18 روز در تایلند بدون بانکوک و پاتایا

4.6
از 65 رای
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
سفر متفاوت مرد ایرانی به تایلند! +تصاویر
آموزش سفرنامه‌ نویسی
19 بهمن 1398 09:00
66
31.2K

تور به پایان رسیده بود و ما به سمت چیانگ مای برگشتیم. هوا تاریک شده بود و حدودا ساعت 8 شب بود که رسیدیم. من قبل از این تور توی ذهنم برنامه ریخته بودم که از چیانگ مای به چیانگ رای برم ولی الان متوجه شدم که دیگه چیز خاصی توی چیانگ رای باقی نمونده که ببینم و  از برنامه نانوشته ام(که خیلی هم منظم و منسجم نبود) جلو افتاده بودم. یه جورایی به نفعم شده بود تا به دنبال دیدن یه شهر جدید باشم. در همین حین بود که بین صحبت بقیه مسافرها و مردم می شنیدم که از جشن آب یا به زبان تایلندی جشن "سونگکران"حرف میزنن. سرچ کردم و دیدم که بله از 24 فروردین تا 26 فروردین (این تاریخ هرسال یه کمی عقب و جلو میشه) سال نوی تایلندی شروع میشه و ظاهرا جدی تر از اون چیزی هست که قبلا فکر می کردم. چون حدس می زدم که یه جشن معمولی باشه ولی صحبت از یه جشن بزرگ و همگانی بود که توریست ها هم نقش پررنگی در این گردهمایی دارن و اتفاقا مهمترین شهر برای این جشن چیانگ مای هست, حتی باشکوه تر از بانکوک این جشن رو برگزار میکنن.
یه جورایی هم خوشحال بودم هم ناراحت چون هم اگه میخواستم توی این جشن شرکت کنم باید مدت زمان اقامتم توی اون شهر رو 9 روز کش میدادم و هم اینکه اگه زودتر میخواستم اونجا رو ترک کنم این جشن رو از دست می دادم, با خودم گفتم حالا یه کاریش می کنیم.

 

عکس 36:فضای لابی هاستل"مانکی تو"(عکس از اینترنت)  36.jpg


فردای اون روز هاستلم رو بعد از 3 شب اقامت عوض کردم و یکی دیگه که مرکز شهر بود به اسم"مانکی تو" رو به قیمت شبی 7 دلار رزرو کردم. هاستل قبلی هم خوب بود ولی از مرکز دور بود و کلی باید برای حمل و نقل هزینه می کردم و کلی هم راه می رفتم.

موقع ورود به هاستل جدید با استقبال گرم صاحب هاستل که یه پسر اهل جمهوری چک به نام مایکل بود مواجه شدم و گفت که یکی از دوستام سال گذشته مسیر جاده ابریشم رو طی کرده و میگه بهترین جایی که رفتم ایران بوده و اتفاقا خودم هم یه روز حتما ایران میام. الان شش سال هست که تو این هاستل هستم و تو اولین ایرانی هستی که میبینم. گفت از همه جا مهمون داشتم به جز ایران چرا اینجا نمیاید؟ گفتم اتفاقا ایرانیا زیاد تایلند میان ولی خانوادگی میان و مناطق جنوبی رو بیشتر میپسندن. خلاصه شماره تلفن و فیسبوک رو رد و بدل کردیم و رفتم طبقه سوم که تخت من توی یه اتاق ده تخته ولی فوق العاده آروم و راحت قرار داشت. این هاستل کولر 24 ساعته داشت و خیلی تر و تمیز بود.
راستی این رو بهتون نگفتم که یکی از جاذبه های طبیعیِ مهمی که قبلا سرچ کرده بودم و دوست داشتم ببینم صخره "پا چور" در پارک ملی "مائه ونگ" بود. این صخره که حالت گلی داره و پنج میلیون سال قبل شکل گرفته در فاصله حدودا 50 کیلومتری شهر چیانگ مای قرار داشت و ظاهرا خیلی ناشناخته هم بود چون وقتی از آژانس های سطح شهر سراغش رو می گرفتم اکثرا اصلا نمیدونستن کجا هست و بقیه هم که میشناختن میگفتن توری به این مقصد نداریم. عکسش رو به مایکل نشون دادم و پرسیدم که چجوری میتونم به اینجا برم؟ گفت: اتفاقا من و دوستام هم قبلا به اینجا رفتیم و جای باحالیه ولی تابحال نشنیدم که تور داشته باشه, باید خودت بری. گفتم: چطوری برم؟ گفت: ارزونترین راه اینه که یه موتور به قیمت 200 بت اجاره کنی و بری. گفتم: فقط دو بار تو زندگیم موتور روندم اونم تو کوچه و واسه سرگرمی. گفت: پس باید یه تاکسی بگیری که باهاش بری و برگردی که اونم زیر 1500 بت نمیشه.

خیلی دوست داشتم اون مکان رو ببینم و هزینه تاکسی هم خیلی گرون بود, دوباره گفتم: خیلی گرونه, نمی صرفه واقعا. بعد این موتورها که گفتی اتوماتیک هستن؟ گفت: آره.

گفتم: موتور میگیرم و یه کم تمرین میکنم و بعد میرم, نظرت چیه؟ گفت: اینم شدنیه و بنظرم بهترین گزینه هست ولی مواظب پلیس باش که اگه بفهمه گواهینامه نداری 500 بت جریمه میشی. گفتم : به هر حال بازم بهتر از 1500 بت تاکسی هست. با یه جا تماس گرفت که فردا صبح یه موتور برام بیاره.


