برای سفر به آفریقا، اول تصمیم گرفتیم که3 کشورتانزانیا،کنیا و اوگاندا بریم ولی بعد با مهدی بعد از بررسي بهاي بلیط های هواپیما، متوجه شدیم که اگر بلیط رفت را به مقصد يك کشور و بلیط برگشت رو ازکشوردیگرتهيه كنيم، هزینه سفرمون خیلی بیشترمیشه که با اضافه کردن هزینه های داخل کشورآخرو بلیط هواپیمای بین کشوردوم وسوم هزینه های سفرمون خیلی سنگين خواهد شد. با يك حساب سرانگشتي و دودوتاچهارمتوجه شديم كه بهتره اوگاندا را از فهرست حذف کنیم وفقط به دو كشور تانزانیا وکنیا بریم. بازهم شنیدیم وبررسي کردیم وفهمیدیم كه هرچی تو کنیا هست، به مقياس بزرگتر وجزئيات مفصلتر توی تانزانیا وجود داره و دیگه دلیلی نداره كه هزینه اضافی برای کنیا داشته باشيم. به همین دليل تصمیم گرفتیم فقط تانزانیا بریم.
واکسيناسيون تب زرد وگرفتن قرص مالاریا براي حفظ سلامت و ايمني درانستیتوپاستور ایران انجام شد. بعداز آن برای گرفتن ارز دولتی، اقدام کردیم که برای بعضی ازکشورها 500 یورو و برای بعضی كشورها هم ازجمله کشورهای آفریقایی 1000 یورو.
تا يك هفته مونده به پروازحواله ارز دولتی نمی دادند؛ به همین خاطر، یکی دومرحله در پيگيري باشکست مواجه شدیم ودرنهایت همون یک هفته قبل از پروازارزدولتی رو با کلی سلام وصلوات گرفتیم!
بعد يك دوربین گوپرو خریدیم تاجاهایی که نمیشه بادوربین حرفه اي(DSLR) عکاسی وفیلمبرداری کرد،ازگوپرو استفاده کنیم.
روزاول:
27 تیرماه، ساعت 5:25 صبح پرواز داشتیم. حدود 3 ساعت زودتر به فرودگاه رفتیم. کوله پشتی هامون را باخیال راحت تحویل دادیم وکارت پرواز راگرفتیم. بعداز نیم ساعت یكدفعه متوجه شديم که حواله ارزي ها رو توی کوله هامون جاگذاشتیم. خيلي سريع به کانتری که کارت پرواز روگرفته بوديم، رفيتم و ماوقع رو گفتیم، در جواب گفتن:«دیگه نمیتونیم بار رو برگردونیم؛ بایدپروازتون رو کنسل کنید.» وای!!این حرف روکه شنیدم انگار دنیا روسرم آوارشد. اینهمه برای گرفتن حواله ارز،دوندگي و حالامفت و مجاني،داشت ازدستمون میرفت.خلاصه بايك دنياخواهش و تمنا، مسئول كانتر وسايل قبول کرد ورفتند کوله هامون روآوردند و ماهم مدارک رابرداشتیم ورفتیم باخوبی وخوشی 1000 یورو ارز مسافرتي را گرفتیم وسوار هواپیما شدیم. هواپیماپروازکرد. بعدازنیم ساعت غذا رو آوردن.تازه فهمیدم که مهدی که گیاهخواره، موقع گرفتن بلیط، غذای گیاهی سفارش داده؛ سایت هم غذاي هر دو نفر ما راگیاهی ثبت كرده! مجبورشدم كه يك غذای گیاهی هندی و پراز ادویه وفلفل رو بخورم كه شرایط سختي رو تو هواپیما تجربه کردم!
بعداز 2 ساعت به فرودگاه دوحه قطررسیدیم. فرودگاه دوحه 3 ساعت توقف داشتیم.
فرودگاه دوحه
دوباره سوار هواپیما شدیم وبعد ازیك پرواز حدود 6 ساعت و 20 دقیقه،به فرودگاه دارالسلام رسیدیم
بر فراز تانزانیا
كه خیلی شبیه فرودگاه سریلانکا بود؛ با این تفاوت که فرودگاه سریلانکا خلوت بود وکارهاي گمركي رو زود انجام میدادن ولی اینجا صف خیلی طولانی توریست ها برای گرفتن ویزا تشكيل شده بود و مسئولین اين کار هم درکمال خونسردی وآرامش کارمیکردن!
فرودگاه دارالسلام
بالاخره بعداز 2 ساعت ویزاي ما،آماده شد. نحوه گرفتن ویزای تانزانیا هم به اين صورته كه توفرودگاه، يك فرم به شما مي دادند و شما اون روكامل میکنید و همراه پاسپورت و 50 دلارتحویل میدید تا براي شما ویزا صادرکنند. توهمون صف ویزا بودیم که یکی گفت:«شما هم ایرانی هستید؟» صحبت که کردیم متوجه شديم که يه خلبان ایرانیه و به گفته خودش چند سال تو تانزانیا وآفریقای جنوبی،زندگی کرده بود. خیلی هم آدم با اخلاق وخوش مشربی بود. بعداز گرفتن ویزا، با مسعود ازفرودگاه بيرون آومدیم. متوجه شديم كه نوید دوست مسعود که سِمَتي هم تو فرودگاه دارالسلام داشت، به استقبال ما اومده بود. ما رو به يه هتل رستوران که تنها هتل رستوران ایرانی در دارالسلام بود، برد. هتل رستوراني كه مالك اون يه زوج ایرانی بودن. یك اتاق در اختيار ما قرار دادن که شبی 20 دلارهزينه داشت؛ برای رفتن به زنگبار یك سری اطلاعات به ما دادن وخیلی هم خوب راهنمایی کردن که خیلی بدرد خورد و باعث شد هزینه هاخیلی کمتراز اون چیزی که فکرمیکردیم،بشه!
اتاق هاستل ایرانی تو دارالسلام
روزدوم:
صبح بيدار شدیم و صبحانه خوردیم. یه سری از وسایل ضروری مون رو تو يه کوله کوچک گذاشتیم و زدیم بیرون! یك باجاج (موتورتاکسی) گرفتیم كه ما رو به station ferry (جايي که بلیط قایق های مسافربری زنگبار رامی فروشند) ببره.
