سال 1401 قصد کرده بودم اصفهان و شیراز را به پسر 8 ساله ام نشان بدهم. اصفهان را اردیبهشت ماه رفته بودیم و شیراز را گذاشته بودیم برای نیمه دوم سال. با بررسی هایی که کرده بودم و تجربیات قبلی، اواخر اسفند ماه زمان مناسبی برای تور ایرانگردی بود. چون هم هوا کم کم بهاری می شود و هم اینکه هنوز شلوغی و گرانی نوروز از راه نرسیده است. خلاصه 15 اسفند ماه را در نظر گرفتیم و از اوایل بهمن ماه به فکر رزرو بلیط هواپیما افتادیم. بهترین ساعات پروازی را هواپیمایی آسمان داشت. شاید یک هفته از بهمن ماه نگذشته بود که در کمال ناباوری پرواز برگشت پر شد.خلاصه ما طبق معمول در حال سرزنش خودمان بودیم که چرا دیر جنبیدیم که صبح شنبه پرواز برگشت از شیراز با هواپیمایی قشم ایر باز شد. به سرعت رزرو کردیم و مبلغ 4،200،00 تومان هم پرداخت کردیم برای 3 نفر،مسیر رفت اسمان و برگشت قشم ایر و الان که یک سال از سفر گذشته و این مبلغ را می بینم، خودم هم تعجب می کنم از این تورم وحشتناکی که انگار حداقل یک دهه گذشته است!
بعد از پرواز نوبت انتخاب هتل رسید. پیش ذهنیتی از هتل های شیراز داشتم. چند هتل قیمت بالا را از ابتدا کنار گذاشتم و با توجه به عدم علاقه همسرم به فضاهای سنتی از خیر هتل های سنتی هم گذشتم. می ماند هتل های خیابان رودکی. الان که تجربه سفر را دارم توصیه می کنم که زیاد سخت نگیرید و تقریبا همه هتل های واقع در این خیابان چیزی شبیه هم هستند وموقعیت مکانی عالی دارند و شیراز آن قدر زیبا و پرجاذبه است که لوکس بودن هتل اهمیت کمتری پیدا می کند. هتل کریمخان با توجه به تزیینات سنتی که داشت مورد پسند من قرار گرفت و صد البته که برای تاریخ ما هم جا داشت. دوستان برای سفر به شیراز فرقی نمی کند چه زمانی باشد این شهر پر تقاضا است و واقعا باید زود همه چیز را رزرو کرد. هزینه هتل برای اتاق دبل و پسرم که نیم بها حساب می شد در حدود 4،500،000 تومان برای سه شب تمام شد. ظاهرا این مبلغ هم به خاطره ها پیوسته است!
صبح روز 15 اسفند ماه به فرودگاه مهراباد رفتیم. پروازهواپیمایی آسمان به موقع انجام شد. پذیرایی صبحانه صورت گرفت. داخل فرودگاه شیراز منتظر رسیدن چمدان ها بودیم که یکهو همسرم به سمت آقایی رفت که حتی از درب خروجی هم خارج شده بود و چمدان ما را به همراه داشت. چمدان را که اشتباهی در حال رفتن بود پس گرفتیم. متاسفانه کنترلی نبود و حتما می بایست هر کس خودش کاملا حواسش جمع باشد.
خارج از فرودگاه با تاکسی فرودگاه به سمت هتل کریمخان رفتیم. مسیر نسبتا دور بود. من و همسرم هر کدام جداگانه چند سفر کاری و تفریحی به شیراز رفته بودیم. اما این سفر سه نفره و خانوادگی بود و مزه دیگری داشت. خیابان رودکی شلوغ و پر ترافیک بود. جلوی هتل پیاده شدیم. هتل کوچک و جمع و جوری بود که نمای زیبایی داشت. لابی نسبتا بزرگ، شیک و کمی تاریک بود. پرسنل پذیرش رفتاری کاملا محترمانه، جدی و البته نسبتا غیر دوستانه داشتند که از مردم شهر شیراز کمی بعید بود. من آن قدرعاشق این شهر زیبا هستم که دلم می خواهد روزگاری در آن ساکن شوم! اتاق تمیز، شیک و نسبتا کوچک بود. ما در اتاق مستقر شدیم و برای شروع ماجراجویی بیرون رفتیم.
