مقدمه
عید نوروز است و مثل همیشه سودای گردشگری در سرمان نجوا میکند. از طرفی طبیعت بی نظیر و کمتر دیده شده استان گلستان که اغوا کننده است و از طرف دیگر شوق زیارت امام رضا ما را بر آن داشت که سفر بسیار خاطره انگیز دیگری را در کنار اعضای خانواده تجربه کنیم. در نوروز های قبل تجربه سفر با ماشین شخصی از تهران تا قشم را داشتیم که به تجارب ما در زمینه سفر به اندازه قابل ملاحظه ای اندوخته بود. ( سفرنامه مربوطه در همین سایت منتشر شده است ).
برنامه ریزی این سفر 10 روزه ، که بواسطه سفر در مناطق شمال شرق کشور اسم مستعار "سفر بر پشت گربه" بر آن نهاده ام ، از تهران شروع میشد و با اقامت در شهرهای شاهرود، مشهد ، علی آباد کتول و بندر ترکمن با طی مسافت حدوداً 2000 کیلومتر جاده ای ما را مجدداً به نقطه شروع حرکت میرساند.
در طول این سفر منتخبی از بهترین نقاط دیدنی شمال شرق کشور را بازدید کردیم که اهم آن به شرح زیر است :
- معدن متروکه نمک قائم
- دهکده چوبین
- آبشار شیر آباد
- مقبره خالد نبی و قبرستان اسرار آمیزش
- آبشار کبودوال
- جزیره آشوراده
سفر بر پشت گربه
همچنین محل اقامت در شهر های فوق الذکر مدارسی بود که از طریق سامانه ستاد اسکان فرهنگیان از اسفند ماه رزرو کرده بودیم و امکانات محدودی در حد یک اتاق به همراه وسایل گرمایش و سرمایش ، تلویزیون ، یخچال و البته سرویس بهداشتی و حمام بصورت مشترک با نرخ هر شب 25.000 تومان در اختیارمان میگذاشت.
اقامت در مدارس ( عکس از اینترنت )
- روز اول - معدن متروکه نمک قائم
صبح روز اول تهران را به مقصد شاهرود ترک کردیم. شاید بدانید که استان سمنان لقب کم بارش ترین استان کشور را در سال گذشته به خود اختصاص داد و آب و هوای گرم و خشکی دارد. بالطبع جاده تهران-سمنان بیابانی است و برای اعضای خانواده که همیشه سفر ، جاده سرسبز چالوس یا هراز را برایشان تداعی میکند فاقد جذابیت بود. اما همیشه بر این معتقد بوده ام که اگر دوستدار طبیعت باشید و عمیق در دل آن بنگرید ، حتی در این جاده بی آب و علف هم مکانهایی را کاوش خواهید کرد که پتانسیل بالقوه ای برای جذب هزاران گردشگر داخلی و خارجی را در دل خود نهفته دارد.
بر اساس تحقیقاتی که قبل از سفر داشتم با معدن نمکی به نام قائم آشنا شدم که در مسیر تهران به سمنان قرار داشته و متاسفانه علیرغم زیبایی بی حد و حصر مهجور مانده بود. این معدن امروزه متروکه است و دلیل آن هم این است که در مراحل حفر زمین بدلیل اشتباهات محاسباتی به آب رسیده بودند و هر جا که معدن نمک به آب برسد دیگر امکان ادامه کار مهیا نیست.
وقتی بازدید از معدن متروکه نمک قائم را به اعضای خانواده پیشنهاد دادم در ابتدا مشخص بود که رغبت زیادی برای انجام این کار ندارند اما به دلیل احترامی که برای نظراتم قائل هستند حاضر شده اند که مرا همراهی کنند. نظری که خیلی زود جای خود را به شوق وصف ناشدنی داد.
15 کیلومتر پس از ایوانکی جاده ای فرعی با تابلوی "معدن نمک قائم" در سمت راستتان وجود دارد. داخل جاده فرعی شده و 2 کیلومتر مسیر خاکی را ادامه میدهیم.
جاده فرعی بسمت معدن نمک
به یک کیوسک نگهبانی میرسیم که غیر فعال است. ماشین خود را همینجا پارک کنید. کیوسک دیگری در سمت راستتان وجود دارد که فعال بوده و نگهبان در آنجا حضور دارد. از طریق نقشه زیر مسیر درست را انتخاب کرده و به راه ادامه دهید.
نقشه مسیر پیاده تا معدن نمک
دویست متر پیاده روی لازم است تا اولین اثرات حضور معدن در آن نزدیکی ها را بیابید.
تپه های نمکی در مسیر دسترسی به معدن
کم کم میتوان در هر گوشه آثاری از نمک را مشاهده کرد. کریستال های نمک که به رنگ های سفید و صورتی متبلور شده اند همه را سر ذوق آورده است.
هر چقدر جلوتر میرویم بر قشنگی های مسیر افزوده میشود. کریستال ها بسیار بسیار تیز هستند. در صورت تماس با دست میتوانند خراش بر روی دستتان ایجاد کنند حتی در برخی مواقع نباید کفش خود را روی آنها بگذارید چون آنقدر تیز هستند که ممکن است کفش تان را نیز پاره کنند.
در ادامه آنقدر کریستالهای نمک زیاد میشوند که راهی غیر از عبور از روی آنها ندارید.
از کنار دره ای عمیق گذر میکنیم که چند پرنده شکاری در بالای آن در حال پرواز هستند. انعکاس شدید صدا در آن قسمت اشتیاق شدیدی برای فریاد کشیدن و سوت زدن در من بوجود آورده است. هیچ کس غیر از ما در آن مکان نیست پس جایی برای خجالت باقی نمیماند. چند بار فریاد میکشم و از شنیدن بازتاب صدای خود ذوق میکنم. چند متر بعد از دره ،معدن قابل رویت است. اما سنگ های بزرگی در مسیر رسیدن به آن وجود دارد.
پس از عبور از روی سنگها که به علت تیز بودن بیش از حد کریستالهای نمک با احتیاط بسیاری انجام شد ، به دهانه معدن میرسیم. برای بار چندم دوربین خود را در می آورم. اینجا دیگر پر است از کریستالهای سفید و صورتی با ابعاد بسیار بزرگ و البته بسیار زیبا.
همه سر ذوق آمده اند و عکس هایی است که پی در پی گرفته میشود تا خاطرات این مکان منحصر به فرد ثبت گردد. وارد معدن میشوم. فضای بسیار محدودی از معدن در دسترس است. داخل معدن سنگهایی وجود دارد که بیشتر به آن چیزی که ما همیشه از نمک سراغ داریم شبیه است.
داخل معدن نمک
داخل معدن چیز خاصی ندارد و توصیه میکنم زحمت رفتن داخل را به خود راه ندهید و از همان مناظری که در بیرون از معدن وجود دارد استفاده کنید.
همه از تجربه جدیدی که داشتیم لذت بردیم و خوشحال از اینکه معدن مورد بازدید ارزشش را داشته است. تا محل پارک ماشین برگشتیم. البته در مورد جای پارک ماشین خدمتتان عرض کنم که از لحاظ امنیت ضعیف است چون دقیقا ماشین خود را وسط بیابان رها میکنید و بعد از دور شدن به هیچ عنوان به ماشین دید ندارید و بهترین کار این است که مقداری پول به نگهبان بدهید تا مراقب ماشینتان باشد.
در کل حدود 1.5 ساعت جهت رفت و برگشت و بازدید در نظر داشته باشید که سهم هر کدام نیم ساعت می باشد. مسیر حرکتی نیز آسان بوده اما در صورتیکه کودک به همراهتان دارید باید خیلی مراقب باشید که کودک زمین نخورد.
