روزگارِ وارونه :
من (عصبانی): آقای عزیز من ویزا نمیخوام.پاسپورت من رو پس بدید.
اون آقا ! : خیر عزیز.نمیشه ...برو مدارک رو بیار...
من : اگر من نخوام به کی باید بگم ؟! پاسم رو بدید من برم...
اون آقا ! : نمیشه که ! ویزاتون خورده ...برو شما مدارک رو درست کن بیار...
من: ....
اون آقا ! : .....
من : ....
اون آقا ! : .....
ده روز بعد...
- پاراگالو.خیلی خوش آمدید به یونان..
- ممنونم چقدر این کشور زیباست...
- بله ...همین طوره.بیاید تا خونه رو نشونتون بدم !
یک ماه قبل :
در یک عصرِ گرمِ تابستان با طعم کولر و هندوانه با همسر نشستیم و نقشه به دست به دنبال مقصدی برای سفر هستیم. تازه چند ماه از پایان سفر اسپانیا میگذرد و ما بسته به بودجه به دنبال قیمت های مناسب بلیط و البته مقاصد هیجان انگیزیم. دارم گازی ازهندوانه میزنم و از یک طرف مواظبِ نچکیدنِ آب هندوانه هستم و از طرفی بررسی سفرنامه ها درصفحه ی گوشیم که ناگهان همسرم انگار کشف تازه ای کرده فریاد می زند: "یونان چطوره؟ " همان طور که چنگالِ هندوانه در دهانم قفل شد و نگاهم در صفحه گوشی همسرم ، یاد یک سفرنامه ی یونان افتادم که چندی پیش مطالعه کرده بودم. چشمانم برق زد. برخلاف مِیلم ، چنگالِ هندوانه را کنار گذاشتم و سریعا مشغول بررسی قیمت ها شدم. برنامه را بنا کردیم برای اواسط مهر . با چند جست و جو متوجه قیمت های بسیار مناسب برای این فصل شدم . مثلا بلیط پرواز 660 تومانی رفت و برگشت هتلی با شبی 23 یورو و چندین مورد دیگر...
کاوُش...
این مرحله از جذاب ترین مراحل سفر برای ماست.خرید بلیط و رزروِ هتل یا خانه به قیمتِ مناسب در مکانِ مناسب. طوری که از وقتی من شروع به تحقیق می کنم در افق ها محو می شوم و غرق در جست و جو و خیالات.البته کمکهای همسر باعث میشود سر از تیمارستان در نمی آورم... معمولا تورهای یونان با کشتی کروز معرفی می شوند که ما اصلا اهل آن نیستیم. ضمن آن که دیدن کشور بزرگ و جذابی مثل یونان نسیه نمی شود که ! باید مُفصل رفت و دید ...پس صفر تا صد را خودمان برنامه ریزی می کنیم. اولین مرحله پیدا کردن بلیط پرواز و قیمت و تاریخ مناسب بود. من همیشه در اولین قدم از اپلیکیشنی استفاده می کنم که بارها برادری اش را به من ثابت کرده ! من شما را با آن آشنا میکنم: " skyscanner " این آپ در حقیقت نقش یک موتورِ جست وجو را ایفا می کند و بهترین قیمت در بهترین تاریخ را به شما پیشنهاد می دهد.به این
انتخاب گزینه پرواز
انتخاب مبدا و مقصد
انتخاب تاریخ و زمان مناسب
نمایش همه پروازها و قیمت ها
بعد از مشخص شدن تاریخ و پرواز در صورتی که کارت اعتباری بین المللی نداشته باشید ، می توانید به راحتی از سایت های خوب ایرانی مانند " trip.ir " کمک بگیرید و ریالی پرداخت کنید. ما پرواز اکراینی رو انتخاب کردیم . با توقفی دو ساعته در اکراین. شاید کمی برای شما عجیب باشد. شاید که نه. قطعا ! حتما از خودتان می پرسید این چه کاریست؟! میروی شرق بعد دوباره میروی غرب.کلی راه و مسیر ؟!.. والله حق هم دارید.ولی چه کنیم که قیمت رفت و برگشت 660 تومان است ! و وسوسه انگیز.تماسی با دفترهواپیمایی اکراین در تهران گرفتم و بلیط را خریداری کردم.
مسیر...
بعد از کلی تحقیق متوجه می شویم جذاب ترین مسیرها برای اولین دیدارِ یونان " آتن و سانتورینی و میکونوس " هستند. تصویر اینترنتی جزایر یونان شگفت انگیزند...باور کردنی نیستند.آیا این رویا هم برای ما محقق می شود...؟! جست و جوی محل اقامت شروع می شود . برای این کار چند گزینه وجود دارد . معروف ترین آن برای ما ایرانی ها سایت " بوکینگ " هست که بیشترین استفاده را دارد و راحت ترین مسیر.از دیگر گزینه ها " ایر بی اِن بی "هست و کوچ سِرفینگ... البته در این سفر کار ما با بوکینگ دارد راه می افتد...بعد از کلی گشت و گذار موفق شده ایم سه گزینه مناسب در سه مسیرمان پیدا کنیم . ابتدا میکونوس ، که خانه ای بومی پیدا کرده ایم در مجموع سه شب 110 یورو . بعد هتل آپارتمانی در سانتورینی با قیمت عجیب و تخفیف خورده 72 یورو برای سه شب. و درآخر در آتن هتل " Olympion " با قیمت 110 یورو باز هم برای سه شب. برای این کار پرداختی انجام ندادیم. کافی ست شما یک شماره کارت ویزا یا مستر کارت معتبر رو وارد کنید تا رزرو موقتا انجام شود.البته برای گزینه های " free cancelation ". این گزینه ها تا چند روز قبل از سفر امکان کنسلی به شما می دهند. فعلا رزرو انجام شده و کمی خیالمان راحت است تا بعدا پرداخت کنیم.
داستان ما و سفارت ...
من داستان سفارت را کامل شرح می دهم.امیدوارم تجربه ای خوبی برای همه باشد. وقتِ سفارت یونان اینترنتی ست.به راحتی وقتی برای مصاحبه رزرو شد.تا اینجا که عالی.طبق روالِ تمام شنگن ها و سفارت ها مدارک را مرتب کردیم.روز مصاحبه فرا رسید. با کلی تاخیر و معطلی نوبت ما شد. مصاحبه توسط آقایی خوش رو و یونانی انجام می شود. از آنجایی که ویزای اسپانیای ما برای 5 ماه پیش تر است، نباید مشکلی باشد. که مشکلی هم نیست. 5 روز گذشته... تلفن زنگ می خورَد.
صدای پشت خط : سلام از سفارت تماس می گیریم.ویزای شما آماده هست!
من (با دهانی باز و بِشکن زنان): جدی ؟! ممنونم...اومدم که بگیرم !
همان صدا : بله... ولی با بلیط خریداری شده رفت و برگشت به یونان و هتل قطعی شده و پرداخت شده !
من : !!!
من: بله... چشم...
و این شروعِ داستان است...!
اول اینکه معمولا سفارت ها اصلا بلیط خریداری شده نیازی ندارند ! (که البته ما داریم و مشکلی نیست).
دوم اینکه هتلِ قطعی دیگر چه صیغه ایست.تا حالا برخورد نداشتم !
خواه فرض کنم این سفارت دُگم هست یا خیر باید این کار را می کردم.
فکری به سرم زد. تصمیم گرفتم یک ویزا کارت از بین این همه شرکت های ایرانی که مدت هاست دادار دودور میکنند خریداری کنم. بلکه از وضعیت همیشه معطل خلاص شویم! با کلی جست و جو شرکتی به ظاهر معتبر را پیدا می کنم. تماس می گیرم. هماهنگ می کنم .قرار می گذارم و کارتی به قیمت 360 هزار تومان خریداری می کنم. حالا تصمیم می گیریم که مبالغ رو پرداخت کنیم.
دوباره فکری به سرم زده ! به همسرم می گویم : حالا که کار به پرداخت رسیده و راحت شدیم و ما چقدر خوشبختیم و همه چی آرومه، بیا بلیط ِکشتی هامون رو هم خریداری کنیم. بهترین سایت برای اطلاع از قیمت ها و مسیرها و خرید بلیطِ کشتی ها سایت www.directferries.com هست. سه بلیط را مشخص می کنیم.ابتدا آتن به میکونوس به قیمت نفری 30 یورو. بعد میکونوس به سانتورینی به قیمت 60 یورو ! (این برایمان کمی عجیب بود چون مسیر بسیار کوتاه است ) و سانتورینی به آتن 40 یورو . تصمیم گرفتیم دو بلیط اول را خریداری کنیم.
بهترین سایت برای خرید بلیط کشتی
تماس می گیرم با شرکتی که کارت را خریداری کردم. در مجموع 600 یورو ریالی به حسابشان می ریزم تا برایم به کارت به یورو واریز کنند. این واریز یک هفته طول کشید.! در حالی که طبق وعده شان قرار بر 24 ساعت بود. هر روز چک می کنیم تا بعد از یک هفته متوجه می شویم پول واریز شده. فقط همین را بگویم ... تا لپ تاپ را باز کردیم و ویندوز بالا بیاید و سایت بوکینگ را باز کنیم ناگهان متوجه اتفاقی عجیب شدیم. پولمان سر جاش نبود ! یعنی بود...ولی بلاک بود...! یعنی اینکه کسی دیگر خریدی انجام داده و پول در انتظار پرداخت هست ! قفل شدیم...خشک شدیم ! مگر می شود...! فقط چند دقیقه گذشته....سریعا به شرکت پیام می دهم و جریان را تعریف می کنم.
رییسِ شرکت که بسیار دم از پشتیبانی و حمایت می زد فقط یک جمله می گوید: "حتما خودت اشتباهی کردی و خودت از جایی خرید کردی! کارت شماست، از من می پرسی ؟!! " فهمیدم که کار از کار دارد می گذرد و آبی از این ها گرم نمی شود. دعوا و شکایت را گذاشتم برای بعد و افتادم دنبال پول که کَس نَخارد پشتِ من جز ناخنِ انگشتِ من !