باجاج یا موتورتاکسی
برای رفتن به جزیره زنگبار هم می شد با این قایقهای مسافربری رفت که بلیط اکونومیش نفری 35 دلار بودو هم با هواپیما. چون میخواستیم هزینه کمتري داشته باشيم، قایق رو انتخاب کردیم! بلیط رو تهيه كرديم.
بلیط قایق مسافربری از دارالسلام به زنگبار
تاموقع حرکت قایق، دوساعت فرصت داشتيم. به همین دليل تصميم گرفتيم تا گشتي درخیابان های اطراف بزنیم. تجربه 10 ساله زندگی مهدی در مالزی به کارمون اومد و توی همین 2 ساعت كلي میوه استوایی مثل جک فروت وپیشن فروت وپرتقال گرفتیم وخوردیم.
جک فروت- بزرگترین میوه جهان
پشن فروت
کاستارد اپل
پرتقال
دوریان
بعد اومدیم وسوار قایق شدیم.حدود يك ساعت ونیم طول کشید تا به جزیره زنگبار رسیدیم. به محض پیاده شدن ازقایق دوباره مهدی یه میوه استوایی به اسم رامبوتان که حدود 1 کیلووزن داشت، دیدخریدیم وهمونجا کنارخیابون همش رو خوردیم!
رامبوتان
یکی ازجاهای دیدنی زنگبار stone town بود.
پسربچه تانزانیایی- زنگبار
محلهاي قدیمی باکوچه های تنگ وساختمان های قدیمی؛ داشتیم پیاده میرفتیم که یك مرد زنگباری اومد و باما همراه شد و شروع به توضیح دادن قسمتهای مختلف شهر و بازارو... کرد. بعد هم باما داخل«استون تاون»و یك«هاستل»به مامعرفی کرد وگفت این قیمتش مناسبه قیمت اون هاستل، شبی 30 دلار بود وکیفیت امکاناتش هم خیلی از هاستلی که در دارالسلام اجاره كرده بودیم، پایینتر بود!!! شب رو تو همون هاستل گران ولی بی کیفیت موندیم.
بازار میوه و ماهی زنگبار
نکته ای كه لازمه تا از خاطرم نرفته، اضافه کنم اينه که در چنين جاهايي خــیلی از مـواقع پيش مياد همانطوري که مشغول راه رفتن هستيد، شخصي میاد و با شما هم قدم میشه وشروع به توضيح دادن جاها و چيزهايي كه مي بينيد، میکنه و در آخرصحبت، از شما برای توضیحات نخواسته اي که داده،مزد می خواد! حواستون باشه که همون آغاز راه که شخص همراه شما شد،خيلي قاطع و به انگلیسی به او «نه» بگید و اجازه ندید همراهتون بیاد.فقط بگیدno واز اداي واژه ي «نه» بااشاره پرهیزکنید، چون ظاهراً حركت دادن سربه سمت بالادر بعضي موارد و جاها، مثل اینجا به معنی جواب مثبت و «آره» و عكس اين حالت يعني حركت سر به سمت پایین به معنی«نه».دقیقابرعکس ما فرهنگ و عادت كشور ما!
ترمینال اتوبوس دارالسلام
روزسوم:
صبح، پس ازخوردن صبحانه، پیاده به همون جایی رفتیم که ازقایق پیاده شده بودیم؛ یه قایق کوچیک گرفتیم و برای اینکه ما رو به جزیره زندان ببره نفری 10 دلارپرداخت كرديم،نفری 5000 شیلینگ هم برای اسنورکلینگ به صاحب قایق دادیم.
جزیره زندان
روزی که ما وارد تانزانیا شدیم، هردلار 8300 تومان بودکه باسرعت زياد درحال گران تر شدن هم بودو تو اين كشور، ارزش هردلار، 2230 شیلینگ بود. روزسوم برنامه بودکه شنیدیم دلاربه مرز 9500 تومان رسيده!
به جزیره زندان رفتیم.
استخری زیبا در جزیره زندان
ورودی به پارك اين جزيره،2 دلار بود. وارد یک فضایی که مانند پارک بود شدیم. دراین پارك حدود 100 لاکپشت غول پیکر نگهداری میشه که سن این لاکپشتها رو با رنگ پشت حيوان، نوشته بودند.
لاک پشت غول پیکر- جزیره زندان
ما تا سن160سال هم دیدیم! بعداز محوطه لاکپشت ها،وارد زندان شدیم که زندان کوچیکی بود و تغییرکاربری داده و درحال حاضر به عنوان رستوران، استفاده میشه.اما در گذشته زندانی بوده که زندانی های تبعیدی رو به اونجا می بردند تا نتونن فرارکنند.
جزیره زندان
بعدازدیدن زندان، به دریا برگشتیم وبه كمك تجهیزات اسنورکلینگی که براي ما آورده بودن به دریا زديم وازدنیای زیرآب عکاسی هم کردیم.
جزیره زندان
به زنگبار برگشتیم. برای ساعت 4 بعداز ظهر بلیط برگشت به دارالسلام داشتیم. هوا ابری بود و دریا موّاج و همین مساله باعث شد مسیری رو که یکساعت ونیم رفته بودیم، 2 ساعت ونیم برگردیم.
زنگبار
روزچهارم :
مسعود همون دوستي که درفرودگاه با او آشنا شدیم به ماگفت:«به جای پارک حیات وحش سرنگیتی، برید میکومی؛ چون میکومی هم نزدیکتره و هم کوچیکتره. تازه حیووناش هم بیشتره.» ماهم به حرفش گوش دادیم وبه ترمینال اتوبوس رفتیم. دارالسلام یك ترمینال اتوبوس بیشتر نداره. براي هر نفر 10 دلاردادیم و بلیط اتوبوس خريديم. ساعت حرکت 7 صبح بود. نشستیم ومنتظر حرکت اتوبوس، شدیم. ولی به نظر مي رسيد قرار نيست اتوبوسه پرشه و حرکت کنه. خلاصه ما و دو سه نفر مسافر ديگه، رفتیم و به مسئولش معترض شدیم. اونم با راننده صحبت كرد تا حرکت کنه بالاخره با 2 ساعت تاخیر راهي شدیم.
