مهم نیست به کجا سفر می کنی،
مهم نیست آنجا چه می کنی، چگونه می روی،
چه می خوری، چه می پوشی،
حتی مهم نیست چه می بینی و چه نمی بینی،
مهم نیست که پس از آمدنت چه می گویی،
مهم این است که پیش از رفتنت که بوده ای و حالا که هستی !
دریایی ترین بندر جهان
یه نفر با لهجه جنوبی صدا زد که آقا مواظب باش تو این ساحل که داری راه میری محل تخم گذاری لاک پشتهای پوزه عقابی است، اصلا چرا تو این فصل اومدی اینجا ؟؟؟!!! می دونی همین الان جون خیلی از بچه لاک پشتها رو گرفتی ؟؟؟ میدونی این جانوران هم حق حیات دارن و با این کار نظم اکوسیستم رو بر هم میزنی ؟؟؟ مگه نمی دونی سفر به هر جایی یه فصلی داره ؟؟؟!!!
به پشت سرم نگاه کردم مردی سیاه چرده مثل همان مردان جنوبی که قبلا دیده بودم روی چهار پایه بلندی مثل نجات غریق ها نشسته بود اما مواظب محیط زیست بود . از شنیدن تذکراتش خجل شدم و به عقب برگشتم.
راست می گفت بنده خدا، اصلا منی که خودم دغدغه محیط زیست و کوه و جنگل و دریا و جانوران و ... را دارم چرا اینقدر بی فکر و بی برنامه بودم !!!! . تکانی می خورم و از خواب بیدار می شوم، چشمانم را می مالم و زیر پایم را نگاهی می اندازم، جز سرامیک سفید رنگ نمی بینم. نگاهی نیز به اطراف می اندازم. کمی طول می کشد تا چشمم به روشنایی محیط عادت کند. هم خنده ام می گیرد و هم خوشحالم که جان هیچ موجود زنده ای را نگرفته ام. روی صندلی سالن مسافربری بوشهر بودم، اندکی چرتم برده بود، آخر شب قبل توی اتوبوس خوابم نبرده بود. کلا در اتوبوس خوابم نمی برد. مخصوصا اینکه بعد از سالها اتوبوس سوار شده بودم. چرخی در سالن زدیم و کمی درنگ کردیم تا شهر بیدار و زندگی جاری شود.
دوچرخه هایمان را سوار شدیم، نانی خریدیم و خود را به ساحل رساندیم. صبحانه ای خوردیم، راهی بافت سنتی شهر شدیم و چرخی زدیم. از عمارت حاج رییس بازدید کردیم. حاج عبدالرسول طالبی، از تجار بزرگ صاحب نام و صاحب اعتبار زمان قاجار بود که این بنا را در یک، دو و سه طبقه با 9 حیاط، با سنگ های مرجانی و گچ ساخت. سقف عمارت از تیرهای چندل است.
رییس التجار، لقبی بود که حکومت قاجار به وی داد. منزلتش در میان مردم به قدری بود که مورد اعتماد مردم و صاحبان سرمایه برای جمع آوری پول برای راه اندازی بانک ملی شد. این عمارت بزرگ و زیبا اکنون مورد بی مهری قرار گرفته و از مرمت آن خبری نیست. نزدیک ظهر است، به سمت مهمانسرای تامین اجتماعی حرکت کردیم و به واسطه هم رکابم جناب میری که بازنشسته تامین اجتماعی است، در سوئیتی با امکانات کامل مهمان شدیم. دوشی گرفتیم و بعد از نهار و کمی استراحت به قدم زدن در بازار سنتی و بازار ماهی فروشان پرداختیم.
بازار سنتی بوشهر زیباست. بوی زندگی می دهد، همه چیز در آنجا پیدا می شود از نان تیری، سبزیجات تازه، ماهی های کوچک خشک شده(ماهی موتو)، ارده و شیره، انواع ماهی تازه گرفته تا خرما و حصیر و ... . از گفت و گو با مردم و شنیدن لهجه شیرینشان لذت می بریم و کمی خرید می کنیم. شب می شود ، راهی ساحل می شویم . به صدای امواج گوش می سپاریم ، نسیم خنکی صورتمان را نوازش می دهد، از این هوای بهاری سرمست می شویم.
قدمت بوشهر به زمان ساسانیان بر می گردد، اما بوشهر کنونی به دستور نادر شاه افشار بنا گردید و به بندری پر رونق و قدرتمند تبدیل گردید . می گویند سالها قبل یک سیاستمدار انگلیسی بوشهر را دریایی ترین بندر جهان توصیف کرد ،به این معنی که وقتی از دور در کشتی به آن می نگری چنین به نظر می رسد که تا نیمه در آب فرو رفته و کرانه تشخیص داده نمی شود .
شهر بوشهر و اطراف آن دیدنیهای فراوان دارد، کشتی رافایل، قبر ژنرال انگلیسی، نخیلات، عمارت ملک، آب انبار قوام و ... از جمله آنهاست . اما وقت اندک است و راه درازی در پیش داریم ، گرچه قبلا بیشتر آنها را دیده ایم . به اقامتگاهمان برمی گردیم و بیهوش وار به خواب می رویم.
ساحلی به نام دلارام
صبح شد ، بعد از خوابی کافی بیدار شدیم، صبحانه خوردیم و سوئیتمان را تمیز و مرتب کرده و تحویل دادیم. برنامه سفرمان عبور از خط ساحلی بود . به شهر دلوار رسیدیم که شهرتش را از رئیسعلی دلواری دارد . بندری با سواحل ماسه ای بر کرانه خلیج فارس . در فلکه ورودی شهر استراحتی کردیم ، چای نوشیدیم ، خرمایی خوردیم و ادامه مسیر دادیم.
به روستای باشی رسیدیم، از مغازه ای مقداری مواد غذایی برای ناهارمان خریدیم و آدرس ساحلی نزدیک به جاده را پرسیدیم که ساحل دلارام را آدرس دادند. شنیدن اسم با مسمای دلارام کافی بود که حتماً به آنجا سر بزنیم . روستای دلارام روستای کوچکی بود با درختان نخل و طبیعت سبز بهاری با چشم انداز خلیج فارس. دریا ناآرام بود و گل آلود. با دیدن تابلو کافه دلارام به داخل رفتیم تا سر و رویی تازه کنیم که با رستوران تمیز و مرتب آنجا مواجه شدیم. دو پیازه میگو سفارش دادیم و به پیشنهاد صاحب مجموعه به به طبقه بالا و اتاق شاه نشین رفتیم که از چشم انداز فوق العاده خلیج فارس برخوردار بود . جای شما سبز ناهار خوشمزه دلارام را صرف نمودیم و بعد از کمی استراحت به راهمان ادامه دادیم. مجموعه دلارام شامل : رستوران ، کافه و اقامتگاه با حیاط بزرگ بود که توسط خانواده ای صمیمی و خوش سلیقه اداره می شد .