سریعا صفحه ی اکانت بانکم را باز می کنم و متوجه می شوم تراکنش برای لندن است وخرید از فروشگاهی آنلاین از همان جا خریداری شده و فردِ مورد نظر منتظر تحویل جنس در خانه اش هست. احتمالا با لیوانی نوشیدنی زیرِ کولر! بله. کارت من هَک شده! دوستی در لندن داریم. تماس می گیرم. شرحِ وقایع می کنم و آدرس دفتر فروشگاه رو می دهم. بماند که چندین روز پیگیری ما از این طرف و دوستمان از آن طرف بالاخره نتیجه می دهد و پول به حساب بر می گردد و هتل ها یکی پس از دیگری پرداخت می شود و دعوایی بین من و آن شرکت ایرانی در می گیرد و موهای من کمی سفید می شود و تپش قلب می رود بالا بالاها....
حالا بشنوید از سفارت ...
سینه سپر کرده و مدارک به دست و سر بالا میرویم سفارت.وارد که می شویم می گوییم مدارکتان را آوردیم. تحویل می دهیم .
خانم منشیِ مربوطه نگاهی می کند و می گوید : " این که نشد ! پرواز نباید اکراینی باشد...فقط ایژینِ یونان."
من ماندم. همسرم بدون پلک زدن خیره به منشی ست.می گویم: "ولی ما خریدیم خانم. پول دادیم! "می گوید "خیر قانونِ اینجاست"
می گویم : " کسی نگفت ! جایی اینجا ننوشته ! از کجا اومده ؟! "
خلاصه هیچ فایده ای نداشت... از ما اصرار و از ایشون انکار. کلافه می آییم بیرون. هیچ راهی نیست.جز دو راه: یا بی خیالِ سفر شویم و استناد کنیم به این جمله حکیمانه که هروقت جلوی ضرر رو بگیری سوده یا بلیطِ ایژین بخریم و بعد هزینه کنسلی بدهیم. بلیط اکراینی کنسلی نداشت. عصبانی و سر خورده ابتدا تصمیم به حکیمانه عمل کردن می گیریم...اما وسوسه ی سفر نمی گذارد و می گوییم جهنم... یک بلیطِ ایژین میخریم و پرینتش را می گیریم و کنسل می کنیم و 400 هزار تومان جریمه می دهیم وکمی موهایمان بیشتر سفید و سفید می شود !
بر می گردیم سفارت.
ما: سلام ...این مدارک ما...
اونا : ممنون. بدید ببینیم...(دقایقی می گذرد )
اونا : نشد که.... ما تاییدِ هتل رو می خوایم... این فقط بوکینگه !!
خودتان حدس بزنید چه انفجاری شد و دعوایی ! خلاصه می کنم.
برگشتیم... با ایمیل درخواست می دهیم به هتل و صاحب خانه ها که برایمان واچر تایید بفرستید ...! می فرستند... برمی گردیم سفارت .
ما :.....(بی حرف مدارک را می دهیم)
اونا : نشد که !! (در این صحنه من طرف را به شکل عادی نمی بینم!) تایید خود شخصِ رییسِ هتل یا صاحب خانه! با امضا و مُهر!! یعنی اگر ما اقدام می کردیم برای یک وام بانکی قطعا تا الان موفق شده بودیم یک وامِ کلان بگیریم....مگر می شود...!
بلافاصله می آییم بیرون...من و همسرم کلامی حرف نمی زنیم...یعنی نمی توانیم...من با سرعت به داخل بر میگردم...
من (عصبانی): آقای عزیز من ویزا نمیخوام. پاسپورت من رو پس بدید.
اون آقا ! : خیر عزیز. نمیشه ... برو مدارک رو بیار...
من : اگر من نخوام به کی باید بگم ؟! پاسم رو بدید من برم...
اون آقا !: نمیشه که ! ویزاتون خورده ...برو شما مدارک رو درست کن بیار...
من: ....
اون آقا ! : .....
من : ....
اون آقا ! : .....
یک هفته بعد ...
خیابان اسفندیاردر تهران . پاسپورت ها در دستانمان هست و نمی دانیم اسم این موفقیت است یا چه ؟! فقط امیدوار هستیم یونان از دلمان در بیاورد....
چند روز بعد....
روزِ پرواز فرا می رسد. پرواز ساعت چهار و نیم صبح هست و نخوابیدن امری ست کاملا طبیعی ! اسنپی خبر می کنیم راه می افتیم. خدا نکند اسنپتان پراید باشد و راننده عشقِ سرعت... میانه ی راه گمان کردیم از همین جا تیک آف خواهیم کرد! خلاصه با ذکرِ دعا، سالم می رسیم. مراحلِ دریافتِ کارتِ پرواز به راحتی انجام می پذیرد وکوله هایمان را تحویل می دهیم و سوار هواپیمای بویینگ اکراینی می شویم. توقفی 3 ساعته در فرودگاه اکراین و پرواز دوم به آتن.
حوالی ساعت 2 عصر به وقت آتن می رسیم . من همیشه اعتقاد دارم فرودگاه یک کشور و البته برخورد های ابتدایی با آدم های داخلِ فرودگاه ذهنیتِ اولیه ی شما در مورد آن کشور را شکل می دهد. ولی داستان اینجا فرق می کرد! فرودگاه آتن هیچ ذهنیتی به شما نمی دهد... اصلا چیز خاصی ندارد که بدهد ! فرودگاهی کوچک و با کمترین امکانات ...امیدواریم اوضاع بهتر شود.
بلیط کشتی ما برای 6 عصر به سمت میکونوس است. در گوگل مپ (که ما در سفر بابا صدایش می کنیم! چون در همه لحظات یار و یاور ماست!) متوجه می شوم باید با اتوبوسی از جلوی درب خروج به سمت اسکله " Piraeus" برویم. وقتی خارج می شویم نسیم پاییزی و آفتاب زیبای آتن صورتمان را نوازش می دهد و حالمان را خوب می کند. می پرسیم و متوجه می شویم باید درانتظار اتوبوسی قرمز رنگ باشیم . یک ساعتی زمان می برد تا می آید. می رسیم به اسکله و البته هرچه صبر می کنیم کسی ازما نه پول می خواهد و نه بلیط ! ماهم بی خیال می شویم ودستمان را آرام از جیب بیرون می کشیم.
لحظه ای که پیاده می شویم اولین خاطرات بد از سفارت یونان در تهران به سرعت از ذهنمان دورمی شود. دریای زیبای مدیترانه نسیمی خنک. آبی زیبای دریا و ابرهایی که انگار واقعی نیستند. به نظرم آسمان، هیچ جا شبیهِ هم و یک رنگ نیست. هر جا لطفِ خودش را دارد. در این لحظات به این فکر می کنیم که چطور خیلی ها حاضر نیستند دایره امن زندگی را رها کنند و خودشان را به جاده و آسمان بسپارند و این لحظات را در خاطره شان جاودان کنند؟!
آبی بی نظیر دریا...
کِیف کنان و خندان به راه می افتیم.بلیط را خریده ایم. ولی نزدیک که می شویم جالب می شود.کشتی هایی بزرگ و نیمچه کروز هر چند دقیقه به سمت جزایر یونان حرکت می کنند و افرادی که ظاهرا شاگرد راننده یا شوفر یا نمی دانم دقیقا چه ! کنار کشتی فریاد می زنند: میکونوس....سانتورینی....میکونوووووس....
احتمالا انتهای کلمات هم می گویند مثلا : میکونوووس 16نفر! چقدر ما در تهران نگران تمام شدن بلیط بودیم که مبادا مجبور باشیم با قایق موتوری یا شنا خودمان را برسانیم...! پس همین جا اعلام می کنم اگر یونان تصمیمتان شد نگران بلیط کشتی نباشید. کافی ست بروید کنار این کشتی ها و خوب گوش بدهید و انتخاب کنید....
ساعت 4 هست و 2 ساعت مانده...کافه و رستوران را برای گذرانِ وقت انتخاب می کنیم. نهار را نوعی غذای یونانی سفارش می دهیم همراه با سالاد... سالاد یونانی هم که مُعرفِ حضور هست ! ساده... زیبا خوشمزه... قیمت سالادها بسته به جاهای مختلف از حدود 6 یورو تا 15 یورو موجوده ! شما حساب کن... گوجه و کاهو و خیار و فلفل دلمه و روغن زیتون و پنیر 15 یورو !!
البته فکرش را هم نکنید نمونه اش را در ایران درست کنید و دستِ کمش بگیرید.... پنیر یونان و ادویه این کشور بی نظیره ! غذاهای یونانی هم از حدود 10 یورو تا هر چقدر که بخواهید... همانطور که مشخص است رِنجِ قیمت ها در یونان بالاست... بله.. بالا...
بشقاب سبزیجات یونانی
سالاد یونانی
ساعت 6 می شود و در همین 2 ساعتِ گذشته کلی کشتی رفته است به میکونوس ! سوار می شویم...کشتی هایی که چند طبقه پایین آن برای حمل ماشین های سبک و سنگین است و طبقه های بالا برای مسافران. محل قرارگیری چمدان و کوله هم جداست . طبقه های مسافران کاملا مبله و پر از فروشگاه و رستوران و کافه است . البته بلیط های درجه یک هم موجود است که برای اولین طبقه و اتاق های اختصاصی ست...