مسیر خود را به سمت سمنان ادامه دادیم درحالیکه ساعت 2 و نیم بعد از ظهر بود و هنوز ناهار نخورده بودیم. تصمیم گرفتیم به جای جاده کمربندی ، داخل شهر سمنان شویم. پارک بزرگ و جنگلی هفده شهریور سمنان انتخاب اکثر مسافران نوروزی جهت صرف ناهار بود. چادرهای زیادی برپا شده بود و در هر گوشه مسافران در حال باد زدن جوجه کباب بودند. اگرچه سفره خانه سنتی داخل پارک وجود داشت اما اکثر مردم ترجیح داده بودند که غذای خانگی خود را داخل پارک میل کنند. فضای سفره خانه دلنشین و دارای دو قسمت فضای باز و بسته بود که در فضای بسته تعدادی تخت با فواصل نزدیک به هم و در داخل فضای باز، آلاچیق هایی تعبیه شده بود که به دلخواه میتوانستیم انتخاب کنیم.
در کل همه چیز در آنجا در حد متوسط بود. کیفیت غذا ، قیمت غذاها ، سرویس دهی و... همه در سطح کاملاً معمولی قرار داشت و شاید علت اینکه به نسبت ایام نوروز شلوغ نبود هم همین بوده باشد.
پس از صرف ناهار مسیر خود را بسمت داخل شهر تغییر داده و توقف کوتاهی در میدان دروازه ارگ سمنان داشتیم. این اثر 7 متری ، دروازه شمالی و تنها اثر باقیمانده از ارگ سمنان است که مهمترین اثر تاریخی و محبوب مردم سمنان می باشد. ارگ سمنان به دستور فتحعلی شاه قاجار ساخته شد که 12 دروازه داشته است و در زمان سفر ناصرالدین شاه به مشهد و طی سه روز اقامت ایشان در این ارگ ، دستور ساخت دروازه شمالی هم داده میشود. متاسفانه در زمان رضا شاه پهلوی به دلیل ساخت و ساز خیابان ها ، ارگ سمنان تخریب میشود و با پیگیری دوستداران فرهنگ و تاریخ ، تنها دروازه شمالی از آن دوران به یادگار باقی میماند.
نقش و نگار بسیار زیبای روی دروازه ارگ سمنان نبرد رستم و دیو سپید را به تصویر میکشد. علیرغم آنکه زیاد طرفدار اماکن تاریخی نیستم و جاذبه های طبیعی را ترجیح میدهم اما دیدن نقش و نگار این ارگ و تصور اینکه در گذشته چه جلال و شکوهی داشته است سبب شد از آن خوشم بیاید و دقایقی را خیره به آن بنگرم.
دروازه ارگ تاریخی سمنان
ساعت 16 مسیر خود را بسمت شاهرود ادامه میدهیم. چون دیر راه افتاده ایم وقتی به شاهرود میرسیم تقریبا غروب شده است. در مدرسه ای که رزرو کرده بودیم استراحت میکنیم تا خود را برای روز دوم سفر و حرکت به سمت مشهد آماده کنیم.
- روز دوم – آرامگاه خیام نیشابوری ، دهکده چوبین و قدمگاه
لقب خسته کننده ترین و خواب آور ترین جاده کشور بی شک به جاده شاهرود- سبزوار تعلق میگیرد. مسیر 270 کیلومتری کاملاً مستقیم ، بیابانی و بدون هیچگونه پیچ و خم که گویی انتها ندارد و هر چقدر میرفتیم تمام نمیشد. این ویژگی ها در کنار کمبود مجتمع های بین راهی در محور شاهرود- سبزوار سبب شده تا سالانه بالاترین آمار حوادث جاده ای و تصادفات را که علت اصلی آن واژگونی و خواب آلودگی رانندگان است در این مسیر شاهد باشیم.
ساعت 1 بعد از ظهر به شهر نیشابور رسیدیم. اولین مقصد از روز دوم آرامگاه خیام بود. خیام نیشابوری فیلسوف بزرگی که در قرن پنجم هجری میزیسته است و استاد ریاضیات ، ستاره شناسی ، فلسفه و ادبیات بوده و در سراسر جهان بواسطه رباعیاتش مشهور است. آرامگاه او داخل باغ بزرگی بود که برای ورود به آن مبلغ 2.500 تومان به ازای هر نفر پرداخت کردیم.
باغی که خیام نیشابوری در آن آرمیده است
ورودی آرامگاه سمت چپ موزه ای وجود داشت که در آن ابزارهای اولیه جهت ستاره شناسی ، تعیین تاریخ و زمان ، انواع قطب نما و وسایل رصد ستارگان در معرض عموم قرار گرفته بود. بازدید از این موزه رایگان است و وسایل بسیار جالبی دارد که دیدن آن برای من که به علم نجوم علاقه دارم بسیار جالب بود.
جلوتر که میرویم به سازه ای بلند با پیکر بندی بتنی و هسته فلزی به ارتفاع 22 متر میرسیم که سنگ بنای یادبود خیام است. طرح این سازه بازتابی از زندگی و اندیشههای عمر خیام بوده که بر سه عنصر "ریاضیات" ، "اخترشناسی" و "ادبیات" استوار است.
آرامگاه خیام نیشابوری
مزار و سنگ قبر بسیاری از هنرمندان به نوعی بازتاب زندگی این افراد است. در مورد خیام نیز سنگ قبر شکل هندسی دارد که نشان از تاثیر او بر این علم دارد.
سنگ قبر خیام نیشابوری
دور تا دور آرامگاه و همچنین بیرون از مجموعه ،مغازه هایی وجود داشت که مشغول فروختن زیور آلات فیروزه بودند. اگر چه همسرم علاقه مند بود که یک انگشتر فیروزه خریداری کند اما با توجه به قیمت بالای فیروزه منصرف شدیم و فقط به گشت و گذار داخل بازار اکتفا کردیم.
طبق برنامه مقصد بعدی دهکده چوبین بود که تنها 10 کیلومتر از آن فاصله داشتیم و علیرغم وجود ترافیک جلوی آرامگاه تنها ظرف 20 دقیقه به آنجا رسیدیم. ماشین خود را روبروی دهکده پارک کرده و پس از تهیه بلیط 2.000 تومانی وارد شدیم. دهکده چوبین نام دهکده ای است که به همت مهندس مجتهدی در سال 1379 ساخته شده است. این دهکده شامل مسجد ، کتابخانه ، رستوران و غرفه های صنایع دستی می باشد که به جهت رونق بخشیدن به اقتصاد مردم روستا ایجاد شده است. مهندس مجتهدی که فارغ التحصیل رشته مهندسی عمران از آمریکا می باشد پس از بازگشت از آمریکا به زادگاهش این دهکده را بنا میکند. تمام آنچه که در این دهکده مشاهده کردیم حتی سطل آشغال ها از چوب ساخته شده بود. حتی برای سرسبز کردن محیط به جای چمن از یونجه استفاده شده تا هم خوراک دام فراهم آید و هم به سرسبزی مجموعه کمک شود.
برای وارد شدن به کتابخانه چوبی دو طبقه ، کفش های خود را از پا درآورده و وارد شدیم. چوب های بکار رفته در ساخت این مجموعه آغشته به مواد خاصی شده اند تا امکان فرسایش در برابر باران از بین برود.
کتابخانه دهکده چوبین
همچنین مسجدی باشکوه در وسط این دهکده مقابل دریاچه ساخته شده است که اوج هنر معماری می باشد. این مسجد تنها مسجد چوبی ضد زلزله در جهان است که قابلیت تحمل زلزله تا 8 ریشتر را دارا می باشد. ساخت این مسجد 2 سال زمان برده و حدود 40 تن چوب برای ساخت آن استفاده شده است. کاشت درختان صنعتی در روستا از جمله کارهایی است که مهندس مجتهدی برای تامین 90 درصد چوب های بکار رفته در ساخت سازه های چوبی این مجموعه استفاده کرده است.
مسجد چوبی مقاوم در برابر زلزله
کتیبه هایی از آیات قرآن نیز در سر در ورودی مسجد و داخل آن نصب شده بودند.
اتصال مناره ها به سقف به نحوی است که وزن مناره ها روی سقف و سپس دیواره ها توزیع میشود و لذا هیچ ستونی در داخل مسجد وجود ندارد.