با تحقیقاتی که قبل از سفر کرده بودم ، هوای دو روز اول سفر سرد و کمی طوفانی بود، اما خوشبختانه جهت باد موافق حرکت ما بود ، این را از اپلیکشنهای ویندی (windy) و ودر (weather)دریافته بودم . در طول جاده کوه هایی کلوت گونه همانند کلوت های شهداد دیده می شد که جالب و دیدنی بودند . جاده مسیر تقریباً باریک و محل تردد ماشین های شوتی بود .برخی با سرعتهای سرسام آور در حرکت بودند . در میان آنها پراید بارهایی که با سرعت جت حرکت می کردند بیشتر جلب توجه می کرد.
مجتمع فرهنگی مهندس اکبرپور
هوا کم کم داشت رو به تاریکی می رفت ، چراغهایمان را روشن کردیم ، سردی هوا اجازه کمپ را نمی داد ، با دیدن اولین چراغ های آبادی به آن سمت حرکت کردیم .در بندر کوچک رستمی به دنبال جایی برای شب ماندن بودیم ،مدرسه دخترانه ای توجهمان را جلب کرد، از دخترکی که در حال گذر بود شماره سرایدار را خواستیم، دخترک داشت شماره بی بی نفیسه را می داد که پرایدی جلوی پایمان توقف کرد. از آنجا که می دانست دنبال جا می گردیم گفت دنبالم بیاید. به مرکز فرهنگی مهندس محمد امین اکبرپور رفتیم . در گوشه سمت راست در ورودی آن تعدادی حمام و سرویس بهداشتی بود و در انتهای حیاط ،سالن و آشپزخانه با اجاق گاز و یخچال.
آقای اکبرپور بخاری را روشن کرد و کمی برایمان تعریف کرد . در ضمن صحبتهایش خنده ای بر لب جاری می ساخت و زود آن را بر می چید ،پسرش مهندسی اش را تمام کرده بود و بعد از اتمام دوران سربازی در راه رسیدن به خانه دچار سانحه رانندگی شده بود و جان به جان آفرین تسلیم کرده بود. پدرش برای زنده نگهداشتن نام فرزندش و برای تسکین آلامش این مرکز فرهنگی را برای خدمات رسانی به جوانان روستا بنا کرده بود. آقای اکبرپور گفت که در ایام نوروز هم این مکان را به رایگان در اختیار مهمانان نوروزی قرار می دهد . شب را سپری کردیم ،صبح آقای اکبرپور برای خداحافظی آمدند، تشکر کردیم ،برای خود و خانواده اش طول عمر و برای فرزندش شادی روح آرزو کردیم و راهی اسکله بندر رستمی شدیم. اندکی به تماشای اسکله زیبای بندر رستمی و دریا پرداختیم و سپس مسیرمان را به سمت شهر بردخون ادامه دادیم. نکته جالب در مورد بندر رستمی اینکه با 1500 نفر جمعیت 4 مسجد و دو حسینیه دارد .
تا رسیدن به شهر بعدی مسافت زیادی در پیش داریم. برای اینکه که حوصله تان سر نرود بگذارید کمی در مورد دوچرخه سواری و فواید آن با هم صحبت کنیم.
فواید دوچرخه سواری
مطالعات ثابت کرده که چند بار دوچرخه سواری در هفته ،فشار خون و استرس را کاهش می دهد و از آن طرف انرژی و روحیه کلی شما را بهبود می بخشد. در کنار این ها باید تقویت قلب و عضلات و کاهش ۵۰ درصدی ابتلا به بیماری قلبی ،تقویت سیستم ایمنی ،بهبود تنفس و چندین و چند خاصیت دیگر دوچرخه سواری برای جسم و روحتان را در نظر بگیرید. بعد از مدتی دوچرخه سواری به وضوح خواهید دید که کمتر نفس کم می آورید و کارهای فیزیکی بیشتری می توانید انجام دهید. چون با تقویت قلب طی هر ضربان، خون و اکسیژن بیشتری به بدنتان می رسد . دوچرخه سواری به سوزاندن کالری کمک می کند، کاهش وزن یکی از نتایجی است که با دوچرخه سواری خیلی بی زحمت به دست می آید. در کشورهایی که سلامت شهر و شهروندان برایشان مهم است مردم را به دوچرخه سواری تشویق می کنند.
در کشور هلند به ازای هر نفر یک دوچرخه وجود دارد. ایتالیاییها به هر دری می زنند تا مردم را تشویق به دوچرخه سواری کنند. زیرا به این نتیجه رسیدهاند که دلایل متعددی برای انتخاب فرهنگ دوچرخه سواری به عنوان راه حل نه تنها کاهش آلودگی هوا ،بلکه ترافیک ، کمبود جای پارک ، اضافه وزن و بیماری های مختلف ، هزینه های بالا و بسیاری مسائل دیگر وجود دارد.
برگردیم به سفرمان ، در حال رکاب زدن بودیم. آقای میری جلوتر و من و آقای دارایی کمی عقب تر که پیرمردی کنار جاده صدایمان زد، فرمان را به سمتش چرخاندیم، از اینکه دوچرخهسوار می دید خوشحال بود. خودش را معرفی کرد: آتیلا هستم ، بازنشسته نظامی، خدمت کرده در زمان قبل و بعد از انقلاب، سالهاست دوچرخه سواری می کنم، تور لیدر بودهام و ... خلاصه مقداری از بیوگرافی اش را برایمان تشریح کرد. از تجربیاتش برایمان گفت و به چای دعوتمان کرد اما چون دوست دیگرمان جلوتر بود تشکر کردیم و به راهمان ادامه دادیم. مقداری جلوتر آقای میری در سایه ساختمانی نشسته بود. به او ملحق شدیم، رفتیم در زدیم که کمی آب بگیریم ، دو پیرزن داخل ساختمان بودند، گفتند که اینجا حسینیه است و خیلی حاجت میدهد، مردم برای گرفتن حاجت به اینجا می آیند . نزدیکی آنجا آبادی نبود که به نوبه خود جالب بود . چای و خرما و تنقلات خوردیم و راهی شدیم .
در ضمن دوچرخه سواری حواستان به دور و بر بیشتر است ، زیباییها را می بینید و متاسفانه نازیباییها را هم . کنار جاده علاوه بر زباله متوجه انبوه ته سیگارها شدم . حساب کنید اگر کنار تمام جاده های کشور همینقدر ته سیگار باشد چه حجم عطیمی خواهد شد . پیش خود می گفتم کاش لااقل درون پنبه ته سیگارها بذر گیاهی می گذاشتند شاید سبز شود که البته چون مواد شیمیایی در خود دارد این امر غیر ممکن است.
ظهر شد ، وقت آن بود که تجدید قوا کنیم، در سایه درختی توقف کردیم ، ناهاری آماده کردیم و سوخت بدنمان را تامین کرده و بعد از استراحت حرکت کردیم . شهر پیش رویمان بردخون بود، قبل از آن رودخانه پرآب مند جاری بود . آنگونه که پیدا بود مردم بردخون کشاورزی پررونقی داشتند، از تریلی های پر از صندوق گوجه چنین برآورد می شد . در فلکه ورودی شهر مجسمه خالو غلام حسین بردخونی از همرزمان رئیسعلی دلواری ورود مسافران را به شهر خوش آمد می گفت.
