من پارسا، 11 سال دارم و از سفرم به کاشان می نویسم

4.6
از 30 رای
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
من پارسا، 11 سال دارم و از سفرم به کاشان می نویسم
آموزش سفرنامه‌ نویسی
21 اردیبهشت 1403 12:00
60
771

سلام دوستای عزیزم.من پارسا هستم.11 سال دارم.و عاشق حیوانات و سفر هستم.برای اثبات عشقم به سفر همین بس که وقتی 5 روزه بودم اولین سفرم رو در کریر CAREER  نوزادی به همراه مادر و پدرم شروع کرده ام. ( فکر کنید مادر و پدر به من گفتند پارسا میایی بریم سفر؟ منم گفتم بعله... چرا که نه؟؟ هه هه هه ) 

من حامی حیوانات هستم و به روش های مختلف پیگیر وضعیت انقراض و حمایت از حیوونا هم هستم. پدرم خیلی وقتها در ماموریته. و من و مامانم با هم کلی تفریحات مختلف داریم که انجام بدیم.یکی از اون تفریحات سفر هست. این سفرنامه، مربوط به سفر 25 خرداد 1402 من و مامانم به کاشان و کویر ابوزیدآباد هست.خب اول سفرنامه این نکته رو بگم که مادر همیشه مشغول من، دو سه روز قبل از سفر به من می گفت راجع به اینکه واسه سفر به کاشان و کویر چه کارهایی و چه چیزهایی لازمه، برو از طریق گوگل سرچ کن  بخون و یادداشت کن. منهم که سرچ می کردم با سایت لست سکند آشنا شدم. می دونید ؟ اولش چون اسمش لست سکند بود فکر کردم یه سایت انگلیسی باشه. بعد دیدم که نههههه ... فارسی هست و خیلی خوشحال شدم.

توی سایت دیدم که می تونم با خوندن سفرنامه ها بفهمم جایی که میخوام برم چه جورجاییه.  با خودم فکر کردم: آیا هیچ مامان و فرزندی نمیخوان مثل من و مامانم برن کویر؟  بدون تور کویر؟؟ خب شاید بخوان. و تجربه منم به درد یه مسافر دیگه بخوره.  بعد به ذهنم رسید که خودم هم برای اولین بار سفرنامه خودم رو بنویسم و تو سایت بذارم. بنابراین این سفرنامه متولد شد.

من و مامان توی این سفر به سه جای مهم سفر کردیم:

1- کاشان و دیدنی های قشنگش

2- ابوزیدآباد و کویر زیبای سیازگه

3- شهر زیرزمینی اویی در نوش آباد

چند روز قبل از سفر  من یه  لیست تهیه کردم و در اون برنامه سفر و  لیست تمام جاهایی که  برای دیدن دوست داشتیم و لوازم لازم برای سفر کویری و مسافت ها رو نوشتم. اولین بارمون بود می خواستم سفر کویری بریم.

لیست قبل از سفر

لیست قبل از سفر

در سفر قبلی با مامان به شهر بیجار رفته بودیم که بابا در اون منطقه در شهر زیبایی بنام یاسوکند در ماموریت بود (کاش سفرنامه اون رو هم میتونستم بنویسم) در اون سفرحشرات موذی حسابی تن من رو مورد نوازش قرار داده بودند بنابراین در این سفر،‌اولین چیزی که در لیست نوشتیم اسپری دورکننده حشرات بود. من و مامان یه کیف کوچیک داریم واسه مسافرت هامون همیشه همراه ما هست. چیزای داخل اون کیف رو معمولا دستکاری نمی کنیم. فقط قبل از سفر چک شون می کنیم و بنا به شهری که میخواهیم برویم وسایل داخل اون رو تجهیز می کنیم.  اون کیف رو هم چک کردم . ما توی اون کیف این وسایل رو گذاشتیم:نخ و سوزن- قیچی کوچک- چراغ قوه- دارو- اسپری قبل و بعد از گزش حشرات- واکس- پماد سوختگی- مسواک و خمیردندان اضافه – شوینده- الکل و ِژل شستشو- اسپری بدن- یه چند تا لوازم بهداشتی آرایشی مامان. که همیشه تو سفرهامون با ماست.

کیفِ همیشه همراه

کیفِ همیشه همراه

ما وقتی می خوایم به سفر زمینی بریم همیشه همراه مون یه تعداد خوراکی و اسباب بازی ,  لوازم و چیزایی واسه کادو دادن می بریم (مثلا لوازم تحریر- جوراب- روسری- بدلیجات). تا اگه در مسیر به کودکانی برخورد کردیم که بخوایم بهشون کادو بدیم،‌ دستمون خالی نباشه. مثلا وقتی سفر خارج از کشور زمینی میریم, کمی آجیل ایرانی می بریم. یا گز و سوهان.  و گاهی به افرادی که بهشون بر میخوریم تعارف می کنیم. اینجوری از ما یه خاطره خوب واسه اون افراد میمونه. بنابراین یه بسته از چیزایی که مناسب کادو دادن باشه هم آماده کردیم.

مامان چهارشنبه ماشین رو از لحاظ سلامت و بنزین و اینا چک کرد. و از طریق سایت‌ها در یک روستا بنام کاغذی یه اقامتگاه بنام خانه ی بومگردی کدخدا بهزاد رو به مبلغ شبی 455.000 تومان رزرو کرد. این اقامتگاه در نزدیکی کویر ابوزیدآباد قرار داشت.

آخر شب وسایل رو داخل ماشین گذاشتیم. که صبح زود توی راه پله باعث ایجاد سر و صدا نشیم و در ضمن بتونیم زود حرکت کنیم. چند تا بطری آب و خاکشیر وتخم شربتی رو هم داخل فریزر گذاشتیم. تا طی سفر نوشیدنی داشته باشیم. دیگه صبح زود که بیدار شدیم فقط فلاسک چایی رو پر کردیم و بطری ها رو از فریزر برداشتیم. پنج شنبه صبح ساعت 6 با وسیله شخصی از تهران به سمت کاشان حرکت کردیم. این فاصله 244 کیلومتره.

برای رسیدن به کاشان ما باید از اتوبان تهران-  قم استفاده می کردیم. بعد از عبور از کنار شهر قم (داخل شهر نرفتیم) به مجتمع خدمات رفاهی گردشگری مارال ستاره رسیدیم.مارال ستاره چند سالن داره. که اسم های مختلفی روی اون ها گذاشته شده. ما در سالنی صبحانه خوردیم که فضای سنتی داشت و مجسمه یک شیر جلو اون بود.

