سفر به سرزمین عجایب (سفرنامه آفریقا)

4.4
از 50 رای
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
کشوری که به سرزمین عجایب معروف است!+تصاویر

 06-Keniya-Blog cover (01-03-11).jpg

مقدمه

قاره آفریقا ، قاره سبز که 54 کشور رو در دل خودش جا داده ، سرزمینی پر رمز و راز ، سرزمین قبایل مختلف با هزاران آداب و رسوم شناخته و ناشناخته ، سرزمین مراتع و دشت های بکر ، سرزمین مردمانی ساده زیست با هزاران داستان ناگفته ، سرزمین رنگها ، سرزمین داستان شیر شاه ، سرزمین شادی ها ، غم ها ، ناکامی ها ، شکست ها ، پیروزی ها ، سرزمینی با تاریخی تلخ و شیرین ... همه و همه دلیلی برای رفتن و تجربه نادیده ها و تمام تحقیق های یک ساله ما برای لمس این سرزمین...

سفر ما

بعد از کلی تحقیق در مورد نحوه سفر و تورهای آفریقای جنوبی، متوجه شدیم که با توجه به وسعت کشورها و مسافت های موجود و کیفیت وسایل نقلیه و جاده ها امکان دیدن سه یا چهار کشور آفریقایی در مدت زمان دو هفته وجود نداره و از طرف دیگه برای دیدن و تجربه آفریقا به شکل سنتی و واقعی خودش ، کشور آفریقای جنوبی کلا از لیست ما خط خورد و مسیر اوگاندا و رواندا هم به دلیل مسافت از لیست ما حذف شدن و طی مشورت و مطالعه چندین سفرنامه تصمیم گرفتیم از کشور های کنیا و تانزانیا و زنزیبار دیدن کنیم.

از اونجاییکه من خودم وقتی یک سفرنامه رو مطالعه میکنم  اطلاعات نوشته شده در مورد اون کشور که خیلی هم طولانی هستن رو نمیخونم و مستقیم میرم سراغ مطالب سفرنامه و تجربه های نویسنده ، اینجا توی سفرنامه خودم در مورد کشور کنیا و تانزانیا اطلاعات مختصری رو قید میکنم البته با یک جستجوی ساده توی اینترنت مطالب ریز و درشت این کشورهارو میتونین مطالعه کنین.

کنیا:

جمهوری کنیا که در شرق قاره آفریقا قرار داره و  با مساحت حدود 580 هزار کیلومتر مربع و  با جمعیتی حدود 32 میلیون نفر بعد از ماداگاسکار چهل و هفتمین کشور وسیع دنیاست. همسایه های اون کشورهای تانزانیا در جنوب، اوگاندا در غرب، سودان در شمال غربی، اتیوپی در شمال، سومالی در شمال شرقی هستن و اقیانوس هند هم در شرق اون واقع شده. مناطق ساحلی آب و هوای مرطوب داغ و استوایی داره . در ارتفاعات خنک تر و میزان بارندگی بالاست و شمال کشور کم آب و بسیار داغ. فصل طولانی بارش باران از آوریل تا ژوئیه است و فصل کوتاه بارش باران از اکتبر تا دسامبر. گرم ترین دوره از فوریه تا مارچ و سردترین دوره از جولای تا آگوست است. مهاجرت سالانه بین ژوئیه و سپتامبر رخ میده که میلیونها حیوان وحشی در آن حضور دارند.

درحال حاضر تعداد 42 قبیله در کنیا وجود داره که بزرگترین اونها قبیله کیکویو هست که در مناطق مرکزی کشور زندگی میکنن و بعد از اون قبیله های لوهیا ، لوو ، کالنجین و کامبا قرار دارن ، قبیله ماسای مارا که مورد علاقه توریست هاست فقط یک درصد از جمعیت کنیا رو شامل میشن.

نزدیک به 84 درصد جمیعت کنیا مسیحی و حدود 9 درصد مسلمان و مابقی هندو و بودایی هستن

تانزانیا

تانزانیا در قسمت شرقی آفریقا قرار داره و با کشورهای کنیا ، روآندا ، بوروندی ، زامبیا ، مالاوی و موزامبیک همسایه ‌است، بیشتر خاک تانزانیا با پوشش گیاهی بوته‌زار و علفزار تشکیل شده که در شمال به ناحیه آتشفشانی کلیمانجارو و در شرق به دریاچه تانگانیکا و در جنوب به زمین‌های مرتفع محدود شده

در سال ۱۹۹۶ پایتخت رسمی تانزانیا از شهر ساحلی و بزرگ دارالسلام به شهر دودوما منتقل شد با این حال دارالسلام هنوز پایتخت تجاری و محل بسیاری از نهادهای حکومتی کشور است و بندری مهم برای تانزانیا ، نام تانزانیا کلمه ای مرکب از تانگانیکا و زنگبار است  این دو کشور در سال ۱۹۶۴ با هم متحد شدن و جمهوری تانزانیا را تشکیل دادن.

بیش از 120 قبیله در کشور تانزانیا وجود داره که اصلی ترین قبیله ماسایی ها هستن.

اسلام، مسیحیت و آئین‌های بومی سه دین اصلی این کشور هستن و هر کدوم حدود یک‌سوم از جمعیت کشور رو تشکیل دادن، مردم تانزانیا از لحاظ فرهنگی از ایرانی ها و اعراب عمانی خیلی تاثیر گرفتن که وجود تعداد زیادی از کلمات فارسی مثل شاه و کاکا و غیره در زبان سواحیلی که یکی از زبانهای رسمی این کشور هست ، نشان از همین موضوع داره

مقدمات سفر

زمان سفر رو با توجه به تحقیقی که کرده بودم توی خرداد قرار دادیم تا همزمان بشه با آغاز مهاجرت بزرگ کل های یالدار و گورخرها و البته با ماه مبارک رمضان هم مصادف شد.

1: مسیر مهاجرت حیوانات

1.jpg

پرواز رو از طریق سایت های داخلی با هواپیمایی اتحاد خریداری کردم و بعد در مورد ویزا تحقیق کردم که در مورد کنیا و تانزانیا نیازی به اخذ ویزا نبود و میشد بدو ورود گرفت البته با سفارت هم تماس گرفتم و گفتن که با داشتن یک سری مدارک ساده و مراجعه میتونم ویزارو بگیرم ولی ما همون بدو ورود رو انتخاب کردیم که البته الان ویزای تانزانیارو باید از قبل بگیرید و همچنین باید کارت واکسن تب زرد رو تهیه میکردیم که قبل از سفر رفتیم به خیابان پاستور خیابان 12 فروردین بخش واکسیناسیون انستیتو پاستور و با نشون دادن پاسپورت واکسن تب زرد رو برامون زدن و برای گرفتن قرص مالاریا هم رفتیم مرکز بهداشت غرب تهران که اونجا 16 عدد قرص رو بهمون دادن.

آغاز ماجراجویی

روز سه شنبه نهم خرداد 96 ساعت دوازده با کلی ذوق و شوق حرکت کردیم سمت تهران بزرگ پروازمون ساعت پنج و بیست دقیقه صبح روز دهم با هواپیمایی اتحاد بود که ما ساعت دوازده شب رسیدیم فرودگاه و منتظر شدیم تا پرواز رو اعلام کنن ، بعد از اعلام و طی کردن مراحل چک و سوار شدن ، هواپیما حرکت کرد و ساعت هفت و نیم به وقت امارات رسیدیم به فرودگاه ابوظبی و خیلی سریع رفتیم گیت 15 منتظر پرواز بعدی به نایروبی که ساعت نه و نیم انجام میشد.

