سفر به مراغه باغ شهر ایران
ما چهار دوست دوران دبیرستان هستیم که چند سالی ست هر بهار باهم به یک سفر داخلی میرویم . این بار تصمیم گرفتیم که در سر راه تبریز مراغه را هم ببینیم . البته این پیشنهاد من بود که دوستان هم با تواضع پذیرفتند . طبیعتا قبل از هر چیز به سراغ سفرنامه ها ( و مثل همیشه اول سراغ سفرنامه خانم سمیرا منفرد ) و سایت های معرفی مراغه رفتم . بدین وسیله اطلاعات خوبی هم از مراکز تاریخی و جاذبه های طبیعی شهر به دست اوردم .بعد نوبت پیدا کردن محلی برای اقامت و بلیط قطار بود .چون یکی ازدوستان همسفر ما همسرش فرهنگی ست توانستیم دو شب در خانه معلم مراغه جا رزرو کنیم . بلیط های قطارتهران - مراغه را هم از دو هفته قبل برای ساعت هشت شب پنج شنبه سوم خرداد خریداری کردیم که ساعت حدود شش صبح جمعه به مقصد می رسیدیم . اما درست یک هفته قبل از مسافرت یک اس ام اس شرکت راه آهن اعصابم را به کلی بهم ریخت چون محتوای آن پیام این بود که : مسافر گرامی قطار ساعت 8 شب تهران - مراغه به تاریخ سوم خرداد کنسل شده .سریعاً به جستجو در سایت های اینترنتی فروش بلیط قطار پرداختم و خوشبختانه توانستم برای ساعت چهار عصر همان روز پنج شنبه سوم خرداد 97 بلیط یک کوپه چهارنفره را خریداری کنم .فقط اشکالش این بود که ساعت حدود 3 صبح به مراغه می رسیدیم .و به نظر می رسید در آن ساعت پیدا کردن تاکسی برای چهار خانم کار ساده ای نباشد.
قرار شد دوستان از غرب مازندران و من هم از شرق مازندران ساعت حدود یک ونیم بعد از ظهر پنج شنبه سوم خرداد در ایستگاه راه آهن تهران حاضر باشیم . البته همه خیلی زودتر رسیدیم . کمی در نماز خانه استراحت کردیم . ساعت دو وچهل و پنج دقیقه به سالن انتظار بزرگ ایستگاه راه آهن آمدیم اما هر چه به تابلو اعلان حرکت قطارها نگاه می کردیم اسمی از قطار تهران - مراغه نمی دیدیم ولی زمان حرکت قطارهای سایر مسیر ها ، حتی تا ساعت 6 عصر هم دیده می شد. به اطلاعات مراجعه کردم گفتند هنوزبه ما اعلام نکردند . زمان حرکت نزدیک می شد و من دیگر داشتم نگران می شدم . به قسمت کنترل بلیط ها و ورود به سالن ترانزیت هم مراجعه کردم . بلیط ها را نشان دادم آنها هم گفتند هنوز اعلام نشده و شما تنها نیم ساعت قبل از حرکت می توانید وارد این سالن شوید . راست راستی خبری از قطار تهران - مراغه نبود . برای بار دوم به اطلاعات و قسمت کنترل بلیط مراجعه کردم بازهم هر دو واحد با خونسردی همان جواب قبلی را تکرار کردند. سرگردان کنار سالن ترانزیت ایستاده بودم که یک خانواده وارد شدند و در جواب خانمی که بلیط ها را کنترل می کرد و پرسید به کجا می روید آقا پسر 12-10 ساله شان گفت مراغه . من با خوشحالی پرسیدم مگر اعلام شد .که مادرش گفت همان قطار تبریز است که از مراغه گذشته و به تبریز می رود . یعنی تمام این مدت که تابلو اعلانات ، قطار تهران -تبریز را اعلام می کرد،منظورهمان قطار ما بود . پس چرا اطلاعات و قسمت کنترل بلیط این مطلب را نمی دانستند . وچرا من بعد از این همه مسافرت با قطار به شماره قطارکه در بلیط به طور واضح نوشته شده ، توجه نکرده بودم . پس بسیار سفر باید تا پخته شود خامی .
