اروپا با حال و هوای کریسمس

4.5
از 34 رای
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
وقتی در کریسمس، پای یک ایرانی به اروپا باز می‌ شود! +تصاویر

صبح که بیدار شدم برنجی که از شب قبل خیس کرده بودم رو پختم به نحوی که کل طبقه رو عطر برنج ایرانی گرفت. امروز باید اتاق رو تحویل میدادیم پس صبحونه رو خوردیم و جمع و جور کردیم و و سایل رو به رزروشن اتاق تحویل دادیم و زدیم بیرون. امروز قصد دیدن ساعت نجومی رو داشتیم پس باید سر ساعت 12 اونجا می بودیم با یکم گشت و گذاز به پای ساعت رسیدیم. هرچه به12 نزدیکتر میشدیم جمعیت توریست مشتاق بیشتر میشدن و دقیقا راس ساعت 12 مجسمه حواریون بیرون اومدن و جمعیت رو مستفیض کردن. بعد از اون نوبت به به صرف ناهار ویژه پراگ که گولاش و دامپلینگ بود رسید که با پرس و جو به یه رستوران خوب رسیده و همونجا سفارش دادیم که البته هردومون این غذا رو دوس داشتیم.

28.JPG

گولاش و دامپلینگ

بعد از صرف ناهار دیگه نوبت به دل کندن و خداحافظی از این شهر بود. ولی آخه چطوری؟ پراگی ها به جای اسم پراگ به شهرشون میگن "پراها"  که به نظرم زیبا تر از "پراگ " است. بی تفاوت به ساعت در پراهای عزیز قدم زدیم و آرزو کردیم روزی دوباره برگردیم.بدون خداحافظی با پراها وسایلمون رو از هتل تحویل گرفتیم بعد از عوض کردن دو اتوبوس و یک مترو به فرودگاه رسیدیم.

29.JPG31.JPG

آخرین لحظات در پراگ

هنوز زمان زیادی تا پرواز بود. پس شاممون که برنج و خورشت کرفس بود رو از کوله پشتی دراوردیم و مشغول خوردن شدیم. بعد از اون گشتی تو فرودگاه زده و با آخرین کرون های باقیمانده یک پای سیب و دوتا چایی لیمو خریدیم که با بهترین طعم از پراگ جدا بشیم. زمان پرواز نزدیک شد و ما سوار هواپیمای کوچکی در راه رسیدن به شهر عشق و هنر بودیم.

30.JPG32.JPG33.JPG

 خداحافظ پراگ

از لوور تا دیزنی لند

دیر وقت بود که در فرودگاه اورلی پاریس فرود اومدیم. زمان زیادی طول کشید تا چمدانها را تحویل گرفتیم. به دلیل اینکه ما باید خودمون با اتوبوس و مترو به هتل میرسیدیم و از طرفی شب از نیمه گذشته بود وم ن میدونستم پذیرش هتل24 ساعته نیست بهترین کار این بود که تا صبح توی فرودگاه میموندیم. توی فرودگاه پر بود از بک پکرهایی که ترجیح میدان تو شهر گرونی مثل پاریس، یک شب رو هم که شده بدون هزینه طی کنن. خب پس ما هم همین کار رو کردیم که انصافا استرس وسایلمون اجازه خواب راحت رو نمیداد و البته جای استراحت مشخصی هم نداشت و باید روی همون صندلی های انتظار میخوابیدیم.

34.JPG

 فرودگاه اورلی پاریس

به هر نحوی چند ساعتی رو گذروندیم و حدودای ساعت6 گوگل مپ عزیز راه رسیدن به هتل رو بهمون نشون داد که بایستی از ترمینال به ایستگاه مترو رفته و از اونجا تا هتل رو با مترو میرفتیم. هنوز هوا تاریک بود. با دیدن نرخ بلیط اتوبوس که 8.43 یورو بود پاریس گران قیمت به ما خوش آمد گفت ( الکی نبود که میگفتن پراگ ارزونه). سوار اتوبوس شدیم و با توجه به اینکه هیچ مسافر دیگه ای نبود یه جورایی اتوبوس رو دربست کرده بودیم. در حال بحث با همسرم درباره قیمت زیاد بلیط بودیم و اینکه واقعا چقدر گرونه و همزمان 43 سنت به زور جور کردیم و با هشت یورو بردم که بدم راننده که دیدم نمیگیره و با زبون فرانسوی یه چیزی میگفت که من نمیفهمیدم. شنیده بودم فرانسویا انگلیسی میدونن ولی دوس ندارن انگلیسی صحبت کنن. من که هنوز گیج خواب بودم و کلمه ای فرانسوی نمیدونستم دوباره خواستم پول رو بدم راننده که این بار با عصبانیت دوباره حرفشو تکرار کرد. خدایا چی میگه این؟ داشتم پولها رو میشمردم دوباره که با ایما و اشاره بهم فهموند دارم رانندگی میکنم الان. تازه منظور آقای بداخلاق رو گرفتم و برگشتم عقب.