خیابان رودکی این خاصیت را دارد که دستت را بگیرد و یکهو پرتت کند وسط ماجرا! چند قدم پایین تر وارد بلوار زند می شوی و انگار که تمام شلوغی و رنگ همه بازارها در طی قرون هجوم آورده اند به این خیابان. خصوصا که دم عید هم باشد که دیگر هیچ! خلاصه از شیر مرغ تا جان آدمی زاد مهیاست. آن دست خیابان رودکی کمی که دورتر شوی خیابان انوری است . عمارت شاپوری را یکی از دوستان توصیه کرده بودند و تعریفش را هم در فضای مجازی شنیده بودم. ولی شنیدن کی بود مانند دیدن!
درب کوچکی ما را به حیاط عمارت راهنمایی کرد و منظره ای بی نظیر در جلوی چشمانمان جلوه گری کرد. حوض بزرگ، فواره ها. بوی نارنج و بهارنارنج ها. عمارت باشکوه . نقاشی ها، گچبری ها، آینه کاری ها و دست آخر گل سرسبد هنر شیراز کاشی کاریها، انچنان دلم را ربودند که اگر با من بود دوست داشتم تا ابد ساکن عمارت شاپوری باشم. تا زمان سرو ناهار زمان باقی مانده بود و ما بعد از گرفتن چند عکس یادگاری رفتیم تا دوری بزنیم و دوباره برگردیم.
پیاده وارد بلوار وکیل شدیم و به سمت ارگ کریمخان حرکت کردیم. بر خلاف پیش بینیمان هوا کاملا بهاری و نسبتا گرم بود. و ما با تیپ های زمستانیمان شروع به عرق ریختن کرده بودیم. طول مسیر پر از دستفروش بود و پسرم انچنان هیجان زده کالاهای همه را بررسی می کرد که انگار وارد بازارهای داستان های هزار و یک شب شده است. چشمش هم یک ماسک پارچه ای اسکلتی را گرفته بود که به زمان برگشت حواله اش دادیم. فضای بیرونی ارگ بزرگ و تمیز بود. در کنار نمادهای شیراز عکس گرفتیم و وارد ارگ شدیم. نسبت به اخرین باری که به ارگ رفته بودم افت محسوسی داشت که مشخص بود رسیدگی چندانی نمی شود.
در یکی از سراها چند غرفه صنایع دستی بود که تحت نظر سازمان میراث فرهنگی فعالیت می کردند. با نگاه اول چشمم تابلویی کاشی کاری شده را گرفت. طبق معمول پسرم هم هوس خرید همه چیز را کرده بود و خصوصا غرفه ای که مهر برنجی می ساخت حسابی چشمش را گرفته بود. صاحبین غرفه ها حضور نداشتند و ما با برداشتن شماره تماسشان از ارگ خارج شدیم. به خیابان کناری موسوم به پشت ارگ رفتیم و خودمان را مهمان بستی و فالوده شیرازی کردیم. توریست ها، شیرازی هایی که از سرکار و مدرسه برمی گشتند و عشایر قشقایی با لباس های رنگارنگشان فضای جالبی را خلق کرده بودند.
خلاصه بعد از گشت و گذاری در اطراف ارگ به سمت عمارت شاپوری برگشتیم و خودمان را برای ناهار مهمان گوشه ای از بهشت کردیم. آنچنان شیفته و مدهوش فضا شدیم که ناهار روز بعد را هم در عمارت شاپوری خوردیم. برای ناهار یک پرس زرشک پلو سفارش دادیم با یک تهچین گوشت. غذا بسیار لذیذ بود با حجم زیاد. خلاصه از دوغ و سالاد شیرازی برایتان نگویم که حسابی جای همه خالی، چسبید.