شهر کوچکی بود که از ساحل نسبتاً دور بود ، با این وجود از روزی دریا بی نصیب نبودند و ماهیگیری نیز از مشاغلشان بود . مقداری نان و مواد غذایی برای شام خرید کردیم و چون هنوز تا پایان روز وقت بود، ترجیح دادیم به مسیر ادامه دهیم و در روستای زیدون اقامت کنیم.
روستای 5 خانواری زیدون
غروب بود و حسابی خسته بودیم، امروز ۸۸ کیلومتر رکاب زده بودیم، تک خانهای قدیمی در نزدیکی جاده مشاهده کردیم ، به سمتش حرکت کردیم تا آدرس روستا را بگیریم،درب حیاط باز بود، آقای میری یا الله گفت و وارد شد، متوجه شدیم که زیدون همینجاست ،یک روستای ۵ خانواری .فاصله خانه ها از یکدیگر زیاد است، جوری که همدیگر را نمی دیدند ، اسمشان را نمی شد همسایه گذاشت ، نه مسجد داشتند و نه مدرسه ، مهمان آقای فخرایی شدیم ، پیرمرد و پیرزنی مهربان ، اتاقی را در اختیار ما گذاشتند. بخاری نفتی گرمابخش خانه بود، شامی درست کردیم و خوردیم. بعد از ساعتی پسرش به دیدارمان آمد، او ساکن بردخون بود و آغل گوسفندانش کنار خانه پدر.
روبروی خانه آقای فخرایی ساختمانی نوساز و نسبتاً بزرگ قرار داشت که ما ابتدا فکر کردیم خانه پسر آقای فخرایی است اما آقای فخرایی گفت که حسینیه می باشد. پسر آقای فخرایی گفت آب اینجا شور است و مردم آب می خرند. تانکر اول در ماه رایگان است اما بعد از آن تانکری ۵۰۰۰۰ تومان قیمت دارد. آقای فخرایی اهل کتاب و مطالعه بود، شاهنامه 30 ریالی و چند طاقچه پر از کتاب، بیانگر این موضوع بود. اتاق پذیرایی آقای فخرایی دری رو به کوچه یا محوطه باز داشت که مختص مهمان بود و این نشان می دهد که با مهمان غریبه نیستند. تن خسته مان را به دست خواب سپردیم و پس از خوابی راحت با طلوع آفتاب بیدار شدیم. نیمرویی درست کردیم که پسر آقای فخرایی با نان تازه، دست پخت مادرش و ظرفی شیر گرم وارد شد .خانه تان آباد و سفره تان پر برکت باد .برای ما روستای زیدون همان یک خانه بود ، گرم ، صمیمی و فراموش نشدنی.
آنگونه که متوجه شدیم، در استان بوشهر حسینیه جایگاه ویژهای دارد ، از خانه هایشان مهمتر است .یادم به سفرنامه برادران امیدوار افتاد که گفته بودند : مردم تبت خانههایی مجقر و فرسوده دارند اما معابد شان بزرگ است و باشکوه .از خانواده آقای فخرایی تشکر کردیم و به امید دیدار شان و جبران زحمات شان به خدای شان سپردیم.
ادامه فواید دوچرخه سواری
مقصد بعدیمان بندر دیر بود، اما قبل از آن در ادامه فواید دوچرخه سواری باید عرض کنم که : دوچرخه سواری در فضای آزاد قطعاً از تردمیل یا دستگاه های دیگر که در باشگاه می بینید و از طرز کار بعضی از آنها هم سر در نمی آورید بهتر است . نه نیاز هست در صف استفاده از این دستگاه ها بمانید و نه هر ماه مبلغی به عنوان حق عضویت بپردازید . نکته شگفت انگیز درباره دوچرخه سواری احساس جوانی بودن است که به شما می دهد، همچنین با دوچرخه سواری می توانید سال های بیشتری از ماهیچه ها و مفاصل و اندام های خود استفاده کنید . این ورزش بدن شما را روی فرم نگه میدارد و به این ترتیب امکان آسیب دیدگی شدید در شما به شدت کاهش پیدا می کند. به همین دلیل است که دوچرخه سواران ۵۵ ساله 35 ساله به نظر میرسند و ۸۰ ساله های شان هنوز هم دوست دارند دوچرخه سواری کنند.
با دوچرخه سواری می توانید شهرتان را بهتر ببینید ، از بوی خوش نان تازه ، زیبایی گلها در میدان ها و پارک های درون مسیر، حتی سبک های مختلف معماری در ساختمان های شهرتان لذت ببرید. دوچرخه سواری ورزشی جذاب است و تقریبا غیر ممکن است که وقتی دوچرخه سواری می کنید، اگر دوچرخه سواری را می بینید که با شما هم مسیر است با او دوست نشوید و طی مسیر با صحبت با یکدیگر زمان را سپری نکنید . در مورد تغذیه دوچرخه سواری این را بگویم که اصلاً چیز پیچیده ای نیست، نه مانند باشگاه های بدنسازی به پودر و هورمون های گرانقیمت نیاز می باشد و نه آداب خاصی دارد، فقط دانستن این نکته لازم است که بیشتر انرژی دوچرخه سواران را کربوهیدرات ها تامین می کنند و چربی ها و پروتئین ها در درجه بعدی قرار دارند . چون چربی ها و پروتئین ها دیر هضم هستند باید چند ساعت قبل از رکاب زنی خورده شوند تا معده سنگین نشود و باعث خستگی نگردد . مقداری از انرژی نیز از خوردن میان وعده ها تامین می شود و اینکه همواره داشتن مقداری مغزها مانند مویز، انجیر، مغز گردو ، بادام و خرما و موارد این چنینی لازم می باشد. خوردن آب و مایعات کافی در طول دوچرخه سواری لازم است .
ضیافت باجناقها
ظهر است، به شهر دیر می رسیم، شهری بندری و زیبا در جنوب استان بوشهر که عنوان بزرگترین بندر صیادی ایران را دارد. قدمت آن را به زمان ساسانیان نسبت میدهند. علاوه بر صیادی، کشاورزی نیز در آنجا رونق دارد .به پارک زیبای ساحلی آن میرویم، در رستورانی قلیه ماهی سفارش میدهیم . آخر در جنوب انتخاب غذایی غیر از غذاهای دریایی اشتباه محض است. در پارک ساحلی به تماشای دریا مینشینیم و استراحتی می کنیم، سپس جاده ساحلی را در پیش می گیریم .
تا کنگان ۲۵ کیلومتر بیشتر راه نداریم . از شهر بنک می گذریم ، امروز زودتر از بقیه روزها به مقصد می رسیم و از آنجا که یکی از هم رکابانمان در این شهر ۳ باجناق دارد محل اقامتمان معلوم است.مستقیم به خانه آقای نوشادی که از دوستان قدیمی و دوست داشتنی است می رویم . بیشتر از شبهای قبل فرصت استراحت داریم . دو باجناق دیگر هم می آیند ،دوش میگیریم ، خستگی تنمان را به آب می سپاریم، زحمت شستن لباس هایمان را می کشند. در حیاطشان برایمان کبابی تدارک می بینند و تا پاسی از شب به گفتگو می پردازیم .