اتوبوس دارالسلام به میکومی
مسیري سرسبز با انواع درختان استوایی وجاده هاي نه چندان خوب دوطرفه که خیلی هم خطرناک بود. جاده ترانزیت بود و انواع ماشین باری هم تردد میکرد. راننده اتوبوس هم برای اینکه زودتربه مقصد برسه، سبقت های خطرناکی میگرفت. بین راه هم، هرازگاهی دریك آبادی توقف میکردكه جماعت زيادي مشغول دستفروشي بودند واز سروکول ماشین بالا میرفتند.
دستفروش های مسیر
بالاخره بعد ازحدود 8 ساعت به پارک حیات وحش «میکومی» رسيديم وراننده گفت:«اینجا پیاده شید.» ما هم پیاده شدیم وبعد متوجه شديم که باید 20 کیلومتر جلوترکه خود منطقه میکومی بود، پیاده میشدیم! کنارجاده ایستاده بودیم که مامور پارک اومد و با ما احوالپرسی کرد و بعد هم وقتی فهمید اشتباه پیاده شدیم، با يه راننده کامیون هماهنگ كرد که ما رو به میکومی ببره. سوار شدیم و تا میکومی با همون کامیون رفتیم. در طول مسير چون جاده ازداخل پارک عبور مي كرد، آهو، زرافه، گورخرو...دیدیم.
جاده منتهی به شهر میکومی
با یکی از اهالی میکومی هماهنگ کرده بودیم که بیاد و راهنماييمون كنه. بعدا ز اینکه ازکامیون پیاده شدیم، سایلاس با يك دستگاه تویوت سافاری منتظر ما بود.
ماشین سافاری پارک حیات وحش
بعد از احوال پرسی سوار ماشين شدیم. ما را به موزه مارها برد که اونجا یكسری مار و کروکودیل ولاک پشت نگهداری می کردند.
تمساح موزه مارها
بعد از آن ما را به دهکده ماسایی بردند که یکی از قسمتهای جذاب سفرمون بود، که سبک زندگی و لباس پوشیدنشون خيلي ساده بود.
فرزندان قبیله ماسایی
البته اینم شنیدیم که ساكنين ماسایی وضعيت اقتصاديشون اونطوری که توریستها فکرمیکنند، هم بد نیست؛ چون همشون گله دارن و خانم ها هم در بخش صنایع دستی(ساخت و فروش) فعالن و همچنين با اجراي نمایشهایی برای توریست ها مزد و انعام دریافت میکنن. برای ما هم آتشي به سبک انسان های اولیه روشن کردن و رقصیدن واجازه دادند تا لباس بومیشون رو بپوشیم باهاشون عکس يادگاري بندازیم، که برای ماهم جالب بود؛ چون قبل از اين سفر،این چیزها را ازنزدیک ندیده بودیم.
قبیله ماسایی
بعد از بازدید قبیله ماسایی، سایلاس (راهنما يا ليدر) مارا به یك هاستل خیلی باکلاس ولاکچری برد اما خيلي گرون بود؛ یك اتاق دونفره شبی 40 دلار! بازطبق معمول، ماهم به منظورکاهش هزینه ها چانه زني كرديم و چون به نتيجه نرسيديم، از سایلاس خواستيم كه ما رو به هاستلي با هزينه ي كمتر(20 دلاری) ببره اون هم ما رو به یه هاستل ارزون برد که شب رو همونجا موندیم.
روزپنجم:
برنامه روز پنجم ما، رفتن به پارک حیات وحش«میکومی»بود.صبح زود بیدارشدیم و ساعت 6 سایلاس اومد دنبالمون.
نکته ای را كه تجربه ام در يكي از سفرهاي قبلي (سفر به سریلانکا و بازديد از پارک حیات وحش آنجا) بگم. مسأله اي كه به خاطرش اذیت شدم و تو اين سفر هم تكرار شد، اين بود كه در اینطور جاها، صبح هوا بسيار خنکه واتومبيل هاي سافاری(ويژه توريست و بازديدها) سقف ندارن ومسافتی حدود 20 کیلومتر را بایستي با اين ماشین طي كنيد كه اگرلباس گرم نداشته باشید، سرما اذیتتون میکنه. پس یادتون باشه كه حتما لباس گرم همراه داشته باشيد.
بلیط ورود به پارک، نفری 35 دلار بود كه فقط هم باید باكارت اعتباري (credit card)پرداخت میشد. این قانون براي ماخیلی عجیب بود. چون بعضي توریستها، مثل ما اين كارت اعتباري را نداریم و اذیت میشیم. براي تهيه بليط ورودي به سايلاس پول نقد دادیم تا اون بليط تهيه كنه. وارد پارک شدیم وحیواناتی مثل آهو، گورخر آفریقایی، زرافه، شیر، تمساح، اسب آبی، گراز، گاووحشی، بوفالو وانواع پرندگان رادیدیم وازشون عکس انداختیم. ساعت 12 برنامه تمام شد. ازپارک بیرون زديم، به يك رستوران رفتیم و ناهارخوردیم. ساعت يك و نيم سوار اتوبوس شدیم و به دارالسلام برگشتیم. مسافت 300 کیلومتری از میکومی تا دارالسلام رو هفت ساعت ونیم طي كرديم تا به مقصد برسيم!
حیوانات پارک ملی میکومی
روزششم :
برنامه روزششم اين بود كه بايستي به شهر موشی مي رفتيم تا پکیج صعود به کلیمانجارو راتهيه كنيم. این پکیج شامل چهار نفر پورتر(پورترها افرادی هستندکه بار کوهنوردا رو حمل میکنن) ويك راهنما(Guide)و مجوز ورود به منطقه است. برای گرفتن این پکیج هم میتونین به شهر آروشا برید هم شهر موشی. آژانس هايي در این دوتا شهر هست که پکیج های مختلف، ازجمله پکیج کلیمانجارو را میفروشند. بلیط اتوبوس رو همون شب قبل که از میکومی برگشتیم، داخل ترمینال تهيه كرديم. ساعت حرکت اتوبوس 7 صبح بود، برای همین ساعت 6 صبح ازخواب بيدار شدیم و 6:20 بیرون زدیم، تا به موقع به اتوبوس برسیم. یك«باجاج» گرفتیم وگفتیم مارا به ترمينال، ببرد. ساعت 6:50 به ترمينال رسیدیم. اتوبوس راپیدا کردیم و سوار شدیم؛ به هوای اینکه رأس ساعت(7) حركت مي كنه ولی زهی خیال باطل! چون تا ساعت 9 نشستیم و بالاخره با کلی سلام وصلوات ساعت 9 حركت كرديم. دقیقاً، 12 ساعت در حركت بوديم. ساعت 9 شب به موشي، رسیدیم. ازقبل باشخصی به نام کلوین که سایلاس شماره ي تماسش را به ما داده بود هماهنگ کرده بودیم. به محض اینکه از اتوبوس پیاده شدیم، كلوين به استقبالمان اومد وبعد ازسلام و احوالپرسی، همراه با کلوین و دو نفر دیگر به يك هاستل خیلی مرتب و ...رفتیم.
