خوشبختانه دفتر آلیتالیا در نزدیکی ایستگاه اتوبوس ما به پاریس بود بنابراین میتوانستیم ایستگاه را هم شناسایی کنیم تا فردا صبح هم مثل امروز سردرگم نشویم. بعد از ثبت شکایت برای مفقود شدن چمدانها، با مترو به سمت grand place رفتیم و میلاد و همسفرانش را آنجا ملاقات کردیم. لحظه عجیبی بود. ما در بروکسل این ور دنیا با هم قرار گذاشته بودیم تا همدیگر را ببینیم. جمعا 10 نفر بودیم. مشغول خوش و بش کردن شدیم که دختری جوان به سمت ما آمد و با زبان فارسی از ما پرسید ایرانی هستیم؟ کلی خوشحال شده بود که توی بروکسل، این تعداد ایرانی را دیده بود. توی فرانکفورت زندگی می کرد و امروز در بروکسل چهارمین نفری را می دیدم که فارسی صحبت می کرد.
میدان گراند پلیس (Grand Place) میدان مرکزی و تجاری بروکسل است که با فروشگاه های مختلف، تالار شهر (Town hall) و (Bread house) احاطه شده است. این میدان مهم ترین جاذبه ی توریستی شهر است و در نزدیکی بنای اتومیوم و مجسمه همان پسر بچه معروف واقع شده است. دور تا دور میدان را ساختمانهایی قدیمی، فروشگاه هایی زیبا و کافه ها ورستوران هایی شلوغ احاطه کرده بودند.
گراند پلیس اولیه ، شامل ساختمان ها و بناها با سبک متفاوت بود. اما در اگوست 1695 ، مرکز شهر بروکسل ، زیر حمله شدید توپ های فرانسوی تخریب شد. پس از جنگ، در طی چهار سال، میدان گراندپلیس، توسط اصناف شهر به شکل امروزی بازسازی شد. لازم به ذکر است که به نظر من گراند پلیس نمونه خیلی خیلی ضعیف شده ی میدان دام آمستردام است. این میدان هم مثل میدان دام، سنگفرش شده و اطرافش هم همانطور که اشاره کردم، توسط ساختمانهایی قدیمی احاطه شده است.
بعد از گراند پلیس تصمیم گرفتیم با مترو به پارک سنکوانتنر (Cinquantenaire Park) برویم. بعد از خرید بلیط های یک روزه، سوار مترو شدیم.
پارک سنکوانتنر (Cinquantenaire Park) یکی از بزرگترین پارک های مرکز بروکسل است که با جاذبه های توریستی بلژیک مانند کاخ سلطنتی بروکسل، پارلمان بلژیک و سفارت ایالات متحده آمریکا احاطه شده است. این پارک جذاب بروکسل در سال 1880، به مناسبت گرامیداشت پنجاهمین سالگرد کشور بلژیک تأسیس شده است. کاخ سلطنتی ای که در داخل همین پارک واقع شده است، قصر رسمی پادشاهان بلژیک است که یکی از شگفتانگیزترین ساختمانهای موجود در پارک به حساب میآید. در این پارک کمی استراحت کردیم، تعدادی عکس یادگاری گرفتیم و بعد از آن به سمت میدان انومیوم رفتیم.
در میدان انومیوم که به نظر من عجیب ترین میدان بروکسل است، یک سازه عظیم الجثه ای قرار داردکه شامل 9 گوی استیل است. این گوی ها با میله هایی بهم وصل شده و به این نحو تعادل خود را حفظ کرده اند. مهندس این سازه شگرف شخصی به نام "آندره واترکین" می باشد که این غول ۱۲۰ متری را در سال ۱۹۵۸ طراحی نمود و حالا یکی از نمادهای شهر بروکسل شناخته می شود.
بعد از بازدید از این سازه، با اتوبوس به مرکز شهر برگشتیم و حالا نوبت آن رسیده بود که سیب زمینی سرخ کرده بروکسل را امتحان کنیم. از یک مغازه، سیب زمینی سرخ کرده خریدیم که انصافا هم خوشمزه بود. سپس از میلاد و همسفرانش خداحافظی کردیم و به سمت آپارتمان رفتیم و قرار شد تا آن ها را دوباره در پاریس ملاقات کنیم.