عکس 37:موتوری که اجاره کردم و مسئول تحویل دهنده در حال چک کردن موتور  37.jpg

 صبح ساعت 8 مسئول اون جایی که موتور اجاره می داد با موتور اومد و بعد از امضا کردن یه قرارداد ساده و تحویل دادن پاسپورتم موتور رو تحویل گرفتم. چند دور توی کوچه تمرین کردم تا قلق رانندگیش دستم اومد. متوجه شدم رانندگیش خیلی سخت نیست چون نیازی به دنده عوض کردن و کلاچ و غیره نداره و بعد از ده دقیقه به کمک نقشه گوگل به سمت پارک ملی مائه ونگ و جاده های خارج از شهر حرکت کردم. توی مسیر هم 70 بت بنزین زدم که 2 لیتر و خورده ای شد.
همیشه از این سفر با موتورسیکلت به عنوان یکی از تجربه های خوب زندگیم یاد خواهم کرد. میتونم بگم فوق العاده بود. کلی منظره زیبا توی مسیر بود و با باد خنکی که بهم می خورد لذتم چند برابر می شد, البته این رو بگم که چون توی تایلند قوانین رانندگی رعایت میشه و همه راننده ها(به معنای واقعی کلمه همه راننده ها) موقع تغییر لاین و گردش و...از راهنما استفاده میکنن و یهویی از فرعی ها وارد جاده نمیشن این سفر ممکن شد. وگرنه اگه ایران بود اطمینان دارم که حداقل یکی پیدا می شد که توی این 50 کیلومتر بزنه داغونم کنه.

عکس 38:باغ موز در مسیر بین چیانگ مای و پارک ملی    38.jpg

چون برای چک کردن نقشه و انتخاب مسیر چندبار توقف کردم و چند تا مسیر کوتاه رو هم اشتباه رفتم این مسیر 1 ساعت و نیم طول کشید تا به ورودی پارک ملی مائه ونگ که صخره پاچور در اونجا قرار داشت رسیدم.

بلیت ورودی پارک 100 بت بود و 20 بت هم برای موتور سیکلت میگرفتن. از درب ورودی تا محل پارک وسایل نقلیه حدودا 5 کیلومتر راه بود. موتورسیکلت رو پارک کردم و به مسیری که به صخره منتهی می شد قدم گذاشتم. روی تابلوهای راهنما چندتا اخطار و جریمه هم نوشته بودن که نشون میداد چقدر مسئولین محیط زیست تایلند برای پارک ها محافظت میکنن به طور مثال سنگین ترین جریمه رو برای خارج کردن هر گونه سنگ و ریگ از پارک در نظر گرفته بودن که تا 20 هزار بت جریمه و 5 تا 20 ماه حبس رو به دنبال داشت یا شکار که مجازاتی مشابه داشت و نوشتن روی دیواره ها و مخدوش کردن تابلوها و غیره.

عکس39   39.jpg                                                                     

عکس 40:فضای جنگلی پارک و هوای پر گرد و غبار منطقه     40.jpg           

عکس41            41.jpg

بعد از حدودا 20 دقیقه پیاده روی بین درختان و البته از مسیری که برای پیاده روی بازدیدکنندگان درست کرده بودن به صخره زیبای پاچور رسیدم, از اینکه می تونستم چیزی که مشتاق دیدنش بودم و تقریبا به سختی هم بهش رسیده بودم رو الان جلوی چشمام ببینم احساس خوبی داشتم.خلوتی پارک شکوه این پدیده طبیعی رو برای من چندبرابر کرده بود و در حقیقت  هیچکس به جز من اونجا نبود و موقعی که من اومدم یه گروه 5-6 نفره در حال رفتن از اونجا بودن. من دیدن اینجا رو به علاقه مندان طبیعت به شدت پیشنهاد می کنم ,چون دیدن چنین جایی بین یه جنگل سبز (البته من توی فصل خشک اونجا بودم ولی بازم سبز بود) خیلی خاص هست و چون نمایی متفاوت با اقلیم اون منطقه داره میتونه براتون جالب توجه باشه.

 

عکس 42: تابلوی مشخصات و نام گیاهان پارک         42.jpg                      عکس43:نمایان شدن صخره پاچور از بین درختان پارک ملی     43.jpg

ویدئو 44:

 عکس45       45.jpg                                                                         

عکس46      46.jpg                                                                         

عکس47        47.jpg                                                                          
عکس 48: صخره زیبای "پاچور" پارک ملی مائه ونگ     48.jpg

عده ای به این مکان لقب گرند کنیون تایلندی(اشاره به پارک ملی گرند کنیون در آمریکا که البته بنظر من شبیه به پارک ملی برایس کنیون بود) دادن.
یک ساعت به تماشای این پدیده طبیعی مشغول بودم و کم کم آماده رفتن شدم, همون لحظه یه خانواده تایلندی رسیدن و ازم پرسیدن کجایی هستی؟ گفتم ایرانی. خیلی متعجب شدن که چطوری اینجا رو پیدا کردم چون اینجا برای توریست ها ناشناخته هست و من هم داستان علاقه مندیم به جاهای طبیعی و کمتر شناخته شده رو براشون تعریف کردم و کلی کیف کردن. لابلای صحبتاشون هم متوجه شدم اصلا نمیدونن ایران کجاس,تایلندی ها مردم مهربانی هستن و مخصوصا جاهایی ک هنوز خیلی توریستی نشده مهربان تر هم هستن, خلاصه بعد از اون مکالمه با هم عکس گرفتیم و خداحافظی کردیم.
دوباره همون مسیر رو با موتور اومدم و حدودا ساعت 1 بعد از ظهر بود که به هاستل رسیدم و خوشبختانه گیر پلیس هم نیفتادم, احساس قانون شکنی داشتم و فکر میکردم فقط خودم این کار رو کردم. بعد تو لابی هاستل دیدم اکثر مسافرها که اتفاقا غربی بودن و از دید ما آدمای قانونمندی هم هستن گواهینامه نداشتن و موتور کرایه کردن و در مورد فرار از دست پلیس صحبت میکردن. احساس راحتی کردم, نمیدونم چرا آدم وقتی شریک جرم پیدا میکنه راحت تر میشه.


فردای اون روز رو استراحت کردم و یاد صحبت بچه های هاستل قبلی افتادم که در مورد شهر "پای" صحبت می کردن. یه کمی در موردش سرچ کردم و از دیگران هم سوال کردم و خوشم اومد, تصمیم گرفتم اونجا که یه شهر خیلی کوچیک و نزدیک هست رو ببینم و بعد دوباره به چیانگ مای برگردم تا توی جشن آب شرکت کنم, تا اونجا حدودا 3 ساعت راه بود .

