مدتها بود که اندیشه سفر به یکی از کشورهای اروپای شرقی و اروپای مرکزی فکرم را مشغول کرده بود. چندین بار برای این سفر تصمیم گرفتم ولی فرصت آن مهیا نشد تا اینکه دعوتنامه شرکت در یک کنفرانس علمی بهانه ای شد تا برنامه ای برای یک سفر 5 -6 روزه به کشور لهستان تدارک ببینم. از آنجایی که به زبان انگلیسی مسلط هستم معمولاً خودم برای سفرهای اروپا برنامه ریزی میکنم و کمتر از تور استفاده میکنم. برای این سفر نیز بازدید از دو شهر دیدنی ورشو و کراکف در لهستان را در نظر گرفتم.
18 مهر سال 90 - فرودگاه امام خمینی ساعت 12 شب به فرودگاه امام رسیدم و تا ساعت 6 صبح که زمان پرواز بود، چند ساعتی وقت داشتم. طبق معمول اولین کاری که انجام دادم مرور برنامه ای بود که برای این سفر تدارک دیده بودم. گشتی در اینترنت و صحبت با همسفرانی که همراه ما بودند ولی مقصد آنها استانبول بود (پرواز ترکیش)، باعث شد تا این زمان برایم به سرعت سپری شود. پرواز سر ساعت انجام گرفت و پس از یک توقف 1-2 ساعته در استانبول، ساعت 1 بعدازظهر وارد فرودگاه ورشو شدم.
نام فرودگاه بین المللی شهر ورشو به نام آهنگساز و موسیقیدان سرشناس لهستانی، فردریک شوپن، نامگذاری شده بود. پس از رسیدن، اولین کارم تهیه یک نقشه کامل از شهر بود، سپس محل هتلی را که رزرو کرده بودم روی آن مشخص کردم و از کانتر راهنمای داخل فرودگاه مسیر اتوبوسهای شهری را پرسیدم. موقعی که خواستم بلیط تهیه کنم متوجه شدم که باید از دستگاههایی استفاده کنم که در هر ایستگاه قرار داره و چیزی شبیه دستگاههای خودپرداز خودمان هست با این تفاوت که منوی آن علاوه بر زبان لهستانی به پنج زبان زنده دنیا قابل تغییر بود. با مشخص کردن خط اتوبوس مورد استفاده، مبلغ پرداختی روی صفحه ظاهر میشد و پس از پرداخت آن به دستگاه، بلیط پرینت گرفته میشد. سوار اتوبوس شدم و پس از گذشت حدود نیم ساعت، به هتل رسیدم.
لهستان با جمعیت 39 میلیون نفر از نظر مساحت نهمین کشور اروپاست. همسایه های آن از جنوب: کشورهای چک و اسلواکی، از غرب: آلمان، از شرق: اکراین، لیتوانی و بلاروس و از شمال: دریای بالتیک است. این کشور دوره های تاریخی زیادی را پشت سر گذاشته، ولی مهمترین آنها برمیگردد به سال 1918 که از زیر سلطه دولت شوروی و اتریش بیرون آمد و به استقلال رسید. پس از آن، سال 1939 توسط آلمانها مورد هجوم قرار گرفت و در سال 1945 با بیرون راندن آلمانها از کشورشان، تحت تأثیر اتحاد جماهیر شوروی حاکمیت کمونیستی پیدا کرد. در نهایت هم در سال 1989 با شکست کمونیست، به حکومت جمهوری تغییر حاکمیت داد.
مناطق دیدنی شهر ورشو به طور کلی در دو قسمت قدیمی (Old Town) و مدرن (Modern Town) قرار میگرفت. پس از یک استراحت کوتاه، تصمیم گرفتم که بعد ازظهر را به دیدن قسمت جدید شهر اختصاص دهم و فردا صبح به دیدن منطقه قدیمی بروم.