وقتی به آپارتمان رسیدیم، با جمعیتی مواجه شدیم که جلوی یک کافه تجمع کرده بودند. جمعیت آن قدر زیاد بود که تا جلوی آپارتمان ما هم ایستاده بودند. شب یک شنبه بود. وقتی وارد آپارتمان شدیم و به اینترنت وصل شدیم، خواهرم پیامی از میزبانان ما در آمستردام دریافت کرد. چمدان های ما به آمستردام رسیده بودند. در فرودگاه آمستردام، شماره تلفن پدر دوست امینه را در فرم شکایت نوشته بودیم. عجیب بود. چمدان ها یک روز عقب تر از ما بودند. قرار شد وقتی که به فرودگاه آمستردام برگشتیم، چمدانها را هم تحویل بگیریم.
ساعت از نیمه شب گذشته بود ولی جمعیت زیادی همچنان روبروی کافه تجمع کرده بودند.
صبح روز بعد (شنبه مورخ 10 فروردین) حدود ساعت 7 از خواب بیدار شدیم و من و امینه و مهدی تصمیم گرفتیم که دوباره به گراند پلیس برویم و از خلوتی اول صبح استفاده کنیم و چند تا عکس یادگاری بگیریم. مادر هم ترجیح داد تا در آپارتمان استراحت کند. در میدان گراند پلیس، مهدی مشغول عکاسی از من بود که پسری جوان در پشت سر من بالا و پایین می پرید و در حالی که داشت می خندید، سعی می کرد عکسم را خراب کند. من وقتی خنده های مهدی را دیدم، به عقب برگشتم و نگاهی بهش انداختم کردم و خندیدم. او هم جلو آمد و با ما صحبت کرد. برایش جالب بود که ایرانی هستیم. اسمش الکساندر بود و اهل بروکسل بود. با او عکسی انداختم و بعد خداحافظی کردیم. سپس به فروشگاهی رفتیم تا برای یادگاری مگنت بخریم و بعد از آن به آپارتمان برگشتیم و چمدانها را برداشتیم. در را قفل کردیم و بعد کلید را در باکس گذاشتیم. کافه آن موقع صبح تعطیل بود و نتوانستیم از صاحب آپارتمان خداحافظی کنیم. بنابراین بدون خداحافظی به سمت ترمینال حرکت کردیم.
مقصد سوم-پاریس
برای اتوبوس پاریس، مشکلی بوجود آمده بود و ما سوار اتوبوس جایگزین شدیم و از آنجایی که اتوبوس جایگزین هم اینترنت نداشت، در طول مسیر فقط خوابیدیم. حوالی ساعت 14 بود که به پاریس رسیدیم.
تصوری که همه ما از پاریس داریم، شهری رویایی با خیابان ها و بناهای مشهور است و یا شهری که نظم در آن موج می زند. قبل از سفر، به جز یکی دو نفر به کسی درباره سفر اروپا چیزی نگفته بودیم. یکی از آن نفرات که از قضا یک هفته ای هم در پاریس زندگی کرده بود، همان موقع بهم گفت که بر خلاف تصور همه، پاریس شهر جالبی نیست. وقتی این را گفت من هم ته دلم بهش خندیدم و گفتم که خوشی زده زیر دلش. مگر می شود کسی از پاریس خوشش نیاید؟ اما وقتی به ایستگاه Bercy seine (برسی سین) پاریس رسیدیم و از اتوبوس پیاده شدم و نگاهی به اطرافم انداختم به حرف آن بنده خدا رسیدم. علی الخصوص اینکه ابتدا شهر آمستردام را دیده بودم و بعد پاریس را.