مجموعه سنتی مارال ستاره
مجموعه سنتی مارال ستاره

 صبحانه سلف سرویس بود. راستش رو بگم من صبحانه شون رو دوست نداشتم اما چون مامان از بچگی یادم داده تو سفر غر زدن ممنوع هست دیگه یه جوری خوردم.  صبحانه جالب نبود اما فضای داخل سالن قشنگ بود.

منوی صبحانه
منوی صبحانه
فضای داخلی رستوران سنتی مارال ستاره
فضای داخلی رستوران سنتی مارال ستاره
میز <span class=
میز نوشیدنی رستوران سنتی مارال ستاره
میز صبحانه گرم رستوران سنتی
میز صبحانه گرم رستوران سنتی
حیاط رستوران سنتی-   آخه حتما باید بهمون بگن ؟!
حیاط رستوران سنتی- آخه حتما باید بهمون بگن ؟
توی حیاط پشتی رستوران داشتم می چرخیدم این حشره خوشگل رو دیدم. 
توی حیاط پشتی رستوران داشتم می چرخیدم این حشره خوشگل رو دیدم. 

بعد از صبحانه بسمت کاشان حرکت کردیم. کنار اتوبان تهران به کاشان یه جاده  هست که دو طرفه است و اسمش جاده قدیم کاشان هست. موازی با اتوبان,  اون جاده هم به سمت کاشان میره.  

اتوبان و جاده  تهران- کاشان موازی با هم
اتوبان و جاده تهران- کاشان موازی با هم

 حدود یک ساعت بعد به شهر کاشان رسیدیم.

ورودی شهر کاشان از اتوبان

ورودی شهر کاشان از اتوبان

کاشان در این تاریخ خیلی گرم بود. و آفتاب هم با شدت خیلی زیاد و بی رحمانه می تابید. اول به تپه سیئلک رفتیم. هزینه ورودی تپه 10.000 تومان بود . پارکینگ نداشت .ولی جای پارک داشت و خیلی خلوت بود. ما ماشین را جلو درب محوطه باستانی پارک کردیم.

تابلو توضیحات تپه سییلک
تابلو توضیحات تپه سییلک

 این تپه  یک تمدن 8000 ساله را نشان می دهد ( 8000 سال به نظر من خیلی زیاده. فکر کنید! من فقط 11 سالمه. بعد اون تمدن 8000 ساله ست!). تپه سیئلک یه موزه داره که در اون موزه اشیایی که از تپه کشف شده رو نمایش دادن. اون وسایل مربوط به عصر آهن تا 3000 سال قبل بودند. 

داخل موزه راهنمای گردشگری صوتی هم موجود بود. ما تا حالا از این راهنماهای صوتی ندیده بودیم. و من خیلی ذوق داشتم که بتونم یکی از اونا رو تست کنم و بدونم چه جوری کار میکنن. مامان 100.000 تومان به خانم مسئول موزه پرداخت کرد و ما یه وسیله صوتی از ایشون تحویل گرفتیم.  وسیله صوتی رو روی تابلو کنار هر اثر قرار میدادیم از طریق هدفون یا اسپیکر اثر تاریخی رو توضیح میداد.ما هدفون نگرفتیم و با اسپیکر با صدای بلند صحبت های راهنمای صوتی رو گوش می دادیم.

راهنمای صوتی و زبان هایی که میتونه صحبت کنه. زیرش هم هدفون ها قرار داره
راهنمای صوتی و زبان هایی که میتونه صحبت کنه. زیرش هم هدفون ها قرار داره
سمت چپ عکس, دستگاه صوتی راهنمای گردشگری داخل جعبه قرار داره. اندازه یک موبایل هست.
سمت چپ عکس, دستگاه صوتی راهنمای گردشگری داخل جعبه قرار داره. اندازه یک موبایل هست.

تپه سیلک شش دوره تاریخی رو به ما نشون میداد. از دوره اول تا دوره ششم میشد رشد بشر رو دید. ابزارها ابتدای تمدن خیلی ساده بودند. سفال ها خیلی ساده و ابتدایی . و تا پایان دوره ششم که سفال ها نقش و نگار داشتند و وسایل تزیینی فلزی هم زیاد معرفی شده بود.

فضای داخل موزه سییلک
فضای داخل موزه سییلک
ببینید توی موزه چی دیدم! پیرسینگ لب! جالبه! مگه نه؟

ببینید توی موزه چی دیدم! پیرسینگ لب! جالبه! مگه نه؟

از این موزه جذاب خارج شدیم و به سمت تپه باستانی رفتیم. دو تا خمره خیلی بزرگ در یک فضای شیشه ای نگهداری میشد. که راهنمای گویا برای ما توضیح داد که به صورت اتفاقی از حیاط منزل یک آقا در شهر کاشان کشف شده. داخل اون دو تا خمره دو تا اسکلت قرار داشت. اون اسکلت ها برای دفن داخل اون خمره ها قرار گرفته بودند و مربوط به دوره اشکانیان بودند.

خمره های تپه سییلک و اسکلت های داخل آن

خمره های تپه سییلک و کمی از من! 

برای بالارفتن از تپه , پله های چوبی وجود داره. من و مامان در حالیکه داشتیم از گرما تبخیر می شدیم پا روی پله ها گذاشتیم و کنار هر تابلو هم اون راهنمای گویا به ما توضیح میداد که چه اثری رو می بینیم. 

پله های چوبی تپه سییلک , در این عکس  منم هستم و تقریبا یک سوم از من به دلیل گرما تبخیر شده (هههههههه)

پله های چوبی تپه سییلک , در این عکس منم هستم و تقریبا یک سوم از من به دلیل گرما تبخیر شده

از روی تپه,  همه ی شهر دیده میشه. خیلی منظره قشنگی بود. 

از روی تپه,  همه ی شهر دیده میشه. خیلی منظره قشنگی بود. 

بازدید از تپه که تموم شد برگشتیم به موزه و راهنمای صوتی رو به خانم مسئول موزه پس دادیم. و کمی در داخل موزه خنک شدیم و بدو بدو رفتیم سوار ماشین شدیم. چرا بدو بدو؟ چون از شدت گرما نزدیک به نقطه ذوب بودیم.  خاکشیر و تخم شربتی  هایی که از تهران برده بودیم در اون لحظه به دادمون رسید.  از تپه که خارج شدیم یه اتوبوس گردشگر چینی برای بازدید وارد محوطه تپه شدند .