هاستل شهر مارانگو
شهرمارانگو،خیلی به دروازه مسیرصعود از مارانگو به کلیمانجارو نزدیک بود. مسیرهای صعود کلیمانجارو 7 مسیراست كه یكي از مسيرها از کنیا و 6 مسیردیگراز کشور تانزانیاست وقدیمی ترین و پرتردد ترین مسیر هم مسیر صعود از مارانگواست. خود تانزانیایی ها به اين مسیر، کوکاکولا میگن!
شب رو تو هاستل بودیم. صبح قراربود کلوین بارئیس اش که لیدر اصلیمون بود، بیان و بشینیم درمورد قیمت تور کلیمانجارو مذاكره کنیم. با آمدن رئیس كلوين، پای میز مذاکره نشستیم وبعد ازکلی چانه زني، قیمت نهایی که اعلام کردند 1500 دلار به ازاي هر نفر اگه دو نفرباشیم و 1800دلار اگه یک نفر. دليل اين تفاوت قيمت هم اين بود كه هرچه تعداد نفرات بیشتر باشه، برای اون شرکت وراهنما سود بیشتری داره؛ به همین دليل هم،هرچه تعداد نفرات بیشتر باشه تخفیف بیشتری هم تعلق مي گرفت. به ما گفتند اگه دو نفری بیایيد، نفری1500 دلارهزينه خواهد بود و اگرانفرادي بیاید، بايد1800 دلار به ازاي نفر پرداخت كنيد. نتونستیم هزينه را قبول کنیم .وسایلمون روجمع کردیم تا به داخل شهرموشی برويم و اونجا، دنبال یك پکیج ارزونتر بگردیم. کلوین مارا به ایستگاه میني بوس آورد. نفری 5000 شیلینگ دادیم وبه موشی رفتيم؛ وقتی ازماشین پیاده شدیم،چند نفر ما رو احاطه كردند .تعدادي از اونها راننده تاکسی بودند و بعضي هم پکیج صعود به کلیمانجارو را پیشنهاد میدادند. خلاصه ازدست شان خلاصي پيدا كرديم. از طريق Googel Map،آژانسهای شهر موشی رو جستجوکردیم. داشتیم میرفتیم كه بایکی از اين آژانس ها صحبت کنیم.یکی پيداش شدوگفت كه پکیج کلیمانجارو باقیمت مناسب داره هزينه رو پرسيديم، گفت 1200 دلار. قیمت پيشنهادي اش خوب بود اونم یه تاکسی گرفت و به دفترشون رفتیم تا با رئیس اش، صحبت کنیم. رئیس خوش مشرب و خوش صحبتی داشت. بعد از یکساعت مذاكره، درنهایت قرارداد پكيج صعود را با همان مبلغ 1200 دلاربستیم. دوستم مهدی هم گفت:«من نمیخوام انقدرهزینه کنم!» به همین دليل قرارشد كه من بدون مهدی صعود کنم. 200 دلارر و همون موقع پرداخت كرديم وقرارشد 1000 دلارمابقی را فردا پرداخت کنيم. بعد از اینکه قرارداد بسته شد وپول راپرداخت کردیم، صاحب آژانس یه هاستل را براي استراحت اون شب به ما پیشنهاد داد که هم خیلی به آژانس نزدیک بود وهم قیمتش مناسب بود. اتاقهای چند تخته داشت که میتونستی یه تخت به قیمت 12000 شیلینگ(تقریبامعادل 5 دلار) بگیری.سرویس بهداشتی و...هم مشترک بود.ما هم نفری یك تخت گرفتیم از اونجایی که تو این فصل، کمتر توریست برای صعود میومد و درعين حال يك سری سختگیریهای رئیس جمهور جدید تانزانیا، كه باعث شده توریست کمتري به اين كشور بیاد؛ به همین علت هاستل ها، خیلی خلوته و بخاطر اين اتاقی که چندتخت داشت، فقط در اختیارما بود!
هاستل شهر موشی
وسایلمون رو تو اتاق گذاشتیم ورفتیم تا گشتي تو شهر بزنیم.شهر خیلی زنده و با انرژي بود.مردم هم خیلی دوستانه با مارفتارمیکردن. یه رستوران هندی رفتیم و غذاخوردیم و به هاستل برگشتیم تا استراحت کنیم و بخوابیم؛ چون صبح فردا بايستي برای صعود به کلیمانجارو آماده باشيم.
