سفر کوتاه 100 دلاری به شهرشعله ها باکو

4.4
از 19 رای
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
با احتیاط قدم بگذارید، اینجا شهر شعله‎هاست! تصاویر

bn41.jpg

 

سفرکوتاه 100 دلاری به شهر شعله ها باکو

کشور آذربایجان همیشه برایم یادآور موسیقی اصیل و سنتی آن کشور است که از دوران کودکی با نوارهای کاست مرحوم پدرم با انها آشنا شدم. عالیم قاسم اف، حاجی بابا حسین اف، تیمور مصطفی اف و... نام هایی هستند که از دوران کودکی با آنها اشنا شده ام. یکبار در سال 96 به همراه خانواده سفری از طریق مرز زمینی بیله سوار به این کشور داشتم اما اینبار تصمیم گرفتم به همراه دوستان و از طریق مرز آستارا به این کشور سفر کنم. از طریق یکی از آژانس های مسافرتی شهر آستارا و با واریز مبلغ 315000 تومان (26دلار) ظرف مدت 5 روز ویزا الکترونیکی کشور آذربایجان با اعتبار 3 ماه و اقامت 1 ماهه دریافت کردم و آژانس مذبور فایل PDF ویزا را برایم از طریق نرم افزار واتس آپ ارسال نمود . متاسفانه دوستانی که قراربود در این سفر با آنها همراه شوم به علت مشکلاتی که برایشان به وجود آمد منصرف شدند لذا تصمیم گرفتم این سفر را به تنهایی انجام دهم.

تصویر1:مسیر زمینی کرج تا باکو

 1.png

پنجشنبه 10 مرداد ساعت 4 صبح با ماشین شخصی از کرج راه افتادم از طریق اتوبان قزوین و سپس اتوبان قزوین – رشت مسیرم را ادامه دادم . حوالی رودبار بود که هوا کم کم روشن می شد. قبل از رسیدن به رشت مسیر را به سمت چپ یعنی جاده فومن تغییر دادم بعد از عبور از شهر فومن برای خوردن صبحانه در یک کله پزی در شهر پره سر توقف کردم در حین صرف صبحانه  عوارض خروج از کشور را نیز از طریق نرم افزار ایوا پرداخت کردم و از سوپرمارکت کنار کله پزی کمی مواد غذایی مانند بیسکویت ,کمی پسته , نبات و شکلات خریدم. ساعت10/30 ماشین را در پارکینگ رو باز کنار گمرک آستارا ونزدیک سیمهای خاردار مرز پارک کردم از قرار شبی 10 هزار تومان .

 تصویر2:جاده فومن به آستارا

 2.jpg

تصویر3:پارکینگ جنب گمرک

 3.jpg

چند دلال به سراغم آمدند برای فروش منات با توجه به اینکه قصد داشتم دلار را به منات تبدیل کنم فقط 60 منات با قیمت 7200 تومانی برای مسیر تا باکو خریدم که فروشنده گفت بالای 100 منات 7100 تومان می شود جالب اینکه در سایت قیمت7050 درج شده بود و یکی از دلالها از من عکس گرفت وگفت به راننده آنور مرز میفرستم تا بدون مشکل به باکو بروی با توجه به اینکه قبلا این تجربه را در مرز بیله سوار داشتم قبول نکردم نهایتا قرار شد با قیمت 15 منات با راننده آنور هماهنگ کند. وارد گمرک مرزی شدم تقریبا تمام مسافران از اتباع آذربایجان بودند که برای تجارت چمدانی به ایران آمده بودند. متاسفانه با توجه به افت ارزش پول ملی در تمامی مرزها ی زمینی شاهد این صحنه هستیم.

