می خواهم برایتان از سفرم به سریلانکا بگویم، چنان که گویی خود به این سفر رفته اید یا در منزلهای راه با من بوده اید. بسیاری از ما سفر کردن را دوست داریم، اما رویارو شدن با ناشناخته ها و وضعیت های پیش بینی نشده یا قدم گذاشتن در کوچه و خیابان های ناآشنا، ما را از توشه برداشتن و پا در سفر گذاشتن باز می دارد. تورها برای غلبه بر این دلهره چاره ساز هستند، ولی مشکل اینجاست که در این صورت هرگز تجربه همه جانبه ای از سفر به دست نخواهید آورد. مگر نه این است که در سفر باید با دیگر مردمان درآمیخت و فرهنگها و آداب و رسوم شان را لمس نمود و خوردنی ها و آشامیدنی هایشان را چشید. با تور این همه میسر نمی شود چون شما همواره در قالبی قرار دارید که از پیش برایتان معین شده. در تور، اطرافیان تان از همه جا هستند، به جز کشوری که دیدار می کنید! از این مهمتر، فعال بودن در مقابل منفعل بودن است. وقتی مستقل سفر می کنید، فعالانه عمل می کنید ولی میهمان تور بودن شما را منفعل نگاه می دارد. تور روش منفعلانه است. پس برای شروع، شاید یک یا دو بار سفر با تور، فکر بدی نباشد، ولی اگر می خواهید بیشتر فکر کنید و قوای ذهنی خود را فعالانه به کار بگیرید و بیشتر تجربه کنید، مسافرت انفرادی بدون هیچ تور و بدون راهنما و آزاد از قالب های از پیش ریخته شده نسخه بهتری است. این را نیز اضافه کنم که من فردی ماجراجو و خطردوست نیستم؛ به عکس، بسیار محافظه کار و محتاطم.
نقشه سریلانکا (مسیر سفرم با خطوط خاکستری نمایانده شده است)
برای سفر به سریلانکا برنامه ریزی زیادی نکردم. حتی تصمیم به سفر هم خیلی تصادفی بود: در حین اینترنت گردی روزانه ام، به یک پرواز تخفیف دار در مسیر شیراز-کلمبو (پایتخت سریلانکا) برخوردم و همان هنگام با خود گفتم: وقت سفر به سریلانکا فرارسیده؛ برخیز و مقدمات سفر را فراهم کن! پیش از این، فکر دیدن سریلانکا که مقصدی سهل الوصول و کم هزینه است از ذهنم گذشته بود، ولی تا آن لحظه تصمیمی بدین کار نگرفته بودم. به هرحال، در مدت یک ماه و نیمی که تا عزیمت باقی بود، شروع کردم به مطالعه درباره این کشور زیبای تازه از جنگ رهیده. این رکن مهم سفر است که پیش از سفر باید بدان پرداخت. مسافر باید از احوال و چند و چون مقصدش آگاه باشد. خوشبختانه امروزه کسب این آگاهیها آسان است. کتابهای مجموعه lonely planet و وبگاه های راهنما مانند wikitravel.com و tripadvisor.com از جمله بهترین منابع هستند که همواره رجوع به آن ها مفید است. بی مطالعه هیچ جا نباید رفت.
گاه دوستانم از من می پرسند چرا سریلانکا؟ من این پرسش را پاسخ نمی دهم؛ تنها به این مختصر بسنده می کنم که: مطمئن باشید این جزیره قطره مانند (به نقشه اش نگاه کنید!)، که گویی از هندوستان فروافتاده و به میانه اقیانوس غوطه خورده شما را غافلگیر و شگفت زده می کند.