حدود 5 ساعت زمان می بَرد تا برسیم.در میانه ی راه در عین خستگی مَدهوش تصاویر زیبای پیش رویمان از مدیترانه هستیم. درهای کشتی باز می شود. انبوه جمعیت به سمت خروج روانه شده اند و در تاریکی شب ، یکی پس از دیگری ناپدید... ما می مانیم و اسکله و تاریکیِ محض و آدرسی که نمی دانیم....! نه اینکه آدرس نداشته باشیم....اصلا تصور ما این نبود!جایی که پیاده شده ایم نسبت به شهر ارتفاع پایین تری دارد و جلوی رویمان پر است از کوچه پس کوچه های پلکانی. همه خواب ! چاره ای نیست راه می افتیم. کوچه ها را یکی پس از دیگری طی می کنیم .موبایلِ من خاموش شده است و امکان تماس با صاحب خانه نیست. دقایق زیادی راه می رویم تا شاید خانه ای شبیه خانه مان که در عکس دیده بودیم پیدا کنیم! در کمال نا باوری می بینیم.خیلی شبیه است! ولی تاریک است و خاموش! کمی برانداز می کنم... خانم همسایه سرش را از پنجره بیرون می آورد و مشکوک است. حق هم دارد. غریبه این وقت شب ...اینجا و پاییدن یک خانه ی خالی! می پرسد "چه می خواهی!؟ "
البته انگلیسی با طعمِ یونانی ! می گویم : دنبال سیلوستره هستم (صاحب خانه مان ) می گوید :"نیست. بعید می دانم شب هم بیاید." می گویم: "من اینجا را اجاره کردم "... شانه ای بالا می اندازد و می رود! فکر کنم اصلا نفهمید من چه گفتم. ناامید به همسرم می گویم: چه کنیم ؟ کمی فکرمی کنیم و به دور و بر نگاهی می اندازیم. خیلی خلوت است و کورسویی نور کوچه را روشن کرده. تصویر این جزیره با آنچه در اینترنت دیده بودیم که خیلی فرق می کرد. ولی تجربه ثابت کرده شب دیر وقت به هیچ وجه در مورد مقصدت قضاوت نکن... مخصوصا وقتی که از راه می رسی و خسته... اجازه بده صبح شود !
در همین افکار دوباره تلاش کردیم موبایل ها را چک کنیم... موبایل همسر جان با چکه ای باطری و شارژ روشن شد. امیدوار شدیم. تماس گرفتم. سیلوستره جواب داد. گفت: پاراگالو (خیلی کلمه ی بامزه ای ست.یعنی بفرمایید.چند بار تند تلفظ کنید!) گفتم: منم... ما رسیدیم. گفت : "شما کجایید ؟! ما کلی نگران بودیم ... دقیق آدرس بده!" به اطراف نگاه می کنم. همه چیز شبیه هم است... چه باید بگویم؟! می گویم:"روبروی یک درِ قهوه ای هستم که پلاک نداره و سر کوچه یه کافه هست اگر اشتباه نکنم." یه هو گفت: صبر کنید اومدم! قطع کرد. باورم نمی شود! همین؟! درِ قهوه ای؟!
آمد..پسری جوان و هم سن و سال خود ما....چاق سلامتی کردیم و گفت تبریک می گم! شوکه شدم...! نفهمیدم چرا تبریک گفت. نگاهی به همسر جان انداختم. دیدم دارد تشکر می کند.تازه دو زاری ام افتاد. حالا داستان چیست !... در ایران که بودیم، قبل از حرکت فهمیده بودم یونان کشورِ ماه عسل هست و به همین لقب معروف... منم پیشنهاد دادم هر جا رفتیم بگوییم آمده ایم ماه عسل... البته ما 6 سال از زندگی مشترکمان می گذرد. ولی خب... چه کنیم... دروغی مصلحتی بگوییم شاید جالب شد ... که شد... بلافاصله بعد از افتادن دو زاری من و اثبات این که دروغ گو فراموشکار است، سیلوستره گفت:" به خاطر ماه عسلتان می خواهم خانه ای بهتر به شما بدهم!" باورمان نشد. خانه ای با امکانات بیشتر در مرکزی ترین نقطه توریستی جزیره. پس فعلا موقع عذاب وجدانِ آن دروغ مصلحتی نبود... جواب داده بود! خانه را تحویل می دهد... خسته هستیم. تنها تصمیم، استراحتی به تمامِ معنایش است...
صبحِ دل انگیزِ پاییزی...
حدود ساعت 8 صبح است. اتاق خواب درطبقه دوم واقع شده. اتاقی بزرگ با دو پنجره ی کوچک. یکی روبروی تخت دیگری در کنارش. پنجره هایی چوبی و آبی رنگ که وقتی بازشان می کنی نسیم آن چنان نوازشت می دهد که معنای واقعی پاییز را به تو می فهماند. در بعضی اوقات این دو پنجره ی بسیار کوچک به علت موقعیتی که نسبت به هم دارند، وقتی هر دو را بازشان می کنی نقشِ کولر را برایت بازی می کنند... چشمانمان باز می شود.نه با زنگِ ساعت. بلکه با زنگِ ناقوسِ کلیسای شهر.اولین تصویری که می بینم سقف چوبی زیبای بالای سرمان است.بلند می شوم و می روم پای پنجره. باورم نمی شود. همان تصویری که درباره اش خوانده ام! خودش است... خیابان هایی با سنگ فرش های سفید. همه ساختمان ها سفید وسفید با پنجره های آبی زیبا. ترکیب رنگ آبی و سفیدِ ساختمان ها با آبی آسمان می شود ترکیبی رویایی... نفسی عمیق می کشم و اولین هوای زیبای پاییزیِ میکونوس را به اعماق وجودم می سپارم و بی صبرانه آماده می شویم تا به بیرون بزنیم و کشفمان را آغاز کنیم. البته بین بیرون و داخل هم مانده ایم. خانه مان هم، آنچنان دوست داشتنی ست که بین رفتن وماندن می مانیم. خانه ای که ازکوچه چند پله می خورَد و تراسی دارد مخصوص دید زدن و چای نوشیدن. خودِ خانه همه از چوب است و وقتی راه می روی پارکتِ کف قِرِژ قُروژی می کند و خلاصه مانند خانه ی مادربزرگ هاست... همه ی خانه های میکونوس همین است.
تراس خانه
فضای نشیمن
راه پله های هیجان انگیز به طبقه دوم
اتاق خواب در طبقه دوم
زاویه نگاه از تخت خواب..!!
سقف های دل انگیز چوبی...
پنجره ی مشرف به کوچه
از خانه خارج می شویم . کوچه و پس کوچه ها باریک است و محلِ عبور عابرین، پر است از خانه و مغازه. مغازه های صنایع دستی و پوشاک و رستوران و کافه های رنگی و باز هم همه چیز سفید و آبی! به کدام سمت برویم ؟ می گویم:" بریم هر سمتی که باد می آد. چون آن جا دریاست. برای شروع " راه می افتیم و نگویم از این هوای زیبا. پاییز بهترین فصلِ سفر است... کوچه را یکی پس از دیگری پشت سر می گذاریم آب را می بینیم. مدیترانه ی دل ربا وبی نظیر. دریا آرام است و سراسرآبی. کناره ی آب در جزیره همه اش کافه است. تصمیم میگیریم اولین صبح، صبحانه ای خودمان را مهمان کنیم. کافه ای را انتخاب می کنیم روبه آب و دل انگیز. گارسون می آید و می گوید: نی... پاراگالو! خیلی بامزه است. نی یعنی بله...! پاراگالو هم که می دانید. منو را می دهد. دیگر بامزه نیست! کمترین قیمت صبحانه نفری 20 یورو! برای مایی که اقتصادی سفر می کنیم کمی به سِزاست! خلاصه یک پرس صبحانه انگلیسی سفارش می دهیم با چای که آن چنان هم مفصل و دندون گیر نیست.از روبرویمان لذت می بریم نوش جان می کنیم.
صبحانه 20 یورویی !
با کمی گشت و گذار متوجه می شویم یونان بر خلاف عقیده خیلی ها اصلا مقصدی ارزان نیست و بنابراین نیاز به کمی تحقیق بیشتر دارد تا بتوانی هرینه هایت را کنترل کنی. به این فکر کردیم خانه مان همه جور امکانات که دارد. مواد لازم را می خریم و خودمان بهترین صبحانه را درست می کنیم. ضمن اینکه شما اگر همه روزها صبحانه را بیرون نوش جان کنید، فقط هزینه آن مثلا در یک هفته برای یک پرس می شود 200 یورو! فقط صبحانه... ولی با خرید مواد اولیه می شود برای چندین صبح صبحانه خوب داشت. به عنوان مثال قیمت ها از این قرار است : پنیر: 2 یورو، کره : 2 یورو، تخم مرغ؛ 6 عدد 2.5 یورو، چای بسته ای حدود 2 یورو، نان حدود 1 یورو و کمتر و ... این خرید برای چندین روز از اقامت شما کاملا مناسب است... تازه لذت خرید اجناس محلیِ شهر و تجربه طعم و مزه ی آن را هم در نظر بگیرید....
شهر گردی ...
سه روزِ کامل در این جزیره هستیم. میکونوس چند بخش مهم دارد: یک بخش مرکزی که توریستی ترین بخش آن است منطقه "old port" یا همان اسکله قدیمی ست. اغلب کافه ها ورستوران ها و بخش جذاب جزیره همین جاست. اقامت داشتن در این منطقه بسیار پیشنهاد می شود. قسمتی هم دارد که مسکونی ست و در ارتفاع می باشد. شما با کمی پیاده روی می توانید دید زیبا و پانوراما از میکونوس سفید و جذاب داشته باشید. بخش دوم آن بخش شمالی آن به اسم " Faros" است که کمی خلوت و بیشتر منطقه هتل های ساحلی ست. و بخش سوم بخش شرقی جزیره که بسیار از مرکز دور می شود ولی پر است از هتل های توریستی ساحلی مانند " Faros" . فرودگاه و لنگرگاهِ کشتی ها همگی در بخش مرکزی میکونوس می باشند.
پرتوریست ترین قسمت جزیره
3 روز گشت زنی می کنیم. کوچه ها را بی هدف می رویم. حتی به این قصد که راه مان را گم کنیم. فکر استفاده از موبایل و گوگل مپ و نقشه را از سر بیرون کنید. بی هوا قدم بزنید .اصلا جی پی اس آن جا خوب هم کار نمی کند. آنقدر کوچه در کوچه است که موبایل تان هَنگ می کند! غیر از آن... شما قطعا دوباره بعد از ساعتی به همان نقطه اول می رسی... همینش هم جذاب است... گاهی کوچه ها آنقدر باریک می شود که یک نفر به زور از آن عبور می کند. گاهی آنقدر می روی و می روی که تا از کوچه ای به کوچه دیگر بپیچی ولی متوجه می شوی بن بست است.خب...بن بست باشد...مجالی پیدا می کنی تا بیشتر پنجره ها و خونه هایی که درِشان باز است و صدای تلویزیون و رادیو از داخلشان می آید را دید بزنی. پنجره آنقدر پایین هستند که اصلا زحمتی هم به خود لازم نیست بدهید... و گهگاهی که صدایی از درون میاید و می گوید: پاراگالو! خانه ها همچنان سفید و آبی ست. در بعضی کوچه ها قرمز هم چاشنی آن می شود و جذاب تَرَش می کند. مثل ایتالیایی ها که در آشپزی شان معتقدند بیشتر از دو یا سه طعم نباید در غذا استفاده کرد، گویی جزیره ای های یونان هم الگو گرفته اند . البته در رنگِ شهرشان. هیچ وقت تصور نمی کردیم این همه سفید و آبی و قرمز کنار هم می تواند جذاب باشد !
