به نام خدا
با سلام خدمت لست سکندیهای عزیز. سفرنامه بنده تجربه 33 روزه تور اروپا بنده رو روایت میکنه. سعی کردم تمام جزییات رو بنویسم که برای دوستان مفید باشه. چند وقتی بود که رویای سفر به اروپا بدجوری ذهنم رو درگیر کرده بود. از سوی دیگر من و خانمم به واسطه شغلمون که تدریس زبان و راهنمای توریسته، هر سال توریستهای زیادی بویژه از اروپا داریم و در این چند سال دوستان بسیاری در سراسر اروپا پیدا کردیم. دو تا از دوستامون که اهل مونیخ بودن یکبار بهمون گفتند چرا به اروپا سفر نمیکنید ما هم گفتیم گرفتن ویزای شنگن برای ما ایرانیا خیلی سخته و اولین چیزی که میخواد دعوتنامۀ معتبره یکی از اونا هم قبول کرد برای ما دعوتنامه بفرسته.
یک سال بعد، پس از کلی تحقیق و استرس نگرفتن ویزا بالاخره تصمیم گرفتیم اقدام کنیم و حالا خدا هم یک بچه بهمون داده بود که موقع سفرمون 16 ماهش بود خلاصه دوستمون از مونیخ دعوتنامه را فرستاد و 32 روز بعد دعوتنامه از طریق پست به دستم رسید. از اون موقع به بعد دیگه درگیر اطلاعات جمع کردن در مورد اخذ ویزا شدم. همه میگفتن چون داری با خانم و دخترت سفر میکنی ویزا بهت نمیدن شک میکنن که میخوای پناهنده بشی اما من به هیچکسی گوش ندادم ( فقط به ندای درونی خودت توجه کن و خوش بین باش). روز مصاحبه ام ساعت 7 صبح دم در سفارت آلمان بودیم وقتمون ساعت 7:30 بود اما چون بچه کوچیک داشتیم نگهبان سریع فرستادمون داخل. نفر نهم و دهم بودیم.
اینو هم بگم برخلاف شنیدهها سفارت آلمان فوقالعاده سفارت منظم و مرتبی بود کارمنداش هم بسیار خوش اخلاق بودند. اینکه بعضیها میگن خیلی خیلی بیاحترامی میکنن تو سفارت دلیلش خودمونیم. طرف اومده بود سفارت بعد از 2 ماه که منتظر بوده اما فرم تقاضا پر نکرده بود. مگه داریم، مگه میشه. خب معلومه عصبانی میشن. در هر صورت مصاحبۀ ما با یک خانم بسیار خوش اخلاق بود وقتی مدارکمون رو تحویل دادم گفت الان چند ساله که اینجا داره کار میکنه تا حالا ندیده بود کسی مدارکش به این منظمی و کامل باشه پس نتیجه میگیریم منظم و کامل بودن مدارک تاثیر بسزایی در دریافت ویزا داره. خدا رو شکر مصاحبه خوب پیش رفت این رو هم بگم که اون مسئول مصاحبه اتفاقاً برخلاف اون چیزی که همه میگن فوقالعاده در گرفتن ویزای شما نقش داره در حین مصاحبه یه چیزایی رو تو سیستم وارد میکرد و یه چیزای رو هم با خودکار قرمز تو برگه نوشت که ظاهراً بعدا سر کنسولکری میخونه و طبق اونا ویزا میدن یا رد میکنن. تنها ابهامی که خانم مصاحبه کننده داشت این بود که من میخواستم ویزای 45 روزه بگیرم و اون میگفت چطور محل کارت 45 روز مرخصی بهت میدن که من گفتم از مرخصیهام استفاده نکردم و توی نامۀ معرفی به کارم هم هست ضمن اینکه میتونین تماس بگیرین از محل کارم سوال کنین. خلاصه ساعت 7:45 دقیقه صبح کار ما تموم بود یعنی 45 دقیقه. بنا شد که پاسپورتها رو با پست DHL 14 روز دیگه برامون بفرستن که نخواهیم دوباره با بچه بریم تهران.
تاریخ مصاحبه مون مصادف بود با چهارشنبه سوری یعنی 26 اسفند 95 و روز نهم فروردین 96 هم مأمور پست پاسپورتها رو آورد. دل تو دلم نبود در پاکت رو باز کردم همونجاتو کوچه باز کردم باورم نمیشد ویزای شنگن 45 روزه از سفارت آلمان که به قول خیلی ها سخت گیرترین سفارته. همه میگفتن فرض اینکه ویزا هم بگیری برای اولین بار 15 روزه ویزا میدن اما باز هم به ندای درونیم گوش دادم نه به حرف دیگران و حالا برنامه ریزی سفر رو آغاز کردم. اولین قدم این بود که کجاها رو ببینم چجوری بین شهرها بریم و ........
باخیلی از دوستای اروپاییم مشورت کردم و به این جمع بندی رسیدم. سفری 43 روزه دور اروپا. بلیط پروازمون رو به شرح ذیل خریداری کردم. از اصفهان به مونیخ تاریخ رفت 6 اردیبهشت معادل 26 آوریل و از مادرید به اصفهان تاریخ برگشت 14 خرداد معادل 4 ژوئن. بلیط ترکیش ایرلاینز خریدم برای دو بزرگسال و 1 کودک به مبلغ 3/100/000 تومان از اصفهان.
با توجه به پیشنهاد دوستام تو اروپا و تحقیقات خودم برنامه ریزی زیر رو انجام دادم. مونیخ، سلزبرگ ، وین، پراگ، آمستردام، بردا، انتورپ، کورترای، بروکسل- پاریس- زوریخ- ونیز، فلورنس- رم- بارسلونا و مادرید و سپس بازگشت به اصفهان.