یک نکته دیگر نیز بگویم. و آن هزینه های سفر است. هرچه از تجملات و اسراف های بی دلیل کم کنید، می توانید با هزینه کم تر، سفر طولانی تری داشته باشید. هر کس برای خودش می تواند حدس بزند چطور هزینه های ناضروری را کم کند. فقط چند نمونه می آورم: تاحد ممکن، هتل نروید. در خیلی کشورها که سریلانکا یکی از آنهاست، می توانید مهمانخانه، اقامتگاه یا خانه های توریستی ای را پیدا کنید که در عین ارزان بودن، بسیار تمیز، امن و دوست داشتنی اند. در این جور جاها، با هزینه ای اندک، غذای خانگی می خورید، دوستهایی از همه جای دنیا پیدا می کنید، راهنمایی های ارزشمند دریافت می کنید، و از همه مهمتر، آزادی عمل فراوانی هم به دست می آورید. البته باید در انتخاب محل دقت کنید؛ اگر از پیش درباره محل تحقیق کرده باشید و از تجارب و نظرات دیگر مسافرانی که در راه می بینید نیز پرس و جو نموده باشید، بهترین نتیجه حاصل می شود. در این مورد نیز نمی توان در ارزشمندی اطلاعات وبگاه tripadvisor.com مبالغه کرد. پس، حتی المقدور درباره اقامتگاه های خود نیز در این سایت کنکاش کنید. دیگر آن که همواره از وسایل نقلیه عمومی استفاده کنید. قطار و اتوبوس بهترین اند، البته با رعایت ملاحظات احتیاطی خیلی معمولی؛ مردم عادی بسی بیش از تصور ما اهل مساعدت و کمک به غریبه ها هستند، به ویژه در شرق و جنوب دنیا! البته یادتان نرود که در همه حال، چهره گشاده، و لبخندی صمیمی بر لب، و قامتی راست داشته باشید. این شیوه بیشترین امنیت را برایتان ایجاد می کند و کلید ارتباط شما با مردم محلی است. البته تدابیر امنیتی معمولی را که در شهر و وطن خود رعایت می کنید، در سفر نیز فراموش نکنید. همین قدر احتیاط کافی است.
روز نخست: کلمبو
هواپیما روی باندی فرود آمد که به فاصله ای اندک، با درختان نارگیل احاطه شده بود. فرودگاه بندرنایکه کلمبو، چندان بزرگ نیست؛ انتقال مسافران با اتوبوس انجام می شود، و نظم مثال زدنی ای ندارد، ولی نسبت به فرودگاههای ایران ما بسیار منضبط تر است، و برای مسافر تازه وارد فضایی ساده و دوستانه دارد. پس از پر کردن فرم ویزا و پرداخت هزینه چهل دلاری برای اقامت سی روزه، ویزای حین ورود صادر می شود. پس ازعبور از باجه گذرنامه، محوطه نسبتا کوچک تحویل بار است، و به فاصله ای اندک، فضایی سرپوشیده و گرم، و غلغه از رانندگان و مستقبلین. همین جا مقدار کمی روپیه سریلانکا، و سیم کارت گرفتم (قیمت سیم کارت با داخل شهر تفاوت خاصی ندارد). فرودگاه در سی کیلومتری شمال کلمبو و در مجاورت نگومبو (که شهرستان ساحلی زیبایی هم هست) قرار دارد. یک خط اتوبوس، هر نیم یا یک ساعت از فرودگاه به سمت محله پِتا، که قلب تجاری و بازار قدیمی کلمبو است حرکت می کند.
آنتونف روسی در فرودگاه کلمبو!
فرودگاه کلمبو
اگر پیش تر به هند، هندوچین، نپال یا پاکستان سفر کرده باشید، سریلانکا را تمیز و با نظم، و تا حدودی مرفه حس خواهید کرد، ولی اگر تجربه این مناطق جهان را نداشته اید، به عکس، فقر و پریشانی ممکن است در نظرتان جلوه کند. پیش از سفر، تصور می کردم به جایی شبیه هند می روم، ولی با نخستین قدم ام در شهر کلمبو، دریافتم که سریلانکا دنیایی است به کلی متفاوت از هند؛ مردم سریلانکا از تأکید بر این عبارت دریغ نمی کنند! شاید تنها در پوشش و چهره به هندوستان قرابت داشته باشند. البته غلبه آیین بودا در این کشور نیز آن را از هندوستان عمدتا هندو متمایز می کند. مسلمانان نیز کاملا مشهودند و جلب نظر می کنند. اقلیت هندو و مسلمان در سریلانکا، متعلق به قوم تامیل هستند. تامیل ها در جفنا –شمال سریلانکا- تمرکز بیشتری دارند و گرچه اکنون دم از جدایی خواهی نمی زنند (در سال 2004، حکومت مرکزی گروه جدایی طلب ببرهای تامیل را سرانجام کاملا سرکوب نمود و به چند دهه جنگ خونبار داخلی پایان داد)، اما طبیعی است که تنش و هویت خواهی قبیله ای و قومی و زبانی همچنان در سریلانکا تداوم دارد. همه مردم البته از پایان خشونت ها راضی به نظر می آیند و البته این را نیز اضافه کنم که این کشور برای جهانگردان کاملا ایمن است و هیچ تعرض و خشونتی نسبت به خارجی ها گزارش نشده است، حتی در سالهای جنگ. یکی از خارجیان معروفی که در همان سالهای جنگ در سریلانکا زندگی کرد، آرتور سی کلارک، نویسنده انگلیسی داستانهای علمی-تخیلی است (او چندی پیش، در نود سالگی، در شهر کلمبو از دنیا رفت؛ در سریلانکا درباره وی داستانهای زیادی نقل می شود).