صیادی ،کشاورزی و کار در کارخانه سیمان و شرکت های نفتی شغل عمده مردم شهر کنگان یا به قول محلی ها کنگون میباشد. ساحل ساکت ، تمیز و باصفا ،با آبی زلال گردشگران را به سوی این بندر زیبا جذب میکند.
صبحانه ای می خوریم و از میزبان عزیزمان خداحافظی میکنیم . می گویند مسیر کنگان به سیراف فراز و نشیب های زیادی دارد و شاید اذیت شوید ، پیشنهاد می دهند با وانت بارشان تا آنجا برویم . اما ما این چالش را دوست داریم و راه بندر سیراف را در پیش می گیریم . قبل از این چندین سربالایی را در مسیر تجربه کرده بودیم اما مسیر کنگان به سیراف حکایت دیگری است ،بده بستان های زیادتر و نفسگیرتری دارد، سربالایی ها را به شوق سرازیری بعدی بالا می رویم .
به بندر سیراف می رسیم که در سفرنامه قبلی (از کاخ اردشیر ساسانی تا سواحل نیلگون خلیج فارس) بیشتر به آن پرداخته ام. در پارک ساحلی زیبای آن مینشینیم ، غذایی که جناب نوشادی برای ظهرمان زحمت کشیدند را گرم میکنیم و با خوردنش انرژی میگیریم. در پارک ساحلی زیبای سیراف قدم میزنیم ، از تماشای آبی دریای بیکران و شهر سیراف که بر بلندای تپه ای نظاره گر دریاست لذت می بریم. قلعه نصوری ،مسجد جامع قدیم، گوردخمه های سنگی، آب انبارهای سنگی و آرامگاه سیبویه از جاهای دیدنی سیراف است که در صورت سفر به آنجا میتوانید به دیدارشان بروید . از سیراف به سمت عسلویه حرکت میکنیم . غروب به عسلویه می رسیم.
هم رکابمان جناب دارایی دوستی دارد که در تاسیسات گازی عسلویه کار می کند ، به دیدارمان می آید و ما را به خانه اش می برد. خانه ای مجردی که با چند دوست دیگر ،همه در تاسیسات گازی عسلویه کار می کنند، از دوچرخه سواری و تجربه سفر با دوچرخه می پرسند ، از برخورد مردم و راننده ها می پرسند و ما هم تجاربمان را در اختیارشان قرار می دهیم.
صبحی دیگر و روزی دیگر آغاز میشود، به ساحل عسلویه می رویم ،دمی با ملوانان و صیادان گفتگو میکنیم. در حال ترمیم تور های شان هستند تا پس از آرام شدن دریا به دنبال رزق و روزی شان بروند، به خلیج نایبند می رسیم ،جنگل های سرسبز حرا ،آب های زمردین و درخشان خلیج فارس و پرندگان زیبا جلوه زیبایی را خلق کرده اند .
دشتی ، شهر دوستان صمیمی
به سمت شرق می رانیم که ساحل زیبای بنود و تبن نیز در همان مسیر می باشد . ظهر است ، آفتاب بی امان می تابد و هوا کمی گرم است ، قبل از شهر کوشکنار کپری جهت نشستن پیدا میکنیم که کمی از حرارت آفتاب در امان باشیم . بعد از استراحت و ناهار و تجدید قوا به راهمان ادامه می دهیم، به شهر کوشکنار می رسیم . کنار های فراوان اطراف شهر یا کنار زار وجه تسمیه نام این شهر است . کوشکنار شهری است از استان هرمزگان و مرز دو استان بوشهر و هرمزگان . ادامه مسیر میدهیم ، به شهر دشتی میرسیم که در نزدیکی شهر پارسیان قراردارد . مساجد فراوان ،مدرسه دینی و تعداد زیاد معلم از مشخصه های این شهر پنج هزار نفری است .
از آخرین باری که به این شهر سفر کرده ام تا الان تغییرات زیادی به خود دیده است . شهر در حال پوست اندازی است، خانه های کاهگلی جای خود را به خانه های جدید و مدرن می دهند. تقریباً همه اهالی شهر اهل تسنن هستند، مردمانی مهربان ، خونگرم و دوست داشتنی دارد، بارها به این شهر سفر کردهام ، دوستانی در این شهر دارم . حدود چهار عصر است که آقای رستم نژاد به استقبالمان می آید و راهی خانه اش می شویم. با یه دوش آب گرم و چای و خرما جان دوباره ای می گیریم . برای شام در رستورانی سنتی در شهر پارسیان دعوتمان میکند. رستوران سنتی آرین بستکی انواع غذاهای محلی را دارد . به پیشنهادشان نان رگاگ را انتخاب می کنیم که خوشمزه و مقوی بود .چای کرک هم از طعم خوبی برخوردار بود.
بعد از چندین روز دوچرخه سواری ماشین سوار می شویم . آقای سعیدی دوست دیگرمان هم به جمعمان اضافه میشوند، بعد از شام به بندر بستانو میرویم که به پارسیان نزدیک است. به گپ و گفت می پردازیم، نسیم خنکی که در حال وزیدن است و صدای امواج دریا آرامش را نصیبمان می کند . آقای سعیدی از معتمدین شهر و خلیج نشینان است . دستی در کار خیر دارد . تازه از سراوان برگشته است و از فقر و کمبود امکانات آنجا میگوید .
به خانه برمی گردیم ، آقای رستم نژاد دبیر هست و اهل ماهیگیری ،دوست دارد بیشتر بمانیم تا باهم به صید برویم ، اما ما راه درازی در پیش داریم و صبح به سمت بندر بستانو رکاب می زنیم .
رکابزنی در مسیر عاشقی
بندر بستانو بندر کوچکی است که اسکله نسبتا بزرگی دارد و فروشگاه های بزرگی که اجناس خارجی دارند. بندر بستانو نقطه شروع جاده ساحلی بندر مقام است . از اینکه قرار است امروز جاده ساحلی بندر مقام را رکاب بزنیم هیجان زده ایم ، کمی جلوتر به بندر زیارت می رسیم، بندر زیارت، بندر کوچکی است ، اما سواحل زیبایی دارد ، شاید بتوان گفت به اندازه خانه هایش قایق دارد. قایق هایی که در ساحل پارک کردهاند جلوه زیبایی به ساحل دادهاند . کوه های آن طرف نیز خاص و زیبا هستند.
بندر بعدی نیز بندر مغدان است. در اینجا نیز فروشگاه های بزرگی دارد که اجناس خارجی دارند با قیمت نسبتاً مناسب . تعداد زیاد آب انبارهای انتهای روستا جلب توجه میکند . کمی بعد از مغدان ساحل زیبای نیرم قرار دارد که دارای سواحل شنی و هم سواحل صخرهای است . سری با آنجا می زنیم و چند عکس می گیریم و به راهمان ادامه میدهیم.
به گردنه مقام می رسیم محلیها به آن گردنه عشاق میگویند ، بی ربط هم نیست، از یک سمت دریای شفاف و نیلگون دلبری می کند و از طرف دیگر صخره های سخت و زیبا جلوه گری می کنند. جایی است که کوههای سخت و سنگ خارا به دریا میرسد و نرم میشود ، مواج می شود و زندگی می بخشد. از تماشای این مناظر بکر و زیبا لذت وافر می بریم .