هنوز نتونسته بودیم هضم کنیم که چرا واسه طی یه مسیر کوتا باید 8.5 یورو بدیم که رسیدیم به ایستگاه مترو. دوباره با دستان پر از پول خرد پیش آقای راننده رفتم که باز دیدم با زبان فرانسه چیزی میخواد بگه که دوباره من متوجه نمیشدم. کرایه که درست بود. خدایا این چی میگه سر صبحی که من نمیفهمم؟ حداقل یه کلمشو انگلیسی بگو. یکم بهش نگاه کردم که دوباره با اشاره گفت نمیخواد پول بدین. برین به سلامت. خدا برکت. مگه میشه؟ واقعا از ما پول نگرفت.با همسرم به این نتیجه رسیدیم که از حالت چهره ما متوجه شد چقدر از مبلغ کرایه تعجب کردیم. هرچی بود و نبود اون آقا اون موقع صبح واسه ما تبدیل به سوپرمنی شد که باعث شد خستگی شب قبل توی فرودگاه کمی از بین بره. وارد ایستگاه قدیمی متروی پاریس شدیم و بعد از خرید بلیط  ده سفره مترو به قیمت 14.90 منتظر مترو شدیم (ذکر این نکته ضروریه که من چندین بار قبل از سفر مسیرهایی رو که باید از فرودگاه تا هتل یا از هتل تا مکان های دیدنی میرفتیم رو مرور کرده بودم بخصوص شهر پاریس که واقعا متروی پیچیده ای داره). سوار مترو شدیم و بعد از گذشت چند ایستگاه ساعت7 به ایستگاه نزدیک هتل رسیدیم. وقتی امدیم بالا هنوز هوا کاملا روشن نشده بود. پرسون پرسون به هتل رسیدیم که دیدیم بله در هتل بسته ست و خبری از پذیرش نیست. فقط پشت در زده بود 9 صبح میام اگه کاری داشتین به این شماره زنگ بزنید که ما هم سیم کارت نداشتیم.

36.JPG

 هتل پاریس

تصمیم گرفتیم تو این فاصله بریم یه سوپری پیدا کنیم و یه چیزی واسه صبحونه بخریم. پس چمدان به دست و کوله بر پشت راه افتادیم .یه جوری همه جا بسته بود انگار ساعت 2 نیمه شبه. خلاصه با خستگی زیاد و شکم گرسنه دوباره اومدیم دم در هتل. یکم که ایستادیم یه خانم و آقا از در هتل که البته بیشتر شبیه مسافر خانه بود اومدن بیرون. داشتن میرفتن که یهو بهشون گفتم میشه زنگ بزنید این آقا بیاد؟ که با کمال میل قبول کردن و تماس گرفتن. بعد از گذشت چند دقیقه مسئول مورد نظر با چشمانی پف کرده کرکره رو دادن بالا و رفتیم داخل. که البته ساعت 14 تحویل اتاق بود و ما از ساعت 9 تا 14 هیچ جایی رو نداشتیم واسه استراحت. به شدت خسته و بی انرژی بودیم که اون آقا تازه یه چیزایی هم به فرانسوی میگفت. حالم اون موقع جوری بود که دیگه فارسی رو هم به زور متوجه میشدم چه برسه به فرانسه. پس همینطوری روی صندلی نشستیم و یه جوری بهش فهموندم که من خیلی خستم و هیچی متوجه نمیشم.