خلاصه بعد از تحمل کلی اضطراب ، داخل کوپه مان شدیم و سعی کردیم با فراموش کردن این مسئله از همان ابتدا از سفرمان لذت ببریم . به ویژه آن که دونفر ازما اولین بار بود که با قطار مسافرت میکردند و خیلی خوششان آمده بود. (برای رسیدن به این شهر علاوه بر قطار می توان از اتوبوس و یا هواپیما نیز استفاده کرد) . خوشبختانه یک خانواده مراغه ای در کوپه مجاور ما بودند و علاوه برشماره دو آژانس تاکسی شبانه روزی اطلاعات مفید دیگری هم در اختیار ما قرار دادند . کلی مناظر زیبا ( در مسیر گذر قطار از تهران به کرج ، قزوین ، زنجان و میانه ) از پنجره کوپه مان و راهرو قطار را دیدیم و با تاریک شدن هوا کوکو های مرغ خوشمزه ای را که یکی از دوستان عزیزمان زحمت کشیده وبرای همگی ما آورده بود ، خوردیم . و آنقدر به یادآوری خاطرات خوب گذشته مشغول شدیم که متوجه نشدیم حدود نیمه شب است. ساعت گوشی ام را روی ساعت دو و نیم صبح تنظیم کردم . با صدای زنگ گوشی همگی خیلی راحت بیدار شدیم و بعد از جمع آوری پتو و ملحفه و بالش که در قطار دراختیار ما گذاشته بودند ، وسایل خودمان مان را هم جمع و جور کردیم . با آژانس تاکسی هم از همان داخل قطار تماس گرفتیم . ساعت حدود سه و بیست دقیقه صبح بود که در ایستگاه راه آهن مراغه ، دومین شهر بزرگ آذربایجان شرقی که درست روبروی ارومیه در این سوی دریاچه ارومیه واقع شده است از قطار پیاده شدیم . باران باریده بود و زمین هنوزخیس بود . برای ما که مانتوی تابستانی پوشیده بودیم هوا سرد بود . طوری که من سریع ژاکتم را از چمدان بیرون آوردم و پوشیدم . مراغه مانند سایر شهرهای آذربایجان شرقی آب و هوای کوهستانی دارد که در پاییز و زمستان سرد و برفی و از اواسط بهار تا پایان تابستان هوای مطبوعی دارد .. تاکسی که رزرو کرده بودیم در ایستگاه آماده بود . در بدو ورود رودخانه صوفی چای و پارک زیبای دو طرف آن را دیدیم که در آغوش مراغه باران زده آرام خفته بود .
تصویر 1 - رودخانه صوفی چای در شب ( این عکس را از اینترنت گرفتم )
آقای راننده باخوشرویی به ما خوش آمد گفتند و ما را به خانه معلم رسانند و گفتند که باید زنگ بزنید و داخل بروید تا خیالم راحت شود . ساعت حدود 4 صبح بود و ما نگران بودیم که نکند مسئول خانه معلم بد خواب شده باشد و عصبانی، اما خوشبختانه ایشان هم بامهربانی از ما استقبال کردند. و یک اتاق خوب، بزرگ و نسبتاً تمیز با پنجره های بزرگ که یک بالکن نیز داشت، درطبقه دوم در اختیار ما قراردادند. کمی به اطراف نگاه کردیم آسانسوری دیده نمی شد به ناچار با بار و بنه از آن همه پله بالا رفتیم. پنج تختخواب، یک سری شش تایی کمد چوبی کوچک ، یک میز کوتاه و چهار صندلی ، یخچال ،یک دستگاه تلفن و یک تلویزیون کوچک LCD - که به دیوار نصب شده بود - مجموع چیزهایی بود که در اتاق دیده می شد . در طبقه همکف کنار اتاق مدیر مرکز یک آشپزخانه قرارداشت که یک سماور بزرگ همیشه درآن در حال جوشیدن بود. یک اجاق گاز ، حدود ده پانزده فلاسک چای، چند بسته چای کیسه ای وچند قندان قند نیز برای رفاه حال مسافران گذاشته بودند. تعداد کمی ظروف ،یک ماهی تابه و یک دیگ بزرگ و یک آبکش تنها وسایل آن آشپزخانه بود. اما رستوران مرکز که در همان طبقه همکف بود ، دستشان درد نکند هرآنچه ازفنجان و بشقاب و قاشق و چنگال می خواستیم در اختیارمان قرار می دادند .
تصویر 2- سوئیت خانه معلم مراغه
روز اول ، جمعه چهارم خرداد 97
صبح زود من و یکی از دوستان زودتر ازبقیه ازخواب بیدار شدیم و منظره زیبای اطراف را از پنجره و بالکن اتاقمان دیدیم سپس با باز کردن پنجره هوای رقیق و سالم را وارد ریه هایمان کردیم . و آنقدر این هوای خنک ما را به وجد آورد که دیگر ماندن در چهاردیواری ممکن نبود . دو نفری شال و کلاه کردیم و زدیم بیرون .خانه معلم مراغه در ابتدای شهرک کاملاً مسکونی فرهنگیان با خیابان هایی عریض قرار گرفته و خانه های ویلایی آرامش خاصی را به این منطقه داده اند. درختان توت سفید و شاتوت پر از میوه ، بیانگر آن بود که چه عنوان با مسمایی به مراغه داده اند ، باغ شهر .
خلاصه بعد از یک ساعتی پرسه زدن با نان تازه و پنیر و تخم مرغ برگشتیم (چون ماه مبارک رمضان بود و رستوران خانه معلم تا بعد از افطار بسته بود ). بعد از خوردن صبحانه با همان آژانس تاکسی آزادگان تماس گرفتیم و در خواست یک ماشین برای چند ساعت کردیم .
خوشبختانه راننده بسیار مودب ، خوش اخلاق و آشنا به شهر بود . تصمیم گرفتیم اول به دیدن گنبد کبود و گنبد مدور برویم. وقتی به آنجا رسیدیم از داربستهای دور گنبد کبود متوجه شدیم که این دو بنا در دست ترمیم هستند . و چون روز جمعه بود هرچه درب کارگاه را زدیم کسی بیرون نیامد. با حسرت از پشت نرده ها آن دو برج زیبا را دیدیم وقرار شد فردا مجداداً به آن جا برگردیم .