از گردنه عشاق سرازیر می شویم . در مسیر گله های شتر می بینیم که در بیابان در حال چرا هستند. رانندگی شب در این مسیر به سبب حضور شترها باید همراه با احتیاط باشد . کمی جلوتر ساحل مکسر انتظارمان را میکشد ، باز تلاقی و جلوه گری کوه و دریا ، کوه هایی که می توان اشکال تندیس گونه را درآن مشاهده کرد . صخره های پر پیچ و خمی که بر اثر سالها برخورد موج و نفوذ آب درون آنها زیبا و شگفت انگیز شده اند.
مکسر کلمه عربی به معنی شکسته است . پیاده روی در ساحل ماسه ای و نرم مکسر خوب و لذت بخش است. جاده ساحلی بندر بستانو به بندر مقام بدون شک یکی از زیباترین جاده های ساحلی کشورمان می باشد. امکان ندارد از این مسیر بگذرید و چند بار پیاده نشوید و محو تماشای دریا و کوه و مسیر نگردید و عکسی به یادگار نگیرید. به بندرمقام از بنادر دیدنی استان هرمزگان میرسیم ،این بندر دروازه ورودی جزیره لاوان است . اهالی مقام عمدتاً عرب زبان هستند و شغل اکثریت ماهیگیری ،تور بافی، صید مروارید، نقل و انتقال مسافر بین لاوان و مقام و کار در کشورهای عربی است. زنانشان برقه پوش هستند با لباسهای رنگارنگ. قبل از سفر چند شماره اقامتگاه و غذای خانگی گیر آوردهام ، با یکی از آنها ساعتی قبل هماهنگ کرده ام و ماهی سفارش داده ام، آدرس میگیریم و به منزلش می رویم .ماهی قلایه آن هم دست پخت زنی از بنادر جنوب خوردن دارد .
به جزیره لاوان خوش آمدید
حدود چهار و نیم عصر به اسکله مقام می رسیم .قایق مسافری اولی نرخ بالایی می دهد و از آن جا که نرخ را میدانیم منتظر میمانیم ،قایق بعدی جوانی خوش انصاف است ، به ازای هر نفر با دوچرخه ۳۰ هزار تومان می گیرد ، در بین راه نظاره گر غروب خورشید هستیم ،وارد جزیره میشویم که میبینیم دوچرخه آقای میری پنچر است . جلوی مغازه ای اطراق می کنیم .تیوپ نو را جایگزین می کنیم که حین تلمبه زدن می ترکد. چاره ای نیست تیوپ پر از وصله قبلی را مجدداً پنچرگیری میکنیم و با گرفتن آدرس ساحل گرت به راه میافتیم .
شب تاریک است و جاده خاکی شروع می شود، به درب شرکت نفت میرسیم ، می گوییم میخواهیم شب را در ساحل گرت کمپ کنیم ،کارت ملی میخواهند نشان میدهیم، به واحد حراست زنگ میزنند، بعد از مدتی شخصی با ماشین می آید ، سین جینمان میکند، فکر میکنیم که راه ساحل گرت از داخل تاسیسات شرکت نفت میگذرد که یک ساعت از وقتمان را تلف کرده اند ، در نهایت می گویند باید مسیر راست را ادامه می دادید، تعجب میکنیم ،سه نفر ایرانی با ارائه کارت ملی و نداشتن چیزی غیر از خورده وسایل سفر با دوچرخه و این همه سین جین و معطلی بی دلیل !!!! بحث نمیکنیم ، اوقاتمان را تلخ نمیکنیم و به هر حال خود را به ساحل گرت می رسانیم .
این ساحل محل تخمگذاری لاک پشتهای پوزه عقابی است
به محض رسیدن به آنجا چهره همان مردی که در خواب دیده بودم توی ذهنم تداعی شد ، خنده ام گرفت ، اما از این که بدون آگاهی سفر نکرده بودم خوشحال بودم . از دور صدای موزیک می شنویم ،هر چه نزدیکتر می شویم صدایش بلندتر می شود ، جوری که فکر می کنیم به خیابان واکینگ استریت قدم می گذاریم . حدود 20 چادر دایره وار کمپ زده اند و صدای موزیک نیز از همان جاست . چند چادر آنطرفتر هست و ما هم چادرهایمان را دورتر علم می کنیم .آقای میری می گوید: واقعا حیف است کنار ساحل باشی و دریا باشد و جز به صدای امواج و مرغان دریایی گوش کنی!!! . می گویم البته که حق با شماست ، اما واقعا جایی هست که جوانهای ما بتوانند اندکی شادی کنند ؟!
شامی آماده کرده و می خوریم ،صدای موزیک تا پاسی از شب ادامه دارد و بعد خاموش می شود ، جایش را به صدای امواج می دهد، سکوت و آرامش حاکم می شود، به داخل کیسه هایمان می خزیم و خواب را در آغوش می گیریم .
معمولاً در سفر قبل از طلوع آفتاب بیدار می شوم. اینجا اما با همه جا فرق می کند، طلوع زیبای خورشید آن هم در ساحلی زیبا دیدن دارد . از طلوع زیبای خورشید و تولد روزی دیگر عکس میگیرم. بقیه را هم بیدار می کنم ، ساعتی را بر روی شنهای سفید و نرم جزیره قدم میزنیم. آبی زلال دارد، به زلالی اشک چشم . ساحل نیز تمیز و بکر است ، بخشی از ساحل صخره ای است که ارتفاع آن به بیش از ۷ متر نمی رسد ، ساحل خلوت و آرام است .
غیر از ما چند چادر دیگر نیز دیده میشود، آرامش و سکوت خوبی دارد که برای ریلکس کردن عالی ست . درختان انجیر معابد و نخل ، آهو و گوسفندان وحشی در جزیره دیده می شوند . مردم به زبان عربی و فارسی تکلم می کنند. شغلشان بیشتر صید ماهی و مروارید و کار در شرکت های نفتی است. دام پروریشان تعریفی ندارد، این را از دنده های قابل شمارش گوسفندانشان فهمیدم ، آخر چیزی پیدا نمی شود تا بخورند و پروار شوند .
لاوان، سومین جزیره بزرگ ایران بعد از قشم و کیش است، حدود ۲۵۰۰ نفر جمعیت دارد ،بافتش بیشتر روستایی است ، از پاساژها و مراکز خرید بزرگ خبری نیست اما سوپر مارکت های بزرگ ، نانوایی، ماهی فروشی، مرغ فروشی و غیره وجود دارد. خانه اجاره ای نیز یافت می شود. لازم به ذکر است که حدود 70 درصد جزیره لاوان در تصرف شرکت نفت می باشد . بهترین زمان سفر به جزیره از پاییز تا اوایل زمستان است . از نیمه اسفند تا اواخر مرداد ماه رفتن به جزیره ابداً توصیه نمیشود، چرا که فصل تخم ریزی لاک پشت های پوزه عقابی در ساحل می باشد و در فصل تابستان هم که گرم و شرجی است .