بعدها در فضای مجازی خواندم که اسم این حالت «سندرم پاریس» است. سندرم پاریس اسم حالتی است که در میان توریست هایی رخ می دهد که پیش از سفر به پاریس در اثر تبلیغات گسترده ای که در دنیا می شود، تصوراتی از پاریس در ذهن خود ساخته و آن را شهری اسطوره ای، بی نقض، بسیار زیبا و بدون هیچ گونه زشتی می پندارند ولی وقتی پایشان به پاریس می رسد در کمال تعجب می بینند پاریس ابدا آن چیزی نیست که فکرش را می کردند.
در این شهر، اولین چیزی که نظرتان را جلب می کند مترو است. سال های دانشجویی، توی دانشکده عمران، سر کلاس راهسازی، استادمان گفت که اگر در پاریس در هر شعاعی 500 متر گام بردارید قطعا به یک ایستگاه مترو خواهید رسید (500 متر حدود 5 الی 6 دقیقه پیاده روی است). سالها گذشت تا خودم به پاریس رفتم و چنین چیزی را درک کردم.
متروی پاریس شامل ۱۴ خط و ۳۰۳ ایستگاه می باشد که با توجه به کاربرد چندگانه بعضی از ایستگاهها در ۲ یا چند خط، تعداد کل آنها به ۳۸۴ عدد میرسد. همچنین مترو پاریس بیشترین فضای ایستگاهها را در بین شهرهای جهان دارد و خطوط آن از شماره ۱ تا ۱۴ نامگذاری شدهاند. جالب است بدانید برخی از ایستگاههای مترو پاریس خودشان به تنهایی یک جاذبه توریستی هستند. برای مثال وقتی وارد ایستگاه موزه لوور در خط ۱ می شوید، انگار با قطار به داخل موزه رفته اید. دیوارهای صیقلی و مرمری این ایستگاه که با آثار هنری تزیین شدهاند، دلیل اصلی این حس زیبا می باشند. با توجه به توضیحاتی که دادم، پس باید حدس زده باشید که نقشه مترو پاریس چه قدر شلوغ و گیج کننده است. وقتی به نزدیک ترین ایستگاه مترو به ترمینال رفتیم، کاملا گیج شده بودیم. چون هرچه قدر به نقشه مترو نگاه می کردیم بیشتر گمراه می شدیم. لازم به ذکر است که قیمت های بلیط مترو در پاریس متفاوت است و شما باید با توجه به اینکه ایستگاه مقصد در چه ناحیه ای از شهر پاریس می باشد، بلیط بخرید و این موضوع بیشتر ما را سردرگم می کرد.
ما قبلا مسیری را که باید با مترو طی می کردیم تا به هتل برسیم را در گوگل مپ پیدا کرده بودیم. اما مشکل اینجا بود که وقتی از مامور ایستگاه، کمک گرفتیم، او به ما گفت که حتما باید بلیط 10 یورویی بخریم و بر این موضوع هم اصرار داشت. در این صورت ما برای 4 نفر چیزی حدود 40 یورو باید هزینه می کردیم که با یوروی 15000 تومانی می شد حدود 600 هزار تومن آن هم تنها برای یک سفر درون شهری!
تصمیم گرفتیم با میلاد که قبلا دو باری به پاریس آمده بود، مشورت کنیم. از آنجایی که ما هنوز سیم کارت نخریده بودیم، قرار شد که من و مامان با وسایل در داخل ایستگاه منتظر بمانیم و امینه و مهدی هم بروند تا سیم کارت بخرند. بعد از خرید سیم کارت و تماس با میلاد قرار شد که بلیط تک سفره 2 یورویی بخریم.
در مترو پاریس، هیچ ماموری در ایستگاه مبدا، بلیط را چک نمی کند اما ممکن است در بعضی از ایستگاه ها، مامورینی را ببینید که بلیطها را چک می کنند و اگر بلیط نداشته باشید همانجا باید برای هر بلیط، جریمه 400 یورویی آن هم به صورت نقد پرداخت کنید! بلیط را گرفتیم و از گیت رد شدیم و سوار قطار شدیم. حدود نیم ساعت بعد به ایستگاه مقصد رسیدیم و کسی هم نبود که بلیطمان را چک کند.