به هرکسی برنامه رو نشون میدادم میگفت Oh my God. Such a wow
اما در عین حال میگفتن مطمئنی با بچه میتونی این کار رو انجام بدی. از همه بیشتر مادرم نگران بودند چون وابستگی شدیدی به بچه من داشتند در هر صورت باز به ندای درونیم گوش دادم و شروع کردم به جمع آوری اطلاعات در مورد این شهرها. بالاخره روز موعود فرا رسید. پروازمون ساعت 1:40 دقیقه نیمه شب از اصفهان به استانبول بدون تأخیر انجام شد.
نمایی از فرودگاه آتاتورک استانبول
5:30 صبح در فرودگاه استانبول بودیم نماز صبح رو خوندیم و به سمتgate مورد نظر برای پرواز مونیخ رفتیم پرواز از مونیخ حدود ساعت 7:30 صبح بدون تأخیر انجام شد و ساعت 9:30 صبح رسیدیم به مونیخ. اینو بگم که زمان سفر ما مصادف بود با بهار و همه جا تازه سرسبز شده بود نما از داخل هواپیما بسیار زیبا بود.
نمایی زیبا از قاره سر سبز اروپا
دوستم شب قبلش پیام زده بود از مونیخ که تو مونیخ برف میاد و امسال خیلی عجیبه که اینجوری شده اما ما برامون مهم نبود چون تو اصفهان هیچ برفی نیست و ما لذت میبردیم.
چهارشنبه- 26 آوریل2017- روز اول- حرکت به سمت اروپا (مونیخ)
ساعت 9:30 رسیدیم فرودگاه مونیخ. فرودگاه بین المللی مونیخ دومین فرودگاه بزرگ اروپاست. در صف passport check افسر مربوط یک سری سوال پرسید و بعد خیلی محترمانه گفت خوش آمدید امیدوارم لذت ببرید از سفرتون. اینو بگم که بلیط برگشت و محل اقامت براشون خیلی مهمه و حتماً چک میشه. جلوی ما دو نفر بودن که ظاهراً محل اقامت مشخص نداشتند و هدایت شدند به سمتی دیگربرای ادای پارهای از توضیحات.
بنابود 5 شب خونۀ دوستم تو مونیخ بمونیم دوستم تا ساعت 6 عصر سرکار بود و ما الان حدود 11 بود که دم درب خروجی فرودگاه بودیم و باید تا 6 عصر خودمونو سرگرم میکردیم تا دوستمون نزدیک ایستگاه خونش بیاد دنبالمون. با خانمم تصمیم گرفتیم چون هوا کمی سرد بود و باران شدیدی میبارید با مترو برویم به شهر و از داخل قطار شهر رو ببینم و کمی هم استراحت کنیم یک لاین رو روی نقشه انتخاب کردیم و سوار قطار شدیم ایستگاه آخر این قطار به یک رودخانهای میرفت که تصمیم گرفتیم بریم اونجا و اگه هوا خوب بود پیاده بشیم. نفری 12 یورو (24 یورو) بلیط خریدیم و سوار شدیم قطارها بسیار شیک و به موقع بوند. سیستم قطار آلمان با اسم D-Bahn شناخته میشود. باورمون نمیشد الان تو اورپا هستیم به قدری ذوق زده بودیم که خستگی نخوابیدن شب قبل اصلا به کلی یادمون رفته بود. حدود ساعت 1 ظهر بود رسیدیم به رودخونه بیرون مونیخ. وای خدای من بسیار منظرۀ زیبایی بود حالا اینجا بارون تبدیل شده بود به برف.
داخل قطار از ساکمون لباس گرم پوشیدیم و تصمیم گرفتیم پیاده بشیم و کمی زیر برف قدم بزنیم. پیاده شدیم هوای بسیار مطبوع و خنکی بود چیزی که سالیان زیادی تجربه نکرده بودیم حدود نیم ساعتی بیرون چرخیدیم و سپس تصمیم گرفتیم سوارقطاری که به محل اقامت دوستمونه سوار بشیم حدودای ساعت 3:30 بود که رسیدیم به ایستگاه. دیدیم هنوز کلی وقت داریم و خیلی سخت بود که بخایم با بچه و ساک و لوازم دوباره پیاده بشیم و حدود سه ساعت منتظر بشیم تصمیم گرفتیم باز با قطار دیگهای توی شهر بچرخیم. حدودای 6:15 عصر در ایستگاه مورد نظر بودیم بالاخره دوستمون با یک ربع تأخیر اومد از دیدنش خیلی خوشحال بودیم. الان دیگه بارون هم شدید شده بود از ایستگاه تا خونه دوستم 10 دقیقه پیاده روی بود و ما چون انتظار چنین هوایی را نداشتیم لباس گرم مناسب برای خودمون نیاورده بودیم اما برای پردیس دخترمون مجهز اومده بودیم که خدای نکرده سرما نخوره. در هر صورت بعد از 10 دقیقه بصورت کاملاً خیس رسیدیم خونۀ دوستم. خونش تو محلهای بسیار شیک بود که بعداً فهمیدیم جای بسیار گرانی است خونۀ دوستم دو تا اتاق داشت که یکی از اتاقاشو گذاشت در اختیار ما. کمی استراحت کردیم و حدود 7:30 من به همراه دوستم برای خرید به فروشگاه نزدیک خونش رفتیم. بهتره از فروشگاههای بزرگ خرید کنید که مقرون به صرفهتره. کمی میوه و نان و ... چیزای دیگه خریدیم و به خونه دوستم رفتیم. چون ما بچۀ کوچیک داشتیم کمی برنج و ماش و عدس و ... با خودمون آورده بودیم. خانمم کمی برنج و ماش برای پردیس درست کرد و مقداری هم غذای آماده از ایران خریده بودیم گرم کردیم و آن شب را گذراندیم. دوستم هر روز بجز روزهای تعطیل از 8 تا 6 عصر سرکار بود.ما تصمیم گرفته بودیم آخر هفته را پیشش بمونیم که شهر رو نشونمون بده.