طبق برنامه ما باید امروز موزه لوور رو بازدید میکردیم. پس باید هرجور شده بریم. یک بار دیگه به خستگی نه گفتیم، وسایل رو تحویل رزروشن داده و راه افتادیم. طبق نظر گوگل مپ میتونستیم از هتل تا لوور و پیاده بریم. اما اینبار خستگی به ما غلبه کرد و چند باری توی مسیر گم شدیم تا بلخره رسیدیم. نزدیک موزه لوور دوتا ساندویچ کوچیک واسه صبحونه خریدیم  و وارد موزه شدیم. یه نقشه از موزه گرفتیم. عظمت موزه بهت زدمون کرد. شواهد امر اینجوری نشون میداد که اگه شما شب قبل رو استراحت کامل کرده باشین و هیچ برنامه دیگه ای هم نداشته باشین حداقل دو روز میخواد این موزه رو کامل بگردین. من نمیدونم این فرانسوی ها چطوری این همه مجسمه عظیم و قابهای گرون و ظرف های پر ارزش و.... از همه جای دنیا اینجا جمع کردن؟ آیا واقعا بابت همش به بقیه کشورها پول دادن؟ آیا اگه پولی دادن ارزش اون پول با این اجناس برابری میکنه؟ تو این فکرها بودم که با نگاه به چهره خسته همسرم مطمئن شدم در این زمان کم ما قطعا نمیتونیم همه جای موزه رو کامل ببینیم پس بخش ایران رو هدف قرار دادیم و رو نقشه دنبال کردیم و در مسیر به صورت گذرا بقیه قسمت ها رو هم بازدید کردیم. زمانی که به بخش ایران رسیدیم آه از نهادمون بلند شد که ای وای. واقعا چطوری بناهای عظیم تخت جمشید با این وزن از اون سر دنیا به اینجا رسیده.  وسایل ریز و درشت که الان باید توی ایران نگهداری بشه.

37.JPG39.JPG38.JPG

   موزه لوور

بخش ایران رو با یه حسرتی ترک کردیم و به سمت تابلوی مونالیزا رفتیم. شلوغ ترین قسمت موزه. تابلو از عکسهایی که ازش دیده بودم خیلی کوچکتر بود. بعد از دیدن مونالیزا تصمیم به خروج از موزه داشتیم که بخاطر معماری خاص موزه و البته شدت خستگی گم شدیم و بعد از یک ساعت راه خروج رو پیدا کردیم و راهی هتل شدیم. در راه تخم مرغ و گوجه و پیاز و نون خریدیم و وقتی رسیدیم یه املت جانانه خوردیم و بعدش حتی متوجه نشدیم چطوری خوابمون برد. وقتی بیدار شدیم ساعت8 شب بود و فقط تونستیم یه دوری اطراف هتل بزنیم و برای روز بعد آماده بشیم.

صبح روز بعد پس از صرف یه صبحانه مختصر به سمت کلیسای نوتردام رفتیم که انصافا کلیسای عظیم و با ابهتی بود. چه از بیرون و چه از داخل. بعد از اینکه از بیرون محو زیبایی بی نظیرش شدیم داخل شدیم و این کلیسای معروف را از داخل بازدید کردیم. همزمان مراسمی هم در داخل کلیسا در حال برگزاری بود که توجه بازدید کنندگان رو به خودش جلب میکرد.بعد از بازدید از کلیسا به سمت برج ایفل راه افتادیم که با توجه به بعد مسافت تصمیم گرفتیم با مترو سمت ایفل بریم. لحظه پیاده شدن از مترو و بالا اومدن از ایستگاه یکی از بهترین لحظات سفر ما بود. اینکه یک بنایی که خیلی دوست داری رو فقط از طریق فیلم و عکس ببینی و یهو ناگهانی در چند قدمیش قرار بگیری هیجانی توصیف نشدنیه. برای چند دقیقه همونجا مکث کردیم تا دوباره مرز خیال و واقعیت رو پیدا کنیم و بعد یواش یواش نزدیک تر شدیم.

مردم با قیافه ها و لباس های رنگارنگ از ملیت های مختلف در حال ثبت لحظاتشون با نماد فرانسه بودن و ما هم سعی کردیم از بقیه عقب نمونیم. مثل همه محل های توریستی اروپا ، برج ایفل هم پاتوق نوازنده ها و خواننده های زیادی بود که تنها تفاوتش با بقیه شهر ها این بود که گروه های سیاه پوست خیلی بیشتر از سایر شهرا بودن. از پارکی کنار ایفل همزمان با تماشای اون به ضلع دیگرش رفتیم و خودمون را به پای برج رسوندیم. برج ایفل هم از جاهایی بود که از ته قلب آرزوی دیدنش رو داشتم و خوشبختانه به وصالش رسیدم. بعد از اون یه گوشه دنجی پیدا کردیم که کاملا به ایفل دید داشته باشه و همونجا خورش قیمه بادمجونی که از ایران برده بودم رو از کوله دراوردیم و خوردیم. کبوترهای برج هم اونجا با ما همسفره شدن. پس از صرف ناهار به سمت میدان شارل دوگل رفته و وارد خیابان معروف شانزه لیزه شدیم. خیابانی که در دوطرف پر بود از مغازه های شیک و برندهای معروف. از اونجا که از قبل از قیمت های بالای اجناس در این خیابان خبر داشتیم، بدون وارد شدن به مغازه ها و نگاه خریداری تصمیم گرفتیم به برج ایفل برگردیم تا از منظره زیبای اون در شب بی نصیب نمونیم.