2

2.JPG

بعد از پنج ساعت پرواز ساعت دو و نیم بعد از ظهر رسیدیم به فرودگاه جومو کنیاتای نایروبی یک فرودگاه خیلی ساده و تمیز که قبلا هیچ فرودگاهی رو شبیه این ندیده بودم ، تمام روال و روندش با بقیه فرودگاه ها فرق داشت ، توی هواپیما دو تا فرم بهمون دادن که پر کنیم چیز خاصی نداشت همون اسم و فامیل و مشخصات همیشگی ، توی فرودگاه رفتیم توی صفی که مربوطه به ویزای بدو ورود بود نوبتمون که شد پاسپورت و فرم هارو به همراه کارت واکسن تب زرد تحویل دادیم،  انگشت نگاری انجام شد نفری پنجاه دلار هم دادیم و یک برچسب ویزای یک بار ورود چسبوندن توی پاسپورت به همین سادگی ... قبل از سفر در مورد این ویزای کنیا خیلی پرس و جو کرده بودم ولی جواب کاملی نگرفتم , ویزای کنیا رو توی فرودگاه مثل آب خوردن میدن حتی ویزای شرق افریقا (east Africa tourist visa) که باهاش به سه تا کشور کنیا اوگاندا و رواندا میشه سفر کرد رو میشه با هزینه صد دلار همون جا گرفت ولی اگه برنامتون طور دیگه باشه یک ویزای یک بار ورود کنیارو میگیرین که بعد از خروج از کنیا و در صورت سفر به سه کشور تانزانیا اوگاندا و رواندا نیازی به گرفتن ویزای مجدد کنیا و یا مولتی نیست

3

3.jpg

4: مسیر سفر ما 

4.jpg


ورود به نایروبی

بعد از گرفتن ویزا دیگه ما کاری نداشتیم جز ورود به شهر نایروبی از گیت رد شدیم و از سالن ترانزیت خارج شدیم و ساعت هامونو با وقت محلی کنیا که 30 دقیقه عقب تر از زمان ایران بود ست کردیم، الان نیاز بود با برایان ( میزبانمون توی نایروبی که از طریق سایت کوچ سرفینگ بهش درخواست داده بودم) تماس بگیریم ، توی سالن خروجی فرودگاه دو تا کانتر فروش سیم کارت و چندتا صرافی و یک دونه سرویس تاکسی بود توی کشورهای آفریقای شرقی طبق گفته دوستان سیم کارت ایرتل از همه بهتره و من تصمیم داشتم ایرتل بخرم که چون سیستم اون روز مشکل داشت مجبور شدم یک سیم کارت سافاری بخرم که طبق گفته فروشنده قرار بود توی هر دو کشور کنیا و تانزانیا کار کنه که نکرد , اینجا اولین اشتباه رو کردم و به خانومه گفتم من عجله دارم و باید سریع تماس بگیرم همینو که گفتم اونم گفت بیست دلار میشه که بعدا متوجه شدیم توی آفریقا سرکیسه کردن توریست ها و یا به قول خودشون موزونگو یا سفیدها یک کار معمول و عادی حساب میشه.
سفر به آفریقا چالش های خاص خودش رو داره و با هیچ سفر دیگه ای قابل مقایسه نیست بخصوص شهر نایروبی که به نای رابری شهرت داره و دزدی توی سطح شهر زیاده و اینو حتی  در بدو ورود هم میشه حس کرد به همین دلیل قبل از سفر به آفریقا البته به این سبک و سیاق یعنی خارج از تور و با برنامه ریزی شخصی باید اینو بدونین که خواهی نخواهی به شما به چشم یک توریست پولدار نگاه میکنن که باید پول بدی حالا به هر شکل و نحوی .
بعد از خرید سیم کارت توی صرافی بغلی پنجاه دلار چنج کردیم و پنج هزار شیلینگ گرفتیم (هر ده هزار شیلینگ معادل صد دلار بود) ، ایستگاه تاکسی دقیقا روبروی درب ورودی سالن بود که ما به دلیل کمی وقت و ندونستن آدرس و اینکه همه جا گفته بودن توی نایروبی حتما باید قبل از تاریکی هوا خودمون رو برسونیم به محل اقامتمون یک راست رفتیم سراغ گرفتن تاکسی درحالی که اگه از سمت راست وارد بلوار اصلی بشین با فاصله چند قدم به ایستگاه ماتاتوها (همون مینی بوس خودمونه ولی نقاشی شده با نقوش عجیب و غریب با یک سیستم صوتی خفن داخلش) میرسین که با کمتر از یک دلار یا نفری هفتاد شیلینگ مستقیم میشه رفت به مرکز شهر ، آپارتمان برایان توی منطقه یوموجا ، محله تنا بود که بعد از کلی چک و چونه با راننده از نرخ بیست و پنج دلار به 15 دلار رسوندیمش و راه افتادیم.
یک نکته مهم توی آفریقا اینه که نباید هیچوقت و هیچ جا قیمت رو بپرسین مثلا باید برین پیش مغازه دار بگین یک کیلو از فلان کالا بده بعد یک پول درشت هم بدین دستش تو این لحظه طرف زل میزنه تو چشماتون تا ببینه تازه واردین یا که نه خیلی وقته اینجایین ، اینجاس که شما هم باید زل بزنین تو چشماش تا بدونه که آماتور نیستین ، بعد که بقیه پولو پس داد اعتراض کنین بگین زیاد گرفتی قیمتش این نیست تا ببینین درست گرفته یا نه ، ما تست کردیم خوب جواب داد ، البته اینم بگم که فرمول بالا واسه تاکسی اصلا صدق نمیکنه اگه باهاش نرخ رو طی نکنین حداقل پنجاه دلار پیاده میشین تازه اگه آدم منصفی باشه.

اسم شهر نایروبی از روی یک گودال آب گذاشته شده که به زبان ماسایی به معنی آبهای سرد هست ، نایروبی بعد از مومباسا پایتخت شد, این شهر به خصوص محله های فقیرنشینش منو شدیدا یاده فیلمایی مثل رزیدنت اویل ، لجند یا زامبی لند میندازه

حرکت به سمت آپارتمان برایان

بعد از حدود نیم ساعت رسیدیم به آدرسی که برایان داده بود ، محله تنا یکی از چندین محله فقیر نشین نایروبی محسوب میشه که بهشون اسلام (slum) میگن و بزرگترینشون که خیلی هم معروفه کیبراست که برای دیدنش تور یک روزه با هزینه 50 دلار برگزار میکنن  ، معنی فقر توی آفریقا با اون چیزی که ما توی ذهنمون داریم کاملا فرق میکنه توی آفریقا فقر به چیزی کمتر از صفر میرسه از هیچ پایین تر در واقع حتی غذای عادی هم به یک چالش تبدیل میشه.

5: اولین مناظر ار شهر نایروبی

5.JPG

6

6.JPG

7

7.JPG

8

8.JPG

9

9.jpg
بعد از تماس تلفنی با برایان قرار شد ما توی مغازه لباس فروشی برادرش منتظر بمونیم تا بیاد ، چند دقیقه ای طول کشید تا به محیط اطراف عادت کردیم همه سلام میکردن و میپرسیدن کجایی هستین تقریبا همه چشمها روی ما بود و براشون باعث تعجب بود که ما اونجا چکار میکنیم , ده دقیقه بعد برایان همراه خانومش شارون و پسرش ایتان رسیدن و همگی به سمت خونه که یک آپارتمان آبی رنگ شش طبقه بود راهی شدیم ، برایان مستاجر طبقه ششم بود که واحدش شامل دو تا اتاق خیلی کوچک (که به سختی 5 نفر میتونستن داخلش بشینن) ،  یک راهرو باریک ، دستشویی (که درش خراب بود و کلا باز بود) ، یک آشپزخونه خیلی فقیرونه و یک تراس خیلی بزرگ بود، خونه کلا روشویی نداشت و از چند روز قبل از ورود ما آب قطع بود !!!! آقای برایان بیکار بود و تقریبا از طریق همین میزبانی توریست ها و جور کردن تور ارزان قیمت و گرفتن پورسانت زندگیشو میگذروند و البته سعی میکرد خیلی مودبانه مهمون هارو یک کوچولو تیغ هم بزنه و ما هم استثنا نبودیم ، میتونم بگم که توی سفر به آفریقا این آفریقاست که برای شما تصمیم میگیره نه شما . حتی کوچ سرفینگ ماهیت اصلی خودش که دوستیابی ، آشنایی و خیلی چیزای دیگه است رو توی آفریقا از دست میده و یک نوع ابزار تجارت بحساب میاد و بعدا متوجه شدیم همه اونایی که از این طریق میزبان میشن یک جورایی با هم در ارتباطن مثلا اگه یکیشون الان مهمون داشته باشه و یک درخواست جدید بهش داده بشه اونو پاس میده به رفیقش تا اون هاستش کنه خلاصه یک بازاریه واسه خودش.