پنج شنبه- 27 آوریل2017- روز دوم- مونیخ گردی
حدود 11 صبح بعد از استراحتی خوب و خوردن صبحانه از خانه زدیم بیرون. همچنان باران میآمد. اینو بگم که 3 روز بطور مداوم باران میاومد و دمای هوا بین 3 تا 8 درجه سانتیگراد متغیر بود. دوستم برامون کاپشن بارونی و چتر گذاشته بود. تصمیم گرفتیم پیاده به سمت میدان اصلی به اسم Marien platz بریم که از خونه دوستم 15 دقیقه پیاده روی بود.
نمایی از Marien platz
محلهای بسیار شیک و آرام بود. 15 دقیقه قدم زدیم و مبهوت تماشای اطراف بودیم. میدان Marien platz میدان اصلی مونیخ و پر است از کلیسا واماکن دیدنی و پاساژ و مغازه. تا حدود 5 عصر چرخیدیم و 3 کلیسای بسیار زیبا دیدیم. برادر دوستم شب قبل مارو دعوت کرد به یک رستوران سنتی که غذای سنتی آلمان رو امتحان کنیم. دوستمون گفته بود که داداشش ما رو دعوت کرده اما بعداً که موقع پرداخت شد بهمون گفت سهم شما 37 یورو که ما شوکه شدیم اما چیزی نگفتیم و به هم گفتیم معنی دعوت رو هم فهمیدیم و تا آخر سفر کلی خندیدیم اما درس عبرت شد که با اروپایی جماعت باید رک باشید اونها چیزی به اسم تعارف در فرهنگشان ندارند و اتفاقاً از رک بودن خوششان میآید. و دوباره پیاده به منزل دوستم برگشتیم .
غذای سنتی آلمان
تصمیم گرفتم به فروشگاه بروم مرغ و گوشت بخرم تا این چند روز خانمم غذا درست کند. این نکته رو بگم که کلاً اروپاییها زیاد گوشت نمیخورند و ناهار هم یک ساندویچ بسیار کوچک میخورند اما برعکس ما ایرانیا عاشق گوشت هستیم. خانمم برنج و عدس و جوجه درست کرد. دوستم بعد از کار تمرین ویولن داشت و حدود 8 شب اومد خونه و از دیدن غذا هم شوکه و هم بسیار خوشحال شد. غذا را خوردیم کلی حال کرده بود. گفت فرداش یعنی روز جمعه پدر و مادرش دعوتمون کردند بریم خونشون.
جمعه -28 آوریل 2017 - روز سوم- مونیخ گردی
حدودای 10 صبح بعد از خوردن صبحانه دوباره به راه افتادیم و خودمون رو در شهر مشغول کردیم به فروشگاههای A & C و M & H سر زدیم و برای پردیس دو تا کاپشن بسیار خوب خریدیم.
شب ساعت 6 با دوستم توی خونش وعده کرده بودیم که از اونجا بریم خونۀ پدرش حدودای 7 اومد ما هم آماده بودیم با قطار رفتیم تا یه ایستگاهی و بعد از اونجا پدرش با ماشین اومد دنبالمون. جالبه بدونین که ماشین پدرش BMV شاسی بلند X4 بود و به پول ما حدود 200 میلیون تومن خریده بود. خونه پدرش توی یه جای بیرون از شهر مونیخ بود که کسایی که بازنشست میشن میرن اونجا ساکن میشن به دور از هیاهوی شهر. جایی بسیار زیبا و دنج بود. خونه پدر دوستم بسیار شیک و بزرگ بود استقبال گرمی با چایی ازمون شد اونجا برف زیادی روی زمین نشسته بود.
برف در بهار- منزل پدر دوستم
خیلی خونۀ شیک و مرتبی بود که پردیس جون یه حال اساسی به خونه داد و همه چیز رو زیر رو کرد. پس ازصرف چایی نشستیم دور میز برای صرف شام برامون گوشت گوساله که بهش veel میگند درست کرده بودند. دست پخت مادرش خوب بود و ما هم حسابی خودمون رو سیر کردیم و حسابی گپ زدیم پدر و مادر دوستم خیلی دلشون میخواست از ایران بدونن. حسابی گپ زدیم. بعد از یک ساعت دسر بستنی آوردند و چایی و قهوه و دو باره حسابی گپ زدیم حدودای 11 شب بود که دیگه دوستم گفت باید بریم که به آخرین قطار برسیم البته اینو هم بگم ما هر جا رفتیم یک عدد بشقاب میناکاری سوغات اصفهان و گز به دوستامون میدادیم که اینجا هم پدر و مادرش خیلی هدیمونو دوست داشتند.
خانواده دوستم در مونیخ
شنبه- 29 آوریل 2017 - روز چهارم- مونیخ گردی
چون شنبه بود دوستم تعطیل بود وبعد از خوردن صبحانه ما رو بیرون برد تا شهر رو نشونمون بده. اول رفتیم میدان Marien platz و در خیابانهای اطراف کمی چرخیدیم. دوست من که عاشق ابزار آلمانیه سفارش داده بود براش ابزار بخرم که از بهترین فروشگاه ابزار فروشی مونیخ به اسم کوسترملن براش حدود 320 یورو ابزار خریدم. خداییش خیلی قشنگ بودن و دوستم بعداً کلی حال کرد با ابزارا. بعد از اونجا به English garden رفتیم بسیار زیبا بود رودخونهای از توی اون رد میشد که جلوه و طراوت خاصی رو به اونجا بخشیده بود.
