37
74.2K
26 اسفند 1400 11:00
شروع سفر فائزه... فائزه... با توام زودباش پیاده شو!! با صدای حامد از فکر و خیال بیرون اومدم بدو بدو وسایل رو از ماشین (اسنپ) برداشتم و دوباره توی کیفم پاسپورت رو چک کردم که بعد از ده بار چک کردن سرجاش باشه. رفتیم و خودمونو به
در یک کتابِ نانوشته خوندم که : "پدربزرگ رو به پدرم کرد و گفت : پسرم توی هر شهر برای خودت یه خونه بخر! پدر با عصبانیت رو به پدر بزرگ : آخه مگه من اینقدر وضع مالی خوبی دارم که توی هر شهر یه خونه بخرم؟! من
شروع یک سفر رویایی زمانی شروع شد که در اوایل اسفند 1399 به پیشنهاد خواهرم، تصمیم سفر به قشم گرفتیم (در اسفند ماه قیمت بلیط هواپیما و هتل نسبت به فروردین ماه، مناسب تر است). سریعا شروع به سرچ قیمت های بلیط هواپیما و هتل کردیم.
روز اول (1400/7/30): تا بحال نام EXPO را شنیده اید؟ پس آماده سفری به دور دنیا در چهار روز باشید! EXPO بزرگترین رویداد نمایشگاهی جهان و سومین رویداد گردهمایی اجتماعی بزرگ دنیا بعد از المپیک و جام جهانی است که در واقع المپیک فرهنگ ملل است. اکسپو
اواخر بهمن 99 است و یک سالی که یک مهمان ناخوانده کاسه کوزه سفر دوستان رو به هم ریخته. آخر چرا مگه ما چقدر زمان داریم برای رسیدن به آرزوهامون برای زندگی کردن، خاطره سازی کردن. یک روز کاری سنگین رو تموم کردم توی ماشین نشستم،
شروع یک سفر بدون برنامه به اصفهان اوایل مهر 1400 بود که از اون تصمیم های عجولانه و سریع گرفتم. سریع چند وعده غذای سبک آماده کردم و وسایل رو جمع کردم. ناهار رو در منزل خوردم و حرکت. ساعت 1 ظهر از تهران به سمت
پاریس یا رم؟ یک سفرنامه با حال و هوای شاعرانه! شاید لازم باشد میان این همه سفرنامه ای که به ما می گویند "اگر فلان شهر رفتی کدام موزه و رستوران و خیابان را برو، کدام مکان دیدنی را سر بزن، چقدر هزینه تاکسی و اتوبوس
با سلام خدمت دوستان عزیز. واقعیتش قصد نوشتن سفرنامه رو نداشتم ولی با توجه به سفرنامه هایی که خوندم و سفری که رفتم متوجه شدم که خیلی از اطلاعات تغییر کرده مخصوصا قیمتها. نهایتا به این نتیجه رسیدم که سفرنامه ای به صورت مقاله ای جامع
به تقویم که نگاه میکنم حسرت میخورم، حسرت اینکه این کرونای لعنتی اگر نبود چقدر با دیدنِ عددهای قرمز شده توی تقویم عشق میکردم. هفته آخر اردیبهشت 1400 را می گذرانیم و بهشتی ترین فصل خدا می گذرد بی آنکه توانسته باشیم از طبیعت لذت
گفتن قصههای خوبقصهی خورشید و غروبقصهی نخلای جنوبلب دریا... لب دریا در پیادهراهی خلوت از کیشِ جنتطراز مشغول قدم زدن و حال و قال بودیم و دل و جانمان مروح بود از خنکای سایهسار درختان که ناگهان صدای جیغ ممتد یک خانوم به گوش رسید. تا
"زمانیکه هنوز لاستیک ماشینها آن بوسه شوم خود را بر خاک پاک سوباتان نزده بودند، سوباتانی داشتیم بسیار رویایی و دوست داشتنی. در آن سوباتان نه سیمانی بود و نه حلب و نه تیرآهنی. هر چه می دیدی از نوع طبیعت بود و از جنس
شنیده بودم " سر وینستون چرچیل " بعد از سفرش به اوگاندا به حدی شیفته این کشور شده بود که اونو "مروارید آفریقا " نامید. اوگاندا، کشوری با جمعیت 46 میلیونی و با طبیعتی بسیار زیبا در شرق میانه آفریقاست. حالا که تا کنیا و تا
با سلام من محمد هستم و در شهر دورتموند آلمان زندگی میکنم. من به همراه خانمم و دختر 6 ساله ام هفته پیش سفری به لیسبون در کشور پرتغال داشتیم و من امروز میخوام شرح سفرمون رو برای شما بنویسم. نخست مختصری درباره کشور پرتغال: پرتغال کشوری در
زندگی، جنگ و دیگر هیچ؛ سفر به ویتنام نشستهام پای تختم، ماکت کرهی زمین را گذاشتهام مقابلم و بیهدف میچرخانمش. امروز 27 اسفند 97 است، روز مهمی است لااقل برای من! دو سال پیش در چنین روزی، اتفاق مهمی در زندگیم افتاد، تنهایی رهسپار سفری مهیج
تابستان از پس بهار شتابان رسیده بود، گرما بود، آفتاب سوزان و عرق ریزان. نسیمی خنک و آبی سرد لازم بود تا هرم گرما را کنار بزند و اندکی روح و روانمان را جلا بدهد. ساعت 6 صبح جمعه ای از تیرماه 98 به اتفاق
بعد از چندین سفری که به اکثر کشورهای آسیایی داشتم حالا دیگه نوبت کشور ژاپن رسیده بود. سفری که آرزوی خیلیاست. رویاست چون مقصدی شگفت انگیز با زیبایی وصف نشدنی ست، چون جزو گرون ترین کشورها و مقاصد دنیاست و چون ویزا گرفتن برای ما ایرانی
تقدیم به شرپاهای نپالی(سانتا) که صعود بدون کمک آنها تقریبا ناممکن است. تقدیم به کولبران سرزمینم. تاریخ نامعلوم تاریخ علاقه من به کوهنوردی معلوم نیست ولی اینکه در شهری به دنیا آمدم و زندگی میکنم که پر از کوه، جنگل و درههای زیباست حتما بیتاثیر در این علاقه
دو تا خانم تنها... به نظر من کنسل کنید. اونجا اصلا برای دو تا خانم تنها امن نیست. این صحبت یک آقای لیدر بود که به تازگی به چابهار سفر کرده بود و حسابی من و همسفر رو به فکر فرو برد. مخصوصا من که
با ارزشترین و بزرگترین دستاورد سفر، تجربه چیزهای جدیدیست که در هیچ کتابی نوشته نشده است. عشق به سفر در وجود همه ما وجود داره، اما بعضی از مردم اونو کشف میکنن و پرورش میدن و بعضی ها هم تسلیم محدودیت ها و شرایط جامعه میشن. خیلی
کیف کوچکم را روی شانه انداخته و دستم را روی بوق گذاشته بودم و ویراژ می دادم؛ نه از آن ویراژهای مردم بدبخت کُن! می دانید که ویراژ هم چند نوع دارد: یکی همانی است که هر روز در خیابانهای شهرمان می بینیم و پشتِ