سی سی خانم....
هرحال غذاهای یونان را باید تست کرد. حداقل یک وعده در روز... ما تا کنون دست پختی به خوشمزگی یونانی ها هیچ جا تجربه نکرده ایم. در گشت زنی هایمان در بین همه کافه و رستوران ها، رستورانی می بینیم که ظاهرش با بقیه متفاوت است.میز و صندلی هایی هم چنان سفید در هارمونی با شهر و آرایش گل های کاغذی زیبا و قرمز ... گارسونی جوان و خوش اخلاق آمد . می گوید : " پاراگالو ! " و منو را می دهد . قیمت ها به نسبت مناسب است . یک پرس پاستا و یک پرس موساکا سفارش می دهیم. موساکا معروف ترین غذای یونانی هاست. غذای خوشمزه و لذیذ این رستوران احساس یک غذای کاملا خانگی را به ما می دهد. اتفاقا رستوران توسط خانواده ای اداره می شود. گارسون، پسرِ خانواده هست که می آید و می رود و لبخند زنان پذیرایی می کند. در رفت و آمدش می فهمد ما ایرانی هستیم و برایش جالب است. چند کلمه ایرانی و یونانی رد و بدل می کنیم و این می شود شروعِ آشناییِ ما با آن خانواده.
وقتی غذایمان تمام می شود و می خواهیم میز را ترک کنیم دوباره پسرِ خانواده می آید و از ما می خواهد بنشینیم و صبر کنیم. می رود و با دو بشقاب میوه و باقلوا می آید. میوه و باقلوایی که دارچین و عسل چاشنی آن است ! همچنان عالی و خوشمزه... نه اینکه فکر کنید چون بابِ دوستی باز شده اینطور پذیرایی شدیم. نه!... روشِ پذیراییِ اغلب رستوران های خوب و قدیمی یونان همین است... همین می شود که با این کار برای تو خاطره ای شیرین می سازند و ماندگار. به همین سادگی... بلند می شویم... اما گویا هر رستورانی که می روی باید زمان زیادی را پیش بینی کنی... چون پسر خانواده با یک دفتر بزرگ می آید که پر است از یادگاری های شیرین از مشتری ها و مسافرهایی که در این جهان پهناور ولی کوچک در گذرند! در زمانی کوتاه و کوچک گذرشان خورده به اینجا و این رستوران... رستوران سی سی خانم... مادر خانواده.
سی سی خانمی که وقتی دفتر را ورق می زدیم، آمد و کنارمان نشست. خودش را معرفی می کند و ما هم... مانند دوران مدرسه و موقع امتحان که بازرس می آمد بالای سرمان و استرس می گرفتیم، دست و پایمان را گم می کنیم! هر چه گشتیم دست نوشته ای از ایران ندیدیم. سی سی خانم گفت: فکر کنم شما اولین ایرانی های این رستوران باشید... ما هم خوشحال از اولی بودنمان! در یکی از صفحات نوشتیم:" به آرامی آغاز به مُردن می کنی اگر....سفر نکنی..." گرمِ بحث و گفت و گو با سی سی خانم هستیم. بعدِ کلی پرس و جو از یونان و ایران به من می گوید:"چند سالت است ؟ " می گویم: حدس بزن... می گوید:"حدود 43 سال....!!" برق از سرم می پرد. دیدم باید از خودم دفاع کنم ... می گویم: منم می توانم حدس بزنم شما چند سالتان است! می گوید: چند؟ منم درنگ نمی کنم و می گویم: حدود 70 سال...! سی سی خانم پُرِ پُرش 50 ساله است! او هم برقش می پرد. کمی با خنده و شوخی می گذرد و به این فکر می کنم تا دوستی مان در نُطفه نابود نشده آن جا را ترک کنیم! در رستورانِ سی سی خانم متوجه می شویم که در یونان با مساله جدی ای مواجه هستیم... دست پخت ها و غذاهای بی نظیر...
بهترین موساکای کل یونان !!
پاستای ویژه سی سی خانم
سورپرایز سی سی خانم برای ما...
به آرامی آغاز به مردن می کنی ...اگر سفر نکنی...!
جزیره ی گربه ها....
یونان غیر از اینکه جزیره ی سفید و آبی با کمی چاشنی قرمز است، می توان لقب کشور گربه ها هم به آن داد. گربه های کوچک و بزرگ و رنگارنگ.کنار در و پنجره های آبی آدم را بعضا به یاد کارتون های والت دیزنی می اندازد. اگر همه جاهای جزیره را ببینید و سِیر کنید امکان ندارد با " والِریا " آشنا نشوید. ما هم در این چند روز اقامت در میکونوس چند باری افتخار آشنایی داریم. خانمی حدودا 70 ساله که چند فقره از گربه های جزیره را در جایی جمع می کند و از عابرین می خواهد برای تهیه غذا و کمک به گربه های میکونوس پولی بدهند. گربه ها مشغول خوردن غذا هستند و در عینِ حال لاغر و نحیف... تا دلتان خیلی به رحم بیاید و کمکی کنید. " والریا " هم از کنارش گذرانِ زندگی کند.
میکونوس را با ساعت ها قدم زدن در روز سِیر می کنیم. همه کافه ها و رستوران ها به خاطر موقعیتشان نسبت به دریا دیدنی هستند. مثلا به نقطه ای در جزیره در همین قسمت مرکزی، ونیز کوچک می گویند.( Little Venice) .تصویری زیبا و رویایی از وصال و رسیدن آب به خانه هایی که همانندِ ونیز پایه هایشان در آب است. کناره ی این آب پر است از کافه هایی که اگر تجربه اش کنی قطعا موجِ دریا هم مهمانت خواهد شد. تصویر زیبای این کناره همین است.برخورد موج دریا به دیوار کناره.
در مقابل ونیزِ کوچک، آسیاب های بادی را می بینیم.آسیاب هایی قدیمی که دیگر از کار افتاده اند اما زیبایی و سرو قامتی شان از دور دست ها پیداست...همچنان مانند همه چیز های دیگر سفید اند و دل ربا.
در امتداد ساحل که حرکت می کنیم به نقطه ای از جزیره میرسیم که به نظر می آید کاملا در اختیار بومی هاست. راهی آسفالته به سمت بالای کوه. می رویم. همه چیز آرام است و دل پذیر . میکونوسی ها اینجا را انتخاب کرده اند تا کمی از هیاهوی توریست ها در امان باشند. البته دست کم اکنون از ما که در امان نیستند. کمی آفتاب زیاد است و وسوسه برگشت می دهد... ولی شوق کنجکاوی مارا به پیش می راند. بدون آنکه متوجه باشیم چه چیز انتظار ما را می کشد. وقتی ساعتی از بالا رفتن می گذرد، سمت راستمان سرشار می شود از تصویری شگفت انگیز و نمایی به اصطلاح ابدی! نمایی از تمامِ بخش مرکزی جزیره در کنارِ دریای زیبای اژه... خشک مان می زند و آفتاب و شدتش را فراموش می کنیم و دل و وجودمان را می سپاریم به نسیم و آبی دریا و سفیدی جزیره و البته گربه ای که همین الان آمده و با ما دوست شده است! فرصتی بهتر از این نیست تا همین جا ساعتی بر این بلندی با شکوه اتراق کنیم و لذت ببریم از این همه زیبایی و دل ربایی... البته کمی که دقت می کنیم آن دور ها جزایر دیگر هم رویت می شوند. جزایری که ثمره جدالِ هرکول با غول ها بود و نتیجه ی کشته شدن غول ها و سنگ شدنشان شده این جزیره ها... البته نگران نباشید این ها همه اش افسانه است و مهم این است چه ما روی غول نشسته باشیم یا خیر، میکونوس از توریستی ترین جزایر دنیاست و سالانه میلیون ها نفر از این غول زیبا دیدن می کنند.
وقتی در یونان قدم می زنی خوردنی های هوس انگیز دست از سرت بر نمی دارند.گاه بستنی های وسوسه انگیز و گاه موساکا و پاستاهای لذیذ و گاه سالاد های یونانی خوش رنگ و گاه ساندویچ هایی به اندازه همان غول و ... در بین همه اینها یونانی ها ساندویج ویژه ای دارند که امضای خودشان پای آن است. " جایرو " ترکیبی از نون پیتای گردی که جلوی چشمان شما پخت می شود و به دورِ مخلفاتی چون سیب زمینی سرخ کرده و گوجه و گوشت و پیاز و جعفری و ماستِ ویژه ی یونانی می پیچد.می شود ترکیبی لذیذ و هوس ناک ! سریع آماده می شود و قیمتش حدود دو تا دو و نیم یورو مختلف است. ما هم بارها آن را امتحانش می کنیم...
این همان جایروست!
پرنده ها هم عاشق می شوند...
جزایر یونان به جزایر عشاق معروفند...نمی شود در این جزیره قدم بزنی و بیشتر و بیشتر عاشق نشوی.اینجا همه عاشقند ! آدم ها و قایق ها و در ها و پنجره ها و سنگفرش خیابان ها و حتی پرنده ها....
روز چهارم فرا می رسد و ما همچنان تشنه ی ماندن در میکونوس هستیم.ولی چاره ای نیست و ما بلیط کشتی به سانتورینی را داریم. صبحِ آخر از خواب بلند می شویم. تصمیم می گیریم در تراس خانه مان که نرده های آبی دارد و پله های سفید، بنشینیم و چای بنوشیم و مردمِ در رفت وآمد را دید بزنیم. در همین حال و هوا پنجره آبی رنگ چسبیده به تراس ما باز می شود و خانمی میانسال و مهربان سرش را بیرون می آورد و با آب پاش قرمزش به گل های کاغذی همرنگ آب پاشش آب می دهد و سلامی می کند و پاسخ می دهیم. آخ که چقدر در همان لحظه آرزو کردیم ای کاش فرصت می کردیم و می توانستیم روز ها و ماه ها همین جا زندگی را برای مدتی تجربه می کردیم و لحظه لحظه های این آرامش را نوش جان می کردیم. البته شاید یک روز به این هدفمان برسیم که هر چند وقت جایی زندگی کنیم و دوباره کوچ کنیم به جایی دیگر و تجربه ای جدید... نمی دانم چه زمانی ولی دیر نیست !
