سفر گاهی ترسناک، گاهی رنگارنگ، گاهی بی روح، گاهی پر جنب و جوش و همیشه منحصر به فرد است.
هر تمدن به ترتیب جای خود را به دیگری داده و تاریخ را رقم زده است. این تاریخ در ایتالیا، کلیساها، موزه ها، خیابان های باریک، پیاده روهای وسیع و پارک های بسیار زیادی را به جای گذاشته است و کوچه ها و مکانهای تاریخی چنان جنب و جوشی دارد که هیچ کس قادر به توصیف آن نخواهد بود و باید خود به چشم خویشتن ببینید و تجربه کنید ولی من هم دست به قلم شدم تا گوشه ای از آنچه در حافظه من و دوربین مانده است با شما به اشتراک بگذارم.
- ( عناوین انگلیسی که در ابتدای هر شهر استفاده شده، هر کدام نام فیلمی سینمایی است )
- (سفرنامه های زیادی درخصوص سفر به ایتالیا منتشر شده و اگر فکر میکنید این مقصد براتون تکراری هست می تونید قسمتهای مربوط به مقاصد جدید این سفرنامه مثل "ناپلی" و "Cinque Terre" رو بخونید)
صدای آشنایی از اونطرف تلفن میگه: یادت باشه از الان برای سفر بعد جای ما محفوظه، به کسی قول نده. قطعا شنیدن این پیشنهاد از طرف دوستای خوب دوران دبیرستانم خوشحالم می کنه. زمستون دوباره زنگ می زنند و یادآوری می کنند که یک سال هست پولهاشون رو جمع کردند و صرفه جویی کردند که با هم بریم سفر و البته ایتالیا روهم پیشنهاد میدهند.
بچه ها اولین سفرشون هست و تقریبا چیزی از چند و چون ماجرای سفر بدون تور نمی دونند و برای همین سراغ ما اومدند. بنابراین تمام مسئولیت از صفر تا صد تصمیم گیری و برنامه ریزی رو به من و همسرم سپردند.
ما سومین شنگن و پنجمین سفر اروپاییمون بود. سفرنامه تمامی سفرهای زیر در لست سکند موجود می باشد:
سفر به بلگراد و نوی ساد یادگار یوگوسلاوی سابق
سفرنامه "پرتغال شیرین پاییزی" آخرین سفرنامه من در این سایت هست که دقیقا اولین سفرنامه ای بود که بعد از جشن مسابقه لست سکند پارسال منتشر شد و احتمالا این سفرنامه هم جز آخرین سفرنامه های امسال قبل از جشن خواهد بود.
تصمیم گرفتیم برای گرفتن ویزا از سفارت هلند اقدام کنیم که شانس خودمون رو برای دریافت شنگن بلندمدت امتحان کنیم. سفارت هلند پارسال همکاری خوبی با ما و گروه دوستانم که همراهم بودند داشت.
اسفند ماه 97 بود که ایمیل درخواست وقت رو به سفارت هلند ارسال کردیم و این دقیقا مصادف با تغییرات جدید در سفارت هلند بود. چند روز بعد ایمیلی دریافت کردیم که فعلا در حال بازنگری فرآیندهاشون هستند و وقت مصاحبه نمیدهند.
حدود دو ماه صبر کردیم و دوباره اقدام کردیم . این رو هم اضافه کنم که در یک ایمیل مشخصات همه همسفرامون رو ارسال کردیم که مشخص بشه گروهی سفر می کنیم. یکشنبه 8 اردیبهشت، ایمیلی دریافت کردیم که برای چهارشنبه 12 تیر ماه وقت مصاحبه داریم.
سریعا با پذیرش ریسک رد شدن ویزاها اقدام به خرید قطعی بلیت هواپیما از ایران ایر کردیم. چون از سفارت هلند اقدام کرده بودیم ورودمون رو باید از هلند میگرفتیم و چون مقصد اصلی سفر ایتالیا بود برگشتمون رو از میلان گرفتیم.
روز 10 اردیبهشت، یعنی دو روز پس از دریافت ایمیل نوبت مصاحبه از سفارت، بلیت ها رو خریده بودیم و آماده نشسته بودیم.
- بلیت رفت: تهران آمستردام 10 مرداد 98
- بلیت برگشت: میلان تهران 25 مرداد 98
- هزینه بلیت نفری : پنج میلیون و سی و هفت هزار تومن
ده اردیبهشت ماه بود و من پیش خودم میگفتم حالا کو تا تیر ماه که بریم مصاحبه...حالا کو تا مرداد که بریم سفر..من هر دفعه که می خوام برم سفر عین بچه ها ذوق زده هستم و لحظه شماری می کنم و تا مرداد برسه کلی برای خودم خیال بافی کردم و تو خیابونای ایتالیا قدم زدم و با کلسئوم عکس گرفتم، به سواحل آمالفی رفتم، تو کوچه های تنگ ونیز قدم زدم، برج کج پیزا رو بغل کردم، رفتم رو سکوهای ورزشگاه سن سیرو میلان نشستم و خلاصه وصف العیش، نصف العیش.
سوم خرداد ماه ما ریسک دیگری را هم پذیرفتیم و بلیت داخلی آمستردام - ناپلی ایتالیا رو با هواپیمایی هلندی KLM خرید قطعی کردیم. این پرواز بدون بار بود و ما باید حواسمون به وزن کوله پشتی هامون می بود.
- بلیت: آمستردام ناپلی از طریق سایت سفرمی
- هزینه بلیت نفری : یک میلیون و سیصد و سیزده هزار تومن
روز مصاحبه
ما می دونستیم علاوه بر مدارک معمول، فقط کپی شنگن ها رو لازم هست تحویل بدیم و البته چیزی که ما نمیدونستیم و اونجا متصدی دریافت مدارک بهمون گفت این بود که اگر ویزای مولتی داشته باشید و با اون ویزا بیش از یک سفر رفتید مهر ورود و خروج آن سفرها هم لازمه.
برای ارائه به سفارت ما هتلها رو از بوکینگ با امکان کنسلی گرفته بودیم و طوری برنامه سفر رو ارائه دادیم و هتل گرفتیم که حداقل نصف زمان سفر رو تو هلند نشون بده. ولی در واقعیت فقط قصد داشتیم سه روز اول رو هلند بمونیم که همسفرامون که اولین بار هست هلند میان هم از دیدن آمستردام زیبا بهره مند بشوند و البته اینکه من از دیدن آمستردام سیر نمیشم هم بی دلیل نبود.
نتیجه ویزا
12 روز بعد از مصاحبه ، یعنی 25 تیر ایمیل زدند که جواب ویزاهاتون آماده هست و من که دیگه طاقت نداشتم اولین بلیت شیراز به تهران فردا صبحش رو به قیمت 700 هزار تومن خریدم که گرونترین بلیتی بود که تا حالا تو این مسیر خریده بودم. البته این هزینه ها بین همه همسفرها تقسیم میشد و از این نظر خیالم آسوده بود.
همزمان با من آقای میانسالی پاسخش رو از سفارت فرانسه گرفت که متاسفانه رد شده بود. مسئول محترم یکی یکی پاکتها رو باز کرد و دستم داد اول مال همسفرام رو باز کرد و من دیدم به همه ویزای یک ماهه سینگل دادن، نفس راحتی کشیدم و خوشحال شدم بعد که پاسپورت خودم و همسرم رو دیدم کمی جا خوردم. به ما هم ویزای یک ماهه سینگل داده بودند. یعنی حتی در مقایسه با پارسال هم کمتر داده بودند و ما که به خیال خام ویزای بلندمدت از هلند اقدام کرده بودیم دلخور شدم. به مسوولی که پاسخ ویزا ها رو دستم داد گفتم برام عجیبه که هم به همسفرام بدون هیچ سفری تو پاسشون و هم به ما با سابقه چند ویزا و سفر تو حوزه شنگن یک ماهه سینگل دادند و ایشون هم پاسخ داد امسال دیگه مثل سالهای قبل نیست و سخت گیرتر شدند و تقریبا به همه با این شرایط ویزا میدهند.