به مسیر که ادامه میدهیم از کنار غرفه های صنایع دستی عبور میکنیم که محصولات خود را با قیمت معقولی ارائه میکردند. پس از خرید تعدادی قاشق چوبی، از کنار چند اتاقک رد شدیم که انگار متروکه شده بودند و کاربری خاصی حداقل من مشاهده نکردم.
یک قسمت هم وجود داشت که مشخص بود قبلاً نانوایی بوده است که در زمان بازدید ما آن نیز متروکه شده بود.
نانوایی دهکده چوبین
در انتهای مسیر هم به یک رستوران چوبی رسیدیم که غذاهای بسیار محدودی ارائه میکرد و بیشتر مناسب نوشیدن یک لیوان چای بود.
رستوران دهکده چوبین
جالب آنکه محدوده ای که دهکده چوبین در آن بنا شده است بسیار موریانه خیز است و با تمهیداتی که سازنده آن اتخاذ کرده تا کنون سازه ها از گزند موریانه مصون مانده اند. اما آنچه مشخص است این است که از سال 92 که مهندس مجتهدی به رحمت خدا رفته است ، به مجموعه خوب رسیدگی نمیشود و مشهود بود که دهکده چوبین حال و روز خوبی ندارد و از تمام ظرفیت های بالقوه خود بهره نمیبرد.
در هر صورت برای یکبار بازدید حتماً آنرا توصیه میکنم. ضمن آنکه ساعت بازدید از 8 صبح تا غروب می باشد که شنیده ام غروب دهکده بسیار دل انگیز است که البته ما حدود 3 بعد از ظهر مجموعه را بسمت مقصد بعدیمان یعنی قدمگاه ترک کردیم.
از دهکده چوبین تا قدمگاه فقط 24 کیلومتر راه است که ظرف نیم ساعت به آنجا رسیدیم. با توجه به کاربری قدمگاه به عنوان یک مکان مذهبی جمعیت بسیار بیشتری را به نسبت آرامگاه خیام و دهکده چوبین مشاهده میکردیم. نقل است که امام رضا پس از خروج از نیشابور بر روی سنگی ایستاده و نماز خوانده که جای پای حضرت بر روی آن سنگ مانده است که امروزه داخل یک ضریح نگهداری میشود.
قدمگاه امام رضا (ع)
در داخل حیاط نیز فروشگاههایی وجود دارد که محصولات فرهنگی به همراه مجسمه هایی از جای پای امام به فروش میرسانند.
نقش پای امام رضا (ع)
همچنین روایت دیگری وجود دارد از اینکه وقتی امام نیشابور را به مقصد مشهد ترک میکنند به جایی میرسند که قصد نماز میکنند اما چون آبی در آنجا وجود نداشته که با آن وضو کنند چشمه ای از دل زمین میجوشد که امام با آن وضو میگیرد. امروزه مردم برای پر کردن ظرف ها و دبه های پلاستیکی خود از آب چشمه منتسب به حضرت، در صف طولانی می ایستند تا تبرکی کرده باشند.
چشمه حضرت
سوار بر ماشین به سمت مشهد حرکت میکنیم و هنوز 100 کیلومتر به مشهد مانده است که پدر همسرم آهنگ "کلاغ رو سیاه" از محسن چاووشی را پلی میکند و حال و هوای دل ما را به سمت حرم امام رضا میبرد.
- روزهای سوم و چهارم - مشهد
شب دوم به مشهد رسیده و مدت سه شب از سفرمان را در مشهد گذراندیم. از قبل خاطرات خوبی از مشهد در ذهن داشتیم. از سوتی وحشتناک من که در مراسم ازدواج دانشجویی مان به اشتباه با کفش در حیاط حرم امام رضا نماز جماعت خوانده بودم و تا آخر نماز همسرم بال بال زده بود تا خاطرات خوشمزه ای که به خوردن چلوگوشت های رستوران فوق العاده برادران کریم مربوط میشد. اما این بار از آنجا که دل همسفران به هیچ چیز جز زیارت امام رضا راضی نشد لذا کل این چند روز در مسیر حرم گذشت. محل اقامت هم که مدرسه ای دور از حرم بود که قوانین سختگیرانه ای داشت. مثلاً هر شب راس ساعت 11 درب مدرسه بسته میشد و اگر بیرون از مدرسه مانده بودیم دیگر امکان ورود را نداشتیم. کما اینکه شب اول از اقامتمان در مشهد را تا صبح در حرم سپری کردیم. حمام نیز داخل حیاط مدرسه بود که شاید بدترین قسمت سفرمان به آن و البته به اقامت در این مدرسه مربوط میشد. جایی که زنان ساکن دیگر اتاق ها برای حمام کردن و تهیه آب جوش برای چای رقابت شدیدی داشتند و دمای آبگرمکن به سرعت افت کرده و آب به شدت سرد میشد. تا نزدیک سه صبح کشیک میدادیم تا اگر کسی از حمام یا آشپزخانه استفاده نمیکند و آب گرم است بتوانیم ما هم از امکانات مشترک استفاده کنیم. ساعت چهار صبح در آن سرمای مشهد با آبی که حدوداً 5 - 4 درجه گرما داشت مجبور شدم در حمام حیاط مدرسه دوش بگیرم و آنقدر از سرما لرزیده و عصبانی بودم که همان موقع پی بردم که اقامت در مدارس ضعیف در شلوغی نوروز اشتباه ترین انتخاب ممکن است.
شبی که تا صبح در حرم گذراندیم را به تحقیق از خادمان حرم در مورد محل واقعی قبر امام رضا گذراندم. از بسیاری از آنها سوال کردم که محل اصلی دفن کجاست. برخی میگفتند چرا میخواهی بدانی و برخی طفره میرفتند تا اینکه بالاخره چند نفری جواب دادند. یکی از آنها مرا تا یکی از دالان هایی که داخل زیرزمینی زیر ضریح اصلی بود هدایت کرد و گفت که از داخل این دالان راه دارد. اما درب آن بسته است و فقط رهبری و تولیت آستان قدس اجازه ورود به آن را دارند. جایی حدوداً 5 متر زیر ضریح اصلی و به موازات آن. البته خادم حرم میگفت که باید چند متری را داخل دالان بروی تا به سنگ قبر اصلی برسی و خود سنگ قبر اصلی هم ارتفاع حدوداً یک متری از سطح زمین دارد و اینگونه نیست که با زمین هم سطح باشد.
شب چهارم، قسمت زیارتی سفرمان به اتمام رسید و آماده بخش سیاحتی سفر شدیم.
- روز پنجم – بسمت علی آباد کتول
روز پنجم از سفر با حرکت از مشهد به سمت علی آباد کتول آغاز شد. در مسیر حرکت از شهرهای قوچان ، بجنورد و از دل پارک ملی گلستان عبور کردیم. این مسیر 540 کیلومتری حدود 9 ساعت از ما زمان گرفت بطوریکه یک روز کامل صرف پیمودن این مسیر نسبتاً جذاب شد. دو قسمت از این مسیر برای ما جذابیت زیادی داشت. اولی شهر فاروج که درست قبل از شهر بجنورد به آن رسیدیم. از این شهر به عنوان قطب خشکبار کشور یاد میشود. در گذر از این شهر آجیلی از داخل خیابانی هایی عبور کردیم که در دو طرف چیزی بغیر از مغازه های فروش خشکبار وجود نداشت. انواع مغز گردو ، پسته ، بادام هندی ، عناب و ... بیرون از مغازه ها چیده شده و بسیار وسوسه انگیز بود. ذوقی که از دیدن این همه آجیل داشتم به مانند آرزوی دوران کودکی ام برای پا گذاشتن در داخل خانه شکلاتی بود.