به سادگی و باسرعت و با نشان دادن برگه پرینت شده ویزا در سمت ایران مهر خروج در پاسپورتم خورد و به سمت گمرک کشور آذربایجان حرکت کردم. از پلی که روی رود ارس وجود دارد رد شدم تا وسط پل پرچم ایران و از وسط پل به بعد پرچم جمهوری آذربایجان قرار داشت. پلیس سمت آذربایجان کمی کوله پشتی من را تفتیش کرد و پرسید دارو همراه دارم یا نه. جیبم پر از تخمه بود که مجبورم کردند تمام تخمه ها را خالی کنم البته در آخر با گفتن کلمه sorry معذرت خواهی کردند. با خروج از گمرک آذربایجان راننده ای را که منتظرم بود دیدم مرا تا ماشینش که یک بنز دیزلی اتومات بود رساند و قرار شد با  همان مبلغ 15 منات تا باکو ببرد. و گفت کمی منتظر بمانی مسافران دیگر هم می آیند. کمی منتظر ماندم ، متوجه شدم رانندگان دیگر که منتظر مسافر هستند با همدیگر به زبان تالشی صحبت می کنند که راننده بعدا گفت اکثر مردم آستارای آذربایجان و روستاهای سمت لنکران به زبان تالشی و آذری صحبت میکنند. بعد از حدود یک ربع انتظار 4 نفر مسافر ماشین تکمیل شد. یک پیرمرد اهل ارومیه که برای کار به باکو می رفت و دو هموطن اصفهانی که برای گردش می رفتند با من همسفر شدند.

 

تصویر4:جاده آستارا به باکو

 4.jpg

من شنیده بودم جاده آستارا به باکو جاده جالبی نباید باشد اما با خروج از آستارا وارد یک توبان تازه تاسیس شدیم و تابلو تا باکو فاصله 280 کیلومتر را نشان می داد. اتوبان خلوتی بود و دور آن حصار کشیده شده بود. خروجی شهر لنکران و شیروان را رد کردیم به جایی رسیدیم که 2 سال پیش از طریق مرز بیله سوار از آنجا و وارد اتوبان باکو شدیم. از انجا به بعد مسیر همان مسیری بود که از طریق بیله سوار به باکو آمدیم.

بعد از یک توقف کوتاه در رستوران بین راهی ساعت 1 به باکو رسیدیم. راننده در ابتدای شهر در کنار یک پل توقف کرد و گفت ایستگاه ما اینجا یعنی بینه بازار است که دوستان اصفهانی گفتند به راننده بگو ما را به هتلمان برساند. قرار شد 10 منات دیگر به راننده بدهیم تا از انجا ما را به هتل برساند. هتل دیپلمات که دوستان اصفهانی رزرو کرده بودند در خیابان سلیمان رجیموف قرار داشت وظاهرا دوستان از قرار 5 شب 3 میلیون تومان رزرو کرده بودند. کار پذیرش دوستان رو انجام دادم و شماره مرا گرفتند و قرار شد برای بازدید از جاهای دیدنی شهر باکو با هم هماهنگ کنیم. از دوستان خداحافظی کردم و از طریق نقشه افلاین شهر باکو و GPS  گوشی مسیر خیابان نظامی و محله توریستی باکو را در پیش گرفتم ازپارک حیدر علیف گذشتم ومسیر خیابان بلبل را پیش گرفتم . در مسیر در یک بانک 100 دلار چنج کردم. کارمند بانک 169/9 منات به من داد. بعد از 20 دقیقه پیاده روی به خیابان نظامی(تارگوی) رسیدم.

من از قبل هتلی رزرو نکرده بودم اما از طریق سایت بوکینگ چند هاستل را نشان کرده بودم. اولین هاستل، هاستل  CHEEKY بود که 50 متر با این خیابان فاصله داشت. وارد هاستل شدم و به مسئول هاستل گفتم برای یک شب تخت می خواهم او گفت این هاستل مخصوص خارجی ها است. که با نشان دادن پاسپورتم فهمید که ایرانی هستم و با روی خوش از من استقبال کرد. 10 منات برای یک شب بدون صبحانه پرداخت کردم. از پاسپورتم کپی گرفت و پاسپورتم را پس داد و تختم را که در یک اتاق 8 تخته بود نشانم داد. در بدو ورود به اتاق یکنفر به من خوشامد گفت که پرسیدم کجایی هستی گفت اهل سعودی هستم و من هم گفتم ایرانیم. همان ابتدا گفت ما با هم دوست هستیم اما دولتهایمان دشمن !!. نامش هییف و اهل ظهران عربستان بود. من چند کلمه عربی صحبت کردم واز سفر پنج سال پیشم به حج عمره برایش گفتم که پرسید عربی بلد هستی و گفتم بعد از 7 سال تحصیل عربی در مدرسه فقط انا تلمیذ یادم مانده !!. جوان دانشجو و پرشور و فعالی بود از من خداحافظی کرد و گفت می رود و برای شاپینگ. از مسئول هاستل که جوانی به نام الوین بود پرسیدم برای نهار چیزی ندارید که دوتا تخم مرغ اب پز به من داد و هرچه اصرار کردم پولش را نگرفت. هاستل در یک ساختمان قدیمی قرارداشت و تختهای فلزی مانند تختهای سربازی داشت، نکته مثبت آن نزدیکی به خیابان نظامی وسکوت وجو دوستانه آن بود.