روزهفتم :
ساعت 7 صبح بیدارشدیم. رفتیم بیرون و رستوراني پیداکردیم تا صبحانه بخوريم. سوپ وتخم مرغ با نون سفارش دادم. نون روغنی خیلی داغي برامون آورد خوشمزه بود؛سوپش هم پرگوشت بود.خلاصه، صبحانه مفصلي خوردیم تا برای صعود، حسابی انرژی داشته باشيم. به هاستل برگشتیم و منتظر گروه همراه برای صعود شدیم. که 2 نفر باربر، یکنفر پیشخدمت، یک نفرآشپز و یک نفرراهنما بودند. به نظر ما تعداد نفرات زیاد بود و نیازی به این تعداد نفر نداشتيم. مخصوصا برای ما ایرانی ها که توی برنامه های کوهنوردی همه وسایلمون رو خودمون حمل میکنیم و غذا رو هم خودمون درست میکنیم. این تعداد نفرات خیلی زیاد بود؛ هزینه صعود هم زیاد مي شد. ولی چاره ای نداشتيم، چون قانونی است که اونجا برای صعود به کلیمانجارو گذاشته شده وحتما باید پکیج صعود به قله را ازآژانسهاي مخصوص اين كار تهيه كنيد و حداقل بايستي زمان 5 روزه وتعداد نفرات هم 5 نفری را که توضیح دادم به همراه داشته باشيد! فقط من با توجه به محدودیت زمانی که داشتم، دوست داشتم، صعودي 3 روزه داشته باشم تا بتونم بعد از بازگشت از قله، دریاچه مانیا را که وصفش را خیلی شنیده بودم رو هم ببینم واگرهم میتونستم 4 روزه صعودکنم، اگرچه دیگه نمي تونستم دریاچه مانیا را ببینم، ولی یک روز برای رفتن به دارالسلام که پرواز برگشتمون از اونجا بود، وقت داشتم و میتونستم ازاین فرصت استفاده كرده وبا اتوبوس برگردم که همین مساله باعث میشد هم صرفه جويي در هزینه هام داشته باشم و هم تو بازگشت زميني، خيلي چيزها را مي ديدم! با صاحب آژانس كه صحبت کردیم، گفت که 3 روز امکانپذیر نیست ولی صعود 4 روزه شدنیه. براي من سئوال بود که چرا 3 روز نمیشه ولی 4 روز امکان پذیره!؟بعد فهمیدم که باربرها، به دليل حمل بار سنگین نمیتونن سريع حركت كنند. به همین علت، صعود 3 روزه براشون غیرممکنه؛ خلاصه سوارماشین شدیم و به راه افتاديم. بین راه هم داخل شهر مارانگو، توقف كردند تا مواد اولیه برای غذای 4 روزمون رو تهیه كنن.
مسیربین شهر موشی و مارانگو
به سمت دروازه مارانگو حرکت کردیم و ساعت 10 به دروازه مارانگورسیدیم، که شروع برنامه ازاینجا بود.
مي بايست درقسمت پذیرش، ثبت نام میکردیم و راهنماي ما هم باید یكسری هزینه ازجمله هزینه حفظ منابع طبیعی ومحل استراحت کوهنورد ها راپرداخت میکرد.
هزینه های دولتی ورود به منطقه کلیمانجارو
اینها هزینه هایی است که دولت تانزانیا برای خدماتی که طي مسیر صعود به هرکوهنورد ارائه میده، دريافت ميكنه اتاقهایی مثل پذیرش، فروشگاه، سالن غذاخوری، سرویس بهداشتی و... در این محوطه آماده کرده بودند. بعدازپرداخت هزینه ها وثبت اطلاعات، جایی بود که بار هر باربر رو وزن میکردن ظاهراً هر باربر مجازه حداکثر 25 کیلوگرم بار،حمل کنه واگر بارش بیش از حد مجاز باشه ، بایستي مقدار اون رو کم کنه یا درصورت لزوم باربر دیگري اضافه کنن .
واحد پذیرش ورودی مسیر مارانگو
همه این کارا انجام شد و بالاخره ساعت 12 استارت زدیم.
ورودی مسیر مارانگو
مسیرباربرها بامسیر کوهنوردا فرق میکرد ولی ازیه جایی به بعد، مسیرها یکی می شد.
خوشبختانه راهنماي اصلي گروه (فرناندو) نقطه قوت گروه بود. چون هم تجربه ش بیشتر ازبقیه بود و هم انگلیسی را بهتر از بقيه صحبت مي كرد؛ خیلی هم آدم صبور وخوش اخلاقی بود.
فرناندو- راهنمای گروه
ابتدای مسیرجنگلی بود؛ اونم ازنوع استواییش!
ابتدای مسیر مارانگو
با اینکه مسیر مارانگو، پرترددترین مسیر صعود کلیمانجارو محسوب می شد ولی ابتدای مسیر خیلی خلوت بود. فاصله شروع کار تا کمپ اول 8 کیلومتربود که بعد از3ساعت پیمایش به کمپ اول رسيديم.
کمپ اول-MANDARA HUT
یك استراحتگاه که یه سری میز و صندلی داشت و برای غذاخوردن کوهنوردان مهيا کرده بودند. برنامه ي غذايي هم در این برنامه صعود، به اين شكل بود كه هرروز ناهار، مرغ سرخ شده و نون ومیوه داشتيم. این بسته ي خوراكي به صورت بسته بندي شده به کوهنورد، داده مي شد که همراهش باشد و بین راه بخوره. ماهم به محض رسیدن به استراحتگاه توقف كرديم وناهارمون رو خوردیم.
ناهار بین راهی
بعدازناهار، حدود 2 ساعت دیگه پیمایش داشتیم تا به کمپ اول یا همان کمپ«ماندارا» رسیدیم. ارتفاع این کمپ 2300 متر از سطح دريا است. یكسری اتاقک باتخت وسرویس بهداشتی وسالن غذاخوری، امکاناتی بود که آنجا برای استفاده ي کوهنوردان فراهم كرده بودند.
باربرهایی که تجهیزات مورد نیاز کمپ ها را حمل می کردند
به محض رسیدن به پناهگاه، باید ثبت نام میکردیم ویکی ازاتاقک ها را براي استراحت شبانگاهي تحويل میدادند. بلافاصله، بعد از اینکه وسایلم رو تو اتاق گذاشتم، تو یه ظرف پلاستیکی، آبگرم براي شست و شوي دستام آوردن که توی اون هوای خنک (سرد)، شستن دست با آبگرم خیلی دلچسب بود! بعد به سالن غذاخوری رفتم كه چند مدل نوشیدنی ازجمله چای، قهوه، شكلات داغ(Hot Choclet) باپودرمالت، یك فلاكس آبجوش با یه بشقاب پف فیل وچندتا بيسکوئيت برام آوردن به نظرم خیلی قابل توجه بودو متفاوت! چون تابه حال توکوه، این پذیرایی رو تجربه نكرده بودم. مدام به خودم میگفتم:«منواینهمه خوشبختی... !»
عصرانه کمپ اول
بعد ازپذیرایی، به اتاق برگشتم، متوجه شدم که 2 تا پسر ژاپنی هم بامن هم اتاق شدن. روی تخت دراز کشیدم و كمي استراحت کردم. ساعت 5 بود که فرناندو اومد صدام کرد که به ديدن يك دهانه آتشفشان که نزدیک محل کمپ بود، بریم. دهانه آتشفشان غیرفعالي بود که رفتیم و اونجا رو دیدیم. به كمپ برگشتیم. فرناندو گفت:«بریم برای شام.» دوباره به سالن غذاخوری رفتیم كه شام مفصل براي ما آوردن. بعد ازشام به اتاق رفتم تا استراحت کنم.