بعد به دیدن گنبد غفاریه( مهم ترین اثر به جامانده از دوره ایلخانیان ) در پارکی به همین نام ،کنار رودخانه صوفی چای رفتیم . درهمین جا اضافه کنم که در ساخت اکثر بناهای تاریخی مراغه ازتلفیق آجر و کاشی های آبی رنگ زیبااستفاده شده و در اطراف تمامی آن ها فضای سبز و یا پارک های زیبا وجود دارد .و گنبد غفاریه نیز از این قاعده مستثنی نبود .بنای آجری چهارگوشی بود که روی سکویی بر بالای یک دخمه قرار گرفته و کتیبه های کاشی کاری درقسمت بالای در ورودی آن به چشم می خورد . و به این دلیل گنبد غفاریه نامیده می شود که نظام الدین احمد بن حسین غفاری در زمان سلطنت یعقوب بن حسن بیک آق قویونلو بعداز بازگشت از حج ساختمانی را در نزدیکی این گنبد بنا کرد و باغ اطراف آن را هم وقف آن بنا نمود . ازآن پس این برج هم که در نزدیکی آن بنا بود ، گنبد غفاریه خوانده می شود. توضیحات راجع به سازنده این گنبد و ویژگی های آن در تصویر شماره 4 آورده شده است .
تصویر شماره 3 - تابلوپارک غفاریه
تصویر شماره 4 - تابلوی توضیحات گنبد غفاریه واقع در پارک غفاریه
تصویر شماره 5 - بنای گنبد غفاریه
بعد از توقف کوتاهی در گنبدغفاریه به دیدن گنبد سرخواقع در خیابان انقلاب ، تقاطع خیابان خیام ، روبروی بوستان آقالار رفتیم . این بنای تاریخی در دوره سلجوقیان ساخته شده . درب پارک باز بود هیچ نگهبان و راهنمایی را ندیدیم و وارد محوطه شدیم . ساختمانی بود مربع شکل بعد از گردشی در اطراف گنبد ،ازچند پله سنگی بالا رفتیم و با کمال تعجب دیدیم درورودی گنبد هم باز است . داخل بنا شدیم کمی تاریک بود و سوراخ هایی روی دیوار دیده میشد که قبلا در یکی از سایت های مراغه خوانده بودم که با تابش نور از آن ها ساعت و همچنین ماههای سال را تعیین می کردند. این بنا شامل دو بخش سرداب و مقبره اصلی ست. در کتیبه های این گنبد، نام بانی عبدالعزیز بن محمودبن سعدیدم و نام معمار آن بنی بکر محمد بن بندان محسن معمار قید شده است. در همان محوطه گنبد، یک ساعت آفتابی هم دیده می شد. که البته قدمت زیادی نداشت (درسال 2005 میلادی ،سال جهانی فیزیک افتتاح شده بود) در تابلوهای کنارش هم توضیحاتی درباره تعیین زمان توسط آن داده شده بود.
تصویر شماره 6- گنبد سرخ
تصویر شماره 7- گنبد سرخ از روبرو
تصویر شماره 8 - ساعت آفتابی درون محوطه گنبد سرخ
ضمن رفت و آمد بین این اماکن تاریخی متوجه شدیم مراغه شهری ست زیبا و تمیز با خیابان های عریض ودرختان سرسبز و پارک های زیبا . در ورودی بعضی از پارک ها بر روی بنرهایی قید شده بود که : امکان برپایی چادرمسافرتی در این پارک وجود دارد.
درست آن سمت خیابان مقابل گنبد سرخ ، در بوستان زیبای آقالار، مقبره آقالار و موزه سنگ نگاره ها قرار دارد. راهنمای موزه به ما توضیح داد که ساختمان این بنا متعلق به دوره زندیه است .و علاوه بر قوچ های سنگی، سنگ قبرهایی بسیار متنوعی از دوران مختلف تاریخ در آنجا جمع اوری شده بود که بر روی آن ها تاریخ وفات ، نوشته ها و نقوشی دیده می شود .اما به نظرم سنگ مزار فرماندار شجاع شهر مراغه که در سال 1324 ه.ش در غائله آذربایجان ( که به منظور جدایی آذربایجان از کشور عزیزمان طراحی شده بود ) شهید شده بود، زیباترین آن ها بود .بعد از خواندن فاتحه ای برای همه خفتگان در خاک آن جا را ترک کردیم .
