بار شهر نیشابور رو ببینم...
تو این سفرنامه قبل از اینکه از سفر و تجربیات خودم به نیشابور براتون بنویسم یک سری اطلاعات اولیه و کلی ازین شهر بینظیر براتون میگم.
نیشابور روی نقشه:
نیشابور یکی از شهرهای بزرگ استان خراسان رضوی هست که بعد از مشهد دومین شهر بزرگ این استان محسوب میشه و از جمله نمادهای تاریخ و فرهنگ ایران به شمار میره. نیشابور از شهرستانهای شمالی استان خراسان رضوی هست که از شمال به کوه بینالود و شهرستان قوچان وصل میشه و از شرق با چناران و مشهد، از جنوب با تربت حیدریه و کاشمر، و از غرب با سبزوار و از شمال غرب با فاروج از استان خراسان شمالی مرتبط هست. نیشابور از شهرهای مهمی هست که در مسیر جاده ابریشم و مسیر ترانزیتی تهران-مشهد-افغانستان واقع شده.
عکس از محل جغرافیایی نیشابور بر روی نقشه ایران(عکسها از اینترنت)عکس از نیشابور و شهرهای همسایه آن در استانعکس از موقعیت جغرافیایی شمال، جنوب، شرق و غرب نیشابور
تاریخ نیشابور:
نیشابور شهریه که قدمت اون رو به اندازه تاریخ کهن بشری میدونن اما اون چیزی که از یافته های باستان شناسی بدست اومده تاریخ این شهر رو از هزاره سوم قبل از میلاد دونستن. جالبه که بدونیم نیشابور برای اولین بار در دوره طاهریان و بار دوم در اوایل دوره سلجوقیان بهعنوان پایتخت ایران انتخاب شده بود و در قرن یازدهم میلادی یکی از ده شهر بزرگ و پرجمعیت جهان بود. در این دوران نیشابور، هشتمین شهر پرجمعیت دوران خودش بود. شکوفایی و شهرت این شهر و منطقه آن بین سدههای میانی ورود اسلام به خراسان تا دوره حمله مغول بود و نیشابور در این سدهها پایتخت فرهنگی ایران هم شناخته میشد. نیشابور در قرون وسطی و در دوران طلایی اسلام ، رقیب ایرانی بغداد و قاهره در جهان اسلام بود. اما امان از حمله مغول که بزرگان فرهنگ و تاریخ و هنر مثل عطار نیشابوری رو از بین بردن و دیگه نیشابور نتونست مثل اون دوران در اوج خودش قرار بگیره.
آب و هوای نیشابو:
نیشابور تابستانهای خشک و گرم داره و زمستانی سرد و کوتاه. نیشابور به دلیل وسعتی که داره آب و هواش در قسمتهای کوهستانی کوه های بینالود به مراتب خنک تر از مکانهای مرکزی و شهری هست. از خوبی آب و هوای نیشابور تو فصل های گرم اینه که هرچند آفتاب تیزی داره اما تو سایه که می ایستی هوا کاملا خنک و مطبوعه و اینکه از عصر دیگه هوا خنک میشه و هوای شبهاش تو فصول گرم دلپذیر هست.
سوغات نیشابور:
یه جمله معروفی هست که میگه نیشابور شهریه که گلهای اون خوردنی، بوتههای اون ریواس و سنگهاش فیروزه هست. رایج ترین سوغاتی نیشابور فیروزه ناب نیشابور هست. از سایر صنایع دستی میشه به قالی بافی ، سفال گری و لعاب کاری اشاره کرد. محصولاتی مثل زعفران، ریواس، گردو و خشکباری مثل انواع آلوها از سوغاتی های خوراکی معروف باغات نیشابور هستن.
محل سکونت در نیشابور:
تو نیشابور به اندازه کافی هتل، سوییت، مهمانخانه و خانه های بومگردی میتونید پیدا کنید و جالبه که طیف قیمتهای نیشابور هم کاملا معقول هست. از هتل های معروف نیشابور میشه به هتل های زیر اشاره کرد:
هتل کمال الملک: آدرس: میدان خیام، خیابان مدرس. قیمت حدودی شبی 150 هزار تومان
هتل مهر: آدرس: خیابان امام خمینی، نبش شریعتی، جنب باغ ملی. قیمت حدودی شبی 130 هزار تومان
هتل جهانگردی . آدرس : در مرکز شهر، جنب بیمارستان و دانشکده علوم پزشکی
هتل امیران: آدرس: خیابان امام خمینی، مقابل باغ ملی (پارک شهر)، مجتمع بزرگ امیران
- شروع سفر:
بالاخره اواخر اردیبهشت، روز موعود فرا رسید. نیشابور فرودگاه نداره و من بلیط هواپیمای ساری به مشهد خریدم که با پرواز کاسپین، و قیمت 160 هزار تومان بود. غروب آسمان فرودگاه ساری انقدر در اون روز زیبا بود که حس میکردم داره خبر از یه سفر خوب رو بهم میده. انگار ترکیب دیدن یار و شهر نیشابور حسابی به دلم خوش نشسته بود و یک لذت وصف ناپذیری رو از همون اول سفر داشتم. پرواز هم اون روز به طرز عجیبی کاملا به موقع و حتی ده دقیقه زودتر از زمان معین پریدو همه چیز باب میل انجام شد.
عکس از غروب زیبای فرودگاه ساری
تو پرواز کاسپین زیر پکیج غذا یک کارت ده دهزارتومانی تخفیف برای خرید پرواز آتی از این شرکت هواپیمایی بودکه تبلیغ جالبی بود. پرواز حدود یک ساعت طول کشید و حدودای ده شب بود که رسیدم فرودگاه هاشمی نژاد مشهد.
عکس از کارت و غذای ارائه شده در پرواز کاسپین
هرچند که قرار بود آراز زودتر از من برسه فرودگاه ولی با پیچیدن اشتباه یه دوراهی تو اتوبان حدود نیم ساعتی دیرتر رسید و حدودای یازده شب بود که رفتیم پیش به سوی نیشابور.