سانتورینی...
زمان آن رسید که خانه میکونوس را بسپاریم به صاحبش و برویم. تماس می گیرم با سیلوستره. می گویم: ما داریم می رویم. کلید را به چی کسی بدم؟ می گوید: بزار روی میزِ سالن و در را ببند و برو ! من با تعجب می پرسم: تحویل نمی گیری ؟ می گوید نیازی نیست و برو و آرزوی سفر خوش دارد برای ما... این حجم از اعتماد برایمان عجیب است.ما این اتفاق ، یعنی اعتماد بیش از اندازه را در خیلی از کشورها تجربه کرده ایم و البته مشخص است که کاملا برایشان عادی ست. به هر حال خانه را ترک می کنیم و کوله به دوش می رویم به سمت اسکله قدیمی. برای این کار باید سوار اتوبوس هایی با بلیط یک یورویی شویم تا مارا به آن جا برساند. زمان بندی ما اشتباه از آب در می آید و خیلی زودتر از ساعتِ حرکت می رسیم. هیچ کس نیست. حتی هیچ کشتی ای هم لنگر نگرفته... ماییم و اسکله و آبی دریا و مرغ های دریایی. آنقدر سکوت است و خلسه که بهترین شرایط است تا کمی کتاب بخوانی. اما طولی نمی کشد که کشتی ها یکی پس ازدیگری می رسند و پهلو می گیرند و ماشین ها و آدم ها مثل مور و ملخ می ریزند پایین و می روند بالا و ما اصلا یادمان نمی آید تا همین دقایقی قبل چه سکوتی بود و چه آرامشی....!
کشتی ما این بار کشتی کوچک تری ست و مسیر فقط حدود 3 ساعت. چند کمپانی معروف در این خطوط! مشغول به کار هستند: Hellenic seaways,Bluestar ferries, Clipper و چند کمپانی دیگر. معروف ترین ها و با کیفیت ترین ها همین 3 اسمی بود که نام بردم. ولی برای مسیر میکونوس به سانتورینی فقط کشتی های کوچک Hellenic seaways هستند که مسیر را 3 ساعته طی می کنند و تند رو محسوب می شوند. حتما در سفر به یونان و جزیره ها قرص ضد تهوع همراه داشته باشید. 1 ساعت قبل از حرکت نوش جان کنید تا تمام مسیر را در آب افقی نباشید و در مسیرِ دستشویی! مثل من که هوش و حواسم به زیبایی دریا بود وعظمت کشتی ها و یادم رفت قرص را زودتر بخورم. تمام مسیر افقی هستم و سر گیجه امانم را بریده... البته همچنان در این کشتی هم بوفه و کافه برای گذرانِ وقت است. اگر افقی نباشید البته!
می رسیم به سانتورینی... جزیره ی عشاق و ماه عسل و ... ولی وقتی می رسیم باز هم شوکه می شویم. چون فضا و تصویر خیلی متفاوت است. علتش هم این است که این جزیره بر خلاف میکونوس کاملا نسبت به آب ارتفاع دارد چه ارتفاعی...! یعنی وقتی ما می رسیم می خوریم به دامنه کوه. در این جا اتوبوس های زیادی هست که شما را به جزیره یا همان بالای کوه می رساند. سانتورینی بسیار بزرگ تر از میکونوس و البته پرتوریست تر است. دو منطقه بسیار معروف دارد. نام یکی ازآن ها" Fira "هست که منطقه مرکزی ست و ایستگاه مرکزی اتوبوس و اسکله اصلی و... در این جا واقع شده. منطقه دوم نامش "Oia" هست. البته محلی ها آن را "ای یا " می خوانند و دور تر از مرکز است ومنطقه هتل های لوکس و البته یکی از زیباترین نقاط دنیاست. من خیلی از این بابت ناراحتم که عکس و فیلم اصلا نمی تواند بیانگر این زیبایی ها و تصاویر شگفت انگیز باشد !
توریستی ترین بخش های سانتورینی
سوار اتوبوس های فیرا می شویم.هتل آپارتمانی که گرفته ایم در این منطقه است. هتلی به نام " Ikaros" که تخفیفی عجیب داشت و ما برای 3 شب 72 یورو آن را رزرو کرده ایم. اتوبوس راه می افتد و از پیچ و خم های وحشتناک کوه بالا می رود وما ارتفاع می گیریم و آرام آرام پهنه دریا جلوی چشمان ما بزرگ تر می شود و دهان ما باز از این همه زیبایی... می پیچیم داخل شهر و در ایستگاه مرکزی پیاده می شویم. برای پیدا کردن مسیر از اپلیکیشن "Mapsme" استفاده می کنم که دیگر آخرین بارم هست! یک مسیر راحت 10 دقیقه ای را آن چنان می پیچاند و راه همه اش سربالاییست که در بدو ورود از خجالت پا و کمرمان در می آید... بهترین راه همان گوگل مپ خودمان است که آف لاین هم دارد... البته مسیر، مسیر زیبایی ست از بین مزارع کشاورزی عبور می کند.ولی به جای 10 دقیقه، 40 دقیقه... به هر حال به پیشنهاد همسر جان از مسیر لذت می بریم تا می رسیم. "ماریا" در ورودی هتل به ما خوشامد می گوید. خانواده ماریا اینجا را اداره می کنند. آپارتمانی که باز سازی شده و تبدیلش کرده اند به هتل. زیبا با دکور و رنگ و هارمونی در خور توجه. راهنمایی های لازم را می کند و کلی پیشنهاد گردش گری می دهد و مارا تا اتاقمان که طبقه دوم است همراهی می کند. اتاق و سرویسِ تمیز و تراسی جذاب. نفسی تاره می کنیم تا کشف را آغاز کنیم.
لابی آپارتمان
سالن غذاخوری
وقتی گوگل میزنیم تازه می فهمیم راهمان تا مرکز پیاده فقط 5 دقیقه است !
فقط 5 دقیقه !
اطراف هتل پر است از نانوایی و سوپرمارکت وکافه... راضی هستیم از محل اقامت. به مرکز می رسیم که باز هم پر است از همان ها! جزیره ای زنده و پرهیاهو و مشخصاست شب زنده دار... عصر است و تصمیم می گیریم امروز را تا شب در همین فیرا باشیم و فردا به سمت "ای یا" حرکت کنیم. در بخشی از فیرا فروشگاه های صنایع دستی می بینیم که بسیار جنس های زیبایی دارد از چوب درخت زیتون ولی گران! البته دست کم برای ما گران. وقتی یورو را تبدیل به ریال مان می کنیم! شب های سانتورینی فراموش نشدنی ست. در حال قدم زدن می رسیم به یک دیوار کوتاه. اطراف دیوار و در شیب کوهی که ظاهرا زیرِ پاهای ماست پر است از خانه های سفیدی که چراغانی اند و زیبا. کمی عجیب است. چون از فاصله ای به بعد هیچی نیست... سیاه است... بعد متوجه می شویم همه آن سیاهی دریاست! کاملا مشخص است که فردا صبح با چه تصویری روبرو خواهیم شد !
در بخشی دیگر هم خیابان پر است از رستوران هایی با قیمت های مختلف و غذاهای مختلفی که قطعا هر سلیقه ای را راضی می کند. در اینجا می توانید به غیر از جایرو غذاهای یونانی دیگری همچون: کِفتِدِس ، سوولاکی ، شِفتالیا و ...را هم تجربه کنید. مسیری تا بهشت... صبح می شود. یکی از زیباترین پیاده روی ها در سفر هایمان را در سانتورینی تجربه می کنیم. مسیری که از "فیرا" آغاز می شود. به سمت "ای یا". به مسیری از کناره با تصویری رویایی از دریا ... تصور کنید قدم می زنید و تمام مدت در سمت چپ تان زیر پای شما تا چشم کار می کند آب است و آبی و چند کشتی کروز که در دور دست دیده می شود. باور کردنی نیست.
مسیر جذاب پیاده روی...
در تمام مسیر که برای عابران راه را تعبیه کرده اند از بین خانه ها و هتل ها و کافه ها عبور می کنیم. خانه ها و هتل هایی که حتی خیلی از آن ها به سمت پایین و دامنه کوه رفته اند تنها راه ارتباطی شان پلکان های سفید باریک است.یادتان است گفته بودم میکونوس خیلی سفید است ؟! میکونوس در برابر سفیدی سانتورینی باید لُنگ بیاندازد...تمام کوه را می توانید در مسیر ببینید که خانه های سفید روی آن تا دور دست ها خودنمایی می کند و آبی دریا که در کنار کوه تصویری به شما می دهد که در خواب هم نمی توان دید...اصلا زیبایی های دنیا را بگذارید یک طرف و جزیره های یونان را یک طرف.وارد هر کوچه و خانه ای می شوی انتهایش ختم می شود به آبی دریا در آن پایین تا چشم کار می کند...و اطمینان داشته باشید که هر دفعه نفس در سینه هایتان حبس می شود و با خود می گویید : این تصویر واقعی نیست ! مگر می شود...تابلوی نقاشی ست که کسی آن را با دقت و احساس خلق کرده...احساسی که شما را در بر می گیرد و دل تان می خواهد ساعت ها بنشینید و به این اثر هنری و زیبا خیره شوید...
سانتورینی که نام دیگرش "ترا "Thira هست قدمتی طولانی دارد. شکل کنونی این جزیره آتشفشانی، حاصل آتشفشان 3600 سال قبل است که باعث بیرون ریزی بسیار شده و تکه هایی از جزیره در اطراف دیده می شود. بعد از آن مردم در قسمت های نوک تیزِ جزیره و بالای قله ها در مجاورت دریای اژه خانه هایشان را بنا کردند و حاصل آن شده این زیبایی شگفت انگیز. تکه های جدا شده از سانتورینی هم دارای معروف ترین چشمه های آب گرم است و روزانه دو بار تورهایی با کشتی به آن سمت می روند و با توقفی 50 دقیقه ای لذت شنا در این آب گرم های طبیعی را نوش جان مسافرانشان می کنند. مسیر را تا "ای یا" ادامه می دهیم و لذت و لذت و لذت...