در این قسمت از شهر که از آن با عنوان ورشو مدرن هم یاد میکنند بیشترین چیزی که به چشم میخورد ساختمانهای مدرن و جدید، نمایندگی های کمپانی های صاحب نام، مراکز خرید مجهز و بسیار شیک و فروشگاههای برندهای معروف مد و لباس دنیا بود ، که مجتمع تجاری "زلوت تاراسی" ( به معنی تراس طلایی) از مهمترین آنها محسوب میشد . این منطقه همچنین به نام منطقه "مارساکُفسکی"نیز در بین مردم شناخته میشد.
ساختمانی که در این منطقه، حتی از فاصله دور، توجه هر بیننده ای را به خودش جلب میکرد و یک جورایی نماد ورشو مدرن نیز محسوب میشد، قصر علوم و هنر ورشو بود. این ساختمان بسیار بزرگ که از معماری منحصر به فردی برخوردار است، هدیه ای بوده که از طرف اتحادیه جماهیر شوروی پس از جنگ جهانی به شهر ورشو اهدا شده و توسط معمار روسی به نام "لِف رودنیف" ساخته شده است (معماری آن نیز شبیه ساختمانهای "هفت خواهران استالین" در شهر مسکو بود). این ساختمان 134 متری از قسمتهای مختلفی از جمله آکادمی علوم لهستان، کمیتهی لهستانی یونسکو، انجمن بین المللی نویسندگان، سالنهای تئاتر، موزه تکنولوژی، موزه تاریخ طبیعی، گالریها، استودیو ها و سالنهای نمایشگاهی و همایشی مختلف تشکیل شده بود. چیزی که زیبایی این ساختمان را دوچندان میکرد، نورپردازی آن در شب بود که کل ساختمان را به رنگهایی ازجمله آبی، قرمز و صورتی درمی آورد.
گشت وگذار در این منطقه 2 - 3 ساعتی طول کشید و هوا کمکم داشت تاریک میشد و دیگه نمیشد به جاهای دیدنی دیگه سر زد، من هم از فرصت باقیمانده استفاده کردم و مشغول خرید شدم و چون حراجیهای خوبی برقرار بود، تونستم خرید خوبی داشته باشم. حدود ساعت 9 شب به هتل برگشتم و استراحت کردم تا برای فردا که برنامه فشرده ای داشتم آماده باشم.
صبح روز بعد پس از صرف یک صبحانه مفصل، به سمت منطقه قدیمی شهر حرکت کردم. از آنجایی که هتلی که در آن بودم نزدیک خیابان اصلی ای بود که مستقیم به میدان قدیمی وصل میشد، تصمیم گرفتم همه مسیر را پیاده طی کنم. اسم این خیابان "کراکفسکی" بود و از آن جهت به این نام خوانده میشد که در قدیم میدان اصلی و قلعه سلطنتی را در شمال به دروازه خروجی شهرکه به سمت شهر کراکف در جنوب بود، وصل میکرد. پس از طی مسافتی کوتاه، اولین چیزی که در این مسیر توجه من را به خودش جلب کرد، مجسمه نیکولاس کوپرنیک ستاره-شناس معروف لهستانی بود که در جلوی ساختمان انجمن علوم ورشو قرار گرفته بود.
در ادامه راه تا رسیدن به کاخ سلطنتی معروف ورشو، قدم به قدم آثار دیدنی زیبایی در اطراف این خیابان به چشم میخورد که مهمترین آنها عبارت بودند از :
کلیسای "صلیب مقدس"
کلیسای "مریم مقدس"، در جلوی این کلیسا مجسمه "استفان وسینسکی" که یکی از رهبران کاتولیک مبارز علیه کمونیست بود، قرار داشت.
کلیسای "کارملیت" که نمای بیرونی آن قدیمیترین نمونه معماری نئوکلاسیک در لهستان محسوب میشد.
مجسمه یادبود "آدام میکیِفس" یکی از شاعران بزرگ و نامی لهستان
قصر رئیس جمهوری، که در جلوی آن مجسمهی "ژوزف پونیاتوفسکی" یکی از شاهزادگان و قهرمانان ملی لهستان به چشم میخورد. ظاهراً او نقش زیادی در حفظ مرزهای لهستان در زمان های قدیم در برابر دشمنان داشته.
و در نهایت، دانشگاه ورشو که نمای ورودی قدیمی و ساده آن کاملاً با توع معماری ساختمانهایی که در این خیابان قرار داشت همخوانی داشت، و همین نکته حس خوبی را به بیننده منتقل میکرد.