یک کم از حال و هوای خودمون گفتیم و وسط صحبتها بودیم که آراز با ذوقی که تو چشماش بود، یه لیست از از توی جیبش درآورد، لیستی که اسم چندتا رستوران تو نیشابور روش نوشته شده بود. گفت از دانشجوهام پرسیدم کدوم رستورانهای تو نیشابور از همه بهتره و یه لیست از بهترینهاش درست کردم که باهم بریم. منم کلی ذوق کردم و با بررسی رستورانها، از بینشون رستوران چنگال طلایی رو انتخاب کردم. حدود ساعت دوازده و نیم شب بود که رسیدم به نیشابور. هرچند من امیدی به باز بودن رستوران نداشتمو مدام میگفتم الان دیر شده و همه جا بستن، اما آراز میگفت نیشابورو دست کم نگیر شبها تا دیروقت همه جا بازه. خلاصه برخلاف انتظار من نه تنها رستوران بلکه خیلی از مغازه ها باز بود. حتی پارک کوچیک جلوی رستوران هم پر بود از بچه های در حال بازی و خانواده هایی که در حال ورزش بودن. منم با دیدن این صحنه ها اصلا بروی خودم نیوردم که چه اصراری به باز نبودنها داشتم :) .
رستوران بزرگ و نسبتا شیک بود، کنار پنجره نشستیمو به بیرون نگاه میکردیم، برام خیلی جالب بود که ساعت نزدیک یک بامداد شده بود ولی انگار که سر شب بود و این بچه های کوچیک به فکر مدرسه فردا صبح نبودن. راستش تو ذهن من، نیشابور یه شهر کوچیک بود و فکر میکردم مثل تمام شهرهای کوچیک شبها زود همه جا بسته میشه، ولی گویا سخت در اشتباه بودم.
عکس از فضای داخل رستوران چنگال طلایی
گارسون که اومد قبل از اینکه سفارش غذا بدیم کلی در مورد اینکه تو پارک تا دیروقت همیشه شلوغه؟ و اینکه معمولا تا کی میمونن؟ و...ازین سوالها پرسیدم و از همون لحظات اول در حال کشف فرهنگ اونجا بودم. گارسون کلی جواب سوالامو داد و در نهایت با نگاهش بهم فهموند برو سر اصل مطلبو سفارش بده J.
برای غذا از توی منو پیتزای مخصوص و شاورما رو انتخاب کردیم که با نوشابه هزینش 39 هزارتومان شد. در مورد این رستوران باید بگم با اینکه فضای شیک و مدرن داشت اما کیفیت غذاهاش درحد کاملا معمولی بود و قیمتهاش هم معقول بود و ما فکر کردیم احتمالا بخاطر قیمتهای خوبش هست که دانشجوها اونجا رو پسندیدن و نه کیفیت خوب غذا. خلاصه قرار شد دانشجوها بخاطر معرفی اونجا یه نمره منفی بگیرن.
عکس از غذا و منوی رستوران چنگال طلایی
ظهر روز بعد آراز بعد از کلاسش اومد دنبالم و رفتیم که نیشابور گردی رو شروع کنیم. افتاب روز نیشابور تیز بود و آسمانش کاملا آبی با هوای ناب اردیبهشتی. تصمیم گرفته بودیم اولین جایی که میریم رباط یا کاروانسرای شاه عباسی باشه. من که همیشه تو ذهنم نیشابور شهر کوچیکی بود، تو هر خیابونی که میپیچیدیم با این جمله من مواجه میشدیم که میگفتم نیشابور کوچیک نیستا. خلاصه با چشمانی که متعجب از نیشابور بود و به خیابونهای پر از درخت زل زده بود رسیدیم به میدان خیام. کاروانسرا آدرسش خیلی سر راست و دقیقا در میدان خیام بود. در مجموع تو نیشابور هرکجا میخواستیم بریم، تابلوها بخوبی هدایتمون میکردن.
عکس از محل کاروانسرای شاه عباسی بر روی نقشه
عکس از خیابانهای زیبای نیشابور
- رباط یا کاروانسرای شاه عباسی:
روی دیوار بیرونی کاروانسرا نقاشیهایی از زنان و مردانی در حال ساز زدن و شادی بود، که حس خیلی خوبی میداد. قبل از ورود، کنار سردر کاروانسرا اطلاعاتی که درموردش نوشته بودو کامل خوندیم.
اونجا نوشته بود که رباط شاه عباسی از جمله رباطهای چهارایوانی دوره صفویه هست که محل اطراق کاروان ها و بازرگانان بوده و در طول تاریخ کاربردهای مختلفی داشته. مثلا در دوره قاجار محل نگهداری ایتام بود و در دوره پهلوی هم تبدیل به ژاندارمری شده بود.
عکسهایی از محوطه بیرونی کاروانسرا شاه عباسی
از همون سردر رباط صدای آواز پرنده ها میومد. از ورودی دالان مانند به داخل کاروانسرا که نگاه میکردی انگار یه تابلوی نقاشی جلوت بود، حیاطی با درختان و گلکاری زیبا که دورتادورش حجره بود. این حجره ها تبدیل به غرفه هایی برای فروش محصولات دستی و سوغاتی های نیشابور شده بودن. یکی فیروزه، یکی نگارگری، یکی فرش و یکی هم ساز... با نگاه جست و جوگرانه ام توی غرفه ها رو نگاه میکردم و برام خیلی جالب بود که با چه ظرافت و حوصله ای دارند فیروزه میتراشن. به غرفه ساز ها که رسیدیم فروشنده ای که اونجا بود شروع کرد به نواختن آهنگ سنتی خراسان، انقدر زیبا مینواخت که دوست داشتم زمان همونجا متوقف بشه و ساعتها از شنیدن اون صدا تو اون هوای مطبوع لذت ببرم. جلوتر که رفتیم غرفه ای بود به اسم قدیمی فروشی، غرفه ای که پرتابت میکرد به خاطرات قدیم و حتی چیزهای که تو خاطرات ما نبود و تو داستانهای پدربزرگهامون از اون وسایل چیزهایی شنیده بودیم. خلاصه حسابی کنار این قدیمی فروشی مشغول شدیمو تک و تک وسایلو زیرو رو کردیمو در مورد کاراییشون حرف زدیم. کنار یکی از غرفه ها که بسته بود ، یک صندلی چوبی با یک قالیچه ترکمن بود، انگار یکی از آرام ترین جاهای جهان اونجا بود، که فارغ از غوغای جهان روی صندلی بشینیو به این مناظر زیبا با صدای پرده ها خیره بشی.
