در تیرماه 96 برای گذراندن مدرسۀ تابستانه سفری دوهفتهای به آتن داشتم. از آنجا که سفرم به آتن برای گذراندن دورهای علمی در زمینۀ سکهشناسی بود و از صبح تا عصر را در مؤسسه میگذراندیم، جزئیات دوره و سمینارها را فاکتور میگیرم و تنها تجاربم از مکانهای توریستی و برخوردهایی که با دیگران داشتم را با شما شریک میشوم شاید به درد خورد، شاید جالب بود.
سد سفارت
تفاوتی نمیکند؛ چه چندین مهر شینگن در گذرنامه داشته باشید یا دعوتنامه از نهادی رسمی در آتن. در هر صورت باید این احتمال را بدهید که توسط سفارت یونان در تهران رد شوید. دلیلش هم چندان روشن نیست، اگر هم اعتراض کنید میگویند ایمیل بزنید و درخواست تجدید نظر کنید و این تنها راهکار شما خواهد بود – که البته دیده نشده تجدید نظر واقعاً موجب تغییر نظر شود. مگر آنکه در قالب تور اقدام کنید که احتمال پذیرشش بیشتر است.
سفارت یونان مانند سفارت کشورهای شمال اروپا نیست که همه چیزش روی حساب و کتاب باشد. ممکن است بخاطر یک نقصی کوچک در مدارک مصاحبۀ شما را به زمانی دیگر موکول کنند. جدیداً فرم درخواست ویزای شینگن را به صورت الکترونیکی در سایت گذاشتهاند و دیگر مثل سابق، که فرم را پرینت میگرفتیم، پُر میکردیم و همراه با عکسی تحویل میدادیم قابل قبول نیست؛ شما باید فرم الکترونیکی را در سایت پر کنید، عکس را در همان فرم آپلود کنید، از طریق همان سایت وقت بگیرید و در نهایت آن را پرینت گرفته تحویل دهید. کپی هر آنچه میبرید نباید قیچیشده باشد؛ یعنی تمام کپیها باید در اندازۀ صفحۀ آ4 باشند. از عجایب روزگار آن که شرکت هواپیماییای که با آن سفر میکنید نیز برای سفارت مهم و از شرایط اساسی برای صدور ویزاست؛ بلیط حتماً باید از شرکت Agean ، که پرواز مستقیم تهران به آتن دارد، باشد. حتی شنیده شده که تعداد ستارههای هتل هم میبایست چهار به بالا باشد که البته برای من صدق نکرد و توانستم با همان سه ستاره و داشتن مهر شینگن و دعوتنامۀ رسمی از نهاد تحقیقات ملیشان (National Hellenic Research Foundation) و پس از پنج بار برو و بیا سرانجام سد سفارت را بشکنم و گذرنامه را به مهر شینگن یونان مزین کنم.
مصاحبه را فردی یونانی به انگلیسی انجام داد: با دوربینی حرفهای عکسی ازم گرفت، که آخر همین عکس روی ویزا حک شد نه آن عکسی که با فرم آپلود شده بود. هدف از سفر، اینکه آیا در اروپا قوم و خویشی دارم، دقیقاً کارم در ایران چیست و از سؤالهایی از این قبیل پرسید و راهیام کرد.
گرفتن وقت از سفارت یونان ساده است، شما به راحتی میتوانید از سایت وقت بگیرید. اما کارآمدی مدیریتیشان همین جا به اتمام میرسد؛ هر زمانی از روز که به سفارت بروید شلوغ است، مدارک طبق زمان مقرر گرفته نمیشوند، مدام شاهد دعوا و مرافعه بودم، مدارک برخی گم شده بود، برخی دیگر با آنکه استاد دانشگاه بودند و هدفشان ارائۀ سخنرانی در دانشگاه بود رد شده بودند و .... خلاصه آنچه در سفارت یونان در انتظار مسافر مشتاق است دلسردی، استرس و بینظمی است. باشد تا متقاضیان ویزای یونان با دستی پر از سفارت خارج شوند.
برای سفر به آتن بلیط ارزان هواپیمایی اوکراین را گرفته بودم که کنسلی هم نداشت؛ یعنی اگر سفارتخانه ردم میکرد تمام هزینۀ بلیط سوخت میشد. زمانی که سفارت گفت بلیط حتماً باید از هواپیمایی اژه باشد آب سردی بر سر بود. به ناچار، تنها برای آنکه بهانهای نداشته باشند، بلیط هواپیمایی اژه گرفتم و تحویل سفارت دادم. خوشبختانه بلیط اژه کنسلی داشت و توانستم پس از گرفتن ویزا بلیط را، البته با مقداری جریمه، لغو کنم و به همان بلیط هواپیمایی اوکراین پایبند باشم. هواپیمایی اوکراین، همانطور که از نامش مشخص است، ابتدا به کییف، پایتخت اوکراین، میرفت و پس از دو-سه ساعتی مکث به آتن پرواز میکرد.
روز اول (10 تیر، 1 ژوئیه)
پرواز از تهران به کییف حدود پنج صبح بود. مأمور تحویلگیرندۀ بار چند سؤال ساده پرسید، گذرنامه را به همکارش نشان داد و نظر او را خواست، به علاوه تصویر ایمیلشدۀ بلیط را دید و آخر رضایت داد تا بار را تحویل بگیرد. بیشتر مسافران یا اوکراینی بودند یا ایرانی که آنها هم اوکراین مقصدشان نبود. همانطور که انتظار میرفت مهمانداران لباسهای زردرنگی، به رنگ پرچم اوکراین، به تن داشتند و مدام در حرکت بودند. راستش خیلی برخوردشان دوستانه نبود گویی خوابشان میآمد! در این میان با سوسیس و تخم مرغ و مخلفات از ما پذیرایی کردند، دستشان درد نکند لیوان آبی هم دستمان دادند. حدود سه ساعت پرواز به کییف به معنای گذر از دریای سیاه و مواجه شدن با دشتهای سرسبز ماورای آن بود.