دلخوریهای من زیاد طول نمیکشه و سریع خودمو راضی کردم و به گروه همسفران اطلاع دادم و موجی از شادی درگرفت.
از اینجا به بعد 15 روز فرصت داشتیم برای گرفتن هتلها و بلیت ها. کار فرسایشی که وقتی میخوای هم اقتصادی باشه، هم مرکز شهر باشه، هم صبحونه یا امکان آشپزی داشته باشه و فقط 2 هفته هم به زمان سفر مونده و باید 6 تا هتل مختلف رزرو کنی سخت تر میشه. البته حدود یک ماه قبل از طریق سایت بوکینگ همین فرایند رو رفته بودیم که دستمون خالی نمونه ولی الان باید بررسی دقیق تری می کردیم که اگه گزینه های بهتری پیدا شد عوض کنیم و عوض هم کردیم. مشکل وقتی سخت تر به نظر میومد که ما فقط شبها وقت داشتیم که اینکارو انجام بدیم و بقیه روز سرکار بودیم.
کجا بریم
نقشه ایتالیا رو گذاشتم جلوم و بررسی کردم که امکان رفتن به کدام شهرها رو غیر از آمستردام هلند داریم: با اینکه دوست داشتم جنوب ایتالیا رو بیشتر ببینم ولی هرجور حساب کردیم دیدم از ناپلی پایین تر نمی شه رفت و سیسیلی موند برای یه سفر دیگه به امید خدا.
ترتیب سفر به این شکل بود که بعد از هلند، از ناپلی به رم- از رم به فلورانس (شامل شهر پیزا و چینکو تره)- از فلورانس به ونیز- از ونیز به میلان برویم و از میلان به تهران پرواز کنیم.
- آمستردام 3 شب
- ناپلی 3 شب
- رم 3 شب
- فلورانس 3 شب (شهر پیزا و روستاهای چینکو تره)
- ونیز 2 شب
- میلان 1 شب
رزرو هتلها
داستان نهایی کردن هتلها تا دو سه شب قبل از سفر ادامه داشت. نتیجه رزرو هتلها با کمک سایتهای ایرانی و خارجی ، کارت اعتباری ، پرداخت ریالی و دلاری به این شکل شد:
بس که قیمت هتل تو آمستردام بالا بود آخرین هتلی بود که رزرو کردیم. و همونطور که میبینید قیمتش دو برابر ایتالیا شده. البته همزمانی سه روز اقامت ما با با فستیوال مهمی در هلند هم بی تاثیر نبود ولی کلا هتلهای هلند گرون هستند.
نکته:
ما کارت اعتباری داشتیم و بنا بود همه هتلها رو از سایت بوکینگ رزرو کنیم ولی وقتی قیمتهای دلاری سایت بوکینگ و قیمتهای ریالی بعضی سایتهای ایرانی رو با هم مقایسه کردیم متوجه شدیم بعضی هتلها تو سایتهای ایرانی با نرخ پایینتری ارائه شدند. برای خودمون هم عجیب بود ولی فکر می کنم این سایتهای ایرانی خودشون به واسطه رزروهای متعدد، تخفیفهایی دارند و یا از سایت دیگری غیر از بوکینگ مثل دستنیا رزرو می کنند که مثلا به آژانسها تخفیف خوبی می ده. خلاصه علی رغم اینکه ما به خاطر رزروهای قبلی از بوکینگ تخفیف هم داشتیم ولی باز هم رزرو از سایت ایرانی بعضی از هتلها مقرون به صرفه تر بود.
ارز مسافرتی بانک
با اینکه ارز مسافرتی و بازار آزاد دیگه اینروزا نرخش یکی هست، از اونجا که محل کار من و همسرم تو یه شهر کوچیک هست و اونجا هم صرافی در دسترس نیست قرار شد حواله ارز مسافرتی رو از بانک بگیریم. یکی دو روز آخر قبل از سفر که می تونستیم ارز مسافرتی بانکی رو بگیریم به شکل جالبی قیمت بانک بالاتر از بازار آزاد بود و ما نهایتا عطایش را به لقایش بخشیده و مجبور به خرید تلفنی یورو از دلالی در تهران و ارسال با پیک به در خونه دوستم در تهران آنهم در ساعات آخر شدیم تا خودمون رو به تهرون برسونیم و ارز رو دریافت کنیم.
سرچ
حالا نوبت سرچ بود و سرچ و سرچ. چون 6 مقصد متفاوت رو باید تو این سفر می رفتیم و هر کدام داستان خودش رو داشت سرچ و جمع آوری اطلاعات از سفرنامه ها و منابع فارسی و انگلیسی بسیار زمانبر به نظر می رسید از بقیه دوستان همسفر که تا کنون وارد گود نشده بودند درخواست همکاری کردیم. در این بین یکی از همسفرها ( الهه) با اینکه تجربه اولش بود بسیار بسیار راهگشا بود و کمک عالی و خوب و جامعی در زمینه جمع آوری اطلاعات کرد و در طول سفر هم مثل تور لیدر شبها تو هتل مطالعه میکرد و اطلاعات و تاریخچه مجسمه هایی که میدیدیم و اماکنی که می رفتیم رو بیان می کرد. من که از همسفری و مسئولیت پذیریش لذت بسیار بردم.
روز موعود
بالاخره روز موعود فرارسید و ما با پروازهایی که ایندفعه نفری 600 هزار تومن شده بود خودمون رو به تهران رسوندیم. فقط رفتیم سوپر و دو تا سالاد الویه خریدیم که برای روز اول که خسته هستیم همراهمون باشه. از اونجا که باید حدود ساعت 2 شب بیدار میشدیم و میرفتیم فرودگاه امام وقت زیادی نداشتیم.
فرودگاه امام هم بسیار خلوت تر از قبل می نمود و واضح بود سفرخارجی از اولویت وسبد بسیاری از خانواده ها خارج شده ...باز هم مثل دفعه های قبل در فرودگاه امام شاهد درآغوش کشیدنها و خداحافظی ها و چشمهای گریان عزیزانی بودیم که به زور از هم جدا میشدند...با دیدن این صحنه ها اشک در چشمهای من هم حلقه زد و اگر گوشه چشمی هم به مهاجرت در ذهنم داشتم (که اینروزها کی نداره؟؟) با دیدین گریه خداحافظی خواهری در آغوش خواهرش، پای رفتنم سست شد و چهره خواهرام اومد جلو چشمام.
ایران ایر هفته گذشته به ما زنگ زد و اطلاع داد که به خاطر فصل حج، پروازها به حجاج تخصیص یافته و پرواز ما به آمستردام با" اطلس جت "انجام میشه و یه توقف هم تو ترکیه داره. توقفی که حدود 2 ساعت بدون امکان پیاده شدن به طول مسیر اضافه کرد و خسته ترمون کرد.
(پرواز اطلس جت با پذیرایی ایران ایر)
آمستردام
من قصد ندارم توضیح زیادی درمورد سفر آمستردام بدم و فقط نکات خاصش رو مینویسم. ما سال گذشته سفری مفصل به هلند داشتیم و برای ما مقصدی تکراری بود هر چند آمستردام اینقدر زیبا و کارت پستالی و دلپذیر هست که من هرگز از دیدنش سیر نمی شم. الانم که بهش فکر می کنم قند تو دلم آب میشه.