عکس از ورودی کاروانسرای شاه عباسی
عکس هایی از محوطه داخلی کاروانسرای شاه عباسی
عکس هایی از حجره ها و غرفه ها در کاروانسرای شاه عباسی
عکس هایی از قدیمی فروشی ها در کاروانسرای شاه عباسی
عکس از ترازوی قدیمی
عکس از صندلی دوست داشتنی
عکس از فروشگاه صنایع دستی در کاروانسرای شاه عباسی
کمی جلوتر، از فروشگاه صنایع دستی هم دیدن کردیم و در نهایت رسیدیم به موزه حیات وحش که تو همین محوطه بود. ورودی موزه حیات وحش 3 هزار تومان بود و داخلش پر از گونه های مختلف جانوران به صورت تاکسیدرمی بود. اول که وارد شدیم فکر میکردیم یه تعداد خیلی محدودی از حیوانات اونجا باشه ولی واقعا از گونه های مختلفی از حیوانات و پرندگان که اونجا بود. موزه جالبی بود و خیلی از حیواناتی که فقط اسمشونو شنیده بودیم اونجا دیدم .
عکس هایی از موزه حیات وحش
حدود دو ساعتی در این رباط مشغول شدیم و دیگه حدود ساعت یک الی دو ظهر شده بود. افتاب تیز شده بود تصمیم گرفتیم بریم خونه تا افتاب کمی بخوابه و بعد بیایم بیرون.
تو راه خونه که بودیم یک بیلبورد که مداوما تو شهر میدیم و اسمش تاچسی بود نظرمو جلب کرد و فهمیدم چیزی شبیه اسنپ تو تهران هست و اولین سفر رو هم رایگان حساب میکردن.
عکس از تبلیغات تاچسی در جای جای شهر
من تا رسیدیم خونه تو گوگل سرچ کردم که ببینم برای عصر، کدوم مکانهای گردشکری کنار هم هستن و دیدم مقبره خیام، امام زاده محروق، مقبره عطار، مقبره کمال الملک و محله شادیاخ نزدیک بهم هستن.
عکس از محل مقبره خیام، امام زاده محروق، مقبره عطار، مقبره کمال الملک و محله شادیاخ بر روی نقشه
- مقبره حکیم عمر خیام و امام زاده محروق:
ساعت 4 عصر بود که زدیم بیرونو تصمیم گرفتیم اولین جایی که میریم مقبره حکیم عمر خیام باشه. آدرس مقبره خیام تقریبا سر راست و انتهای خیابان خیام بود. انقدر از معماری این مقبره تعریف شنیده بودم که دل تو دلم نبود هرچی زودتر ببینمش. دوهزارو پانصد هزار تومان ورودی این مقبره بود. تا وارد محوطه شدیم و چشمم به اون همه زیبایی افتاد، زیر لبم گفتم "عشق در جان هوا ریخته بود".
وارد محوطه ای شدیم که دو طرف اون درختهای همیشه سبز کاج بود و صدای پرنده ها و بوی گل آدمو مست میکرد، انتهای این مسیر زیبا هم مقبره بینظیر حکیم عمر خیام بود. آمیزهای از هنر معماری مدرن و کهن ایرانی که طراحش هوشنگ سیحون بود. طرحی که سیحون داده بود، برگرفته از زندگی، زمانه و اندیشههای عمر خیام بود که بر هر سه حیطه تبحر خیام در زمینه ریاضی،اخترشناسی و شاعر بودنِ خیام استوار بود و سازههای اطراف آرامگاه، به شغل پدری خیام (خیمهدوزی) ارتباط داشت. هیچ توضیحی از این بنا زیباتر از صحبتهای خود هوشنگ سیحون درباره طراحی این بنا نیست که اینطور گفتند:
در چهار مقاله گفتاری از خیام آمده مبنیبر اینکه ایشان گفتهاند که: من آرزو دارم مزارم در جایی باشد که در بهاران برگ گل روی مزارم بریزد؛ بنابراین من مکانی در باغ را که اختلاف ارتفاع سه متری نسبت به درختان زردآلوی باغ داشت انتخاب کردم چون این مکان سه متر پائینتر قرار دارد فصل بهار شکوفههای زردآلو روی مزار میریزد. خیام ریاضیدان، منجم و ادیب بود؛ سعی داشتم که این سه جنبه شخصیتی در مزارش تجلی پیدا کند. من ده پایه برای آرامگاه در نظر گرفتم عدد ده اولین عدد دو رقمی است و پایه و اساس بسیاری از اعداد میباشد از هر پایه دو تیغه بر پایه مدل ریاضی خاصی به صورت مورب بالا میرود و با دیگر تیغهها برخورد میکنند و از روبهرو بر روی پایه مقابلشان پائین میآید همه این تیغههای مورب در محور عمودی وسط برج همدیگر را قطع میکنند سطح پیچیده حاصله بر اثر یک فرمول ریاضی به وجود آمده که سنبله جنبه ریاضیان خیام است از طرف دیگر تقاطع تیغهها در سقف آرامگاه یک ستاره به وجود میآورد که سمبل ستارهشناسی خیام محسوب میشود.
عکس از تندیس حکیم عمر خیام
عکسهایی از مقبره حکیم عمر خیام
حسابی محو زیبایی های این بنا شدیم و از بزرگ مردی صحبت کردیم که اون همه علم و هنرش تحسین برانگیز بود. در حالیکه محو این بنا بودیم از بازارچه کوچکی که اطراف مقبره بود صدای موسیقی بلند شد، آهنگی بود از همایون شجریان با شعری از خیام "چون عهده نمی شود کسی فردا را/ حالی خوش کن تو این دل شیدا را/ می نوش به نور ای ماه که ماه/ بسیار بتابد و نیابد ما را/ من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت/ از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت/ جامی و بتی و بربطی بر لبِ کشت/ این هر سه مرا نقد و تو را نسیه بهشت". انگار داشت بهمون میگفت حسابی از حالی که توش هستین لذت ببرین و فکر فردا نکنید و چه خوشبختی بالاتر از این که آدم بتونه در حال زندگی کنه.
در محوطه بازارچه ای بود که هم کافه داشت و محلی که نمادهای نیشابور رو میفروختن ما هم که عاشق طراحی آرامگاه خیام شده بودیم نماد مقبره خیام که 12 هزار تومان بود را خریدیم.