تصویر شماره 9 - نمای بیرونی موزه سنگ نگاره ها و مقبره آقالار که از اینترنت گرفته شد
تصویر شماره 10 - نمای داخلی موزه سنگ نگاره ها و معبد آقالار
تصویر شماره 11- سنگ قبر فرماندار شهید مراغه
تصویر شماره 12- قوچ سنگی موجود در موزه سنگ نگاره ها
چون ساعت هنوز 11 صبح بود تصمیم گرفتیم به گویجه قلعه برویم آقای راننده توصیه کرد که از رفتن به آنجا به دلیل دوری و خلوت بودن دراین فصل سال صرف نظرکنیم اما وقتی سماجت ما رو دید قبول کرد و راه افتادیم . این قلعه در 45 کیلومتری جنوب شرقی مراغه و در کنار رودخانه قوری چای قرار دارد . به دلیل وجود سنگ های سبزرنگی که در اطراف آن وجود دارد، گویجه قلعه (قلعه سبز ) نامیده می شود . تمامی چهل و پنج کیلومتر مسیرتا رسیدن به قلعه از میان باغ های میوه و گندم زارهای سرسبز و مناظر بسیار زیبایی که در وصف نمی گنجد عبور کردیم . و پس از رسیدن به روستا ( که قلعه در آن واقع شده ) آقای راننده در کنار رودخانه قوری چای ماشین را پارک کرد و همراه ما به قلعه آمد . یک کوهنوردی نسبتاً سبک بود ( اما نه برای من، من تنها با کمک دوستانم توانستم بالا بروم ) . در طول مسیر رسیدن به قلعه پوشش گیاهی شامل کنگر ، بابونه وشقایق ها چشم انداز زیبایی به قلعه داده بودند ، هر چند تیغ های کنگر حتی از روی شلوار هم کمی پاهایمان را خراشیده بودند. با این که روز جمعه بود به جز سه نفر که درمحوطه روبروی قلعه و در فاصله خیلی دوری دیده می شدند و به نظر می رسید در حال چیدن کنگر و گل بابونه باشند، هیچ کس در آن حوالی نبود. خلاصه دوستانم خیلی راحت و من هم به سختی به قلعه رسیدیم . یک سالن اصلی دیده می شد که درب بزرگی هم داشت . این قلعه که گفته می شود قدمت آن حتی به هزاره قبل از میلاد بر می گردد یک سازه طبیعی ست که بعدها انسانهابا ایجاد تغییراتی ، از آن به عنوان قلعه دفاعی استفاده کرده اند . آب انبار بزرگی در پشت قلعه دیده می شد که آب آن از چشمه های داخلش تامین می شده . بقایایی از دیوارهای دور قلعه هم در روبروی آن دیده می شد . نیم ساعتی در سکوت و آرامش در آن بالا ماندیم از آن بالا منظره زیبای روستا و رودخانه را تماشا کردیم چند تایی عکس گرفتیم ودر زیر آفتاب که حالا دیگر شدید تر می تابید به پایین برگشتیم . خوشبختانه در مسیر قلعه زباله دیده نمی شد . تنها درراه برگشت یک قوطی کنسرو خالی و یک بطری آب معدنی دیدیم که آنها را با خود برداشتیم . اما اطراف رودخانه پر از پلاستیک و زباله های دیگر بود . هیچ امکانات رفاهی در آن روستا نبود. ماچند بطری آب معدنی کوچک با خودمان برده بودیم. اما حسابی خاکی شده بودیم و باید دست و روی مان را می شستیم .
متاسفانه در آن وقت روز حدود ساعت دو بعد از ظهر کسی درکوچه های روستا دیده نمی شد بالاخره در خانه ای باز شد و دختر خانمی بیرون آمد. مهسا خانم که کلاس ششم ابتدایی بود با روی بازما را به خانه شان دعوت کرد از او خواستیم که از مادرش اجازه بگیرد تاما دست و روی مان را بشوریم. بعد از موافقت مادرش وارد خانه شدیم آبی به دست و رویمان زدیم که کلی خستگی را از تنمان درآورد. با این که مادر مهسا روزه بود اصرار کرد که شما میهمان ما هستید و ناهار پیش ما بمانید. درهمین جا لازم می دانم اضافه کنم که در مدت اقامتمان در مراغه ،بارها و بارها از راهنمایی ها و محبت های مردم مهربان و گشاده روی این شهر برخوردار شدیم و خیلی از آنها با لهجه شیرین آذری ما را به منزلشان دعوت کردند.
تصویر شماره 13- گویجه قلعه
تصویر شماره 14 - گویجه قلعه
تصویر شماره 15 - گویجه قلعه که بوته های کنگر هم در عکس مشخص است .
تصویر شماره 16- سنگ های سبز رنگ اطراف گویجه قلعه
تصویر شماره 17 - در ورودی گویجه قلعه که از اینترنت گرفته شده
تصویر شماره 18 - آب انبار پشت گویجه قلعه
تصویر شماره 19 - نمای روبروی قلعه که گفته می شود در واقع بازمانده دیواردور قلعه می باشد .
تصویر شماره 20- پوشش گیاهی گویجه قلعه ، شقایق های زیبا
تصویر شماره 21 - پوشش گیاهی گویجه قلعه ، گل بابونه
حدود ساعت سه بعد از ظهر به مراغه رسیدیم . رستوران ها برای ناهار تعطیل بودند. از یک آشپزخانه یک پرس دلمه ، یک پرس کوفته یک پرس چلو جوجه کباب و یک کاسه آش با قیمت مناسب گرفتیم . و آقای راننده ما را به محل اقامتمان رساند . با راننده قرار گذاشتیم که ساعت پنج عصر دنبالمان بیاید که به معبد مهر برویم . مزه غذاها نسبتاً خوب بود . بعد از خوردن ناهار و یک استراحت کوتاه به سرعت آماده رفتن شدیم .