یکی از نقاط مشترک تمام شهرهای دنیا نوازنده های خیابانی است. در تهران هم جلوی درب ایستگاه های مترو ، جوانانی را دیده بودم که موزیک خیابانی اجرا می کنند اما در داخل ایستگاه مترو و یا کنار سکو کسی ساز نمی زند ولی اینجا در پاریس در داخل ایستگاه های مترو و حتی کنار سکو، نوازندگانی را می بینید که موسیقی اجرا میکنند. علاوه بر گروه های موزیک زیرزمینی(البته منظورم گروه هایی که در داخل ایستگاه مترو مشغول نواختن موسیقی هستند) وجود کارتن خوابها هم در داخل ایستگاه های مترو از دیگر چیزهایی بود که در تهران مشاهده نمی شود.
اسم هتل ما آلتونا بود. هتلی نقلی و کوچک که فاصله کمی با مترو داشت. وارد هتل که شدیم، مدارکمان را به مسئول پذیرش تحویل دادیم. چند دقیقه ای توی لابی نشستیم تا متصدی، مدارک را چک کند. لابی هتل خیلی کوچک بود و غیر از یک مبل دو نفره، یک تلویزیون، یک دستگاه رایانه و تعدادی مجله و بروشور، چیز دیگری به چشم نمی خورد.
مسئول پذیرش به غیر از کارت اتاق، نقشه پاریس را به ما داد و مسیر رفتن به برج ایفل را در نقشه علامت زد. بعد سوار آسانسور شدیم تا به اتاقمان برویم. اتاقمان یک اتاق 20 متری 4 تخته بود با سرویس حمام و توالت. پنجره اتاق رو به حیاط خلوتی باز می شد که پر از گلدان گل بود. جالب اینجا بود که این پنجره به ساختمانهای اطراف هم مشرف بود و اگر پنجره های آن آپارتمان ها هم باز بود، به راحتی می شد داخلشان را هم دید. پس از ناهار و كمي استراحت قرار شد که به برج ایفل برویم.
چند ماهی بود که در پاریس جلیقه زردها تظاهرات می کردند. امروز هم با توجه به تظاهرات، چند ایستگاه مترو را تعطیل کرده بودند.بنابراین ما مجبور شدیم دو ایستگاه زودتر پیاده شویم و به سمت طاق پیروزی تغییر مسیر دادیم.
طاق پیروزی بنایی است واقع در میدان شارل دوگل و در انتهای غربی خیابان شانزه لیزه. این بنا به افتخار سربازانی ساخته شده بود که در طول تاریخ و به ویژه در دوران حکومت ناپلئون، جان خود را در راه فرانسه فدا کرده بودند.
بعد از طاق پیروزی به سمت برج ایفل رفتیم. ایفل برجی فلزی در میدان شان دو مارس و در کنار رود سن است و به عنوان نماد فرانسه شناخته میشود. جالب است بدانید که در ابتدا، این برج برای نمایشگاهی جهانی و به مناسبت صدمین سالگرد انقلاب فرانسه ساخته شده بود. نام این برج هم از نام سازندهاش گوستاو ایفل گرفته شده است. وقتی به برج ایفل رسیدیم، نزدیک غروب بود. خوبی اش این بود که برج را در روشنایی روز دیده بودیم و حالا وقتی هوا تاریک می شد می توانستیم ایفل را در تاریکی شب ببینیم که چراغ هایش روشن می شد. ما روی ایوانی که رو به برج بود، نشستیم و مشغول خوردن نسکافه با ساقه طلایی شدیم که هوا تاریک و چراغ های برج روشن شد. ما هم با کلی ذوق موبایل ها را از توی جیبمان در آوردیم تا عکس بگیریم.
بعد از برج ایفل، پیاده به سمت خیابان شانزه لیزه رفتیم. به این پیاده روی ها دیگر عادت کرده بودیم.