بعد از دیدن مقبره خیام به سمت امامزاده محروق رفتیم که تو همین محوطه بود و از اون دیدن کردیم. محمدبن زیدبن علی از نوادگان امام سجاد هست که در سال 200 هجری قمری به شهادت رسید.
عکس از امامزاده محروق
البته موزه ای هم در این محوطه بود ولی وقتی رفتیم دم درش دیدیم درش بسته هست و نتونستیم ازش دیدن کنیم.
عکس از موزه خیام
دل کندن از محوطه زیبای این باغ سخت بود ولی میخواستیم تا غروب نشده جاهایی که مدنظرمون بود رو ببینیم.
با کمک تابلوهایی که بخوبی راهنمایی میکردن به سمت مقبره کمال الملک و عطار راه افتادیم. قبل از رسیدن به مقبره ها پارک افلاک نما رو تو راه دیدیم و با توجه به اینکه کنار ساختمون افلاک نما داربست بود و انگار در حال ساخت و ساز یا تعمیرات بودن ما دیگه به اون سمت نرفتیم.
عکس از پارک افلاک نماعکس از مسیر به سمت مقبره ها
- مقبره کمال الملک و عطار:
مقبره کمال الملک و عطار در یک محوطه بود و بیرون از این محوطه افرادی بودن که شتر داشتنو پیشنهاد میدادن سوار بشین و دوری بزنین. آراز به شدت اصرار داشت سوار بشم و واقعا دلیل این همه اصرارشو نمیفهمیدم، منم بهمون اندازه انکار میکردمو بالاخره موفق شدم از زیر بار این اصرار در برم. انقدر مکالماتمون خنده دار شده بود که کل کسایی که شتر داشتن زده بودن زیر خنده و میگفتن اصلا شما بیا رایگان حداقل یه عکس با این شترا بگیر... :)
عکس از شترهای دوست داشتنی
غیر از شترها و داستانش، چندتا فروشنده خشکبار و انواع آلو ولواشک هم اونجا بودن که دیگه ازینا نمیشد گذشت یه مقدار آلوخشک خریدیمو بعد به سمت مقبره ها رفتیم.
عکس از خشکبار فروشی اطراف مقبره
ورودی این مقبره ها 2500 تومان بود. این مقبره ها هم تو یه باغ پر از گل بود که روح آدمو تازه میکرد.
اول به سمت مقبره کمال الملک رفتیم که واقعا معماری زیبایی داشت و منو به یاد ظرافت نقاشی های خود کمال الملک مینداخت. من تو کتاب راهنمایی که از همونجا گرفته بودم خوندم که کمال الملک در سال 1307 به حسین آباد نیشابور اومد و تا اخر عمرش که سال 1319 بود در نیشابور ماندگار شد.
عکس از تابلو اطلاعات سردر مقبره ها
عکسهایی از مقبره کمال الملک
بعد از دیدن مقبره کمال الملک وقت رفتن به سمت مقبره عطار نیشابوری بود. همینکه به سمت این مقبره قدم برمیداشتم دچار حس سنگینی میشدم چون داشتم به سمت مقبره عارف بزرگی قدم برمیداشتم که منطق الطیر، تذکره الاولیا، الهی نامه و اسرار نامه رو نوشته بود.کسی که هفت شهر عشق را گشته بود و با اون همه عظمتش در حمله وحشیانه مغول ها کشته شد و جهان این بزرگ مرد رو از دست داد...
کفشهامونو در اوردیمو به داخل ساختمان مقبره رفتیم، داخل ساختمان کسی جز ما نبود، نشستیم و کمی در مورد عطار باهم صحبت کردیم و چقدر از حمله مغول ها حسرت خوردیم. همینکه مشغول حرف بودیم چشممون افتاد به شعری از عطار که دور تا دور دیوار مقبره نوشته بود، چون با خط کمی نامفهوم نوشته شده بود کمی در خوندنش کمی دچار مشکل شدیم ولی اون شعر زیبا این بود:
خداوندا بفضلت دل قوی باد / کسی کز ما کند بر نیکویی یاد
قرین نور باد آن پاک رایی/ که این گوینده را گوید دعایی
گرت در جام خود خونیست برخیز/ ز چشم خون فشان بر خاک ما ریز
که بعد از ما عزیزان وفادار / بخاک ما فرو گویند بسیار
کنند از دل بسوی ما خطابی / ولی از گور ما ناید جوابی
بسی خونها بخوردند و برفتند/ بدرد و غصه زیر خاک خفتند
کنون ما نیز خون خوردیم و رفتیم/ بدرد و غصه زیر خاک خفتیم
بسی گفتیم و خاموشی گزیدیم/ ز گویایی بخاموشی رسیدیم
خموشانند زیر خاک بسیار/ نبینم من ازیشان کس خبردار
هزاران جان پاک از قالب پاک/ فدای این همه روهای پر خاک
چرا چندین سخن بایست گفتن/ چو زیر خاک میبایست خفتن
و کی زیباتر از عطار میتونه بگه بسی گفتیم و خاموشی گزیدیم/ ز گویایی بخاموشی رسیدیم. چقدر معنا که پشت این بیت نخوابیده...
بعد از یه حال خوب و کلی صحبت درباره عطار و شعرهاش اومدیمو بیرون، من یهو چشمم خورد به توت های توی باغ و هرچه کردم نتونستم جلوی خودمو بگیرم که نچینم خلاصه که دو سه تا دونه توت خوردمو رفتیم که بریم به سایت موزه شادیاخ که خیلی نزدیک به مقبره کمال الملک و عطار بود.
عکسهایی از مقبره عطار نیشابوری
عکس از توت های باغ
- سایت موزه شادیاخ:
در مورد شادیاخ باید بگم که آنطور که از مطالعات خودم و افرادی که اونجا بودن پرسیدیم، شادیاخ یکی از محلههای شهر کهن نیشابور بود که از اوایل سده سوم هجری مسکونی شد و تا سال ۶۶۹ هجری قمری که زلزله شدیدی اومد پابرجا بود و اهمیت ویژهای داشت. این محله یکی از محلههای اشراف نشین و شاه نشین نیشابور در گذشته و محل سکونت و زندگی امیران، پادشاهان هنرمندان و نویسندگان درباری بوده. به طوری که امیران سلسلههای طاهریان و سلجوقیان مرکزشان در نیشابور این کاخ معروف بود. ویرانی این کاخ همزمان با حمله مغول به نیشابور بود و با زلزله بعد از حمله کاملاً متروک و مدفون شد.