سرمست و خوش حال برگشتیم سمت هتل و با تحویل اتاق کمی استراحت کردیم که البته با شیطنت های پسرم پروژه ای شکست خورده محسوب شد. خلاصه نزدیک غروب میان حضور خلوت خسته اشیا، از درب هتل کریمخان به ازدحام کوچه خوشبخت وارد شدیم! با گرفتن اسنپ به سمت حافظیه رفتیم. غروب را در کنار سروهای راست قامت گذراندیم و آنچنان مست و مدهوش بودیم که شب ما را فراگرفت. نمی دانم راز حافظیه چیست؟ گنبد زیبای مقبره است؟ بوی شیراز؟ شب بو ها، بهارنارنج ها، یا سروهای سهی است که با عبور از پلکان ها چشم اندازمان را تازه می کنند. شاید هم صدای همایون شجریان باشد که اشعار حافظ را می خواند و صد البته پیش بینی خواجه حافظ شیرازی است که آرامگهش خلوتگه رندان جهان خواهد شد. هر چه هست نهایت نظم و زیباییست!
نزدیک به درب ورودی چند جوان خوش ذوق شیرازی رستوران و کافه ای را راه اندازی کرده بودند به نام خونه حافظ شام را همان جا خوردیم و از فضا و غذا لذت بردیم. و صد البته دم نوش های شاعرانه اش را، بالاخره از حافظیه دل کندیم و به هتل برگشتیم.
همگی حسابی خسته بودیم ولی پسرم که چشمش در ماسک اسکلتی مانده بود با کلی خواهش و التماس دوباره من را راضی کرد که به خیابان برگردیم. دو تایی از هتل بیرون زدیم و و پایمان یکراست وارد بساط یک دستفروش شد. قیامتی برپا بود تا نیمه هایی از شب. من و پسرم بارها بلوار وکیل را بالا پایین کردیم و آتش بازی هایی که به مناسبت عید قربان برقرار بود را تماشا کردیم. دست آخر موفق شدیم ماسک را بخریم و خسته به هتل برگشتیم و منتظر فردا خوابیدیم.
روز دوم با پرس و جویی که کرده بودیم به این نتیجه رسیدیم که از طریق اسنپ به تخت جمشید برویم. خاطرم هست هتل با قیمت بیشتری خدمات ارایه می داد و ما با قیمت کمتر به سمت تخت جمشید رفتیم. مسیر خلوت و هوا بهاری بود. مسیر را با صحبتهای زیبای راننده سرگرم بودیم و اصلا نفهمیدیم که چه طور به محوطه تخت جمشید رسیدیم. و اما تخت جمشید مثل همیشه زیبا و باشکوه و سرافراز بود. این بنا معروف تر از آن است که بخواهم معرفی اش کنم که تکرار مکررات است فقط همین بس که دیدار ان را برای همه هموطنانم ارزو می کنم دیدار این شکوه و زیبایی هنوز که هنوز است ادمی را شگفت زده می کند . می شود از پله ها بالا رفت و به تاریخ خیره شد . می شود مهمان پادشاهان شد و از تحفه های ان ها سهمی داشت.
خوشبختانه تابلویی دیدم که در محوطه کاخ تچر نصب شده بود که نشان می داد تفاهم نامه ای جهت بازسازی با دانشگاهی در ایتالیا بسته شده است . در هنگام بازدید از محوطه متوجه دوربین های سه بعدی صدا و تصویر شدم که در دست بازدیدکنندگان بود و می بایست در ابتدای سایت کرایه می کردیم. خلاصه این دوربین ها را از دست ندهید. تا به خودمان جنبیدیم دو ساعتی که با راننده قرار گذاشته بودیم تمام شد و به ناچار برگشتیم. به مناسبت عید قربان پذیرایی توسط مجموعه صورت گرفت که خالی از لطف نبود. اگر به عقب بر می گشتم فقط تا تخت جمشید می رفتم و ساعت برگشت را در اختیار خودم می گذاشتم. به هر حال تنوعی از وسیله برای برگشت وجود داشت و کسی شب انجا ماندگار نخواهد شد در عوض می توانید یک دل سیر به گشت و گذار بپردازید. نقش رجب و نقش رستم را چند بار قبلا دیده بودیم و در این سفر آن ها را فاکتور گرفتیم.