پس از گذشتن از این خیابان و تماشای آثار دیدنی آن، به میدان قدیمی شهر که کاخ سلطنتی در آن بود، رسیدم.
ساختمانی که در این میدان توجه همه را به خودش جلب میکرد، بنای آجری سرخرنگی بود که در سمت راست میدان قرار داشت و جلوه بسیار زیبایی به آن قسمت بخشیده بود. بله، این همان کاخ سلطنتی ورشو بود که ساخت ابتدایی آن در قرن سیزدهم انجام شد و تا قرن هفدهم مورد گسترش، بازسازی و تغییرات قرار گرفت.
نمای بیرونی کاخ به قدری زیبا بود که من را وسوسه کرد که داخل آن را هم ببینم. در ازای 20 زلوتی (زلوتی واحد پول لهستان هست که اون موقع هر یک زلوتی معادل 400 تومان ما بود) بلیط را خریدم و به داخل رفتم. کل ساختمان به شکل یک پنج ضلعی بود که دارای یک حیاط در وسط و دور آن بخشهای مختلف کاخ قرار داشت. داخل کاخ قسمتهای مختلفی از جمله سالن مربوط به مجلس سنا، اتاق کنفرانس، سالن برگزاری مجالس شادی و پایکوبی ، سالن متعلق به شوالیه ها و جنگجوها، اتاق اختصاصی پادشاه برای زندگی و دعا کردن، اتاق مرمر که تمام قسمتها و دکوراسیون آن از سنگ مرمر ساخته شده بود و اهدایی به یکی از پادشاهان به نام "استانیسلاو آگوست پونیاتوفسکی" بوده (ظاهراً این پادشاه در زیباسازی کاخ و همچنین شهر ورشو نقش بهسزایی داشته به طوریکه در آن زمان به ورشو پاریس شرق گفته میشد) و بالاخره سالنهایی که در آن اشیاء و نقاشی های قدیمی و قیمتی به نمایش درآمده بود.
به قدری محو تماشای آثار و مطالع هی تاریخچه آنها شدم که گذر زمان را نفهمیدم و از فشار گرسنگی فهمیدم که ساعت 2 بعدازظهر شده. با سرعت بیشتری بقیه بازدیدم رو انجام دادم و از کاخ زدم بیرون تا به دنبال ناهار بگردم. خوشبختانه در همان نزدیکی یک شعبه از سابوی (SubWay) بود و البته خداروشکر که اولین جایی که دیدم سابوی بود نه مکدونالد (من کلاً کیفیت و مزه غذای سابوی را به مکدونالد ترجیح میدم).
بعد از صرف نهار و گپ کوتاهی با چند توریست اهل رومانی، به میدان قدیمی برگشتم. این میدان به نام میدان کاخ هم در بین مردم خوانده میشد. در وسط این میدان ستون بسیار بزرگی خودنمایی میکرد که بر بالای آن مجسمه ای قرار داشت. بر فراز این ستون مجسمه برنزی پادشاه "سیگیسماندس سوم" قرار داشت که توسط پسرش در میدان اصلی شهر برپا شده بود، و به خاطر گرامیداشت انتقال پایتخت از کراکف به ورشو که توسط این پادشاه صورت گرفته بود، ساخته شده بود. این ستون و مجسمه آن در واقع قدیمی ترین بنای یادبود در لهستان محسوب می شدند.
در قسمت غربی میدان کاخ، کوچه ای قرار داشت که مستقیم به قسمت دیگری از منطقه قدیمی منتهی میشد. جایی که هنوز ساختمانها بافت و حالت قدیمی خود را حفظ کرده بودند و دستفروشها مشغول سروکله زدن با مشتری و کار و کاسبیشان بودند. این قسمت همان بازار یا میدان بازار بود که در قدیم محل داد و ستد و خرید و فروش بوده.