در محله پتا از اتوبوس فرودگاه پیاده شدم. هوا تقریبا تاریک شده بود، ولی بازار پر رونق شهر هنوز باز بود. احساس عجیبی به آدم دست می دهد وقتی برای اولین بار وارد شهری ناآشنا می شود، مخصوصا که این اولین تجربه در بازار آن شهر باشد. همه نیروی آدم صرف جهت یابی و ساختن نقشه ذهنی می شود، جوری که خستگی راه از یاد می رود! این هم از چیزهای جالبِ سفر تنهایی است.
من برای اقامت ام در کلمبو محله مانت لاوینیا در حومه جنوبی شهر را انتخاب کرده بودم؛ جایی که پر است از رستوران و کافه؛ و همه نوع اقامتگاه و هتل و خانه ویلایی در آن پیدا می شود. ساحل اش هم، نسبت به مرکز شهر پاک تر و خلوت تر است. مانت لاوینیا با اتوبوس خط 100 یا 101 (با هر دو می توان رفت) تقریبا یک ساعت از پتا فاصله دارد. کرایه از پتا با اتوبوس کمتر از ده روپیه است.
رستوران ساحلی در مانت لاوینیا -شب نخست در کلمبو
روز دوم: گشت و گذار در کلمبو
مهم ترین دیدنی های کلمبو تقریبا در محله های سینامون گاردن (باغ دارچین)، پتا و فورت قرار دارند. این ها را می توان به ترتیبی که نام می برم ملاقات کرد:
معبد گانگارامایا: اگر از مانت لاوینیا با اتوبوس خط 100 یا 101 به طرف مرکز شهر بیایید، می توانید در محدوده میدان کولوپیتیا پیاده شوید و بقیه راه را پیاده بروید (حدود پانزده دقیقه پیاده روی). این معبد به خاطر مجسمه های بودای پرتعدادش معروف است.
کوچه های مانت لاوینیا -کلمبو
معبد گانگارامایا
معبد گانگارامایا
پارک ویهاراماهادوی: این پارکِ مرکزی شهر است که خانواده ها عصرها به آن سر می زنند. از معبد تا پارک، پیاده بیست دقیقه فاصله است.
پارک ویهاراماهادوی
پارک ویهاراماهادوی
پارک ویهاراماهادوی
موزه ملی و موزه تاریخ طبیعی: موزه تاریخ طبیعی کلمبو البته در قیاس با موزه تاریخ طبیعی شیراز حرفی برای گفتن ندارد (ولی به همان اندازه قدیمی است!) موزه ها در ضلع جنوبی پارک شهر قرار دارند. فقط باید از بلوار عبور کنید. یادتان باشد برای عبور از معابر اول باید به راست نگاه کنید سپس به چپ!
موزه ملی و موزه تاریخ طبیعی
بلوار روبروی موزه
جوانان متمول شهر خودروهایشان را برای نمایش به موزه شهر آورده بودند
نلوم پوکونا ماهیندا (تالار و تماشاخانه شهر): یک بنای پست مدرن، که مرکز همایش ها و تماشاخانه اصلی شهر کلمبو است. ورود به محوطه و راهرو های پیرامونی داخل ساختمان برای عموم آزاد است؛ همچین می توانید به بام این بنا هم بروید. اگر به معماری علاقه دارید، دیدنش خالی از لطف نیست. این بنا دقیقا در مجاورت موزه ملی است.