دومین جاذبه این مسیر پارک ملی گلستان است. زمانیکه از داخل این جنگل ها عبور میکردیم بارها گراز مشاهده کردیم. گراز های گرسنه دقیقاً تا لب جاده می آمدند. حوالی ساعت 4 و نیم بعد از ظهر به قصد خوردن ناهار در جنگل های گلستان توقف داشتیم. متاسفانه این قسمت از جنگل نیز از دست مخرب بشر مصون نمانده و آثار زباله در مناطق مختلف وجود داشت. مشغول خوردن ناهار بودیم که سه گراز را دیدیم که داخل زباله ها به دنبال پیدا کردن غذا بودند. جالب آنکه به این حیوان وحشی غذا دادیم. اگرچه نزدیک نمیشدند و بسیار مردد بودند اما چند لقمه ای را با ما شریک شده و بلافاصله پس از خوردن با سرعت زیادی متواری شدند.
غروب بود که به علی آباد کتول رسیدیم و مدرسه محل اقامتمان را پیدا کردیم. خیلی خسته بودیم و آخر شب همگی به خواب عمیقی فرو رفتیم.
- روز ششم – آبشار شیرآباد
صبح روز ششم زن فراش مدرسه در اتاقمان را زد و گفت همه مسافران برای تفریح از مدرسه خارج شده اند بغیر از شما. در حقیقت میخواست به همراه خانواده خود به عید دیدنی اقوامشان برود و محترمانه بهمان فهماند که ما هم از مدرسه خارج شویم تا دربها را قفل کند. که این رفتار هم برخلاف قانون اسکان نوروزی فرهنگیان بود. با گفتن چند بار چشم ، با توجه به اینکه ساعات اولیه صبح را از دست داده بودیم سریعاً راهی یک از مهمترین جاذبه های گردشگری استان گلستان به نام آبشارهای شیرآباد شدیم. در مسیر علی آباد کتول به سمت آزاد شهر به روستایی به نام خان ببین رسیدیم. از اینجای مسیر به سمت روستای شیر آباد جاده از حالت بزرگراهی خارج شده و وارد محیط زیبای جنگلی میشویم.
مسیر آبشارهای شیرآباد
3 کیلومتر آسفالت و 1 کیلومتر جاده خاکی ما را به پارکینگی میرساند که پارکبان آن طلب 6 هزار تومان ورودی میکند. غرفه مواد غذایی ، امکانات بهداشتی و آلاچیق از جمله امکانات پارکینگ می باشد. مسیر بسیار سهل الوصول بود و طی نیم ساعت از شهر علی آباد کتول به پارکینگ رسیدیم. از پارکینگ حدود 800 متر تا اولین آبشار از هفت آبشار زیبای شیرآباد فاصله می باشد. مسیر آبشار اول یک مسیر پاکوب ، باریک و با شیب تند بوده که در طول مسیر، رودخانه ای با آب زلال شما را از داخل مناظر بی بدیل جنگل های گلستان همراهی میکند.
ساعت 12 و 45 دقیقه در ابتدای مسیر بودیم و به هر طرف که نگاه میکردیم دوست داشتیم یا در آن مکان اتراق کرده و یا اینکه عکسی به یادگار از مناظر استثنایی اطراف خود ثبت کنیم. مکانهای بیشماری برای اتراق کردن وجود داشت طوریکه به رغم تعداد قابل توجه از بازدید کنندگان هیچکس بی نصیب نماند. آب زلال و خنک رودخانه که حوضچه های زیادی را در طی مسیر ایجاد کرده بودند هوس لذت آب تنی را یادآوری میکرد.
تشکیل حوضچه های فراوان در طی مسیر – مکانی مناسب برای آب بازی کودکان
آبشارهای شیرآباد شامل هفت آبشار اصلی هستند ( برخی مجموعاً به 12 آبشار اشاره میکنند ) که بصورت پلکانی از یکدیگر قرار گرفته اند. برای ما که گروه پنج نفره بودیم و والدین همسرم بالای 55 سال سن داشتند حدود نیم ساعت طول کشید تا به آبشار اول برسیم. اگرچه دقایقی را به خاطر سربالایی مسیر ایستادیم و جانی تازه کردیم اما مسیر فوق العاده آبشار نه تنها اجازه ورود خستگی به تنمان را نداد بلکه بسیار مفرح نیز بود. در قسمت بالا و سمت راست عکس زیر میتوانید مسیر پاکوبی را که در امتداد رودخانه طی کردیم مشاهده کنید .
مسیر پاکوب دسترسی به آبشار
همنوایی صدای آبشار با صدای پرندگان که گهگاهی در بین هیاهو و هیجان بازدید کنندگان به گوشمان میرسید تجربه خوشایندی بود که قطعاً در روزهای غیر تعطیل بیشتر روح و جانتان را صیقل خواهد داد.
ادامه مسیر در زیر سایه درختان
در اواخر مسیر ، پلی چوبی بر روی رودخانه تعبیه شده بود که برای رسیدن به آبشار می بایست از روی آن عبور کرد. این پل، برخلاف سایر پلهای چوبی اصلاً تکان ندارد و براحتی به آن سوی رودخانه خواهید رسید.
پل چوبی – ساعت یک و پنج دقیقه
از اینجا دیگر براحتی آبشار اول قابل مشاهده است. اما مسیر کمی سخت تر میشود بطوریکه باید چندین بار دست خود را به سنگ ها بگیرید و از روی آنها عبور کنید. همچنین برای راحتی عبور از روی سنگ های بزرگ، درچند نقطه نردبان تعبیه شده است که بالا رفتن از آن نیز حال و هوای خود را دارد.
گذر از روی سنگ های بلند با بالا رفتن از نردبان
ساعت یک و پانزده دقیقه بود که بالاخره به آبشار اول رسیدیم. ارتفاع آبشار اول 25 متر بوده که حوضچه 80 متری در زیر آن وسوسه شیرجه و آب تنی را به جان مردم انداخته بود. بطوریکه علیرغم وجود تابلو شیرجه زدن ممنوع ، چندین بار مشاهده کردیم که پسران جوان در میان تشویق بازدیدکنندگان از بالای آبشار داخل حوضچه عمیق زیر آن شیرجه میزدند.
آبشار اول شیر آباد
طی کردن این مسیر برای ما که با سرعت پایین حرکت میکردیم و والدین همسرم با سن های بیش از 55 سال ما را همراهی میکردند 30 دقیقه طول کشید که چندان هم سخت نبود. آبشار، بسیار زیباتر از عکس های آن بود و همه خوشمان آمده بود. مادر زنم وقتی کنار آبشار رسید آنقدر ذوق کرده بود که من را بغل کرد و به نشانه تشکر برای رسیدن به این مکان زیبا فریاد زد : "خیییییلی دوستت دارم"
بعد از چند دقیقه ای که در کنار آبشار به تماشای شیرجه زدن مردم و ریختن آب از ارتفاع 25 متری به داخل حوضچه نشستیم، کمی از آب خنک رودخانه به دست و صورت زدیم و تصمیم گرفتیم به سمت آبشار دوم که 12 متر ارتفاع دارد حرکت کنیم. کلاً آبشارهای شیرآباد در فواصل 15 تا 30 دقیقه ای از یکدیگر قرار گرفته اند و هر چقدر که بیشتر پیش بروید منطقه بکرتر و بر زیبایی های مسیر افزوده می شود. بسیاری از مردم بازدید خود را در این قسمت خاتمه میدهند چون در ادامه ،مسیر سخت تری در انتظارشان است.
وقتی روبروی آبشار ایستاده باشید در سمت چپ خودتان مسیری سربالایی وجود دارد که نقطه شروع حرکت به سمت آبشار دوم است.
مسیر حرکت به سمت آبشار دوم
متاسفانه مادر همسرم در همان ابتدای مسیر چند بار سر خورد و نتوانست بالا بیاید. بارندگی روز قبل که مسیر را لغزنده کرده بود به اتفاق کفش نامناسب باعث شد قید بالا آمدن از این مسیر بسیار گل آلود را بزنند. تصمیم انصراف از ادامه مسیر برای من بسیار ناخوشایند بود چراکه توانایی پیمودن کل مسیر در ما وجود داشت و از قبل برای آن برنامه ریزی کرده بودم اما همیشه در گوشه ای از ذهنم یادداشت کرده ام که هنگام سفر ضمن آنکه باید سلایق تمام اعضا خانواده در نظر گرفته شود ، باید توانایی جسمانی افراد نیز مد نظر قرار گیرد که با توجه به عدم پیش بینی مسیر گلی و لغزنده تصمیم به بازگشت و اتراق در جایی نزدیک رودخانه گرفتم.