از رفتن به جزیره شیدور یا مارو محروم می شویم ، چرا که ملوانان می گویند نیروی انتظامی رفتن به آنجا را ممنوع کرده است ، دلیل آن را پخش موزیک در ماه محرم توسط برخی گردشگران عنوان می کنند . ساحل گرت تمیز و بکر و زیبا بود ، از آبی زلال و درخشان برخوردار بود ، اگر بگویم دلیل آن کمتر شناخته شدن جزیره و ورود کمتر گردشگر به آن جاست حرف جالبی نیست چرا که ما اشرف مخلوقات می توانیم زباله هایمان را مدیریت کنیم ،می توانیم سکوت و نظم جزیره را بر هم نزنیم ،کار سختی نیست .
لازم به ذکر است که از بندر نخیلو هم می توان به جزیره لاوان سفر کرد .بار و بنه را بسته ایم به ملوان دیروزی زنگ میزنیم ، خود را به اسکله می رسانیم و حدود ظهر به بندر مقام می رسیم ، یکی از همسفرانمان جوانی است که از تهران با تور به لاوان آمده بود، جزء مسافران همان توری بود که صدای موزیکشان گوش فلک را کر کرده بود ، از بی مسئولیی و بی برنامگی تور و تور لیدر گله مند بود و برگشتن را ترجیح داده بود . گرسنه نیستیم ، تا بندر نخیلو ۱۱ کیلومتر بیشتر راه نداریم و ترجیح می دهیم برای ناهار آنجا توقف کنیم.
بندر چیرویه
بادی در حال وزیدن است ، آن هم از نوع مخالف و کمی شدید، هرچه بیشتر رکاب می زنیم کمتر به جلو می رویم ،نفسمان را می گیرد، انرژیمان تحلیل می رود ، می گوییم کاش سر بالایی باشد اما باد مخالف نباشد . آنها که دوچرخه سواری می کنند می دانند چه می گویم. تا آنجا که در نیمه راه زیر سایه درختی توقف می کنیم و جای شما سبز نان و خرمایی می خوریم و خون در رگهایمان جاری می شود ،اگر بگویم از شیشلیک که چه عرض کنم از هفت لیک هم بیشتر چسبید اغراق نکرده ام . کمی استراحت می کنیم و به راهمان ادامه می دهیم . از بندر نخیلو می گذریم ، از شدت باد کاسته شده بود و نسیم خنکی در حال وزیدن بود .
به بندر دیگری به نام میچاییل یا مکاهیل می رسیم که حدود ۴ عصر است. از مغازه کنار خانه ای کمی نوشیدنی و مواد غذایی می خریم ، به قهوه ای نیز مهمانمان می کنند ، مهمان نوازی در ذاتشان است . از رفتن به جزیره هندورابی میپرسیم ،فروشنده زنی ست که خودش ملوان است ،از شنیدن این جمله در دلمان تحسینش می کنیم ،می گوید می تواند ما را به جزیره هندورابی ببرد اما ۶۰۰ هزار تومان می گیرد، به ۴۰۰ هزار تومان راضی می شود ، اما ما که با نفری ۳۰ هزار تومان به لاوان رفته ایم ، راضی نمی شویم. البته بی انصافی نمی کرد، مسافری غیر از ما نداشت و برای برگشت هم باید خالی می آمد.
از کمی قبل جاده خاکی شروع شده بود ، تا بندر چیرویه ۲۵ کیلومتر راه داریم. اگر از میچاییل به جزیره هندورابی میرفتیم میتوانستیم از آنجا به بندر چیرویه برویم و مسیر خاکی را طی نکنیم . اما ما بیدی نیستیم که با این بادها بلرزیم ، به سمت چیرویه ادامه مسیر میدهیم و تصمیم می گیریم که از چیرویه به هندورابی برویم که نزدیک تر هم هست . تعداد زیادی پل در طول جاده در دست ساخت است و این باعث میشود که از جاده پایین آمده پل را دور بزنیم و دوباره به جاده برگردیم که باعث طولانی تر شدن مسیر و اذیت شدنمان می شود . به غروب نزدیک می شویم از یک سمت آفتاب در انتهای آبی دریا در حال پنهان شدن است و می رود تا پرده سیاه شب را بگستراند و از سمت دیگر ماه رخ می نمایاند تا در مسیر همراهمان باشد . هوا تاریک می شود ، چراغ هایمان را روشن میکنیم و در جاده ای که تنها عابرانش ما هستیم به جلو می رانیم و از سکوت شب لذت می بریم .
طبق برنامه قبلی باید شب را در بندر مقام می ماندیم و صبح راهی بندر آفتاب می شدیم .اما با چک کردن وضعیت هوا متوجه شدیم که در دو روز آینده هوا طوفانی است و ممکن است لندیگراف ها و قایق هاحرکت نکنند. برای پیش بینی وضع هوا چنان که پیشتر گفته ام میتوان از نرم افزارهایی مانند ویندی و ودر و امثال آنها استفاده کرد . همچنین برای دانستن مسیر و کیفیت آن و همچنین میزان آمادگی بدنی لازم دوچرخه سوار ،اپلیکیشن کموت (komoot) ابزار مناسبی است . اپلیکیشن ریلایو (Relive) نیز مسافت و سرعت پیموده شده و پیمایش مسیر را می دهد .
کمی قبل از چیرویه جاده آسفالت میشود، به چیرویه می رسیم ،بندری کوچک است ، توی کوچه و خیابان ها پرنده پر نمی زند. آقای میری در خانه ای را میزند که آدرس اقامتگاهی چیزی را بگیرد که شب را سر کنیم ، مردی با لباس عربی و سبزه رو که ته ریش آنکارد شده ای هم دارد جلوی در حاضر می شود، لهجه ای عربی دارد ، جز اینکه به داخل دعوتمان می کند چیز دیگری نمی گوید. خانه آقای جعفری نیز مانند آقای فخرایی است ، اتاق مهمان دری به حیاط دارد که مخصوص مهمانان ناخوانده ای مانند ماست . اتاقی نسبتاً بزرگ است با حمام و دستشویی و به اصطلاح مستر. دوشی می گیریم که خستگی و گرد و خاک را از تنمان می زداید. با آقای جعفری گرم صحبت می شویم ، مثل این است که سالهاست همدیگر را میشناسیم، اصلا احساس غربت نمی کنیم.
خان پر برکتش گسترده میشود که بیش از ده نفر را سیر میکند. برخی غذاها یشان عربی است ، خودشان نیز عربی را به خوبی صحبت می کنند ، در واقع عربی را بهتر از فارسی صحبت می کنند و حتی شبکه های عربی می بینند. سن و سال کمی دارد ، ملوان است و همانند اکثر بندرنشینان روزیش از دریاست . وقتی از قیمت ماهی میگوید دهانمان از تعجب وا می ماند، اختلاف قیمت با شیراز بسیار فاحش است . زحمتش را صیاد می کشد، عرقش را صیاد می ریزد اما سودش را واسطه می برد. امیدوارم همیشه صیدشان پر و پیمان باشد . از آقای جعفری در مورد رفتن به هندورابی میپرسیم ،میگوید که جزیره هندورابی به جزیره ای نظامی تبدیل شده است شده است ،سپاه و ارتش به آنجا وارد شده و فقط برای یکی دو ساعت گردش در آنجا اجازه می دهند . ما اما از زیباییهای جزیره وصفها شنیده بودیم و یکی دو ساعت قانعمان نمی کرد با این حال از دیدن هندورابی هم محروم می شویم .