10 :این هم میزبانمون آقای برایان توی تراس خونش

10.JPG

11: نمایی از تراس خونه برایان

11.JPG

12

12.jpg

 

مقدمات سافاری (ماسای مارا)
از اونجاییکه تور سافاری هزینه بالایی داره به همین دلیل از قبل با برایان صحبت کردم تا یک تور ارزان قیمت برامون پیدا کنه و اونم گفت مشکلی نیست و ما در واقع به همین دلیل مهمان ایشون شدیم ، بعد از کمی استراحت همراه برایان سوار ماتاتو شدیم و رفتیم سمت دفتر تور تا تور دو شب و سه روز ماسای مارارو با قیمت هر نفر سیصد دلار بگیریم ، توی نایروبی تقریبا تمام رفت و آمدها با ماتاتو انجام میشه چون نسبت به سایر وسایل نقلیه هم ارزون تره و هم همه جا در دسترسه ، همه ماتاتو ها یک سیستم صوتی خیلی خیلی خفن دارن که با توجه به صدای خیلی زیادش براحتی میشه فهمید که یک ماتاتو داره نزدیک میشه ،  به هر جهت با هزینه نفری چهل شیلینگ و بعد از گذشت حدود چهل و پنج دقیقه و عبور از ترافیک صعب العبور نایروبی که ترافیک تهران در برابرش مثل شوخی میمونه رسیدیم به مرکز شهر.

13: فضای داخل ماتاتو به سمت مرکز شهر

13.JPG
مرکز شهر نایروبی مثل همه پایتختهای دیگه خیلی شلوغ و در هم برهمه ، به هر گوشه و کناری که نگاه میکردی همه ساختمانها و مغازه ها حصار فلزی و کلی نگهبان داشتن ، دفتر تور ما  که اسمش بیگ تایم سافاری بود و سایت اینترنتی هم داره توی یک ساختمون چند طبقه قرار داشت که برای ورود باید از یک گیت با کلی نگهبان رد میشدیم , رفتیم طبقه هفتم و با پرداخت ششصد دلار تور رو برای دو نفر خریدیم . توی همین چند ساعت اولیه سفر با صد دلار ویزا هفتصد دلار خرج شد.
از دفتر تور مستقیم رفتیم سمت صرافی که داخل یک ساختمان پاساژ مانند بود و بعد از انجام موارد امنیتی و گذر از گیت توی یک صف طولانی ایستادیم که پس از هماهنگی با نگهبان صرافی وارد یک اتاقک شدم که درش پشت سر قفل میشد و صد دلار رو چنج کردم.

14: چون اجازه عکس برداری از صرافی رو نداشتیم این عکس رو از همون صرافی از اینترنت گذاشتم

14.jpg

شب های نایروبی
بعد از اتمام کارهامون توی شهر دوباره ماتاتو گرفتیم که بریم خونه ، هوا هم دیگه تاریک شده بود ، توی نایروبی وقتی از مرکز شهر فاصله میگیرین و یک مقدار وارد حومه شهر و محله های فقیر نشین میشین کلا شکل و ظاهر شهر تغییر میکنه ، خیابون ها یا خاکی ان یا هم اسفالت خیلی بی کیفیت که اگه خاکی باشه خیلی بهتره ، کنار خیابون های اصلی کلی مسیر فرعی خود ساخته وجود داره که ملت با ماشین هاشون رفتن و الان شده یک خیابون که اصلا مشخص نیست چی به کجا میره و کل مسیر هم پر از ماتاتوهای رنگارنگه که با عجله و با سرعت و با کلی سرو صدا دارن جابجا میشن و حتی از روی جدول های کنارخیابون هم رد میشن .

15: خیابون های خود ساخته حومه شهر نایروبی و ورودی محله تنا

15.JPG

وقتی رسیدیم خونه برایان گفت بریم کافی شاپ که ما تعجب کردیم مگه اینجا کافی شاپ هم داره ، رفتیم دو تا کوچه بالاتر دیدیم یک اتاق ساده رو ترمیم و تعمیر کردن با چندتا صندلی رنگ رو رفته با یک تخته به عنوان میز شده کافی شاپ ولی خوب درست کرده بودن محل دنجی بود.
برایان هر شب میومد همینجا و هر وقت مهمان داشت اون هارو هم میاورد , همه کسایی که اینجا دیدیم بیکار بودن و زندگی و مشکلات خیلی عجیب و غریبی داشتن و برای فرار از مشکلات میومدن اینجا با دوست و رفیقاشون گپی بزنن.

سر کوچه دیدیم همه ایستادن و یک چیزی میخورن خب ما هم گرسنه رفتیم ببینیم چه خبره که دیدیم میتورا یا همون دل و جگر بز توی روده بز رو میخورن که هر یک دونه رولش یک دلار بود ، خب برگشتیم به لیلیانی مسئول کافی شاپ گفتیم میری واسمون بخری گفت باشه اونم رفت گرفت و ما هم خوردیم به رنگش نگاه نکنین خداییش خوشمزه بود

16: کوچه کافی شاپ

16.jpg

17: این هم مغازه ای که سر کوچه میتورا میپخت و میفروخت البته یک مقداری هم کثیف بود

17.JPG

18: میتورا

18.JPG

شب که برگشتیم خونه، شارون به یمن ورود ما برامون اوگالی درست کرده بود که شامل خمیر ذرت و کنارشم گوشت تکه شده با سبزیجاته و با دست هم باید خورده بشه و غذای عالی و سنتیشون حساب میشد چون خیلی با آب و تاب ازش تعریف میکردن  ، آب هنوز قطع بود و فقط قبل از غذا شارون یک سطل با یک پارچ آب آورد و ریخت رو دستمون و اینجوری دستمونو شستیم بعد خمیر ذرت رو مثل نون صاف میکردیم میذاشتیم روی گوشت و سبزی و میخوردیم خوشمزه هم بود . 
من دقت کردم به خصوص صبحهای زود هیچکدومشون دست و صورتشونو نمیشستن اصلا روشویی نبود هیچی نبود اینجا دوش آب گرم ندارن فقط آب سرد من از برایان پرسیدم حموم چکار میکنین گفت ماهی یک بار !!!!

19: اوگالی ، غذایی که شارون برامون تهیه دید 

19.JPG

20

20.JPG

21: برایان و خانومش شارون و پسرش ایتان

gbkLoRApX8zzHv5yCrCAo0vpjZmjZ4Gt4OidZdSS.jpeg


شب قبل مورد حمله پشه ها قرار گرفتیم یک پماد ضد پشه از ایران خریده بودیم که واسه پشه های اونجا حکم عسل داشت بیشتر جذب میشدن ببینن این چیه که ما به خودمون مالیدیم , اگر قصد سفر به آفریقارو دارین بدون اسپری ضد پشه اصلا فکرشم نکنین به خودتون رحم کنین و سفرو کنسل کنین. 
صبح خیلی زود آماده شدیم برای رفتن به سافاری که سالها انتظارشو میکشیدیم،  یکی از کوله هارو گذاشتیم خونه برایان و سپردیم به شارون تا بارمون سبکتر بشه البته فقط لباس توش بود ، چون خیلی گرسنه بودیم با برایان رفتیم یک رستوران که نزدیک دفتر تور بود و یک صبحانه تقریبا مفصل خوردیم و بعد از خداحافظی با برایان نشستیم توی ون مخصوص سافاری، ما به همراه یک مرد اسکاتلندی به اسم مایک و یک دختر سریلانکایی به اسم باگیا و رانندمون آقای جکسون حرکت کردیم سمت آنچه که تا اونموقع فقط از طریق راز بقا دیده بودیم.

حرکت به سمت ماسای مارا
مسافت بین نایروبی تا دهکده ماسای مارا (منطقه حفاظت شده حیات وحش) که در جنوب قرار گرفته تقریبا دویست و هفتاد کیلومتره که به دلیل خرابی راه تقریبا 7 ساعت طول میکشه تا به دشت ماسای مارا برسین. ساعت هشت و نیم حرکت کردیم اواسط راه و نزدیک شهر ناروک دیدیم یک جمعیت زیادی چوب و چماق و خنجر به دست دارن وسط جاده راه میرن اول فکر کردیم دعوای بین دو تا قبیله هست ولی بعد فهمیدیم که انتخابات رئیس جمهوره و یکی از کاندیداها اینجا وارد شهر شده

22

22.JPG
بین راه توقف کردیم واسه استراحت و خرید سوغات ولی اینقد قیمتها اینجا بالا بود که اصلا با جیب ما همخونی نداشت جالبتر اینکه صاحب مغازه اومد یک زنبیل هم به ما داد گفت هر چی خواستین بخرین بزارین توش که دست پا گیر نباشه.