معبد مهر در روستای ورجوی درشش کیلومتری جنوب شرقی مراغه واقع شده .آقای راننده توضیح داد که انگور ورجوی بهترین انگور منطقه است و معتقد بود که شهریور بهترین زمان مسافرت به این شهر است چون فصل رسیدن میوه ها ازجمله انگور و گردو هم هست . در راه شروع به خواندن مطالب جمع آوری شده از سایت ها درباره معبد مهر برای دوستانم کردم . این معبد که در جنوب روستا واقع شده از نخستین سکونت گاهها و معابد بشر پیش از تاریخ محسوب می شود و در دوران اشکانیان بزرگترین معبد پرستش خورشید و برگزاری آیین مهر پرستی بوده اما پس از اسلام به عنوان یک مرکز اسلامی و در دوران ایلخانیان به عنوان یک خانقاه مورد استفاده واقع می شده. همچنین اشاره شده بود که این معبد صخره ای ست و در زیر زمین واقع شده است.
از وسط روستا گذشتیم و به محل معبد رسیدیم . در وهله اول هیچ چیز که نشان دهد آنجا یک مکان تاریخی ست به چشم نمی خورد. کمی که جلوتر رفتیم از سوراخ های بزرگی که در واقع به منزله نورگیر بودند از بالا درون معبد را دیدیم. در همان نگاه اول می شد فهمید که این بنای کهن چقدر مهجور واقع شده و در شرف ویرانی ست . معبدی بود تو در تو در زیر یک قبرستان قدیمی- که گفته می شود این قبرستان متعلق به عصر آهن است - بخش عمده معبد در زیرزمین واقع شده است . از بالا از آن سوراخ های بزرگ (در واقع نورگیرهای معبد بودند) به پایین نگاه کردیم و متوجه شدیم تنها یک راه برای وارد شدن به آن وجود دارد. از پله ها گذشتیم . سازه ای سنگی و تو در تو بود. حجاری های یک دست و بسیار زیبایی در داخل آن به چشم می خورد . در بعضی قسمت ها طاقچه هایی در دل سنگ تعبیه کرده بودند. در یکی از قسمت هاآیاتی از قرآن بر روی دیواربه چشم می خورد. مدفن یکی از علمای شیعه به نام ملا معصوم مراغه ای نیز در یکی از قسمت های انتهایی این معبد است . چقدر نیاز به وجود یک راهنما ی سازمان میراث فرهنگی در این جا احساس می شد . قبرستان بالای معبد نیز گورهایی از دوران مختلف تاریخ را در خود جای داده بود. اما متاسفانه هیچ امکان رفاهی در آن حوالی دیده نمی شد. و در عوض کلی زباله مخصوصاً در محوطه بالایی (همان منطقه گورستان قدیمی) چشم را می آزرد. همه چیز حاکی از بی توجهی به این معبد بود. و اگر امروز به فکر این مکان مقدس کهن -که در تمام دوران تاریخ کشورمان هم پیش از اسلام و هم در دوران اسلامی محل عبادت بوده- توجهات لازم نشود، مسلماً فردا دیگر خیلی دیر است .
تصویر شماره 22 - ورودی معبد مهر ورجوی
تصویر شماره 23 - نورگیرهای معبد مهر ورجوی
تصویر شماره 24 - نمای داخلی معبد مهر ورجوی
تصویر شماره 25 - حجاری های داخل معبد
تصویر شماره 26 - آیات قرآن بر روی یکی از دیوارهای معبد
بعد از بیرون آمدن آمدن از معبد قرار شد به سد علویان برویم. در راه برای شام یک هندوانه کوچک، دو تا طالبی، چند نان تازه و یک بسته پنیر خریدیم و تصمیم گرفتیم که شام را حاضری در آنجا بخوریم خوشبختانه آقای راننده یک فلاسک چای و یک زیراندازبه ما داد که خیلی به دردمان خورد .در بین راه آب جوش و چند لیوان یک بار مصرف هم گرفتیم .
سد علویان در سه کیلومتری شمال مراغه، در روستایی به همین نام بر روی رودخانه صوفی چای ساخته شده .در تمام طول مسیر باغ های میوه ورستوران های زیادی به چشم می خورد که با نزدیک شدن به اذان مغرب و زمان افطار کم کم شلوغ شدند. بعد از غروب آفتاب، هوا سرد شد. البته ما پیش بینی آن را کرده و ژاکت با خودمان برداشته بودیم. اینجا توصیه می کنم حتی اگر تابستان هم به مراغه می روید لباس گرم بخصوص برای بچه ها را فراموش نکنید. در آن منطقه خوش آب و هوا که باد خنکی از آب پشت سد می وزید شام مان را خوردیم و چون خیلی خسته شده بودیم به مراغه برگشتیم. متاسفانه به دلیل تاریکی هوا عکس ها زیاد جالب نشد و نتوانستم تصویری مناسب از چشم اندازهای زیبای آن منطقه بگذارم .