وقتی جلوی شادیاخ پیاده شدیم یک محوطه ای جلومون بود که با پایه های فلزی و یک سقف ایرانیتی پوشیده شده بود. اول کمی تعجب کردیم که همینه؟ از کجا باید تو بریم؟ نکنه بستس؟ .... یجورایی انگار این موزه با این اهمیت خارق العادش خیلی آماده برای دیدن از سمت توریستها نبود.
خلاصه داخل رفتیمو دیدیم زیر اون سقف و پایین تر از سطح زمین فضای شهر مانندی کشف شده که جای جای مختلف شهر از کوچه پس کوچه ها تا کارگاه های آجرپزی و شیشه گری اونجا مشخص بود. تو قسمتی هم اسکلت های کشف شده از این شهر بود. البته در حال ساخت محلی برای عبور بر روی این سازه بودند که بشود مستقیما از بالا این سازه ها رو دید.
عکسهایی از سایت موزه شادیاخ
ما کلی تو فکر فرو رفتیمو هزار تا سوال تو ذهنمون اومد، مثلا اینکه بنظر میرسه این شهر خیلی خیلی بزرگتر از این حرفهاست، پس بقیش کو؟ چرا نمیان کشفش کنن و ...
تا اینکه با نگهبان اونجا که آقایی خیلی مهربون و خوش برخوردی بود و تو یه خونه کنار موزه زندگی میکرد آشنا شدیمو کلی برامون از تاریخ اونجا گفت و در پاسخ به سوالمون گفت ما تخمین میزنیم تا 60 کیلومتر این شهر وسعت داشته باشه باشه ولی الان فقط حدود 2 هزار متر بررسی شده، یکی از دلایلشم اینه که موزه نگهداری میخواد و کشف شهر سخته و ازین نوع دلایل.
و چقدر حسرت خوردیم. آیا اگر کشور دیگه ای هم بود اینطوری با یه همچین گنجی برخورد میشد که بگن چون نگهداریش سخته پس اصلا کشفش نکنیم؟
خب اون اقا هم واقعا راست میگفت همین دوهزار مترش خیلی سرو سامون آنچنانی نداشت چه برسه کل شهر اگر کشف میشد.
از اون اقای مهربون نگهبان خداحافظی کردیم. من و آراز از چیزهای خیلی کوچولو تو کشورهای دیگه میگفتیم که چقدر توریست جذب میکنه و مردم از کل دنیا میرن که ببیننش ولی ما با همچین گنجی چطور برخورد میکنیم ...همینجا میتونست یک محل عالی برای جذب گردشگر باشه و تبلیغ درباره اش بشه...ولی جز اه و حسرت چه میشد گفت.
دیگه داشت خورشید میخوابیدو کم کم غروب میشد، آراز بهم گفت دوست داری جای دیگه ای رو ببینیم؟ منم گفتم دهکده و مسجد چوبی تو همین مسیر هست ولی فکر کنم رفتنش الان دیره ولی آراز گفت خب پس میریم نهایتا اگر شب شد دوباره بعدا میایم برای دیدنش.
- دهکده چوبی:
برای رفتن به دهکده چوبی باید از راه جاده اسحاق آباد یا جاده خیام مسیر رو طی میکردیم و تا ۵ کیلومتر بعد از زیارتگاه فضل بن شاذان در مسیر راه روستای جیلو به جاده سمت راست وارد میشدیم و آرام آرام روستای ملا محمد آقازاده و دهکده ی چوبی نیشابور را نمایان شد.
ساعت دیگه 8 شده بود و وقتی رسیدیم بعد از دادن 2500 تومان ورودی، نگهبان از ما خواست تا ساعت 8 و نیم برگردیم که میخوان ببندن. همینکه وارد محوطه شدیم صدای اذان از موذن زاده اردبیلی داشت پخش میشد و اون هوایی که گرگ و میش غروب بود با کلی صدای پرنده و شنیدن صدای تک تک قدمهامون رو برگها، حسابی لذت بخش بود. صد حیف که وقتمون کم بود و خیلی سریع از راهنمای ورودی اطلاعات کلی از اونجا رو خوندیم.
عکس از اطلاع ورودی دهکده چوبی
این دهکده چوبی که خیلی خاص هست به وسیله مهندس حمید مجتهدی ساخته شد که اسم «دهکده چوبین» برگرفته از ویژگی منحصربهفرد سازههای اون در استفاده کامل از چوب هست و همینطور بکارگیری روشی نوین در ساخت بناهایی که برخاسته از پیشینه تاریخی- فرهنگی و متناسب با امکانات و قابلیتهای اقلیمی وجغرافیایی منطقه هست. دیدنیهای این دهکده شامل مسجد چوبی، موزه و کتابخانه، رستوران، فروشگاه و نانوایی، آلاچیق، سوئیتها، فضای سبز و اکوسیستم زیبای روستایی به همراه کشاورزی و دامپروری هستش. جالبه که این مسجد، اولین مسجد چوبی مقاوم در برابر زلزله در جهانه که این بنا ۲۰۰ متر مربع وسعت داره و سقفش به صورت شیروانی با دو مناره ۱۳ متری هست. این مسجد میتونه تا ۸ ریشتر زمین لرزه را تحمل کنه و بنای اون به گونهای هست که تا صدها سال دیگر از مواردی مثل موریانه آسیب نخواهد دید.
عکسهایی از مسجد چوبی
وارد مسجد شدیم، معماری داخلش جالب و خاص بود. خیلی وقت نداشتیمو سریع باید بقیه قسمتها رو میدیدیم. این دهکده پر از خونه های چوبی کوچیک بود که کنار یسری از خونه ها محل پرورش اسب و گاو بود. اونجا بنظر خیلی دیدنی میومد ولی وقت ما کم بود و قرار شد دفعه بعد سر فرصت و تو روز بیایم اونجا.
عکسهایی از محوطه دهکده چوبی
تو راه برگشت که بودیم تصمیم گرفتیم دوباره به اون لیست رستورانها نگاه کنیمو شام بریم یجای خوب و اینبار قرعه به اسم رستوران کِترا افتاد که عجب قرعه خوبی بود. البته قبل از رسیدن به رستوران چون خیلی گرسنم نبود تو شهر که از کنار پاساژ امیران رد میشدیم ازش دیدن کردیم. برای من جذابترین قسمتش طبقه اخر، قسمت سقف روبازش بود که مرتبط با فودکورتها بود و حسابی خلوت بود. رو صندلی نشستیمو از هوای شبهای نیشابور که یه نسیم کاملا خنکی داشت لذت بردیم.