23: فروشگاه صنایع دستی که واقعا کارهاش عالی بودن ولی قیمت ها خیلی بالا بود

23.JPG

24

24.JPG
جاده ای که سمت ماسای مارا میره تا نصفه آسفالته ولی نصف آخر خاکی و سنگلاخ توی مسیر کلن زنها و مردای ماسایی رو میشد دید ، تا مارو میدیدن دست تکون میدادن و لبخند میزدن البته بدون ریا و کلک که خب به دل مینشست ما هم دست تکون میدادیم . فضای اونجا رو نمیشه توصیف کرد همه چیز برای ما تازگی داشت  حتی درختها و پوشش گیاهی اونجا هم خاص خودشه و من ندیده بودم طبیعتی که هزاران سال دست نخورده باقی مونده بود عالی بود

25

25.JPG

26

26.JPG

27

27.JPG

28: اهالی دهکده ماسای مارا 

28.JPG


ما ساعت دو رسیدیم کمپ، اقای جوزف مسئول کمپ با یک جوون ماسایی اومدن به استقبال ما و دو نفر همراهیای ما یعنی مایک و باگیا رفتن یک کمپ دیگه , کمپ نزدیک روستا بود بخش ورودی روستا که خیلی هم کوچک بود یک مقداری مدرن شده بود ، ساختمون داشتن ، برق و آب و فروشگاه البته خیلی ابتدایی  ولی توی بقیه دهکده که همه از قبیله ماسایی بودن خبری از مدرنیته نبود نه آب و برقی و نه ساختمانی فقط یک مدرسه خیلی بزرگ روبروی کمپ ما بود که توسط دولت ساخته شده بود ، داخل کمپ نزدیک ده تا چادر ، یک رستوران ، یک فروشگاه کوچک و کمپ مخصوص کارکنان قرارداشت و اطراف کمپ هم تقریبا با چوب حصار کشی شده بود . چادر ما شامل دو تا تخت با پشه بند و یک حموم سیمانی میشد ، آب گرم باید از بالای کوه میرسید پایین تو کمپ که ربع ساعت طول میکشید , برق هم فقط شش عصر تا ده شب و شش صبح تا ده صبح مابقی خاموشی مطلق , به ما گفتن شب که میخوابین حتما زیپ های افقی پایین چادر رو ببندین چون بعضی اوقات شب شغال و کفتار میاد تو کمپ و ممکن پوزه بزنه زیر چادر و بیاد تو !!!!! ولی گفت چیزی نیست کاریتون ندارن ، تا رسیدیم نهار خوردیم و رفتیم یک چرت بزنیم تا که ساعت چهار بریم برای سافاری (گیم درایوینگ یا همون جستجو برای دیدن حیوونا) و دیدن بیگ فایو یا پنچ بزرگون.

29: چادر های کمپ

29.JPG

30: اولین وعده غذایی ما توی کمپ

30.JPG

بیگ فایو یا پنج بزرگون نه از نظر جثه و هیکل بلکه از نظر میزان سختی شکار کردن و دیدنشون به صورت رودررو , این تیم پنج نفره که شامل شیر , یوزپلنگ , فیل , بوفالو و کرگدن میشه یک جورایی پیدا کردن و دیدنشون سخته مثلا کرگدن که اصلا ما ندیدیم یا یوزپلنگ که خیلی کم یابه و رو به انقراض به هر حال توی سافاری دیدن این پنج تا مثل یک مسابقه س که همه تور ها روی دیدن این پنج تا خیلی تاکید میکنن , ما هم همون بعد از ظهر اولی چهارتاشون رو دیدیم .

 

تحقق یک رویا
ساعت چهار جکسون اومد دنبالمون و حرکت کردیم سمت گیت ورودی پارک ماسای مارا جایی که هزار جور مستند در موردش ساخته شده و خواهد شد . بدو ورود اولین کل یالدار رو دیدیم اینجا کلا حس میکنی که توی یک مستند بی بی سی هستی اینجا دیگه آدما تشریف میبرن توی قفس و این حیوونا هستن که آزادانه به شما به عنوان یک موجود غریبه نگاه میکنن .همه ون ها با هم با بی سیم در ارتباطن و هرکدوم که یک حیوان به خصوص یکی از پنج بزرگون رو میبینن بقیه رو هم خبر میکنن تا برن به همون نقطه.


بعد از عبور از دروازه بهشت ماسای مارا وارد دنیای دیگه ای شدیم که اصلا بهش تعلق نداشتیم و نداریم به هر طرفی که نگاه میکردیم یک نوع حیوون رو میدیدیم که یا در حال چرا بود یا در حال استراحت و تیمار بچه هاش دقیقا مثل یک شهر میمونه فقط اینجا شهرونداش حیوانات هستن ولی حس آرامش و امنیتی که اینجا داشتیم رو توی شهر نایروبی که شهرونداش انسانن نداشتیم. ما در تمام مدت سافاری بدون اجازه راهنما بهیچوجه اجازه خروج از خودرو رو نداشتیم و درها کامل قفل بودن ولی مردها و زنهای ماسایی توی این دشت خیلی راحت قدم میزدن و هیزم میاوردن یا داشتن از پیش اقوامشون توی تانزانیا برمیگشتن وقتی مارو میدیدن برامون دست تکون میدادن تازه بچه هاشون هم گله های گوسفند رو همونجا میچروندن , به قول راهنمامون این آدما خودشون جزیی از طبیعت اینجان به هر حال اونا داشتن توی اون دشت راه میرفتن و ما از طرفشون میترسیدیم و میلرزیدیم.
قبل از سفر خیلیا میگفتن این همه راه بری آفریقا حیوان ببینی خب توی خونه راز بقا میبینی میشه همون , باید خدمتتون عرض کنم دیدن راز بقا و دیدن اینجا از نزدیک هیچ ربطی بهم ندارن و دو تا دنیای کاملا جداگونه هستن.

بهرحال بعد از دو ساعت گشت کوتاه برگشتیم به کمپ برای استراحت و تجدید قوا برای گشت اصلی که فردا بود.

31: دروازه ورود به منطقه حفاظت شده حیات وحش ماسای مارا

31.JPG

32

32.JPG

33: مردمی که بدون هیچ ترسی توی اون دشت مشغول کار و فعالیت بودن

33.JPG

34

34.JPG

35: اولین ملاقاتمون با شیر یکی از پنج بزرگون

35.JPG

36: بوفالو یکی دیگه از پنج بزرگون

36.JPG

37: این هم یوزپلنگ که پیدا کردنش خیلی سخته و ما همون عصر اول دیدیمش و یکی از پنج بزرگون

37.JPG

38

38.JPG

39: و نفر چهارم از پنج بزرگون جناب فیل

39.JPG

40

40.JPG

شب شام ما ماکارونی بود باید اعتراف کنم که تمام غذاهایی که توی کمپ به ما دادن خوشمزه و خوش پخت بودن
شب های ماسای مارا داستان خودشو داره بعد از شام اومدیم تو چادر دوش گرفتیم بعد راس ساعت ده برق قطع شد و خب ما هم خوابیدیم ، ساعت یازده بود که از بیرون کمپ و دشت های اطراف صداهای عجیب و غریب میومد , همه جور صدایی از محلی های اونجا تا حیوانات وحشی دشت حتی تا نزدیک کمپ هم بود از کنار چادر هم یک صداهایی تو علفزار میومد به هر حال روز بعد  از جوزف پرسیدیم این صداها چیه اونم گفت شبها بعضی از حیوانات میان تو روستا مثل کفتارو شغال و روباه بعضی وقتا هم فیل و بوفالوها , یک جوری صحبت میکرد انگار که چندتا پیشی ملوس میان تو روستا , خب البته حیوونا حق دارن بیان اونجا خونشونه.

 

 دیدار با سلاطین

روز سوم سفرمون به آفریقا صبح زود ساعت پنج و نیم بلند شدیم رفتیم صبحانه رو خوردیم و دم در کمپ منتظر جکسون و رفقامون شدیم تا بیان بریم برای یک سافاری تمام عیار، خیلی هیجان داشتیم برای دیدن دشت پهناور ماسای مارا .
باید عرض کنم خدمتتون در یک رده بندی که توی اینترنت خوندم از نظر تراکم گونه های جانوری و گیاهی به ترتیب کنیا . تانزانیا . بوتسوانا . افریقای جنوبی و نامیبیا قرار گرفتن که ما هم از شانس و اقبال پاینده تونستیم ردیف اول رو ببینیم .