شام کمپ اول
روزهشتم :
امروز باید به کمپ دوم یا کمپ «هورومبو» که 11 کیلومتر باکمپ اول فاصله داره بریم. ساعت 7 صبح بیدارشدیم وصبحانه خوردیم. ساعت 7:30 حرکت کردیم. مسیر شیب نسبتا ملایمی داشت. پوشش گیاهی کم کم تغییرکرد و از آن حالت جنگلی که روز اول داشت، به درختچه های کوچک تبدیل شد. صحنه های فوق العاده ای تومسیر دیدیم وعكاسي كردیم.
مسیربین کمپ اول و دوم
درنهایت ساعت 12:30 به کمپ دوم رسیدیم.
کمپ دوم- HOROMBO HUT
ارتفاع این کمپ از سطح دريا 3695 متربود ودقیقا کارهای کمپ اول، یعنی ثبت مشخصات وگرفتن اتاق را انجام دادیم. اینبار با یك زوج جوون فرانسوی ویك دخترکه دقیق متوجه نشدم اهل کدوم کشور بود ولی چهره اش نشان مي داد كه بايد اهل يكي ازکشورهای جنوب شرق آسیا باشه، هم اتاق شدم. بعد از کمی استراحت به سالن غذاخوری رفتم وهمراه با فرناندو شام خوردم. بعدازاینکه ازسالن غذاخوری بیرون آمدم، باصحنه اي فوق العاده زیبا مواجه شدم. از اون صحنه هایی که وقتی تو ارتفاع هستي و ابرها، پایین تر قرارمیگیرن. نزدیک غروب بودن هم زیبایی صحنه را دوچندان کرده بود. زود به اتاق برگشتم تا دوربین رو بردارم كه تونستم از زیبایی هاي اون لحظه, عکس و فیلم بگیرم.
غروب خورشید- کمپ دوم
روزنهم:
روزي كه باید مسافتي 9 کیلومتری راطي مي كردیم تا به کمپ سوم آخرین کمپ مسیر يعني کی بو برسیم. شیب مسیر امروزبیشتر وارتفاع در کمپ کی بو، به 4650 مترمیرسه.
بعد از خوردن صبحانه متوجه شدم باربری که کولمو حمل میکرد، به خاطر سنگین بودن کوله اذیت شده بود؛ به همین دليل یك سری از وسایل غیرضروری رو تو كمپ و تحویل قسمت پذیرش داديم تا در برگشت تحويل بگیریم.
ساعت 7:30 حركت كرديم. بعدازچندکیلومترمسیرحالت بیابانی شد و دیگرازدرخت ودرختچه و ... خبری نبود
مسیربین کمپ دوم و سوم
تا اینکه حدود ساعت 12 به کمپ سوم رسیدیم. از فرناندو خواستم در صورت امکان برای هم هوایی، بعد از ناهار كمي ارتفاع بگيريم تا صعود روز بعد و افزایش ارتفاع، تاثیر منفی کمتری روی بدنمون داشته باشه اون هم قبول کردوگفت:«بعد ازناهارمیام كه با هم بریم بالا!» بعدرفتیم واتاق و تخت رو به من نشون داد. اینجا اتاقها بزرگتر و تعداد تختها هم بیشتربود. كمي استراحت کردم تا ناهار رو آوردن و بعد از خوردن ناهار دوباره كمي روي تختم درازکشیدم تا اینکه باصدای فرناندو، ازخواب بیدارشدم. اومده بود تا براي عمليات «هم هوا»شدن حركت كنيم. کفشام را پوشیدم و بافرناندو تا ارتفاع 4800 متري رفتیم وبرگشتیم.
قله ماونزی
فرناندوگفت:«برو استراحت کن تاساعت 5 برات شام بیاریم.» قرارشد شام رو بخوریم و تاساعت 11 شب استراحت کنیم و بعد بيدار شیم و آماده ي استارت حركت به سمت قله رأس ساعت 12 شب؛ تا حدودساعت 6 قله باشیم که موفق شیم طلوع آفتاب رو روی قله ببینیم.
کمپ سوم –KIBO HUT
روزدهم:
مرحله آخر صعود رو رأس ساعت 12 شب و بایك کوله حمل که ظرف 2 لیتري آب، مقداري آجیل و دوربین گوپرو را شامل مي شد، به همراه فرناندو استارت زدیم که برای ساعت 6 صبح روي قله باشیم
هوا کاملا صاف بود و ماه تقریبا کامل. آسمان پرازستاره! خوشبختانه من هم حالم کاملا خوب بود واصلا نشانه ای از ارتفاع زدگی مثل سردرد و حالت تهوع نداشتم وهمه چیز، برای یك صعود خوب مهیا.
شیب مسیر زیاد و باد نسبتا شدیدی میوزید. هوا سرد بود و باد هم سبب شده بود دمای حسی پایینتر باشد. علاوه بر ما چند گروه دیگه هم داشتن صعود میکردن پشت سر ما یك گروه چینی بود که یکی ازخانم هاي گروه شان خیلی خسته بود وبه سختی حرکت میکرد یك سری ازکوهنوردها هم که سر درد داشتند یاحال خوبي نداشتند، توی همون کمپ موندن و دیگه صعود نكردند. معمولا افرادی که سطح ارتفاع کشورشون پایینتره و یا پستی و بلندی چندانی نداره و تجربه کوهنوردی شون کمتره اینطور مواقع ارتفاع بیشتر روي بدنشان تاثیر میذاره وحالشون خراب میشه.
فرناندو جلو میرفت و من هم پشت سرش. اصلاً هم استراحت نمیداد؛ بدون توقف راه میرفت. یك لحظه احساس کردم فرناندو حالش خوب نیست. تا اینجای برنامه نگرانی من از این بود که نکنه مشکلی براي من پیش بیاد یا حالم خراب شه واین همه هم برای خریدن پکیج این برنامه هزینه کرده بودم همش به هدر مي رفت. یك لحظه به خودم گفتم نکنه فرناندو حالش خراب شه و نتونه ادامه بده اونم توی اون شرایط و در ارتفاع بالای 5000 متر!