تصویر5 :هاستل(عکس از اینترنت)

 5.jpg

تصویر6: هاستل

 6.jpg

تصویر7:آشپزخانه هاستل

 7.jpg

 بعد از یک ساعت خوابیدن کوله پشتی ام را داخل کمد گذاشتم و قدم زنان مسیر خیابان نظامی را در پیش گرفتم. در این ساعت این خیابان بسیار زنده و شلوغ بود و توریست های زیادی از کشورهای مختلف مخصوصا عربی و روسیه وجود داشتند. از میدان فواره ها گذشتم و از مقابل قلعه دختر عبور کردم از زیر گذر میدان آذر نفت به سمت بلوار ساحلی حرکت کردم.

تصویر8: میدان فواره ها

 8.jpg

ونیز کوچک که در مقابل موزه فرش قراردارد همچنان فعال بود و قیمت قایق سواری برای افراد بزرگسال هنوز 3 منات و کودکان 2 منات بود. بلوار ساحلی باکو که  به شکل یک خلیج است راشاید بتوان معروف ترین جاذبه دیدنی باکو نام برد در این 2 سال که از آخرین سفرم به باکو میگذشت خیلی تغییر کرده. ساختمان نیمه کاره مرکز تجارت کاسپین تکمیل شده. المانهای شهری زیادی اضافه شده و کشتی های تفریحی زیادی هم در ساحل دیده می شود. یادم می آید  2سال پیش در همین مسیر هر چند قدم چنتا از هموطنامون رو می دیدم اما اینبار تا اینجا که اصلا هموطن ندیدم وبیشتر توریستهای عرب وروس بودند که تعداد آنها حتی بیشتر از مردم بومی بود. از دکه های کنار ساحل یک آب معدنی کوچک خریدم به قیمت 0/6 منات یا 60 قپیک (هر منات 100 قپیک) یعنی به پول خودمان تقریبا 4200 تومان. جالب اینکه هر چند صد متر یک شیر آب قدیمی مانند پارکهای خودمان هم وجود داشت اما آنها آبگرمی داشتند.

تصویر 9:بلوار ساحلی

 9.jpg

تصویر10:ونیز کوچک

10.jpg

تصویر11:بلوار ساحلی

 11.jpg

تصویر12:بلوار ساحلی

 12.jpg

تصویر13:بلوارساحلی

 13.jpg

تصویر 14:نمایشگاه کاکتوس

 14.jpg

هوا داشت کم کم تاریک میشد که دوباره به میدان فواره ها برگشتم از یک اغذیه فروشی سیار که داخل کانکس بود یک شارما لواش (نوعی کباب داخل نان لواش)بود خریدم با آب هندوانه به قیمت 4 منات که غذای  خیلی خوش مزه ای بود .قدم زنان از خیابان نظامی به سمت هاستل راه افتادم در شلوغی این خیابان هرکس به نوعی به کاسبی مشغول بود. چند خانم لباس سنتی به تن داشتند ودعوت به عکاسی میکردند. چند نفر میمون داشتند وبه ازای عکاسی با حیوان پول دریافت میکردند. یکنفر هم لباس طلایی به تن کرده بود وحرکات پانتومیم انجام میداد.