در وسط این میدان مجسمه ای برنزی قرار داشت که به نام "مِرمِید" خوانده میشد. این مجسمه که نیمی از آن انسان بود و نیم دیگرش ماهی بود، شخصی را نشان میداد که یک سپر در یک دست و یک شمشیر در دست گیرش داشت و به عنوان نمادی از شهر ورشو محسوب میشد. این مجسمه در ابتدای ساخت در مدخل ورودی شهر قرار داشت ولی بعداً به مرکز میدان قدیمی منتقل شده بود. در مورد داستان این نماد کنجکاو شدم و از چندین نفر راجب آن پرسیدم ولی چیزی دستگیرم نشد تا بالاخره یک نفر افسانه جالبی در مورد آن گفت. موجودی افسانه ای در قدیم به نام مرمید به دنبال عشقش که گریفین بوده (گریفین موجودی بوده که نیمه بالایی آن عقاب و نیمه پایینی آن شیر بوده) به سمت این شهر حرکت میکند. گریفین که در آن موقع وظیفه دفاع از شهر را به عهده داشته در حمله سپاه امپراطوری سوئد کشته میشه و مرمید که در فکر تلافی بوده، با شمشیر و سپر گریفین به جنگ میرود. و از آن پس مرمید نماد دفاع از شهر و حفظ آن محسوب میشود.
در نزدیکی این میدان کلیسایی به نام "جان مقدس" قرار داشت که قدیمیترین کلیسای شهر ورشو محسوب میشد و از ارزش زیادی در بین مردم برخوردار بود. پس از قیام ورشو، نمای بیرونی این کلیسا عوض شد و براساس معماری سبک گوتیک مورد بازسازی قرار گرفت. نکته جالب در مورد کشور لهستان این است که این کشور تا قبل از جنگ جهانی از تنوع دینی برخوردار بوده ولی پس از جنگ جمعیت کاتولیک در این کشور رشد قابل توجهی پیدا میکنه و از بین آنها افرادی بودند مثل پاپ ژان پل دوم که توانست مدتها رهبری کل مسیحیان را در واتیکان به عهده بگیرد.
از زمانی که مشغول بازدید آثار موجود در میدان قدیمی شدم، وجود دیوارهای نصفه نیمه ای در اطراف این میدان ذهنم را مشغول کرده بود. با کمی پرسوجو متوجه شدم که قدمت این دیوارها به قرن چهاردهم برمیگرده که برای حفاظت بیشتر از شهر دورتادور آن کشیده بودند و یک گیت ورودی در قسمت شمال برای آن به نام "باربیکان" در نظر گرفته بودند.
عصر شده بود ولی هنوز چند جای دیگر بود که دوست داشتم ببینم و آنها یادبودهایی بودند که به زمان جنگ جهانی مربوط میشدند. مرور دیگری روی نقشه انداختم و نزدیکترین مسیر به آنجا را مشخص کردم. بنای اولی که دیدم مربوط بود به به قیام 63 روزه مردم ورشو که برای بیرون راندن آلمان نازی از کشورشان انجام داده بودند .
و دومی هم بنای یادبودی برای قهرمانان ورشو در این قیام بود که به نام "ورشو نایک" هم نامیده میشد.
بنای سوم که کمی با دوتای قبلی فاصله داشت، مقبره سربازان گمنام بود. این مقبره در پارک زیبای ساکسون قرار داشت. این پارک که قدیمیترین پارک شهر محسوب میشد در فصل پاییز با ریزش برگ درختان آرایش زیبایی به خود گرفته بود و پر بود از عکاسانی که این منظرهها را سوژه عکاسی خود کرده بودند .
مقبره سربازان گمنام که به یاد سربازان کشته شده در جنگ جهانی دوم بنا شده بود، در وسط این پارک بود و دو سرباز همیشه به عنوان گارد محافظ در کنار این مقبره ایستاده بودند. راس هر ساعت طی مراسم ویژهای تعویض گارد صورت میگرفت و سربازان جای خودشون را با سربازهای جدید عوض میکردند. همچنین شعله ای در کنار این مقبره قرار داشت که به یادبود این سربازان روشن شده بود و هیچوقت خاموش نمیشد .
هرچند که قسمت های دیدنی دیگری هم در ورشو بودند ولی چون برنامه فشرده ای داشتم و فردا صبح هم باید ورشو را به سمت کراکف ترک میکردم، به همین مناطق که مهمترینشان هم بودند بسنده کردم و به هتل برگشتم.