اما در مورد جزیره هندورابی این را بگویم که : جزیره کوچکی است با سواحل بکر و زیبا ، آبی آرام و درخشان که مابین دو جزیره کیش و لاوان قرار دارد . وسعت جزیره حدود 22 کیلومتر و فاصله آن تا کیش 28 کیلومتر است و از توابع کیش به حساب می آید . روستای کوچک هندورابی با حدود 200 نفر جمعیت ساکنان جزیره هستند که از تبار عرب می باشند و شغلشان ماهیگیری است . در مورد وجه تسمیه هندورابی گویا بر اساس یک افسانه محلی ، هند و رابی نام یک زوج عاشق بوده که به این جزیره می آیند و با هم زندگی می کنند .
و سر انجام کیش زیبا
مقصد بعدیمان بندر آفتاب است. آقای جعفری اصرار می کند که ظهر هم بمانیم ،از مهمان نوازیش تشکر فراوان می کنیم و راهی میشویم . جاده ساحلی بندر چیرویه به بندر آفتاب نیز زیباست ، بده بستان هایی دارد ،باز سربالایی ها را به شوق سرپایینی بعد از آن بالا میرویم و سرانجام به بندر آفتاب می رسیم .
و چه خوش موقع ، تا دقایقی دیگر لندیگراف حرکت میکند. بندر آفتاب مسکونی نیست، فقط اسکله هست و سالن مسافری (شماره اسکله آفتاب جهت هماهنگی 07644285036و 09014961394). لازم به ذکر است که این اسکله مختص حمل و نقل ماشین های باری و مسافر است . ماشینهای سواری از بندر چارک به کیش حمل می شوند . بلیط را تهیه می کنیم ، ماشین های باری به درون لندیگراف منتقل میشوند و در آخر نوبت به دوچرخه های ما می رسد . خودمان به کابین مسافری می رویم ، لندیگراف سینه دریا را می شکافد و به پیش می راند بعد از دو ساعت جزیره کیش نمایان میشود .
از لندیگراف پیاده می شویم و رکابزنان به دنبال رستورانی میگردیم تا گرسنگیمان را رفع کنیم . رستوران طهران را انتخاب میکنیم و این بار هم غذای دریایی انتخابمان است . به تلافی ظهر دیروز که نان و خرما خورده ایم ، اینجا از خجالت شکممان در می آییم و دلی از عزا در می آوریم .
به شهرک میرمهنا و مجتمع رفاه گستر تامین اجتماعی میرویم . ویلایی در دو طبقه تحویل میدهند که در طبقه بالا، ۳ خواب ، بالکن ، حمام و سرویس فرنگی و در طبقه پایین ، سالن ،آشپزخانه و سرویس ایرانی قرار دارد، امکاناتش کامل است. حیاطی پر از گلهای کاغذی دارد، بهتر از این نمی شود .ترجیح میدهیم شب اول را به استراحت و ریکاوری بپردازیم و از فردا کیش گردی را شروع کنیم.
صبح راهی ساحل ترنج و کشتی یونانی می شویم . از دریای زلال و سواحل تمیز کیش لذت وافر می بریم . پیست خوب و ایمن دوچرخه سواری کیش مجذوبمان می کند ، کاش در بقیه شهرها چنین مسیرهایی برای دوچرخه سواران وجود داشت .
کوالاف یا خوالاف نام کشتی یونانی است که در ساحل جزیره کیش به گل نشسته و به یکی از جاهای دیدنی کیش تبدیل شده است . آلاچیق هایی برای نشستن و اسب هایی برای اسب سواری در این ساحل زیبا موجود بود . شاید بهترین زمان برای بازدید از ساحل کشتی یونانی هنگام غروب خورشید باشد که می توان عکسهای خاطره انگیزی را آنجا ثبت کرد .
ابتدا برنامه سفر این بود که بعد از کیش راهی بندرعباس شده و از آنجا با اتوبوس به شیراز برگردیم و آقای میری راهی جزیره هرمز شود. اما من و آقای دارایی چون وقت آزاد کافی نداشتیم تصمیم می گیریم که برگشتمان هوایی باشد . برای اطمینان از حمل دوچرخه هایمان و چند و چون قضیه به فرودگاه می رویم . از دفتر کیش ایر پرس و جو می کنیم ،میگویند شما مجاز به حمل ۲۵ کیلو در قسمت بار هستید و مشکلی وجود ندارد اما از دفتر گمرک نیز استعلام بگیرید. گمرک نیز می گوید گرچه باید در هنگام ورود دوچرخه هایتان را ثبت می کردید اما از آنجا که از قیافه هایتان پیداست که ورزشکار هستید و دوچرخه هایتان نو نیست مشکلی وجود ندارد .
بلافاصله از سایت بلیطهایمان را برای شب چهارم رزرو می کنیم و راهی اقامتگاهمان می شویم. امروز نیمی از جزیره را دور زدهایم ، ناهار می خوریم و برای اولین بار در این مدت خواب نیمروزی شیرین را تجربه میکنیم . شب را کمی پاساژ گردی می کنیم، سپس به ساحل مرد ماهیگیر می رویم و قدم می زنیم . هوایی بهاری و دلپذیر است ،به تماشای مردم و دریا و ساحل زیبا می پردازیم .
روز سوم را به کامل کردن گشت دور جزیره میپردازیم از ساحل مرجان و ساحل سیمرغ دیدن می کنیم ، انصافا زیباست ، در کل کیش زیباست ، از فضای سبز ، و گلکاری و تمیزی خوبی برخوردار است ، راننده ها هم نسبت به بقیه شهرها با حوصله بیشتری رانندگی میکنند و بیشتر پایبند قوانین هستند ، پرنده ها هم احساس امنیت بیشتری دارند و در کل آرامش خوبی دارد و می تواند الگویی برای سایر شهرها باشد.
کیش دارای پتانسیلهای گردشگری فراوانی است که مخصوصا در سالهای اخیر به دلیل گرانی بی رویه نرخ ارز به مقصدی جذاب برای مردم تبدیل شده است و تور کیش طرفدار بسیاری دارد .در جزیره کیش هتلهای فراوانی برای هر نوع سلیقه موجود است . همچنین خانه های اجاره ای به راحتی در دسترس می باشد . تفریحات و سرگرمی هایی برای هر نوع سلیقه وجود دارد، تفریحات آبی کیش شامل پارک آبی، شاتل سواری، غواصی ،دولفیناریوم و ... است، اما متاسفانه قیمت هایشان گزاف است. در طول مسیر بنایی می بینیم که محصور است و در حال تخریب. بنایی بتنی با نمای سیمان سفید تگری و در و پنجره آلومینیومی. طبق توضیحات تابلو جلو آن ، نامش کیش الیت یا کاخ شاهی است که سال ۱۳۴۸ ساخته شده و سال ۱۳۵۱ به اتمام رسیده ، این بنا در سال ۱۳۸۷ در فهرست آثار ملی به ثبت رسیده ، اما در حال تخریب است و از مرمت آن خبری نیست . البته قبل از آن نیز مجموعه محصوری بود که ظاهراً محل اقامت و تفریح رییس جمهورها و شخصیتهای مملکتی است .