اما بر اساس تحقیقات بنده آبشار دوم نیز حوضچه ای 80 متری در زیر خود دارد. بین آبشار دوم و سوم مسیری فرعی وجود داشته که شما را به غاری به نام "دیو سپید" که در شاهنامه نیر به آن اشاره شده است میرساند. دهانه این غار 15 متر بوده و آب سردی ( حدوداً 11-10 درجه ) از داخل آن به سمت بیرون جاری است که در ادامه به رودخانه میپیوندد. همچنین طول این غار 242 متر بوده و در داخل آن سمندر و خفاش زیست میکند. برای پیمایش داخل غار بغیر از حوضچه ای با عمق 60 متر خطر دیگری تهدیدتان نمیکند و بدلیل وجود گاز گوگرد تنفس در داخل این غار کمی مشکل است اما در کل جزو غارهای آسان جهت پیمایش به حساب می آید.
آبشار های سوم تا پنجم در فواصل اندکی از یکدیگر قرار گرفته اند اما توصیه میشود برای دیدن همه آبشارها از راهنمایان محلی کمک گرفته شود. آبشار آخر نیز که گل سر سبد آبشارهای شیرآباد است 30 متر ارتفاع داشته که دو حوضچه 40 و 80 متری در پای آن تشکیل شده است.
در مسیر برگشت فرصت بیشتری داشتیم تا جاذبه های مسیر را بهتر نظاره گر باشیم. سوسک شاخک بلند بسیار زیبایی نظر همسرم را که از قضا در رشته گیاه پزشکی تحصیل کرده است به خود جلب میکند.
ساعت 14:30 مکان مناسبی با ویو فوق العاده و به دور از آلودگی های صوتی مردم را برای اتراق کردن و صرف ناهار انتخاب کردیم.
توقف و استراحت جهت صرف ناهار
دقایقی دراز کشیدن بر روی سنگ بسیار بزرگی که وسط رودخانه قرار داشت و لذت بردن از طبیعت اطراف و گوش سپردن به صدای آب ، آرامش غیر قابل توصیفی را برایمان فراهم کرد.
البته این آرامش با گیر کردن در ترافیک مسیر برگشت بطور کامل از بین رفت اما طبیعت جنگلهای گلستان بقدری زیبا بود که معطل ماندن در ترافیک را به جان بخریم. زمان برگشت ما حدود ساعت 16:30 بود اما حدس میزنم در صورتیکه تا تاریکی هوا صبر کنید مسیر برگشت خلوت تر باشد.
ترافیک مسیر برگشت
بدین ترتیب روز ششم از سفرمان با خاطره ای بسیار خوش به اتمام رسید در حالیکه نمیدانستیم فردا قرار است یکی از بیاد ماندنی ترین و خاطره انگیز ترین روزهای عمرمان رقم بخورد.
- روز هفتم – مقبره خالد نبی و قبرستان اسرار آمیزش
مقبره خالد نبی مربوط پیامبری به نام خالد فرزند سنان بوده که 42 سال قبل از تولد حضرت رسول از دنیا رفته است و در حقیقت آخرین پیغمبری می باشد که دین مسیحیت را ترویج میکرده است. این مقبره در 90 کیلومتری شمال شرقی گنبد کاووس جایی بسیار مرتفع در نزدیکی مرز ایران و ترکمنستان موسوم به هزار دره قرار گرفته است.
در ابتدا به دو دلیل برای رفتن به زیارتگاه خالد نبی تردید داشتم. اول به خاطر مسافت طولانی و اینکه 150 کیلومتر از علی آباد کتول تا زیارتگاه را باید طی میکردیم برای چیزی که نمیدانستیم ارزش دیدن دارد یا خیر. دوم به دلیل ماهیت جایی که قرار بود از آنجا بازدید کنیم. در نزدیکی این مقبره گورستانی اسرار آمیز با قدمت بیش از 1500 سال و قبرهایی به شکل بخشی از بدن انسان وجود دارد که اهمیت تاریخی و باستانی فراوانی دارد و گردشگران زیادی را به خود جلب کرده است. اینکه بخواهم درباره ماهیت چیزی که قرار است از آن بازدید کنیم برای والدین همسرم توضیح بدهم کمی برایم سخت بود. در نهایت طی همفکری با همسرم تصمیم گرفتیم برای رفتن راهی شویم.
ساعت 8 صبح راه افتادیم. در طول مسیر خیلی جدی شروع کردم به توضیح دادن در مورد ماهیت و تاریخچه مکانی که قرار است بازدید کنیم. خیلی مردد بودم که با رفتنمان به این مکان خوش میگذرد یا خیر که خدا رو شکر رفتیم چون آنقدر عالی بود که امروزه به همه توصیه میکنم هر جا را ندیده اند حتماً اینجا را بروند و ببینند.
ساعت 8:30 دقیقه به جایی بسیار سرسبز در بین راه رسیدیم که برای خوردن صبحانه در بک گراندی بی نظیر توقف کردیم.
محل توقف برای صرف صبحانه
17 کیلومتر بعد از شهرستان کلاله به جایی به اسم تمر قره قوزی می رسید. پیشنهاد میکنم از جی پی اس بهره ببرید هر چند در طول مسیر تابلوهایی وجود دارد که با راهنمایی گرفتن از آنها در مسیر صحیح زیارتگاه خالد نبی قرار میگیرید اما ما در چند نقطه از مسیر مجبور به استفاده از جی پی اس شدیم تا مطمئن شویم در مسیر درست حرکت میکنیم. از اینجای مسیر تا روستای گچی سو میتوانید متوجه شوید که چرا هر کس پا در این مسیر میگذارد از زیبایی های وصف نشدنی مسیر به خصوص در ماههای فروردین و اردیبهشت صحبت میکند. به هر جا که بنگرید فقط رنگ سبز میبینید. تپه هایی که گویی با مداد رنگی سبز شده اند از بهترین جلوه های مسیر است که چشم هر بیننده ای را خیره میکند.
مسیر رسیدن به روستای گچی سو
حرکت در این مسیر به غیر از راننده که باید با احتیاط رانندگی کرده و برخی شیب های تند را پشت سر بگذارد برای سایر سرنشینان بدلیل چشم انداز های بی بدیلی که وجود دارد بسیار لذت بخش است.
چشم انداز های مسیر روستای گچی سو
در اواخر مسیر جاده خاکی میشود. البته خاکی خوب و قابل رانندگی. در جایی از این مسیر خاکی در کنار یک خانه ، پسربچه ای ترکمن در کنار جاده ایستاده بود که بره تازه متولد شده ی زیبایی در آغوش داشت. سر خود را از پنجره ماشین بیرون آوردم و ازش تقاضا کردم اجازه بدهد چند دقیقه ای آن بره دوست داشتنی را به همسرم بدهد تا آن را در آغوش بگیرد. پسر بچه خیلی زرنگ بود و سریع گفت 2 هزار تومان میشود و گویی اصلاً برای کاسبی آنجا ایستاده بود تا بره را برای چند لحظه به هر کسی که تقاضای عکس گرفتن بکند بدهد و در ازای آن مبلغی دریافت کند. قبول کردم و چند لحظه ای بره را بغل کردیم. بند ناف حیوان که هنوز بهش آویزان بود را زیر دستم حس میکردم.
بره تازه متولد شده که هنوز بند نافش بهش وصل بود
دلم برای پسر بچه سوخت و به جای 2 هزار تومان ، 5 هزار تومان بهش دادم. چشمانش برق زد . پول را بالا برده بود و تکان تکان میداد تا به خواهر کوچکش که از دور نگاهش میکرد اعلام کند چه انعام بزرگی گرفته است.
نیم ساعت بعد ، حوالی ساعت 10:30 آخرین پیچ های تند جاده را طی کرده و به پارکینگ زیارتگاه رسیدیم.