خیابان اعیان نشین شانزه لیزه از معابر اصلی شهر پاریس است که از میدان مارشال دوگل تا میدان کنکورد امتداد دارد. خیابان شانزه لیزه (Champs-Elysées) قبلا یک دشت بود که بازارهایی در آن قرار داشت و هر سال هم در تاریخ ۱۴ ژوئیه مراسم رژه باشکوهی به مناسبت روز ملی فرانسه در این خیابان برگزار می شد اما از سال ۱۸۲۰ به شکل امروزی اش تبدیل شد و از مهمترین جاذبه های توریستی فرانسه است. در سرتا سر این خیابان که پیاده روهایی پهن دارد، فروشگاهای شیک و برند خودنمایی می کنند. همه چیز از لباسهایی تن عابرین پیاده تا ماشینهای لوکس، همه گواه بر اعیان نشین بودن شانزه لیزه دارد. در این خیابان برندهای مطرح جهانی را می توان مشاهده کرد. از نمایندگی اپل استور تا دفتر هواپیمایی ایران.
در این خیابان، یک نمایشگاه ماشین های لوکسی قرار داشت که تصمیم گرفتیم به داخل نمایشگاه برویم و ماشین هایش را تماشا کنیم. جلوی درب نمایشگاه، مردی جوان با کت شلوار مشکی ایستاده بود که ضمن خوش آمد گویی، کیف و وسایل مراجعه کنندگان را بازرسی می کرد. قیافه اش شبیه فرانسوی ها نبود. وقتی باهاش هم کلام شدم، بهم گفت که مهاجر است. من هم یک بیسکویت ساقه طلایی بهش دادم و ازش خواستم تست کند و نظرش را بگوید. برایم جالب بود که نظر یک خارجی را درباره این محصول استراتژیک مینو بدانم. وقتی ساقه طلایی را می جوید از روی قیافه اش می شد حدس زد که نظرش چیست؟ بیسکویت را که قورت داد تنها به یک جمله بسنده کرد:"زیاد خوشمزه نبود." البته خیلی احترام مرا نگه داشت که تنها به همین جمله بسنده کرده بود و گرنه رنگ رخساره اش خبر می داد از سر درون.
بعد از شانزه لیزه با مترو به سمت هتل برگشتیم. خیلی خسته بودیم. بنابراین شام مختصری خوردیم و بعد خوابیدیم.
صبح روز بعد (یک شنبه 11 فروردین) پس از خوردن صبحانه در هتل، قرار بود که به موزه لوور برویم. صبحانه هتل خیلی خوب بود. از همه بهتر نان باگت تازه ای بود که برای صبحانه سرو می شد. بعد از صبحانه با مترو راهی موزه لوور شدیم و حوالی ساعت 10 صبح به موزه رسیدیم. برای مترو هر بار باید بلیط دو یورویی می خریدیم و خبری از بلیط های یک روزه نبود. بلیط موزه را هم از تهران اینترنتی خریده بودیم که قیمتش نفری 17 یورو شده بود.
لوور یکی از مشهورترین موزه های جهان است که دارای چندین و چند طبقه است که ۳۸۰۰۰ اشیا تاریخی از دوران پیش از تاریخ تا کنون و همچنین معروفترین آثار هنری و تاریخی جهان را در خود جای داده است. جالب است بدانید که این محل، قبل از تبدیل شدن به موزه، یکی از کاخهای سلطنتی فرانسه بود.
اول از همه به قسمت ايران و آسيا رفتیم که بناها و اشیایی از تاریخ کهن ایران در آن دیده می شد. لازم به ذکر است که این بناها و اشیا برای ما که نمونه هایش را در تخت جمشید و موزه های ایران زیاد دیده ایم، تازگی نداشت.
بعد از بخش ایران، به قسمت تابلو های نقاشی رفتیم. در این قسمت، آثار نقاشي کشور ايتاليا و همچنین نقاشی مشهور موناليزا را دیدیم. جالب اینجا بود که مونالیزا با آن لبخند معروفش در میان جمعیت سلفی بگیران تقریبا گم شده بود.