به شیراز برگشتیم، در خیابان انوری پیاده شدیم و خودمان را دوباره مهمان تراس زیبای عمارت شاپوری کردیم. این دفعه کلم پلو شیرازی سفارش دادیم و من و پسرم سرمست عکاسخانه عمارت شدیم. پسرم یکی از لباس های شاهزاده های قاجاری را بر تن کرد و من هم در نقش والده سلطان ظاهر شدم. خلاصه بر مخده ها تکیه دادیم و از عکاس باشی خواستیم که هرچه سریعتر سر و ته قضیه را هم بیاورد که همسر بنده اصلا میانه خوبی با این قماش ندارد. کاملا خودمان را به جای شخصیت های سریال شهرزاد گذاشته بودیم که ظاهرا کلم پلو یخ کرد!
در مسیر برگشت به هتل از چند مغازه که در مسیر بودند خرید کردیم. اجناس زیبا و قیمتها نسبت به تهران منصفانه بودند. به هتل برگشتیم و پدر و پسر تصمیم گرفتند به استخر هتل بروند. ظاهرا استخر کوچکی بوده که خالی از لطف هم نبوده است. من هم از فرصت استفاده کردم و کمی استراحت کردم و بعد از بازگشت اقایان به بارگاه شاهچراغ رفتیم. در یکی از سفرهای قبلیم در سال های دور نذر آجیل مشکل گشاکرده بودم و بسته های آجیل را در تهران تهیه کرده بودیم. البته نذر مربوط به پسرم بود ولی به دلیل حوادث تروریستی امکان بردن چیزی داخل حرم وجود نداشت. اجیل ها را بیرون حرم بین زوار پخش کردیم. یک توقف کوتاه داخل حرم داشتیم. به نظرم اوج زیبایی آینه کاری و کاشیکاری شیراز در این حرم جمع شده است. حرم حضرت شاهچراغ خیلی خودمانی و مردمی است. آدمهای مختلف با سر و شکل مختلف و زبان هایی متفاوت را می بینی که همه امیدوارند و آرامشی زیبا در این حرم جاریست.
بعد از خروج از حرم و عبور از خیابان شلوغ حضرتی دوباره عازم خیابان گردی شدیم و این بار برای شام به فست فود مجاور عمارت شاپوری رفتیم که در ظاهر معروف هم هست. کباب ترکی و همبرگر خوردیم که خوشمزه بود و قیمتهای مناسبی هم داشت. این فست فود شلوغ بود و می بایست مدت زیادی هم منتظر می ماندیم.
روز بعد را گذاشتیم برای گشت و گذار در اطراف بازار وکیل. ابتدا وارد حمام وکیل شدیم. ظاهرا اماکن دیدنی به بخش خصوصی واگذار شده اند و راهنمایان موزه با دریافت وجه بازدیدکنندگان را راهنمایی می کنند. حمام وکیل بازسازی شده بود و با صدا و تصویر و کار روی جزییات، فضا سازی عالی صورت گرفته بود خصوصا قسمت حنابندان که واقعا فضای محیط را عوض می کرد. در مجاورت حمام از مسجد وکیل هم دیدن کردیم.