دوباره حرکت کردیم سمت سافاری , صبح های زود زیبایی این دشت چند صد برابر میشه هوای خنک ، بوی مرغزار و برکه های  اطراف ، انعکاس نور خورشید روی علفزار دور دست ، صدای چهچه پرنده ها و فیلی که در حال ناشتاست و زرافه ای که خرامان خرامان راه میره و یک گوشه چشمی هم به ما میندازه همه و همه فقط در بودن اونجا قابل درکه 

قبل از سفر خیلی در مورد زمان سفر به آفریقا خونده بودم و اکثرا ماه های جون و جولای رو پیشنهاد کرده بودن که بهترین زمان برای سافاری حساب میشه و دلیلش هم دیدن مهاجرت میلیونی کل های یالدار و گورخر هایی بود که از سمت سرینگیتی تانزانیا به دلیل سرد شدن هوا روانه مرغزارها و علف زارهای ماسای مارا میشن که ما هم شاهد این قضیه بودیم و دیدن این منظره از نزدیک خیلی هیجان انگیز بود.

41: هیچ تجربه ای شیرین تر از دیدن دشت ماسای مارا توی صبح زود نیست

41.JPG

42

42.JPG

43

43.JPG

44: فیلی که از دیدن ما خوشحال نبود

44.JPG

45

45.JPG

46

46.JPG

47

47.JPG

48

48.JPG

49

49.JPG

50

50.JPG

51

51.JPG

52: انتظار برای یک لقمه غذا

52.JPG

53: مسیر مهاجرت گورخر ها و کل های یالدار که ما تونستیم شاهدش باشیم

53.JPG

54

54.JPG

55: شیری که از گرمای دشت به بالای درخت پناه برده بود

55.JPG

56

56.JPG

57

57.JPG

58

58.JPG

59: اولین دیدارمون با اسب آبی 

59.JPG

60

60.JPG

61

61.JPG

62

62.JPG

63

63.JPG
توی دشت درختی بود که به دلیل شباهت میوه هاش به سوسیس بهش میگفتن درخت سوسیس ، میوه هاش خوردنی نیست و اگه به صورت خام خورده بشه مسمومیت میاره, مردم محلی ازش نوشیدنی درست میکنن و به عنوان مرهم روی نیش زنبور و مار هم استفاده میشه و مصرف پزشکی و دارویی و بهداشتی هم داره.

64: درخت سوسیس

64.JPG

65

65.JPG

نزدیکای ظهر جکسون برای صرف نهار و کمی استراحت مارو به یک جای امن برد و زیر یکی از همین درختهای سوسیس فرش پهن کردیم و نهارمون که ساندویچ مرغ به همراه چند تا میوه بود رو خوردیم ، استراحت و قدم زدن توی دشت ماسای مارا با وجود اون همه حیوان اطرافمون یک تجربه استثنایی بود که مطمئنا این چیزی نیست که هر جایی و هر زمانی بشه دوباره تجربه کرد.

بعد از سافاری برگشتیم به کمپ گوشی و دوربینارو برداشتیم واسه شارژ چون چهار ساعت بیشتر برق نداشتیم , رفتیم توی رستوران شام آماده بود هم کمپی های دیشبمون رفته بودن و دو نفر جدید اومده بودن آقای ژان اهل فرانسه و اون یکی مارک اهل اسکاتلند، مارک معلم بود توی نایروبی و ژان داشت دنیارو میگشت و اهل هنر بود در اخر مارو دعوت کردن که توی نایروبی بریم پیششون ما هم قبول کردیم .

دیدار با ماسایی ها
صبح روز بعد راهی دهکده ماسایی ها شدیم توی این منطقه مثل این دهکده کم نیست هر جایی از این دشت ماسای مارا تا جنوب سرنگیتی میشه دیدشون، شیوه زندگی ابتدایی دارن خیلی تلاش کردن که آداب و رسومشون رو حفظ کنن ولی ورود تکنولوژی از یک طرف و تبدیل شدن محلهای زندگیشون به پارک ملی و از طرف دیگه خارج کردن ماسایی ها از اون محلها مثل ماسای مارا ، سرنگیتی یا آمبوسلی و خیلی جاهای دیگه , زندگی اینارو دستخوش تغییر کرده و خیلی از سنتهارو دیگه انجام نمیدن. 