از تپه بسمت مرکز و محوطه قدیمی شهر حرکت کردیم. در حالیکه کولر ماشین روی درجه 1000 روشن بود و باد داشت مارو میبرد. اینقدر که گرم مون شده بود. ( تازه فهمیدم وقتی شاعر میگه هوا بس ناجوانمردانه سرد است یعنی چی..... هوای کاشان در اون فصل سال بس ناجوانمردانه گرم بود) در مرکز شهر ماشین رو تو خیابون علوی پارک کردیم. 

  

تابلو خیابان علوی  (و قسمتی از افسانه مرد کونگ فو کار روی بیلبورد )
تابلو خیابان علوی  (و قسمتی از افسانه مرد کونگ فو کار روی بیلبورد )
تابلوی دیدنی های خیابان علوی

تابلوی دیدنی های خیابان علوی

مامان رفت از یه سوپر مارکت یه جعبه مقوایی بگیره. بازش کنیم بذاریم رو شیشه ماشین تا ماشین یه کمی کمتر گرم بشه. آقای سوپری یک تکه مقوا اندازه یه کاغد A4 داد دست مامانم. و مامان طفلکی مونده بود اون تیکه مقوا رو کجای شیشه بذاره؟   اومدیم از صندوق عقب یه ملافه برداشتیم و رو شیشه ماشین پهن کردیم. شاید بتونیم ماشین رو از گرما نجات بدیم. ( حتما در سفرهای تابستونی سایبون و چیزایی که بتونه جلو آفتاب رو بگیره ببرید) از یه مغازه نوشیدنی سنتی گل محمدی و خاکشیر خریدیم و خوردیم. 

مغازه که <span class=
مغازه که نوشیدنی خریدیم

سوغاتی های خوشگل و خوشمزه مغازه

سوغاتی های خوشگل و خوشمزه مغازه  اول خواستیم خانه عامری ها را ببینیم.خانه عامری ها به هتل تبدیل شده.بازدید ازش 40.000 تومان هزینه داره. . ما ندادیم  و نرفتیم داخل. همون جلو در دیدیم. 

حیاط خانه عامری ها که هتل شده.

حیاط خانه عامری ها که هتل شده.

رو به روی هتل عامری ها،  حمام تاریخی سلطان میراحمد هست.این حمام یادگار دوران صفویه هست. اسمش رو هم به خاطر امامزاده میراحمد که در کنارش قرار داره،‌گذاشتند. که بقول بزرگترها: شاهکار معماریه‌! یه شاهکار واقعی. پشت بام حمام یکی از زیباترین بام های گنبدی شکل در ایران هست.

عکس پشت بام رو از اینترنت گرفتم. چون ما روی پشت بوم نرفتیم.
عکس پشت بام رو از اینترنت گرفتم. چون ما روی پشت بوم نرفتیم.

داخل حمام خیلی خیلی زیبا و بسی خنک بود. مامان تو یه قسمتی از حمام که فرش پهن کرده بودند نماز خوند. منم حموم رو گشتم. یه خانواده اومده بودند بازدید و یه راهنما داشتند. من دنبال اونا رفتم و از صحبت های راهنما کلی استفاده کردم. نماز مامان که تموم شد مامان رو بردم و حموم رو بهش نشون دادم و صحبتهای اون راهنما رو هم به  مامان گفتم. و مامان کلی ذوق کرد که من چقدر با سوادم !‌ بعدش با خودم فکر کردم که این حمام در اون لحظه که ما بازدیدکننده ها همگی اونجا ایستادیم, تنها حمامی بود که زن و مرد همزمان داخل اون هستند!

فضای زیبای حمام سلطان میراحمد

فضای زیبای حمام سلطان میراحمد

این عکس رو هم از اینترنت گرفتم. به دو دلیل اول اینکه کیفیت عکسای دوربین گوشی من و مامانم توی بعضی وضعیت ها مثل نورکم, خوب نمیشه.دوم اینکه عکس گوشی موبایل هیچ وقت نمیتونه تموم اون زیبایی ها رو یکجا نشون بده.

این عکس رو هم از اینترنت گرفتم. به دو دلیل اول اینکه کیفیت عکسای دوربین گوشی من و مامانم توی بعضی وضعیت ها مثل نورکم, خوب نمیشه.دوم اینکه عکس گوشی موبایل هیچ وقت نمیتونه تموم اون زیبایی ها رو یکجا نشون بده.

حمام زیبا

حمام زیبا

از حموم که بیرون آمدیم به سمت خانه بروجردی رفتیم. که چند قدم پیاده از حمام فاصله داشت. راهنمای خانه بروجردی به ما توضیح داد که ساخت خانه  18 سال طول کشیده. از سال 1292 تا 1310 هجری قمری  ( من سال های قمری رو زیاد نمی شناسم. ) راهنما توضیح داد ساخت این خونه ی زیبا یک داستان عاشقانه داره. یه آقا بنام  سید حسن  نطنزی، که یه  تاجر ثروتمند مقیم کاشان بوده، عاشق دختر یه خانواده پولدار و اصیل به نام خاندان طباطبایی میشه.. طباطبایی ها بسیار پولدار و تاجر فرش بودند و صاحب زیباترین خونه تاریخی ایران .

 سید حسن به خواستگاری میره و پدر دختر شرط رضایت دادن به این ازدواج رو ساختن یه  خونه  در نزدیکی و همتراز با خونه خودشون (طباطبایی ها) توسط داماد اعلام میکنه. آقای نطنزی هم این خونه رو به عشق عروس خانوم میسازن. البته قبل از تکمیل خونه با دختر آقای طباطبایی ازدواج میکنند و مدتی در منزل پدر خانم زندگی میکنند. تا این خونه ساخته بشه.  ضمنا این خونه لوکیشن سریال جیران (محل زندگی عباس میرزا برادر ناتنی ناصرالدین شاه و مادرش خدیجه چهریقی ) بوده.