تصویر15:خیابان نظامی

 15.jpg

تصویر16:خیابان نظامی

Q3k9nh4HVuUOBYaUkDmMDGyRDPTjRCAcMoTRzshp.jpeg

نزدیک درب هاستل بودم که صدای اذان راشنیدم از کباب فروشی طبقه همکف آدرس مسجد را پرسیدم که گفت سه کوچه بالاتر است از چند نفر دیگر هم پرسیدم وبالاخره مسجد  کوچکی که مناره هم نداشت را پیدا کردم نماز جماعت در سه ردیف برگزار شده بود هم جوانان بودند وهم افراد مسن و پیشنماز عرقچینی به سر و لباس معمولی به تن داشت وفقط یک عبا روی دوشش انداخته بود.به جرات بگویم یکی از بهترین نمازهای عمرم را در اینجا خواندم بعد از هر نماز چند بار لبیک میگفتند و با فشردن دست نفرات جلویی وعقبی تقبل ا... میگفتند  و دعای فرج را که به خط لاتین نوشته شده بود را زمزمه میکردند ودر آخر نماز تشکیل یک حلقه را دادند وپیشنماز برای آمرزش گناهان وشادی روح شهدای جنگ قره باغ دعا کرد و همه آمین میگفتند ,یک تقویم دیواری جالب هم داشتند.

تصویر17:مسجد

 17.jpg

تصویر18:تقویم دیواری

 18.jpg

 به هاستل برگشتم هاستل کمی شلوغ شده بود یک اسپانیایی که با دوچرخه سفر میکرد به تخت کناریم اضافه شده بود. با یک جوان اهل کره جنوبی همصحبت شدم که سفرش را از ترکیه شروع کرده بودو بعد از ارمنستان وگرجستان به باکو آمده بود وبرنامه داشت بعد ازسفر به  آسیای میانه زمینی به کشورش برگردد. درباره مهر  ارمنستان در پاسپورتش سوال کردم که گفت پلیس مرزی آذربایجان فقط چند سوال از علت سفر وشهرهایی که رفته از او پرسیده اند. وقتی دید با مسئول هاستل ترکی صحبت میکنم  گفت ما کره ای ها هم ترک هستیم و چند استدلال از ترک بودن نژاد کره ای ها آورد.

صبح طبق عادت هرروز موبایلم 5/15 زنگ خورد که سریع خاموشش کردم دیدم دیشب تمام تختها پرشده وجوان سعودی هم نصف شب برگشته. هرچه کردم خوابم نبرد  آمدم لابی وکمی با اینترنت هاستل که سرعت خوبی داشت مشغول شدم .ساعت 8  در آشپزخانه برای خودم با  بیسکویت  ومربا ودمنوشی که از ایران آورده بودم  صبحانه درست کردم دو جوان که چهره ای اروپایی داشتند برای صبحانه آمدند زبانشان را نتوانستم تشخیص بدهم به آنها بیسکویت ساقه طلایی تعارف کردم وپرسیدم کجایی هستید که گفتند اهل  استرالیا هستند. بسیار مودب بودند دو دوست بودند که در تعطیلات قصد داشتند منطقه قفقاز وروسیه را بگردند. برای من که چند ماه است کلاس زبان میروم وهمه اش لهجه آمریکایی میشنوم  لهجه استرالیایی خیلی جالب بود.

 ساعت 10 چک اوت هاستل بود از الوین ودوستانش خداحافظی کردم. مسیر بازار 28 می را در پیش گرفتم از خیابان سلیمان رجیموف رد میشدم که به هتل دوستان اصفهانی رسیدم وگفتم  به رسم هموطن بودن حال آنها را هم بپرسم. مسئول هتل با اتاقشان تماس گرفت وبه لابی آمدند. کمی احوالپرسی کردیم که برنامه آنها برای آن روز رفتن به پارک آبی بود و با برنامه من سازگار نبود با آنها خدا حافظی کردم و به بازار 28 می که در انتهای همان خیابان بود رفتم. مغازه ها تازه باز میشدند این بازار از همه برندهای معروف پوشاک مخصوصا ترکیه ای نمایندگی داشت اما قیمتها دوبرابر ویا بعضا تا سه برابر ایران بود. به یک فروشگاه بزرگ به نام براوو که در زیر زمین بود رفتم وکمی میوه که پای ثابت سفرهای من است خریدم ,هلو 5  منات ولیمو 8  منات تنها چیزی که کمی قیمتش نزدیک به ایران بود گوشت گاو وگوسفند بود, فروشگاه دارای وای فای رایگان هم بود.به یک موبایل فروشی هم سرزدم. قیمتها  تقریبا یک ونیم برابر ایران بود. باکو دارای یک بازار محلی به نام صدرک در کنار ورودی شهر است که در سفر قبلی به آنجا رفتیم اما آنهم چیز جالبی نداشت وبیشتر اجناس ترکیه ای وچینی را به قیمت بیشتر از ایران میفروخت. به نظر من بازار امامزاده حسن تهران خیلی بهتر وارزانتر از آن بود.