در بخش تاریخ اسلام هم کاشی ای بود که شعری از حافظ برای روی آن نقش بسته بود و کمی آن طرف تر هم صدای ضبط شده ای پخش می شد که شاهنامه فردوسی را به زبان فارسی می خواند. اول مانند وقتی که در بروکسل صدای زن و مرد ایرانی را شنیده بودم که فارسی صحبت می کردند، شک کردم اما خوب که گوش دادم، متوجه شدم که اشتباه نمی کنم. صدای ضبط شده واقعا داشت شاهنامه می خواند.
خوردن و خوابیدن در موزه لوور ممنوع است. در گوشه و کنار موزه هم مامورین حراست دیده می شدند که اگر چرت می زدید و یا چیزی می خوردید، حتما به شما تذکر می دادند. بعد از بازدید از موزه، نوبت به ناهار رسید. براي ناهار به شعبه مك دونالد لوور رفتیم که در قسمت جانبی این موزه قرار داشت. در آنجا با پسری به نام احمد آشنا شدم. جوان بیست و یکی دو ساله ای بود که از مراکش به آنجا مهاجرت کرده بود. وقتی اسم ایران را شنید گفت محمود احمدی نژاد و من هم برایش توضیح دادم که احمدی نژاد رییس جمهور قبلی ایران بود و الان روحانی رییس جمهور است. وقتی ازش پرسیدم که زبان را از کجا یاد گرفتی که این قدر خوب انگلیسی حرف می زنی گفت که در مدرسه یاد گرفته است و البته دیدن سریال های امریکایی مثل بریکینگ بد خیلی بهش کمک کرده بود. کمی درباره سریال "بریکینگ بد" با هم صحبت کردیم و او هم مثل من از شخصیت جسی خوشش می آمد. برایم عجیب بود. او از مراکش، من از ایران در موزه لوور پاریس داشتیم درباره سریال بریکینگ بد امریکایی صحبت می کردیم. بهش کارت تبریکی دادم و و ازش خداحافظی کردم.
بعد از گرفتن عکس یادگاری با هرم موزه لوور با مترو راهی کلیسای نوتردام شدیم.
جالب است بدانید که ساختن نوتردام حدود دو قرن طول کشید و آن زمانی هم که ساخته شد بزرگترین کلیسای اروپا بود. ولی الان نه تنها در اروپا بلکه در فرانسه هم کلیساهای بزرگتر از نوتردام ساخته شده است. بازدید از کلیسای نوتردام رایگان است و به همین خاطر در قسمت ورودی کلیسا، جمعیت زیادی در صف ایستاده بودند. نکته دیگری هم که ممکن است جالب به نظر برسد این است که ناپلئون در این کلیسا تاج گذاری کرده بود.
من سال ها آرزو داشتم که داخل کلیسا و مراسم مذهبی روز یک شنبه را ببینم. در کلیسای خیابان کریمخان تهران، تماشای مراسم روز یک شنبه برای افراد غیر ارمنی ممنوع است و وقتی هم به کلیسای وانک اصفهان رفتم، فقط توانستم داخل کلیسا را ببینم. اما حالا که نوبت به کلیسای نوتردام رسید، توانستم به آرزوی خود برسم و مراسم مذهبی روز یکشنبه را هم ببینم. در وسط سالن کلیسا، نیمکتهایی بود که میتوانستی روی آن در کنار بقیه بنشینی و دعا بخوانی. مهم نبود که به چه دینی اعتقاد داری و یا به چه زبانی دعا می خوانی. مهم این بود که آنجا همه داشتند دعا می خواندند.
بر خلاف کلیسای وانک که دیوارهایش از نقاشی های نمادهای دین مسیحیت پوشیده شده بود، در گوشه گوشه کلیسای نوتردام مجسمه هایی از نمادهای این دین دیده می شد. از مجسمه مسیح مصلوب تا مجسمه مریم مقدس.سالن کلیسا به قدری بزرگ بود که اگر می خواستی در هر قسمت تمام مجسمه ها را ببینی، باید زمان زیادی در کلیسا صرف می کردی.