اولین چیزی که از رفتن به آمستردام به ذهنم رسید، تکرار خوردن سیب زمینی سرخ کرده معروف مانکن پیس (که احتمالا اصالت بلژیکی داره) در نزدیکی ایستگاه مرکزی مترو هست که همیشه هم صف طویلی جلوش بسته شده و خوب ما هم حسابی از خجالتش در اومدیم. پنیرهای معروف و خوشمزه هلندی هم به کنار.
(تست رایگان پنیر)
همزمانی سفر ما با فستیوالی که تو آمستردام در حال برگزاری بود حال و هوای شهر رو دگرگون کرده بود و همه شهر، لباس آدمها، کراوات کارمندان، پرچمهای آویخته شده از خانه ها و ویترین مغازه ها همه و همه همگام با این فستیوال، رنگی شده بودند و در جنب و جوش بود. شبها در همه کوچه ها و خیابانها و میادین اصلی شهر کنسرت رایگان خیابانی با کلی برنامه و نوع آوری و پایکوبی برقرار بود و تا پاسی از شب ما رو بیرون نگه می داشت.
روز آخر هم فستیوال کانال تو کانال پرینس برقرار بود و جمعیت چنان در اطراف کانالها موج میزد که به زحمت تونستیم از اون صف عبور کنیم و به کانال نزدیک بشیم. کشتی ها، یکی یکی با کلی سر و صدا و با برنامه ها ی شاد و موسیقی کر کننده، یکی پس از دیگری به ترتیب عبور میکردند . برای من جالبترینشون کشتی پلیس ها و کشتی دیگری با موسیقی ایران بود.
(کنسرت های خیابانی رایگان تا پاسی از شب)
روز فستیوال کانال موفق شدم با "پرستو"، یار غار دبستان قراری بذارم. پرستو لاهه زندگی میکنه و ما پارسال دو سه روز مهمونش بودیم. دیدن پرستو از اتفاقای خوب سفر آمستردام بود. راستش قرار بود پرستو هم تو این سفر همراهمون باشه و با هم به ایتالیا بریم که برنامه اش جور نشد. اولین سوالی که ازش پرسیدم این بود که شما زمستونا چجوری زندگی می کنید اینجا...خیلی سرده ...خیلی.
از هوای سرد آمستردام نگم براتون که هوای مرداد ماهش هم برای من قابل هضم نبود و استخونام یخ کرده بود. منی که از گرمای جنوب ایران به سرمای شمال اروپا و آمستردام رسیده بودم این سرما حتی در ذهنم هم نمی گنجید. اونجا مجبور شدم رفتم فروشگاه H&M توی میدون دام و کمی لباس ضخیم تر خریدم که از سرما یخ نکنم و زنده بمونم.
(از زیبایی های میدون دام آمستردام)
هنوز هم نمی دونم زمستونهای این شهر زیبا هوا چقدر می تونه سرد و طاقت فرسا باشه. (همینجا اضافه کنم که تخفیف ها و البته تنوع این فروشگاه از تمام فروشگهای H&M که در ایتالیا دیدم بیشتر بود و برخلاف تصورم لباسی که من تو آمستردام خریدم در ایتالیا دو برابر قیمت داشت.)
(بازیهای جهان شمول در پیاده رویی در شهر آمستردام)
شب دوم توآمستردام چنان دندان دردی اومد سراغم که خواب به چشمم نیومد. با اینکه بیمه مسافرتی داشتیم ولی از اونجا که شنیده بودم هزینه های دندان پزشکی تو اروپا خیلی بالاست نگران شده بودم و حتی نمیدونستم پروسه استفاده از بیمه مسافرتی چی هست. با خوردن مسکن هایی که همرام بود هر جور بود شب را سپری کردم. فردا کمی بهتر شد و بعدش کلا خوب شد انگار. ولی اونجا بود که به ارزش بیمه مسافرتی پی بردم هرچند ازش استفاده نکردم.
Bed Bug
یه اتفاقی تو هتل"NEW CENTURY" آمستردام افتاد که دوست دارم باهاتون به اشتراک بذارم. شب اول که خوابیدیم درواقع از خستگی بیهوش شدیم صبح که پاشدیم متوجه یه حشره سیاه رنگ اندازه کفش دوزک شدیم و همسرم فوری با دمپایی کشتش که دیدم پر خون شد. روی دیوار مورد دوم هم مشاهده شد، ازشون عکس گرفتم . خدااایا اینها باید Bed Bug باشند. سریع رفتم سراغ رسپشن و عکسها رو بهشون نشون دادم. اونها هم رفتند رییسشون رو پیدا کردند و بهمون گفتند سریع اتااق رو تخلیه کنیم.
خلاصه برای دلجویی بهمون پنت هوسی در بالاترین طبقه و با ویوی شهر دادند و صبحانه ای که 8 یورو هزینه هر نفر بود رایگان بهش اضافه کردند. هرچند که می دونم اگر دچار این حشره موزی بشیم هیچ یک از این اشانتیونها ارزشی نداره ولی همین که سعی کردند رضایت مشتری رو (و البته حمایت از نام هتل) جلب کنند هم برام ستودنی بود. سال گذشته همسفرام تو رتردام هلند تو اتاقشون متوجه Bed Bugs شدند و مسولان هتل با بی میلی و بی تفاوتی اتاقشون رو عوض کرده بودند و مسئله به این مهمی که بازخورد بدی هم برای اون هتل در پی خواهد داشت براشون هیچ اهمیتی نداشت.
جالبه که بدونید من حتما نظرات مردم رو تو سایتهای بوکینگ و تریپ ادوایزر قبل از رزرو هتل می خونم و اختصاصا چک هم می کنم ببینم کسی چیزی در مورد Bed Bugs گفته یا نه. فعلا دو تا تجربه bed bugs تو دو سال مختلف داشتم که هر دو هم در هلند بوده.
بالاخره باید با این شهر زیبا خداحافظی می کردیم و به سمت مقصد اصلی ایتالیا می رفتیم. هدف این بود که از جنوب ایتالیا شروع کنیم و یکی یکی شهرها رو بریم تا به میلان در شمال ایتالیا برسیم.
- خداحافظ هلند
- سلام بر ایتالیا
It Started in Naples
اگه بخوام توی ده کلمه لذت های سفر ایتالیا رو توصیف کنم به این چند کلمه بسنده می کنم:
پیتزا- کلسئوم – پمپئی- شهر زیرزمینی- برج کج پیزا- ونیز- 5terre- سن سیرو- ژلاتو- پل وینچی.
پرواز klm به ناپلی ایتالیا بدون بار بود و ما هم نفری یه کوله پشتی داشتیم. پذیرایی مختصری هم در پرواز بهمون دادند.
(منظره جذاب دیدن قایق های شناور از بالا)
(پذیرایی و کتابی که قرار بود در سفر تمام شود ولی نشد)
وقتی تو فرودگاه کوچک ناپلی پیاده شدم و نسیم هوای گرم به صورتم خورد ، یخم باز شد و حالم جا اومد. آخییییششش سلام بر گرما. سلام بر ایتالیا. سلام بر آفتاب. (حالا بماند که در خلال دو هفته بعد از بس گرما کشیدیم به غلط کردن افتادم)
(فرودگاه کوچک ناپلی )
این شهر شاید نسبت به شهر های میلان ، فلورانس ، ونیز و رم از شهرت کمتری برخوردار باشد ولی ناپلی یکی از اسرار آمیز ترین شهر های اروپا به شمار می رود.
هتلمون تو ناپلی در خیابون TOLEDO قرار داشت. آدرس هتل رو به تاکسی درب فرودگاه نشون دادیم بهمون گفت جای هتل بسیار جای خوبی و در مرکز شهر هست و از سمت راست به مرکز مدرن شهر و از سمت چپ به قسمت تاریخی شهر خواهیم رسید.