ساعت 9 صبح خودم را به ایستگاه قطار اصلی شهر رساندم و برای ساعت 10 بلیط گرفتم. طول سفر تا شهر کراکف، 2 ساعت و نیم بود و در طول این مدت مشغول مرور برنامه های سمینار و سخنرانیها بودم. حدود ساعت 1 وارد شهر کراکف شدم. پس از تهیه نقشه و پرسیدن مسیر خطوط اتوبوس و تراموا، به سمت هتل راهی شدم. پس از استراحت کوتاهی به سمت سالن برگزاری کنفرانس حرکت کردم تا در ساعت 4 که افتتاحیه سمینار بود در سالن حضور داشته باشم. در 2 روز اول سفرم به کراکف، درگیر همایش، سخنرانی و شرکت در کارگاه های تخصصی بودم و اصلاً فرصت بازدید از شهر را پیدا نکردم. ولی 2 روز آخر سفرم را به گشت و بازدید آثار دیدنی این شهر اختصاص دادم.
تا قبل از اینکه در سال 1596 میلادی پایتخت لهستان به ورشو منتقل شود، شهر کراکف پایتخت این کشور بوده و به همین خاطر آثار دیدنی قدیمی و قابل توجهی در این شهر وجود داشت. در این شهر هم مثل شهر ورشو بیشتر این آثار در میدان قدیمی شهر قرار داشت. این میدان توسط یک خیابان به قلعه پادشاهی به نام "قلعه واوِل" منتهی میشد که آن هم یکی دیگر از جاذبه های شهر کراکف محسوب میشد. البته از ظاهر بناها و آثار کاملاً مشخص بود که قدمت این بناها بیشتر از آثار موجود در ورشو است و به دورانهای قبلتر برمیگردد.
میدان قدیمی که مرکز توریستی اصلی شهر بود و یکی از بزرگترین میدانهای قرون وسطایی اروپا هم به حساب میآمد، به نام "راینِک گلونی" خوانده میشد که شامل یک میدان بزرگ بود که در وسط آن مجسمه "آدام میکیِفس" شاعر بزرگ لهستانی خودنمایی میکرد.
در قسمت غربی میدان که پشت مجسمه میکیفس میشد، بازار قدیمی قرار داشت که شلوغ بود و مملو از مغازه هایی که صنایع دستی شهر را که عمدتاً کارهای چوبی و پارچه های رنگی بود، میفروختند.
در کنار بازار هم برج 70 متری "سیویک" قرار داشت که ساخته شده در اوایل قرن 14 بود و البته در طول زمان مرتباً در معرض تخریب، آتشسوزی و سپس بازسازی قرار گرفته بود .
آنچه که در شرق میدان توجه همه توریستها را به خودش جلب میکرد "کلیسای مریم مقدس" بود که علاوه بر نمای بیرونی زیبایی که داشت، داخل آن هم چشمنواز بود.
پس از بازدید از کلیسا، به سفارش یکی از دوستان لهستانی که در سمینار باهاش آشنا شدم، به یکی از کافه های قدیمی میدان رفتم. داخل آن با استفاده از چوب شبیه کلبه های قدیمی ساخته شده بود که با هر قدمی که روی آن میگذاشتم صدای جیر جیر چوبش بلند میشد. واقعاً تعریف او از آنجا به حق بود و یکی از بهترین هاتچاکلتهایی که خوردم در آنجا بود. در این چند روزی که در لهستان بودم در ارتباط با مردم هیچ مشکلی نداشتم چون هم مردم به خوبی میتونستن انگلیسی صحبت کنن و هم با وجود اینکه آدمهای سردی به نظر میرسیدن ولی خیلی مهربان و خوش برخورد بودند.