نیمه دیگر جزیره را کامل می کنیم و رکاب زنان به اقامتگاهمان می رویم . شب را نیز البته پیاده به گشت زنی در ساحل مرجان و سیمرغ می پردازیم. سری نیز به گذر مشاهیر می زنیم که کار خوب و زیبایی است. در برگشت به محل اقامتمان از آنجا که به بازار عربها نزدیک است سری نیز به آجا می زنیم که تقریبا شکل و شمایلی سنتی دارد و و همه جور وسایل برای فروش در خود دارد .
امشب دوستانی که توی جزیره لاوان با آنها دوست شده ایم به جمعمان اضافه میشوند. روز آخر را من و جناب دارایی به بازدید از بناهای تاریخی اختصاص میدهیم و قرار است آقای میری با دوستان اهوازیمان راهی بندرچارک شوند و از آنجا ادامه مسیر دهند . صبح با یکدیگر عکسی به یادگار می گیریم و خداحافظی میکنیم .
ابتدا به دیدار جاذبه درخت سبز می رویم . این درخت که به آن لور و انجیر معابد نیز گفته می شود از شاخص ترین و کهنسال ترین درختان جزیره به شمار می آید . تاجی بزرگ و پهن دارد و دارای برگهایی درشت و بیضی شکل است . ریشه های درخت که همچون ساقه هایی افشان و با پیچ و تاب در پیرامون تنه اصلی به سمت پایین کشیده شده است ظاهری پیچیده و مرموز به درخت می دهد .
بعد از آن سری به شهر تاریخی حریره و بندرگاه قدیمی می زنیم . این شهر تاریخی در شمال جزیره قرار دارد ، بیشتر دیوارها و طاق های آن دیده می شود و اثری از سقف های آن نیست ، قدمت آن را به زمان ساسانیان نسبت می دهند و عقیده براین است که ساکنان بندر سیراف پس از زلزله ویرانگر و خرابی کامل شهر به این جزیره مهاجرت کرده و این شهر را بنا نهاده اند .
سپس راهی آب انبار سنتی دوقلوی کیش میشویم ،با دیدن آب انبار ،عمارتها و بادگیرهای شهر یزد برایمان تداعی می شود . آب انبار از دو گنبد بزرگ و 5 بادگیر ساخته شده ، بادگیرها و دریچه های موجود بر روی گنبدها در تهویه هوا و خنک شدن آب درون مخازن موثر است . این آب انبار سنتی در سال 1372 با الهام گرفتن از سازه های سنتی یزد برای جمع آوری آب شیرین احداث گردیدکه باظهور دستگا ههای آب شیرین کن به زودی کاربری خود را از دست داد و به مکانی برای بازدید گردشگران تبدیل شد .
آقای میری زنگ می زند که به دلیل طوفانی بودن دریا امروز امکان رفتنمان نیست ، مثل اینکه قرار نیست از یکدیگر جدا شویم دوباره در ساحل به آنها ملحق می شویم و تازه یادمان می آید که شهر کاریز را ندیدهایم. تا غروب باهم هستیم و از لحظات آخر باهم بودنمان در کیش لذت می بریم، سرانجام ما به سمت فرودگاه حرکت میکنیم . دوچرخه هایمان را بسته بندی می کنند ، گیت پرواز فلایپرشیا باز میشود، آقایی که از دفتر فلای پرشیاست به سمتمان می آید ، می گوید دوچرخه های تان را نمی توانید ببرید ، بار حجیم است و فلان است و چنان است . می گویم دو روز پیش از دفتر کیش ایر استعلام گرفته ایم ، گفته اند مشکلی نیست ، بهانه میآورد و در نهایت عنوان میکند که ۴۰۰ هزار تومان کرایه اش می شود. متوجه می شویم که دعوا بر سر لحاف ملا نصرالدین است ، با چانه زدن به ۲۰۰ هزار تومان قانع می شود ، جالب اینجاست که شماره کارتی که می دهند تا پول را واریز کنیم به نام خودشان است.
توی هواپیما با یکی از خدمه ها در میان میگذاریم، میگویند توی فرودگاه شیراز از دفتر فلایپرشیا پیگیری کنید که دیگر عطایش را به لقایش می ببخشیم. از شیراز که خواستیم به بوشهر برویم آقای میری شخصا به ترمینال رفته ، بلیط را تهیه کرده و با گرفتن شماره راننده سر قیمت دوچرخه ها توافق کرده بود . او طبق تجربیاتش می گفت که اگر با راننده از قبل توافق نشود زمان حرکت قیمت بالایی می گویند که آن زمان در برابر کار انجام شده قرار گرفته ای و چاره ای هم نداری . جالب است !! مثل اینکه زمان خرید بلیط هواپیما هم باید شماره راننده هواپیما ( ببخشید خلبان ) را گرفت و سر نرخ حمل بار نیز توافق کرد .
و اینگونه سفرمان با دو چرخه با انتهای خودش می رسد .این را هم بگویم که مثل همیشه سعی کردیم سفری مسئولانه داشته باشیم ، یعنی اینکه : هیچ گونه زباله ای از خود برجای نگذاشتیم ، از ظروف و سفره یک بار مصرف استفاده نکردیم ، از مردم محلی غذا و سوغاتی خرید کردیم ، به رسم و رسوم و لباس و دین و مذهب مردم احترام گذاشتیم ، با مردم محلی محترمانه برخورد کردیم ، از پوشش مناسب استفاده کردیم ، قوانین راهنمایی و رانندگی را مو به مو اجرا کردیم. و خرسندم از اینکه توانستم برای اکثر دوستانی که در جنوب مهمانشان شدیم در شیراز میزبانشان باشم تا شاید گوشه ای از محبتشان را جبران کنم .
در پایان خدای را سپاس که توانستم با دوستانی یکدل و همراه سفری متفاوت را به سر انجام برسانم و تجارب ارزشمندی را به تجربه هایم اضافه کنم و نیز سپاس فراوان از شما خوانندگان جان که وقت ارزشمندتان را برای مطالعه این سفرنامه صرف نمودید و بنده را از نظراتتان بی نصیب نمی گذارید .
برخی از سفرنامه های پیشین من :
لبخند سرزمین سیام مسکنی بر شوکهای ارزی (سفرنامه پاتایا)
از کاخ اردشیر ساسانی تا سواحل نیلگون خلیج فارس
آبشار فدامی شاهکار خلقت در دل بیابان
گشت و گذاری در ییلاقات بی مثال شمال و شمال غرب کشور
هیجان در تنگه های زاگرس (سفرنامه یاسوج )
بندری همیشه بهار با مردمانی خونگرم (سفرنامه چابهار )
نویسنده: نظریان
اینستاگرام من : nazarian_ghasem@