بعد از بازدید از کلیسا، به پارکی در ضلع غربی نوتردام رفتیم و یکی از بدترین اتفاقات سفرمان در همین پارک رخ داد. موبایل امینه را در کسری از ثانیه دزدیدند و بعد از جستجوی فراوان و پیدا نکردن گوشی، با ناراحتی زیاد به هتل برگشتیم.
وقتی به هتل رسیدیم از متصدی هتل خواهش کردیم که با شماره سیم کارتی که خریده بودیم و در گوشی امینه بود، تماس بگیرد. متصدی وقتی تماس گرفت به ما گفت که سارق سیم کارت را از تلفن خارج کرده است.
بعد از کمی استراحت در هتل، من برای اینکه کمی روحیه ام عوض شود، کتابی برداشتم و رفتم توی لابی هتل نشستم و کتاب خواندم. شب ها فقط یک نفر از کارکنان در هتل می ماند. داشتم کتاب می خواندم که آقایی که در قسمت پذیرش نشسته بود، از من پرسید که تا چند دقیقه دیگر هم اینجا هستم؟ امشب شیفت او بود. وقتی کلمه بله را از من شنید، گفت:"من میروم طبقه پایین کار دارم.لطفا حواست به هتل باشد."
گفتم اکی و وقتی که رفت، تا چند ثانیه فقط داشتم می خندیدم. تا حالا این مدلی را ندیده بودم. با واتس آپ به موبایل مهدی زنگ زدم و گفتم هتل در اختیار ماست و برای چند دقیقه تسخیرش کردیم. بعد از آنکه متصدی هتل برگشت به او هم کارت پستالی، هدیه دادم و از ایران برایش گفتم.
بعد از مطالعه کتاب، شام مختصری خوردیم و بعد هم خوابیدم. همه ما بابت سرقت موبایل امینه ناراحت بودیم. او که جای خودش را داشت. بیشتر عکس های سفر در گوشی امینه بود.
صبح روز بعد (دوشنبه 11 فروردین) از خواب بیدار شدیم و به رستوران رفتیم تا صبحانه بخوریم. آخرین روز سفر شاید بدترین روز سفر باشد، اما اگر امید داشته باشی که این تازه اولین سفر بود و سفرهای دیگری هم در راه است، قضیه فرق دارد. میلاد و هم سفرانش هم به پاریس رسیده بودند و قرار بود همدیگر را در کلیسای نوتردام ببینیم. یک تغییر کوچکی هم در برنامه سفر ما رخ داد. ما قرار بود امشب به هتلی در حوالی پاریس که نزدیک فرودگاه بود برویم و سپس از آنجا با یک پرواز به آمستردام برویم. ولی هتل، پول را از کارت اعتباری ما کم نکرده بود و این یعنی رزرو ما لغو شده بود. ما هم با همان مبلغی که قرار بود برای هتل بپردازیم، بلیط اتوبوس خریدیم و قرار شد که زمینی راهی آمستردام شویم و از آنجا به تهران برگردیم.
پس از صرف صبحانه و تحویل اتاق، چمدان ها را به امانت نزد هتل سپردیم. سپس به سمت اپل استور خیابان شانزه لیزه حرکت کردیم تا بتوانیم گوشی امینه را مسدود کنیم. بعد از آن هم با مترو به سمت نوتردام رفتيم تا میلاد و همسفرانش را ببینیم. دوباره و این بار با میلاد و همسفرانش، از نوتردام بازدید کردیم و بعد به چند منطقه توريستي پاریس رفتيم .اول از همه به فروشگاه بزرگی در حوالی کلیسای سنت سولپیس رفتیم و از آنجا ساندویچ خریدیم و ناهار خوردیم. داخل کلیسا نرفتیم و فقط به بنای آن نگاهی انداختیم. بعد از آن با اتوبوس به سمت پل الكساندر که در نزدیکی كاخ اليزه بود، رفتیم.