ایستگاه مترو دانته هم در چند قدمی هتل است.البته ما هم میدونستیم هتل در مرکز شهر هست و به همین خاطر و همچنین به خاطر آشپزخانه دار بودنش و امکانات آشپزی این هتل رو رزرو کرده بودیم.
دردسرهای عظیم 1
تاکسی ما رو کنار یه در بزرگ چوبی تاریخی پیاده کرد و رفت. خلاصه جونم براتون بگه که داستان تازه شروع شد. ما هر چه زنگ زدیم در زدیم فایده نداشت و کسی جواب نمی داد. نیم ساعتی کنار در تو پیاده رو خیابون ایستادیم که در توسط یه نفر که قصد خروج داشت از داخل باز شد و ما تونستیم داخل برویم. البته ایشون ربطی به هتل نداشت و کمکی نمی تونست به ما بکنه.
بعدا متوجه شدیم از بدشانسی ما اونروز یکشنبه و روز تعطیل بود وگرنه این در چوبی معمولا باز بود.
برای عبور از در بزرگ چوبی قدیمی که فقط اندازه یه سوراخ کوچولو وسطش برای عبور و مرور باز می شد باید تا کمر دولا میشدیم که سرمون به بالای در نخوره. همینجور که داشتم دولا دولا از در میرفتم تو حیاط هتل با دیدن منظره هتل خشکم زد. به غایت زیبا ... مثل این بود که سفری در تاریخ داشتیم و زمان به عقب برگشته بود.
معماری قدیمی زیبای هتل ما رو حسابی مشغول خودش کرد و وقتی به خودمون اومدیم دیدیم 1 ساعتی هست تو حیاط هتل نشستیم منتظر و درب وروردی ساختمون هم بسته است و کسی سراغ ما نیامد.
یادم به یکی از سفرنامه های لست سکند افتاد که نویسنده گفته بود گوشیش رو روشن کرده و در طول سفر هم از نت سیم کارت ایرانیش استفاده کرده و در نهایت فقط 100 هزار تومن هزینه رومینگ و نت شده بود. من هم برای اولین بار در مسافرت خارجی بود که گوشیم رو روشن کردم به شماره تلفنهای ایتالیا که روی در نوشته بود زنگ زدم که اونها هم جواب ندادند. رفتم دوباره تو بوکینگ سرچ کردم دیدم یکی از مهمانها کامنت گذاشته و نوشته برای تحویل کلید باید بیاید به یه آدرس دیگه (و اینو سایت علی بابا به ما نگفته بود).
بچه ها رو گذاشتیم تو هتل بمونند که اگر کسی اومد دنبالمون متوجه بشند. من و همسرم آدرس رو پرسون پرسون بعد از کلی سردرگمی تو کوچه ها و پرسش از مغازه ها پیدا کردیم ولی دوباره سناریو تکرار شد ...
دوباره عین همین هتل خودمون یه در بزرگ چوبی قدیمی جلمون بود و هر چه زنگ می زدیم هم کسی پاسخ نمیداد.
دست از پا درازتر برگشتیم هتل اولی.دو ساعتی بود که سرگردون تو حیاط هتل نشسته بودیم. یه دفعه در باز شد و مستخدم هتل برای تمیز کردن اتاقها اومد و ما که گویی فرشته نجات رو پیدا کرده بودیم به سمتش دویدیم ...ولی دریغ از یک کلمه انگلیسی که بفهمه و بتونیم باهاش حرف بزنیم. خلاصه بیخیال مکالمه زبانی شدیم و آستینها رو بالا زدیم و پانتومیم اجرا کردیم و هر ادایی بلد بودیم دراوردیم. اونم با پانتومیم هر طوری بود بهمون گفت برای گرفتن کلید باید به همون آدرسی بریم که نیم ساعت پیش رفته بودیم و ما هم به هر بدبختی بود حالیش کردیم که رفتیم و کسی در رو باز نکرده. اخر برای اینکه خیالم راحت بشه مجبورش کردم به رسپشن اونجا زنگ بزنه و اطلاع بده که ما داریم میایم و دررو باز کنه.
ایندفعه که رفتیم همون آدرس به محض اینکه زنگ زدیم در رو باز کردند و ما که کلافه شده بودیم حسابی به رسپشن معترض شدیم و صد البته که ایشون به هیچ وجه زیر بار نرفت که دفعه قبل ما اومدیم و ایشون در را باز نکرده و میگفت از 8 صبح اینجا بوده و حتما شما زنگ رو اشتباه زدید. و این در حالی بود که روی زنگ هم دقیقا اسم هتل نوشته شده بود و ما هم که بیماری نداشتیم که الکی یه زنگ دیگه رو بزنیم.خلاصه علی رغم بگومگوی اولین برخوردمون با خانم رسپشنیست، روزهای بعد روزی دوبار میرفتیم سراغش و ایشون هم با روی گشاده مثل یک راهنمای محلی بهمون کمک میکرد کجا بریم و چجوری بریم و تا پایان سفر کلی رفیق شدیم با هم.
بالاخره چک این کردیم و در وا شد و رفتیم تو ساختمون هتل. بیشتر می تونم بگم یه آپارتمان 4 خوابه بود با آشپزخانه مشترک. ولی همه اتاقها سرویس بهداشتی خصوصی داشتند. هیچ کس دیگه ای هم تو هتل نبود غیر از ما.فوری رفتیم سراغ آشپزخونه که خانم رسپشنیست که داشت اتاق ها رو تحویلمون می داد گفت امکان آشپزی ندارید و گاز فقط تزیینیه . کلی تو ذوقمون خورد و دوباره کمی غر زدیم که ما اصلا به خاطر امکان آشپزی این هتل رو گرفتیم . اما مایکروویو و کتری برقی تو هتل بود و از این جهت بد نبود.
The Gold of Naples
ناپلی سومین شهر بزرگ ایتالیا و مرکز اقتصادی و فرهنگی جنوب ایتالیاست.
اگر چه شهرهای توریستی تر ایتالیا را در این سفر دیدیم ولی با اطمینان می تونم بگم باز هم ناپلی چیز دیگری است.فضا و حس و حال ناپلی تکرار نشدنیه و برای همیشه در ذهنمون نقش بسته.
نمای شهری این شهر به شدت ناهمگون است بهطوریکه در یک نگاه ساختمانها و آسمان خراشهای مدرن و رفیع در کنار ساحل و در کنار آن کوچهها ی تنگ و قدیمی به سبک شهر قدیمی در کنار هم به چشم میخورد. این شهر در سواحل دریای مدیترانه واقع شده است.
ساعتهای اول ورودمون به ناپلی که طبق معمول به کشف و شهود میگذشت از کوچه خیابونهایی سر درآوردیم که هیچ شباهتی به اروپا نداشت ، ترکیبی بود از آفریقا، پاکستان و شهرهای خطرناک و فقیر کشورهای توسعه نیافته. هنوز هم در ناپلی محلههایی که از لحاظ اجتماعی و اقتصادی عقب مانده هستند، وجود دارد. در شهر لایههای مختلف اجتماعی زندگی میکنند و به نظر می آمد نبود زیر ساختها سبب به وجود آمدن زمینههای جرم و جنایت هم شده.