فرودگاه کییف در واقع یک سالن طویل ساده است؛ هیچ پیچ و خمی ندارد و تنها کافی است در طولش قدم بزنید تا دروازۀ مورد نظر خود را بیابید. در عین حال آنقدرها هم بزرگ نیست و به پای فرودگاه وین نمیرسد. اینترنت پرسرعت و رایگان فرودگاه کییف حس انتظار را از مسافر دور میکند، کافی است بر یکی از بسیار صندلیهای رو به دیوارهای شیشهای فرودگاه بنشینید لم دهید و در فضای مجازی غور کنید.
تا آن موقع دید مشخصی دربارۀ شکل و شمایل یونانیها نداشتم؛ اینکه جدا از تقسیمبندیهای سیاسی بیشتر شبیه آسیاییها هستند یا اروپاییها. از روی زبانی که مسافران با یکدیگر صحبت میکردند میشد یونانی بودنشان را تشخیص داد؛ زبانی که شبیه زبانهای لاتینی نیست اما آن شاخه از زبانها را یادآوری میکند، آن جنب و جوش و حس و حال ایتالیایی و اسپانیایی را ندارد اما از لحاظ شنیداری بیارتباط با آنان نیست. گاهی حتی بیشباهت به زبانهای اسلاوی هم به نظر نمیرسد. از لحاظ شکل و شمایل نیز آشکارا در زمرۀ مردم مدیترانهای قرار میگیرند.
پس از حدود سه ساعت اقامت در خاک شوروی سابق، راهی هواپیما به مقصد آتن شدیم. برعکس پرواز پیشین، هیچ ایرانیای در این پرواز نبود. کنار پنجره و بغل دست زوجی یونانی صندلیای برایم خالی کرده بودند. پرواز سه ساعتۀ کییف-آتن با هواپیمایی اوکراین بدون هیچگونه پذیراییای انجام شد. با گذر از دشتهای سرسبز بالکان، آبی آبهای یونان به چشم آمدند. قایقهای کوچک و بزرگ متعدد خطی سفید بر آب به جای میگذاشتند و نزدیک شدن کشور ماهیگیران را گوشزد میکردند. هرگز آن سبزی طبیعت اروپایی را در یونان ندیدم. به ندرت چمنی جایی روییده و بیشتر درختان زیتون یا خانوادهای از درختانی هستند که رنگ برگهایشان سبز کمرنگ است که حس خشکی را متبادر میکند.
فرودگاه آتن جایی بیرون شهر در شمال شرق پایتخت قرار دارد. زمانی که آتن میزبان المپیک 2004 بود آن را توسعه دادند اما هنوز با ابرفرودگاههای شهرهای بزرگ جهان فاصلۀ زیادی دارد. مسافران پروازهای ورودی به راهرویی هدایت میشوند که آن به دو قسمت: برای اروپاییها و غیر اروپاییها تقسیم میشود. پیش از آنکه حتی خود را به چرخۀ تحویل بار برسانم چمدانها را خارج کرده بودند و معطلی در آنجا پیش نیامد. در همان سالن دفترچههایی هست که شهر را معرفی کرده و نقشۀ آتن را با جزئیات کشیده که میتوان رایگان برداشت. تابلوهای راهنما دوزبانه (یونانی و انگلیسی) است اما گاهی بیدقتی در آنها دیده میشود؛ مثلاً اگر بخواهید به طرف مترو بروید در هیچ تابلویی به انگلیسی مترو ننوشته و تنها اتوبوس را به انگلیسی نوشتهاند در صورتی که نوشتۀ یونانیاش عنوان مترو را دارد. من نیز با نیمچه دانش یونانیای که داشتم توانستم از روی نوشتههای یونانی مسیر مترو را بیابم که ده دقیقهای پیاده از فرودگاه فاصله دارد. البته تاکسیها مرتب در همان در خروجی حضور دارند و اگر پولتان زیادی کرده باشد میتوانید آن مسیر طولانی را با سواری به شهر بروید. راههای دیگر ورود به شهر اتوبوس و قطار است. آمار اتوبوسها را ندارم اما ایستگاه قطار نیز مقابل همان ایستگاه مترو است.
ایستگاه مترو فرودگاه
زمان ورودم به آتن با موج گرمای آنجا مصادف شده بود. آتن از طرف جنوب به دریا و از سه جهت دیگر با کوه محاصره شده است؛ موقعیت جغرافیاییاش موجب میشود که باد چندانی در شهر نوزد و در عوض گرما و شرجی را به خود جذب کند. از این رو سابقۀ گرمای طاقتفرسا را در کارنامه دارد.
متروی فرودگاه مستقیماً به متروی شهری وصل است و در انتهای خط 3 (آبی کمرنگ) قرار دارد. اما قیمت بلیط از فرودگاه به شهر متفاوت از بلیطهای داخل شهر است. بلیط مترو از فرودگاه به شهر – که تنها یک بلیط تکسفرهست – ده یوروی ناقابل قیمت دارد. اما در داخل شهر میتوان با پرداخت 4.5 یورو برای پنج روز به طور نامحدود از وسایل نقلیۀ عمومی استفاده کرد. آنچنان هم داشتن بلیط در داخل شهر مورد نظارت قرار نمیگیرد؛ مثلاً تنها یک بار برایم پیش آمد که مأموری در ایستگاه جلویم را گرفت و خواست بلیطم را نشان دهم.