 خانه بروجردی ها یعنی اگه من در زمان این ازدواج عاشقانه زندگی میکردم می تونستم به همین راحتی توی حیاط خونه ی عروس و داماد ،‌بدو بدو کنم؟ و  به همه ی اتاق ها سر بکشم؟‌ توی این عکس من رو می بینیدکه از شدت گرما یه شال انداختم رو سرم تا کمتر آفتاب بزنه تو سرم. خخخخخخخ
خانه بروجردی ها

یعنی اگه من در زمان این ازدواج عاشقانه زندگی میکردم می تونستم به همین راحتی توی حیاط خونه ی عروس و داماد ،‌بدو بدو کنم؟ و  به همه ی اتاق ها سر بکشم؟‌ توی این عکس من رو می بینیدکه از شدت گرما یه شال انداختم رو سرم تا کمتر آفتاب بزنه تو سرم. خخخخخخخ. از خانه ی داماد به خانه ی پدرزن می رویم یعنی به خانه ی طباطبایی . میگن که خانه طباطبایی عروس خانه های تاریخی ایران است.

خانه نزدیک به 5000 متر مربع هست.( خیلی بزرگه هاااااا! فکر کنید! خونه ما حدود  100متره! خخخخ) ساخت منزل ده سال طول کشیده. و به دلیل اینکه آقای طباطبایی تاجر فرش بودند, سقف اتاق ها مثل طرح فرش, گچبری و آینه کاری شده .  حالا ما که فرش هم توی اون خونه  ندیدیم ولی اونجا نوشته بود که طرح فرشهایی که کف اتاق ها پهن میشده برگرفته از گچ بری و آیینه کاری های سقف اتاق بوده و اینجوری تقارن در سقف و کف ایجاد میشده. طرح دیوارهای مقابل هم با  همدیگه متقارن بود. ( یاد درس تقارن در کتاب ریاضی پنجم دبستان مون افتادم.) این خونه هم 4 تا ایوان , بادگیر , سرداب  و مانند همه ی منازل قدیمی, اندرونی و بیرونی داشت. 

خانه طباطبایی (اونم منم اون کنار در حال جست و خیز در خونه طباطبایی . انگار خونه ی عموی منه!  پای چپمم در دمای 41 درجه ذوب شده و در عکس دیده نمیشه. خخخخ)
خانه طباطبایی (اونم منم اون کنار در حال جست و خیز در خونه طباطبایی. انگار خونه ی عمومه! پای چپمم در دمای 41 درجه ذوب شده و در عکس دیده نمیشه. )

این خونه هم لوکیشن سه تا سریال هم بوده: قبله عالم- بانوی عمارت و جیران (محل سکونت کفایت خاتون در سریال جیران)

 

سریال قبله عالم و خانه طباطبایی ها

سریال قبله عالم و خانه طباطبایی ها

کفایت خاتون در سریال جیران در خانه طباطبایی ها

کفایت خاتون در سریال جیران در خانه طباطبایی ها

 بعد از دیدن این خونه ی زیبا اومدیم بیرون و  از یه بازارچه خیلی زیبای قدیمی رد شدیم. در حین عبور از بازارچه یه یادگاری از کاشان خریدم. آهنربای طرح خانه طباطبایی واسه روی در یخچال خونه.

 

بازارچه
بازارچه
بازارچه
بازارچه

در محوطه  خونه های تاریخی یک درشکه  دیدیم و من به مامان پیشنهاد کردم سوار بشیم. قیمت درشکه سواری 100.000 تومان بود. اما  من و مامان حسابی چونه زدیم و  80.000 تومان دادیم و سوار درشکه شدیم و تو خیابونهای قدیمی  همون اطراف دور زدیم. واقعا حال و حسی داشت که اصلا نمی تونم بگم. انگار که من در زمان قاجار زندگی می کردم. با خودم فکر می کردم کاش مامانم یه لباس قاجاری تنش بود با روبند سفید و منم یه لباس با طرح بته جقه. و با درشکه مثلا از منزل خودمون به منزل پدر و مادربزرگ می رفتیم.  (یاد عباس میرزا و خدیجه چهریقی افتادم.)

سوار درشکه شدم و حس کردم یک شاهزاده قاجاری ام.!

سوار درشکه شدم و حس کردم یک شاهزاده قاجاری ام.!

وقتی اومدیم سوار ماشین بشیم دیدیم دمای ماشین 41 درجه است. که دمای خیلی زیادیه. واقعا ماشین عین فر شده بود. فکر میکنم اگه خمیر یکی از شیرینی های خوشمزه مامان رو تو ماشین می گذشتیم ظرف 45 دقیقه یک عدد کیک خوشمزه داشتیم. درضمن ما اونجا یه چیز کوچولو در حد بستنی و نوشیدنی لیمویی هم خوردیم.! کمی در خیابان های کاشان چرخیدیم. و دیدیم که بافت قدیمی کاشان ده ها خانه ی زیبا دارد که واقعا باید چند روز در این شهر ماند و از تمام زیبایی های کاشان لذت برد.

تکرار زیبایی در شهر کاشان
تکرار زیبایی در شهر کاشان

 

این تابلو در بیشتر مناطق سنتی نصب شده و  خیلی کاربردی بود. چون کوچه به نظر پهن می اومد. یکی دو <span class=

بازهم مامان خواست بره تو کوچه ولی این تابلو کمک میکرد که اینکار رو نکنیم.چون کوچه باریک میشه و ممکنه نتونید از کوچه خارج بشید. آفرین به شهرداری کاشان. ضمنا به جذابیت دیوار کاهگلی هم توجه کنید... خیلی قشنگه به خدا. این تابلو در بیشتر مناطق سنتی نصب شده و  خیلی کاربردی بود. چون کوچه به نظر پهن می اومد. یکی دو بار هم مامان خواست بره تو کوچه ولی این تابلو کمک میکرد که اینکار رو نکنیم.چون کوچه باریک میشه و ممکنه نتونید از کوچه خارج بشید. آفرین به شهرداری کاشان. ضمنا به جذابیت دیوار کاهگلی هم توجه کنید... خیلی قشنگه به خدا.

حالا دیگه تصمیم داشتیم به ابوزیدآباد بریم. برای رفتن به ابوزیدآباد باید خودتون رو به میدون بسیج برسونید . در ابتدای خیابان بارفروش, وارد خروجی ابوزیدآباد, یعنی جاده ی بادرود شوید. جاده باریک و دو طرفه ست. از اینجا تا ابوزیدآباد 25 کیلومتر راه است.