آخرین پیچ جاده قبل از پارکینگ
توصیه میکنیم ساعات مناسبی را برای بازدید انتخاب کنید. چون به شخصه دیدم کسانی که دیرتر و در اوج شلوغی به پارکینگ رسیده بودن به شدت مشکل جای پارک داشتند و گاهاً در شیب خیابان دچار مشکل شده و چرخ هایشان در جا میچرخید. ساعتی که ما رسیدیم پارکینگ فضای خوبی داشت و براحتی ماشین را پارک کردیم. امکانات بسیار محدودی شامل چند غرفه مواد خوراکی ، غرفه های فروش وسایل تزئینی ارزان قیمت و بی کیفیت ، یک مسجد و چند سرویس بهداشتی در محل وجود داشت. تقریباً هر جا نگاه میکردی مردم ترکمن را میدیدی که بعضاً کنار مسجد یا در فضای زیارتگاه زیراندازهای بزرگی پهن کرده و روی پیک نیکی هایی که همراه خود آورده بودن مشغول تدارک غذا برای ناهار بودند.
سرویس بهداشتی زیارتگاه
در این مکان سه زیارتگاه مربوط به خالد نبی ، عالم بابا پدر همسر ایشان و چوپان اتا از مریدان حضرت وجود دارد که زیارتگاه چوپان آتا با فاصله قابل توجهی از مرقد خالد نبی قرار گرفته و چشم انداز بسیار زیبایی دارد. تقریباً تمام عکس هایی که در اینترنت از جستجوی مقبره خالد نبی حاصل میشود مربوط به مقبره چوپان آتا است که بر روی قله کوهی در مجاورت دره ای عمیق قرار گفته است و نه مقبره خالد نبی.
در نظر داشته باشید در تمام مسیر هایی که بین مقبره ها طی میکنید باید در مسیر شیب دار قدم بردارید یا از تعداد زیادی پله بالا و پایین بروید.
در مسیر مقبره خالد نبی
ساعت 11 صبح خالد نبی را زیارت کردیم و از روی نوشته هایی که بر روی سنگ مزارش وجود داشت به اطلاعاتی در مورد زندگی ایشان دست پیدا کردیم. زیارتگاه به نسبت جمعیتی که در بیرون وجود داشت بسیار خلوت بود. گویی که همه برای بازدید از قبرستان آمده بودند و نه زیارت.
آرامگاه خالد نبی
پس از زیارت داخل اتاقی شدم که در محوطه زیارتگاه وجود داشت و گویی محل کار متولیان زیارتگاه به شمار میرفت. از دو مرد که ظاهر متدینی داشتند مسیر دسترسی به قبرستان را پرسیدم چون هر چه نگاه کردیم نتوانسته بودیم مسیری که به قبرستان منتهی میشود را پیدا کنیم. در کمال ناباوری در چشمانم نگاه کردند و به دروغ و با لحن بدی گفتن اینجا که قبرستان ندارد. اما من میدانستم که در همین نزدیکی ها قبرستانی وجود دارد اما نخواستم با آنها وارد بحث شوم چون کاملاً مشخص بود از وجود چنین جاذبه ای ناراضی هستند و دوست ندارند کسی اطلاع از وجود چنین مکانی داشته باشد. حدس زدم پیش خودشان فکر میکنند که وجود این قبرستان که شاید روزی نماد فرقهای خاص بوده است مغایر با آمیزه های دینی شان باشد. در هر صورت تصمیم گرفتیم اول به زیارتگاه چوپان آتا که از دور کاملاً مشخص بود برویم و در مسیر از افراد دیگری سراغ قبرستان را بگیریم تا بعد از آن بتوانیم از آنجا نیز بازدید داشته باشیم.
نمای دور از مقبره چوپان آتا
برای رسیدن به مقبره چوپان آتا باید یک مسیر سرپایینی و طولانی را طی کنید که حدود بیست دقیقه ازتان وقت خواهد گرفت و دارای تعداد بسیار زیادی پله است که در راه برگشت حسابی نفستان را خواهد گرفت. ساعت 11:20 دقیقه به مقبره چوپان آتا رسیدیم.
نمای بیرونی مقبره چوپان آتا
داخل مقبره چوپان آتا
نمای مناظر بیرون از داخل مقبره
اینجا انگار آخر دنیا است. مقبره ای در قله کوه و در کنار دره ای بسیار عمیق. از اینجا دیگر راه به جایی نیست.
آنچه از این بالا مشاهده میشود تماماً چین و چروک های سبز زمین است. گویی که گسل های زمین مثل موج دریا اینبار بر روی کره خاکی گسترانیده شده اند.
ساق های خسته ای که اماده پیمودن مسیر سربالایی برگشت تا مقبره خالد نبی میشود!
مسیر برگشت از چوپان آتا تا خالد نبی
پس از بازگشت تا مقبره خالد نبی و پرس و جو راجع به مسیر قبرستان متوجه شدیم مسیر مستقیمی درست پشت مقبره خالد نبی سمت شرق مقبره چوپان آتا وجود دارد که در صورت ادامه آن ظرف کمتر از 30 دقیقه میتوان به قبرستان خالد نبی رسید. پیشنهاد میکنم حتی المقدور افراد سالمند را به این مکان نبرید. مادر همسرم پس از بازدید از قبرستان در راه برگشت حسابی پادرد گرفته بود و چندین مرتبه در مسیر توقف کرد تا بتواند ادامه دهد.
اما راز این قبرستان اسرار آمیز چیست؟ در این قبرستان که قدمتی بیش از 1500 سال دارد روزگاری 600 قبر استوانه ای که ارتفاع برخی از آنها به 2 متر نیز میرسید وجود داشته است که البته امروزه بدلیل مهجور ماندن این مکان و عدم مراقبت و رسیدگی تنها 150 سنگ قبر باقی مانده است. سنگ قبر ها به سه شکل بخشی از بدن مرد برای مردان دفن شده ، بالا تنه زنان برای بانوان و کله قوچ قابل مشاهده است. قوچ در گذشته ها نماد قدرت و باروری بوده و از احترام زیادی بین مردم برخوردار بوده است.
قبرستان خالد نبی
مسیری داخل قبرستان داخل دشت و بسیار هموار می باشد و هر طرف را که نگاه میکنید سنگ قبر های بزرگی را میبینید. در ابتدا کمی معذب بودیم و هر کس برای خودش قدم میزد اما رفته رفته یخمان آب شده و بساط شوخی و خنده هم باز شد. شیطنت های برادر همسرم باعث شد بسیار بخندیم و عکس بگیریم و آنقدر خوش گذشت که حتی یادآوری خاطرات آن لحظه ها نیز خوشایند است.
مسیر هموار داخل قبرستان
پشت پرده پیدایش این قبرستان داستان های زیادی نهفته است که برخی از آنها تخیلی به نظر میرسند. مانند حکایتی که از حمله مغول ها میگوید و دعای مردم نزد خداوند برای آنکه قبل از افتادن بدست مغول ها بمیرند که باعث شده خالد دعا کند و همه آنها تبدیل به سنگ شوند. اما آنچه بیش از همه منطقی به نظر میرسد وجود فرقه هایی در سالیان دور در این منطقه می باشد که سنگ قبر های خود را به این شکل طراحی میکردند. شاید چادر نشینان یا مهاجرانی از آسیای میانه که این گونه مسایل بین آنها بسیار مرسوم است.
وقتی به عمق ماجرا فکر میکنم بسیار افسوس میخورم. این جاذبه اگر در هر جای دنیا غیر از ایران بود تا به حال کمک شایانی به رونق گرفتن اقتصاد آن منطقه کرده بود. در صورتیکه اینجا نه تنها از آن حفظ و نگهداری نمیشود بلکه آنرا به مسائلی ربط میدهند که نتیجه آن میشود تخریب شبانه سنگ قبر ها ، دزدیدن سنگ ها ، آتش زدن قبرستان و ...