66: خوش آمدگویی به سبک ماسایی

66.JPG

67: و خوش آمدگویی به سبک زنان ماسایی

67.JPG

68: نمایی از دهکده ماسایی ها

68.JPG

69

69.JPG

70

70.JPG

71

71.JPG

72

72.JPG

73

73.JPG

74

74.JPG

آداب و رسوم ماسایی ها

در مورد فرهنگ و آداب و رسومشون در این حد متوجه شدیم که پسر بچه ها از وقتی که دیگه بتونن روی دوپا راه برن باید گوسفندهارو ببرن چرا و وقتی به سن بلوغ میرسن یک شب رو توی جنگل میخوابن روز بعد که برمیگردن مادراشون براشون جشن میگیرین بعد از اون به مدت هفت روز باید گله گاوهارو از صبح زود تا غروب ببرن چرا و روز هشتم صبح زود که آفتاب نزده بدنشون رو با آب سرد میشورن و مراسم ختنه سوران انجام میشه هیچ بی حسی در کار نیست لوازم کار فقط یک چاقو و یک بانداژ از پوست گاو و حین کار بچه باید بدون صدا تحمل کنه اگه ناله کنه باعث سرافکندگی خانوادش میشه همه این کارها واسه اینه که طرف درد رو حس کنه و مرد شدنش رو با دردی که میکشه لمس کنه!!! و بعد لباس سیاه میپوشن و صورتشون رو با رنگ سفید تا چهار ماه یا بیشتر نقاشی میکنن و بعد میرن به کمپ آموزش جنگی تا تبدیل به یک جنگجو یا موران بشن این یک پروسه چند ساله هست که در انتها باید یک شیر رو بکشن ولی امروزه با توجه به انقراض گونه شیر در ماسای مارا  اجازه دارن گروه بیست نفره یا بیشتر یک شیر بکشن، از شیر پوست سر ، دندونها و پنجه هاشو میارن به دهکده و کلی جشن میگیرن توی کل این مدتی که آموزش میبینن وظیفشون حفاظت از زنان و گله ها و دهکده س بعد از اون دیگه به میانسالی میرسن و باید سرشون رو بتراشن و زن بگیرن و بچه دار شن , مردها میتونن چندتا زن اختیار کنن و هر چی زن و بچه و گاو بیشتری داشته باشن از احترام و منزلت بالاتری برخوردارن ، کل این پروسه هر پونزده سال انجام میشه تا موران جدید تربیت بشه و مشخصه اصلی جنگجوها موی بلند و زیوالات و نقش و نقوش مخصوص روی صورتشونه.
پسرها با دخترهای همسنشون میتونن رابطه داشته باشن و ممکن عاشق بشن ولی ازدواج نه , ازدواج بعد از مراحل مرد شدنه و از اون طرف دخترها خیلی زود باید ازدواج کنن یعنی درواقع عاشق و معشوق بهم نمیرسن و اختلاف سنی هم بین زوجها خیلی زیاده. 
جمعیت ماسایی ها الان نزدیک به نیم میلیون نفر میشه که توی کنیا و تانزانیا پراکنده ان اول فقط دامدار بودن چون فکر میکردن که اگه دونه ای بکارن زمین قوت خودشو از دست میده ولی بعدها به کشاورزی هم روی آوردن و جزو خوراکشون شد مثل ذرت و لوبیا ولی امروزه دیگه صنعت توریسم هم بهش اضافه شده و ماسایی ها هم این فرصت رو از دست ندادن و جاهایی که توریستها بیشتر هستن سبک زندگی اینها هم تغییر کرده و میشه دید البته اگه وقت داشته باشین و کارمند نباشین و پول هم داشته باشین میتونین خودتون رو به نقاط دورافتاده تر برسونین و ماسایی هایی که هنوز واقعا به همون روش زندگی میکنن رو ببینین مثلا اطراف شهر اروشا و خیلی جاهای دیگه توی کنیا یا تانزانیا که دسترسی هم بهشون به این آسونیا نیست ، اینجا که ماسای ماراست و توریستی جاده اینه حالا باقی جاها بماند.
ماسایی ها به یک خدا به اسم انکای اعتقاد دارن که ماهیت دوگانه داره یکی انکای ناروک یا خدای سیاه که خدای خیره و بارون میفرسته و گاوهاشون رو زیاد میکنه یکی هم انکای نایوکی خدای سرخ که بیرحمه و باعث خشکسالی میشه , انکای اولش مثل آدمها بوده و صاحب همه گاوهای روی زمین ولی وقتی که آسمان و زمین جدا شدن همه گاوهارو با طناب میفرسته پایین برای قومش واسه همینم ماسایی ها خودشونو صاحب تمام گاوها میدونن و اگه یک گاوی رو یک جایی ببینن کاری ندارن متعلق به کیه برش میدارن میرن و این کارو دزدی نمیدونن چون همه گاوا مال اوناست و فقط توی مراسم مخصوصی رگ گردن گاو رو سوراخ میکنن و خونشو با شیر قاطی میکنن و میخورن و عقیده دارن که این باعث قویتر شدنشون میشه ولی گاو رو نمیکشن ، جالب اینکه میگن هر آدمی که به دنیا میاد تا آخر عمر یک نگهبان داره و اگه کار خوب انجام بده اون دنیا میره تو یک دشت سرسبز پر از گاو ولی اگه کار بد انجام بده میره یک جای خشک و بی علف اگه دقت کنین کل اعتقاداتشون از محیط اطرافشون اومده , وقتی مشکلی یا دعوایی بینشون پیش میاد با دادن یک گاو ماده عذرخواهی میکنن به همین سادگی و وقتی کسی میمیره خاکش نمیکنن میگن زمین رو فاسد میکنه فقط میزارنش بیرون تا لاشخورا بخورنش و اگه نخورنش میگن آدم خوبی نبود و بهش روغن و خون روباه میمالن تا دیگه خورده بشه. 
توی زبون محلی به خونه هاشون میگن اینکاجیجیک و زنها مسئول ساخت خونه هستن هیزم میارن و چهار چوب خونه رو بنا میکنن بین تنه های کلفت چوب های نازک ترو به صورت افقی قرار میدن و با مخلوطی از خاک و پهن گاو پرش میکنن توی سقف پهن گاو بیشتری بکار میبرن تا کامل ضد آب بشه داخل خونه آتش همیشه روشنه , خونه شامل یک اتاق بزرگ و چندتا نیمچه اتاق که فقط یک نفر میتونه توش بخوابه, یک روزنه کوچک هم داخلش درست میکنن تا نور وارد بشه و دود آتش خارج بشه, ما که وارد شدیم خانوم خونه یک لیوان شیر بهمون داد که با یک برگ مخصوص که همونجا رشد میکرد شیرینش کرده بود.
مردها با هیزمی که زنها جمع میکنن دور تا دور حصار درست میکنن که خیلی هم بلند نیست اینجا که ما بودیم دو شب پیش فیل اومده بود داخل و حصار رو خراب کرده بود که داشتن درستش میکردن .
داستان زنان ماسایی با مردها فرق میکنه , جامعه ماسایی یک جامعه کاملا مرد سالاره دخترها از بچگی به مادراشون کمک میکنن ، به بلوغ که نزدیک شدن ختنه میشن اگه ختنه نشن هیچ کس باهاشون ازدواج نمیکنه میگن مشکل داره و از چشم میوفته تقریبا تمام کارهایی که داخل دهکده انجام میشه رو زنها انجام میدن و از بچگی موی سرهاشون رو کوتاه میکنن و میتراشن تا دست و پا گیر نباشه و با کسی که ازدواج میکنن معمولا تا دو برابر خودشون سن داره که قبلا گفتم دلیلشو .
اینجا وقتی بچه دار میشن تا چهار پنج ماه بهش دل نمیبندن چون ممکنه بمیره از این مدت به بعد خوشحال میشن که یک بچه گیرشون اومده و توی سنین بالاتر یک دندون نیش ازش میکشن تا به عقیده خودشون از بیماری های تب دار جلوگیری کنن , زن و مرد گوشهاشون رو هم سوراخ میکنن و بهش یک سری زیورآلات مخصوص آویزون میکنن. 
رسم دیگه ای که دارن اینکه وقتی یک مهمون براشون میاد همه چی زندگیشون رو در اختیارش میزارن تا هر وقت که شد ممکنه طرف یک سال هم بمونه اونا وظیفه خودشون میدونن که ازش پذیرایی کنن اصلا چیزی به اسم مال من و مال تو وجود نداره بخصوص بین قبیله خودشون.
اینجا لباسی رو که میپوشن بهش شوکا میگن که یک پارچه چهارخونه قرمز رنگ یا آبی و مشکی رنگه , قدیما لباسشون رو از پوست و چرم گاو تهیه میکردن ولی الان دیگه پارچه نخی و حتی تی شرت و کاپشن استفاده میکنن.

خب بعد از تمام شدن بازدیدمون از دهکده ماسایی ها که واقعا دل کندن از اون همه زیبایی و آداب و رسوم دیدنی خیلی سخته با اهالی دهکده خداحافظی کردیم و رفتیم سمت نایروبی .

بازگشت به نایروبی
توی راه برگشت به نایروبی یک رستوران برای نهار توقف کردیم که غذا بصورت سلف بود و پنج شش تا غذا مثل برنج و ماکارونی گوشت بز که همون نیاما چوما بود رو داشت که واقعا چسبید همین جا بود که دوستمون مایک بعد از شکایت ما از پشه ها اسپری ضد پشه خودشو که اسمش فرمول جنگل بود رو به ما داد چون خودش داشت برمیگشت اسکاتلند و نیازی بهش نداشت , این اسپری توی باقی سفر برای ما حکم یک معجزه یا نجات دهنده یا سپر بلا رو داشت

75

75.JPG

بعد از رستوران رسیدیم به ویو پوینت یا منطقه دید ریفت ولی یا دره گسلی که یک فرورفتگی خیلی بزرگ روی زمینه که در اثر رانش پوسته زمین بوجود اومده و از دریای سرخ تا موزامبیک کشیده شده  ،این منطقه پوشش گیاهی خیلی عجیب و خاصی داره که قبلا ندیده بودیم مثل درخت کاکتوس به اسم کاندلابرا و سوسیا, خیلی از گیاههارو هم ما داریم ولی اونجا فقط سایزشون دو سه برابره که اونم بدلیل استوایی بودنشه

76

76.JPG

77: ریفت ولی

77.JPG

78

78.JPG

79

79.JPG
ما ساعت سه رسیدیم نایروبی و برایان با ماشین برادرش اومد دنبالمون که ده دلارم هم ازمون گرفت رفتیم آپارتمانش تا فردا صبح حرکت کنیم سمت مرز نامانگا و بعد به شهر اروشا.
آخر شب با برایان رفتیم توی یک آشپزخونه خونگی که کنار کافی شاپ بود و یک خانوم برای اینکه درآمدی داشته باشه دو سه مدل غذا درست میکرد و میفروخت, یک اتاق کوچک رو رنگ کرده بود با یک گاز و چند تا دیگ , غذاهاش هم محلی بودن مثل ریبا و اتولا و ماتومبو که همون دل و جگر و روده گوسفند رو گریل شده یا سرخ شده درست میکنن و با خمیر ذرت لقمه میکنن و میخورن ما سه تا غذا سفارش دادیم شد هشت دلار که قیمت خوبی بود.

80: آشپزخونه خونگی کنار کافی شاپ

80.JPG

81

81.JPG

82

82.JPG


حرکت به سمت تانزانیا

صبح ساعت شش از خواب بیدار شدیم خواستیم صبحونه بخوریم که توی آشپزخونه کوچکشون هر چی گشتیم جز چندتا ظرف نشسته چیز دیگه ای پیدا نکردیم ، یخچال هم که نداشتن اصلا مواد غذایی نداشتن به هر حال خیلی سریع بعد از بیدار کردن برایان و خداحافظی با شارون رفتیم سمت ایستگاه ماتاتو تا بریم ایستگاه اتوبوس برای عزیمت به تانزانیا.