نقشۀ متروی آتن
قطارها با فاصلۀ هر 5 الی ده دقیقه حرکت میکنند. تا آنجا که دقت کردم سه نوع قطار در مترو در رفت و آمد هستند. از 150 سال پیش که قطارهای درون شهری در آتن راهاندازی شد و به مرور توسعه یافت و به مترو تبدیل شد مدلهای قطارهای متعددی وارد سیستم حمل و نقلشان شده است. بعضی قطارها هنوز استفاده میشوند که حتی سیستم تهویه ندارند و باید پنجرهها را باز کرد برخی دیگر پیشرفتهتر هستند و بادکی میزنند اما آنها هم آنچنان نیستند که مثل متروهای تهران مسافر را خنک کنند. مصرف انرژی در یونان مسئلهای حیاتی است و مانند ایتالیا با خساست آن را مصرف میکنند. صندلیها هم مانند متروهای تهران ردیفی نیستند و دوبهدو روبهروی هم قرار دارند که باز باعث میشود مسافر کمتری بتواند بنشیند.
مترو آتن
چند ایستگاه نخست از فرودگاه به سمت شهر بر سطح زمین قرار دارند و باقی زیر زمین هستند. تا ایستگاه هتل محل اقامت (Metaxourghio) نزدیک 20 ایستگاه فاصله داشتم. در متروهای اینجا هم مانند تهران متکدیانی هستند که در طول مترو قدم میزنند اما کمیتشان مانند تهران زیاد نیست که پشت سر هم آلودگی صوتی ایجاد کنند. اولین برخوردم با آنان در همین مسیر فرودگاه به شهر بود؛ دختری آکاردئون به دست آهنگی یونانی میزد و با ناامیدی طول قطار را گز میکرد. هر چه به مرکز شهر نزدیکتر میشدیم بر تعداد مسافران افزوده میشد. بارها پیش میآمد که در ساعات شلوغ در مترو جای سوزن انداختن نبود و مجبور میشدم صبر کنم و سوار قطار بعدی شوم.
ایستگاه متاکسورگیو دور میدانی با همان اسم قرار دارد. هتلم (Apollo) در یکی از خیابانهای منتهی به میدان (Achilleos) قرار داشت. منطقۀ متاکسورگیو نه محلهای لوکس به حساب میآمد که پر از هتلهای پنج ستاره و خانههای مجلل باشد، نه پایینشهرشان بود که دیوارهایش با شعارها و نقاشی پر شده باشد. متاکسورگیو بخاطر گالریها، موزهها و رستوران و کافههای متعددی که دارد به محلۀ مد و هنر آتن معروف است. محلهای آرام که تک و توک سینما و تئاتر دارد و نمایشهای مختلف در سالنهایی که آنچنان تبلیغات چشمگیری ندارند برگزار میشود.
هتل سه ستارۀ آپولو در خیابان آخیلئوس را یافتم. هتلی 6 طبقه با حدود 50 اتاق تکنفره تا سهنفره. کافه و سیستم کامپیوتر همگانی و صندلی ماساژورش همگی تعطیل و خاموش بودند و حسابی سوت و کور بود. اتاق در طبقۀ ششم قرار داشت؛ اتاقی تکنفره با یک پنجره که رو به پشت ساختمان و انبوه دیگر ساختمانهای سفید آتن باز میشد. تختی دونفره، تلویزیونی فلت بر میزی چوبی با یخچالی کوچک در زیر آن و حمام و دستشویی که در ورودی قرار داشت تمام محتویات آن اتاق نقلی را شکل میداد. از لحاظ دسترسی به اینترنت بیسیم پرسرعت هم در اتاق مشکلی نداشتم. اتاقهای تکنفرۀ هتل آپولو بالکن ندارند و اگر اصراری بر داشتن بالکن دارید باید درخواست تعویض اتاق دهید. در طبقۀ هفتم، که در واقع پشت بامش میشود، کافه و رستورانی با چشمانداز آکرپلیس برپا کردهاند که عصرها باز میشود و تا نیمه شب سرویس میدهد. من که در طبقۀ ششم بودم پشت بام بالا سر را بالکن خود فرض کرده و دیگر اصراری بر داشتن بالکن نکردم. تنها یک بار به رستوران پشت بام هتل آپولو رفتم. آنجا زاتزیکی و سوفلاکلی سفارش دادم. از جمله پیشغذاهای دیگر یونانیان ظرف ماست و خیاری است که زاتزیکی (Tzatziki) نام دارد و با موسیر یا ادویههای دیگر سرو میشود. ممکن است گول اسمش را بخورید که چیز سنتی و خاصی است و 15-20 هزارتومنی پایش پول دهید خلاصه که گوشزد کرده باشم. غذای سنتی دیگری دارند به نام سوولاکی/سوفلاکی که همان تکههای مرغ یا گوشت بر سیخهای چوبی است که با نان و گوجه و زیتون و پیاز و ... سرو میشود. جایی که سوفلاکی سفارش میدهید خیلی مهم است و میتواند کاملاً نظرتان را دربارۀ این غذا عوض کند؛ حتماً بگردید و بپرسید که کجا سوفلاکی خوب دارد که کیفیتش جا تا جا زمین تا آسمان میتواند فرق کند.