در ادامه بازدید، از طریق خیابان "گروسکا" که میدان را به قلعه واوِل متصل میکرد به سمت قلعه حرکت کردم. این قلعه که بر روی تپه ای به همین نام و بر فراز رودخانه ویستولا قرار داشت، در گذشته مقر فرماندهی پادشاهان بوده است. تاریخچه این قلعه به زمانهای دور برمیگردد، زمانی که قلعه ای در کار نبوده و تپه واول محل داد و ستد و خرید و فروش بازرگانان به شمار میرفته. از سال 900 هرکدام از پادشاهان ساختمانهایی مثل کلیسا برای عبادت مردم و یا برج دیدبانی برای حفاظت شهر در این مکان میساختند تا اینکه در سال 1300 پادشاه "لادیسلاس اول" رسماً در این مکان تاجگذاری کرد و این مکان را به عنوان قلعه پادشاهیاش در نظر گرفت. از آن زمان به بعد، هر پادشاهی قسمتی به این قلعه اضافه میکرده و آن را گسترش میداده و یا قسمت-هایی که در طی جنگها تخریب و یا سوزانده میشده را بازسازی میکرده است. در سال 1596 که پایتخت به ورشو منتقل میشود، این قلعه کمتر مورد توجه قرار میگیرد و دیگر قسمتی به آن اضافه نمیشود و بیشتر مورد بازسازی و زیباسازی قرار میگیرد و امروزه این قصر شامل قسمتهای مختلفی از جمله: ساختمان محل زندگی پادشاه، حیاط مخصوص جشنها، کلیساها، مقبره پادشاهان درگذشته و برجهای دیدبانی است که همه دور یک حیاط مرکزی قرار گرفته اند.
حدود ساعت 3 بعدازظهر شده بود که از قلعه بیرون آمدم و با پرسیدن آدرس به سمت معدن نمکی که کمی در بیرون شهر بود راهی شدم. این معدن که شامل تونلها، غارها و دریاچه های زیرزمینی است، یکی از جاذبه های توریستی شهر کراکف محسوب میشود. این معدن در قرن سیزدهم احداث شده بود و مربوط میشد به زمانی که نمک تنها دارایی شهر محسوب میشده و همه مخارج شهر از جمله خرج ساخت و ساز کاخها و قلعه ها را از فروش نمکهای معدن تأمین میکردند.
برای رسیدن به اولین قسمت معدن که در عمق 64 متری زیر زمین قرار داشت، 378 پله چوبی را باید طی میکردم. در طول حرکت در معدن، مرتباً به عمق معدن اضافه میشد تا نهایتاً در آخرین قسمت به 135 متر میرسید. آنچه که بیشتر در این معدن به چشم میخورد، دستگاهها و روشهایی بود که در گذشته برای استخراج نمک از معدن از آنها استفاده میکردند و همچنین اتاقها و سالنهایی که معدنچیان در آنها زندگی میکردند که البته اکنون هرکدام از این اتاق ها به نام یکی از مشاهیر و یا پادشاهان نامگذاری شده بود و مجسمه هایی نمادین از آنها با استفاده از سنگ نمک در آنجا ساخته بودند. آنچه که بیشتر از همه جلب توجه میکرد، لوسترهایی بود که در سالنها نصب بود که همه از کریستالهای نمک ساخته شده بودند.
در قسمت انتهایی مسیر سالن بزرگی بود که به شکل زیبایی تزیین شده بود و از آن برای برگزاری مراسم استفاده میکردند. خوشبختانه برای مسیر برگشت آسانسور وجود داشت وگرنه تصور اینکه 135 متر را از پله بالا برم برایم وحشتناک بود. بازدید از معدن 2 ساعتی طول کشید و موقعی که از آن بیرون آمدم ساعت 6 عصرشده بود. به ایستگاه اتوبوس رفتم، سوار شدم و به هتل برگشتم تا استراحت کنم و برای فردا که روز آخر سفرم بود، انرژی داشته باشم.