در ادامه وارد بازار وکیل شدیم و به سرای فیل رفتیم. شلوغی بازار، گل های شب بو و اطلسی، حوض ها و فواره ها همه و همه به پیشواز بهار رفته بودند. از چند سرا عبور کردیم و به گل سر سبد سراها سرای مشیر رسیدیم. همسرم روی یکی از نیمکتها نشست و من و پسرم حسابی از خجالت همه چیز در امدیم. از صندل ها و کیف های دست ساز چرمی گرفته تا انواع و اقسام صنایع دستی ریز و کوچک گلچین شده مهیاست. برای صرف فالوده به طبقه بالا و کافه پرسپولیس رفتیم. در کنار غرولندهای پسر استقلالی ام فالوده شیرازی خوردیم و از بالا معرکه حاجی فیروز شیرازی را تماشا کردیم. حاجی فیروز به غایت آوانگارد بود، کاملا سرزنده و خوشحال و فربه. برای خودش یکجا نشسته بود و فالوده می خورد. ضبط صوت و باندش را هم کنارش گذاشته بود و زحمت خواندن چیزی را هم نمی کشید ولی طناز و خوش روزی بود و ما را با خود برد به استقبال بهار!
این جوش و خروش تا بیرون از بازار هم ادامه داشت. در مجاورت موزه پارس و عمارت کلاه فرنگی هم بساط ساز و اواز محلی برپا بود و رهگذران هنرمند شیرازی همه را به دیدن هنرنمایی های خود مهمان می کردند.
به پشت ارگ رفتیم و خلاصه از چند جا که تفاوتهای خاصی هم با هم نداشتند کلی مسقطی جهت سوغاتی خریدیم. خسته به هتل برگشتیم و به رستوران هتل کریمخان رفتیم. دیزی سفارش دادیم و بر خلاف صبحانه هتل که خیلی چنگی به دل نمی زد از کمیت، کیفیت و قیمت غذا کاملا راضی بودم.
بعد از کمی استراحت به دیدار باغ زیبای ارم رفتیم. هنوز باد بهار به باغ ارم نرسیده بود و سرسبزی همیشگی را نداشت. سوای عمارت باشکوه و زیبایش دور کوتاهی هم در باغ زدیم. عطر شیراز، نسیم خنکی که با احساساتتان بازی می کند و خیلی چیزهای دیگر را نمی توان به تصویر کشید باید رفت و دید. بالاخره از باغ ارم دل کندیم و مجددا از طریق اسنپ به آرامگاه سعدی رفتیم. این ارامگاه در گوشه ای از شهر در منطقه ای کوهستانی واقع شده است .جنب و جوش حافظیه را ندارد و خلوت تر است اما بسیار دنج، دلنشین و زیبا است. گزیده ای از اشعار استاد سخن روی کاشی کاریها خودنمایی می کند و آن قدر به روز و زنده هستند که انگار همین امروز سروده شده اند.
دوری هم در حوض خانه سعدی زدیم و طبق معمول به غرفه های صنایع دستی کشیده شدیم. سوای یادگاری های کوچک پسرم من هم برای خودم یک عروس زیبای شیرازی خریدم به همراه شکوفه های بهار نارنج که بعد از این همه مدت هنوز زور عطرشان به جبر زمانه می رسد. عروس شیرازی، عروسکی شبیه باربی است که لباس رنگارنگ قشقایی بر تن دارد و در نوروز بعدی مهمان سفره هفت سینمان شد. در ارامگاه سعدی آش هم خوردیم بسیار پر ملات و خوشمزه بود. با تاریک شدن هوا باد سردی هم شروع به وزیدن گرفت و ما به هتل برگشتیم.
بالاخره روز آخر فرا رسید. پرواز برگشت 5 بعد از ظهر بود. با هماهنگی تلفنی که کرده بودم مجددا به ارگ کریمخان رفتیم و من تابلوی کاشی هفت رنگی را که روز اول چشمم گرفته بود به قیمت یک میلیون و دویست هزار تومان خریداری کردم. آقای محمد شیشه گر هنرمند کاشی کار از خودشان و پدرشان گفتند. از زحمت های فراوان این حرفه. از بی مهری ها و دیده نشدن ها! از اینکه برای نسل جوان این کارهای پر زحمت و کم درامد ارج و قربشان را از دست داده اند و هزاران حرف دیگر. البته برای من جالب بود که فهمیدم بسیاری از شیرازی ها بخشی از کاشیکاری های منازل مسکونی را هم به ایشان می سپارند و این سوای هتل ها و رستوران های سنتی است.