در راه چندتا شیرینی ماکارون که شیرینی معروف فرانسه هست رو خریدیم و دوباره برگشتیم پیش ایفل زیبا. یک ساعتی رو همونجا موندیم و دوباره با مترو برگشتیم هتل. اون شب اونقدر خسته بودیم که حتی نتونستیم شام بخوریم و به محض رسیدن به هتل سریعا به خواب رفتیم. روز بعد همون روزی بود که چند سال آرزوی رسیدنش رو داشتم.

 

صبح زود از خوراکیهایی که داشتیم یه چیزایی واسه صبحونه خوردیم و سریع خودمون به ایستگاه قطاری رسوندیم که قرار بود ما رو برگردونه به دنیای کودکی. بله بعد از حدود 45 دقیقه با قطار ما با سیلی از جمعیت که بینشون بچه های کوچولوی زیادی بودن به "دیزنی لند" رسیدیم و من هنوز باورم نمیشد دارم قصر سیندرلا رو از نزدیک میبینم. با خرید بلیط و وارد شدن به پارک دیگه سن و سالمون فراموشمون شد و با مردمی که دیگه همشون به نظر کودکانی شاد میومدن رفتیم به دنیای کارتونی. از خونه پینوکیو گرفته تا قایق دزدان دریایی کاراییب و علی بابا و موش آشپز. از خانه مخوف تا جنگ ستارگان. کلی بازیهای ترسناک، هیجانی، خنده دار و فانتزی. اون روز تا عصر واقعا دنیای متفاوتی رو تجربه کردیم. یک روز کاملا شاد و کودکانه. بعد از ظهر هم کلیه شخصیت هایی کارتونی اومدن و با ترکیب موسیقی و نور جشن بزرگی گرفتن که واقعا بی نظیر بود. دیدن بچه هایی که شخصیت های محبوب کارتونیشون حالا در دو قدمیشون براشون دست تکون میدان خیلی جالب بود و واسه بزرگترهایی که نوستالژی دوران کودکیشون هنوز هم همونقدر جوون و پر انرژی بودن خبلی خاطره انگیز بود. بخصوص که این فضا با حال و هوای کریسمس هم عجین بود. خداحافظی با دیزنی لند یکی از سخت ترین لحظه های سفرمون بود. ولی با نشاط کودکانه ای این لحظه رو هم پشت سر گذاشتیم و به هتل بازگشتیم. در راه برای شام خرید مختصری کردیم و پس از خوردن شام در هتل کاملا بیهوش شدیم.

40.JPG41.JPG

 دیزنی لند

خانه امیلی (متز)

طبق برنامه ای که برای سفرمون داشتیم مقصد بعد از پاریس، بارسلونا بود که تصمیم داشتیم با اتوبوس بریم. روز دوم در پاریس ایمیلی به دوستم امیلی که در شهر "متز" فرانسه بود زدم که بعد از مدتها خبری ازشون بگیرم. با خانواده امیلی در ایران آشنا شده بودیم. یک خانواده با دوتا دختر کوچولوی بامزه که دوسه روزی در اصفهان همراهشون بودم. امیلی به محض اینکه متوجه شد ما پاریس هستیم از ما دعوت کرد به خونشون توی متز بریم. حالا ما دو راه داشتیم. همونجور که یادتون هست ما یه بخشی از پولمون رو خونه دوستمون جا گذاشته بودیم. اگر انتخاب ما بارسلونا بود باید به یه طریقی پول به دستمون می رسید واسه ادامه سفر و اگه میخواستیم به متز بریم نیاز به این کار نبود. با مشورت با همدیگه متز رو به بارسلونا ترجیح دادیم ولی نه بخاطر نقل و انتقال پول چون اون موضوع رو قبلا حلش کردیم. تجربه زندگی کردن با یک خانواده فرانسوی برای چند روز  اونم تو یه شهر ناشناخته که قبلا فقط یه کارت پستال ازش دیده بودیم هیجانش واسه ما بیشتر از دیدن بارسلونا بود و البته به دلیل اینکه از اول سفر همش در حال حرکت بخصوص پیاده روی بودیم، احتیاج به یک استراحت کوتاه داشتیم و این دلایل باعث شد که ما متز رو به بارسلون ترجیح بدیم و وارد قسمتی از سفر بشیم که هیچ برنامه ریزی و پیش فرضی براش نداشتیم. پس دعوت امیلی رو قبول کردیم و شب آخری که از دیزنی لند برگشتیم، امیلی بلیط اتوبوسی که برامون خرید کرده بود را برام ایمیل کرد. صبح روز بعد وسایلمون رو جمع کردیم و از مسئول پذیرش هتل که مرد خوبی بود خداحافظی کرده و با اتوبوس به ترمینال مرکزی پاریس رفتیم . بعد از حدود نیم ساعت انتظار اتوبوس رسید و ما پاریس زیبا رو به مقصد متز ترک کردیم.