.در راه رسیدن به خانه معلم دور یک میدان که نامش را به خاطر نمی آورم بنر یک بازار فصلی کوچک وعجیب جلب توجه می کرد بازار فصلی گیاهان دارویی و سبزی های محلی، با اینکه ساعت حدود ده شب بود و باران شروع شده بود و ما هم حسابی خسته بودیم اما به پیشنهاد یکی از دوستان عزیز - که عاشق گل و گیاه است و باغچه کوچک و منحصر به فردی هم در منزلش دارد - پیاده شدیم و وارد بازار که یک چادر خیلی بزرگ بود شدیم . با دیدن آن همه گل بابونه، کاسنی، گل ختمی، کنگر، ریواس، قازیاغی، گل گاوزبان و سبزی های دیگری که بعضاً اسمشان را هم نشنیده بودیم حسابی خواب از سرمان پرید. اما چون ما یک هفته بعد به شهرمان برمی گشتیم و سبزی ها در این مدت پلاسیده می شدند، نتوانستیم چیز زیادی بخریم . بوی این گیاهان دارویی و سبزی ها واقعاً هوش از سرمان برده بود. خلاصه دل کندیم و سر حال از آنجا بیرون آمدیم. به محض رسیدن به محل اقامتمان خوابیدیم فردا روز آخربود و هنوز خیلی جاها را ندیده بودیم.
روز دوم ، شنبه پنجم خرداد 97
باز هم مثل روز قبل ، صبح خیلی زود برای پیاده روی و خرید نان به شهرک فرهنگیان رفتیم . بعد از خوردن صبحانه همان آقای راننده دیروز به دنبالمان آمد . اول باید به رصد خانه و غارهای اطراف آن می رفتیم که فاصله آن تا مراغه تنها 15 دقیقه بود .رصد خانه بر روی تپه هایی در غرب مراغه ، نزدیک دو روستای طالب خان و حاجی کرد واقع شده .بعد از ده دقیقه یک سازه مدور سفید از دور نمایان شد . داشتیم به آن نزدیک می شدیم که با دیدن غارها از ماشین پیاده شدیم و در آن هوای خنک و مطبوع بهاری پیاده از پله ها بالا رفتیم و به دهانه بزرگترین غار رسیدیم. و در همان نگاه اول شباهت زیادی بین این مکان و معبد مهر احساس می شد. در واقع این دالان های تو در تو هم یک معبد آئین مهر پرستی بود که قدمت آن هم مانند معبد مهر ورجوی، به دوره اشکانیان و میترائیسم بر می گشت. داخل یکی از دالان ها شدیم خیلی تاریک بود از نور گوشی هایمان استفاده کرده و کمی جلوتر رفتیم و من که خیلی از تاریکی می ترسم به سرعت آن جا را ترک کردم و وارد سالن اصلی معبد شدم. بعد از این که دوستانم هم ، به من پیوستند از آن جا بیرون آمدیم و با این که خیلی عجله داشتیم اما چند دقیقه ای بیرون غارها توقف کردیم و از آن بالا روستاهای زیبایی را که در دره واقع شده بودند به تماشا نشستیم. سپس به سمت رصدخانه راه افتادیم . همان طور که در کتاب تاریخ دوره راهنمایی خوانده بودیم این مرکز نجوم به دست خواجه نصیرالدین طوسی وزیر دانشمند هولاگو خان در قرن هفتم هجری ساخته شده است. وارد سالن اصلی رصدخانه شدیم. آثار سازه های قدیمی در زیر سقف مدور سفید دیده می شد . یکی از راهنمایان توضیحاتی در باره رصدخانه و کتابخانه آن که دیگر وجود نداشت به ما داد. پس از گشتی کوتاه از آنجا بیرون آمدیم .
تصویر شماره 27- رصد خانه مراغه
تصویر شماره 28- غارهای اطراف رصد خانه مراغه
تصویر شماره 29 - ورودی غارهای اطراف رصدخانه
تصویرشماره 30 - نمای داخلی معبد غارهای اطراف رصدخانه
بعد از رسیدن به مراغه برای دیدن گنبد کبود و گنبد مدور (که دیروز موفق به دیدن شان نشده بودیم) به خیابان موسوی رفتیم. در کارگاه را زدیم یکی از کارگران بیرون آمد و گفت که مسئول کارگاه باید اجازه دهند. وارد کارگاه شدیم مسئول کارگاه اول اجازه نداد (البته دلایل قابل قبولی داشت واظهار داشت که چون در حال مرمت هستیم و داربست های فلزی در اطراف گنبد بسته شده، ممکن است شیی از بالا سقوط کند و موجب صدمه فیزیکی به شما شود) ما هم توضیح دادیم که شاید دیگر نتوانیم به شهر شما بیاییم و امروز هم روز آخر است که مراغه هستیم. خلاصه اجازه دادند که تنها چند دقیقه به داخل محوطه برویم. دوگنبد در فاصله خیلی نزدیک به هم قرار داشتند. گبند کبود- که کاشی های آبی زیبایی هم داشت- در زمان سلجوقیان و به شکل منشور ده وجهی ساخته شده و مقبره مادر هولاگوخان هم نامیده می شود. در فاصله ده متری گند کبود، گنبد مدور قراردارد که آن هم در دوره سلجوقیان از ترکیب کاشی و آجر (اما خیلی ساده تر از گنبد کبود) و همانطور که از نامش هم پیدا ست دایرهای شکل ساخته شده. هر چند مشخص است که این گنبد یک آرامگاه ست، اما هیچ اطلاعی از نام کسی که در آنجا مدفون است در دسترس نیست. طبق قولی که داده بودیم بعد از گشتی چند دقیقه ای و گرفتن چند عکس یادگاری پس از تشکر از سرپرست کارگاه بیرون آمدیم.