عکس از سقف روباز پاساژ امیران
دیگه وقتش بود بسمت کترا بریمو یه غذای درست و حسابی تجربه کنیم. آدرس این فست فود جنب امیرکبیر 9 است.
از همون اول با دیدنش حس کردم یه غذای خوشمزه در انتظارمونه. هوا عالی بودو تصمیم گرفتیم بیرون بشینیم. از بیرون که داخل رستوران رو میدیدم کاملا معلوم بود یک تیم حرفه ای هستن. منو رو اوردن و راستش من قبل اینکه منو رو ببینم از دیدن جلز و ولز استیک تو ظرف چدنی که واسه یه میز دیگه اورده بود استیک رو انتخاب کرده بودم و قرار شد یک برگر ذغالی هم کنارش بگیریم. اخ که نگم چه غذای عالی و جذابی برامون اوردن، واقعا انتظار غذایی با این سطح بالا رو نداشتم. استیک 47 تومان و برگر 17 تومان بود.
همونطور که قرار بود واسه رستوران شب قبل دانشجویی که معرفیش کرده بود تنبیه بشه قرار شد دانشجوی معرفی کننده این رستوران تشویق بشه :) .
عکس از استیک رستوران کترا
تو جست و جویی که از مکان های توریستی نیشابور داشتیم اسم روستاها و باغ های اطراف نیشابور و کوه بینالود همه جا بود و تصمیممون بر این شده بود فردا آراز مرخصی بگیره و بریم از روستاهای اطراف نیشابور دیدن کنیم. با تخمین فاصله ها و مکان هایی که نزدیکمون بودن تصمیم گرفتیم اینبار روستای بوژان و خَرو رو ببینیم و بقیه جاها رو بذاریم برای سفرهای بعد.
شب، قبل از خواب عکسهای بوژان رو سرچ میکردمو دل تو دلم نبود که فردا تو هوای اردیبهشتی اونجارو ببینیم.
عکس از روستای بوژان و خرو بر روی نقشه
- روستای بوژان:
تو صبح آفتابی دلنشین از خواب بیدار شدیمو بعد از یک صبحانه مفصل به سمت بوژان حرکت کردیم. بوژان حدودا 13 کیلومتر دورتر از مرکز شهر نیشابور قرار داشت و در دل کوه های پر اقتدار بینالود جا خوش کرده بود. هنوز خیلی از نیشابور دور نشده بودیم که تابلوی بوژان رو دیدیم و پیچیدیم تو مسیر بوژان. اولِ مسیر بوژان تابلویی بود که نشون میداد که باید از حمید آباد، تحت منظر، بوژآباد، حصار رد می شدیم تا به خود بوژان برسیم. وارد جاده که شدیم دو طرف جاده زمین کشاورزی بود و روبرومون هم کوه.
عکس از مسیر رسیدن به روستای بوژان و تابلوی راهنما
تو راه که میرفتیم کلی رستوران سنتی و اقامتگاه بومشناسی اونجا دیدیم که بنظر میرسید خیلی جذاب و دوست داشتنی باشه. هرچی به بوژان نزدیک میشدیم همه جا سبزتر و زنده تر میشد تا رسیدیم به یک رودخونه ای که دیگه انگار نمیشد با ماشین جلوتر رفت. ما دوست داشتیم تا آبشار اصلی بوژان بریم و از محلی های اونجا آدرس آبشار رو پرسیدیم و راه افتادیم به سمت آبشار.
هنوز چند قدمی راه نیوفتاده بودیم که دیدیم، به به یک آبشار نسبتا کم ارتفاع ولی پر آب روبرومونه البته این آبشار اصلی نبود. فشار آب آبشار خیلی زیاد بود و وقتی نزدیکش شدیم قطره های آبشار که رو صورتمون می پاشید حسابی حالمونو جا اورد.
عکسهایی از آبشار زیبا و رودخانه بوژآن
مسیرمون رو به جلو ادامه دادیم، زیبایی خیره کننده کوچه باغ های بوژان واقعا وصف ناپذیر بود برای لحظه ای فکر کردم که وسط نقاشی های رحیم نوه سی ایستادمو میتونم تا ته این نقاشیو قدم بزنم. وای که این مسیر پر از کوچه باغ های جادو کننده بود و چقدر دلم میخواست تک تک این کوچه ها رو بالابرمو توی اون زیبایی بی نظیر غرق بشم.
کمی جلوتر که رفتیم چندتا کوه عجیب و غریب دیدیم روی کوه پر از سوراخ ها متعدد بود و هر کدومو که کنار هم میذاشتی انگار قیافه یه ادم رو میدیدی. کلی برای خودم از توشون شکل در میوردم و به آراز میگفتم حیف این همه زیبایی که اینجا گم شده، مطمئنم اگر تو هر کشور دیگه یه روستا به این زیبایی بود الان چقدر درامد که از توریست برای دیدن اینجا کسب نمیشد.
عکس از کوه های جالب بوژان
هر چی که جلوتر میرفتم باغ های آلبالو، گیلاس و گردو بیشتر میشدنو و من یواشکی از بعضی از شاخه ها گیلاس میچیدمو میخوردم. هرچند کلا از هر درخت یه دونه میچیدمو سر جمع ده تا دونه هم نشده بود، آراز میگفت باغ مردمه زشته این کارو نکن و من نمیدونم کی میتونم مثل این همسر با ادب و نزاکت بشمJ .
عکس از باغهای میوه بوژان
حدود نیم الی یک ساعتی راه رفته بودیم که یهو برام یه اس ام اس اومد و از طرف هواپیمایی بود و گفته بود پرواز برگشتم کنسل شده. همونجا یهو خشکمون زدو گفتیم وااای حالا چکار کنیم. خب طبق معمول هواپیمایی های ایران که کلا فقط اطلاع میدن کنسل شده و به اینکه اون ادم کلی برنامه داشته فکر نمیکنن و هیچ مسئولیتی ندارن، سریع رفتیم که یه بلیط بخریم، همه بلیطها بشدت گرون شده بود و تنها میتونستم برای فردا بلیط برگشت بگیرم. سفرم دو روز کوتاه تر میشد و واقعا ناراحت بودیم ولی چاره ای جز این نبود.