تصویر19:قیمت مبایل دربازار28 می

 19.jpg

به ایستگاه مترو 28 می که مقابل فروشگاه بود رفتم از یکنفر خواستم از دستگاه بلیط فروشی برایم کارت مترو بخرد که قبول نکرد و با کارت خودش  مرا حساب کرد و هرچه اصرار کردم پولش را هم نگرفت. مترو باکو نسبت به مترو تهران کمی قدیمی تر و پر سر وصداتر به نظر میرسید. اما با پله برقی های عمیق ومدرن مجهز شده بود. در ایستگاه نریمانف پیاده شدم وقدم زنان تا موزه حیدر علیف رفتم. موزه ساعت 11 باز میشد و15 منات ورودی موزه بود , چیزی نمانده بود که خودم را آذربایجانی جا بزنم و5 منات بدهم که با زیاد حرف زدنم لو رفتم!!  یک قسمت موزه خودروهای لوکس بود وقسمتهای دیگر مربوط به زندگی رئیس جمهور سابق وپدر رئیس جمهور فعلی یعنی حیدر علیف میشد و قسمتهای دیگر اشیا عتیقه, آلات موسیقی و....مربوط به کشور آذربایجان بود. البته تقریبا همه  آثار  باستانی قبل از صد سال پیش با آثار ایرانی یکسان به نظر میرسید. موزه معماری بسیار جالبی داشت که در سال 2012 بوسیله معمار عراقی-بریتانیایی خانم زها حدید طراحی شده بود .قسمتی که برای من بسیار جالب بود بخش آلات موسیقی بود وقتی مقابل هر آلت موسیقی قرار میگرفتی صدای آن دستگاه پخش میشد.

تصویر20:موزه حیدر علیف

 20.jpg

تصویر21:خانواده حیدر علیف در شهر نخجوان

 21.jpg

تصویر22:مدالهای حیدر علیف

 22.jpg

تصویر23: هدیه رئیس جمهور ایران به حیدر علیف

 23.jpg

تصویر24: بخش آلات موسیقی

 24.jpg

عکس25:کارت مترو باکو

25.jpg

وقتی از موزه خارج میشدم یک راننده تاکسی که تاکسی لندن داشت چند عکس مربوط به آتشکده و یانار داغ را نشانم داد وگفت با توجه به دور بودن فاصله 80 منات میگیرم و برای بازدید آنجا میبرم  که قبول نکردم.

 تصویر26:یانارداغ(کوه سوزان-عکس از اینترنت)

 26.jpg

تصویر27:آتشکده باکو(عکس از اینترنت)