روز بعدش با تاکسی اینترنتی "گرب" به ترمینال رفتم و بلیت 150 بتی چیانگ مای-پای رو خریدم و یک ساعت بعد هم با یه ون 12 نفره حرکت کردیم. این جاده 128 کیلومتر هست ولی بخاطر پیچ های زیادی که داره بین دو و نیم تا سه ساعت طول میکشه تا طی بشه. من شنیدم که میگفتن 700 تا پیچ داره و هرسال تلفات زیادی هم میده به خصوص بین توریست های جوانی که با موتور بین این دو شهر تردد میکنن. موقعی که به پای رسیدم 4-5 تا توریست رو  بصورت جداگانه دیدم که با عصا و تن خونین و پانسمان شده راه می رفتن و مشخص بود که با موتور تصادف کردن چون توی هاستل چیانگ مای هم یه دختر انگلیسی همین بلا سرش اومده بود.

شهر پای با جمعیت 3000 نفری در حقیقت یک روستای بزرگ بود ومحلی برای استراحت و گشت و گذار در اطراف اون منطقه بود و حس و حال خوبی رو به گردشگران منتقل میکرد. روی نقشه به آدرس هاستلی که رزرو کرده بودم نگاه کردم و دیدم که خیلی هم به مرکز نزدیک نیست و تصمیم گرفتم که دوباره موتور بگیرم و هم مسیر هاستل به مرکز شهر رو راحت کنم و هم جاهای اطراف رو ببینم. همین کار رو کردم و با پرداخت 200 بت یه بنگاه موتور که کنار ترمینال شهر بود یه موتور کرایه کردم و به  هاستل"اسلو لایف سابایدی" رفتم. جلو ورودی هاستل بیش از  20 تا موتور پارک بود و معلوم بود که همه همین کار رو کردن.

عکس49:مرکز شهر "پای"      49.jpg                                                      

حدودا ساعت 2 بعد از ظهر بود و همه توی استخر بودن و من هم بعد از یه استراحت کوتاه به اونها پیوستم. جای خیلی خوبی بود و با پرداخت شبی 7 دلار جایی بهتر از اونجا پیدا نمی شد, اگر گذرتون به این شهر افتاد و محل اقامت با استخر میخواستید به جای دیگه ای فکر نکنید.

عکس50 50.jpg

 عکس 51:هاستل"اسلو لایف سابایدی"شهر "پای" و استخر     51.jpg                  

تو این هاستل با دو جوان آلمانی آشنا شدم که آدمهای فوق العاده روشنی بودن. هر دو نفر 20 ساله و  دانشجو بودن که چندوقت توی رستوران کار کرده بودن تا برای سفرشون پول جمع کنن, اسمشون "میتیا" و "پیت"  بود و میگفتن ایران رو توی برنامه های آینده قرار دادن و حتما خواهند اومد. میتیا با اینکه با موتور تصادف کرده بود و پاش زخمی بود ولی هیچ کدوم از کارهاش رو کنسل نمی کرد. لنگان لنگان هم شنا میکرد و هم به جاهای مختلف میرفت.
هنگام عصر می خواستم مجسمه بودای سفید که بالای یه تپه قرار داشت و گفته می شد که دیدن شهر و غروب از اون نقطه زیبا هست رو ببینم که بخاطر طولانی شدن صحبت در هاستل دیر شد و با اینکه با سرعت خودمو به اونجا رسوندم غروب رو از دست دادم و تصمیم گرفتم که فردا دوباره بیام و ببینمش. شب رو با بچه ها توی بازار شبانه پای گذروندیم, تنوع غذایی توی این بازار با اینکه کوچکتر از بازار چیانگ مای بود بیشتر بود و من یه برگر به قیمت 95 بت و یه لیوان توت فرنگی به قیمت 30 بت خوردم.


 عکس52      52.jpg                                                                 

عکس 53       53.jpg                                                                 

عکس 54:بازار شبانه"پای"  54.jpg                                                  

یکی از جاهای دیدنی این شهر "دره پای" هست که میخواستم فردا ببینمش, صبح بیدار شدم و بعد از صبحانه ساده هاستل (تخم مرغ نیمرو)که رایگان هم بود  به سمت دره حرکت کردم. تقریبا 10 کیلومتر بیرون از شهر بود و با موتور حدودا 15 دقیقه راه بود. این دره فضای بسیار جالبی داره و بازدید از اونجا به این صورت هست که روی دیواره های باریکی که مثل کوه از جنگل بیرون اومده راه میرید و از بالا مناظر زیبا رو تماشا میکنید. فقط مشکلی که وجود داشت باز هم همون گرد و غبار و دودی بود که از بدو ورود من به تایلند توی آسمون نمایان شده بود و سر تیتر اخبار رسانه های شمال تایلند هم بود. گفته می شد که بخاطر آتش سوزی در جنگل های دوردست بوده و خلاصه این اتفاق لذت دیدن آسمون آبی رو از من گرفته بود. از یه تایلندی پرسیدم آیا قبلا هم چنین چیزی تو این منطقه رخ داده ؟گفت :نه اولین بار هست که چنین چیزی میبینم و اتفاقا از پدربزرگم که بیش از 90 سال سن داره هم پرسیدم اونم میگه تو عمرم ندیدم آسمون اینقدر کثیف باشه.
گفتم این هم احتمالا از شانس من بوده که این همه راه از ایران اومدم تا با چنین چیزی روبرو بشم.