نمی دانم چقدر عکس می گیریم و اصلا از چه عکس می گیریم. عکس که نمی تواند این زیبایی را به تصویر بکشد... مسیر، تناقض های زیبایی هم دارد. گاه برخورد می کنیم با خانه هایی بسیار قدیمی با درهای چوبی کهن که خاطرات سال های زیادی را در خود مرور می کند و گاه در سمت دیگر و مشرف به دریا، هتل ها و رستوران های لوکسی که نظیرش را هیچ جا نخواهید دید! تراس هایی حسرت برانگیز رو به آب، استخرهای بزرگ هتل ها که همه شان مانند پرتگاهی بالای دریا هستند و مردمانی خوش، یا در حال شنا و یا در حال آفتاب گرفتن... البته هزینه این هتل ها بسیار بالاست. همان جا یکی از آن ها را در اینترنت چک می کنم. شبی 1000 یورو، دیگری 1500 و... گرچه با هزینه های کمترمی شود هتل ها و خانه هایی در این منطقه اجاره کرد. ولی با تراس یا استخر نمی شود! بلکه می شود آلونکی آن طرف پیاده رو دور از دریا... گرچه مهم نیست. مهم آن است که صفایی داشته باشد و نان و پنیری...! ولی منطقه اش "ای یا" باشد !
درها و خانه های قدیمی
کافه ها و رستوران های جزیره با این تصویر ابدی مقابلشان...!
جزایر مقابل سانتورینی
بعد از حدود شاید یک ساعت و نیم پیاده روی به بن بست می خوریم. باقی راه باید از روی کوه طی شود و علامت کوه نوردی دارد! نه ما کوه نورد هستیم ونه برای این کار آمدیم سفر. از این جا به بعد اتوبوس هایی هست که با کرایه یک و هشتاد یورویی شما را تا آن طرف کوه می برند. البته کرایه اتوبوس در جزیره کلا همین است. یک وهشتاد یورو. 20 دقیقه ای میرود و کوه را دور می زند و می رسد آن طرف. طرفی که حالا لوکس تر می شود و فروشگاه ها و کافه ها تعدادشان بیشتر شده.
کسب و کاری به رنگ آبی ...
اقتصاد یونان اوضاع خوبی ندارد و از این لحاظ تنها شباهتش به ماست. ولی اگر اقتصادش خوب نیست و چرخش نمی چرخد و تورم بیداد می کند ، لااقل کسب و کارش آبی ست! سَرَکی به داخل فروشگاه ها می کشیم. اولین فروشگاه که بوتیک هم هست ،صاحبش خانمی میانسال و خوش لباس به پیشواز ما می آید.فروشگاهی با دیوارهایی سفید ودری قدیمی و قرمز. قیمت ها که بسیار بالاست.آنقدر که نه تنها با تبدیلش به یورو برای ما خنده دار است بلکه برای خود اروپایی ها هم عادی نیست. برای همین فروشگاه ها اغلب خلوت است و بی مشتری. در حالی که با همسر جان مشغول چشم و ابرو انداختن و اشاره زدن به قیمت ها هستیم سر را برمی گردانم و تابلویی زیبا توجهم را جلب می کند. تابلویی با قاب قرمز و تصویری زیبا از آبی دریا و کشتی و مرغ دریایی.... اوه... نه... صبر کنید.... این که می بینم تابلو نیست! در ورودیست!...دیگر باید حسودی کرد و حسرت خورد... اقتصادت خراب باشد و نفروشی و مشتری نداشته باشی و یا اگر داری مثل ما ایستادنِ بی جا مانع کسب است باشد، ولی تصویرت وقتی بیکاری و فکر پاس کردن چک هایت هستی این باشد. شگفت زده از تابلوی نقاشی عبور می کنیم و از فروشگاه خارج می شویم.
مُردن با خربزه و عسل...
غذا خوردن در "ای یا" حالِ دیگری دارد اگر کافه یا رستورانی با تراس مشرف به آب پیدا کنی. همه رستوران ها منوهایی در کنار ورودی هایشان دارند تا نروید داخل و از قیمت شوکه شوید و ندانید برای خروج چه کنید! ما هم در زمانِ گشت زدن هایمان با بررسی منو ها سعی داریم انتخابی بهتر داشته باشیم. در یکی ازاین انتخاب ها کافه ای می بینیم که تراسی بزرگ رو به مدیترانه دارد وبی نظیر است. می رویم تا دوکوکتل میوه به بهانه دیدن این زیبایی شگفت انگیز نوش جان کنیم. آنقدر سرمستم از این نگاه و نسیم خنک پاییزی که با اینکه متوجه می شوم ترکیب روی کوکتل من خربزه ای ست با چاشنی عسل، آن را می خورم... مگر قرار نبود خربزه و عسل باعث مرگ شود ؟! حاصل آن می شود که دارم سفرنامه ام را می نویسم و ظاهرا حالم خوب است... خیالتان راحت... نه روحم و نه شَبَح... خود واقعی ام دارد می نویسد....!
منطقه ای یا که درحقیقت خود شهری ست، در نقطه ای که قلعه قدیمی ای یا قراردارد به پایان می رسد. همه توریست ها در این قلعه خرابه جمع می شوند که عکس های پایانی را بگیرند. ما بعد از کمی عکاسی مثل همه توریست ها راه برگشت را ولی از کوچه پس کوچه ها و پله هایی متفاوت ازراه رفتمان، به پیش می گیریم. تا دلتان بخواهد کوچه و مسیر برای کشف هست و حسابی سر ذوقتان می آورد.
غروب نا تمام ...
قبلا شنیده بودم یکی ار زیباترین غروب های دنیا را باید در سانتورینی تجربه کرد.برای این کار کافی ست در گوگل مپ بزنید "Oia sunset". این نام هتلی ست که البته در اطراف آن شما بهترین دید را از غروب خواهید داشت.
راه می افتیم به آن سمت. چون نزدیک غروب است. آرام آرام متوجه خیل جمعیت می شویم. و این نشان می دهد که مسیر درست است. می رسیم. فکر می کردیم الان این مکان حتما برای همین تعبیه شده و پر است از سکو و صندلی و ... نه... از این خبر ها نیست. مردم از در و دیوار آویزانند و هیچ جای مشخصی وجود ندارد. ما هم جایی شبیه سکو پیدا می کنیم و در حالی که پاهایمان آویزان است خیره می شویم به خورشید که مبادا غروب کند و ما صحنه ای را از دست بدهیم. تا چشم کار می کند اطراف ما نشسته و ایستاده و آویزان، توریست است. برخی مثل ما خیره به خورشید ومنتظر و برخی با سه پایه و لنز های نمیدونم چند متری با دوربینشان وَر می روند و پشت هم عکس می گیرند. خورشید چند سانت چندسانت می آید که برود وبیافتد پشت دریا. داریم به لحظات زیبا و منحصر به فردی که همه دنیا از آن حرف می زنند نزدیک می شویم. از حق نگذریم واقعا بی نظیر است. تصویر خورشید و آبیِ دریا و سفیدی و قرمزی و آبیِ ساختمان ها ی واقع در دامنه کوه، هارمونی ای شگفت انگیز است. البته ناگهان متوجه می شویم چیز دیگری هم باید به این هارمونی اضافه کرد. یعنی جدید باید اضافه شود!
از سمتی دیگر ابرهایی سیاه و غول پیکر دارند می آیند.حالا نیمی از نگاه ها مضطرب به آن سمت است. آسمان شده تقابل خورشید و آن ابرها. ذهن همه ی توریست ها درگیر یک موضوع هست. یعنی می شود از نگاهشان فهمید. آیا این ابرها به خورشید می رسند و این همه امید و آرزو ها تباه می شود و یا خورشید خانمِ زیبا تلاشش را می کند و زودتر می رود که غروبش را به رخِ ما بکشد... حتما به آن ابرها هم باید بگوییم آقایونِ ابر...خورشید خانم است و از شانس بد ما ابر آقا...ابر ها شخصیت منفی داستانند.چون می رسند....چه رسیدنی ...تصور کنید چه صحرای محشری می شود. طوفانی سهمگین درمی گیرد و باران همراه این طوفان می شود و هر کس راه فرارش را می خواهد پیدا کند. خنده و فریاد های توریست ها همراه هم می شود و نمی دانند به کدام طرف پناه بگیرند. آسمان سیاه می شود و... من در این میان بیشتر دلم برای آن هایی سوخت که با آن دوربین های هیولا با لنز های چند ده متری آمده بودند و با چه جدیتی عکاسی می کردند و چه شد.... بنده های خدا نمی دانم چطور آن همه دَم و بساط را جمع کردند. گرچه در روزهای بعد موفق به دیدن این غروب زیبا شدیم ولی غروب آن روز غروبی دیگر بود....
جمعیت منتظر غروب...!
جمعیت منتظر و از دیوار آویزان...!
عکس ها به ترتیب واقعه !
جزیره های یونان سواحل زیبای بسیاری دارد.یکی از این سواحل زیبا در روستای کاماری ست. کاماری نام روستایی است در سانتورینی.وشما می توانید از ایستگاه مرکزی در فیرا سوار اتوبوس هایی به همین اسم شوید و با کرایه دو یورویی خودتان را به آنجا برسانید. سرتاسر این ساحل کافه و رستوران است و انتخاب بین این همه کافه با تراس هایی رو به آب واقعا کار سختی ست.کافه و رستوران هایی با میز و صندلی های سفید و انبوه گل های کاغذی رنگی به رسم همه یونان.در این فصل که ما اینجا هستیم حدود ساعت 1 تا 3 بعد از ظهر برای شنا مناسب است و در تمام روز آفتاب دل پذیری ساحل را فرا گرفته...امان از این آرامش...