27.jpg

مجددا تا ایستگاه مترو نریمانف  پیاده رفتم واینبار کارت مترو خریدم به قیمت 2 منات و2 منات هم شارژ کردم ظاهرا در هر سفر 20 یا 30 قپیک کم میشود.در ایستگاه 28 می پیاده شدم وتا خیابان نظامی آمدم هوا کمی گرم بود واز یک سوپر مارکت  یک بستنی  قیفی خریدم به قیمت 40 قپیک. در سفر قبلی خواستم از یک سوپر مارکت برای بچه ها بستنی بخرم به آقای فروشنده گفتم بستنی بده که متوجه نشد به زبان آذری های خودمان گفتم دوندورمه که بازهم متوجه نشد کلمه آیس کریم هم دردی درمان نکرد, آخر کار از یخچال بستنی برداشتم ونشانش دادم که گفت ما به این ماروژنا  میگوئیم. هاستل main street را در خیابان نظامی پیدا کردم. مسئول هاستل یک خانم بود که برای  یک شب 14 منات گرفت این هاستل خلوت و تمیز بود وبه جای تخت فلزی, تختهای چوبی باکس مانند داشت در یک اتاق 12تخته یک تخت به من داد. در اتاق کناری یک خانواده روس با کودک 5 ساله شان بودند که از همان اول سر وصدایش هاستل را برداشته بود. در این هاستل با یک هموطن اهل پارس آباد آشنا شدم که چندین سال است در زمینه کشاورزی در باکو مشغول به کار هستند ایشان اطلاعات زیادی از کشور آذربایجان داشتند وبرای گردش شهر گنجه وقبله را به من توصیه کردند و در مورد وضعیت شغلی میگفتند در زمینه علوم پزشکی  کشور آذربایجان ایرانیها را خیلی قبول دارد اما در زمینه های دیگر ترکیه وروسیه در این کشور از ما پیشی گرفته اند.

تصویر28:هاستل main street(عکس از اینترنت)

eQppQrEDPd6G4Jee0BSYfzHpsghVC8QsMoqdbxyC.jpeg

تصویر29:هاستل

 29.jpg

کمی خوابیدم ساعت 6 غروب قدم زنان از خیابان نظامی به سمت میدان فواره ها رفتم واز داخل پارک نظامی رد شدم واز سمت درب قوشا قلعه وارد شهر قدیمی باکو(ایچری شهر )شدم . میخواستم اینبار به بالای قلعه بروم ورودی قلعه 15 منات بود اما ساعت  بازدید از قلعه تمام شده بود. داخل بافت قدیمی ایچری شهر روی سنگ فرشها قدم می زدم  ومغازه های عتیقه  و سوغاتی فروشی را تماشا میکردم که به مسجد جمعه رسیدم رفتم. داخل مسجد معماری زیبایی داشت  هم آب آشامیدنی وهم سرویس بهداشتی رایگان موجود بود.

تصویر30:درب قوشاقلعه

 30.jpg

تصویر 31:صنایع دستی ایچری شهر

 31.jpg

تصویر32:قیز قالاسی(قلعه دختر)

MEOcKWRI06proHCgrQI6oPP64hJPLgJGWycjl2i2.jpeg

 در خیابان مقابل قلعه 5 منات به تاکسی دادم وتا کنار برج های شعله که روی تپه قرار گرفته اند رفتم.برای این مسیر میتوان از مسیر پله ها ویا از فونیکولار(قطار کابلی) که شبیه مترو است هم استفاده کرد .این سه برج که شبیه شعله های آتش هستند اکنون از نمادهای شهر باکو به حساب می آیند این سه برج با ارتفاعهای متفاوت هستند که توسط یک شرکت آمریکایی ساخته شده اند راننده تاکسی میگفت یکی از آنها هتل دیگری مرکز تجارت و سومی مسکونی است. این منطقه را میتوان بام باکو نامید. ساختمان پارلمان آذربایجان در مقابل برجها قرار گرفته وخیابان  شهیدلر (شهدا) ویادمان شهدای جنگ قره باغ واستقلال آذربایجان ومقبره شهید گمنام هم در بالای تپه ساخته شده است . از اینجا میتوان عکسهای جالبی از شهر باکو وخلیج باکو گرفت.

تصویر33: کوچه شهیدلر

 33.jpg

تصویر34:برجهای شعله

 34.jpg

تصویر35: دورنمای بلوار ساحلی

 35.jpg

تصویر36: مقبره شهید گمنام

 36.jpg

 هوا کم کم داشت تاریک میشد تاکسی گرفتم و دوباره به میدان فواره ها برگشتم  ,برای تنوع از مغازه بزرگ مک دونالد که در گوشه میدان است یک همبرگر پنیری با دوغ وسیب زمینی به قیمت 7 منات خریدم  این همبرگر برخلاف عکس بزرگش اندازه کف دست هم نبود و از خریدش پشیمان شدم.