42.JPG

مسیر پاریس به متز

حدود سه ساعت و نیم بعد درحالی که هوا کمی تاریک شد به ترمینال شهر متز رسیده بودیم. از پنجره اتوبوس جوزف(همسر امیلی) رو دیدم که منتظر ما تو ایستگاه نشسته بود. پس از پیاده شدن و سلام و احوالپرسی با جوزف، امیلی هم با دخترها با ماشین رسید و از اونجا به خونشون رفتیم. خونه ای که شبیه خونه های قرن نوزدهمی بود. یه آسانسور شبیه یه کمد قدیمی و بعد از اون پله های پیچ در پیچ و تاریک و طبقه زیر شیروونی. کف چوبی که با راه رفتن روش  صدای قیزقیزش درمیومد. انگار یهو پرتاب شدیم وسط یه فیلم کلاسیک فرانسوی. صفحه های گرام، طبقه های چوبی قدیمی، صندوق پستی و وسایل دیگه که هیچ رنگ و بویی از سال2017 میلادی نداشت ولی به قدری جالب بود که هر گوشه ی از اون چیزی واسه سوپرایز شدن داشت ( البته اینم بگم که به همین اندازه منزل ما در اصفهان برای خانواده فرانسوی هیجان انگیز بود. به ویژه فرش ایرانی که اگرچه برای خودمون عادی شده ولی برای اروپایی ها بسیار قابل توجه هست).

49.jpeg

خانواده امیلی در اصفهان

43.JPG47.jpeg

 نمای شهر زیبای متز از پنجره منزل امیلی

منزل امیلی شامل یک حال کوچک و سه اتاق بزرگ و یک آشپزخونه متوسط بدون هیچ کابینتی!!!!!!  بود و با چندتا پله به یک نشیمن بزرگ با دکوراسیون نوستالژیک فرانسوی و منظره ای زیبا از رودخانه شهر میرسید. بعد از گذاشتن وسایل توی خونه یه سوپرایز واسه دخترا داشتم: لواشکی که قبلا تو ایران نمونش رو بهشون داده بودم. که با دیدنش جیغ بزرگی از خوشحالی کشیدن. بعدش ه اتفاق به بازارچه کریسمس متز رفتیم. هوا به شدت سرد بود ولی بازارچه پر بود از مردمی که درحال خرید برای سال نو بودن. چرخ و فلک بزرگی هم در میدون شهر وجود داشت که سوارش شدیم و تونستیم از بالا منظره ای زیبا از این شهر آرام رو تماشا کنیم.

45.JPG48.jpeg

 بازارچه کریسمس

جوزف که تازه زانوش رو عمل کرده بود، توی خونه مونده بو  و واسه ما شام خوشمزه ای آماده کرده بود که بعد از دور کوتاهی که توی شهر زدیم، برای اولین بار یه شام خوشمزه فرانسوی رو امتحان کردیم.