عکس 55      55.jpg                                                           

عکس 56           56.jpg

ویدئو 57: 

 

عکس58         58.jpg                                                       

عکس59: دره پای و خاک زرد رنگ مسیر پیاده روی آن      59.jpg    

ولی به هر حال این دره اونقدر زیبا بود که چندان تحت تاثیر گرد و غبار قرار نگیره. عکس ها چندان قادر به تشریح فضای این دره زیبا نیستن و فکر می کنم فیلم بهتر بتونه حس رو منتقل کنه, راهپیمایی تو این دره چندان سخت نیست و از محل ورودی که حدودا 50 تا پله داره تا بعدش که راه خاکی میشه به جز یکی دو مورد که باید از دیواره های حدودا 2 متری (که البته جای پا هم داشتن)بالا و پایین می رفتید مسیر سختی نبود. بلیت هم نداشت و بازدید ازش رایگان بود.
بعد از یک ساعت به پایین برگشتم و توی لیست جاذبه های شهر پای  اسم آبشار "پام بوک" رو دیدم که بنظرم جای قشنگی بود و تصمیم گرفتم ببینمش, 8 کیلومتر دورتر بود و از جاده های باریک روستایی حرکت کردم و وقتی رسیدم متوجه شدم که چون فصل کم باران هست آبشار خشک شده و تا فصل بارانی بعدی پر آب نمیشه, من حتی خودم رو برای شنا هم آماده کرده بودم و وسایل آورده بودم  ولی کاری نمی شد کرد و بنابراین برگشتم.

 

عکس60    60.jpg                                                           

عکس61        61.jpg                                                      

عکس62:آبشار خشک شده"پام بوک" و منطقه روستایی اطراف آن   62.jpg             

با اینکه آبشار خشک بود ولی دیدن مناطق روستایی خالی از لطف نبود و چند بار بین راه توقف کردم و مناظر زیبا رو تماشا کردم. ظهر که به هاستل رسیدم با بچه های آلمانی به یه رستوران محلی که خیلی ازش تعریف میکردن رفتیم و غذا سفارش دادیم. من گوشت قرمز آبپز شده با برنج و تخم مرغ سفارش دادم که مجموعا 50 بت شد و از ارزون بودن غذاها متعجب شدم. گوشت خوشمزه و در عین حال خشک بود و پایین نمی رفت ولی چون واقعا به پروتئینش نیاز داشتم هرطوری که بود به ضرب نوشابه خوردمش. این ارزونترین غذای رستورانی بود که تا انتهای سفرم خوردم.

 

عکس63:نهار که شامل گوشت قرمز آب پز شده و برنج و تخم مرغ بود  63.jpg              

قدم زنان به سمت هاستل برگشتیم و در بین مسیر در مورد گیاهخواری صحبت کردیم, چون پیت گیاهخوار بود و با این وجود هیکل تراشیده ای داشت و از تجربه 1 سال زندگیش در آرژانتین میگفت و من متعجب بودم که چطور افرادی با 20 سال سن اینقدر مطلع و باتجربه هستن. با 20 سالگی خود من که خیلی تفاوت داشتن و وقتی بهش فکر کردم متوجه شدم که بیشتر این توفیق ها رو مدیون  ملیت و شرایط اقتصادی خوبی که دارن هست. چون اکثر  ما توی ایران تو سن 20 سالگی اصلا پاسپورت نداریم و تو فکر به تاخیر انداختن سربازی و بعدش هم دانشگاه و کار و...هستیم و اصلا اگه پاسپورت و پول هم  داشته باشیم آرژانتین بهمون ویزا نمیده که بریم 1 سال زندگی کنیم.

من از هم صحبتی با این دو مرد جوان خیلی لذت بردم. برنامه بعد از ظهر هاستل هم طبق معمول شنا توی استخر و گفتگو با بقیه مسافرین هاستل بود.

عکس 64  64.jpg                                                                  

عکس 65       65.jpg                                                            

عکس66: مجسمه غول پیکر بودای شهر پای  و غروب آفتاب    66.jpg     

بعدش قبل از غروب موتور رو روشن کردم و به سمت مجسمه بودای سفید حرکت کردم, خوشبختانه این بار به موقع رسیدم و از پله ها بالا رفتم تا به مجسمه بسیار بزرگ بودا و منظره ای که مقابل چشمانش بود رسیدم, از اون بالا منظره زیبایی از شهر رو می تونستیم ببینیم چون این بودا روی یه تپه مرتفع و مسلط به شهر ساخته شده بود و افراد زیادی هم هر روز اونجا جمع می شدن تا غروب آفتاب رو ببینن و یه گروه هم عبادت می کردن. قبل از تاریک شدن کامل هوا پایین اومدم و به هاستل برگشتم.

اون شب رو هم مجددا در بازار شبانه و صدای موزیک و ساز و آوازی که به مناسبت نزدیک شدن سال نو تایلندی بیشتر شده بودن گذروندیم. فردا روز نخست سال نو و شروع جشن آب بود و من میخواستم به چیانگ مای برگردم و به همین خاطر یک روز زودتر بلیت 150 بتی برگشت به چیانگ مای رو گرفتم چون احتمال می دادم که بخاطر تعطیلات سال نو صندلی ها پر بشن, البته دوست داشتم بیشتر توی پای بمونم ولی بخاطر جشن سال نو میخواستم به چیانگ مای برگردم.

 

فردا صبح بعد از صبحانه از هاستل چک اوت و خداحافظی کردم و به سمت مرکز شهر رفتم و بعد از تحویل موتور سیکلت به سمت ترمینال رفتم که سوار ون بشم, شانس آوردم که روز قبل بلیت رو خریده بودم چون اونجا پر بود از توریست هایی که میخواستن به چیانگ مای برن ولی همه بلیت ها فروش رفته بودن.
بعد از حدودا 3 ساعت تو همون جاده پر پیچ و خم به چیانگ مای رسیدم, از ترمینال یه تاکسی اینترنتی "گرب" 200 بتی به مقصد هاستل "شانیل" گرفتم . راستی هاستل قبلی چون پر شده بود هاستل بغلیش رو رزرو کردم که یه شب اونجا بمونم بعد دوباره به هاستل "مانکی تو" برم. به مایکل صاحب هاستل مانکی تو  پیام داده بودم و بهم گفته بود همه تخت و اتاقامون برای ایام سال نو  تو سایت بوکینگ رزرو شده ولی میتونم یه تخت برای روز بعد برات نگه دارم, ازش تشکر کردم و گفتم همین کار رو انجام بده.
 توی شهر غوغایی برپا بود و هرکسی رو که می دیدی یا تفنگ آب پاش دستش بود یا یه سطل آب داشت که روی دیگران آب می پاشید, برف پاک کن تاکسی من هم مدام روشن بود. ساعت 2:30 بعد از ظهر که سر کوچه هاستل پیاده شدم اولین سطل آب روم ریخته شد و تا خودم رو به ورودی هاستل رسوندم کاملا خیس شده بودم.