روز قبل هرچی دنبال بلیط شب یکسره به دار السلام گشتیم همه گفتن اتوبوس شب نداریم و باید دو تیکه برین که ما هم بلیط به اروشا به قیمت پنجاه دلار برای دو نفر گرفتیم.
از برایان هم خداحافظی کردیم و سوار اتوبوس شدیم که درواقع مینی بوس بود , مسافت بین نایروبی و اروشا حدود 280 کیلومتره که با توجه به سرعت پایین اتوبوس  و مینی بوس ها تقریبا 7 الی 8 ساعت طول میکشه تا به اروشا برسین ، ما بعد از سه چهار ساعت رسیدیم شهر مرزی نامانگا توی این قسمت دو تا ساختمان نوساز بود که داخل یکیش مهر خروج کنیا رو میزدن و اون یکی ویزای تانزانیا و ورود به تانزانیا ،توی هر دو بخش کارت واکسن تب زرد رو ازت میخوان, توی هر دو بخش یک اتاق پزشک وجود داشت که میتونستی واکسن رو همونجا بزنی و کارتتو بگیری، به هر حال ما بعد از انگشت نگاری و چک پاسپورت توی ساختمون اول از کنیا خارج و دوباره سوار اتوبوس شدیم و رفتیم ساختمون دوم ، دو تا فرم پر کردیم و دوباره انگشت نگاری انجام شد نفری پنجاه دلار هم دادیم و ویزارو مثل آب خوردن گرفتیم که الان دیگه بدو ورود ویزا نمی دن و از قبل باید بگیرین.

83: ایستگاه مینی بوس ما به سمت اروشا

83.JPG

84

84.JPG

85

85.JPG

86

86.JPG

87: مرز نامانگا ،نقطه صفر مرزی کنیا و تانزانیا

87.JPG

88

88.JPG

89

89.JPG

ورود به کشور تانزانیا
وارد تانزانیا که شدیم همه به ما میگفتن جامبو مامبو که به زبون سواحیلی یعنی سلام چطوری و لبخند میزدن خیلی رفتارها بهتر بود هر چی از کنیا فاصله میگرفتیم حس امنیت و آرامش ما بیشتر میشد اینو هر دوتامون حس کرده بودیم دیگه از اون حجم استرس و اضطراب خبری نبود از اون سردرگمی و حیرونی خبری نبود.

ساعت سه بعدازظهر رسیدیم اروشا مسافرها تک تک پیاده شدن من رفتم پیش راننده که اسمش جوزف بود گفتم ما باید فردا صبح بریم دارالسلام میتونی مارو دفتر اتوبوس رانی کلیمانجارو پیاده کنی اونم گفت باشه و اینکه کجا میتونم پول تبدیل کنم بازم گفت خودم میبرمتون که برد و صد دلار چنج کردیم و دویست و بیست هزار شیلینگ تانزانیا گرفتم .
از طریق دفتر کلیمانجارو بلیط اتوبوس فردا صبح به دارالسلام رو نفری سی و سه هزار شیلینگ تانزانیا یا همون پونزده دلار خریدیم  و دوباره به جوزف گفتیم همین اطراف  جایی رو سراغ داری که شب بخوابیم گفت نگران نباشین ، بعد از دیدن چند تا هتل مارو برد به هتل نیو انکس توی خیابون کلنل میدلتون پشت استادیوم شیخ امری شبی پونزده دلار که صد متر با دفتر اتوبوس بیشتر فاصله نداشت ، بعد از گرفتن اتاق جوزف رو دعوت کردیم به نهار و اونم مارو برد به یک رستوران شیک و کلی با هم صحبت کردیم و واقعا خوش گذشت هزینه کل رستوران 15 دلار شد.
بعد از خداحافظی با جوزف عزیز رفتیم داخل هتل و برای اولین بار در طول این چند روز اقامتمون توی آفریقا تونستیم دوش آب گرم بگیریم که واقعا لذت بخش بود .

بعد از کمی استراحت رفتیم بیرون تا گشتی توی شهر کوچک اروشا بزنیم ، اونجا بود که برای اولین بار بعد از ورود به آفریقا حس امنیت و آرامش رو تجربه کردیم ، گرما و مهربونی آدما رو توی چهره هاشون میشد دید ، خیابون ها پر بود از دستفروش هایی که بساط پهن کرده بودن و مردمی که مشغول خرید و رفت آمد بودن ؛ ما هم تا قبل از تاریک شدن هوا توی شهر قدم زدیم و لذت بردیم ، توی مسیر برگشت مقداری خوراکی برای صبحانه خریدیم و غذای مختصری برای شام خوردیم و زود خوابیدیم تا صبح سرحال باشیم

90: دفتر اتوبوسرانی کلیمانجارو توی شهر اروشا

90.JPG

91: هتل ما که نزدیک دفتر اتوبوس بود 

91.JPG

92: رستوران شیکی که جوزف مارو اورد

92.JPG

93

93.JPG

94: نمایی از اتاق ما که واقعا شیک و تمیز بود

94.JPG

حرکت به سمت پایتخت ، دارالسلام
مسافت اروشا تا دارالسلام 620 کیلومتره و حدودا 13 ساعت راهه که با توجه به کیفیت خوب جاده ها اذیت کننده نیست و سفر راحتی میتونین داشته باشین ، صبح روز بعد ساعت پنج و نیم زدیم بیرون تا بریم ایستگاه اتوبوس , ساعت حرکت شش و نیم بود که به موقع هم راه افتاد نزدیکای ظهر رسیدیم به یک رستوران بین راهی واسه نهار ، دو تا ژتون غذا به قیمت بیست هزار شیلینگ خریدیم ، رستوران حالت سلف داشت و میتونستی از بین چند غذا که عمدتا محلی بودن انتخاب کنی که انصافا غذاش عالی بود  ،بین راه از شهر موشی هم عبور کردیم جایی که بهترین گزینه برای رفتن به کلیمانجارو حساب میشه و تورهای مختلفی از هفتاد دلار تا دو هزار دلار داره که بسته به قیمت از دامنه کوه تا قله رو میتونی ببینی .

95

95.JPG

96: رستوران بین راهی

96.JPG

97

97.JPG

98

98.JPG
بعد از 13 ساعت رسیدیم به ایستگاه کلیمانجارو توی دارالسلام من فکر میکردم که ایستگاه توی شهره ولی وقتی روی گوگل مپ چک کردم دیدم کلن بیرون شهریم تا که پیاده شدیم همه راننده تاکسیها و بودابوداها ( موتور سیکلت خودمون) ریختن دوربرمون صدا میزدن موزونگو موزونگو و هزار جور قیمت رو میگفتن یکی سی دلار یکی چهل دلار !!! ما هم تنها سفید پوست جمع , بهشون الکی گفتم من قیمتو میدونم الان دو ماهه تو آفریقام بعد به اجبار رفتیم داخل ساختمونی که اونجا بود و از خانمی که اونجا کار میکرد پرسیدیم هزینه تاکسی چنده گفت ده یا دوازده دلار ما هم به اولین راننده گفتیم ده دلار گفت نه الان غروبه سیزده آخرش , نشستیم تو تاکسی رفتیم سمت هتلی که نزدیک اسکله رزرو کرده بودم.