یکی از مکانهایی که هر ساله توریستهای زیادی از آن دیدن میکنند، اردوگاه آشویتز است. در واقع آنچه که در آنجا به نمایش گذاشته شده بود اردوگاههای ارتش آلمان در زمان جنگ جهانی و یادبودهایی بود که برای یهودیان کشته شده به دست آلمان نازی، قرار داده بودند. از آنجایی که تبلیغات زیادی برای این مکان شده بود، من کنجکاو شدم که سری به اونجا بزنم. از داخل ترمینال مسافربری اتوبوسهایی بودند که مستقیماً به آنجا میرفتند. سوار شدم و 3 ساعت طول کشید تا به آنجا رسیدم. موقعی که رفتم بلیط تهیه کنم متوجه شدم که بازدیدها باید گروهی (در گروههای 15 – 20 نفره با یک لیدر که از طرف خودشان تعیین میشد) انجام شود و در دو نوبت صبح (8-12) و بعدازظهر (1-5) برگزار میشد. یک ساعت وقتی که داشتم تا شروع نوبت بعدازظهر را در کافی شاپ با خوردن یک قهوه و گپی با چند توریست اسپانیایی گذراندم.
ساعت 1 حرکت گروه آغاز شد و لیدر شروع کرد به صحبت کردن که ما از طریق گوشیهایی که به هر نفر داده بودند، صدایش را میشنیدیم. نکته جالب این بود که لیدرها همه با یک لحن حزن انگیزی صحبت میکردند که کمی تصنعی به نظر میرسید و فکر میکنم برای القای غم و غصه به بازدیدکنندگان، این کار انجام میشد. (آنچه که در ادامه مینویسم، توضیحاتی است که لیدر راجب آنجا و اتفاقات صورت گرفته در آنجا بیان میکرد و من عیناً منتقل کردم).
قسمت اول این اردوگاه مربوط به زمانی میشد که آلمان به لهستان حمله کرد و یک پایگاه نظامی در این منطقه برپا کرد. سپس آلمانها شروع کردند به ساختن زندانها و شکنجه گاههایی که پس از دستگیری یهودیان و جمعآوری آنها از مناطق مختلف اروپا، آنها را به آنجا میبردند. زندانهایی که بسیار کوچک و تاریک بودند و همچنین از نظر تغذیه تعداد وعده های غذایی که به زندانیان میدادند بسیار کم و با کیفیت پایین بوده به طوری که اکثر آنها در اثر کمبود مواد غذایی به بیماریهای سختی دچار شده بودند.
همچنین اتاقهایی بود که در آنها وسایل یهودیان کشته شده از جمله عینکها، کیفها و کفشهای آنها را به نمایش گذاشته بودند.
جایی که زندانیان را به رگبار میبستن و اعدام میکردند و اتاقهایی که به اتاق گاز معروف بود از دیگر جاهایی بود که در این اردوگاه به توریستها نشان میدادند.
پس از دیدن قسمت اول اردوگاه که حدود 2 ساعت طول کشید، ما را با اتوبوس به دیدن اردوگاه شماره 2 بردند. این قسمت که به نوعی اردوگاه کار اجباری نامیده میشد، مربوط بود به یهودیانی که جوان بودند و ارتش آلمان ابتدا آنها را مجبور به انجام کارهای طاقتفرسا میکرد و پس از مدتی که دیگر توانی نداشتند به شکنجهگاهها منتقل میشدند
قسمت دیگری که در این اردوگاه قرار داشت، مکانهایی بود که به نام کورههای آدمسوزی هیتلر معروف بود . البته آنچه که ما دیدیم چند خرابه بود که وقتی علت آن را جویا شدم، گفتند که بعد از قیام لهستان علیه آلمان، مردم این ساختمانها را خراب کردند.
ساعت 5 شده بود و بازدید ما هم به اتمام رسیده بود. با سرعت به سمت ایستگاه اتوبوس حرکت کردم ولی با صف طویلی که در ایستگاه منتظر اتوبوس ایستاده بودند، روبرو شدم. خیلی متعجب شدم که چرا با توجه به تعداد زیاد توریست، تعداد اتوبوسهایی که برای برگشت اختصاص داده بودند بسیار کم بود!!!! فکر کنم نزدیک 45 دقیقه در صف ایستادم تا بالاخره موفق شدم سوار شوم. با احتساب 3 ساعت طول مسیر، ساعت 9 شب به هتل رسیدم. با اینکه حسابی خسته بودم، ولی به سرعت وسایلم را جمع و جور کردم چون که فردا باید به ایران برمیگشتم.
نویسنده : داوود کریمیان