رودخانه ای در English Garden
چون بهار شروع شده بود همه درختا شکوفه داده بودن چند ساعتی رو اونجا گذروندیم یه قسمتی بود که افراد تو اون هوای خنک موج سواری میکردند. این نکته رو هم بگم که هوای شنبه و یکشنبه طبق پیشبینی سایت Accu weather کاملا صاف و آفتابی بود. بعد از English garden به همراه دوستم چند جای دیدنی دیگه رو هم دیدیم و حدود 8 شب برگشتیم خونه برای صرف شام خانگی برنج و گوشت چرخ کرده.
کلیسایی در Marien Platz
Marien Platz
یکشنبه- 30 آوریل2017 -رفتن به konigsee
دوستم یکی از جاهایی که دلش خواسته بود بره یه مکانی بود به اسم konigsee که بنده هیچ اطلاعاتی درمورد آن نداشتم و الان هم میگم که توریستها هرگز نمیتوانند به تنهایی همچین جایی برند و نیازه حتماً با یک فرد محلی همراه باشند ضمناً تو اروپا خود اروپاییها بدون Google maps و چک کردن نقشه و ساعت متروها هیچ جایی نمیتونن برن پس داشتن اینترنت برای یک توریست اروپا از اهم واجباته. اما من یه برنامهای از قبل دانلود کرده بودم به اسم Maps me که خداییش آفلاین هر جا رو میخواستم نشونم میداد فقط تنها عیبش اینه که برنامه حرکت قطارها و اتوبوسها رو نداره که ما اون رو هم یه جوری حل کردیم دیگه. قبل از اینکه ادامه بدم باید بگم konigsee جزء زیباترین جاهایی بود که در عمرم در این سفر رفتم. پایین کوههای آلپ و دریاچۀ konig (see به زبان آلمانی یعنی دریاچه( کوههای آلپ از اینجا شروع میشه. یه جایی با اکسیژن خالص، آبی شیرین، بدون آلودگی، حتی قایقها هم الکتریکی بودند و ماهی قزل آلای تازه دودی شده همراه با آبجوی بدون الکل باواریایی. برای رسیدن به konigsee باید دو تا قطار عوض میکردیم و از اونجا با اتوبوس خودمون به konigsee میرسوندیم. Konigsee نزدیک سلز برگه. بهترین و ارزانترین راه رفتن به اونجا استفاده ازبایرن تیکت میباشد. این بلیط در کل استان باواریا به علاوه سلز برگ در اتریش معتبره.
هزینه این بلیط برای سه نفر 32 یورو بود که واقعاً به صرفه بود برای رفت و برگشت. سهم ما شد 23 یورو . حدود 2 ساعت طول کشید تا رسیدیم konigsee . فکر نمیکردم اینقدر آدم اونجاباشه. ایستادیم تو صف برای خریدن بلیط قایق (23 یورو دو نفر) اما مثل ایران نبود همه قانون رو رعایت میکردن کسی تو صف نمی زد و صف به سرعت پیش میرفت حدود 10 رسیدیم اونجا حدود 10:30 بلیط خریدیم برای ساعت 12. ساعت 12 سوار قایق شدیم و رفتیم پایین کوهها آلپ چه منظرهای بود.
Konigsee شروع کوههای آلپ
کلی عکس گرفتیم و حال کردیم، قدم زدیم، ماهی دودی خوردیم و حدود 5 عصر برگشتیم وخسته و کوفته بودیم خانمم روز قبلش چلو جوجه درست کرده بود گرم کردیم و خوردیم و دوستم مثل همیشه کیف کرده بود که این چند روز غذای آماده داشته است.
دوشنبه-1 می- روز ششم- حرکت به سمت سلز برگ
1 می در کل اروپا تعطیل بود چون روز کارگر بود. قرار بود 1 می هم مونیخ پیش دوستم بمونیم اما فکر کردم دیگه برای مونیخ کافیه و تصمیم گرفتیم به سمت سلز برگ حرکت کنیم. صبح زود از خواب بیدار شدیم ازدوستم تشکر ویژه کردم و یه ساعت خاتم ویه قالیچه ایرانی به عنوان تشکر به او هدیه دادیم که بسیار خوشحال شد. ساعت 10:50 به ایستگاه قطار مونیخ به اسم هاپت بان هوف رسیدیم و پس از خرید bayern ticket به مبلغ 31یورو برای دو نفر (کودکان رایگان هستند) سوار شدیم حدود 1:45 دقیقه بعد سلز برگ بودیم. دوستم شب قبل هتل Buona vita (سه ستاره) رو به مبلغ 55 یورو برای ما رزرو کرده بود. از ایستگاه قطار سلز برگ تا هتل ما 10 دقیقه پیاده روی بود حدود 13:15 اتاق را تحویل گرفتیم و ناهار خوردیم و کمی استراحت کردیم. فقط نصف روز برای سلز برگ وقت داشتیم که فکر میکنم کافی بود. دم در هتل ایستگاه اتوبوسی بود که سوار شدیم و به مرکز شهر رفتیم آنجا راننده به ما گفت که نیازی نیست بلیط بخرید شما مهمان ما هستید انشاء الله خوش بگذره. اماکن توریستی سلز برگ همه در یک جا جمع شدهاند.
شامل زادگاه موزارت، خانه او و ... و اما مهمتر از همه قلعهای در سلزبرگ وجود دارد که بسیار زیباست بلیط خریدم به بالا رفتیم با قطار مخصوص و مشغول بازدید شدیم.
نمایی از سلزبرگ
بسیار زیبا بود حدود 7 عصر بود که روی برج نگهبانی قصر بودیم چه منظرۀ فوق العادهایی بود 10 دقیقه بعد ناگهان باران شدیدی گرفت سریع پایین آمدیم قرار نبود باران ببارد اما خب بهار است و غیر قابل پیشبینی بودنش. چتر نبرده بودیم ژاکت بارانیمان را روی پردیس کشیدیم که خیس نشود و خودمان با یک عدد پیراهن خیس آب شدیم به هر زحمتی بود خود را به ایستگاه اتوبوس رساندیم و از آنجا به هتل برگشتیم غذای اضافه ظهر را گرم کردیم حتماً میرسید چطور؟ با منقل مسافرتی کوچک و قرص الکل.وخوردیم و خوابیدیم.