کافه های ساحل کاماری
باز هم سالاد یونانی
باز هم موساکا
آخرین لحظاتِ حضورمان در سانتورینی ست.تصمیم می گیریم آخرین غروب را هم مهمان شویم. کافه ای پیدا می کنیم تا این بار بدون آویزان شدن از جایی مثل آقا ها لذت ببریم. کافه بزرگ با تراسی رو به افق. بهتر از این نمی شود. ولی خشک و خالی که نمی شود نشست و غروب را دید. یک سالاد میوه سفارش می دهیم 7 یورو و حدود دو ساعت با همین سالاد سر می کنیم و لذت می بریم و از همین الان دلمان برای سانتورینی تنگ می شود.
وقتی نزدیک هتل می شویم فکری به سرمان می زند.به این فکر می کنیم چرا شب را در هتل باشیم وفردا صبح تا عصر در کشتی در راه آتن ... آن وقت فردایمان را از دست می دهیم ! می دانستیم یک کشتی شب رو به سمت آتن می رود. هتلمان هم که تخفیفش آن قدر بود که آن چنان برایمان ضرر نیست. در عوض فردا را کامل در آتن خواهیم بود. ساعت 9 شب است و از یک بنگاه فروش بلیط که در شهر زیاد خواهید دید بلیط را به قیمت نفری 40 یورو خریداری کردیم. کشتی ساعت یک و سی دقیقه بامداد حرکت می کند و ساعت 6 صبح به آتن خواهد رسید. می رویم بار و بندیل را بر می داریم و با اتوبوس های اسکله حرکت می کنیم به سمت کشتی و سوار می شویم. جمعیت بسیار زیاد است. کشتی بزرگ و کاملا مبله و مجهز. دور تا دور سراسر شیشه است که البته در شب چیزی دیده نمی شود ولی همین که حس می کنی آن بیرون تا چشم کار می کند آب است و دریا، خودش لذت بخش خواهد بود. دو مبل را کنار شیشه انتخاب می کنیم و دراز می کشیم و به خواب می رویم. گرچه کمی کنار شیشه سرد است و همهمه زیاد، ولی خواب می چسبد...
فضای داخلی کشتی
همه کشتی ها مجهز به کافه و رستوران و فروشگاه هستند
ساعت 6 صبح... تیزی نور خورشید صورت ما را نوازش می کند و نوید رسیدن می دهد. وقتی چشم را باز می کنیم آن طرف شیشه باز هم آب است و زیبایی و البته در امتداد آن تمدنی دیده می شود. تمدنی در بلندی کوه که آکروپلیس است. هر زاویه ای داشته باشی می توانی آن را ببینی. از همین ابتدا متوجه ترکیب تاریخ باستان و مدرنیته می شویم. هیجان وجودمان را فرا گرفته و انتظار می کشیم تا برویم در دل تاریخ. این جا آتن است و بیش از 7000 سال تا کنون محل سکونت بوده. این جا یکی از زیباترین و قدیمی ترین شهر های دنیاست. کشتی آرام آرام در بندر " Piraeus" پهلو می گیرد. بندری در 8 کیلومتری مرکز شهر. این بندر مهم در خلیج فالرون از خلیج های دریای اژه واقع شده است. جمعیت زیاد است و پیاده شدن زمان می برد.
وقتی از کشتی خارج می شویم مثل همیشه از گوگل مپ کمک می خواهیم ما را به سمت هتلمان راهنمایی کند. هتلی تمیز و مرتب و البته کمی با فاصله از مرکز که ظاهرا با مترو و قطار فاصله ای ندارد. با کمی پیاده روی به ایستگاه قطار می رسیم. مشکل اینجاست که ایستگاه ها به زبان یونانی نوشته! چیزی شبیه به خط میخی خودمان...! سر در نمی آورم. گوگل مپ هم میخی ست! می روم سمت باجه بلیط و می پرسم: آچارنس کجاست ؟!! منظورم این کلمه ست :Acharnes این خانم حتی کجاست را هم نمی فهمد...از نفر بعد می پرسم... همین می شود ... نفر بعد و نفر بعد و... خلاصه کلافه می شویم. تصمیم می گیریم فعلا همین قطار که آمده را سوار شویم. وقتی وارد قطار شدیم سعی کردیم نوشته ها را بخوانیم. البته به اشکال هندسی و ببینیم مطابقت می کند یا خیر. از قضا یکی شد! فهمیدیم این ایستگاه باید قطار عوض شود. پیاده می شویم. حالا روبروی ما 3 خط ریلی است که وضعیت را گیج کننده تر می کند. تازه وقتی می فهمیم از ایستگاه به مقصد ما خیلی قطار کم می رود، اوضاع بدتر هم می شود. از کجا فهمیدیم ؟ از بابا گوگ! کافی ست روی هر اسمی را لمس کنید تا تعداد قطار ها و ساعت ها را مرتب و منظم به شما نشان دهد...واقعا اگر گوگل نبود چه می شد ؟!
پشت به مختصات...!
طبق گوگل باید برویم روی خط 2. می رویم و منتظر می نشینیم.می نشینیم. می نشینیم! خیلی می نشینیم و روبروی ما قطاری نمی آید... چرا می آید. یک بار قطاری آمد. آنقدر بدقیافه و قدیمی بود که انگار می خواهد اُسرای آشوویتس را پیاده کند! اتفاقا شک می کنیم و سوار می شویم... ولی مامور قطار با تمسخر اشاره ای زد که تو این مایه ها: "داداش ! چی زدی ؟! بیا پایین".... فکر کنم قطار موزه هست! خلاصه ساعتی گذشت و قطاری نیامد. ناگهان از آن طرف سکوها ماموری که به حضور طولانی ما شک دارد و می فهمد کمی گیج می زنیم به یونانی فریادی میزند که مشخص است می گوید کجا میخواید برید ؟! منم نام ایستگاه هتل را با صدای رسا و بلند فریاد می زنم: آچارنس! یعنی همون Acharnes .ثانیه ای از دور به من خیره می شود و می ماند! یک آن طبق تجربه احساس حماقت می کنم! بله...دقیقا همان طور می شود. با لبخندی حاکی از تمسخر فریاد می زند: آخارنی ؟! آخر از کجا بفهمم این، آن خوانده می شود... به ما چه ؟! میگویم: بله، همان... ( البته با کمی چاشنی عشوه). می گوید: از ریل پشت سرت همه اش رفته و فقط یکی مانده که 20 ثانیه دیگر می رسد... البته همه را با ایما و اشاره فهمیدیم... واین را هم فهمیدیم که ما برعکس نشسته بودیم.
مختصاتمان افتضاح بود. قطارها یکی پس از دیگری رفته بودند. می دویم و به این یکی می رسیم و کلافه و البته لبخند زنان از این اشتباه حرکت می کنیم به سمت هتل. هتل ما نامش "Olympion" است. وارد می شویم. سارا نام دختری که منتظر ماست و به ما خوش آمد می گوید همراه با پاراگالو.از او تقاضای چک این زود هنگام می کنیم و بلافاصله جوابش مثبت است و می گوید: به خاطر ماه عسلتان به جای اتاق دو تخته اتاق سه تخته برایتان کنار گذاشته ایم که بزرگ تر است و مجهز تر و کلی به ما تبریکات مفصل می گوید !!
در همان نگاه اول آتن دو ویژگی دارد... یکی آشغال و دوم معتاد... ما از جزیره ها به اینجا رسیدیم .جزیره هایی که نه خبری از آشغال بود و نه معتاد... کاملا شیک و لوکس و تمیز. ولی ناگهان اینجا تفاوتش مارا شوکه می کند. مهاجر و پناهنده زیاد دارد و اقتصادش خراب است .درگیر بیکاری و تورم. کاملا از همان نگاه اول می شود پی برد. همانطور که در جایی نشستی یا ایستادی می بینی مردی به تو نزدیک می شود و کثیف است و ژولیده. در حالی که چند دندان بالا و پایین ندارد چیزی می گوید که بیشتر شبیه صدای پیچ و مهره است! فقط می شود فهمید کمک می خواهد. ردش می کنی و پشت سرش زنی می آید و همان داستان... یا در گوشه ای از خیابان و حتی متروهایش می بینی که نشسته اند و مشغول ردیف کردن بساط دود و دم. کمی دیدن این صحنه ها آن هم اینقدر علنی در فضاهای عمومی شاید آزاردهنده ست... ولی امنیت شما را به خطر نمی اندازد و از این بابت خیالتان راحت است.
آتن مترو و اتوبوس های خوبی دارد و دسترسی به مناطقِ مهم راحت است. بلیط آن حدود یک و نیم یوروست و مانند خیلی از شهر های اروپایی هیچ ورودی یا گیتی برای چک کردن بلیط ندارد. این شمایید و بلیط در دستتان که اگر نداشته باشید و بازرسی سر و کله اش پیدا شود 60 یورو جریمه می شوید! البته ما که بازرسی ندیدیم. شاید شما هم ندیدید! آتن نسبتا بزرگ است و هر جایش بروی برای قدم زدن و کوچه گردی برای کسانی که می خواهند جهان گردی کنند و بیشتر بشناسند جذاب است. ولی دو منطقه مهم توریستی دارد. یکی محله زیبای پلاکا و یکی میدان تقریبا مرکزی سینتاگما. محله پلاکا همان جایی ست که بر بالای آن آکروپلیس بنا شده. اولین جایی که ما را وسوسه کرد همین پلاکا و آکروپلیسش است. به ورودی آکروپلیس می رویم. دسترسی آن با مترو بسیارراحت است. ورودی اش اگر بخواهی کامل ببینی 30 یورو واگر بخواهی بخش هایی از آن را ببینی 15 یورو... مثلا یکی از معابد معروف آن که در عکس به آن اشاره می کنم کمی دورتر است ولی کاملا از بالای آکروپلیس قابل مشاهده و چند بنای دیگر. برای همین ما هم 15 یورویی را انتخاب می کنیم و وارد می شویم. تقریبا برای دیدن همه آکروپلیس و عظمتش یک صبح تا عصر نیاز است.