اتاق تکنفرۀ هتل آپولو
رستوران پشت بام هتل آپولو
آتن هویتش را در تئاتر، نمایشها و فعالیتهای هنری تعریف میکند. از این رو شاید از مصرف انرژیشان بزنند و طول تابستان را گرما بکشند اما از فعالیتهای هنری و فستیوالهایشان نمیزنند. کافی است سری به سایت greekfestival.gr بزنید تا ببینید هر روز چه تعداد برنامههای هنری از قبیل تئاتر و رقص و کنسرت و ... برگزار میشود. من نیز برای آنکه تجربۀ یکی از این برنامهها را داشته باشم از طریق همین سایت بلیط کنسرتی که به مناسبت سالگرد تأسیس دانشگاه آتن برگزار میشد را گرفتم. کنسرت ساعت 9 شب همین روزی که رسیده بودم در آمفیتئاتر هرودس آتیکوس (Odeon of Herodes Atticus)، جایی که یانی هم قبلاً در آنجا کنسرت داشت، در ضلع جنوب غربی آکرپلیس برگزار میشد. آمفیتئاتر نزدیک دو هزار سال قدمت دارد اما، با وجود بازسازیهایی، همچنان از آن استفاده میکنند. خود را از طریق مترو و ایستگاه آکرپلی (Akropoli) به محوطۀ آکرپلیس رساندم. ایستگاه آکرپلی به خیابان جنوبی محوطه باز میشود. رستوران و بارهای متعددی در آن راسته هستند. برخی افراد تمام صورت و لباسهای خود را به رنگ سفید نقاشی کرده بودند و همچون مجسمهای کنار خیابان ایستاده بودند و عابران هم سکهای برایشان میانداختند. کف سنگفرش بود و کمتر ماشینی از آن مسیر عبور میکرد. به طرف شمال و روی تپه معبد پارتنونِ معروف چشم هر رهگذری را میربود. برای رسیدن به آمفیتئاتر از جلوی موزۀ آکرپلیس، که در همان خیابان جنوبی بود، گذشتم و به محل موعود رسیدم. از روی بخت برگشتۀ ما، کنسرت بخاطر گرمای هوا لغو شده بود! از مسیر غربی کنار آمفیتئاتر بالا رفتم از جلوی ورودی آکرپلیس گذشتم و به تختهسنگ بزرگی رسیدم که تعداد قابل توجهی رویش نشسته بودند. تختهسنگ از یک طرف چشمانداز آکرپلیس را داشت و از طرف دیگر بخشی از آتن را زیر نظر داشت. تختهسنگ مزبور، در شمال غرب آکرپلیس، آریوپاگُس (Areopagus) نام دارد جایی که در اسطورهها و تاریخ یونان باستان محل دادگاهی قاتلان بوده و بعدها بخاطر اینکه پُل مقدس، قدیس مسیحی، بر آن خطابههایش را بیان میکرده معروف شده است.
موقعیت ایستگاه متروی آکرپلی نسبت به محوطۀ آکرپلیس
ورودی آمفیتئاتر هرودس آتیکوس، محل برگزاری کنسرت، که به دلیل گرما بسته شده
ورودی آریوپاگس
قدمی در خیابان سنگفرش جنوب محوطه زدم؛ جایی که اکثر نوازندهها کنار آن جمع میشدند و آهنگهای سنتی یونانی میزدند. خیابان را به سمت شرق، در امتداد محوطه، ادامه دادم تا به ورودی محلهای رسیدم که به آن پلاکا (Plaka) میگویند. پلاکا محلۀ قدیمی آتن است با کوچههای باریک، خانههای قدیمی و مغازهها و رستورانهایی که از گوشه کنار سربرآوردهاند. یکی از اصیلترین محلههای آتن است که در شرق و شمال شرق آکرپلیس امتداد دارد و به همین دلیل به محلۀ خدایان نیز معروف است. مغازههای سوغاتیفروشی بسیاری در اینجا دیده میشود؛ مجسمههای کوچک و بزرگ از خدایان یونانی و شخصیتهای مهم تاریخی به علاوه ظرف و ظروف و کاسه-کوزههای یونانی از جملۀ آنها هستند. حتی میتوان کلاهخود جنگجویان یونان باستان را هم خرید و بر سر گذاشت! مغازهداران و رستورانداران مدام رهگذران را فرامیخواندند و خلاصه که پلاکا یکی از نبضهای زندگی شبانۀ آتن است. کافی است در آتن کمی از مسیر معمول خارج شوید تا به بنای باستانی دیگری بربخورید! پلاکا را ادامه دادم تا به میدان مُناستیراکی (Monastiraki)، یکی از مهمترین میادین آتن، رسیدم. مناستیراکی مرکز خرید در آتن است؛ خیابانی در آن است که یک سره سوغاتیفروشی است و نسبت به دیگر جاهای آتن ارزانتر. همچنین اگر خرید عمدهای برای مصرف در طول مدت سفر دارید بهتر است از اینجا خرید کنید. بخشی از موج مهاجران به یونان در این میدان نمایان است؛ سیاهپوستان و شرقیان بیخانمانی که وسط میدان را قرق کردهاند و کاملاً بیهدف همان وسطها نشستهاند. ایستگاه مترویی با همین نام در کنار میدان قرار دارد.
پلاکا
دروازۀ هادریان ته یک کوچه معمولی!