تالار و تماشاخانه شهر
بنای یادبود استقلال: به فاصله ده دقیقه از تالار شهر، به محوطه بنای یادبود استقلال می رسید. این جا هم عصرها محل تفریح و تفرج خانواده هاست. کمی در پلکان ها و تراس های این بنا، و صد البته در رفتار و رخساره های مردم تأمل کنید.
تندیس بندرنایکه، پدر سیاسی سریلانکای نوین: این بنای یادبود ده دقیقه یا کم تر، از مجموعه آرکید فاصله دارد.
بنای یادبود استقلال و تندیس بندرنایکه
روی پلکان بنای استقلال
ساختمان آرکِید (طاق): در مجاورت بنای استقلال، و به فاصله چند صد متر، ساختمان نه چندان بزرگی را خواهید دید. این بنا در دوران استعمار، بیمارستان روانی بوده؛ اکنون اما ساختمانی بسیار زیباست که بازسازی، و تبدیل به مجتمع تجاری و تفریحی شده است. فروشگاه ها و رستوران های لوکسی در این مجموعه خواهید یافت. محوطه جالبی است و برای کمی استراحت و خوردن یک بستنی یا ساندویچ جای بدی نیست.
ساختمان آرکِید
ساختمان آرکِید
غروب بود ولی هنوز توان راه رفتن داشتم؛ از طریق بلوار زیبای بودا لوکا به سمت جاده گاله قدم زدم تا در آن جا دوباره سوار اتوبوس خط 100 شده و به مانت لاوینیا، محل اقامتم، بازگردم.
بلوار بودا لوکا
روز دوم: گشت و گذار در کلمبو
نارگیل تازه در بازار روز مانت لاوینیا -کلمبو
بازار روز مانت لاوینیا
باقی دیدنی های کلمبو که در این قسمت شهر هستند، عبارتند از:
مسجد جامع الظفر. این مسجد، معماری عجیبی دارد و راستش کمی یادآور کرملین و مسکو است!
مسجد جامع الظفر - کلمبو
بازار پتا: از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را در این بازار می فروشند. میوه جات، گوشت، ماهی و سایر آبزیان، لباس، سوغاتی، خرت و پرت، همه چیز. خیلی ها مایحتاج زندگی شان را از این جا تهیه می کنند.
بازار پتا- کلمبو
پارک ساحلی گاله فیس گرین: مهم ترین پارک ساحلی شهر. این پارک ساحلی حاشیه ای، برای قدم زدن و تماشای غروب آفتاب عالی است.
پارک ساحلی گاله فیس گرین و بندر فورت در دور دست پشت پارک -کلمبو
پارلمان و مرکز تجاری مدرن شهر -کلمبو
چون وقت زیادی تا عزیمت قطار باقی نمانده بود، از سه مورد آخری صرف نظر کردم و دیدن آن ها را به روز آخر سفرم موکول کردم. البته در منطقه مانت لاوینیا، در جنوب کلمبو نیز دو محل جالب هست: باغ جانور شناسی و موزه نیروی هوایی. متاسفانه موفق به دیدار این دو محل نشدم.
ایستگاه قطار فورت – کلمبو
ایستگاه قطار فورت – کلمبو
به ایستگاه قطار بازگشتم. اینجا بلبشوی کامل است! قطارها معمولا تأخیر دارند، ازدحام بیداد می کند و مردم از سروکول هم بالا می روند. البته این مژده را بدهم که هنوز از ایستگاههای قطار هند خیلی تمیزتر و مرتب تر است. مسیر کلمبو تا آنوراداپورا شش تا هفت ساعت است و از میان شالیزارهای بی پایان و روستاها و شهرک های کوچک و بزرگ، و نیز از کناره دشت ها و دریاچه های مصنوعی باستانی می گذرد. بله دریاچه های مصنوعی باستانی. شاهان سریلانکا در دوران باستان (حدود قرن دهم میلادی) علاقه عجیبی به ساخت بنا و دریاچه و باغ و ... داشته اند. این ها از همین طریق، جزیره را که در گذشته به اندازه امروز سبز نبوده آباد می کنند. دریاچه های مصنوعی باستانی طبعا اکو سیستم جزیره را تغییر داده و حیوانات زیادی را هم به خود جذب نموده اند.