46.JPG

شام فرانسوی

اونشب تعطیلی بود و بچه ها اجازه داشتن تا دیروقت بیدار بمونن. بعد از شام دخترا ما رو به اتاقشون بردن تا اسباب بازیها و کتابهاشون رو بهمون نشون بدن. بعد از بازی با بچه ها و به خواب رفتنشون، با جوزف و امیلی شروع کردیم به تعریف خاطرات ایران و اروپا و اونا بهمون گفتن چقدر ایران با اون چیزی که رسانه ها براشون ساخته بودن متفاوت بوده و چقدر خوشحالن که شانس همچین سفری رو بخاطر تبلیغات منفی از خودشون نگرفتن. ما هم از خاطرات سفر اروپا و موارد بامزه ای که برامون پیش اومد گفتیم. بعد از اون هم اتاق خوابشون رو به ما دادن و خودشون واسه خواب به نشیمن رفتن. اونشب بارون تندی میومد و ما همینطور که در حال دیدن نقاشی های رنگارنگ دورتا دور اتاق بودیم به خواب رفتیم.

صبح روز بعد قبل از اینکه ما از خواب پاشیم جوزف واسمون نون و کروسان تازه خریده بود که بعد از بیدار شدن اونا رو با پنیرهای خوشمزه و متنوع فرانسوی خوردیم. بعد از صرف صبحانه به همراه امیلی و دخترا با دوچرخه رفتیم به میدون اصلی شهر که اونجا یه پیست اسکی رو یخ بود. دخترا اصرار داشتن که برن اسکی. امیلی هم واسه هممون بلیط خرید و بعد از مجهز شدن ما هم به پیست رفتیم. البته واسه ما اولین تجربه بود که امیلی سعی میکرد با آموزش های لازمی که به ما میداد، حداکثر لذت رو از این بازی ببریم که خب یک جلسه آموزش خیلی هم تاثیری در یادگیری نداشت و بیشتر صرف غلبه بر ترس ناشی از عدم تعادل و زمین خوردن گذشت ولی به هرحال تجربه جالبی بود. بعد از اون هم به کلیسای قدیمی متز رفتیم و مشغول تماشای این اثر قدیمی و مردمی که اونجا در حال عبادت بودن شدیم. دیگه نزدیکای ظهر بود که برای صرف ناهار به خونه برگشتیم و دوباره جوزف با دستپخت خوبش ما رو به یک غذای خوشمزه ایتالیایی مهمون کرد.

بعد از ناهار و کمی استراحت هم به موزه آرت متز رفتیم که توسط معماران ژاپنی ساخته شده بود. بعد از بازدید از موزه به خونه برگشتیم و ساعتی رو به صحبت و بازی با بچه ها گذروندیم. بعد از خوردن شام بچه ها به خواب رفتن و ما تا دیر وقت مشغول بحث درباره شباهت ها وتفاوت های فرهنگی، اقتصادی و سیاسی ایران و فرانسه شدیم. فردای اون روز بچه ها با امیلی به مدرسه رفتن و جوزف که هنوز پاش به طور کامل بهبود پیدا نکرده بود توی خونه موند. ما هم تصمیم گرفتیم این روز آخر رو توریستی تر در متز بگردیم که انصافا مناظر زیبایی رو هم تماشا و ثبت کردیم. از لابه لای خاطرات جوزف و امیلی متوجه شده بودیم که در سفرشون به ایران قرمه سبزی و سالاد شیرازی رو خیلی دوست داشته بودن. تصمیم گرفتیم اون روز رو ما برای اونها آشپزی کنیم ولی خب سبزی قرمه سبزی از کجا میاوردیم؟ به همون سالاد شیرازی اکتفا کرده و با خرید وسایلش به خونه برگشتیم و تصمیم گرفتیم به جای قرمه سبزی براشون دمپخت گوجه درست کنیم. پس با برنج ایرانی و قابلمه ای که از ایران برده بودیم دست به کار شدیم و غذا و سالاد رو آماده کردیم. جوزف تمام مراحل کار رو به دقت رصد میکرد.