من هم آرزو کردم روزی خانه ای داشته باشم با حوضی در وسط و آن قدر وسعم برسد که گوشه گوشه اش را غرق در صنایع دستی و هنرنمایی مردمان سرزمینم کنم. درخواست های مکرر پسرم من را از خواب و خیال و رویا بیرون کشید و رفتیم سراغ آقای سالمندی که با ابزارهای دستی مهر برنجی می ساختند .اسم و فامیل پسرم را روی قطعه ای کوچک از برنج حکاکی کردند و با یک استامپ به ما دادند. مهر حالت تاریخی داشت و مثل یک شیء ارزشمند جزو میراث خانوادگی پسرم شده است! یک جا دستمالی خاتم هم خریدم که متاسفانه در تهران متوجه شدم پایه زیرین آن شکسته بوده و این موضوع زیبنده جایی که تحت نظر سازمان میراث فرهنگی است، نیست.
بعد از اتمام خریدها به سراغ عمارت کلاه فرنگی رفتیم. بر آرامگاه کریمخان زند کمی تامل کردیم،موزه را تماشا کردیم و دوری هم در محوطه زدیم. برای صرف ناهار مجدد به حافظیه رفتیم و بعد از گشت و گذار مجدد در خونه حافظ پیتزا خوردیم. به نظرمان رسید جانب احتیاط را رعایت کنیم و حوالی ساعت 3 به فرودگاه رفتیم.
ساعت پرواز 5 عصر بود. هر چقدر صبر کردیم کانتر پرواز باز نشد. هیچ کس هم پاسخگو نبود. ساعت 5 اعلام کردند پرواز تاخیر دارد و در برابر سوال چقدر؟ فقط پاسخ می دادند نمی دانیم! شاید نیم ساعت و شاید هم چند ساعت! بلاتکلیفی عجیبی بود نه می توانستیم بیرون برویم و نه می توانستیم داخل سالن دوام بیاوریم. چند فیلم و سریال داخل لبتاپ نگاه کردیم. هر یک ساعت یک بار اعلام می شد پرواز تاخیر دارد. همه پروازهای بعدی که من فکر می کردم دیرهنگام هستند رفتند و ما ماندیم. پسرم ادعا می کرد که همه فرودگاه را گشته است. از همه غرفه ها خرید کرده بود و دست آخر ساعت 10 شب گفتند بفرمایید شام!
سه پرس زرشک پلو و نوشابه دادند و دریغ از توضیحی و یا عذرخواهی. من در حسرت مسجد نصیرالملک و خانه زینت الملوک مانده بودم. ما حتی فرصت رفتن به دروازه قرآن و آرامگاه خواجوی شیرازی را پیدا نکرده بودیم و حالا باید ساعتهای طولانی داخل فرودگاه اسیر می شدیم. شاید باور نکنید اما ساعت 4 صبح ما سوار هواپیما شدیم. بدون هیچ توضیحی! آن قدر این اتفاق به نظر شرکت هواپیمایی قشم ایر پیش پا افتاده بود که انگار آب از آب تکان نخورده است و ما از اول برای 4 صبح بلیط تهیه کرده ایم.
پرواز در نهایت انجام شد و ما با چشمان پف کرده و حیران به منزل رسیدیم. خلاصه دوستان، زور خاطرات زیبای این سفر آن قدر زیاد بود که تجربه آن شب را بشورد و ببرد ولی من پشت دستم را داغ کردم که هیچ وقت قشم ایر سوار نشوم که اتوبوس ما را زودتر به مقصد می رساند! دوستان شیراز را باید رفت. بارها باید رفت. تنها، با یار و دلدار، حتی با بچه! سر فرصت باید رفت. بعد از چند سفر هنوز بسیاری از اماکن هستند که موفق نشده ام ببینم. پاسارگاد را ندیده ام و دوست دارم روزی فرصتی پیش آید تا گشت کاملی در استان فارس بزنم. در پایان برای همه شما سفری مملو ازبازدیدافتخارات تاریخی،شعر و عطر بهارنارنج آرزومندم!