2می2017- سه شنبه- روز هفتم- حرکت به سمت وین
دوستمان درمونیخ بلیط قطار سلز برگ به وین را برایمان خریده بود. از بین گزینههای موجود قطار west Bahn را انتخاب کردیم. در این نوع قطار اگر محدودیت زمانی نداشته باشید اگر بلیط بعد از ساعت 11 ظهر را بگیرید ارزان ترین است و در بلیط هم درج شده است. (40 یورو دو نفر) حدود 3 ساعت طول کشید رسیدیم وین ایستگاه مرکزی قطار. از ایستگاه تا هتل با برنامه Maps me 20 دقیقه پیاده روی بود که تصمیم گرفتیم پیاده برویم و شهر را ببینیم. حدود 4 عصر رسیدیم هتل hotel pension ARPIمبلغ 207 یورو برای 3 شب check in انجام شد و داخل اتاق کمی استراحت کردیم.
در شهر وین سه تا دوست داشتیم که از قبل هماهنگ کرده بودم باهاشون که شهرو نشونمون بدن. حدود 6 عصر باهاشون دم ایستگاه نزدیک یک پارک که تقریباً نمای زیبایی از شهر داشت وعده کردیم.
پارکی در وین
اینو بگم که اسم مکانها خاطرم نمونده که بنویسم. از ورودی پارک تا بالای پارک که روی یک تپه بود حدود 20 دقیقه پیاده رفتیم. نمای زیبایی از شهر داشت بعد از کمی گشت و گذار در آنجا و به همراه دوستانمون به مرکز شهر رفتیم و حدودای 10 شب برگشتیم هتل برای استراحت. طبق برنامه 3 شب رو به وین اختصاص داده بودیم که به نظر من 2 روز برای وین کافیه
3 می2017 –چهارشنبه- روز هشتم- گردش در وین
با مترو به مرکز شهر رفتیم چند ساعتی چرخیدیم و بعد تصمیم گرفتیم سوار اتوبوسهای Hop on. Hop off شویم. اتوبوسهای توریستی دو طبقه (40 یورو 2 نفر) .
اتوبوس دو طبقه توریستی Hop on Hop off
تصمیم گرفتیم در هر ایستگاهی پیاده شویم اما ظاهراً باران در تعقیب ما بود هر جا میرفتیم او هم میآمد. باران شدیدی گرفت اما خوشبختانه در اتوبوس بودیم و از بیرون نظارهگر مناظر. ما شب را در شهر چرخیدیم. امروز به دلیل مشغله کاری دوستامون اونارو ندیدیم.
میدان اصلی وین
میدان اصلی وین
4 می 2017- پنج شنبه –روزنهم- گردش در وین
صبح دوباره با مترو به همونجایی اومدیم که سوار اتوبوسهای توریستی شدیم و کلی عکس گرفتیم. عصر با دوستامون قرار داشتیم که ببرنمون و رودخانه زیبای وین رو نشونمون بدن. حدودای 5 عصر بهمون ملحق شدن و با مترو رفتیم به رودخانه و اونجا هم کلی حال کردیم یه نم بارون لطیفی هم میزد.
رودخانه وین
اونجا دوستامون گفتن میخان ما رو دعوت کنن به رستوران. ما که به خاطر قضیۀ برادر دوستم تو مونیخ حسابی درس عبرت گرفته بودیم رک و رو راست بهشون قضیه رو گفتیم اونا هم کلی خندیدند و گفتند وقتی ما شما رو دعوت میکنیم یعنی شما مهمان ما هستید. در راه رفتن به رستوران سوار بر مترو شدیم که یک قضیۀ بسیار جالب و خندهداری اتفاق افتاد. توی مونیخ بعضی از ایستگاههای مترو فقط یک پله برقی داشت و ضامنی داشت که شما با کشیدن آن میتوانستید مسیر حرکت پله برقی را عوض کنید. ما چون بچه و کالسکه داشتیم از این آپشن در مونیخ استفاده کردیم. در وین هم با همان ذهنیت وقتی رسیدیم پایین پله برقی خانمم اهرم را پایین کشید تا مسیر پله برقی را عوض کند چشمتان روز بد نبیند در همین حال بود که یک آژیر بسیار بلندی به راه افتاد و کل ایستگاه به ما نگاه میکردند. دوستانمان هم بهت زده شده بودند از کار ما هم میخندیدند بعد از چند دقیقه از اتاق کنترل آژیر را قطع کردند و ما هم قضیۀ مونیخ را برای دوستانمان تعریف کردیم و تا شب کلی خندیدیم. بالاخره بعد از خندههای فراوان به رستوران رسیدیم. چه رستورانی بسیار شیک و گران. غذایی که به ما پیشنهاد دادن اسمش بود اشنیتزل که هم از گوشت گوساله بود و هم گوشت مرغ که ما یک مرغ و یک گوساله سفارش دادیم .
اشنیتزل غذای سنتی وین
بسیار خوشمزه بود. فکر کنم بندگان خدا برای 5 نفر حدود 350 یورو پول دادند. بسیار مهمان نواز بودند. سپس از آنها خواستیم تا ما را تا هتل همراهی کنند و داخل اتاق شدیم و با منقل مسافرتی برای آنها چای ایرانی همراه با گز آماده کردم و سپس هدایای خود یعنی بشقابهای میناکاری را به آنها دادیم و از آنها خداحافظی کردیم.