بلوار <span class=
بار فروش خروجی ابوزیدآباد

خانم دوست مامان هم توی عکس هستند. که الان توضیح میدم. توی اون گرمای شدید , لب جاده,  یه خانم وایساده بود با زنبیل و خرید. مامانم ایشون رو سوار کرد. تا ابوزیدآباد دو تایی با هم صحبت می کردند و گل می گفتند و گل میشنیدن.  منم باغ های پسته دو طرف جاده رو نگاه می کردم.  تا رسیدن به ابوزیدآباد؛ از دو روستا رد شدیم. روستاهای علی آباد و ریجن.

ورودی ابوزیدآباد

ورودی ابوزیدآباد

ابوزید آباد سبز و قشنگه و مردم هم به زبان خاصی صحبت می کنند. دور یه میدون اون خانم پیاده شدند و کلی هم مارو دعوت کردند بریم منزل شون و در آخر با دعای فراوان و مهر و محبت,  رفتند.  توی ابوزیدآباد به مامان کمک کردم بنزین زدیم.. دقیقا در کنار پمپ بنزین یک هایپرمارکت خیلی بزرگ بود. که هر چی دوست داشتیم و لازم داشتیم رو داشت. یه کم خرید کردیم .

هایپر ابوزیدآباد که خیلی هم کامل بود. و همه چی داشت.

هایپر ابوزیدآباد که خیلی هم کامل بود. و همه چی داشت.

طبق نقشه رفتیم به سمت روستای کاغذی که خیلی نزدیک به ابوزیدآباد بود. و تقریبا میشه گفت یکجا هستند  و خانه بومگردی کدخدا بهزاد رو پیدا کردیم. 

خانه بومگردی کدخدا بهزاد

خانه بومگردی کدخدا بهزاد

 یه آقایی بنام آقای عرب مسئول اقامتگاه  بودند. برامون آب یخ و هندونه آوردند. خونه هم خیلی تمیز و مرتب بود.  خونه برای من و مادرم خیلی بزرگ بود. میزبان بی نهایت مهربان بود و همه کاری برای راحتی مهمون ها می کرد. وسایل رو از ماشین پیاده نکردیم. فقط رفتیم داخل خونه و استراحت کردیم. داخل خونه ساکت و مرتب و تمیز و فضا دلنشین بود. جالب اینکه لازم نبود کولر روشن بشه و داخل خونه خنک بود.

داخل خانه بومگردی

داخل خانه بومگردی

داخل خانه بومگردی

داخل خانه بومگردی

آقای کدخدا بهزاد به مامانم زنگ زدند و گفتند ساعت 6 عصر حاضر باشیم بریم کویر. ما هم یه کمی استراحت کردیم. مامانم کلاس آنلاین داشت . سر کلاسش حاضر شد. منم تبلت بازی کردم.

مامان سر کلاس آنلاین. موبایلش روبروشه.روی یک پایه چوبی. اینترنت هم عالی بود.

مامان سر کلاس آنلاین. موبایلش روبروشه.روی یک پایه چوبی. اینترنت هم عالی بود.

در همین حالها، آقای عرب واسه مادرم چایی آورد و مامان خیلی از دیدن چای خوشحال شد.  ساعت 6 حاضر شدیم بریم کویر. لباس مناسب کویر پوشیدیم. یعنی:  شلوار بلند, دمپایی, کلاه . کرم ضد آفتاب هم زدیم. آب خنک هم برداشتیم. سر راه آقای کدخدا بهزاد رو سوار کردیم و ایشون گفتند به سمت سیازگه برویم. برعکس تصور من,آقای کدخدا بهزاد یک آقای جوان بود و خیلی  هم مهربان بودند.

از مسیر میدان امام حسین- بلوارامام خمینی - میدان الزهرا دیگه جاده بسمت کویر شروع شد. طی مسیر تابلو راهنما مرتب  هست. فقط باید بدونید وقتی جاده دو راهی میشه شما راهی رو که به سمت سیازگه هست انتخاب کنید.یک دو راهی هم به نام چاه عروس و سیازگه هست. که برای رفتن به سمت چاه عروس ماشین آفرود لازم هست. و راهش هم طولانی تره. که ما اون طرف رو نرفتیم.

دوراهی مسیر سیازگه و تابلوهای راهنما

دوراهی مسیر سیازگه و تابلوهای راهنما

 

رسیدیم به گیت بازرسی کویر سیازگه.مسئول گیت یه آقا بنام آقا عباس بودند. ورودی دادیم ( 30.000 تومان) و وارد منطقه کویری شدیم.

 

 

گیت ورودی سیازگه. و مسئول  مهربونش عباس آقا

گیت ورودی سیازگه. و مسئول  مهربونش عباس آقا

همینکه جاده کویری شد یهو مادرم فریاد زد پارسا... تو جاده رو نگاه کن. خدایا من چقدر خوشبخت بودم. یه بزمجه کوچک داشت از عرض جاده رد میشد. من و آقای کدخدا بهزاد پیاده شدیم و کلی توی شن ها دویدیم. تا من بتونم بزمجه رو از نزدیک ببینم. یه اعتقاد در بین مردم کویر وجود داره که میگن حیوان کویر به شما آسیب نمیزنه مگه اینکه شما اول بهش آسیب بزنید.

 

در این عکس من و آقای کدخدا بهزاد زدیم به دل کویر تا حیوانات رو از نزدیک ببینیم.

در این عکس من و آقای کدخدا بهزاد زدیم به دل کویر تا حیوانات رو از نزدیک ببینیم.

شدت آفتاب کم شده بود و ما راحت به کویر رفتیم. کویر خیلی خیلی قشنگ بود. واقعا داشتیم ازش لذت می بردیم.

 

کویر زیبا و آرام

کویر زیبا و آرام

 

توی کویر دارن یه اکو کمپ میسازن که به نظر من کار خوبی نبود. چون کویر رو خراب می کنه. 