واقعا هنگام عبور از کوچه ای که شبیه بازار دست دوم فروشی های با دستفروشهایی مست و معتاد اغلب سیاه پوست در حال چرت زدن بود برای اولین و آخرین باراحساس ترس و ناامنی کردم و با هر قدم دعا میکردم زودتر از این کوچه خلاص بشم. وسطهای کوچه به همسرم اصرار میکردم بیا برگردیم ولی نه راه پیش داشتیم و نه پس. کاملا سنگینی و خطر نگاه همه دستفروشها که به ما خیره شده بودند و با هر قدم تا ته کوچه با چشم ما رو دنبال میکردند رو حس می کردم و هر لحظه با خودم می گفتم الانه که بیان سراغمون اما خوشبختانه هیچ کس هیچ اقدامی نکرد که البته حضور چند ماشین پلیس ته کوچه که ما تازه دیدیمشون هم بی تاثیر نبود....نفس راحتی کشیدم و خودمون رو هر چه سریعتر به محله های توریستی رسوندیم.
(تصاویر وفور زباله در بعضی خیابانهای ناپلی که به شدت در تضاد با مقصد قبلی یعنی آمستردام بود)
شب که دیگه خیلی خسته شده بودیم و گرسنه، پس از، از سر گذراندن حوادث چک این کردن هتل و عبور از کوچه پس کوچه های آبستن حوادث، مشتاق خوردن شامی ایتالیایی سراغ رستورانی در نزدیکی هتل رفتیم. پیتزاهای ناپلی در همه جای ناپلی سرو می شوند. عطر پیتزاهای ناپلی همیشه و در همه ی خیابان ها آدم رو مست میکنه.
محل تولد پیتزا
EAT, PRAY, LOVE
اگر عاشق غذاهای ایتالیایی هستید، پس می توان گفت که ناپلی قطعا انتخاب درستی است . یکی از معروف ترین شاخصه های شهر ناپل،پیتزا می باشد!
محل تولد پیتزا در ایتالیا ناپلی هست و تاریخ ناپلی با غذاهای خوشمزه این بندر گره خورده است. ناپلی نشین ها مدعی هستند بهترین غذاها و پیتزاها رو درست می کنند و دوست ایرانی که در ایتالیا زندگی می کنه میگفت بارها شاهد کل کل ناپلی ها با میلانی ها بوده که شما پیتزا درست کردن بلد نیستید ...شما چه میدونید غذای خوشمزه یعنی چی و ....
پیتزا به شکل مدرن، در ابتدا در ناپلی در قرن ۱۸ و اوایل قرن ۱۹ میلادی طبخ میشد. در آن زمان پیتزا غذای مردم فقیر و ترکیبی از خمیر نان، گوجه، پونه کوهی و پیاز و ریحان بود. این پیتزا در آن زمان توسط گاری های دستی به ماهیگیرانی که خسته و گرسنه از ماهیگیری بر میگشتند فروخته می شد. سرانجام آوازه این غذای ساده به بیرون از ناپلی رسید و مردم برای چشیدن این غذا به آنجا سفر کردند. پس از آن بود که بسیاری از مردم اطراف ناپلی یاد گرفتند پیتزا را در خیابانهای شهرشان بفروشند و سپس اولین رستوران پیتزافروشی در ناپلی افتتاح شد. از این روست که پیتزافروشی های این شهر همچنان معروف است. (ویکی پدیا)
بر طبق یکی از افسانههای معاصر، نمونه اولیه پیتزا یعنی پیتزا مارگاریتا، در سال ۱۸۸۹ اختراع شد، زمانی که کاخ سلطنتی از آشپز خود خواست تا به افتخار بازدید از ملکه مارگاریتا پیتزایی درست کند. از میان سه نوع پیتزای تهیه شده توسط او، ملکه پیتزایی که از سه رنگ پرچم ایتالیا: قرمز (گوجه)، سبز (ریحان)، سفید (موتزارلا) تهیه شده بود را شدیداً ترجیح داد. ظاهراً این نوع پیتزا پس از ملکه تحت عنوان «پیتزا مارگاریتا» نام گذاری شد.
در نزدیکی هتل رفتیم سمت مترو دانته و با مجسمه آقای دانته عکس یادگاری گرفتیم (البته دانته اهل فلورانس هست)
پشت مجسمه ساختمان تاریخی زیبایی بود که تصمیم گرفتیم بریم ببینیم چیه. نزدیکتر که رفتیم متوجه شدیم مدرسه هست...شما فقط تصور کن تو چنین ساختمونی درس بخونی.
چند قدم بعد از مدرسه، دروازه کوچکی است که در واقع دروازه ورود به بافت تاریخی و بازارهای ناپلی محسوب می شد.
با عبور از این دروازه خودمون رو تو کوچه بازارها گم کردیم و همچنان که قدم میزدیم محو تماشای ساختمونهای بلند قدیمی تو کوچه های تنگ و باریک که عین دیوار تا آسمون رفته بودند شدیم.
ساختمانهای رنگی قدمت دار با رختهای آویخته شده از پنجره، کوچه های مملو از زندگی، توریستهای شاد و پوشیده در لباس سپید و رایحه دلپذیر پیتزا، همه و همه تمام حواسمان را به خود درگیر کرده بوود و وقتی به خودمان آمدیم که ناغافل ده کیلومتر پیاده روی کرده بودیم و سر و صدای شکممون هم بلند شده بود. موقع انتخاب غذا هم اینقدر غذاهای خوشمزه سر راه دیدیم که نمی دونستیم چی انتخاب کنیم.
ویرانههای پمپئی
برای روز دوم تصمیم گرفتیم به پمپئی سفر کنیم و یکی از دلایل سفر به شهر ناپلی رو از نزدیک ببینیم.
و البته صبحی چنین زیبا از پنجره هتل:(فیلم1)
با بلیت های 1.30 یورویی مترو به ایستگاه گاری بالدی رفتیم و از اونجا بلیت قطار 2.8 یورویی به سمت پمپئی را خریدیم و در ایستگاه Pompei scavi پیاده شدیم(چند تا ایستگاه با نام Pompei وجود دارد . دقت کنید اشتباه پیاده نشوید.).
توی مسیر و قبل از رسیدن به پمپئی بود که کوه آتشفشانی معروف وزوو رو از پنجره دیدیم.
مسیر حدودا نیم ساعت بیشتر نیست.
بعد از پیاده شدن از قطار بلیت ورودی پمپئی رو به قیمت 17 یورو خریدیم.
پمپئی قبل از وقوع آتشفشان به مدت 600 سال بندری با شکوه در امپراتوری روم بود و در دامنه کوه وزوو در بخش ناپلی قرار داشت. این شهر زیبا، در واقع ییلاق و محل خوش گذرونی رومیان ثروتمند محسوب میشد.
سحرگاه روز 24 ماه اوت سال 79 میلادی حادثهای به وقوع پیوست که موجب شد داستان زندگی روزمره رومیها برای سالیان دراز محفوظ بماند. در این روز آتشفشان کوه وزوو ناگهان فوران کرد. به مدت 3 روز، آسمان تیره و تار شد و خاکستر آتشفشانی و گدازه بر شهر محکوم به نابودی فرو ریخت.این کشنده ترین آتشفشان در طول تاریخ زندگی وزوو بود.
وقتی آتشفشان فوران کرد احتمالا کسی فرصت پیدا نکرد بفهمد چه اتفاقی افتاده. ابتدا انفجار های مهیبی رخ دادند و خاکستری سیاه به ارتفاعی بسیار بلند از کوه بیرون زد. تنها در چند دقیقه! همین دقایق کافی بود تا شهری به آن نزدیکی چنان در سیل خاکستر آتشفشانی فرو رود که کسی فرصت پیدا نکند راه فراری بیاید. پمپئی مدفون شد.
شهر پمپئی به ارتفاع 4 تا 6 متر زیر خاکستر و سنگ های آتشفشانی رفت. مشخص است دمای بسیار بالایی از این آتشفشان تولید شده بوده و امکان زنده ماندن گرفتاران به صفر رسیده است. بنابراین به احتمال قوی قبل از مدفون شدن زیر خاکستر، عده ای از گرما جان باخته اند و عده ای از تنفس گاز های سمی آتشفشانی.