5می2017- جمعه – روز دهم -حرکت به سمت پراگ
قبل از سفر همۀ گزینههای ممکن را بررسی کردم. سایت trainline.com اطلاعات و قیمت هواپیما، قطار و اتوبوس را مقایسه میکند. برای برخی از مسیرها اتوبوس گزینه مناسبی است. برای مثال از وین به پراگ با اتوبوس دو نفر 30 یورو پرداخت کردیم حال آنکه هزینه قطار برای دو نفر 80 یورو بود و مدت زمان هر دو 4 ساعت بود. نکته دیگه اینکه برای بچهها زیر 2 سال نیز باید بلیط اتوبوس خرید اما ما نمیدونستیم و مشکل خاصی هم پیش نیامد.
در اروپاخطوط اتوبوس زیادی وجود دارد مثل flix bus، Euro lines ، regiojet. ما ارازنترین آن یعنی regiojet را انتخاب کردیم. خداییش خیلی اتوبوس خوبی بود. شامل اینترنت رایگان داخل اتوبوس، و پذیرایی شامل قهوه، چایی و ... و همه صندلیها مانیتور داشت برای تماشای فیلم و نکتۀ جالب اینکه مهماندار اتوبوس خانمی جوان شیک و مؤدب بود. نکته جالب در ارتباط با سفر با اتوبوس اینه که برخلاف قطار اینجا وقتی از مرز یک کشور رد میشین پلیس مرزی داخل میاد و پاسپورت و مدارک همه رو چک میکنن. در هر صورت دقیقاً سر وقت رسیدیم پراگ. از اونجا با اتوبوسی که قبلاً چک کرده بودم خودمون رو به هتل رسوندیم. هتل ما Novum hotel ( چهار ستاره) بود که برای سه شب مبلغ 162 یورو یعنی شبی 54 یورو پرداخت کردیم. هتل خوبی بود اما پنجرهها کمی قدیمی بودند و صدای خیابان کمی به داخل میآمد. اما برای ما زیاد مهم نبود.
از غذاهای آماده که از ایران آورده بودیم دو تا غذا گرم کردیم و خوردیم. بعد از دوش گرفتن و کمی استراحت با مترو به مرکز شهر رفتیم. کمی مغازهها رو دیدیم، قیمتها رو پرس و جو کردیم. در مقایسه با دیگر شهرها، قیمتها منطقیتر بودند. کمی در شهر چرخ زدیم و ساعت 10 شب به هتل برگشتیم.
ماشینی قدیمی در پراگ
6 می2017 - شنبه روز یازدهم- گردش در پراگ
شب قبل، از طریق یک وب سایت برای free walking tour رزرو انجام دادیم و سر ساعت مقرر در old town square که اکثر جاذبههای توریستی آنجاست حاضر شدیم راهنمای تور خانمی میانسال بود که اطلاعات بسیار خوبی درمورد پراگ داشت. تور حدود 2 ساعت طول کشید. در آخر هر شخصی به هر اندازه که دوست دارد به راهنمای تور انعام میدهد مبلغ 5 یورو انعام دادم بعد از اتمام تور نزدیکای ظهر از رو پلی رد شدیم و آنطرف رودخانه رفتیم که prague castle را ببینیم.
نمایی از شهر پراگ در بالای قلعه پراگ
جالب است بدانید که رییس جمهور پراگ در اینجا کار میکنه و بازرسی بدنی شدیدی انجام می شه اما ورودی رایگان بود این قلعه در بلندترین نقطه پراگ واقع شده و چشم اندازی زیبا از شهر دارد که همواره توریستای زیادی را میبینید که در حال گرفتن سلفی هستند ما هم به آنها محلق شدیم. بعد از چند ساعت حسابی خسته شده بودیم. کمی استراحت کردیم و به پایین برگشتیم. سپس از روی پل معروف Charles Bridge گذشتیم روی این پل پر بود از هنرمندان خیابانی که مدهای خود را به نمایش گذاشته بوند.
رودخانه پراگ
توریست های پراگ
شب که حسابی خسته و گرسنه بودیم تصمیم گرفتیم به یک رستوران برویم. یک رستوران لبنانی پیدا کردیم که غذای حلال داشت. وارد شدیم دیدیم که رستوران پر است از عربها و پسران جوان عربی همراه با دوست دخترهای اروپایی. ما هم به آنها ملحق شدیم و نشسیم. چون بسیار گرسنه بودیم گوشت گردن سفارش دادیم و یک غذایی که شبیه جوجه کباب بود و یک پرس برنج. تفاوت برنجشان با ما این بود که انگار برنج را آبکش کرده بودند و دم نکشیده بود اما گوشت گردن و جوجه بسیار خوشمزه و لذیذ بود. برای غذا 35 یورو پرداخت کردیم و خوشحال رستوران را به سمت هتل ترک کردیم.
7می2017- یکشنبه- روز دوازدهم- گردش در پراگ
صبح بعد از خوردن صبحانه به old Town square رفتیم و کلی از اماکن دیدنی مثل astronomical clock را دیدیم. در خیابانی دراز که اسمش را نمیدانم قدم زدیم و تا شب کلی گشت و گذار کردیم. کلاً این روز را به خرید اختصاص دادیم.
Astronomical Clock در old town Square
یکی از خیابانهای پراگ
8 می2017- دوشنبه – روز سیزدهم - حرکت به سمت آمستردام
از قبل از توریستام تو ایران خواسته بودم برام دو تا پرواز رو بخرن با کارت اعتباریشون و من نقداً بهشون پرداخت کردم. ساعت 10 صبح پروازمون از پراگ به آمستردام بود. با پرواز easyjet به مبلغ 180 یورو برای 3 نفر. ( پروازهای اروپایی رو اگه از قبل بخرین خیلی ارزونترن).