 

کمپ در حال ساخت در کویر

کمپ در حال ساخت در کویر

 

غروب زیبای کویر

غروب زیبای کویر

 

آقای کدخدا بهزاد مارو برد کنار اکو کمپ و من و مامان,  مهمان خانواده ای شدیم که نگهبان اکو کمپ بودند. یه موتور 4 چرخ مخصوص کویر داشتند. یه کمی تنظیم لازم داشت. پسرشون درستش کرد و راش انداختن و من رو مهمون کردند و سوارش شدم. خیلی تفریح  خوبی بود. مامانم هم روی حصیری که  اون خانم و آقا پهن کرده بودند نشسته بود و  با اونها صحبت میکرد و چایی میخورد. اون خانم و آقا یه مقدار میوه داشتند که گفتند از درخت حیاط خونه شون در ابوزید آباد چیدن . میوه ها رو به ما دادند. مامان هم از تهران شیرینی و شکلات و میوه برده بود که به اون خانواده محترم هدیه داد. یه تور هم اومده بودند. برنامه های شاد داشتند, آتیش روشن کرده بودند و جوجه کباب درست می کردند. منم با همسن های خودم از اون تور دوست شدم و شن بازی میکردم.

آتیش که تور درست کرده بودند

آتیش که تور درست کرده بودند

 

 متاسفانه بعضی جاها تو کویر مردم زباله ریخته بودند. این صحنه ها خیلی ناراحت کننده ست. من و مامان همیشه موقع رفتن به طبیعت کیسه زباله و دستکش برای جمع اوری زباله همراهمون هست. ولی تصورمون این بود که در کویر زباله نریخته باشه. چیزی نداشتیم.که بتونیم زباله ها رو جمع کنیم.

 

صحنه غم انگیز آلودگی کویر

صحنه غم انگیز آلودگی کویر

از اون تور خداحافظی کردیم و با کدخدا بهزاد به جایی رفتیم که بتونیم بدون نور اضافی آسمان رو ببینیم و این تجربه خیلی زیبا بود. من از قبل تو تبلتم یه برنامه به نام Star Walk 2 نصب کرده بودم. که ستاره های آسمون رو بهمون معرفی میکنه. تازه صورت های فلکی رو هم میگه که کجای آسمونن. 

با اونم یه کمی آسمون شب کویر رو دیدیم و خواستیم به سمت ابوزیدآباد برگردیم. وقتی به ابوزیدآباد رسیدیم آقای کدخدا بهزاد خداحافظی کردند و رفتند. ایشون بسیار مطلع و با دانش بودند. و خیلی در مورد کویر به ما اطلاعات خوبی دادند.من و مامان پیگیر شدیم کجا شام بخوریم. به ما آدرس یه رستوران به نام خاتون توی شهر کاشان رو دادند.دوباره مامان رانندگی کرد تا کاشان.

قبل از رفتن داخل رستوران مامان یه ظرف بزرگ آب از ماشین درآورد. و دست و پامون رو  شستیم. واقعا با اون لباس کویر من نمی تونستم برم تو رستوران.  دمپایی ها رو با کفش عوض کردیم. منم لباس هام که خیلی توشون شن رفته بود. همه رو عوض کردم. رستوران خاتون خیلی بزرگ و شیک و تمیز بود. غذاهاشون خیلی خیلی خیلی خوشمزه بود. ما هم ناهار نخورده بودیم و حسابی گشنه بودیم. غذا سفارش دادیم. کارکنان مودب رستوران پیش غذا برامون آوردن. بعدشم غذا. که واقعا طعم و عطرش بی نظیر بود.

بعد اومدیم سوار ماشین شدیم. و طبیعتا باید برای خواب بر می گشتیم ابوزیدآباد و خانه بومگردی. ولی مامانم از شدت خستگی چشماشو چند دقیقه بست. و بعد از چند دقیقه گفت من نمی تونم تا ابوزید آباد دوباره رانندگی کنم. و برگردیم به خانه بومگردی.  مامانم حق داشت . از ساعت 6 صبح مشغول رانندگی بود. ( مامانم خیلی خوبه به خدا)کاش من رانندگی بلد بودم. کاش بزرگتر بودم.گفتیم خب چیکار کنیم؟مامان گفت صبر کن ببینم جایی دور و برمون هست بگیریم؟ با سرچ  دیدیم یه هتل از این خونه های قدیمی همون نزدیکی هاست. به نام سرای آقا محمد افتخار. شبی 400 هزار تومان بود. 

مامان آنلاین رزرو کرد و  با استفاده از نقشه متوجه شدیم اون خونه قدیمی فقط چند صد متر با رستوران فاصله داره. و کمتر از پنج دقیقه. اقامتگاه یه خونه 150 ساله بود. که نوه های آقا محمد افتخار اون رو به هتل تبدیل کرده بودند.  اقامتگاه داخل یه کوچه بود و پارکینگ نداشت ولی جلوی درب دوربین نصب کرده بودند. ماشین رو جلو درب گذاشتیم. و یه ساک کوچولو برداشتیم بردیم تو اقامتگاه. کاشان شهر امن و خوبی هست و نگرانی تو شهر کاشان بی مورده. مردم شهر همیشه آماده کمک به مسافرها هستند و  خیلی مهربانند.

 این عکس از اینترنت گرفته شده.گفتم که گوشی های ما تو نور ضعیف عکس خوب نمیندازه. ما شب رسیدیم و مامان خیلی خیلی خسته بود. شارژ تبلت منم تموم شده بود. عکس از شب هتل محمد افتخار ننداختیم. واسه اینکه حال و هوای شب هتل رو به شما نشون بدم این عکس رو گذاشتم.
سرای محمد افتخار- این عکس از اینترنت گرفته شده.

گفتم که گوشی های ما تو نور ضعیف عکس خوب نمیندازه. ما شب رسیدیم و مامان خیلی خیلی خسته بود. شارژ تبلت منم تموم شده بود. عکس از شب هتل محمد افتخار ننداختیم. واسه اینکه حال و هوای شب هتل رو به شما نشون بدم این عکس رو گذاشتم. خانم و آقای مسئول هتل خیلی مهربون بودند. هتل خیلی با صفا بود. حیاط دلباز و بزرگ داشت. تو حیاط هم درخت انگور و انار بود. با تخت هایی که میشد روشون نشست و لذت برد. برای مامانم چایی آوردند.و مامان خیلی خوشحال شد. منم رفتم حموم. اینقدر حمومش خوب بود که اصلا دوست نداشتم از حموم بیرون بیام. البته توجه کنید که حمام حوله و شامپو نداشت. ما واسه خودمون رو استفاده کردیم.

 

حمام و سرویس بهداشتی سرای محمد افتخار

حمام و سرویس بهداشتی سرای محمد افتخار

اتاق مون کوچولو و دنج و دلنشین بود. دوست داشتم اونجا خونه مون بود و من همیشه اونجا زندگی می کردم. هوا خنک بود.  فضا خیلی ساکت بود. وقتی از حمام بیرون اومدم دیدم مادرم رو تخت خودش بیهوش افتاده.لباس پوشیدم. و صورت مامان خوبم رو بوسیدم و منم خوابیدم.