تصویر37:همبرگر

 37.jpg

تصویر38:میدان فواره ها

 38.jpg

تصویر39: میدان فواره ها

 39.jpg

 برای خرید سوغاتی ویادگاری به چند مغازه در خیابان نظامی سرزدم  عروسک  چوبی وچنتایی ماتروشکا به قیمت 10 منات  وچند رو یخچالی خریدم به قیمتهای 2 تا 6 منات. از یک سوپر مارکت برای صبحانه فردا یک نان به قیمت40قپیک ویک عسل کوچک روسی به قیمت 2 منات خریدم. یک ابزار فروشی نظرم را جلب کرد وداخل مغازه رفتم از فروشنده پرسیدم ابزار روسی ندارد که جوابش منفی بود وتمام  اجناسش چینی ویا ترکیه ای بود. البته از ایران چسب دوقلوی غفاری هم داشت. ساعت 10 بود که به هاستل برگشتم آقا عزت مسئول شیفت شب هاستل به همراه دوستش آغشین ویک جوان اهل قزاقستان در لابی نشسته بودند. دوست آقا عزت دانشجوی رشته مدیریت بود  وخیلی سوال از ایران و وضعیت معاش (حقوق) مردم ایران میپرسید. دوبسته بادام زمینی و نخودچی کشمش را که از ایران خریده بودم را آوردم خوردیم. اینطور که من متوجه شدم حقوق معمولی در کشور آذربایجان ماهانه حدود 600منات است.

جوان قزاق در دبی کار میکرد وبه آذری مسلط بود کمی هم فارسی با لهجه افغانی بلد بود که میگفت از همکاران افغانی ام در دبی یاد گرفته ام, از من پرسید چرا برای گردش به روسیه واروپا نمیروی و من برای اینکه سوالاتش طولانی نشود و حوصله توضیح وضعیت ویزا را نداشتم مشغله کاری را بهانه آوردم. این هاستل هم اینترنت وای فای خوبی داشت تا ساعت 12 مشغول اینترنت بودم. نصف شب چند نفر جدید به هاستل آمدند و با سر صدا  مرا بیدارکردند. صبح ساعت 7 بیدار شدم آقا عزت صبحانه درست میکرد من هم کنار آقا عزت مشغول خوردن صبحانه شدم . به یک جوان آذری که دیشب به هاستل آمده بود صبحانه تعارف کردم با این جوان  مشغول صحبت شدم که میگفت دیشب با دوستانم تا نیمه شب مشغول تفریح بودیم وترسیدم نیمه شب به خانه بروم و مادرم ناراحت شود و مجبور شدم به هاستل بیایم, در دانشگاه وین در رشته توریسم تحصیل کرده بود ودر دفتر توریستی کار میکرد. میگفت کشور آذربایجان برنامه های طولانی مدت خوبی برای توریسم دارد. گفتم چرا به ایران نمی آیی که گفت چون یکسال در اسرائیل کار کرده  فعلا نمیتواند به ایران بیاید.

تصویر40:یادگاریهای باکو

 40.jpg

ساعت 9 از بچه های هاستل خدا حافظی کردم خیابان نظامی هنوز بیدار نشده بود به یک فروشگاه براوو که ابتدای خیابان نظامی است رفتم وچند بسته شکلات ترکیه ای برای بچه ها خریدم. تا ایستگاه مترو ساحل(sahil )پیاده آمدم وبا  تعویض دو خط به ترمینال باکو در ایستگاه Avtovagzal رفتم خود آذری ها این ایستگاه  را آفتابه آغزی (در آفتابه) تلفظ میکردند.

تصویر41:مترو باکو

 41.jpg

 از این ترمینال اتوبوس برای گرجستان وشهرهای بزرگ ترکیه وتاکسی برای آستارا موجود بود. بعد از کمی انتظار ماشین که یک بنز قدیمی بود راه افتاد 2 مسافر برای شهر بیله سوار و یک مسافر برای شهر ماسالی سوار شدند با توجه به کمبود مسافر برای آستارا انتخاب دیگری وجود نداشت. راننده از کمبود مسافر سوء استفاده کرد وبرای صندلی جلو 20 منات از من گرفت. راننده نزدیک شهر بیله سوار از اتوبان خارج شد وبه سمت بیله سوار رفت وبعد از پیاده کردن مسافرهایش از جاده قدیمی وباریک به شهر ماسالی رفت جوانی که در شهر ماسالی پیاده شد در آبگرم ماسالی کار میکرد که ازآبگرم آنجا خیلی تعریف میکرد ,اگر وقت داشتم حتما به این آبگرم سرمیزدم.