سریع وسایلم رو گذاشتم و لباسم رو عوض کردم و پول و گوشی موبایلم رو تو کیسه پلاستیک پیچیدم و به جمعیت پیوستم, واقعا لحظات شادی رو تجربه میکردیم.

 

عکس 67   GFOUA6igadYyQUCyajNpgqh2zni6zRVyfnoK6rco.jpeg                                                                

عکس 68   68.jpg                                                                 

عکس69: جشن سال نوی تایلندی یا "سونگکران" که همه مردم روی هم آب میپاشن   69.jpg

تا شب رو هم آب می پاشیدیم و کلی لذت بردیم.میتیا و پیت(پسرهای المانی)بهم پیام دادن که کجا هستی؟ ما داریم فردا میایم اونجا. آدرس رو بهشون دادم و هاستل روبرویی رو رزرو کردن چون همه اقامتگاه ها پر شده بودن و اونجا رو هم شانسی گیر آوردن.. فردا صبح از این هاستل رفتم و به همون هاستل "مانکی تو" که راحت تر بود نقل مکان کردم.

قیمتشون یکی بود ولی اون قبلی طبقه چهارم بود و بالا و پایین رفتن یه کم سخت بود, تو هاستل های تایلند و در کل هر کشوری که رفتم آسانسور وجود نداره یعنی طبقه 5 هم که باشه باید از پله رفت و آمد کنید. احتمالا بخاطر این هست که پول کمی برای هر شب میگیرن و میدونن همه جوان هستن و میتونن از پله بالا و پایین برن و هم اینکه بخاطر تردد بیش از حد مسافرین استهلاک آسانسور زیاد میشه و خراب میشه و براشون صرف نداره.
میتیا و پیت هم ظهر رسیدن و با هم برنامه آب بازی رو ادامه دادیم, نکته عجیبی که توی این جشن دیدم این بود که هیچکس عصبانی نمی شد و حتی یک مورد پرخاش و اخم از کسی ندیدم, با اینکه اکثر شرکت کنندگان در این جشن اصل غافلگیری رو در دستورکار قرار میدادن و الکل زیادی هم مصرف کرده بودن ولی باز هم بی نظمی (به صورت شدید) و خشونت ندیدم, مثلا  یهو 4 تا سطل آب رو روی یک خانواده 3 نفره که سوار موتور بودن می ریختن ولی پاسخ اونها فقط لبخند بود و بالا بردن انگشت دست به نشانه پیروزی.

ماشین های وانت یه بشکه آب پشت ماشین داشتن و همه پشت اونها که بخاطر ترافیک نمیتونستن سرعت بگیرن سوار میشدن و با سطلهای کوچک و لیوان روی دیگران آب میریختن وقتی هم خالی میشد از آب رودخانه که وسط شهر رد میشد اون رو پر می کردن. این قضیه از ظهر شروع می شد و تا تاریکی هوا ادامه پیدا می کرد بعد از اون هم دیگه کسی نا نداشت که آب بازی کنه.

 

 

عکس71    71.jpg                                                                

عکس 72     72.jpg                                                       

 این شور و انرژی از روز اول تا سوم یک جور بود و عجیب بود که اصلا کم نمی شد, تصویر برداری و عکس گرفتن از این مراسم با دوربین هایی که ضدآب نیستن یه کم سخت هست چون اگه کنار خیابون باشید هر 20 ثانیه یکبار به سمت شما آب پاشیده میشه و همین کار رو سخت می کنه.

شب دوم جشن که به هاستل برگشتم تا استراحت کنم جلوی هاستل نشسته بودم که یه نفر که اونطرف تر نشسته بود, من رو به جمعشون دعوت کرد. همگی بریتانیایی بودن از انگلیس تا ایرلند و اسکاتلند و اون پسر که اسکاتلندی بود اسمش "اسکات" بود و حدود یک سال بود که به همراه نامزدش "ایلی" توی سفر بودن و وقتی بهشون پسته تعارف کردم و فهمید ایرانی هستم خیلی خوشحال شد و گفت :من یه ایرانی دیگه هم به اسم فرید  توی هندوستان دیدم و آدم باحالی بود,. خیلی از این فرهنگتون که خوراکی ها رو با دیگران به اشتراک میزارید خوشم میاد.

 از چیزهایی که داشتن به من هم تعارف کردن و با هم دوست شدیم.

بعد از یک ساعت پیشنهاد دادن که با هم به یه" کارائوکه بار" بریم و رفتیم,کارائوکه بار یه فضا مثل کافی شاپ هست که آهنگی که دوست دارید رو به مسئولش که مثل یه دی جی هست اعلام می کنید و اون هم اسم شما و آهنگ رو یادداشت می کنه و به صورت نوبتی اسمها رو میخونه و آهنگ بدون کلام خواننده مورد نظرتون رو براتون پخش میکنه و شما با میکروفون آهنگ رو میخونید. تکست آهنگ هم روی نمایشگری که بالا نصب شده نوشته میشه تا شما قسمت هایی که یادتون رفته رو بخونید, هزینه و ورودی نداره ولی همه از نوشیدنی های اونجا میخرن و درامدشون از اینه.


اونجا فضای خیلی جالبی داشت و اتفاقا اسکات و ایلی اجراهای خیلی خوبی هم داشتن و به قول معروف ترکوندن, وقتی اهنگ "لیوین آن اِ پرِیِر" از بون جووی پخش شد همه افراد سالن آهنگ رو حفظ بودن و  فقط من بودم که اولین بار بود شنیده بودمش. اتفاقهای اینجوری تو کشورهای خارجی تا حالا بیش از 10 بار واسم اتفاق افتاده. تا 1 نیمه شب اونجا بودیم و بعد هم با هم برگشتیم.

میتیا و پیت فردای اون روز به کشور لائوس رفتن و خداحافظی کردیم و قول دادن که به زودی همدیگه رو خواهیم دید. شب و روز سوم جشن آب هم به همون منوال گذشت و ما باز جشن آب رفتیم و واقعا اگه 10 شب دیگه هم ادامه پیدا می کرد بازم لذت بخش بود.