سنگ قبر شکسته
مثل چشمه های باداب سورت که آنقدر نگهداری نشد و مردم نیز مراعات نکردند تا خشک شد و از بین رفت ، حالا با اطمینان به شما میگویم جاذبه گردشگری و باستانی نایاب دیگری نیز هم اکنون در ورطه نابودی قرار گرفته است.
سرسبزی بی حد و حصری که به آتش کشیده شد تا بلکه پای گردشگرانی که از طریق تورهای گردشگری به این منطقه مراجعه میکردند بریده شود. واقعا چنین رفتارهایی قابل اغماض نیست و امیدوارم روزی به درک مطلوبی از فلسفه گردشگری دست پیدا کنیم.
طبیعت فوق العاده منطقه
ساعت 1 بعد از ظهر شده بود و در مسیر برگشت از قبرستان جمعیت بازدید کنندگان به طرز قابل توجهی افزایش یافته بود. در راه برگشت چاله ای دیدم که لاک پشتی در داخل آن زندگی میکرد. تصور اینکه در بالای کوهی با این ارتفاع لاک پشت زندگی میکند برایم قابل هضم نبود و باعث حیرت ما شده بود.
همچنین موقع بازگشت نتوانستیم از زیبایی های مسیر چشم پوشی کنیم. برای همین ماشین خود را در جایی کنار جاده پارک کرده و در حالیکه چایی میخوردیم نظاره گر اسبان رها در دشت شدیم. تصویری که شاید قبلاً فقط در قاب تلویزیون توانسته بودیم مشابهی برایش پیدا کنیم.
اسبان رها در طبیعت
با احتیاط و طوریکه از من نترسند به آنها نزدیک شدم تا این منظره را با استفاده از لنز دوربین خود ثبت کنم.
نزدیک ترین فاصله ما با اسب ها
تجربه روز هفتم از سفرمان که به طبیعت فوق العاده گلستان و قبرستان مرموز خالد نبی گذشت جزو منحصر به فرد ترین تجاربی است که تا کنون پشت سر گذاشته ام و حتماً توصیه میکنم در صورتیکه گذرتان به گنبدکاووس افتاد از این جاذبه تکرار نشدنی و منحصر به فرد بازدید کنید که یکی از بهترین خاطراتتان خواهد شد.
در برگشت به خانه که راه نسبتا طولانی هم بود باز هم آنچه قابل دیدن بود سرسبزی دشت ها و مناظری بود که نمیتوان بی تفاوت از کنارشان عبور کرد.
طبیعت مسیر برگشت به علی آباد کتول
پس از رسیدن به مدرسه و کمی استراحت ،گشت و گذاری داخل شهر داشتیم تا مواد غذایی مورد نیاز برای بازدید فردا را فراهم کنیم.
- روز هشتم – آبشار کبودوال
با توجه به اینکه روز قبل مسافت بسیار طولانی تا مقبره خالد را طی کرده بودیم ، مقصد روز هفتم سفر، آبشار کبودوال بود. آبشار کبودوال مهمترین جاذبه گردشگری شهر علی آباد کتول می باشد که مسیر دسترسی به آن بسیار ساده می باشد. کافیست 5 کیلومتر به سمت جنوب و به داخل جنگل حرکت کنید تا طی یک مسیر باریک پس از عبور از کنار سد و دریاچه زرین گل به پارکینگ آبشار برسید.
دریاچه زرین گل
به محض ورود به پارکینگ 6 هزار تومان به عنوان ورودی پرداخت کردیم. باران پودری خیلی کمی در حال باریدن بود. محوطه پارکینگ شامل امکانات غذایی و بهداشتی شامل رستوران ، غرفه های فروش آش و صنایع دستی ، سرویس بهداشتی ، آلاچیق و .. بود. مرد میانسالی با صدای بلند در زیر باران آواز میخواند و مردم را دعوت به خرید آش میکرد. از آنجا که ما صبح زود رفته بودیم تقریباً خلوت بود و مسیرمان را از کنار چند آلاچیق که ابتدای مسیر سنگ فرش شده بود آغاز کردیم.
پشت آلاچیق ها رودخانه ای بود که چند غاز داخلش شنا میکردند. مشغول تماشا و غذا دادن به آنها شدیم. جالب اینکه به غیر از یکی از غازها بقیه جهت گرفتن غذا از دستمان جلو می آمدند. اول فکر کردیم که تنبل است اما در آخر متوجه شدیم که آن یکی بر روی تخم های خود نشسته و در انتظار تولد فرزندان جدید خود می باشد و زود قضاوت کرده بودیم.
غذا دادن به غاز ها
مسیر آبشار بصورت سنگ فرش شده میباشد. در طول مسیر باید از پله های بسیار زیادی که گفته میشود حدود 300 عدد است بالا بروید. برای ما حدود 45 دقیقه طول کشید تا بتوانیم به پای آبشار برسیم. در طول مسیر دو مرتبه باید از روی پل عبور کرده تا خود را به آن طرف رودخانه برسانید. هوای جنگل شرجی و مناظر اطراف بسیار زیبا بود. در بخش قابل توجهی از مسیر صدای پرندگان به گوش میرسید. آبشارهای پلکانی زیادی هم در طول مسیر وجود داشت که از زیباترین آن بعد از حدود 30 دقیقه پیاده روی رونمایی شد.
آبشارهای پلکانی در مسیر آبشار کبودوال
باران کم کم بند آمد و سطح زمین بسیار لغزنده شده بود. به خصوص وقتی به رودخانه جهت گرفتن عکس نزدیک میشدیم به نوبت هر کدام یک مرتبه سر میخوردیم. مناظر فوق العاده زیبا بود و محبوبترین نقاط جهت عکاسی پل هایی بود که بر روی رودخانه قرار داشت.
در جایی از مسیر بر روی پله ها نیز جمعیت زیاد شده بود طوریکه باید صبر میکردیم تا نفر جلویی حرکت کند تا بعد از آن ما نیز حرکت کنیم. بیشتر مسیر طوری طراحی شده بود که مناسب خانواده ها باشد. از نظر من برای افراد سالمند بدلیل پله های زیاد مناسب نبود اما رفتن با بچه اگرچه سختی هایی دارد اما امکان پذیر است. در کل برای ما که همیشه عادت داشتیم برای رسیدن به آبشارها کوهنوردی کنیم یا جاده های خاکی و سخت را طی کنیم ، کمی مسیر تمام سنگ فرش شده، آن هم داخل جنگل توی ذوق میزد و آنرا از حالت بکر بودن خارج کرده بود.
15 دقیقه بعد از دیدن آبشار کوچک به تنها آبشار تمام خزه ای ایران به نام کبودوال رسیدیم. مردم آن منطقه این آبشار را به دامان لباس عروس تشبیه میکنند.
آبشار کبودوال ، تنها آبشار تمام خزه ای ایران
حجم آب آبشار نسبتاً مناسب بود و هر جای آبشار را که نگاه میکردیم کسی ایستاده بود تا با آن عکسی به یادگار ثبت کند. وجه تمایز این آبشار تمام خزه ای بودن ، موقعیت جنگلی فوق العاده و مسیر دسترسی آسان آن می باشد که گردشگران زیادی را در ایام نوروز به خود جلب کرده بود.
نماهای مختلف از آبشار کبودوال
دیدن این آبشار را هم بدلیل موقعیت خاص و نوع آبشار توصیه میکنم.
در بازگشت از آبشار تصمیم گرفتیم طبق معمول ناهار را در دل طبیعت میل کنیم. در قسمت ورودی پارکینگ، آلاچیق هایی داخل جنگل تعبیه شده است که شیب زمین برای رسیدن به برخی از آنها خیلی زیاد است. بدلیل وجود باران، مسیر جنگلی پر از گل و بسیار لغزنده بود. تمام آلاچیق ها به غیر از یکی که در بالاترین نقطه بود پر بودند. حالا تصور کنید چگونه قابلمه غذا و وسایل را در آن شیب و زمینی که بواسطه باران بسیار لغزنده شده بود با خودم تا داخل آلاچیق بالا بردم.