میدان مناستیراکی
پیش از سفر، با رستورانی در نزدیکی هتل آشنا شده بودم با نام «اسکندر کبیر». رستورانی بود که سالها خانوادگی آن را اداره میکردند و هر که رفته بود از غذاهای یونانی اصیلش تعریف میکرد. جالب آنکه صندلیهای رستوران در طرف دیگر خیابان قرار داشت و گارسن برای آنکه سفارش را روی میز بیاورد عملاً باید از خیابان رد میشد! در رستورانهای یونان همواره پیش از سفارش، پارچ آب و لیوانی برای مشتری میآورند تا هم رطوبت بدن برای ورود غذا را تأمین کند هم نوشیدنی گرانقیمتتری سفارش دهد! معمولترین سفارش یونانی ممکن؛ یعنی سالاد یونانی به علاوۀ موساکا را سفارش دادم، نوشیدنی هم همان آب کافی بود. برای آنان که با موساکا آشنا نیستند باید بگویم که از غذاهای معمول امپراتوری عثمانی بوده که بعدها، طبیعتاً، در ترکیه و بالکان استفاده شد. ترکیبی از بادنجان، سیبزمینی و گوشت چرخ کرده و گاهی گوجه است که مثل لازانیا لایه لایه روی هم میچینند و رویش را هم سسی متشکل از شیر و آرد و تخم مرغ میریزند. خیلی چیز دندانگیر و خاصی نیست اما از مناسک نانوشتۀ یونان رفتن است. سالاد یونانی هم همان است که در تهران هم داریم اما اینجا قطعات بزرگتری از پنیر و پیاز و فلفل و خیار و گوجه را کنار هم چپاندهاند و آنچه آن را متفاوت میکند زیتون و روغن زیتون تازهای است که به آن اضافه میکنند.
موساکا و سالاد یونانی
روز دوم (11 تیر، 2 ژوئیه)
صبح روز دوم استراحت بیشتر را به صبحانهای که از 7 تا 10 صبح در هتل سرو میشد ترجیح دادم. ابتدا به میدان سینتاگما (Syntagma)، دیگر میدان مهم آتن، برای نهار رفتم. آتن تنها یک شعبۀ مکدونالد و یک شعبۀ کیافسی دارد که هر دو در این میدان نزدیک هم قرار دارند. در مکدونالد، ساندویچ یونانیاش (Greek mac) را سفارش دادم، که در واقع همان مخلفات ساندویچهای دیگرش است که در نان تافتون جمع کردهاند. اتفاقاً ساندویچش خیلی چیز دندانگیری هم هست؛ زیرا بارها باید بجوی تا شاید نانش راضی شود از حالت لاستیکی درآید و پایین رود! از سینتاگما تا آکرپلی یک ایستگاه بیشتر فاصله نیست. در آفتاب سوزان ژوئیۀ آتن، ساعت 2.5 بعدازظهر خود را به آکرپلیس رساندم اما در کمال ناباوری با تابلویی مواجه شدم که نوشته بود مجموعه، بخاطر گرما، تا ساعت 3 بیشتر باز نیست! آکرپلیس در حالت عادی از 8 صبح تا 8 شب باز است اما این مورد استثنا بود و کاری نمیشد کرد.
سینتاگما
روز چهارم (13 تیر، 4 ژوئیه)
صبحانۀ هتل در طبقۀ اول در سالنی که برای آن اختصاص دادهاند سرو میشود. شیر داغ و چای به همراه آب پرتقال نوشیدنیهایش را تشکیل میدهد. نان سفید و قهوهای، ژامبون و پنیر ورقهای، کیک، کره، مربا، تخم مرغ آب پز و سرخشده، کرنفلکس و هلو از دیگر مواد خوراکی هستند که به صورت سلف سرویس ارائه میشوند. بعضی روزها که کمی صبح وقت داشتم سری به این طبقه میزدم اما آنچه هیچگاه از برنامۀ صبحانهام حذف نمیشد قهوه بود. کنار میدان و دقیقاً دم ورودی ایستگاه مترو متاکسورگیو مغازهای هست که کارش تنها قهوه است. انواع قهوه چه گرم و چه سرد را در کسری از ثانیه آماده میکند با بطری آبی رایگان تقدیم میکند. آنجا تنها برای کسانی است که میخواهند قهوۀ بیرونبر بگیرند. فراپه یکی از قهوههای معروف یونانی است که با یخ و به مقدار دلخواه شیر و شکر آماده میشود. من در آنجا طرفدار این نوشیدنی خنک شدم و گهگداری اسپرسوی سرد میگرفتم. فراپه یک یورو بیشتر نبود. بقیه قهوهها بیشتر از 2.5 یورو نمیشدند. بد نیست اینجا این را بگویم روزی به مغازهای رفتم و اسپرسو فرِدو (Espresso Freddo) سفارش دادم و از صندوقدار پرسیدم آیا این نوشیدنی خنک است؟ طرف هم با خنده جواب داد «عزیزم، فردو به ایتالیایی یعنی سرد!» و حسابی آنجا سوژه شدم.