نمیتونستم توی اون شرایط تنهاش بذارم ؛ ازطرفی هم اینهمه ذوق و شوق صعود رو داشتم. از فرناندو پرسیدم حالت خوبه؟ اونم جواب داد:«آره خوبم.» حدودساعت 4:30 بود که به ارتفاع 5700 متر رسیدیم و یك یال را رد کردیم. پشت یال، یك چاله شبیه دهانه ي آتشفشانی قرار داشت که پرازبرف بود واز آن به بعد، مسیر یخچالهای عظیمی دیده میشد و باوجود باد شدیدی هم که می وزيد سرمای هوا را دوچندان کرده بود. با اینکه 2 تا دست کش و 3 تاجوراب پوشیده بودم وکفشم هم مناسب بود ولی نوک انگشتان دست وپام داشت یخ میزد! یه مقدار که جلورفتیم، زمین با برف یخ زده پوشیده شده بود كه بایستي مسیررا روی برف ادامه مي داديم.
سرما بدجوری داشت اذیت می کرد. ازطرفی هم نمیخواستم کت پرسنگیني كه داشتم،رو بپوشم؛ چون احتمال می دادم که با پوشيدن کت پر و در حال حرکت، عرق کنم و بعد روي قله که باید می ايستادیم، لباس گرم دیگه ای نداشتم که بپوشم وممکن بود سرما بخورم. خلاصه، با همون شرایط به مسیرمون ادامه دادیم تا بالاخره ساعت 5:45 به نوک قله رسیدیم.
بام آفریقا
وقتی اون تابلوی نوک قله رو دیدم حس عجیبی داشتم اولین بار بود که همچین ارتفاعی رو تجربه میکردم جدای از مسائلی مثل ارتفاع و سرما و کم بودن اکسیژن، کلیمانجارو به خاطر اعتقادی که مردم آفریقا بهش دارن و این کوه رو مقدس میدونن وقتی به قله میرسی اون معنویت نسبت به این کوه رو بیشتر احساس میکنی و حس رها و رقیق شدن بهت دست میده.
دوربین عكاسي رادرآوردم تا عکس بندازم متوجه شدم كه اخطار شارژ (تمام شدن باطری)میده. اين در حالی بود که شب قبل صددرصد شارژ شده بود! سرما باعث شده بود تا باطری یخ بزنه! گوپرو هم چون فلش نداره و هوا هم هنوزتاریک بود، نمیشد باهاش عکس انداخت. با گوشیم، چند تا عکس انداختم كه خوب نشد، تا اینکه یه کم منتظر موندیم تا آفتاب طلوع كردوتونستم با نور آفتاب چنتا عکس بگیریم. فیلمي فوق العاده ازطلوع خورشید گرفتم!
طلوع خورشید برروی قله کلیمانجارو
بعدازگرفتن عکس هاوفیلم، به فرناندو گفتم:«من براي برگشتن آماده ام!» اونم قبول کرد.حركت كرديم. سریع ارتفاع کم کردیم. داشتیم پايين ميومدیم كه به فرناندو گفتم:«امروز من باید برگردم موشی؛ چون اگر امروز نتونم برگردم، باید فردا یا پس فردا با هواپیما برگردم كه هزينش براي من خیلی زیاد میشه!» بلیط هواپیما را چک کرده بودیم. از موشی به دارالسلام 180 دلار بود درحالی که بلیط اتوبوس حدودا 15 دلارهزينه داشت! اونم یه خورده فکر کرد و گفت:«مشکلی نیست، میتونیم برگردیم. اما قسمت پذیرش ورودی فقط تاساعت 6 عصر بازه وگواهی صعود صادر میکنن!» پیش بینی کرد که اگر بخوایم پیاده برگردیم، تاساعت 6 به ابتدای مسیرنمیرسیم.» وبعدگفت:« اگه بتونیم از کمپ دوم باجیپ برگردیم که رایگان هم هست، شايد بشه رسيد.» که بعد متوجه شدم منظورش از جیپ، همون آمبولانسه كه اگرکوهنوردی حالش بد بشه یا مصدوم بشه تماس مي گيرن تا از پایین بیاد و شخص رو ببره. اول مخالفت کردم وگفتم که میخوام پیاده برگردم، ولی باخودم فکرکردم و گفتم: «اگه یه درصد تا ساعت 6 نرسیم، نمیتونم گواهی صعود بگیرم واینا هم معلوم نیست درآینده برام ایمیل کنن یا نه! ازطرفی هم گفتم اگه بتونم باماشین زود برگردم، این فرصت رو دارم که یه جای نزدیک به موشی رو هم ببینم.» به همین دليل قبول کردم. ساعت 9 به کمپ سوم رسیدیم وكمي استراحت کردیم. فرناندو گفت:«اینجاگوشیم، آنتن نداره. باید بریم پایین تا بتونم زنگ بزنم و برای جیپ هماهنگ کنم.» ازکمپ 3 راه افتادیم وساعت 12 به کمپ 2 رسیدیم. من هم به مهدی زنگ زدم و برنامه رو بهش گفتم. اونم موافقت کرد که اگر زود برگشتم، یه جای دیدنی نزدیک موشی بریم.
فرناندو گفت برای جیپ هماهنگ کردم و کلید یکی از اتاقکها رو به من داد و گفت : «برو استراحت کن تاجیپ بیاد.» اومدم تو اتاق کوله حمله را بازکردم. با صحنه بسیار نگران کننده اي مواجه شدم! بطری آبی که توکوله بود، ظاهراً درش شل شده بود وکلی آب روی وسایل ریخته بود. کیف کمری اي هم که تمام دلارها وپاسپورت وشارژ همراه (Power Bank) وخلاصه مهمترین چیزها داخلش بود رو هم برای اینکه موقع صعود اذیتم نکنه از كمرم بازکرده بودم وداخل کوله گذاشته بودم. سریع دلارها وپاسپورت رو درآوردم و روی تخت پهن شون کردم وبا فوت شروع کردم به خشك كردنشون. شانسي كه آوردم اين بود كه زود متوجه شدم وگرنه معلوم نبود كه چه بلایی سردلارها وپاسپورت می اومد. یکساعت گذشت، اما ازجيپ خبری نشد. رفتم تا وضعيت را از فرناندو جويا شم. اونم گفت:«داره میاد.»این جمله ي «نگران نباش،جیپ داره میاد!»راشاید 20 بار در يك بازه زمانی حدود 4 ساعت شنیدم! رفتم به فرناندوگفتم:«مردحسابی، پیاده میرفتیم که تا حالا رسیده بودیم. ساعت نزدیک 4 شد پس این جیپه کی میخواد بیاد؟!» اونم دوباره با تلفیقی ازچند حس خونسردی وخنده وشوخی وخواهش به من ميگفت: جیپ خواهدآمد! میخواستم سرموبه دیواربکوبم، ازاینهمه خونسردی! خلاصه بعداز کلی معطلی جيپ اومد و 10 نفر با کلی کوله و وسیله سوارشدیم وحركت كرديم.