صبح  با صدای مامان سحرخیزم بیدار شدم. مامان می گفت پاشو می خواهیم تا ظهر برگردیم تهران می خواهیم بریم نوش آباد. مامان با خانمی که افغانستانی  و خدمه هتل بودند دوست شده بود و داشت با ایشون گپ و گفت میکرد. من رفتم از توی ماشین یه کمی خوراکی و اسباب بازی و اینا برای دختر کوچولوش آوردم. از سوپر سر کوچه هم شیر خریدم تا واسه صبحانه بخورم. واسه بچه های اون خانم هم خوراکی خریدم. اون خانم صبحانه حاضر کرد و تو سینی برامون آورد. رو تخت توی حیاط زیر درختهای انگور و انار ،‌کنار حوض نشستیم و صبحانه خوشمزه مون رو خوردیم. صبحانه هم نون و کره مربا و پنیر و تخم مرغ بود. چایی هم که مادرم عاشقشه،‌ مرتب برامون می اوردن.

صبحانه
صبحانه
هتل سرای محمد افتخار

هتل سرای محمد افتخار 

هتل سرای محمد افتخار

هتل سرای محمد افتخار

 

داخل اتاق سرای محمد افتخار
داخل اتاق سرای محمد افتخار
انارهای حیاط
انارهای حیاط
چه زیباست
چه زیباست

بعد از صبحانه وسایل مون رو جمع و جور کردیم و خداحافظی کردیم و به سمت نوش آباد حرکت کردیم. آفتاب دوباره بی رحمانه می تابید. با استفاده از نقشه راهنما رفتیم نوش آباد. که خیلی به کاشان نزدیکه و راه زیادی رو طی نکردیم.

ورودی نوش آباد

ورودی نوش آباد

نوش اباد یه شهر زیرزمینی بنام شهر زیرزمینی اویی ،  یه آب انبار خیلی بزرگ و یه مسجد جامع  که یک مناره ی بلند و خیلی زیبا در اون مسجد هست،‌داره.  البته این شهر  جاهای دیگه هم داشت ولی ما دیگه همین سه تا رو دیدیم.

مناره تکی نوش آباد

مناره تکی نوش آباد

ورودی شماره یک که بسته بود

ورودی شماره یک که بسته بود

وروردی شماره دو

وروردی شماره دو

 شهر زیرزمینی اویی دو تا ورودی داره.ما اول رفتیم ورودی شماره یک که بسته بود. بعد اومدیم ورودی شماره دو  و بلیط خریدیم .از پله های آب انبار رفتیم پایین.

آخه ببینید چند تا پله داره!

آخه ببینید چند تا پله داره!

آب انبار خیلی خیلی بزرگ و عمیق بود. و خانم راهنما گفتند که آب انبار و شهر زیرزمینی اویی به هم هیچ ربطی ندارند. دو اثر تاریخی جداگانه هستند. ولی چون به هم نزدیک هستند بعنوان یک اثر به مردم نشون داده میشن. داستانش هم اینه که ورودی های شهر زیرزمینی اویی هنوز کشف نشده. بنابراین واسه تردد به داخل شهر اویی از کنار آب انبار تردد میشه. آب انبار از آب خالی بود ولی خیلی خنک بود  و خیلی زیبا.

 از همونجا بازدید از شهر زیرزمینی شروع شد. از یه سری پله رفتیم داخل شهر اویی. این شهر در سال 1385 و وقتی یه شهروند  می خواسته تو حیاط منزلش چاه بکنه، یهو کشف شده. و هنوز هم وروردی هاش کشف نشدن. (توجه کنید که باز هم به صورت اتفاقی و توسط یه شهروند معمولی این گنجینه تاریخی کشف شده) این شهر  1500 ساله ست. از دوره ساسانیان تا صفوی وجود داشته. و مردم موقع حمله دشمن توی اون پنهان میشدن. اینجوری نبوده که همیشه اونجا زندگی کنند. فقط موقع حمله دشمن با سرعت میرفتن داخل اون شهر زیرزمینی. مسیرش هم اینجوری بوده که مردم از داخل تنور خانه هایشان  به داخل این شهر زیرزمینی دریچه زده بودند. و موقع حمله از راه اون دریچه ها به داخل این پناهگاه سرازیر میشدن.

واقعاً خیلی خیلی معماری زیبا و عجیبی داشت. توی این شهر زیرزمینی اتاق , راهرو و انبار ذخیره غلات وجود داشت. تو دیوارها جای چراغ پیه سوز وجود داشت که برای جلوگیری از دود کردن پیه،  پیه ها رو با نمک قاطی می کردند تا دود نکنه و دی اکسید کربن تولید نکنه. توالت هم داشتند. که برای جلوگیری از بو و تولید فاضلاب روی اون رو آهک و خاک و اینا می ریختند. آب نمی ریختند. همه جای راهروهای زیرزمینی ،‌یه آدم با قد  170 سانتیمتر می تونست راحت راه بره. 

شهر اویی در 3 طبقه و  4000 متر مربع وسعت وجود داره. اما به دلیل خیلی مسائل مثل سخت بودن کاوش و کندن زمین و جنس خاک منطقه تا حالا فقط 400 متر از طبقه وسط کاوش شده. ( شما فکر کنید که کندن اون زمین واسه ماها با ابزارهای الان سخته. فکر کنید اون زمان این خاک سخت رو در وسعت 3 طبقه و 4000 متر مربع کنده اند!)  هواکش این شهر زیر زمینی به شکل "ل"  معکوس بوده. . هیچگونه مشکل تنفس و کمبود هوا نداشتند.  بعدها به دلیل سیل این شهر دفن میشه و هر چی قدیمی ها می گفتند که قبلا اینجا یه شهر زیرزمینی بوده ولی نسل جدیدی ها میگفتند این حرف ها افسانه ست. ولی با این کشف مشخص میشه که قدیمی ها درست می گفتند. 