اولین جای توریستی که توانستم بروم آگورای یونانیان باستان و معبد هفایستوس، خدای فلزات و آهنگری یونان باستان بود. همراه با دوست انگلیسیام، راب، به آنجا رفتیم. معبد و آگورا چسبیده به هم و درست زیر پای آکرپلیس در جانب شمال غرب آن قرار دارند. اینها نیز شامل مجموعۀ آکرپلیس محسوب میشوند. برای ورود به مجموعۀ آکرپلیس یک نوع بلیط هست که به ازای پرداخت 30 یورو میتوانید از تمام بناها و موزههای اطراف آن دیدن کنید و تا 5 روز نیز اعتبار دارد. اگر کارت دانشجویی نشان دهید هم این قیمت نصف میشود. اما اگر بخواهید جدا جدا از بناها دیدن کنید هر کدام هزینۀ جداگانهای دارد؛ مثلاً هزینۀ بلیط آگورا و معبد هفایستوسی که ما آن شب رفتیم 7 یورو برایمان آب میخورد. ساعت نزدیک 7 بود و ما یک ساعت وقت داشتیم تا آگورا و معبد را ببینیم. از سراشیبی به طرف قلب آگورا پایین آمدیم. آگورا بخشی جدانشدنی از معماری شهرهای یونانی-رومی بوده است؛ آنجا محل کسب، گردهمآیی و سخنرانی بوده و خلاصه برو بیایی داشته است. آگورای آتن که دیگر نیازی به معرفی ندارد؛ پاتوق سقراط و افلاطوناینا! جایی که احتمالاً دموستن خطابه میخوانده و خلاصه کانون آتن باستان بوده است. چیز زیادی از این مکان باقی نمانده تنها راهروها و غرفههایش قابل تمایز هستند به علاوه تکه تندیسهایی که اینور آنور سربرآوردهاند.
با گذر از آگورا به سمت غرب معبد زیبای هفایستوس روی تپه نمایان شد. آتن، همانطور که از نامش برمیآید، از نام آتنا، ایزدبانوی خرد و هنر و جنگ، گرفته شده است. آتنا خدای نگاهبان شهر آتن است؛ از این رو هر خدایی که به آتنا ربط داشته باشد نیز در آتن مورد توجه قرار گرفته است. یکی از این خدایان هفایستوس است. همانطور که احتمالاً میدانید، طبق اسطورههای یونان، زمانی زئوس احساس سردرد شدیدی در ناحیۀ پیشانی میکند، هفایستوس پیشانی زئوس را میشکافد و آتنا از آن به دنیا میآید. هفایستوس خود ایزدی بوده که سلاح خدایان المپ را میساخته، شوهر آفرودیته بوده و خلاصه ایزد دست به چکشی بوده است. معبد هفایستوس از لحاظ بزرگی تقریباً نصف پارتنون (معبد بزرگ بالای آکرپلیس) است. اما تنها معبدی است که تقریباً سالم مانده و همین موضوع بر زیباییاش میافزاید. دلیل سالم ماندنش آن است که به مدت طولانی (از قرن 7 تا 19) به عنوان کلیسای ارتدکس جرج مقدس کاربری داشته. در بخش بالای ستونهای دُری ورودی، نقش تسئوس، قهرمان شهر آتن، در نبرد با پالانتیدها را حکاکی کردهاند؛ جریانش هم آن است که اژه به همراه پسرش، تسئوس، با نجبای آتیکا (پالانتیدها) بر سر پادشاهی بر آتن جنگ داشتهاند، آخر هم تسئوس همه را میکشد. در بخش بالایی پشت بنا نیز جنگ کنتورها(Centaurs) و لپیتها(Lapiths) نمایش داده شده است. تقابل کنتورها و لپیتها نبردی نمادین است که ماهیت هویتی برای یونانیان دارد. کنتورها همان موجودات نیماسب نیم انسان هستند و لپیتها یونانیانی هستند که در جنگ ترویا(Troy) نیز حضور داشتند. اسطورهشان نشان میدهد که ابتدا لپیتها و کنتورها روابط دوستانهای داشتهاند، لپیتها کنتورها را در جشن عروسیشان دعوت میکنند، در آنجا کنتورها مست میکنند و قصد میکنند به عروس لپیتها تجاوز کنند؛ در نتیجه جنگی در میگیرد. تسئوس نیز وارد میشود و در جناح لپیتها میجنگد، در آخر کنتورها شکست میخورند و اخراج میشوند. یونانیان کنتورها را نماد ایرانیان و لپیتها را نماد یونانیان در نظر میگیرند که توانستهاند سرانجام ایرانیان مهاجم را خارج کنند. بعدها این نبرد را نمادی از تقابل وحشیگری و مدنیت در نظر گرفتند. کافی است در تعریفی که یونانیان از هویت خود دارند دقت کنید؛ خواهید دید که آشکارا در خیلی جاها هویت خود را در تقابل با ایرانیان تعریف میکنند. اما برخوردی که با من ایرانی داشتند خصمآمیز نبود؛ بارها نام ایرانیان(Persians) را شنیدهاند اما کمتر ایرانی دیدهاند از این رو برخوردشان با من بیشتر از سر کنجکاوی بود.
معبد هفایستوس
نمای پشتی معبد هفایستوس
نگهبانان آگورا سوتزنان دنبالمان افتاده بودند که تعطیل است، زودتر خارج شوید. قدمهایمان را تند کردیم و به سمت دیگر آگورا، جایی که موزۀ آگورا قرار دارد رفتیم. در واقع آنجا ردیف ستونهای مسقفی است که در سدۀ دوم ق.م توسط شاه پرگام، آتالوس دوم، ساخته شده بود و بعد چند دهه پیش بازسازی شد و کاربری موزه پیدا کرد. تنها وقت کردیم سرکی به آنجا بزنیم و خارج شویم.