در قطار به سوی آنوراداپور
شالیزارهای شمال کلمبو -در قطار به سوی آنوراداپور
حدودا ساعت چهار یا پنج بعد از ظهر به آنوراداپورا، تاریخی ترین شهر سریلانکا رسیدم. معمولا در ایستگاه قطار افرادی زیادی پیشنهاد اقامتگاه می دهند. من چون برای آنوراداپورا جایی در نظر نگرفته بودم، با یکی از این افراد رفتم ولی پیش تر، از او قول گرفتم که مکان خوبی را به من نشان دهد والّا من محل دیگری را پیدا می کنم؛ بر سر قیمت چانه حسابی زدم و در نهایت برای شبی حداکثر هزار و پانصد روپیه توافق کردیم. مهمانخانه جنگلی متعلق به خواهر آن فرد بود. بعدا که بیشتر صحبت کردیم فهمیدم او، یک پلیس بازنشسته است که برای گذران زندگی، مسافرکشی می کند. محل را پسندیدم. کمی استراحت کردم. دم غروب، به اتفاق پلیس بازنشسته و خواهرش پریانگی، چای نوشیدم؛ دوچرخه ای را که همانجا بود به سیصد روپیه کرایه کردم و به سمت محوطه شهر باستانی رکاب زدم. مهمانخانه یکی دو کیلومتر بیرون شهر آنوراداپورا و بر جاده اصلی بود و انصافا چه جای خوبی برای گردش. اطرافش جنگل، و از لحاظ فاصله تا شهر باستانی در بهترین موقعیت (چهار پنج کیلومتر). به جای دوچرخه سواری، از توک توک (تاکسی سه چرخه) یا خودروی دربست نیز میشد استفاده کرد، ولی من دوچرخه را بخاطر آزادی و کم قید بودن اش ترجیح دادم.
معبد هندو در حاشیه شهر آنوراداپور
تا شب، به معبدهای مجاور شهر باستانی، خصوصا معبد درخت نیک (Bodhi tree یا سری ماها بودین) و سپس، گنبد (stupa) میریساوتیا) سر زدم. معبد درخت نیک، پس از معبد دندان مقدس یا سری ولادا در شهر کندی، مقدس ترین و مهمترین مکان دینی در سریلانکاست.
میریساوتیا
شب هنگام و سوزاندن عود
فضای سنگین و عجیبی بود و شرجی هوا بر وهمناکی و معماگونگی محیط می افزود. من نیز خود را به خیلِ زائرین و طواف کنندگان سپردم و با ایشان همقدم شدم!
معبد درخت نیک
روز چهارم: شهر باستانی آنوراداپورا و میهین تاله
شهر باستانی به قدری بزرگ است که پیاده هرگز نمی توان تمام اطراف و زوایایش را طی نمود. آنوراداپورا از قرن اول پیش از میلاد تا قرن یازدهم پس از میلاد پایتخت پرعظمت سریلانکا و مهمترین مرکز آیین بودایی در جزیره بوده است. شبکه های آبیاری و آبرسانی، بیمارستان ها و مدرسه های باستانی و معبدها و گنبدهای عظیم این کهن شهر، هر نظاره گری را به ستایش تمدن این سرزمین وا می دارد.
شهر باستانی آنوراداپورا
شهر باستانی آنوراداپورا
شهر باستانی آنوراداپورا
شهر باستانی آنوراداپورا
کاهن بودایی در شهر باستانی آنوراداپورا
دریاچه های مصنوعی باستانی در اطراف شهر باستانی آنوراداپورا
طاووس وحشی در کنار دریاچه
بازدید از شهر باستانی دست کم یک نصف روز طول می کشد. ظهر به مهمانخانه خانم پریانگی بازگشتم و ناهار خوردم. کمی خوابیدم و عصر حدود ساعت چهار به سمت میهین تاله راه افتادم. از مهمانخانه حدود ربع ساعت پیاده روی کردم تا به ایستگاه اتوبوس روبروی اداره پلیس شهر رسیدم. برای پیدا کردن اتوبوس لازم نیست زبان مردم محلی را دانست. گفتن نام مقصد کافی است تا همه به راهنمایی بشتابند!