قرار بود امروز بوژان رو ببینیم و فردا خرو رو، ولی با این اتفاق دیگه فردایی وجود نداشت و تصمیم گرفتیم تا از رفتن به آبشار اصلی که هنوز یه ساعتی پیاده روی داشت بگذریمو راهمون رو برگردیم تا بتونیم خرو رو ببینیم.
نمیدونم بقیه هم مثل من از بوی برگ درخت گردو خوششون میاد یا نه، ولی فکر کنم تنها بوی اون برگ میتونست توی اون اوضاع حالمو بهتر کنه. من تو راه برگ درختای گردو رو بو میکردمو انگار یه داروی ارامبخش بهم تزریق کرده بودن، کم کم داستان پرواز یادم رفت...
- روستای خَرْوْ:
خَرْوْ در 20 کیلومتری مرکز شهر نیشابور و در بخش زبرخان نیشابور قرار داره و بعد از نیشابور، پرجمعیتترین شهر منطقه هست. شهر خرو خودش ۴ محله با نامهای خرو علیا، خرو سفلی، شهرک امام رضا و ساحل برج داره. جالب اینه که محلی های اونجا خودشون به خرو میگفتن خور و وقتی ازشون آدرس میپرسیدیم میگفتن خور جلوتره.
طبق معمول اینجا هم مسیرش پر از باغات و اطرافش کوه های بینالود بود.
عکس از مسیر به سمت خرو
خرو با بوژان فاصله زیادی نداشت و شاید بیست دقیقه هم نشد که به روستای خرو رسیدیم. البته ما اول از خرو علیا دیدن کردیم و بعد تو راه برگشت خرو سفلی رو دیدیم.
به خرو که رسیدیم یه روستای کاهگلی پلکانی روبرومون بود، روستایی عجیب و مرموز. یه روستایی که به تمام معنا روستا بود. مدتها بود که یه روستا به معنای واقعی ندیده بودم. یعنی همه جا یجورایی فرهنگ و اداب و رسوم و لباس مردم روستاها تغییر کرده و کمتر میشه یه همچین جایی پیدا کرد که مردمش، خونه هاش، مغازه هاش، همه چیش انگار مال خودشون بود و تغییر چندانی نکرده بود. چقدر علاقه مند شده بودیم که پیاده بشیمو بین مردم قدم بزنیم و زندگیشونو ببینیم. روستا پر از خونه هایی بود که شاید زندگی کردن اونجا برای ماها غیر ممکن و غیرقابل تصور بود ولی همینکه به اون خونه خیره میشدیو فکر میکردی چقدر زندگی تو این خونه ها سخته، یهو میدیدی صدای خنده و بازی بچه ها ازون خونه میادو یکی از لای پنجره هاش بهت خیره شده. انگار میخواد بهت بگه شماها خیلی زندگی رو سخت میگیرین وگرنه زندگی تو این خونه ها نه تنها امکان پذیره شادی هم توش جریان داره.
عکس از روستای خرو علیا
سادگی تو تک تک ذرات این روستا موج میزد، تمام خونه ها که درشون باز بود یه نگاهی که به حیاطشون میکردی میدیدی مرغ و خروس و گاو و... تو حیاطشون هستن، بچه ها مشغول بازی تو حیاط و خیابون هستنو، هیچ خبری از تکنولوژی و سرهای خم شده تو گوشی موبایل نیست. هنوز هم دیوارها و خونه ها کاهگلی هستنو کنارشون یه جوی آب میره که دیوار کنارشو یه گیاه رونده پوشونده...
عکس از کوچه های روستای خرو علیا
غرق شدن تو این همه زیبایی برای من تمومی نداشت. تاغروب نشده بود تصمیم گرفتیم که خرو سفلی رو هم ببینیم، سوار ماشین شدیمو به سمت خرو سفلی رفتیم. به خرو سفلی که رسیدیم به وضوح معلوم بود که اونجا کمی بروزتر و آبادتر از خرو علیا هست. ماشین رو کنار یه مسجد پارک کردیمو از کوچه هاش بالا رفتیم، تو مسیر دم خونه ها مردهای مسنی نشسته بودند، گاه تنها و گاه دسته جمعی مشغول صحبت و جای جای کوچه ها هم بچه های پرشوری مشغول بازی کردن بودن. تناقض قشنگی بود نه؟ افتابی که لب بام نشسته بود و خیره به افتاب دیگری که تازه منتظر طلوع کردنه...
عکس هایی از خرو سفلی
تقریبا به انتهای مسیر که رسیدیم شهر خرو زیر پایمان بود و طبیعت بینظیری قابل روئت بود. به آراز میگفتم طبیعت اینجا منو به یاد شهر اوپلیستسیخه تو گرجستان میندازه انگار مناظرش خیلی شبیه هم هستن.
عکس از بام خرو سفلی
جالبه که بدونین خرو سوغاتی های زیادی هم داره که معروف ترینش آلوهای خرو هست که باهاش انواع لواشک ها و میوه های خشک رو درست میکنن. خلاصه که آلوهای خرو رو از دست ندید که عالی هستن.
علاوه بر آلو، ریواس خرو هم معروفه که اهالی خرو از ریواس، شربت هم می گیرن. قالیچه های دستباف و سبدهای حصیری از دیگر سوغاتی های روستای خرو هستن.
البته باید بگم که خرو دیدنی هایی مثل آبشار هم داشت ولی ما چون غرق خود روستا شدیم فرصت نکردیم به سمت آبشار که مسیر طولانی هم داشت بریمو قسمت آبشار رو میذارم برای سفرهای بعدی به نیشابور.
دیگه به شب رسیدیمو باید برمیگشتیم. طبق معمول دوباره نوبت اون لیست معروف رستوران ها بود که درش اوردیمو این دفعه قرعه به اسم رستوران کوک افتاد که یه فست فود بود. فست فود کوک آدرسش خیلی سر راست و نبش چهار راه بعثت بود. راستش اولش که از بیرون دیدمش یکم شک برانگیز بود ولی تو دلم گفتم نباید گول بیرون رستورانو خورد چه بسیار رستوران شیک ولی با غذاهای معمولی.