این انسانها چرا سنگ شده اند؟
در سال 1599 میلادی (یعنی 1500 سال بعد) شهر پمپئی به طور اتفاقی توسط یک کشاورز که کوزه های سالمی از زیر خاک یافته بود کشف شد و معلوم شد شهر خفته زیر خروار ها خاکستر کاملا سالم و دست نخورده است.
در سال 1747 میلادی یک باستان شناس اسپانیایی تحقیقات عمیق تری انجام داد و توضیح داد به علت نبود هوا و رطوبت ناشی از وجود خاکستر، شهر و اشیا در طی بیش از 1000 سال حفظ شده اند.
وی هوشمندانه فضا های خالی که آدم ها در هنگام مرگ در میان خاکستر از خود به جا گذاشته بودند را با گچ پر کرد بنابراین توانست بدن انسان ها را با جزئیات کامل حتی حالت درد کشیده چهره آن ها را بازسازی کند. (این مطلب که توی سایت ماژلان نوشته شده برای من هم تازگی داشت. من تا قبل از این فکر می کردم آدمها از فوران آتش فشان و گدازه ها تبدیل به سنگ شدند)
این که ناگهان شهری از دوران باستان سربرآورده باشد و شما در آن قدم بزنید و آدم هایی را ببینید که در حال فعالیت های روزمره ناگهان تبدیل به مجسمه شده باشند آن قدر هیجان انگیز، دردناک و عجیب هست که همین یک دلیل برای دیدن ناپلی و پمپئی کافی است.
خیابانهای شهر بر اساس سنت اصیل رومیها در خطوط مستقیم و به طور شبکهای ایجاد شده است. این خیابانها با سنگهای چندضلعی فرش شده و دو طرف آنها را انبوهی از خانهها و فروشگاهها فراگرفته است.
در نزدیکی دروازه ورودی آمفی تاتر شهر قرار دارد . در این شهر، می توان از حمام ها، معبد آپولو، بازار مرکز شهر و ورزشگاه بزرگ هم علاوه بر آمفی تاتر بازدید کرد.
(کاشی کاریهای ریز معماری رم و نقوش خلق شده در کف بنا بسیار جالب توجه است)
این شهر تاریخی ، هنگام وقوع آتشفشان، حدود 20هزار نفر جمعیت داشته و مملو از ویلاهایی بوده که رومیها برای استفاده از اوقات فراغت خود، آنها را بنا کرده بودند.
تنها شرح این فاجعه توسط پلینی در نامه ای در سال ۱۰۴ میلادی شرح داده می شود. او در هنگام روی دادن این اتفاق ۱۷ سال داشت و در شهر میسنوم بود طبق گفته های او خاکستر تا ارتفاع ۳۲ متری بالا رفته بود و ابری از گرد و غبار به سمت دامنه کوه سرازیر شده بود. طبق گفته های او محققان این نظریه را ارائه کرده اند که احتمالا در آن هنگام دمای اطراف بین ۲۴۰ تا ۳۶۰ درجه سانتی گراد بالا رفته است و می توان گفت زمین پمپئی به یک جهنم واقعی تبدیل شده است. علاوه بر مواد مذاب در آن هنگام زمین لرزه های شدیدی نیز زمین را تکان می داد و بارانی از خاکستر بر سر مردم می بارید.
گشتن در پمپئی و چرخیدن در آن به خودی خود جذاب است به خصوص گشتن در خیابان های هزار سال قبل. ما هم پس از اینکه چند ساعت در گرمای هوا خیابانها را گشتیم و هی آب خوردیم و آب خوردیم و آب خوردیم و عکس گرفتیم و عکس گرفتیم و عکس گرفتیم بالاخره آماده برگشتن شدیم.
(از لحاظ گرما)
در ایستگاه خروجی کلی مغازه و دستفروش و بدلیجات و یادگاری وجود داشت و کمی هم سرگرم آنها شدیم که کیف دوربین همسرم یه بشقاب سفالی رو شکست و مجبور شدیم بخریمش (تو ایتالیا پر از مجسمه ها و تصاویر منشوری است و ما حداقل از این بابت خوشنود بودیم که روی این بشقاب تصویر منشوری نبود و ما تونستیم چسبش بزنیم و بذاریم تو خونه).
یخ دربهشت لیمو هم به قیمت 1.5 یورو خریدیم که در اون هوای گرم حسابی حالمون رو جا آورد. تو ناپلی لیمو زیاد دیده میشه و نوشیدنی های ترکیب لیمو هم بسیار در دسترس هست.
بعد از برگشت از پمپئی دوباره سراغ پیتزافروشی ها رفتیم و دلی از عزا درآوردیم.
شهر زیر شهر نفس می کشد
شهری زیر شهر نفس می کشد، اینجا (Napoli Sotterranea) قلب تپنده ناپلی ست، که سالهاست در زیر پوسته رویی شهر می تپد و محل تولد ناپلی است. می تونم بگم در این تور به سفری 2500 ساله رفتیم. سفری که رد پای اولین سنگ بناهای ناپلی، تا بمبهای جنگ جهانی دوم را در خود داشت. روح ناپلی در لایه زیرین آن و بر سنگهای رنگین آنجا جاری است.
برای بعدازظهر سراغ شهر زیرزمینی رازآلود ناپلی رفتیم. این شهر زیرزمینی تو بافت تاریخی ناپلی هست. صف بلیت فروشی نه چندان طولانی داشت و بعد از اینکه بلیت 10 یورویی ورودی رو خریدیم ایتالیایی ها رو جدا کردند و اول فرستادن داخل. بقیه هم حدود نیم ساعت بیرون منتظر ایستاده بودند که بعدا علتش رو متوجه شدیم راهروها و فضاهای باریک امکان عبور همزمان چند گروه بازدیدکننده رو نمی داد.
نوبت انگلیسی زبانها که ما هم در این دسته قرارگرفتیم که رسید، خانم جوانی که به نظر هندی می آمد راهنمای تور ما شد.
با پیمودن 136 پله 40 متر زیر زمین رفتیم و در راهرو اول همه ما رو جمع کرد اصول اولیه رو توضیح داد که از راهروهای خیلی باریکی عبور خواهیم کرد و اگر کسی فوبیای فضای محدود داره و نمیتونه ادامه بده الان بگه. کسی البته اعلام نکرد. کمی که جلو رفتیم دو تا از دوستام که پشت سرم بودند بهم اطلاع دادند که ادامه نمیدند همون ابتدای کار. (به نظرم درستش این بود که مسئولین فروش بلیت قبل از خرید بلیت اینو اعلام می کردند چون علی رغم اینکه این دو تا دوستم اصلا بازدیدی نداشتند ولی پول بلیت رو پس ندادند.)
مسیر عبور یه جاهایی فراخ و گشاده و مثل سالن تجمع باز بود و راهروهایی داشت که برای عبور آدم لاغری مثل من هم به راحتی نبود و همه باید از بغل پا در این مسیر عبور می کردند. مسیر این راهروهای تنگ کاملا تاریک و بدون نور و با شمعهایی که به دست داشتییم کمی روشن میشد.
رطوبت هوا توی این شهر زیرزمینی 100 درصد بود و در قسمتی از اون باغچه ای را درست کرده بودند که با استفاده از رطوبت 100 درصدی آنجا بدون یک قطره آب یکسال بود که به حیات ادامه داده بودند و در واقع این قسمت برای اثبات میزان رطوبت هوا توسط دانشگاه ناپلی درست شده بود.
