من سفرو خیلی دوست دارم ، خیلیییی، مسافرت هم زیاد رفتم اما خیلی طبیعت گرد نیستم ، طبیعت رو دوست دارم در حد خوردن چای و دستی در آب چشمه شستن و از هوای پاکش نفس کشیدن و گذشتن.....بنابراین سفرنامه ای که میخونید سفری پرماجرا
نشون به اون نشون که از فروردین سال گذشته که تصمیم گرفته بودیم برای سیزدهبدر کویر باشیم، تا فروردین امسال هنوز رنگ تور کویر رو ندیدیم! هر بار تصمیم گرفتیم کاری پیش آمد و کنسل شد. پس فروردین امسال تصمیم مصممتری گرفتم و برنامه یزد
به نام خدای زیباییها خداوندا آرامم کن همان گونه که دریا را پس از هر طوفانی آرام میکنی راهنمایم باش که در این چرخ و فلک روزگار بدجور سرگیجه گرفتهام ایمانم را قوی کن که تو را در تنهاییام گم نکنم خداوندا من فراموشکارم اگر گاهی
بلند پرواز باش ، آسمان به کسی تعلق ندارد سلام به همه دوستان لست سکند من اتی هستم . امسال عید ۱۴۰۳ تصمیم گرفتم که ایرانگردی کنم . تصمیم براین شد که در تور ایرانگردی، اول به شهر سمنان بریم . شهری که بارها و بارها ازش
برنامه روز اول : شروع سفر و گذر از بلداجی و گندمان بعد از سفر زمستونی عسلویه و تیک خوردن این منطقه دیدنی ، با توجه به سفر عید سال قبل به دزفول و دیدنی های زیبای اون منطقه این بار هم شمال خوزستان و منطقه
همیشه شنیدیم بودم سفر آدمی را پخته تر میکنه و این را باید طی سفر لمس کنی. به قول قدیمی ها کسی کفش پاره میکنه با تجربه تر یا کسی که گلیم؟ وقتی که می ری سفر و دنیا رو تجربه و لمس می کنی،
مقدمات سفر مدتی بود از ماندن در خانه خسته و آزرده بودم. برای عوض کردن حال و هوای خود به فکر سفری کوتاه افتادم. پس از مشورت با دوستان قرار شد برای فرار از هیاهوی شهری به مکانی آرام سفر کنیم. با نگاهی به تقویم متوجه
14 اسفند 1401 آغاز سفر رویایی من بود به شرق خراسان در قالب یک تور ایرانگردی جذاب که در ساعت 4 بعدازظهر با قطار تهران مشهد آغاز شد. 5 دقیقه مانده به حرکت وارد ایستگاه شدم. لیدر به انتظارم ایستاده بود. با عجله به سمت
سفر به جزیره کبودان پارک ملی دریاچه ارومیه شاید کسی فکرش را نمی کرد بره ای که سال ها پیش ، ضعیف و بی جان کنار تکه سنگی رها شده بود ، حالا نماد امید و زندگی در کبودان باشد. اردیبهشت محیط بانان پارک ملی دریاچه
چکیده سفر از میان رودهایی که بجای آب، خون سیاهی دارد که از میان آتش و آهن جاری شده است، در جستجوی دو خواهری خواهم بود که خدایان عیلامی آنها را تبدیل به سنگ کردند. در میان گور دخمه های عهد باستان، با ارواح پالمیریان هم
برای اولین بار در زندگیای که درونگرایی توش حرف اول رو میزد، به من پیشنهاد یه سفر مستقل شد. البته دروغ نگم اولینترین چنین پیشنهادی، برمیگرده به سفر دو روزه شهر قم از طرف مدرسه و اصرار معلم دینی به من برای پیوستن به این
روز دوم عید بود که تصمیم به سفر چابهار گرفتیم. بلیط رفت و برگشت رو از هواپیمایی سپهران خریداری کردیم. بلیط رفت ساعت ۷ صبح 4 فروردین 1403 به قیمت ۱۷۰۰ که تقریبا بدون تاخیر حرکت کرد. بوئینگ ۷۳۷ بود و خیلی راحت.ساعت حدود ۱۰
درود بر عاشقان سفر فروردین 1403 وقت سفر به بلوچستان بود. دیاری که 7 سال پیش با جمعی از دوستای خوبم، رفته بودم. چابهار از نگاه من آخرین نقطه ایرانه. جایی که از همه لحاظ محرومه و نیاز های اولیه چالش های بزرگیه. مشکل سوخت ،امکانات
سلام خدمت همه لست سکندی های عزیزم، اگه بخوام خیلی صادقانه بگم که هدف از نوشتن این سفرنامه چیه، قطعا اصلی ترینش اینه یاد و خاطره این نوروز تو ذهن خودم و همه همسفری ها بمونه و دلیل بعدیش اینه که بتونیم خاطرات و تجارب
« هرچند خسته میروی زینجا، سفربخیر رو سوی قبلههای تماشا، سفربخیر » (جواد شیری) به نام آفریننده سفر سال 1401 با همه لحظات تلخ و شیرین به نفسهای آخرش در اسفندماه نزدیک شده و بعد از چندماه
سفر که هواییات کند، فرقی نمیکند کجا باشی؛ در راه، در صف، در قطار مترو یا پشت میزت در شرکت. سفر که هواییات کند، فرقی نمیکند چندمین فصل سال است. و من درست در اول مهر سال صفرودو، ساعت یازده صبح، پشت میز کارم در شرکت، هوایی
شهرستان سرخه در یک روز مقدمات سفر مدتی بود فکرم مشغول نظرهای دو نفر از دوستان عزیز لست سکندی به نام های " نیک ماجراجو " و " م ر ا " که در زیر سفرنامه " سرخه سرزمین آفتاب و امید " منتشر نموده بودند دور
برنامه روز اول : حرکت از رشت و اقامت و استراحت در شیراز تو فصل زمستان هوای جنوب و هوای خوب اون منطقه وسوسه و فکر سفر را برای ما که دنبال بهانه واسه سفر هستیم قوی تر میکنه و با توجه به پایان آزمون های
« همه آنهایی كه عاشق سفر هستند، نمُردهاند » (جان رونالد روئل تالكین) به نام خالق سفرهای رویایی اگر كتاب « ارباب حلقهها » را خوانده باشید، احتمالاً از تخیلات ذهنی و رؤیاپردازیهای ذهن آقای تالکین (نویسنده
بخش اول: با صدای مامان که میگفت ناهار آماده شده، از روی کتاب تستم بلند شدم، تقریبا چرت زده بودم، یادم اومد قبل از اینکه خوابم ببره داشتم فکر میکردم چطور باید بهشون از پیشنهادی که ریحانه داده حرف بزنم. امکان نداشت بپذیرن. چشمهام رو مالیدم،