داخل که رفتیم فضای بامزه کافه مانندی داشت. گوشه رستوران یه چای ساز بود که رایگان میشد چای بریزیو میل کنی. خلاصه بعد از دیدن منو، پیتزا رست بیف و دبل برگر رو انتخاب کردیم که واقعا خوشمزه بودن و با قیمت مناسب(در مجموع 35 تومان)، و قابل پیشنهاد دادن به دوستان.
عکس از فضا و غذا و منوی فست فود کوک
قبل از رفتن به خونه تو راهمون فروشنده های ریواس نظرمو جلب کردن و چون تابحال نخورده بودم وایستادیم که ببینم اصلا ریواس ریواس که میگن چی هست. اقایی که فروشنده بود گفت کیلویی 17 هزار تومن هست، فروشنده لطف کردو یک تکه پوست کرد بهم داد امتحان کنم. ریواس برای من مزه ای شبیه مغز کاهو ولی ترش داشت. راستش خیلی طعمش برام خاص و جالب نیومد که ازش بخریم و به طبعم نخورد. ولی میدونم که اونجا خیلی از ریواس برای درست کردن شربت و خورشت استفاده میکنند.
عکس از ریواس
من که دوست نداشتم نیشابور برام تموم بشه و فردا برگردم، هی دنبال چیزهای جدید میگشتم که یهو چشمم به آستانه بی بی شطیطه افتاد. من که خیلی این بانو رو نمیشناختم، خواستم بایستیم و یکم در موردش اطلاعات کسب کنم. با خوندن اطلاعاتی که سر در آستان زده بود فهمیدم: بی بی شطیطه از زنان پارسا و با کمالات دوران امام موسی بن جعفر بوده که بسیار برای این امام قابل احترام بوده.
عکس از آستانه بی بی شطیطه
تو راه برگشت به خونه بودیم که چشمان همچنان کنجکاو من مغازه نان سنتی نیشابور رو کشف کرد. آراز برام گفت که تو نیشابور یک نوع نونی هست که لای خمیرش چیزهایی مثل سیب زمینی میریزن و میپزن. منم که رو هر چیز جدیدی حساس و راغب، در نتیجه رفتیم که بخریمو امتحانش کنیم. نان سنتی هم خوشمزه بود هم اینکه خیلی ارزون بود دونه ای 1000 تومان.
عکس از نان های سنتی نیشابور
در مجموع نیشابور شهر ارزونی بنظر میرسید. هم میوه ها هم غذاها، قیمت مناسب و کمتر از شهرهای بزرگ داشتن و به مراتب با کیفیت بهتر.
من فقط تا فردا ساعت سه عصر میتونستم تو نیشابور باشمو خرید سوغاتی و رفتن به بازار سنتی و بازار فیروزه رو به فردا صبح موکول کردیم.
- بازار سنتی و بازار فیروزه نیشابور
صبح اول از بازار سنتی نیشابور شروع کردیم و چه شروع دل انگیزی، بازار تاريخی نيشابور از جمله بازارهای سرپوشيده و منحصربهفرد استان خراسان رضوی هست كه خوشبختانه با توجه به عمر حدودا پانصدوپنجاه سالهاش هنوز مورد استفاده و پابرجاست. طول این بازار حدود یک کیلومتره و در فهرست آثار ملی ایران ثبت شده. این بازار، به علت سرپوشیده و مسقّف بودن در بین مردم نیشابور، به «بازار سرپوش» معروف هست. همچنین به نام سوق القدیم هم می نامند.
از نظر آدرس ورودی شمالی بازار از حاشیهی خیابان امام خمینی هست، و به «دروازه عراق» در سمت جنوب منتهی میشه. از نظر قدمت بخش قدیمی بازار که شروع آن از دروازه عراق در جنوب بازار فعلی به سمت شمال هست، به دورهی صفویه و ادامهی آن به سمت شمال، در دورههای مختلف زندیه تا پهلوی به آن اضافه شده. این بازار که معماری اجرچین زیباداشت، تمام عناصر تشکیلدهندهی یک بازار سنتی رو داشت، مثل: راسته بازار، رستههای تجاری مختلف، دالان، سرا، تیم، قیصریه و دکانهای فروش کالا و سایر عناصر مورد نیاز بازار از قبیل قهوهخانه (چایخانه)، سفرهخانه، مسجد، حمام و... .
عکسهای از سردر و داخل بازار سنتی نیشابور
بعد از دیدن بازار ستنی نوبت خرید فیروزه برای سوغاتی بود. دقیقا روبروی بازار سنتی بازار فیروزه و طلا و نقره نیشابور بود. وای از فیروزه نیشابور، با آدم چه ها که نمیکنه دلم میخواست تمام این فیروزه ها رو بخرمو به تمام کسانی که دوستشون دارم تقدیم کنم ولی امان از محدودیت های مالی. خلاصه چندتایی از آویزهای فیروزه ئ نقره خریدیمو سریع برگشتیم خونه که وسایل رو جمع کنیم.
عکس از ورودی بازار فیروزه نیشابور
عکس از فیروزه های سوغاتی
برای ناهار چون خیلی فرصت نداشتیم، تصمیم گرفتیم از رستوران آشکده که آش و حلیم و سوپ داره و خیلی تو نیشابور معروفه آش بخیریم و ببریم خونه. آدرس این رستوران تو خیابون فرحبخش غربی ابتدای حاتم هست. ما آش رشته و آش بی بی که آش مخصوص نیشابور هست و انواع حبوبات رو توش داره، خریدیم. بنظرم آش رشته خیلی خوب نبود ولی آش بی بی واقعا خوشمزه بود. قیمت آش در مجموع 20 تومان شد.
وای از نیشابور که این همه زیبایی رو یکجا تو خودش جا داده بود و حالا وقت بستن چمدون ها و دوری از این شهر زیبا بود. کمی دلگیر بودم از برگشت و چه میشد کرد. ولی خوبیش این بود که هر رفتنی برگشتی داره...
سفرهای من به نیشابور همچنان ادامه داره و قراره جای جای این شهر زیبا رو ببینیم و کشف کنیم. امیدوارم فرصتی باشه تا در آینده از زیبایی های دیگر این شهر بینظیر براتون بنویسم.
در نهایت فیلمی کوتاه از سفرم به نیشابور
در آخر از مدیرت محترم مجموعه لست سکند و کارمندان این مجموعه کمال تشکر را دارم که فرصت ثبت تجربیات و خاطراتمان را در اختیار ما قرار دادند.
شاد باشید و مانا