بعد از آماده سازی غذا به همراه جوزف برای برگردوندن دخترا به مدرسه رفتیم. وقتی رسیدیم گفتن بچه ها یه تئاتر عروسکی دارن و به عنوان تماشاگر ما رو دعوت کردن. هرچند که ما اصلا زبان فرانسه نمیدونستیم ولی حضور در تئاتر بچه ها واسمون خیلی جالب بود. بعد از تماشای تئاتر به خونه برگشتیم و بعد از یکی دوساعت نوبت به صرف شام ایرانی رسید که خوشبختانه با استقبال خانواده فرانسوی مواجه شد. حدودای ساعت 10 کم کم وقت خداحافظی رسید. یکی از بهترین قسمت های سفرمون، حضور در خونه امیلی و جوزف بود که محتوای سفر ما رو از صرفا یک سفر توریستی ارتقای بیشتری داد تا به تفاوت های زندگی و نحوه اداره خانواده ها در کشور فرانسه بیشتر آشنا بشیم. خداحافظی با دو دختر کوچولویی که در این مدت کم خیلی به هم عادت کرده بودیم خیلی سخت بود و برامون عجیب بود که چطور دو خانواده از دو نقطه دنیا بدون هیچ نقطه اشتراکی اتفاقی با هم آشنا میشن و بعداز مدت کمی اینقدر به هم وابسته. اما خب مسافر باید برگرده. حدود ساعت 1 نیمه شب به مقصد آیندهوون بلیط داشتیم. حدودای ساعت 10 امیلی ما رو به ترمینال رسوند و با بغض و گریه از ما جدا شد. ساعت 1 سوار اتوبوس شدیم و بلافاصله خوابمون برد. حدود 6 ساعت بعد در حالی که هوا هنوز کامل روشن نشده بود به آیندهوون رسیدیم و به منزل دوستم رفتیم. اون روز رو تصمیم گرفتیم توی خونه بمونیم و علاوه بر کمی استراحت برنامه ادامه سفرمون که با نرفتن به بارسلونا تغییر کرده بود رو بچینیم. فقط بعد از ظهر برای خرید چند نوع پنیر به عنوان سوغات به فروشگاه بزرگی در مرکز شهر رفتیم.

 

 صبح روز بعد حدودای ساعت 8 به ترمینال آیندهوون رفتیم و از اونجا با دوتا بلیط قطار راهی آمستردام شدیم. زمانی که روی صندلی نشستیم همسرم به من گفت انگار این قطار با قطار قبلی فرق داره. خیلی ترو تمیز تر بود و غیر از ما سه چهر نفر دیگه بودن که همشون با لباس های رسمی بودن نشسته بودن. من که مسئله رو زیاد جدی نگرفتم به همسرم گفتم:"حتما قطارش جدیدتره."حدود یک ربع بعد از راه افتادن مامور کنترل بلیط اومد و وقتی بلیط های ما رو چک کرد گفت شما اشتباها توی واگن بیزینس کلاس نشستین و باید جابه جا شین. وقتی به واگن عمومی اومدیم تازه متوجه شدیم که بله، قطار همونه ما واگن رو جابه جا گرفتیم. بعدا فهمیدیم که مامور میتونست بخاطر این کار ما رو جریمه سنگینی بکنه ولی ظاهرا از ظاهر و کوله پشتی ما متوجه شده بود ما مسافریم و با لبخند ما رو راهنمایی کرد. " البته همیشه این اتفاق نمیفته و اگر به پست بعضی از مامورا بخورید بی تفاوت به اینکه میدونستید یا نه متحمل جریمه سنگینی خواهید شد پس حواستون کاملا جمع باشه."

پس از کمی گوش دادن به موزیک و دوره کردن برنامه آمستردام بلخره به ترمینال قدیمی و زیبای  این شهر رسیدیم. از ترمینال که اومدیم بیرون، انرژی خیلی خوبی از شهر گرفتیم. (به نظر من شهرهایی که از وسط اونها آب عبور میکنه همیشه انرژی مثبت و خوبی دارن و شهر آمستردام که تونسته بود با یک مهندسی حساب شده این آب رو از طریق کانالهای مختلف به همه جای شهر هدایت کنه این انرژی رو توی خودش صدبرابر کرده بود.)

مثل همیشه دوست عزیزم گوگل مپ کمکمون کرد تا هتلمون رو که نبش یکی از این کانالهای دوست داشتی بود رو پیدا کنیم. با سرعت نور چک این کرده، وسایلمون رو تحویل دادیم و دوباره با پای پیاده شروع کردیم به کشف شهر. مقصد میدان دام بود. ولی اگر با نقشه پیش نرید بین کوچه ها و کانال های آب گم میشین که البته این گم شدن بین این همه زیبایی زیاد هم بد نیس!!!!