میهن تاله یک روستای کوچک در 12 کیلومتری شرق آنوراداپورا است. می گویند ماهیندرا، نخستین بار در میهین تاله، با پادشاه دوانامپیاتیسا و مردمان اش، در شبی تابستانی که قرص ماه کامل بود دیدار کرد و آیین بودا را تعلیم داد و این آغاز آیین بودا در جزیره سریلانکا بود.
در مجموعه تاریخی میهین تاله که بر فراز تپه ای جنگلی واقع است، مهمترین بناها عبارت اند از:
- ویرانه های بیمارستان و حمام های طبی
- گنبد کانکاتا ستیا (با نقوش برجسته فیل و انسان و گیاه و شخصیت های اسطوره ای)
- کاخ بار عام و کتیبه ها
- گنبد آمباستالا و ستون های سنگی پیرامونی اش
- صخره آرادانا گالا (در افسانه هاست که ماهیندرا از هوا بر این صخره فرود آمد و قدم در جزیره گذاشت)
میهین تاله
صخره آرادانا گالا -میهین تاله
خانم پریانگی در حال تهیه شام
شام در مهمانخانه خانم پریانگی
روز پنجم: سیگیریا
قصد داشتم پس از آنوراداپورا به سمت پولوناوارا، دیگر شهر باستانی سریلانکا، و سپس به سیگیریا بروم، ولی احساس کردم به اندازه کافی معبد و آثار تاریخی دیده ام بنابراین از رفتن به پولوناوارا صرف نظر کردم، هرچند دیدار از این شهر را که همچون آنوراداپورا، در زمره میراث جهانی است، به شما توصیه می کنم، خصوصا اگر به باستان شناسی و تاریخ علاقه دارید.
از آنوراداپورا باید نخست به شهر دامبولا رفت و با اتوبوس دیگری به سیگیریا ادامه مسیر داد. دامبولا در زبان محلی تلفظ با مزه ای دارد، هرچند محلی ها هم به تلفظ من می خندیدند. در زبان سینهالی، نام این شهر به صورت /da.mbü.’la/ تلفظ می شود که برای ما خیلی دشوار است.
جاذبه سیگیریا، صخره یکپارچه غول آسای اش است که در میانه باغی باستانی، در قلب جنگلی انبوه، و کنار دریاچه هایی متعدد جای گرفته است. بر یکی از وجه های این صخره، غاری هست که دیوار نوشته ها و نقوش باستانی خیره کننده ای دارد. بر فراز صخره نیز، ویرانه های شهرک یا کاخی باستانی وجود دارد. پلکان منتهی به این مجموعه نیز از میان پنجه های سنگی یک شیر می گذرد!
در سیگیریا، به کلبه پینتو، یکی از مردهای جوان روستا، که با همسر و فرزند خردسالش، با رانندگی و اجاره دادن کلبه و دوچرخه و موتور سیکلت روزگار می گذراند رفتم.
صخره معروف سیگیریا
بر فراز صخره غول آسای سیگیریا
بر فراز صخره غول آسای سیگیریا
بیتوته در سیگیریا
روز پنروز ششم: سیگیریا، شهر دامبولا، بیتوته در کندی
صبح زود، حوالی طلوع، برخاستم و از راه خاکی پشت کلبه پینتو به سمت دریاچه قدم زدم. مه غلیظی روستا و جنگل و دریاچه را در میان گرفته بود. سگ های خانگی روستا و میمون های جنگل چندان از حضور زود هنگام غریبه ای در خلوتگاه خویش راضی به نظر نمی آمدند و نارضایتی شان را بی رودربایستی به نمایش گذاشتند! من اما به راه رفتن ادامه دادم تا به دریاچه غرق در مه رسیدم. دریاچه و ساحل اش ملک پرندگان بود، از لک لک و حواصیل گرفته تا طاووس، و هر کدام با ناله و نوای خویش.