ساعت 3به مرز رسیدیم  یک گروه از توریستهای چینی را دیدم که در حال ورود به کشور آذربایجان بودند. به همان سرعت خروج از کشور وارد کشور شدم ساعت کشورمان یک ساعت جلوتر از آذربایجان بود . 80 منات برایم باقی مانده بود که برای تبدیل آنها به صرافی رفتم. یک موبایل فروشی در کنار صرافی گفت اگر از معافیت سالانه ورود گوشی همراه استفاده نکرده ای تا 400 هزار تومان برایش پرداخت میکنم با توجه به قیمت بالای گوشی در آذربایجان گوشی سامسونگ A70  را برایش رجیستر کردم. در یک رستوران نهار خوردم و به سمت کرج حرکت کردم وساعت  11 شب به خانه رسیدم.

 

تصویر42: نزدیکی شهر ماسالی

 42.jpg

تصویر43:نزدیک آستارا

 43.jpg

تصویر44:سالن مسافری مرز آستارا

 44.jpg

نکاتی در باره کشور آذربایجان:

  • کشور آذربایجان عموما مردمی خونگرم ومهربان داشته ودارای امنیت بسیار بالایی است در این دوسفری که داشتم هیچگاه برخورد بدی از طرف مردم ندیدم وهمیشه برخوردها با اتباع ایران خوب بود. اقامت در هاستل را به همه پیشنهاد نمیکنم اما اگر تنها سفر میکنید واهل کوله گردی هستید هاستل برای شما مناسب است ولی اگر با خانواده هستید , وسواسی هستید وتمیزی برایتان مهم است ودنبال جای ساکت تری میگردید بهتر است به هتل بروید.
  • دولت آذربایجان شدیدا به دنبال توریستی کردن کشورش است وحتی در بعضی جاده ها که مناظر اطراف چهره خوبی ندارند برای پوشاندن آنها اقدام به دیوار کشی کرده است. مناطق توریستی شهر مانند خیابان نظامی جو اروپایی دارند اما کمی که از شهر خارج شویم با بافت سنتی مواجه میشویم . مردم شهر نارداران در همسایگی باکو دارای یک امامزاده بوده وبسیار مذهبی میباشد واکثر خانمها در این شهر مانند ایران از چادر استفاده میکنند.  انگلیسی جوانان نسل جدید آذربایجان بد نیست اما مسن تر ها فقط روسی بلدند.
  • با توجه به جمع بندیهایی که در سفرنامه نوشتم سفر به آذربایجان برای من خیلی دوست داشتنی تر از ترکیه هست .در سفربه  این کشور اگر زبان آذری بلد باشید ویا همسفر آذری داشته باشید بسیار بیشتر به شما خوش خواهد گذشت.

هزینه های سفر:

  • کرایه ,حمل ونقل وموزه:

70 منات

  • غذا :

21منات

  • اقامت هاستل:

 24 منات

  • سوغاتی:

40منات

  • جمع: 155 منات

 واگر هزینه ویزا315 هزار تومان وعوارض220هزارتومان را به این مبلغ اضافه کنیم ومبلغ 400هزار تومان بابت رجیستر گوشی همراه از آنها کسر گردد، تقریبا همان 100 دلار  هزینه این سفر می شود. البته تجربیاتی که انسان  در هر سفر  کسب میکند قطعا بسیار پر بهاتر از هزینه های آن است.  یادم است جایی خواندم که کسی میگفت: ((ترجیح میدهم پاسپورتی پر از مهر داشته باشم تا خانه ای پر از مبل.))

 

 

نویسنده: حمید ص

تمامی مطالب عنوان شده در سفرنامه ها نظر و برداشت شخصی نویسنده است و وب‌ سایت لست سکند مسئولیتی در قبال صحت اطلاعات سفرنامه ها بر عهده نمی‌گیرد.