ورودی آکروپلیس
نمایی از شهر آتن
نمایی دیگر و زیبا از آتن
پس از خارج شدن از مجموعه تازه شروع داستان برای هر توریستی ست. محله پلاکا... از قدیمی ترین محله های دنیا که همیشه همینطور در قسمت زیرین آکروپلیس سرزنده و شاداب بوده.پر از کوچه پس کوچه های سنگفرش شده و تو در تو و پر از کافه و رستوران و فروشگاه و صدای موسیقی یونانی.بوی غذاهای یونانی و ادویه هایش با طعم موسیقی یونانی هر کسی را مست می کند.اصلا بی راه نیست بیایید آتن و همه روزهای سفر را در این منطقه بگذرانید! سیر نمی شوید. محله های مارپیچ قرون وسطایی از همه طرف شما را فرا می خواند و وسوسه تان می کند به پرسه زنی آرام و دلپذیر.
محله پلاکا
در مسیرتان پر است از اتفاقات هنری. نقاش ها مجسمه ساز ها موزیسین ها و همه وهمه اینجا جمع شده اند تا هم با عرضه هنرشان هم حالِ شما را خوب کنند و هم خود درآمدی داشته باشند. سراسر مسیر صدای موسیقی های یونانی می آید.یکی از سازهایی که خیلی صدایش را می شنویم و نوایش در همه پلاکا به گوش می رسد سازی ست به اسم "سنتوری". بله. سازی شبیه به سنتور خودمان. یعنی برگرفته ازهمان.البته در خیلی از جاهای دنیا هست و اسم های مختلفی دارد.از آن جایی که کار ما موسیقی ست کنجکاو می شویم و به سمت یکی از این نوازنده ها می رویم. آقایی میانسال و بامزه و تُپُل! حسابی مشغول است و با ساز ناکوکش کلی سروصدا می کند. تکنیکش بد نیست ولی امان از صدای سازش. منِ خوش خیال می روم تا بعد از اتمام یکی از آهنگ هایش با او مکالمه داشته باشم. چه انتظاری واقعا دارم؟! این جا کسی انگلیسی نمی داند. این بنده خدا هم که جای خودش را دارد. این مکالمه ی من است با او:
من: سلام (البته من سعی می کنم انگلیسی حرف بزنم )
او: سنتوری!
من: من ایرانی هستم و سنتور می زنم ...
او: سنتوری!
من: شما سنتور رو می شناسی؟
او: سنتوری !
من: باشه ... به هر حال ممنون...
او در حالی که پُکی به سیگار می زند و می خواهد دوباره شروع کند :سنتوری !
من : ...!
و او دوباره شروع کرد و ملودی ای می زد که خودش می فهمید و من فکر کردم احتمالا برای اینکه از سوالات من فرار کند خود را با ساز مشغول کرد.یکی نیست به من بگوید مرد حسابی ! این جا ، گوشه خیابان ، این بنده خدا سر و صدایی می کند تا دو قِران کاسبی داشته باشد ، تو چه می گویی ؟!!
یکی دیگر از آن ها "مارکوس " است. نقاشی یونانی که از همه بناهای آکروپلیس طرحی زده وآن را عرضه می کند. کمی انگلیسی می داند. به او می گوییم ایرانی هستیم و کلی ذوق می کند و ادعا دارد چند فیلم ایرانی دیده است. گرچه اسم هایی که می گوید اصلا آشنا نیست و ما حدس می زنیم اصلا شاید ما را با کشوری دیگر اشتباه گرفته! البته این موضوع اصلاغریب نیست. درسفرهایی که ما تا کنون داشته ایم اکثریت مردم، ایران را نمی شناسند. دراروپا و آفریقا و... همه اش همین است. یا ما را با عربستان اشتباه می گیرند یا سوریه. اصلا نمی دانند ما کجای نقشه ایم. می دانید مانند چیست؟ مانند اینکه کسی از شما بپرسد دقیق بگو مونته نگرو کجاست؟ یا ماکدونیا! شاید بدانیم این ها دو کشور است. ولی شاید دقیق نمی دانیم کجای اروپاست ! این ها همینند. می دانند ما اطراف ترکیه و سوریه و ... هستیم. ولی این که دقیقا کی هستیم و چه، ابدا.
بر خلافِ البته چیزی که از اخبار می شنویم تصور می کنیم همه باید ما را بشناسند. حتی به افراد زیادی در سفرهایمان برخورد کردیم که فکر می کردند ما سیاهپوست باید باشیم یا خیلی برایشان عجیب بود که ما مثلا اتوبان و مرکز خرید هم در ایران داریم! فقط خانمی تقریبا مسن را می بینیم در یک فروشگاه صنایع دستی به نام "گالینا "...بینمان گپ و گفت پیش می آید و می پرسم ایران را می شناسی؟ ناگهان نگاهی عجیب به ما انداخت و چشم هایش را گرد کرد و مشت هایش را به سینه اش کوبید و گفت: " بله...محمد رضا شاه !!! " بگذریم... قدم زدن در پلاکا واقعا جذاب است. تا جایی که آنقدر راه می روی که احساس می کنی زانو به پایینت را از دست داده ای. می روی و می نشینی در یک کافه و چای یا قهوه ای سفارش می دهی مردم در حال عبور را دید می زنی. یکی از این سرگرمی ها می شود اینکه در مورد هر کس حدس بزنی چه شخصیتی دارد و چه شغلی و ...تجربه اش کنید. خیلی جذاب است. ما تجربه کردیم و می دانیم !
کافه نشینی در آتن
در گشت زنی هایمان در همان روز و روز های بعد به چند بنا وجاهای دیدنی برمی خوریم. مانند معبد زِئوس که البته از پشت میله ها می شود دید. این از همان جایی ست که با بلیط 30 یورویی آکروپلیس می شود داخل شد. ولی فاصله از پشت میله ها آنقدر هم زیاد نیست و عظمتش کاملا مشخص است. یا در میانه راه با خرابه های بازار باستانی برخورد می کنیم به نام آگورا. آگورا کاملا در مسیر پیاده روی از پلاکا به سمت مرکز است و در امتداد آن قدم می زنیم.
ویژگی دیگر شهرآتن گرافیتی های بسیار روی دیوارهای شهر است.هرجا دیواری در کوچه ها خالی مانده گرافیتی روی آن کار شده و در حقیقت دیگر دیواری خالی نمانده.البته در نوع خودش بسیار جذاب و زیباست. می شود قدم زنان از پلاکا سرازیر شد و به مرکز شهر یعنی میدان سینتاگما رسید.مقر ریاست جمهوری این جا قرار دارد و سربازان با لباس سنتی نگهبانی میدهند و مراسم تعویضشان خود شده است جاذبه توریستی و ازدحام جمعیت کاملا مشهود است. در مدت اقامت این روزها در آتن غذاهایی تست می کنیم که بعید می دانم هیچ گاه مزه هایش را فراموش کنیم. یادتان باشد، در یونان هر کار کنید در مورد غذا خیلی نمی شود صرفه جویی کرد. غذاهای یونانی داستانی فراتر از همه غذاهای جاهای دیگر است.جالب است بدانید در یونان اثری از فست فود نیست ! حتی فست فود های معروف دنیا. فقط در اطراف میدان سینتاگما زوری یک مک دونالد قرار دارد که به نظرم این جا در آتن حماقتِ محض است !
دسری که همیشه از شما پذیرایی خواهد شد...
البته آتن از حدود ساعت 10 شب به بعد کمی تغییر می کند و باید مواظب امنیت آن باشید. تمام فروشگاه ها از ساعت 7 به بعد تعطیل می کنند و تعداد مهاجران غریبه در شهر زیاد می شود و گاه به گاه بدشان نمی آید تنشی با شما ایجاد کنند.که البته اگر بی تفاوت باشید هیچ مشکلی پیش نمی آید.مخصوصا اینکه حضور پلیس های گشت در شب بیشتر می شود.
پاراگالوی آخر...
در آخرین شب حضورمان در آتن مشغول بستن کوله هایمان هستیم.ناگهان در اتاق را می زنند. اولین جمله ای که از ذهنمان عبور می کند همان جمله لوس همه سریال هاست...ولی ظاهرا خیلی کاربردی ست." یعنی کی میتونه باشه این وقتِ شب ! "واقعا چه کسی با ما کار دارد ؟! در را باز می کنم. خانم خدمتکار سینی ای بزرگ شامل چندین خوراکی مانند پنیر و ماست یونانی و ژامبون و زیتون های خوشمزه یونانی و باقلوا و چند نوشیدنی در دست دارد و می گوید : پاراگالو ! می گویم : چرا ؟!! می گوید : این هدیه هتل است به شما به مناسبت ماه عسل تان !!
و این آخرین "پاراگالوی " این سفر است...
همین الان برنامه سفر بعدی ریخته شده و این تحمل برگشت را راحت می کند ... ولی وداع با سرزمین یونان داستان دیگری ست. از همین الان دلمان تنگ شده و مانند بچه ها دوست داریم قهر کنیم و محکم سر جایمان بنشینیم و لج کنیم و فریاد بزنیم : نمی یام ! نمی شود که....باید برگشت... هواپیمایی اکراین ایمیل می دهدکه پرواز ما کنسل است و شما با ترکیش برمی گردید.ما هم با ترکیش بر می گردیم.البته با توقفی در استانبول. این سفر ما هم تمام شد و تصاویر و خاطره هایش برای همیشه در ذهنمان ماندگار شد.
و کلام آخر...
"دریا بود و اعتدال پاییزی و جزایر شسته به نور و حجاب شفاف باران ریز و ملایمی که برهنگی همیشگی یونان را می پوشانید.
من با خود اندیشیدم : خوشا به سعادت کسی که پیش از مرگ از فیض سفر بر دریای اژه برخوردار شده باشد...
شادی های این جهان بسیارند ، لیکن به گمان من هیچ نشاطی به قدر سفر براین دریا در هوای ملایم پاییزی و ضمن زمزمه کردن نام هر یک از جزایر آن ، قلب آدمی را در بهشت لذت غوطه ور نمی سازد.در هیچ جای دیگر دنیا انسان به این آرامی و به این آسانی از واقعیت قدم به رویا نمی گذارد.این جا مرزها از میان می روند و از دکل فرسوده ترین کشتی ها شاخه و میوه می روید.گویی در این جا ، در یونان ، معجزه ، ثمره ی اجتناب ناپذیرِ ضرورت است..."
برگرفته از کتاب زوربای یونانی....
تا بعد...