اسکات آدم عجیبی بود و فوق العاده خونگرم و احساساتی بود. برخلاف پیش زمینه ذهنی که از اسکاتلندی ها داشتم بسیار سخاوتمند و اجتماعی و پر انرژی بود. یادم نمیره که این زوج هرکسی رو می دیدن با لبخند باهاش خوش و بش می کردن و حتی یه شب یه دختر که بیرون از کافه حالش بد بود رو با پول خودشون سوار تاکسی کردن و آدرس هتلش رو هم با زحمت ازش پرسیدن و روانه اش کردن, یه بار هم یه کودک تایلندی رو تو بازار دیدن که گردنبندِ گل می فروخت و اسکات همه گردنبنداش رو ازش خرید و به بقیه هدیه داد.

کارمند بانک اچ اس بی سی لندن بود و 28 سالش بود. کارش رو رها کرده بود تا دور دنیا رو بگرده و میگفت کریسمس برمیگردیم خونه (هنوز که باهاش در تماس هستم برنگشته و استرالیا هست /آبان98). میگفت خیلی دوست داریم ایران بیایم ولی ظاهرا فقط می تونیم با تور بیایم که من از تور خوشم نمیاد, امیدوارم شرایطی فراهم بشه که بتونیم بیایم کشور شما رو ببینیم, من هم آرزوش رو تکرار کردم.

جشن که به پایان رسید من هم تصمیم گرفتم که  برای ادامه سفرم به سمت جنوب تایلند و قسمت های ساحلی برم. کلی سرچ کردم و متوجه شدم که قیمت بلیت هواپیما به مقصد سواحل جنوبی تایلند زیر 150 دلار نیست و از اونجا که خیلی هم طولانی بود تصمیم گرفتم که به بانکوک برم و فردای اون روز با هواپیما به"کرابی" در جنوب تایلند برم تا ارزونتر بشه, برای انتخاب کرابی دلیل خاصی نداشتم و چون طبیعت زیبایی داشت و هم اینکه میانگین قیمت بلیتش ارزونتر از بقیه جزیره ها و سواحل بود انتخابش کردم.


با اطلاعاتی که از مایکل گرفتم متوجه شدم که میتونم از ساعت 2 بعد از ظهر  به بعد با اتوبوس های چیانگ مای به بانکوک که 10 ساعت طول می کشید برم, ساعت 1 از هاستل چک اوت کردم و با مایکل و اسکات خداحافظی کردم, با تاکسی اینترنتی 330 بتی (که خیلی هم گرون بود) به ترمینال رفتم.کرایه تاکسی در تایلند چندان ارزون نیست و من مطمئنم برای اون مسیر که کمتر از  20 دقیقه بود اگه توی ایران میخواستم اسنپ یا تپ سی بگیرم زیر 20 هزارتومن می شد, گرچه ارزش پول ما پایین اومده و همه جا برامون گرون هست ولی توقع نداشتم تایلند که یه کشور آسیایی هست هم گرون باشه.
به ترمینال چیانگ مای رسیدم و بعد از پرس و جو از چند تا از شرکت های مسافربری متوجه شدم بلیت اون ساعت فروش رفته و با زحمت یه بلیت ساعت 7 شب به قیمت 488 بت گرفتم.
ترمینال اتوبوس چیانگ مای بدون امکانات و غیرراحت بود و وسایل خنک کننده نداشت. برای سرویس بهداشتی و حتی شارژ موبایل هم باید پول می دادی, مثلا من 20 بت دادم تا اجازه دادن از پریز برقشون گوشیم رو شارژ کنم, موقعی که سوار اتوبوس شدم بخاطر گرمای هوا و معطلی زیاد توی ترمینال کلافه شدم بودم.

اتوبوس دو طبقه بود و صندلی من طبقه پایین بود که وقتی یه خانم مسن تایلندی که با عصا حرکت میکرد ازم خواست که صندلیش رو که طبقه بالا بود باهاش عوض کنم علیرغم میل باطنیم عوض کردم و رفتم طبقه بالا. قسمت بالا تعادل نداشت و تا بانکوک عین منارجنبان اصفهان تکون می خورد و اصلا نمیشد راحت خوابید, موقع شام که جلو یه رستوران پیاده شدیم اون خانم مسن رو دیدم که عصا رو کنار گذاشته و راحت راه میره.

 

عکس 74:اتوبوسی که من رو از چیانگ مای به بانکوک رسوند   74.jpg                         

جاده های بین شهری تایلند بسیار پیشرفته تر از چیزی بود که تصور میکردم و خیلی استاندارد و بیشتر مسیر هم اتوبان بود. توی جاده های این کشور به ندرت چاله و چوله مشاهده میشه و این یکی از بزرگترین تفاوتهای این کشور با کشورهای همسایه اش هست. اتوبوس دوبار  برای شام و استراحت توی مسیر توقف کرد و بعد از 10 ساعت حدودا توی تاریک و روشنی هوا به بانکوک رسیدیم, به محض پیاده شدن در ترمینال تعداد زیادی پلیس به همراه یه سگ سفید پشمالو اومدن و همه مسافرین وسایل و بارشون رو وسط گذاشتن تا سگ همه رو بو کشید و بعد اجازه دادن بریم. پرس و جو کردم و یکی گفت اتوبوس هایی که از شمال و مثلث طلایی میان توسط سگ های موادیاب چک میشن. برام جالب بود که اینکار توسط سگ متفاوتی انجام می شد چون سگهای موادیاب در دنیا عموما از یک نژاد هستن.

میخواستم از ترمینال خارج بشم و تاکسی بگیرم که متوجه شدم گوشی موبایلم در حال خاموش شدن هست و تصمیم گرفتم اول شارژش کنم و بعد با تاکسی "گرب" به هاستلی که برای یک شب به قیمت160 بت در مرکز بانکوک رزرو کرده بودم برم, حتی یک دونه پریز برق توی اون ترمینال که به بزرگی فرودگاه مهرآباد بود گیر نمیومد و به هر مغازه ای هم میگفتم میتونم 10 دقیقه گوشیمو شارژ کنم ؟ مستقیما میگفتن نه! سریعا رفتم بیرون و یه گرب 300 بتی به مقصد هاستل گرفتم که قبل از رسیدن راننده یهویی گوشیم خاموش شد, هوا کاملا روشن شده بود و ساعت تقریبا 7 صبح بود.