تصویرشماره 31- گنبد کبود
تصویرشماره 32 - برج مدور
مکان بعدی که دیدیم کلیسای هوانس بود که اداره میراث فرهنگی مراغه نیز در آن واقع شده. در خیابان امام خمینی تنها کلیسای شهر که در قرن پنجم و یا ششم میلادی ساخته شده قرار دارد . از زیر یک سردر آجری زیبا که عبارت کلیسای هوانس به خطی سفید در یک زمینه زرد خودنمایی می کرد گذشتیم و وارد محوطه اصلی شدیم. برخلاف آنچه از قبل درباره این کلیسا خوانده بودم و عکس هایی که از آن دیده بودم که گفته شده بود ، بنای مخروبه ای ست، خوشبختانه خیلی خوب بازسازی شده بود. کلیسای کوچکی بود با پنجره های رنگی زیبا و یک چلچراغ قدیمی . نرده چوبی مشبکی دو قسمت کلیسا را از هم جدا می کرد. باغچه بزرگ و زیبایی پر از گل های رز و درختان توت از پنجره دیده می شد که اتاق هایی هم در یک طرف آن قرار داشت- همان محل اداره میراث فرهنگی مراغه- از کلیسا بیرون رفته و به سمت باغچه و اداره میراث فرهنگی رفتیم. کلی از کارشناسان آن اداره گله کردیم که چرا خیلی از اماکن تاریخی حتی راهنما هم ندارند و مورد بی توجهی واقع شده اند . آنها هم با کمال متانت پاسخ دادند که اولاً تعداد توریست خیلی کم است و بعد مثل همیشه کمبود بودجه را هم اضافه کردند و در پایان هم گفتند اگر از قبل با ما تماس گرفته و هماهنگ کنید حتما حتی برای روز جمعه هم برای آن اماکن تاریخی راهنما می فرستیم .
تصویر شماره 33- سردر کلیسای هوانس
تصویر شماره 34 - کلیسای هوانس
تصویر شماره 35 - نوشته ای قدیمی بر روی یکی از دیوارهای کلیسا
با توجه به اینکه وقت زیادی نداشتیم آقای راننده سریعاً ما را به خیابان ولیعصر خیابان خواجه نصیر جنوبی رساند تا آرامگاه اوحدی مراغه ای وموزه ایلخانی را هم ببینیم اوحدی مراغه ای عارف وشاعر معروف قرن هشتم (به این دلیل که پدرش ً اصفهانی بوده و خودش نیز مدتی در اصفهان زندگی می کرده اوحدی اصفهانی نیز خوانده شده) در یک باغ سرسبز و زیبا آرمیده بود . دور سنگ قبر ساده او دیواری وجود نداشت و یک سازه بتونی -در واقع می توان گفت یک گنبد بتونی- برروی سنگ قبر او بنا شده بود. این آرامگاه در سال هزار وسیصد وپنجاه و دو تجدید بنا شده و به شکل فعلی در آمده است . محیط بسیار آرامی بود. همگی فاتحه ای نثار روح پر احساس این شاعر نامدار کردیم و بعد به ساختمان زیبای موزه ایلخانی که در سال هزار و سیصد و هفتاد و پنج درقسمت جلو آرامگاه ساخته شده رفتیم. قسمت عمده اشیائ موزه ظروف سفالی، کتاب، سکه، ظروف مفرغی و کتیبه های باقی مانده از رصد خانه مراغه بود که اکثریت قریب به اتفاق آن ها متعلق به دوره ایلخانیان بودند. سنگ قبر اصلی اوحدی هم در موزه بود. در جای جای این موزه و حیاط آرامگاه قوچ های سنگی هم دیده می شد ( همانند موزه آقالار ) که به گفته راهنمایان موزه، نماد حکومت آق قویونلوها ست. درخاتمه هر کدام از ما یک کتاب مثنوی جام جم اوحدی را از کتابفروشی موزه خریدیم و آن جا را ترک کردیم. محوطه این آرامگاه و و موزه تمیزترین مکان تاریخی بود که ما در مراغه دیدیم. امکانات رفاهی خوبی از جمله سرویس های بهداشتی تمیزی داشت .