بامداد مه آلود کنار یکی از دریاچه های سیگیریا
پس از بازگشت از دریاچه، صبحانه محلی را که از نان هاپر و موز بود خوردم و وسایلم را جمع کردم و به سمت دامبولا به راه افتادم. با اتوبوس حدود یک ساعت راه است میان سیگیریا و دامبولا. مهمترین دیدنی های دامبولا عبارت اند از معبد طلایی و معبد غار؛ هر دو در مجاورت یکدیگرند، یکی پایین و دیگری بالای کوه. شهر و بازار میوه و تره بار دامبولا نیز که مهمترین در نوع خود در سریلانکاست، خالی از لطف نیست، اما همه این ها را در چند ساعت می توان دید و نیازی به ماندن در این شهر نیست. من کوله ام را به یک مغازه موبایل فروشی که از آن یک کارت حافظه برای دوربین ام خریده بودم و چند جوان خوش اخلاق در آن کار می کردند سپردم تا سبکبار از پله های معبد طلایی و معبد غار بالا بروم (البته چیز قیمتی ای در کوله ام نداشتم!) حدود ساعت یک بعد از ظهر، بازدیدهای من در دامبولا به پایان رسید و با اولین اتوبوس به سمت کندی حرکت کردم.
معبد طلایی
معبد غار
معبد غار
مسیر دامبولا تا کندی حدودا دو ساعت است، که عمدتا صاف و هموار است، ولی ورودی کندی-دومین شهر بزرگ سریلانکا- از پیچ و خم راه هایی باریک و کوهستانی، اما پر جمعیت می گذرد. همین ترکیب باعث می شود چند کیلومتر آخر راه به طولانی ترین قسمت آن بدل شود. حدود ساعت چهار بعد از ظهر به کندی رسیدم و در خوابگاه کلاک این (clock inn) یک تخت اجاره کردم. کوله ام را زمین گذاشتم و دوباره زدم بیرون. پس از کمی گردش در کوچه و خیابان های باصفای کندی، به معبد سری دالادا رفتم. معبدی که مطابق باورهای مردم، دندان بودا در آن نگهداری می شود.
در وسط شهر، دریاچه نسبتا کوچکی هست. پیاده روی دور دریاچه تقریبا دو ساعت طول می کشد، و احتمالا بعضی جانوران جالب را هم خواهید دید. درون شهر و در دامنه کوههایی که شهر را احاطه کرده مسیرهای پیاده روی فراوانی پیدا می شود. «جاده عشاق» (lovers’ walk) یکی از اینهاست که برای تماشای منظره شهر مناسب است.
کندی شهری بسیار توریستی است؛ همین ویژگی باعث شد با همه زیبایی هایی که در کندی هست، اقامت ام در این شهر را کوتاه کنم و به روستاها و شهرهای آرام تر و کوچک تر ادامه مسیر دهم.
کندی
گل برای هدیه به معبد سری دالادا
در محوطه معبد سری دالادا -کندی
دریاچه در وسط شهر کندی
مانیتور آبی، بومی سریلانکا -دراز ترین خزنده دنیا! کنار دریاچه مرکز شهر کندی
سری دالادا
راهنمای سری دالادا
روز هفتم: دال هوزی و قله آدم
هنگام طلوع آفتاب، پیاده از هتل راه افتادم به سمت ایستگاه قطار ولی وسایلم را با خود نبردم. مغازه ها هنوز باز نکرده بودند، به جز میوه فروشی ها و نان پزی ها که یا مشغول تحویل گرفتن اجناس بودند، یا مشغول پذیرایی از اولین مشتریان روز. هوا تا بالا آمدن آفتاب کمی مه آلود بود. در ایستگاه راه آهن متوجه شدم تنها یک قطار وجود دارد که با برنامه سفر من جور در می آید و آن هم تا کم تر از یک ساعت و نیم دیگر کندی را ترک می کند. یک توک توک گرفتم و با عجله به هتل بازگشتم. کوله ام تقریبا آماده بود. صبحانه را خوردم و به ایستگاه قطار بازگشتم.
دستفروش داخل قطار
بچه توریست های فرانسوی کف قطاری که جای نشستن نداش، مشغول بازی!
به سوی هاتون و دال هوزی
مقصد امروز دال هوزی است: نقطه آغاز مسیر زائران قله آدم. این قله را در زبان محلی، سری پادا می نامند که به معنی «قدمگاه» است. این قله برای هر یک از چهار دین اصلی جزیره مقدس است و هر کدام روایتی برای آن نقل می کنند. بوداییان آن را قدمگاه بودا می دانند. تامیل های هندو مذهب، باور دارند که شیوا بر این قله مخروطی قدم گذاشته است. مسلمانان، آن را مهبط حضرت آدم می دانند و مسیحیان توماس قدیس را در آن دیده اند. پیروان همه ادیان جزیره این قله را مقدس می انگارند و برای زیارت اش می کوشند. اما بنابر آن که غلبه با بوداییان است، نوک مخروط معبد بودایی است، ولی مسلمان ها نیز در کنار معبد نماز می گزارند.