مسیري خیلی زيبا و ديدني ولی... وپراز چاله چوله. حالامگه میرسیديم؟!!ساعت 5:45 به ورودی گیت رسیدیم. اونجا فهمیدم که:«خدا واقعاً منو دوست داره!» که با وجود اینهمه بیخیالی وخونسردی و آروم کارکردن این جماعت، باز هم قبل ازساعت 6 رسیدیم. به قسمت پذیرش رفتیم و دقیقه 90 گواهی صعود روگرفتیم!
ماشیني كه اومده بود تا ما را به موشی ببره، سوارشدیم وبه موشی برگشتیم. وقتی رسیدیم هوا تاریک شده بود. بعد از 4 روز، دوباره مهدی رو دیدم وکلی خوشحال شدم! وسایلم رو توی اتاق گذاشتم و با مهدی رفتیم به ترمینال اتوبوسها تا برای برگشت فردا، بلیط اتوبوس تهيه كنيم. برای ساعت 7 صبح بلیط گرفتیم و از اونجا هم به يك رستوران رفتیم. نشستیم. منو رو آورد. غذا سفارش دادیم. آنقدر طول کشید تا غذا را بیاره که داشتیم از خوردن غذا منصرف میشدیم. بالاخره شام رو آوردن، خوردیم وبه هاستل برگشتیم که استراحت کنیم وفردا به دارالسلام برگردیم.
روزیازدهم:
ساعت 7 صبح به ترمینال رفتیم و منتظر شدیم تا اتوبوس بیاد .ساعت 7:30 اتوبوس اومد وسوارشدیم. خوشبختانه اینسری، دیگه زیاد معطل نشديم و زود حركت كرد. باز هم باید 12 ساعت تو اتوبوس می نشستیم تا به دارالسلام برسيم. تقريباً وسطهاي راه، جلوي یك رستوران نگهداشت. اونجا توقف اتوبوس مثل ايران نيست که به اندازه کافی زمان باشه برای غذاخوردن و ...! خیلی سریع بایدکارها را انجام داد وگرنه از اتوبوس جا میمونی. سریع کارهارا انجام دادیم وغذا هم گرفتیم و به اتوبوس برگشتيم تا غذا را تو اتوبوس بخوريم كه جا نمونیم. ساعت 7 شب بود كه به دارالسلام رسیدیم. ازترمینال یك باجاج گرفتیم و اومدیم هاستل.
روزدوازدهم:
پايان سفر؛ ساعت 5:20 عصربرای برگشت به ایران بلیط داشتیم.
تصميم گرفتيم تا صبح برای تهيه سوغاتی به شهر بريم و بعد هم به فرودگاه بریم. ساعت 9 صبح از یك بازارچه نزدیک به هاستلي كه اقامت داشتيم، به اسم slipway shopping center که تنوع صنایع دستی اش خیلی خوب بود و قیمت هاي مناسبي هم داشت واز همه مهمتر اینکه مي شد با مقايسه ي اجناس، چانه زنی و...تخفیف هم گرفت و ماهم از تجربه چانه زنیمون به نحواحسنت استفاده کردیم وتا تونستیم از فروشنده ها، تخفیف گرفتیم. مثلاً یه جاییكه خودمون هم باورمون نمیشد، يك صورتک عتیقه رو که برچسب قیمتش 60000 شیلینگ بود، به قيمت 15000 شیلینگ، یعنی یک چهارم قیمتش خريدیم!
بازارصنایع دستی دارالسلام
بعدازخرید به رستوراني نزدیک بازارچه رفتیم و ناهارخوردیم.
ناهار و منوی غذا
به هاستل برگشتیم تا وسایلمان راجمع کنیم. به وسيله برنامه Uber، باجاج گرفتیم تا ما رو به فرودگاه ببره. مسافتي حدود 20 کیلومترتا فرودگاه فاصله داشتیم. 10000 شیلینگ به باجاج دادیم.که این قیمت برای ما فوق العاده بود.چون قبل از این تجربه فاصله های كمتردرحد 7 کیلومتر را با 10000 شیلینگ رفته بودیم. ساعت 2 به فرودگاه رسیدیم. به ما گفتندکه 2 ساعت قبل ازپرواز میتونید وارد سالن فرودگاه بشید. که این هم از آن قانون های عجیب وغریبی بود که تا حالا نشنیده بودم! یکی دیگه از قانونهای عجیبی که فرودگاه دارالسلام داشت، این بود که هنگام رد شدن ازقسمت اسکنر، بايستي بدون کفش و با پاي برهنه رد میشدی! و نكته ديگه اینکه، موقع گرفتن کارت پرواز یك باسکول گذاشته بودن و بار مسافرا را باهاش وزن میکردند! خلاصه فرودگاه شون هم برای خودش جذابیت هایی داشت!
بعد از گذشتن ازاین مراحل (جذابیتها) سوارهواپیما شدیم. حدود40 دقیقه ما زودتر سوارشده بودیم و نزديك به 15 دقيقه هم پرواز تاخیر داشت. بالاخره بعد ازحدودا یکساعت هواپیما پروازکرد و حدودساعت 12:30 به فرودگاه دوحه رسیدیم. به محض اینکه از هواپیما پیاده شدیم و وارد سالن فرودگاه شدیم، دیدیم یکی ازکارکنان فرودگاه دوحه با یه تابلویی که روش نوشته بود «طهران»،اعلام مي كرد: «تهران، تهران!» و تا فهمیدكه ما مسافر تهران هستیم،گفت:«دنبال من بیایين!»خيلي سريع ما رو به گیت بعدی برد و براي ما کارت پروازگرفت. سوارهواپیما شدیم. هواپیما پرواز کرد و بعد ازنزديك 2 ساعت به تهران رسیدیم.