آگورا پیش پای آکرپلیس
رواق آتالوس
فاصلۀ میان رواق آتالوس(Stoa of Attalos) و آگورا مسیری است که یونانیان باستان طی فستیوال بزرگداشت آتنا از آنجا به سمت آکرپلیس میرفتند. فستیوال بزرگداشت آتنا که پانآتنائیا(Panathenaea) نام داشت جشنی بوده که تمام ساکنان آتن، به جز بردهها، در آن شرکت میکردند. حتی زنان نیز اجازه داشتند در آن شرکت کنند. این جشن از 566 ق.م هر سال و بعد هر چهار سال برگزار میشد. زمان برگزاریاش اواسط تابستان بود و چند روز طول میکشید؛ چون در آن مسابقات ورزشی برگزار میکردند، کارناوالی راه میانداختند، به آکرپلیس میرفتند و در مقابل پارتنون برای آتنا قربانی میکردند. در حالی که محو تخیل کارناوال فستیوال آتنا بودیم، نگهبان محوطه آخر پیدایمان کرد و مثل بردههای دوران باستان حتی از تصور حضور در فستیوال محروم شدیم.
مسیر پانآتنائیا از بین آگورا و رواق آتالوس به سمت آکرپلیس
کمی در خیابانهای اطراف گشتیم، در حین گشتنها البته هنرمندان و متکدیان متفاوتی هم به چشممان میخورد: یکی خود را شبیه اطلس درآورده، توپی بادی به شکل کرۀ زمین بر دوش انداخته و روی ستونی ایستاده بود. اطلس، طبق اسطورههای یونانی، جزو تایتانها بود. پس از جنگ تایتانها با خدایان المپ، تایتانها شکست خوردند و پادافره اطلس آن شد که زمین را تا ابد به دوش کشد. ما هم سکهای بابت نگهداری زمین برایش انداختیم. از رستورانهای خوب و معروف آن منطقه (Thissio) یکی Sin Athina و دیگری Kuzina است که چشمانداز خوبی هم به آکرپلیس دارند. من آن شب برای شام غذای یونانی دیگری به نام پاستیتسیو(Pastitsio) سفارش دادم. پاستیتسیو از پاستا و گوشت چرخ کردۀ گاو و سس سفیدی که در لازانیا میریزیم (بشامل) تشکیل شده. آن هم چیزی نبود که بخواهم دوباره در جای دیگری سفارش دهم اما خب به هر حال یکی دیگر از غذاهای سنتی یونانی امتحان شد.
اطلس زنده!
روز پنجم (14 تیر، 5 ژوئیه)
بیشترین خطر در آتن خطر جیببران است آنقدر کیفزنی و جیببری در آتن اتفاق افتاده که بلندگوی قطار مترو پیش از هر ایستگاه ضمن معرفی آن، میگوید مراقب وسایل شخصی خود باشید. حتی یکبار هم جلوی چشم خودم در روز روشن یک سیاهپوستی که به پناهندهها میمانست جیب یک پسر جوان اروپایی را زد. پسر جوان هم فهمید اما نتوانست بهش برسد. خلاصه که حسابی مراقب وسایل شخصی خود باشید، خاریستو (متشکرم).
مسئلۀ دیگر، که انگار در کشورهای جنوب اروپا مانند ایران رایج است، توجه نکردن به چراغهای راهنمایی است. در آتن نیز عابران خیلی توجهی به رنگ چراغ عابر ندارند، هر جا ببینند میشود رد شد رد میشوند و رانندگان هم به این رویه عادت دارند.
در امتداد خیابانی که مؤسسهام در آن بود (خیابان Vasileos Konstantinou) به سمت جنوب به استادیوم پانآتنایک رسیدم. استادیوم پانآتنایک تنها استادیومی است که تماماً از سنگ مرمر ساخته شده است. ساخت استادیوم به سال 330 ق.م برمیگردد؛ زمانی که مسابقات فستیوال پانآتنائیا در آن برگزار میشد. از قرن چهارم که مسیحیت غالب و فستیوالهای باستانی رها شد، این استادیوم نیز متروکه شد تا قرن 19 که دوباره حفاری و بازسازی شد. اولین المپیک مدرن در سال 1896 در این استادیوم برگزار شد. در سال 2004 هم که آتن میزبان المپیک تابستانی بود از این استادیوم استفاده کردند. جالب آنکه اینجا نقطهای است که مشعل المپیک را به سمت کشور میزبان به حرکت درمیآورند. علاوه بر میزبانی مسابقات ورزشی، بعضی کنسرتها هم در این استادیوم برگزار میشود. با پرداخت 5 یورو میتوانید فایل صوتی معرفی آنجا را دریافت کنید و حین گوش دادن به آن چرخی در استادیوم و موزهاش بزنید. البته من تنها به نگاهی گذری از بیرون اکتفا کردم.
استادیوم پانآتنایک
در حال پیادهروی به سمت شمال شرق آکرپلیس، به محلهای رسیدم که آنافیوتیکا(Anafiotika) مینامندش. آنافیوتیکا در واقع بخشی از پلاکا است که بخاطر آنکه در آنجا خانهها و در کل محله نمای سفیدرنگ دارد نامی مجزا یافته است. زمانی که تازه یونان در اواسط قرن 19 استقلال خود را به دست آورده بود و ساخت و سازها و مرمتها در آتن شروع شد، کارگرانی از جزایر دریای اژه – بخصوص از جزیره آنافی – به آتن آمدند و در این منطقه ساکن شدند. به عبارتی اینجا محلۀ کارگری در آتن بوده که بخاطر قدمتش و البته رنگ و معماری منحصر به فردش جذابیت یافته است. از شمال شرق آکرپلیس به سمت شمالش رفتم و دوباره از همان خیابانی که شب قبل بودم سردرآوردم (Adrianou). خیابان آدریانو اصلیترین خیابان پلاکا است. اگر در پلاکا بودید همین خیابان را ادامه دهید چیزهای خوبی به چشمتان میخورد. در امتداد شمالی آکرپلیس هم رستورانهایش پشت سر هم چیده شدهاند. آن شب سوفلاکی سفارش دادم و با تفاوت فاحش بهتر از آنچه در پشت بام هتل خورده بودم بود. بس لذیذ که جایتان خالی باد.