99: سوار بر تاکسی به سمت هتلمون توی دارالسلام

99.JPG
دارالسلام

پایتخت اصلی تانزانیا شهر دودوماست ولی چون خیلی از مراکز دولتی تو دارالسلامه اینجارو به عنوان پایتخت میشناسن و نسبت به نایروبی نوعی بهشت به حساب میاد کلا اینجا همه چیزش خیلی بهتر از کنیاست حداقل استرس و اضطراب نداری .
رسیدیم دم در هتل کیبودیا که از سایت بوکینگ به قیمت پونزده دلار رزروش کرده بودم ، هتل خیلی ساده ای بود بیشتر شبیه مسافرخونه که متاسفانه سیستم خنک کننده نداشت و فقط پنکه سقفی بود که واقعا توی اون هوای بندری و شرجی کفایت نمیکرد به هر حال رفتیم داخل کارهارو کردیم و مسئول پذیرش هتل همونجا یک صد دلاری واسمون چنج کرد و دویست و بیست هزار شیلینگ بهمون داد .
بعد از تحویل اتاق و مستقر شدن رفتیم بیرون تا گشتی توی شهر بزنیم از خانوم هتل دار پرسیدیم الان بریم بیرون امنه گفت اینجا امنه خیالتون راحت فقط دوربین و زیورآلات باهاتون نباشه ، اینجا ورودی ساختمونها و فروشگاها نرده و قفس نداشت البته بعضیاشون نگهبان و نرده داشتن ولی تو ذوق نمیزد , از دوتا خیابون که رد شدیم رسیدیم به اسکله و دفتر فروش بلیط کشتی کلیمانجارو و دفتر فلایینگ هورس که از قبل در موردشون تحقیق کرده بودم , رفتم دفتر کلیمانجارو قیمت رو پرسیدم گفت نفری سی و پنج دلار که گرون بود بعد گفت اگه ارزون میخواین برین دفتر فلایینگ هورس که نفری بیست دلار و ساعت حرکتشم دوازده ظهره ولی چون اونموقع بسته بود قرار شد فردا صبح بیاییم و بلیط رو بخریم.
از اونجاییکه ماه رمضان بود لب اسکله یک سری میز و صندلی پلاستیکی گذاشته بودن و غذای خونگی میفروختن که خیلی هم شلوغ بود و مردم محلی همونجا افطار میکردن یک تعدادی هم که دست فروش بودن نشسته بودن و بلند بلند قران میخوندن که آدمو اروم میکرد .
صبح ساعت هشت و نیم زدیم بیرون تا یک گشتی توی شهر بزنیم و هم سیم کارتمون که اینجا کار نمیکرد رو درستش کنیم , دارالسلام بزرگترین و مرفه ترین شهر تانزانیاست که قبلا اسمش امزیزیما بوده یک دهات کوچک ماهیگیری که بعدا کنارش شهر دارالسلام رو بنا کردن و روی هم میشه دارالسلام ، پنج میلیون نفر هم جمعیت داره شهر آروم و بی سرو صدایی که از همهمه و های و هوی شهری مثل نایروبی خبری نیست یک جورایی شبیه بندرعباس خودمونه همون شکل وشمایل ، رفتیم داخل یک پاساژ  دفتر خدمات ایرتل که هرچی با سیم کارت ما ور رفت درست نشد که نشد ما هم گفتیم آقا یک سیم کارت جدید بنداز , همه کاراشو کرد داد تحویل گفتم چند میشه گفت پنج هزار شیلینگ !!!!!!! یعنی حدود دو ونیم دلار که ما بابت سیم کارت توی نایروبی بیست دلار داده بودیم .

به سوی زنگبار

ساعت یازده رفتیم دفتر فلایینگ هورس و دو تا بلیط به قیمت نفری بیست دلار خریدیم, کشتی فلایینگ هورس هر روز ساعت دوازده حرکت میکنه و ساعت چهار عصر میرسه ولی کشتی کلیمانجارو روزی دو سه بار حرکت داره و یک و نیم ساعته میرسه و بلیطش هم نفری سی و پنج دلاره که این به دادن پونزده دلار اضافه نمیارزید , به هر حال ساعت یازده و نیم وارد اسکله شدیم رفتیم توی یک محوطه مسقف نشستیم و راس ساعت دوازده سوار کشتی شدیم، کشتی شامل سه طبقه بود که طبقه وسط و پایین مختص مردم محلی و طبقه بالا که vip حساب میشد مختص توریست ها بود, بخش وی ای پی سیستم خنک کننده داشت با کلی صندلی های راحت و دو تا مانیتور که قران پخش میکردن که خیلی هم خلوت بود با حدود بیست نفر مسافر که عمدتا اروپایی بودن ولی دو تا طبقه پایینی گرم و شرجی با صندلیای خشک و پاره البته ناگفته نماند که مردم عادی فکر کنم حدود پنج دلار کمتر از توریست ها پرداخت میکردن .

100: خیابون ساحلی دارالسلام 

100.JPG

101

101.JPG

102: هرجایی میشه فقر رو دید حتی اینجا لب ساحل پایتخت 

102.JPG

103

103.JPG

104: دفتر کشتیرانی کلیمانجارو و سمت چپش دفتر فلایینگ هورس

104.JPG

105

105.JPG

106

106.JPG

107

107.jpg

108: طبقه اول کشتی که مخصوص مردم بومی بود

108.JPG

109

109.JPG

110: طبقه بالا و بخش vip مخصوص توریست ها

110.jpg

تاریخ زنزیبار
زنگبار کلمه فارسی به معنی ساحل سیاهان است، زنگ یعنی سیاه و بار یعنی ساحل و کناره , عربها بهش میگن زنجبار و اروپاییها زنزیبار ، در زمان آل بویه حاکم شیراز علی بن سلطان حسن با هفت پسرش و کلی کشتی میان اینجا و اسمشو زنگی بار میزارن و امپراتوری زنج و نژاد افروشیرازی بوجود میاد و زبان سواحیلی ایجاد میشه که خودشون بهش زبان شیرازی هم میگن , اینجا شیرازی بودن اصالت و نجیب زادگی به حساب میاد ، بعدها از جنوب ایران از شهرهایی مثل چابهار هم بهش مهاجرت کردن . این جزیره خودش یک کشور مستقله و رئیس جمهور داره , نزدیک پنجاه سال پیش کشور تانگانیکا و زنگبار قراردادی امضا میکنن و با هم متحد میشن و اسم دو تا باهم میشه تانزانیا , پایتخت زنزیبار شهر استون تاون هست که بافت قدیمی اون جزو میراث فرهنگی بشری ثبت شده که چون ساختمون هاش از سنگ مرجانی ساخته شدن بهش میگن استون تاون (شهر سنگی) و یک ضرب المثل معروفم در موردش گفته میشه که وقتی فلوت توی این شهر نواخته میشه کل افریقا به رقص میاد و واقعا زیباست.
برنامه سفر ما به این شکل شد که اول استون تاون رو ببینیم و بعد با توجه به تعریف و تمجیدها و توصیه دوستان بریم ساحل پاژه توی شرق ، ساحل نونگوی شمال و ساحل کیزیمکازی جنوب تا همه ساحلاش رو تجربه کنیم .


کاریبو زنزیبار یعنی به زنزیبار خوش آمدید
ساعت چهار عصر رسیدیم به اسکله ورودی ، پیاده شدیم رفتیم سمت گیت ورود و چون همون طوریکه قبلا گفتم اینجا خودش یک کشور و بخش خودمختار حساب میشه باید دوباره فرم ورود پر میکردیم ،پاسپورتهارو چک کردن و مهر ورود زده شد دقیقا شبیه ورود به ترکیه , افسری که اونجا بود خیلی خوش برخورد بود و کار ما رو هم خیلی سریع انجام داد. 

111

111.JPG

112

112.JPG

113: کانتر چک پاسپورت و اخذ ویزا

113.JPG

حرکت به سمت آپارتمان عدیل
از قبل توی سایت کوچ سرفینگ به آقایی به اسم عدیل درخواست داده بودم اصالتا اهل زنزیبار بود ، توی استون تاون یک دفتر خدمات تور داشت و وضعش خوبی هم داشت ،طلاق گرفته بود و یک دختر داشت که پیش مادرش زندگی میکرد و قرار بود جلوی دفتر کلیمانجارو بیاد دنبالمون که دقیقا سر موقع با یک تویوتا هاچ بک همراه با همکارش خانم ویویان که آلمانی بود اومد و همگی به سمت خونش که توی محله ماچینا موییشی بود راه افتادیم , توی راه هم کامل توضیح داد که چطوری با دالا دالا (همون ماتاتو کنیا که تو تانزانیا بهش میگن دالا دالا ولی کوچک تر و تنگ تره) خودمون رو به مرکز شهر و جاهای دیگه برسونیم , خوشبختانه اینجا میزبانمون خیلی آدم باحال و خوش برخوردی بود کل جزیره رو کامل میشناخت و توی قدم به قدم جزیره دوست و رفیق داشت ...

حتی توی همون مسیر کوتاهه اسکله تا خونه عدیل هم از ظاهر شهر میشد فهمید که قراره روزهای هیجان انگیزی رو اینجا بگذرونیم ، خیابون های تمیز ، بافت و معماری خاص شهر و مردمی که لبخند به لب داشتن....
رسیدیم خونه عدیل یک خونه شیک سه خوابه ، یک اتاق پذیرایی ،  حموم ( فقط دوش آب سرد) دستشویی ، آشپزخونه و یک اتاق لابی مانند که توش میز نهارخوری بود و بقیه اتاقها بهش راه داشتن در کل به معنی واقعی خونه بود و راحت , ما قبل از سفر دو تا تابلو پته به عنوان سوغات از بازار کرمون خریده بودیم که یکیو دادیم به برایان و یکی دیگه رو هم دادیم به عدیل که خیلی خوشحال شد.

114: خونه عدیل

114.JPG

115