رود سن پرآب ترین رودخانه فرانسه است که دقیقا از وسط شهر پاریس می گذرد. پل های گوناگونی بر روی این رود معروف ساخته شده که یکی از مهم ترین آن ها پل الکساندر سوم است. در سال 1896 میلادی، فرانسوی ها شروع به ساخت این پل کردند تا عبور و مرور بومیان و گردشگران شهر آسان تر شود. امروزه اغلب گردشگرانی که می خواهند از خیابان معروف شانزلیزه به سمت برج ایفل (یا بالعکس) بروند، مجبورند از روی این پل عبور کنند. شما هر چه قدر به پل الکساندر نزدیک تر شوید، ستون های این پل که با هنرمندی خاصی ساخته شده اند، بیشتر توجه شما را جلب می کند.
البته تنها دلیل ساخت پل الکساندر، سهولت رفت و آمد نبود بلکه آن را به دلیل برگزاری نمایشگاه بزرگ یونیورس در سال 1900 ساختند. این نمایشگاه از مهم ترین رویدادهای اروپاست و شهرتی جهانی دارد. سازندگان پل می خواستند تا سازه ای شگرف داشته باشند که نمادی از تاریخ و در عین حال هنر معاصر فرانسوی ها باشد بنابراین سعی کردند به بهترین وجه ممکن پل الکساندر را بسازند. این پل به قدری زیباست که به آن موزه روباز (En Plein Air) پاریس نیز می گویند. بر روی پل تندیس هایی قرار دارد که هنرمندانه طراحی و ساخته شده اند.
بر روی این پل عکسی دسته جمعی انداختیم.الان هم عکس را چاپ کرده ام و بر روی یخچال چسبانده ام.
بعد از پل الکساندر، راهی كليساي سکره کور در مونمارتر در ارتفاعاتی حوالی پاریس شدیم. برای دسترسی به این کلیسا، هم پله وجود داشت و هم تله کابین ولی به دلیل این که که تعداد پله ها زیاد بود، معمولا همه بازدیدکنندگان ترجیح می دادند تا از تله کابین استفاده کنند. بلیط تله کابین هم همان بلیط تک سفره مترو بود.
کلیسای سکرهکور که به نام (قلب مقدس) هم مشهور است، دومین بنای مذهبی مهم پاریس بعد از نوتردام است که در بلندترین نقطه شمال پاریس قرار گرفته است. ساخت کلیسا در سال۱۸۷۶ شروع و در سال ۱۹۱۹ پس از پایان جنگ جهانی اول، افتتاح شد. این کلیسا با داشتن بزرگترین ناقوس فرانسه به وزن ۱۹ کیلوگرم و گنبد مرکزی به ارتفاع ۸۳ متر، یکی از شگفتانگیزترین بناهای پاریس است. ۲۳۴ پلهی مارپیچ، شما را به این گنبد میرساند که از بالای آن میتوانید پانورامایی ۳۰ کیلومتری از پاریس را ببینید. داخل کلیسا هم شبیه نوتردام است، اما به نظر من نوتردام زیباتر بود.
بعد از کلیسا راهی برج ایفل شدیم. عکس هایی که از این برج گرفته بودیم، در گوشی امینه بود و میخواستیم دوباره از ایفل، عکس یادگاری بگیریم. بعد هم به هتل برگشتیم و چمدان ها را برداشتیم و راهی ترمینال برسی شدیم تا با اتوبوس به آمستردام برگردیم.لازم به ذکر است که پایانه آمستردام هم دقیقا کنار فرودگاه اسخیپول بود.
آخرین ساعات سفر برخلاف هیجان ساعات اولیه، غم انگیز است. غم انگیز از این جهت که گمان می کنی زمان تجربه ای که ممکن است دیگر تکرار نشود، رو به پایان است. در اتوبوس شام سبکی خوردیم و بعد هم خوابیدیم. وقتی هم بیدار شدیم، به آمستردام رسیده بودیم. وارد فرودگاه شدیم و قبل از هر چیزی به سراغ چمدان های جامانده از سفر رفتیم و آن ها را تحویل گرفتیم. سپس صبحانه مختصری در فرودگاه خوردیم و منتظر شدیم تا نوبت پروازمان برسد.
نویسنده: شهاب