شهر زیرزمینی اویی

شهر زیرزمینی اویی

از شهر زیرزمینی اویی اومدیم بیرون. و گفتیم دیگه به سمت تهران حرکت کنیم. فاصله نوش آباد تا تهران حدود 240 کیلومتر هست.از مسیریاب استفاده کردیم. ما رو از مسیری که الان می نویسم به سمت اتوبان کاشان- تهران هدایت کرد:  علی آباد-  سفیدشهر- محمودآباد- اتوبان 

شهر علی آباد

شهر علی آباد

سفیدشهر

سفیدشهر

بفرمایید طالبی... توی هوای گرم می چسبه!

بفرمایید طالبی... توی هوای گرم می چسبه!

پس از عبور از کنار شهر قم در مجتمع مهر و ماه توقف کردیم و چون ناهار نخورده بودیم غذا سفارش دادیم. 

 

مجتمع مهر و ماه (منو ببینید دارم از گشنگی بدو بدو میرم توی مهر و ماه.خخخ)

مجتمع مهر و ماه (منو ببینید دارم از گشنگی بدو بدو میرم توی مهر و ماه)

من یه پیشنهاد خوب دارم براتون:  از همون سلف سرویس غذای مهر و ماه که طبقه دوم سمت راست هست استفاده کنید. که غذاهاشون خوشمزه تر هست. ما از  قسمت فودکورت غذا خوردیم برای من خیلی خوشمزه نبود.(قانون ممنوعیت غر در سفر) بعد از غذا کمی در مهر و ماه گشت زدیم.یه فروشگاه محصولات ماساژ هم بود. رفتیم اونجا و کمی با وسایل ماساژ مارو به رایگان ماساژ دادند. دست شون درد نکنه. 

داخل مجتمع مهر و ماه

داخل مجتمع مهر و ماه

 

مامان خسته بود . چند دقیقه تو ماشین استراحت کرد و بعد بسمت تهران حرکت کردیم. در میانه راه با دیدن تابلوی جاده دریاچه حوض سلطان،‌ تصمیم گرفتیم که به دریاچه نمک هم سر بزنیم. رفتیم تو جاده که دو تا تابلو داشت به نام های جاده معدن نمک. ما تا نزدیکی های جاده نمک رفتیم ولی ورودی هاش بسته بود. شاید هم ما نتونستیم پیدا کنیم 

برگشتیم تو اتوبان و بسمت تهران اومدیم.ساعت 7 عصر در منزل در تهران بودیم.این بود سفر دو روزه ی من و مامانم به کویر ابوزید آباد و کاشان.امیدوارم خوش تون اومده باشه.

نویسنده:‌پارسا طهمورثی 11 ساله از تهران

پی نوشت 1: گفتم که من  عاشق حیوونام . خوشبختانه و با خوش شانسی  توی کویر کلی جک و جونور دیدیم که عکساشون رو براتون میزارم :

اینجا یه بزمجه دیدیم که خیلی باحال بود. دیدینش؟ اونجا کنار بوته! بین سنگ و بوته! 

اینجا یه بزمجه دیدیم که خیلی باحال بود. دیدینش؟ اونجا کنار بوته! بین سنگ و بوته! 

 

مانتیز ( اخوندک)      
مانتیز ( اخوندک)
معرفی می کنم:   -        خوانندگان عزیز لست سکند! ایشون مارمولک با مزه!  -        مارمولک بامزه! خوانندگان عزیز لست سکند !

معرفی می کنم:   خوانندگان عزیز لست سکند! ایشون مارمولک با مزه! -     مارمولک بامزه! خوانندگان عزیز لست سکند !

پی نوشت 2 بازم به قلم خودم : 

سلام دوباره . تو این سفرنامه من درباره ی همه چیز گفتم و اینجا می خوام یه چیزیم درباره ی مامان عزیز و مهربونم بگم . من و مامان عزیزم خیلی با هم دوستیم.مامان همیشه تموم سعی خودش رو می کنه که بهترین ها رو برای من فراهم کنه . می خوام یه تشکر ویژه و عزیزانه از مادر زحمت کشم کنم که با وجود تمام سختی هاش برای من این قدر ارزش قائله .

ممنونم مامانی ♥                    - پارسای تو,  با عشق ♥

  

مامانی دوستت دارم.

مامانی دوستت دارم.

پی نوشت 3 به قلم مادر پارسا:

دوستان خوبم همراهان نازنین ! درود!

از اینکه وقت گذاشتید و سفرنامه پارسای گل را خواندید از شما متشکرم و خاضعانه به محضر شما عرض ارادت و تشکر دارم. پارسا یک پسر خیلی اجتماعی, خیلی مسئولیت پذیر , دوستدار حیوانات , طبیعت و حیات وحش هست. من بیشتر سفرهای خودم را با ایشان همسفرم و واقعا طی سفر هرگز فکر نکرده و نمی کنم که با یک پسر 11 ساله  ( و در سفرهای قبلی, پسری بهرحال خردسال) همسفرم. بسیار حس نوع دوستی بالا و حس همکاری دارند و  خلاصه یک همسفر فوق العاده ست.

دغدغه حیوانات  و طبیعت را دارد و دوست دارد جهان را جای بهتری برای زندگی کند. خیلی هم خوش سر و زبان است و روحیه آمیخته به طنز او, نشان از ظرفیت های بالای ذهنی او دارد. نوشتن را از سنین پایین تر شروع کرده و آموزگار کلاس او در صدد است تا یک سری داستان را به قلم پارسای عزیز منتشر کند.در سفرهایم, امنیت , بعنوان یک خانم و یک مادر, دغدغه من بوده و هست و دوست دارم از همین تریبون اعلام کنم که نه تنها کاشان زیبا و دوست داشتنی , که وجب به وجب ایران عزیزم برای یک مادر و فرزندش امن بوده و هست. در این سفر هم که با نگاه شما همسفران مزین شد, مردم عزیز کاشان برای مهمان نوازی, برای همراهی , برای راهنمایی با نگاه پاکشان برای من و پسرم سنگ تمام گذاشتند. به احترامشان تعظیم میکنم و برایشان بهترین ها را خدا خواهانم. 

به امید روزی که خاک پاک ایران زیبای ما , پذیرای هزاران گردشگری باشد که برای دیدن زیبایی های بی نظیر کشورمان, مهمان این خاک قابل پرستش و دوست داشتنی هستند. خوشا به حال تو سهراب... که اهل کاشان بودی و جانمازت از نور بود.....

آرزو مامان پارسا

این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لست‌سکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرس‌وجو کنید.

اطلاعات بیشتر