سوار بر اتوبوس از هاتون به دال هوزی؛ گذر از میان مزارع چای و دریاچه های بیشمار
دال هوزی روستای کوچکی است و در مسیر قطار قرار ندارد. در هاتون که شهر کم و بیش آباد و بزرگی است از قطار پیاده شدم. درست در مقابل ایستگاه قطار، اتوبوس دال هوزی آماده حرکت بود. از هاتون تا دال هوزی حدودا بیست یا سی کیلومتر فاصله است که تقریبا دو ساعت طول می کشد. مسیر اما بسیار زیباست و از میان چایکاری های بی پایان و از کنار دریاچه های پر آب می گذرد.
ناهار در دال هوزی: پلوی کاری، معروف ترین غذای سریلانکا
بهترین زمان برای شروع پیاده روی ساعت دو و نیم صبح است. این را همه به شما توصیه می کنند زیرا همه لطف قله آدم این است که طلوع آفتاب را آن جا باشید و سایه جادویی قله را به چشم ببینید. اگر آفتاب بالا بیاید هوا نیز گرم می شود و صعود زیر آفتاب چندان دلچسب نیست.
غروب در دال هوزی؛ قله آدم در عکس پیداست
جایی برای استراحت پیدا کردم و ناهاری خوردم و سعی کردم بخوابم ولی هیجان و زیبایی محل خواب را از سرم پرانده بود. دال هوزی پر است از مغازه یا بهتر بگویم، دکه های سوغاتی فروشی، و مسافرخانه های جور وا جور. بهترین اقامتگاه ها پایین دست روستا هستند، پس اگر گذارتان به آن جا افتاد، بعد از پیاده شدن از اتوبوس، به جای آن که به سمت بالا بروید، مسیر را کمی به عقب طی کنید تا جاهای بهتری پیدا کنید. کمی نگران بودم که مبادا در تاریکی ساعت دو و نیم صبح مسیر خیلی خلوت و ناامن باشد، ولی به محض آن که قدم در راه گذاشتم، با خیل عظیم زایران و گردشگران بومی و غیربومی مواجه شدم. حتی بیشتر دکه ها نیز باز بودند. هوا هم خنک بود چنان که اگر پیاده روی در شیب کوه بدن ام را گرم نمی کرد، حتما حسابی سردم می شد. نزدیکی های قله، راه باریک می شد و گاهی ازدحام اندکی به وجود می آمد که پیش رفتن را مانع می گشت. شنیده ام در شب هایی که ماه کامل می شود، چنان جمعیتی به کوه «قدمگاه» هجوم می آورد که هر چند متر جلو رفتن ساعت ها طول می کشد. از این زمان ها باید پرهیز کرد، من بدون مشکل به نزدیکی های قله رسیدم. ساعت حدود پنج و نیم صبح بود. چند نفر از گردشگرانی را که در کندی دیده بودم شناختم. کمی حرف زدیم و در آخرین چایخانه نرسیده به قله، چای دبشی نوشیدیم که در خنکی پیش از طلوع، خیلی لذتبخش بود.
ساعت ۳ بامداد به سوی «قله آدم» راه افتادم
قبل از طلوع، خود را به قله رساندم. معبد در حال نیایش صبح گاهی بود. آن جا برای بیرون آمدن خورشید از تاریکی نی و طبل می نواختند. چند نفر مسلمان هم در بین جمعیت بودند که نماز صبح را پای معبد سری پادا –قدمگاه مقدس- به جا آوردند.
نیایش بامدادی بر نوک قله آدم
خورشید که بالا آمد، سایه جادویی مخروط کوه بر ابرهای کم ارتفاعی که تپه ها و دشت های پایین دست را می پوشاند پدیدار شد.
سایه قله آدم بر زمینهای پایین دستی
در راه بازگشت از قله آدم
برداشت چای؛ نزدیکی های دال هوزی