تصویر شماره 36 - آرامگاه اوحدی مراغه ای
تصویر شماره 37 - نمای بیرونی موزه ایلخانی
تصویر شماره 38- ظروف سفالی داخل موزه ایلخانی
سوغاتی
ساعت حدود دوازده ونیم ظهر بود. اما مگر می شود به شهری با ویژگی های مراغه رفت و سری به بازار سنتی سرپوشیده آن نزد ( آن هم چهارتا خانم ). به منطقه بازار رفتیم با این که قصد خرید نداشتیم اول به بازارسرپوشیده فرش رفتیم . فرش های ابریشمی و به خصوص تابلو فرش های بسیار زیبا و نفیس در همه حجره ها دیده می شد. بعد به بازار خشکبار رفتیم که از همان ابتدا بوی ادویه ها شامه را نوازش می داد. همگی زرد چوبه، دارچین، فلفل قرمز و فلفل سیاه خریدیم که در حضورخودمان آنها را ساییده و پودر کردند. علاوه بر آن هل و خاکشیرهم خریدیم که عالی بود. به دلیل وجود باغات میوه و تاکستان های فراوان در باغ شهر مراغه، کشمش پلویی، کشمش سبز، مویز و کشمش ریز خوراکی ، انواع آلو و قیسی ، بادام و گردو هم از سوغاتی هایی بود که نمی شد از شان گذشت. ازخرید شیره انگور علی رغم اینکه خیلی دلمان می خواست بخریم چشم پوشی کردیم چون مسیر طولانی در پیش رو داشتیم که باید با قطار وماشین سواری کرایه و اتوبوس طی می کردیم وحمل آن برای ما مشکل بود. سه نوع صابون در بازارمراغه دیده می شد: سفید ، زرد و سیاه .از چند خانم راجع به مزایای هر یک از آن ها پرسیدیم نظرات ضد و نقیض بود یکی صابون زرد را برای شستن موی سر توصیه می کرد و دیگری صابون سیاه را. خلاصه از جمع بندی آن ها به نتیجه ای نرسیدیم و نفری چند تا صابون زرد مراغه خریدیم .
تنوع شیرینی های مراغه هم زیاد بود اما به دلیل کمبود وقت ما تنها توانستیم باسلوق ، قند پنیر (که در بعضی شهر ها به آن شکر پنیر میگویند)، سنجوق و حلوای مراغه را ببینیم . که در ساخت دوتای آخری از شیره انگور استفاده می شود. هر کدام از ما چند بسته باسلوق و مقدار کمی هم از حلوای مراغه خریدیم که خیلی خوش مزه بود . ما در بازار چنان سرگرم خرید بودیم که هیچ عکسی نگرفتیم.و عکس های شماره 39 و40 را از اینترنت گرفتم .
تصویر شماره 39- بازار مراغه (از اینترنت گرفته شده )
تصویر شماره 40- صابون زرد مراغه ( از اینترنت گرفته شده )
برای ناهار باز هم از آشپزخانه ای که روز قبل غذا گرفته بودیم دو پرس زرشک پلو ومرغ و دو پرس چلو کباب کوبیده خریدیم وبه محل اقامتمان برگشتیم. (چون ماه مبارک رمضان بود ما خیلی فرصت چشیدن غذاهای محلی را نیافتیم ). ناهار را خوردیم و شروع به جمع کردن وسایلمان کردیم. بعد از تسویه حساب و خداحافظی با کارکنان خانه معلم برای رفتن به تبریز که دوساعت با مراغه فاصله دارد راهی پایانه مسافربری شهر شدیم. ترمینالی تمیز، بزرگ، زیبا و نوساز که به فاصله کمی از شهر و در نزدیکی پارک وسیع و زیبایی واقع شده است .
ما فقط یک روز و نیم در این شهر بودیم اما با کوله باری از خاطرات خوش از مراغه و مردم خیلی خوب و مهربانش زیر یک باران نم نم آن جا را با اتوبوس به مقصد تبریز ترک کردیم . هنگامی که سه روز بعد با قطار درمسیر تبریز به تهران دوباره از آن جا گذشتیم همگی هم عقیده بودیم که شاید نه به این زودی ولی دوباره به مراغه خواهیم آمد. به شهری زیبا، خوش آب و هوا، با مردمی مهربان و با فرهنگ، که با باغهای میوه بسیار و جاذبه های تاریخی و طبیعی فراوانش ازکنار رود صوفی چای تا دامنه های جنوبی سهند گسترده است .
با تمام سرعت عملی که در این یک روز ونیم به کار بردیم به علت ضیق وقت بعضی از جاذبه های طبیعی مراغه را نتوانستیم ببینیم که عبارتند از: پل سرچشمه روستای مردق - غارهامپوئیل- چشمه های آب گرم معدنی آطراف مراغه(چشمه ساری سو، چشمه گشایش، چشمه شورسو و چشمه ایستی بلاغ)- آبشار گورداغ و آبشارکوره در روستای چکان -
قبل از هر چیز دلم می خواست یک روز از عصر تا شب را در پارک کنار رود خانه صوفی چای می گذراندیم که متاسفانه فرصت نشد.
با توجه به اینکه اولین باری ست که تجاربم از یک سفر را در قالب یک سفرنامه می نویسم .خوشحال می شوم عزیزانی که آنرا مطالعه می کنند نقایص را به من یادآوری کنند .