در مسیر آمستردام
پرواز سر موقع انجام شد و ساعت 13 در فرودگاه اسخیفول آمستردام بودیم. بهتر است در شهر گرانی مثل آمستردام از کارتهای حمل و نقل روزانه استفاده کنید ما دو کارت که اعتبار سه روزه داشت خریدیم به مبلغ 150 یورو که با انها میتوانستید از همه وسایل حمل و نقل عمومی داخل امستردام استفاده کنید. از قبل amsterdam city south hotel ibis budget رو برای سه شب رزرو کرده بودم به مبلغ 283 یورو (شبی 94 یورو) این هتل در منطقه ای به اسم Amstleeve بود و با قطار تا مرکز شهر 30 دقیقه راه بود اما مزیت هتل این بود که در محلی بسیار دنج بود و ایستگاه قطار دقیقاً جلوی هتل بود حدودای 4 عصر check in رو انجام دادیم. دوش گرفتیم و چون همسرم و دخترم بسیار خسته بودند تصمیم گرفتیم در هتل بمانیم و استراحت کنیم. اونها خوابیدند اما من رفتم در لابی هتل خودم رو سرگرم کردم و سری هم زدم بیرون هتل که یه پارک داشت. جالبه بدونین که تا ساعت 9:30 شب هوا کاملاً روشن بود.
9 می2017- سه شنبه- روز چهاردهم- گردش در آمستردام
با قطار به مرکز شهر رفتیم. از میدان Dom square دیدن کردیم و خیابانهای معروف اطرافش و کمی خرید کردیم.
Dom Square در آمستردام
سپس از Royal palace بازدید کردیم (20 یورو 2نفر) یه چیز جالب اونجا اتفاق افتاد. زمانی که رفتیم داخل چون کالسکه داشتیم خیلی محترمانه با آسانسور بردنمون بالا و شروع به بازدید کردیم. پردیس که کمی از نشستن در کالسکه خسته شده بود رو از کالسکه آوردم بیرون و برای اینکه کالسکه رو دنبال خودم نکشم گذاشتمش یه گوشهای. بعد از 10 دقیقه دیدم تمام گارد امنیتی کاخ دستپاچه هستند مرتب دارند با بیسیم صحبت میکنند به کالسکه اشاره میکنند. متوجه شدم که ترسیدن که نکنه بمب داخل کالسکه باشه ( خ خ خ) من هم بطور زیرکانهای تصمیم گرفتن بدون جلب توجه کالسکه رو بردارم که یکی از مأموران متوجه شد و به من گفت این کالسکه مال شماست؟ چرا یه ربعه اینجاست بعد هم کلی با هم خندیدند.
Royal palace 1
Royal Palace
ظهر موقع ناهار به یک رستوران مصری که غذای حلال داشت رفتیم و تا شب دوباره مشغول بازدید از کانالها و پلها شدیم.
رودخانه آمستردام
10 می2017- چهارشنبه- روز پانزدهم- بازدید از Zaan
تصمیم گرفتیم به zaan دهکدهای در 15 کیلومتری آمستردام که بخاطر آسیابهای بادی اش معروف است برویم به ایستگاه مرکزی مترو رفتیم و از آنجا بلیط اتوبوس تهیه کردیم و با نفری 10 یورو رفت و برگشت به آنجا رفتیم در آنجا میشد روح زندگی روستایی را تجربه کرد. حدود چند ساعتی آنجا بودیم.
آسیاب در Zaan
و سپس روبروی موزۀ رایک رفتیم که با جمله معرف I Amsterdam عکس بگیریم. افراد زیادی از هر کدام از حروف الفبا بالا میرفتند تا عکس بگیرند ما نیز به جرگۀ آنان پیوستیم.
جمله معروف I amsterdam
شب برای شام به یک رستوران ایرانی رفتیم چلوکباب و جوجه خوردیم. بسیار عالی بود . سپس به هتل برگشتیم.
رستوران ایرانی در آمستردام
11 می 2017- پنج شنبه- روز شانزدهم- بازدید از موزه رایک- ساحل آمستردام و باغ گل ککنهوف
ساعت 9 صبح check out کردیم. از قبل با دو تا از مهمونامون که پیرمرد و پیرزنی حدود 70 ساله بودند و با دوچرخه به کل دنیا سفر کردهاند و با دوچرخه به ایران آمدند و مهمان من بودند قرار داشتیم. بنا شده بود که آنها به آمستردام بیایند تا با هم موزۀ رایک را ببینیم و سپس با ماشین شخصی شان ما را به محل زندگیشان به اسم Breda که در 90 کیلومتری جنوب آمستردام قرار داشت ببرند.
در لابی هتل آنها را ملاقات کردیم و بعد از خوش و بش با ماشینشان راهی موزه شدیم. در مورد موزۀ رایک باید این را بگویم که بسیار بزرگ است شامل 4 طبقه که هر طبقه مختص موضوعی میباشد. در کل من و خانمم زیاد علاقهای به موزه نداریم اما خب میگفتند معروفترین موزه بعد از لوور اینجاست.
در هر صورت صف طولانی داشت اما دوستمان از قبل بلیط خریده بود نفری 18یورو و ما بدون هیچ معطلی وارد شدیم.
موزه رایک
بعد از بازدید از موزۀ از دوستم تقاضا کردم که در صورت امکان ما را به باغ ککنهوف (گلها) ببرد. او نیز استقبال کرد اول اینکه خودشان تا بحال آنجا را ندیده بود و دوم اینکه در مسیر شهر بود بعد از 45 دقیقه رانندگی به آنجا رسیدیم باز هم صفی طولانی به چشم میخورد اما به لطف دستگاهایی که شما میتوانستید بدون معطلی و با استفاده از کارت اعتباری بلیط تهیه کنید این دفعه بدون هیچ معطلی بلیط خریدیم و نفری 16 یورو دادیم و وارد شدیم. چون که سفر ما در فصل بهار بود بهترین موقع برای بازدید از آنجا بود. شنیدن کی بود مانند دیدن. باغی زیبا و بزرگ با انواع و اقسام گلها و گیاهان که چشم هر شخصی را خیره میکند. بعد از حدود 2 ساعت تصمیم گرفتیم به کافی شاپ رفته و قهوهای بخوریم که البته باز مهمان دوستانمان بودیم.