آنافیوتیکا
روز ششم (15 تیر، 6 ژوئیه)
پنجشنبهها روزی است که یکی از مهمترین موزههای آتن، با نام موزۀ بِناکی(Benaki) رایگان و تا ساعت 11 شب باز است. این پنجشنبه را غنیمت شمردم و به آنجا رفتم. موزۀ بناکی در خیابان موازی خیابان مؤسسه قرار داد (Vasilissis Sofias). بناکی نامی خانوادگی است؛ در واقع خانوادۀ بناکی خانۀ اجدادیشان را به موزه تبدیل کردهاند و در طول 80-90 سالی که موزه شده افراد عتیقهجات و مجموعههای شخصیشان را به آنجا اهدا کردهاند. گویا قبلاً آثاری از هنر اسلامی و آسیایی هم داشته اما از سال 2000 که تغییر رویه دادند تنها موزه را به هنر یونانی اختصاص دادند. موزه سه طبقه دارد. در ورودی موزه، در همان طبقۀ همکف، مغازههای سوغاتیفروشی هستند که خیلی لوکس و گراناند و فقط به درد نگاه کردن میخورند. پس از آن آثار پیشاتاریخی و باستانی شروع میشود. در طول راهروها راه به راه مانیتور و صندلی گذاشتهاند که بر روی مانیتورها مصاحبه با افراد هنرمند، باستانشناس و تاریخدان به صورت ضبط شده پخش میشود. میتوانید برای تنوع هم که شده دقایقی بنشینید و با حال و هوایشان آشنا شوید. در طبقۀ همکف اثری باستانی که به تاریخ ایران ربط داشته باشد نیافتم. طبقۀ اول وارد دوران مسیحیت و بیزانس میشود و به نظرم جذابترین طبقۀ موزه است. نقش و نگارهای مسیحیانِ نخستین روی کاشی و تابلوهای نقاشی چشمگیر هستند. به مراتب تابلوهایی با مضمون تولد مسیح دیده میشود که در آن سه مغ شرقی نزدش حاضر شدهاند. طبقات بالاتر به عصر عثمانی، استقلال یونان و جنگ جهانی مربوط میشود که درست و حسابی آنجا را ندیدیم.
ورودی موزۀ بناکی
تابلوی قرن شانزدهمی ستایش مغ
دربار عثمانی را به زیبایی شبیهسازی کردهاند
پس از دیدار از موزۀ بناکی، پیاده راهم را به سمت خیابانی که کتابخانۀ ملی در آن بود (Panepistimiou) ادامه دادم. نکتۀ قابل توجه بین آتنیان نبود سگ است! در سفری که به ایتالیا و سوئیس داشتم سگهای ریز و درشت کنار صاحبانشان قدم میزدند اما اینجا خیلی به ندرت چنین چیزی دیدم. چیزی که در آتن اتفاقاً مشهود اما در جاهایی که ذکر کردم کمتر بود، تعدد اسکیتسواران است؛ جوانان آتنی هر فضای بازی که پیدا میکردند اسکیتبردهای خود را راه میانداختند و جنگولکبازی درمیآوردند.
ساختمان کتابخانۀ ملی
آکادمی آتن که عصرها محل اسکیتسواری میشد
از خیابان پانپیستیمیو به خیابان موازی آن (Stadiou) و کوچههای غربیاش رفتم. حرکتم بیهوا نبود؛ مقصد مشخص بود: یکی از بهترین رستورانهای آتن. رستوران «تا کارامانلیدیکا تو فانی»(Ta Karamanilika tou Fani) به دور از مناطق توریستی، در میان کوچههای تنگ و باریک و خلوت آتن جا خوش کرده (خیابان سقراط) اما با اسمی که در کرده همه را از همه جا به سمت خود میکشاند. رستوران غذاهای خاورمیانهای، مدیترانهای و یونانی دارد. برای منی که تنها بودم یک گوشهای جا پیدا شد اما افرادی که بیش از دو نفر بودند، اگر میز رزرو نکرده بودند، باید مثل رستوران مُسلم بازار تهران بالاسر میزها میایستادند تا خالی شود. با اینکه خیلی سرشان شلوغ بود برخوردشان اما خیلی گرم بود. پیشغذایی که سفارش دادم مخلوطی از بادمجان و گوجه و پنیر فتا بود و غذایی که استثنایی بود. غذای اصلی سوسیس پُرک بود با مخلفاتش. من چنان طعمی را جایی امتحان نکرده بودم؛ در آخر هم ماستبستنی داد گفت «مهمان من. اگر تمامش نکنی نمیگذارم بروی»! حتماً آنجا را پیشنهاد میکنم برای یک بار شده بروید البته بیش از یک بار شاید نصرفد، زیرا خیلی ارزان نیست؛ همینها که سفارش دادم نزدیک 20 یورو برایم آب خورد. آشپز میگفت تو دومین ایرانیای هستی که امروز به اینجا آمدهای. دوست ایرانیای داشت به نام بابک و خلاصه خوشبختانه چیز بدی از ایرانیها ندیده بود.
رستوران تا کارامانلیدیکا تو فانی
قسمت مرکزی رستوران
قسمت خوشمزۀ ماجرا