دیگه ناچارا باید تاکسی می گرفتم و آدرس هاستل رو به یه تاکسی گفتم و پرسیدم چند میگیری؟ یه نگاه بهم انداخت و فهمید که خیلی خسته و خواب آلود هستم گفت: 1000 بت. بدون اینکه بهش جواب بدم از یکی دیگه پرسیدم و دیدم دارن به هم اشاره میکنن و یهو اون هم گفت:1000 بت. بهشون گفتم: اگه پیاده هم برم با شما نمیام. رفتم که دنبال جای شارژ بگردم, تو این گیر و دار گرسنگی هم به سراغم اومده بود. کنار یه آلونک نشستم و یه کنسرو تن ماهی که از ایران آورده بودم رو در عرض 30 ثانیه خوردم بعد یکی اومد بیرون و ازش پرسیدم میتونم گوشیمو شارژ کنم؟ بنده خدا فقیر ولی سخاوتمند بود, یه پریز برق بهم نشون داد و با ایما و اشاره بهم گفت تا هروقت میخوای میتونی اینجا بمونی. گفت غذا میخوری؟ گفتم نه ممنون و حسابی ازش تشکر کردم.


تا گوشیم روشن شد سریعا یه گرب این دفعه به قیمت 330 بت گرفتم و به هاستل"هاگ می" در مرکز بانکوک رفتم. ساعت 9 صبح بود و وارد هاستل شدم و مسئول هاستل گفت تا ساعت 1 باید بیرون بمونی و فقط وسایلت میتونه اینجا باشه, گفتم پول یه روز کامل رو میدم و بزار برم داخل که خیلی خوابم میاد, گفت متاسفانه اتاق ها پر هستن.
رفتم بیرون و سه چهار ساعت تو خیابونهای گرم و پاساژها چرخیدم تا ساعت 1 شد, هاستل خوبی نبود چون هم تمیز نبود و هم توی در و دیوارشون کلی پیام اخطار زده بودن و همین فضا رو پادگانی کرده بود. از گم کردن حوله تا گم کردن کلید تا با کفش داخل رفتن که برای هر کدوم جریمه های چند صد بتی نوشته بودن تا خروج با تاخیر از هاستل و....

خلاصه کلید رو تحویل گرفتم و وارد اتاق شدم که برم روی تخت بخوابم. مسئول هاستل اومد و کولر رو خاموش کرد. گفتم:داری چیکار میکنی؟ گفت: طبق قانون اینجا کولر رو از ساعت 1 تا 5 خاموش میکنیم و فقط پنکه سقفی روشن میشه.
تو اون وضعیت این کولر خاموش کردن  عین تیر خلاص بود, یه کم با خودم کلنجار رفتم که بخوابم, دیدم گرمای هوا غیرقابل تحمل هست و رفتم یه دوش گرفتم که بتونم خنک بشم و بخوابم. دوش رو که گرفتم اومدم روی تخت بیهوش شدم. یکساعت بعد از فرط عرق کردن بیدار شدم و به 24 ساعت گذشته فکر کردم که چه بلاهایی سرم اومده. از چند ساعت گرما و معطلی تو ترمینال چیانگ مای و طبقه بالای اتوبوس که عین گهواره تکون خورد تا بانکوک و سردرگمی موقع ورود به بانکوک و تاکسی ها و چندساعت معطلی تو گرما و بی خوابی و.....الان هم خوابیدن تو یه هاستل گرم و کثیف. بلند شدم و روی تخت نشستم که  پروازهای فردا به مقصد کرابی رو چک کنم تا لااقل فردا رنگ آسایش رو ببینم, یهو چشمم به یه بلیت به تاریخ همون روز عصر و ساعت 19:30 افتاد قیمتش هم 465 هزارتومن بود و بدون معطلی گرفتمش و دیگه دلیلی برای یک شب موندن تو اون فضا نداشتم.

اصلا انگار قسمت نبود که همون یک شب رو هم تو بانکوک باشم, از هاستل چک اوت کردم و این کمترین زمان اقامتم توی یک هاستل بود, فکر کنم کلا 2 ساعت اونجا بودم. بانکوک خط متروی خوبی داره و یه خط طولانی هم مخصوص فرودگاه داره که فقط توی چند نقطه از شهر توقف میکنه و با 40 بت شما رو به سرعت به فرودگاه میرسونه.

پرواز با ایرلاین"ویت جت" و طبق معمولِ ایرلاین های جنوب شرق آسیا  بدون پذیرایی بود. بعد از یک ساعت و پونزده دقیقه به فرودگاه کرابی رسیدیم. اونجا با یه اتوبوس که 90 بت میگرفت به مرکز شهر رفتم و تقریبا نزدیک هاستل "پَک آپ" پیاده شدم. قیمت هر تخت شبی 8 دلار بود و کرایه 2 شب رو که 500 بت بود همون اول دادم و وارد اتاق 10 تخته شدم, فضای دوستانه ای بر این هاستل حاکم بود و هرکسی وارد میشد توسط بقیه به حیاط پشتی که یه کافه و بیلیارد و موزیک و... بود دعوت می شد. این هاستل علاوه بر  آشپزخونه و باشگاه, دکور و طراحی زیبایی هم داشت.

آیتم آشپزخونه برای من خیلی مهم بود و تو چندروز اقامتی که اونجا داشتم حسابی ازش استفاده کردم و همه امکانات یک آشپزخونه رو داشت, چون معمولا بیشتر هاستل ها تو مشخصاتشون توی سایت بوکینگ میگن آشپزخونه داریم بعد میری اونجا میبینی یه قوری چایی و یه تستر گذاشتن و دیگه هیچی ندارن.
بعد از دردسرهای بانکوک یه شب خیلی خوب داشتم و واقعا مثل این بود که در عرض چند ساعت از جهنم به بهشت منتقل شدم.