شیب زیاد مسیر دسترسی به آلاچیق
پس از خوردن یک ناهار دلچسب به سمت مدرسه برگشتیم تا وسایل خود را جمع کنیم. قرار بود روز بعد علی آباد کتول را به مقصد بندر ترکمن ترک کنیم.
- روز نهم و دهم- بندر ترکمن
جالب است بدانید که قبل از شروع سفرمان از طریق سایت های هواشناسی وضعیت آب و هوا را کنترل میکردم و متوجه شدم که اکثر روزهای سفرمان باران شدیدی خواهد بارید. دایی ما چند بار به ما تاکید کرده بود که به این سفر نرویم چون بواسطه باران نمیتوانیم از جایی بازدید کنیم. اما از بخت خوب ما پیش بینی ها با واقعیت دو سه روزی اختلاف داشت بطوریکه از هر شهری که خارج میشدیم در شهر قبل باران شدیدی آغاز میشد. به قول برادر همسرم وقتی پایمان را از هر شهری بیرون میگذاشتیم آن شهر را سیل میبرد.
وقتی از علی آباد کتول خارج شده و در مسیر بندر ترکمن قرار گرفته بودیم باران بسیار شدیدی در حال باریدن بود. مشاهده ماهیگیر هایی که در آن باران سیل آسا در کنار جاده ایستاده بودند و چند ماهی در دست داشتند تا بلکه بتوانند آنان را به مسافران جاده بفروشند واقعاً درد آور بود. اکثراً هم یک کلاه حصیری بر سر و مشمای بلندی را بر روی تن خود آویخته بودند.حتی فکر اینکه در آن باران کسی بخواهد از ماشینش پیاده شود تا ماهی بخرد برایم غیر ممکن بود.
فاصله 80 کیلومتری علی آباد کتول تا بندرترکمن زودتر از چیزی که فکرش را میکردیم طی شد. در طی راه میخواستیم به ناهار خوران گرگان برویم تا اکبر جوجه بخوریم اما به دلیل شلوغی زیاد گرگان منصرف شدیم و مستقیم به بندر ترکمن رفتیم تا در مدرسه نوساز و بزرگی که رزرو کرده بودیم مستقر بشویم. مدرسه این بار بسیار نو و خوب بود اما بواسطه حضور یک گروه سی نفره که در نمازخانه مدرسه مستقر شده بودند و همه چیز را قرق کرده بودند باز هم کلی اذیت شدیم. گفتیم به ساحل خزر برویم تا از همهمه این گروه دور شویم. وقتی به ساحل رسیدیم چشمانمان از تعجب گرد شده بود. چون به جای ساحل زیبایی که در ذهن داشتیم با مقدار زیادی از علف های هرز مواجه شدیم که دقیقاً در ساحل دریا رشد کرده بودند و تعدادی گوسفند در آن در حال چرا بودند. دلیل آن هم این بود که آب دریا به میزان قابل توجهی عقب رفته بود. با قطعیت میگویم که زشت ترین ساحلی بود که به عمر خود دیده بودم.
عقب نشینی آب در ساحل بندر ترکمن
از دیدن ساحل با آن وضعیت حسابی دلسرد شدیم. در اسکله چند قایق موتوری در ساحل منتظر بودند تا مسافران را به تنها جزیره ایرانی دریای خزر یعنی آشوراده برسانند. جزیره ای که امروزه به غیر از کارمندان شیلات سکنه ای ندارد ، هر ساله میزبان تعداد کثیری از پرندگان مهاجر است و 40 % خاویار ایران در نزدیکی آن استحصال میشود اما آنقدر مهجور مانده که شاید خیلی از ایرانیها حتی اسمی از آن را نیز نشنیده باشند.
اسکله بندر ترکمن
70 هزار تومان پرداخت کردیم تا یک قایق موتوری ما را تا جزیره ببرد ، میتوانستیم هر چقدر دوست داشتیم در جزیره بمانیم و با همان بلیط دوباره به ساحل بندر ترکمن برگردیم. مسیر بسیار کوتاه است و ظرف چند دقیقه به جزیره خواهید رسید. البته قایقران در ازای مبلغ 30 هزار تومان پیشنهاد داد تا کمی دور جزیره بچرخد و پرندگان مهاجری که به آن منطقه پناه آورده بودند را به ما نشان دهد. توصیه میکنم اصلاً قبول نکنید چون فقط دو دقیقه ما را جایی دورتر برد و چند پرنده از فاصله بسیار دور به ما نشان داد که از همان مسیر اصلی هم میتوانستیم آنها را ببینیم. وقتی در جزیره آشوراده از قایق پیاده شدیم از همان نگاه اول چند نکته توجه من را به خود جلب کرد. اول اینکه ساحل برخلاف ساحل بندر ترکمن فوق العاده زیبا بود و تفاوت فاحشی با آن چیزی داشت که چند دقیقه قبل دیده بودیم.
ساحل جزیره آشوراده
دوم اینکه کاملاً مشخص بود که هیچگونه رسیدگی به جزیره نمیشود و کاملاً به حال خود رها شده بود. این را از غرفه های بسته و ساختمان های متروکه بوضوح میشد مشاهده کرد. سوم پوکه هایی بود که بواسطه شکار پرندگان مهاجر توسط شکارچیان غیر مجاز در تمام ساحل و در ابعاد گسترده قابل رویت بود.
پوکه های تیر شکارچیان غیر مجاز
طبیعت جزیره شامل پرندگان مهاجر ، اسب های رها در طبیعت ، سگ های سرگردان ، گیاهان بزرگ کاکتوس و ساحل زیبایی بود که برای دیدن آنها حدود دو ساعتی وقت گذاشتیم. برای دیدن این حیوانات باید به مناطق بکرتر جزیره بروید که این مستلزم حرکت در نوار ساحلی جزیره که اغلب گل آلود است می باشد.
اسبان رها در جزیره آشوراده
آرام آرام اسب ها را تعقیب میکردیم ، دست نوازش بر سر سگ ها میکشیدیم و نمای دوردست از تعداد زیاد پرندگان را مشاهده میکردیم. تجربه خوبی بود اگر چه در برخی از قسمت های مسیرمان بدلیل وجود گیاهان بلند و گلی بودن مسیر امکان ادامه وجود نداشت و مجبور میشدیم دنبال یک راه خشک و جایگزین برای ادامه حرکت بگردیم. در کل جزیره آشوراده علیرغم پتانسیل فوق العاده قوی ، فقط برای یک دور دور کوتاه مناسب می باشد.
در ساحل بندر ترکمن رستوران هایی وجود داشت که ماهی ازون برون با قیمت بالا و حجم بسیار کم بفروش میرساندند، همچنین از بازار بندر ترکمن هم بازدید کردیم که بازار متوسط و بزرگی بود که بیشتر پتو و لباس های رنگی محلی مخصوص ترکمن ها بفروش میرساندند.
روی هم رفته بندر ترکمن جاذبه آنچنانی برای بازدید ندارد طوریکه حتی یکی از شهروندان آنجا به من گفت برای چه به اینجا آمده اید، اینجا که چیزی ندارد! اگرچه هر سفر یک تجربه تازه است اما ما هم وقتی متوجه این موضوع شدیم تصمیم گرفتیم که فردا صبح بسمت تهران حرکت کنیم.
و چه سخت است زمانی که میخواهی شمال را ترک کنی. انگار همه چیز زیباتر شده است.
طبیعت زیبای شمال در مسیر برگشت
خوشبختانه بدلیل آنکه زودتر از موعد تعطیلات به سمت تهران حرکت کردیم لذا جاده ترافیک آنچنانی نداشت و فقط مسیر خیلی طولانی بود طوریکه غروب به منزل رسیدیم.
توقف در کنار رودخانه جاجرود تهران برای صرف وعده دیرهنگام ناهار
سفر ده روزه ما با ثبت کلی خاطرات خوب که یادآوری آنها به اندازه خود سفر لذت بخش است به پایان رسید. امیدوارم از خواندن آن لذت برده و همیشه سبز ، برقرار و در سفر باشید.
پایان