باغ گلها ککنهوف
باغ گلها ککنهوف
بعد از حدود 4 ساعت بازدید از باغ گلها به سمت ساحل روانه شدیم حدود 30 دقیقه بعد به ساحل رسیدیم. چه ساحل تمیز و آرامی حدود 1 ساعت کنار دریا نشستیم و گپ زدیم و سپس من دوستانم را به نوشیدنی و بستنی دعوت کردم و سرکارگر از ایرانیا خوشش میآمد و الاخص عاشق اخلاق خوش دخترم پردیس شده بود، پول بستنیها را حساب نکرد و گفت مهمان من.
ساحل آمستردام
خلاصه حدودای 7 عصر رسیدیم Breda خونه دوستم وای چه دنج و زیبا بود. دوستمان ما را به اتاقمان راهنمایی کرد کلاً یک طبقه از ساختمان را با همه امکانات در اختیار ما قرار داد. کمی استراحت کردیم و ساعت 9 برای صرف شام به پایین رفتیم. آنها غذایی به اسم کیش برایمان آماده کرده بودند غذایی بود شبیه پیتزا. ما اول فکر کردیم پیتزاست اما آنها کلی خندیدند و گفتند چرا شما ایرانیها فکر میکنید هر چیز گرد پیتزاست. از لحاظ من که یک نوع پیتزا بود همان طعم را داشت. البته ما از آنها تقاضای سس کچاپ کردیم که باز با تعجب روبرو شدیم اما به رسم مهمان نوازی کچاپ برایمان آوردند بعد از شام گپ زدیم، قهوه خوردیم و خوابیدیم.
12 می2017- جمعه- روز هفدهم – گردش در Breda
صبح بعد از صرف صبحانه مفصل دوستانمان برای نشان دادن شهر ما را مشایعت کردند. شهر Breda بسیار سرسبز و باصفا بود کلی از شهر را پیاده دیدیم. چون جمعه بود outdoor market داشتند و شما میتونستین از هرچی که دلتون بخواد تازشو بخرین. دوستمون کمی نان و ماهی و سبزیجات خرید و من هم میوه شامل هلو، گیلاس، انگور خریدم. بعد از بازدید و خرید به خانه برگشتیم میوه و چایی خوردیم. این رو هم بگم که حیاط خانه دوستم یه باغ تمام عیار بود با حوض مصنوعی که خودش ساخته بودخیلی باصفا بود 2 ساعتی آنجا نشسیم و صفا کردیم.
نمایی از حیاط منزل دوستم در BREDA
بنا شد برای ناهار به کلبهای در جنگل برویم که بخاطر پن کیکاش خیلی معروفه. در ضمن زادگاه دوستم هم همونجا بود و اونجا رو مثل کف دستش بلد بود ضمن اینکه یکشنبهها به اون جنگل میره و با دوستانش voluntary work ( کار داوطلبانه) انجام میده از قبیل تعمیرفنس ها و جاده کشی و .....
به کلبه مورد نظر رفتیم و پن کیک توت فرنگی و قارچ و تخم مرغ سفارش دادیم همراه خامه زده شده. خوشمزه بود اما از لحاظ من ناهار نبود بلکه یک دسر بود در هر صورت چون زیاد شرمنده دوستم نشم پیشنهاد دادم که من سهم خودمون رو حساب میکنم و اون هم پذیرفت. بعد از ناهار از وسایل عتیقه و جالب داخل کلبه دیدن کردیم و برای قدم زدن در جنگل آماده شدیم یکی از جنبههای سفر که برای من خیلی مهمه اینه که زندگی محلی رو هم تجربه کنی. سفر فقط بازدید از اماکن توریستی نیست بلکه معاشرت و آشنایی با فرهنگهای جدید زندگی افراد محلی است. به عمرم همچین جنگلی ندیده بودم بسیار زیبا و هیچکس غیر از ما آنجا نبود. برخلاف جنگلهای ما به قدری تمیز بود که آدم دلش میخاست همونجا بمونه.
جنگل در Breda
جنگل در Breda
نزدیکای غروب بعد از یه روز بسیار عالی به خونه دوستم برگشتیم قهوه و چایی خوردیم. درمورد شام بهمون پیشنهاد داد برامون اسپاراگوس یا همون مارچوبه درست کنه. من هم که کاملاً دوست دارم چیزای جدید رو امتحان کنم استقبال کردم ضمن اینکه ظهر هم پن کیک برای من ناهارنبود حسابی گشنمون بود. فکر میکردیم اسپاراگوس یه چیز خیلی خاصه. در هر صورت چون پردیس گرسنه بود خانمم مقداری برنج و ماش براش درست کرد اما زیاد درست کرد که اگه اسپاراگوس دوست نداشتیم بعد تو اتاقمون برنج و ماش رو بخوریم که همینم شد. بعد از 1 ساعت شام آماده شد. اسپاراگوس یه چیزی ازلحاظ طعم شبیه شلغم و از لحاظ قیافه درازه مثل خیار اما سفیده. به همراه کاهوی مخصوص، ماهی و سیب زمینی پوره سرو شده بود. شروع کردیم به خوردن اما چشمتون روز بد نبینه اصلا دوست نداشتیم اما خوب درست نبود بهشون بگیم برای همین به هر دردسری بود یکم خوردیم البته بیشتر سعی میکردیم ماهی بخوریم و سیب زمینی. بعد از شام به اتاقمون رفتیم و برنج و ماش خودمون رو خوردیم و خوابیدیم.