عکس75  75.jpg

فردا صبح به اتفاق چندتا از بچه های هاستل به یه کافه رفتیم و صبحانه خوردیم (110 بت که تخم مرغ ساده و نون تست بود) و قرار شد که ظهر هم یه تور کایاک سواری بگیریم. قیمت تور نفری 600 بت بود و اینجوری بود که تو قایق های 2 نفره از یه نقطه از ساحل پارو میزدیم تا به یه جزیره برسیم و دوباره همون مسیر رو برگردیم. ما رو با یه ماشین اول به ساحل مورد نظر که 20 دقیقه فاصله داشتیم بردن و بعد از اونجا سوار قایق ها شدیم.

عکس76  76.jpg  عکس77:مناظر زیبای مسیر کرابی تا ساحل    77.jpgعکس78:راهنمای تور ما داشت مسیر حرکت رو روی نقشه نشون می داد  78.jpg                    

ما 5 نفر بودیم و با راهنمای تور که یه پیرمرد قوی بود 6 نفر می شدیم, 2 تا پسر هلندی سوار یه قایق شدن و من و یه پسر آمریکایی سوار قایق بعدی شدیم و یه دختر آلمانی هم بود که با راهنما سوار یه قایق شد. بعد از پوشیدن جلیقه نجات و قرار دادن تلفن و دوربین ها توی کیسه های ضدآب حرکت کردیم. اصول پاروزنی رو هم تو 1 دقیقه بهمون یاد داد و ما رو از جاهایی برد که مناظر فوق العاده ای داشت. چون توی مسیر قایق سواری ما یک طرف دریا بود و طرف دیگه جزیره هایی که سراسر درخت های سبز بودن و قایق ما جوری بود که بسیار نزدیک به سطح دریا بودیم همه جا عین یه تابلو نقاشی زیبا بود.

فقط تنها مشکل این بود که پسری که همراه من بود وزنش زیاد بود و چندان علاقه ای هم به پارو زدن نداشت و به همین خاطر خیلی با سرعت پیش نمی رفتیم و زودتر از بقیه خسته شدیم, هرچی بهش میگفتم پارو بزن میگفت باشه خیالت راحت و چون جلو بودم و اون پشت سرم بود و نمی دیدمش از فرصت سوء استفاده میکرد و پارو نمی زد.

دو تا توقف تو فرورفتگی های جزیره ها داشتیم و بعد از قرار دادن قایق ها توی خشکی  حدودا یک ساعت اونجا پیاده روی کردیم و از مناظر اطراف لذت بردیم, راهنما هم یه کلمن یخ داشت که نوشیدنی ها رو توش قرار داده بود و بهمون داد که خیلی توی اون فضا چسبید. راهنمای ما حدودا 50 ساله بود و از زندگیش میگفت که 25 سال هست که اینجا داره کار میکنه و اجدادش حدود 300 سال پیش از عثمانی به اون منطقه مهاجرت کردن, دلیل چهره متفاوتش هم همین بود, آدم پر انرژی و شوخ طبعی بود و کلی چیزای خنده دار میگفت و چون از همه کشورها آدم دیده بود با همه فرهنگ ها آشنا بود و چیزی برای گفتن داشت.

عکس 79:همسفران و رقیبان ما در تور قایق 79.jpg                                    

عکس80:ساحلی که در مسیر چند دقیقه ای درش توقف کردیم80.jpg                  

عکس81 :خیار دریایی     81.jpg                                                         

توی اون ساحل و جزیره کلی میمون زندگی میکردن که بعضیاشون رفتارهای پرخاشگرانه داشتن و اتفاقا راهنما یه خاطره تعریف میکرد که یه بار یه توریست اهل آفریقای جنوبی که ادعا میکرده با رفتار میمونها آشنایی داره به اونها نزدیک شده و یکی از میمونها پاش رو گاز گرفته و بعد از خونریزی زیاد اون رو به بیمارستان رسونده بودن که اگر دیر رسیده بود کار دستش می داد. یه "خیار دریایی" هم اونجا دیدیم که موجود عجیبی بود و برای اولین بار بود که می دیدم, میگفتن چینی ها پول خوبی برای این موجود میدن و هر کیلو چند صددلار قیمت داره. بعد کم کم آماده شدیم که همون مسیر رو پارو بزنیم و برگردیم. قایق ها رو به آب انداختیم و مسیر رو برگشتیم و ایندفعه پسر آمریکایی خسته تر شده بود و تعداد پارو زدنش نصف شده بود، هرچی بهش میگفتم هم فایده نداشت و وقتی نگاهش میکردم پارو میزد و بعدش که صورتم رو برمیگردوندم هم هیچی. چندبار یهویی با سرعت برگشتم و دیدم پارو نمیزنه و تا دید دارم نگاهش میکنم باز شروع کرد به پارو زدن, دو تا قایق دیگه صدها متر از ما جلوتر بودن و خلاصه با هر مشقتی بود خودمون رو به ساحل رسوندیم .

عکس82:رنگین کمانی که به صورت کمرنگ بین دریا و آسمان پدیدار شد   82.jpg                      

 نزدیکی های ساحل با اینکه هوا نیمه ابری بود یه بارون تقریبا شدید شروع به باریدن کرد و یه رنگین کمان زیبا توی آسمون درست شد که باعث شد چند دقیقه توقف کنیم و فقط به آسمون نگاه کنیم.

تور کایاک سواری ما به پایان رسیده بود و بعد از تحویل قایق ها و تعویض لباس سوار ماشینی که منتظر ما بود شدیم و به سمت شهر  برگشتیم, موقعی که به هاستل رسیدیم شب شده بود و چون خسته بودیم وقتمون به حمام و استراحت گذشت.

نکته ای که در مورد تایلند فهمیدم این بود که نه فقط کرایه تاکسی بلکه همه چیزش کمی گرونتر از بقیه کشورهای اون منطقه بود و این تور که حدودا 20 دلار بود اگه توی لائوس بود مطمئنا نصف یا حتی کمتر بود, همین اختلاف قیمت ها باعث شده بود که اواخر سفرم بودجه ام در حال اتمام باشه و محتاطانه تر خرج کنم.