و اگر شما هم مثل ما کنجکاو شدید که کاربرد این شهر زیر زمینی رو بدونید:
- این مسیرهای تنگ برای قرنها کاربرد شبکه آبرسانی را داشته است.
- باورکردنی نیست ولی در گذر زمان کاربری این شهر زیرزمینی تغییر میکند و تبدیل به زباله دانی شهر میشه.
- تا اینکه درجریان جنگ جهانی دوم، مردم شهر برای فرار از حملات هوایی به این پناهگاه میان و حکم سنگر پیدا می کنه.
- الان هم که حالت توریستی پیدا کرده.
فکر میکنید در خلال جنگ که تصمیم گرفتند به عنوان سنگر از اینجا استفاده کنند با اون آشغالها چی کار کردند؟ بیرون آوردن؟ آتش زدن؟ خوردن؟ .... خیر... تنها کاری که کردن این بوده که گذاشتن همونجا بمونه روشون رو سیمان کردند. به همین راحتی.
در خلال جنگ جوانترها در این سنگر زیرزمینی در رفت و آمد بودند ولی افراد مسن و بچه ها هفته ها و ماهها در این پناهگاه ساکن شده بودند. هنوز هم بقایای بعضی وسایل روزمره و سرگرمیهاشون ، از چرخ خیاطی تا ماشین اسباب بازی تا مکانی جهت تهیه کارگاه تولید نوشیدنی تو این موزه دیده میشه.
در این بین خانم راهنمای تور ازمون سوال کرد آیا کسی هست بینمون که آمریکایی باشه؟ و زوج جوانی که پدر خانواده ، دخترش را در طول مسیر در آغوش داشت و مادر خانواده هم هر زمان که میسر بود سیگار آتیش می کرد دستشون رو به نشانه امریکایی بودن بلند کردند.
خانم راهنما بمبی که از سقف اومده داخل و منفجر نشده بود رو نشون داد و گفت این بمب ساخت امریکاست... و البته همه خندیدند حتی خود امریکایی ها.
در بین مسیر بازدید مجبور بودیم یه جاهایی منتظر عبور تورهای دیگر باشیم که در مسیرهای باریک مشکل ایجاد نشود.
تور زیر زمین که تمام شد خانم راهنما در ادامه ما رو به خانه ای دو کوچه آنطرف تر بردند . خانه ای کاملا معمولی و قدیمی. داخل خانه هم وسایلی قدیمی شاید مربوط به 50 سال قبل به نظر میرسید: تخت خواب، چرخ خیاطی ، یخچال همه به شکلی که از صاحبش خریداری شده حفظ شده بود. اما چه چیز این خانه جالب بود که ما را برای بازدید به آن آورده بودند؟؟؟!!!
خانم راهنما ، تخت خواب موجود در خانه را بالا کشید و دری مخفی که به زیر زمین میرفت را نشانمان داد. دری که رازهای بسیار در دل خود داشت.
(فیلم2- تصاویری از خانه قدیمی )
این زیر زمین که اون خانم به عنوان کارگاه نوشیدنی سازی ازش استفاده میکرده در واقع ورودی سالن آمفی تِئاتری باستانی و باشکوه است که امپراتور NERO در اون اجرا میدیدند. شهرداری ناپلی پس از اینکه متوجه ارزش این خانه میشه اون را از زنی که سالها در آن ساکن بوده خریداری می کنه.
خانم راهنما توضیح داد که به شکلی اتفاقی فردی که از تاریخ و ساختمون سازی ناپلی سردر می آورده متوجه نوع معماری خاص خونه این خانم و مصالح متفاوت اون میشه که برای اعیان و اشراف قدیم به کار می رفته و نه در ساختمانهای معمولی ...
و در ادامه کنجکاویها و بررسیها متوجه این آمفی تئاتر بزرگ و باشکوه باستانی میشوند که زیر خیابونهای شهر ناپلی قرار داره .
بعد از بیرون اومدن از اون خانه ، همراه با تور بازدید کننده قدم زنان به خانه دیگری دو سه خیابان آنطرف تر رفتیم که آنجا هم قسمت پشت صحنه و تعویض لباس همان آمفی تئاتر بود .
در واقع و به شکل عجیبی بقیه قسمتهای آمفی تئاتر در زیر ساختمانهایی نفس می کشد که هنوز از صاحبان فعلی خریده نشده ... این آمفی تئاتر سالیان دراز است که شهر ناپلی را در آغوش کشیده و در زیر شهر آرام خوابیده است. ...و البته توضیح نهایی اینکه خرید همه خانه ها هزینه بسیاری برای شهرداری داره و فعلا بقیه قسمتهای آمفی تئاتر در دسترس نیست.
از قدم زدن توی شهر زیرزمینی حس غریبی داشتم، حس عجیبی از تبلور آنچه در داستانها و رویاها خوانده بودم ، از شهر زیرزمینی زنده ای که زیر پایم جاری وفعال هست و در تمام قسمتهای تاریخی شهر گسترده شده. شهری که قرنها شاهد حضور آدمها و داستانهاشون بوده و حالا به عنوان میراثی دیدنی به دست نسل ما رسیده است.
به نقل قول از خانم راهنمای تور، در طی قرنها ساکنین ناپلی اجازه گسترش شهر رو خارج از دروازه های شهر نداشتند و به همین خاطر به جای گسترش افقی ، شهر به شکل عمودی گسترش پیدا کرده و روی هم روی هم ساخت و ساز شکل گرفته.
بعد از پایان تور دوستانمون رو پیدا کردیم و افسوس خوردم ای کاش ابتدا با خانم راهنما هماهنگ میکردند و بعد از گروه جدا می شدند که بتوانند برای بازدیدهای آخر همراهیمون کنند.
موزه ملی ناپلی
روز سه شنبه آخرین روز سفرمون بود و قصد داشتیم در کنار خرید یادگاری های ناپلی، از موزه ملی ناپلی که موزه ای بسیار مهم و تاریخی هست دیدن کنیم. موزه ملی ناپلی به جهت دارا بودن نقاشی های سیار زیاد یونانی و رومی و مجسمههای یافت شده از شهر پمپئی ، هرکولانیوم و حومه شهر، در جهان مشهور است.
آثار زیادی از شهر سوخته پمپئی که مردمش بخاطر فوران آتشفشان از بین رفتند در اونجا نگه داشته میشه .مجموعهای بزرگ از اشیاء متعلق به دوران مصر باستان و مومیاییهای باقی مانده رو هم میشه تو این موزه پیدا کرد.
با این پیش زمینه ذهنی و علم به اینکه این موزه ارزشمند رو نباید از دست داد رفتیم سراغ ساختمون موزه که اتفاقا نزدیک هتل بود و هر روز هم صف بازدیدکنندگانش رو درب ورودی می دیدیم.
روز سه شنبه که ما رفتیم از دور متوجه شدیم خبری از صف بازدیدکنندگان نیست و وقتی جلوتر رفتیم دیدیم بله تنها روزی در هفته که موزه تعطیل هست همین سه شنبه هست.
ما که هر روز از جلو در موزه رد میشدیم شانس ورود به موزه را از دست دادیم و همه افسوس خوران از پله های ورودی پایین آمدیم. البته حال یکی از دوستانم که خیلی علاقه مند بود این موزه رو ببینه بیشتر از بقیه گرفته شد.
کستلووووو
برای بار آخررفتیم سراغ رسپشن هتل که حسابی این چند روز با هم دوست شده بودیم و ازش راهنمایی می گرفتیم. حالا که موزه رو از دست دادیم ازش خواستم از بین 3 تا قلعه ای که تو نقشه میدیدیم بهم بگه کدامشان برای بازدید جذاب تر هست؟
حالا بماند که چند دقیقه ای زمان برد که منظور ما از Castle (کسل) را متوجه بشه و اولش با تعجب شانه بالا می انداخت که متوجه معنی castle نمیشه . بعد که تو نقشه بهش نشون دادم با لبخندی آمیخته با مزاحی ریز نگاه عاقل اندر صفیحی بهم انداخت و گفت آهااااااا" کستلووووو" ... که یعنی درست تلفظ کن بابا.
(تجربه مشابهی هم سر کلمه "استسیونه" داشتیم که موقع آدرس پرسیدن به "استیشن" گفتن ما می خندیدند)
از شوخی گذشته ، دختر دوست داشتنی بود که با پیرسینگ های متعدد صورتش و صدای گرفته خاصش و البته شور و هیجانی که تو صحبت کردنش و تکون دادن دستاش داشت از چهره های ماندگار سفر شد. ناگفته نماند که شهر رو بسیار خوب میشناخت و برای مسیر یابی و رفت و آمدها راهنمایی های بسیار خوبی هم میشد ازش گرفت.
بازدید از دو تا قلعه رو از مسیر خیابان TOLEDO بهمون پیشنهاد کرد و توصیه کرد که این مسیر رو پیاده بریم. قسمت اول این مسیر بافت تاریخی بود و قسمت دوم این خیابون بلند، مدرن و امروزی شبیه خیابون استقلال استانبول پر از برندهای مختلف. همه در حال قدم زدن بودند و چنان سرگرم کننده که متوجه گذر زمان حدود یک ساعته نشدیم و البته هرچه در برندهای آشنا آمد و شد کردیم ..ورود و خروج کردیم چیزی عایدمان نشد و عطای خرید رو به لقایش بخشیدیم.
دو قلعه مورد نظریکی قلعه NUOVO بود و دیگری قلعه Castel dell’Ovo که در ادامه مسیر آن به دریا میرسید.
(تصاویری از قلعهNUOVO )
قلعه تخم مرغ
قدمت قلعه تخم مرغ (Castel dell’Ovo) به دوران روم باستان باز می گردد. قدیمیترین قلعه در ناپلی قلعه تخم مرغ است که نام خود را از شاعری به نام ویرژیل که ظاهرا یک تخم مرغ را در زیر پایههای قلعه قرار داده، گرفته است.
درباره ی این قلعه افسانه ای وجود دارد که می گوید؛ تا زمانی که تخم مرغ سالم و دست نخورده باقی بماند شهر از فاجعه محافظت خواهد شد.
این قلعه که زمانی به عنوان زندان هم استفاده میشده، در حال حاضرموزه قومی ماقبل تاریخ است که سرامیک، سفال و مصنوعات فلزی از اولین روزهای تاریخ ناپلی را در خود دارد. ورود به قلعه و موزه رایگان است.
در ساحل، کافه های متعددی وجود دارد و البته یکی از مهمترین پیتزافروشی های ناپلی به اسم Luciano Sorbillo رو هم میشه اونجا پیدا کرد.شعبه دیگراین رستوران که بیرون بر هست را توی خیابان مسیر برگشت دیدیم که شلوغ هم بود.
در انتها نیز کمی کنار دریا قدم زدیم و نشستیم و به تماشای افرادی که ورزش میکردند و قدم میزدند نشستیم و برای خودمان داستانها ساختیم.
(عروس داماد ناپلی که نزدیکای قلعه در حال عکس گرفتن بودند و اینقدر که ما ذوقشون کردیم متوجه شدند و داماد رو در حال بای بای کردن با حضار ایرانی می بینید)
ما قصد داشتیم به عنوان آخرین وعده سراغ پیتزافروشی PORTA BELLA توی بافت تاریخی بریم. جستجوهای اینترنتی من نشون میداد اینجا یکی از قدیمیترین هاست.
بخش عمده ای از هتلهای ناپلی در خیابان روبروی ساحل قرار دارند که بسیار شیکتر و با ستاره بالاتری نسبت به هتل بافت تاریخی ما بودند ولی من هنوز هم هتل در بافت تاریخی رو به خاطر فضا و معماری متفاوتش ترجیح میدادم.
پس از بازگشت سری به بازار زدیم و آدرس رستوران رو هم پیدا کردیم که بسته بود. و این دومین ضد حال روز آخر ناپلی پس از بسته بودن موزه بود. ولی در این چند روز اینقدر غداهای خوشمزه در ناپلی خورده بودیم که از این حیث چیزی به دلمان نماند.
شاخهای قرمز کورنیچلو
همه جای ناپلی، فلفل قرمزهایی (به ایتالیایی: کورنیچلو / Cornicello) رو میشه دید که به عنوان نماد شهر فروخته میشه. روز آخر متوجه شدیم اینها در حالی که کاملا شبیه فلفل قرمز ساخته شده اند ولی فلفل قرمز نیستند و درواقع " شاخ هایی " هستند که معتقدند خوش یمن هست و برای دفع چشم زخم استفاده میشه. البته تنها درصورتی خوش یمن هست که کسی به شما هدیه بده و اگر خودتون برای خودتون بخرید برعکس عمل می کنه.
راز پولچینلا
وقتی مشغول قدم زدن در ناپلی هستید سه چیز بیش از همه به چشم میخورد :
پیتزا، شاخ قرمز و Pulcinella (پولچینلا) که با همدیگر، روح ناپلی را شکل می دهند.
Pulcinella با ماسک سیاه نیمه و بینی بلند خمیده شخصیتی کمیک است که ریشه خیلی قدیمی در ناپلی دارد. این شخصیت از سالهای 1300 میلادی پدید اومده و ابتدا اسمش " گونه کوچولو" بوده و نماینده فردی بیکار و وقت گذرون ، ولی به مرور بیشتر با زندگی مردم عجین شده و در حال حاضر به شکلی کمیک و طنز مشکلات مردم را بیان می کند.
این شخصیت که سعی میکند با لبخند به مقابله با تمام مشکلات برود، بسیار ساده و حراف است که به سختی می تواند ساکت باشد. حتی ضرب المثلی در ناپلی با عنوان " راز Pulcinella" وجود دارد که به رازی اشاره دارد همه از اون با اطلاع هستند.
مجسمه بزرگتری از Pulcinella در خیابان Vico del fico از این شخصیت وجود دارد که معمولا توریست ها دارن باهاش عکس میگیرند و البته ما هم همین کار رو کردیم.
(توریستها در حال عکاسی از مجسمه پولچینلا )
(کوچه پولچینلا)
مارادونا
شاید بسیاری از فوتبال دوست ها بعد از شنیدن اسم ناپلی در ایتالیا به یاد دیگو مارادونا و تیم فوتبال ناپلی بیفتند . هنوز هم کلی مجسمه و تصویر از مارادونا تو خیابونای ناپلی هست که یادآور روزهایی هست که مارادونا تو این شهر بازی می کرده و محبوبیتش بین اهالی ناپلی باقی مونده. (کوچه پولچینلا)
سواحل آمالفی
البته که این شهر جنوبی ایتالیا بیشتر بخاطر پیتزا هایش معروف است ولی سواحل ناپلی هم یکی از ناب ترین سواحل ایتالیا محسوب می شوند .
در فاصلهٔ حدود یکساعته (بوسیلهٔ خودرو) در جنوب شهر ناپلی، ساحل آمالفی Amalfi واقع شدهاست که یک ساحل بسیار زیبا، تاریخی و توریستی و جزو زیباترین سواحل جهان بهشمار میرود.
با اینکه بسیار مشتاق رفتن به این سواحل بودیم ولی زمان اجازه نداد و تصمیم گرفتیم سواحل مشابه دیگری به نام "چینکوترره" -5TERRE -رو امتحان کنیم که در شمال ایتالیا و نزدیک فلورانس قرار دارد.
To Rome With Love