از زیبایی کانال ها که بگذریم یکی از جذاب ترین صحنه ها در این شهر دوچرخه سوارهای رنگارنگ هستن. از پیرمردی که به زور دوچرخشو حرکت میده تا خانمی که سه تا بچشو عقب چرخ جا داده و محکم پا میزنه. پیاده روهایی که مملو از دوچرخه های رنگی رنگی پارک شده اند و مغازه هایی که پر هستن از لوازم جانبی دوچرخه. و مگه این همه صحنه های جالب میذاره حواست به نقشه و مقصدت باشه؟ خلاصه که همراه با جریان آب و حرکت دوچرخه سواران خودمون رو به میدان دام رسوندیم. میدون اصلی شهر که شباهت زیادی به میدون اصلی پراگ داشت. نوازندگان موسیقی، خواننده ها، شعبده بازها و سرگرم کننده ها جمع شده بودن تا به صورت رایگان لحظات خوشی رو به بازدیدکننده ها هدیه بدن.

50.JPG

میدان دام

یه چرخی توی میدون زدیم و رفتیم به سمت جایی که از مدتها قبل از سفر دوست داشتم ببینم"موزه مادام تسو". توی صف ایستادیم تا نوبتمون بشه. موقع خرید بلیط به پیشنهاد خانمی که بلیط میفروخت بلیط یه بازی سرگرم کننده و ترسناک که توی یه ساختمان کنار موزه بود رو تهیه کردیم که هیچ اطلاعاتی از میزان ترسناک بودنش نداشتیم.(اگه داشتیم عمرا بلیط نمیخریدیم!!!!!!)

وارد موزه شدیم و به محض دیدن اولین مجسمه به اوج هنر مادام تسو پی بردیم. واقعا بی نظیر بود. اونقدر واقعی که دوس داشتی باهاشون احوالپرسی کنی. بیشتر شخصیت های هنری، ورزشی و سیاسی در این موزه بازسازی شده بودن . عکس گرفتن کنار شخصیت های محبوبمون تجربه جالبی بود. بعد از بازدید موزه وارد ساختمان کناری شدیم که به محض ورود یه تابلو توجهمون رو جلب کرد" خانه وحشت". پیش خودمون گفتیم نهایتا شبیه تونل های شهربازی خودمون باشه که وقتی با یه آسانسور وحشتناک پنج طبقه رفتیم پایین و دیگه چشممون هیچ جا رو ندید، تازه عمق فاجعه رو درک کردیم و با بسته شدن در آسانسور و پخش شدن یک موزیک ترسناک سر جامون میخکوب شدیم. در خانه وحشت هر طبقه شامل یک داستان ترسناکه که با تلفیق با نمایش و موزیک، یک بازیگر داستان رو برای شما روایت میکنه. دو سه تا طبقه و داستان رو که رد کردیم خیالمون راحت شد که نه بابا اونقدرها هم ترسناک نبود و بیشتر جنبه سرگرمی داشت. ولی وقتی به آخرین داستان رسیدیم، چشمتون روز بد نبینه که تمام مراحل قبل جبران شد و روح یه دختر که با لباس سفید و موهای بلند و آشفته که نمونه اش توی خیلی از فیلم های ترسناک هالیوودی هست حسابی از خجالتمون دراومد که مطمئن بشیم پولی که بابت ترسیدن خودمون پرداخت کردیم حلال حلال بوده!!!!!

بعد از وحشت کردن از اون صحنه ها با پذیرایی با یک نوشیدنی که حکم همون آب قند خودمون رو داشت ما رو به سمت بیرون هدایت کردن. بعد از خارج شدن از خانه وحشت به سمت میدان"REMBRANDT" رفتیم. یه میدون زیبا که دورتا دورش پر از رستوران و کافه بود و وسطش جوونای گیتار به دست مشغول نواختن و خوندن. چیزی که تو این میدون توجه منو خیلی جلب کرد، ساختمان شرکت محبوب"BOOKING" بود. بعد از کمی استراحت و تجدید قوا این میدان رو برای امتحان سیب زمینی های مخصوص آمستردام ترک کردیم. محبوبیت این سیب زمینی های سرخ کرده به تنوع سس های کنار اون هست. سیب زمینی رو گرفتیم و دوباره به قدم زدن در هوای سرد و مطبوع آمستردام ادامه دادیم .

51.JPG

میدان ریمبراند

هوا رو به تاریکی میرفت و  هنگام شب، حال و هوای کریسمس خیلی بیشتر به چشم میومد. همه جای شهر مملو نور و موسیقی و زیبایی بود. ما هم کنار مردم خندان آمستردام مغازه ها و خیابون های زیبای شهر رو نظاره میکردیم که یهو به خودمون اومدیم که دیگه توانی برای حرکت نداشتیم. پس به یکی از شعبه های کینگ برگر رفته و پس از صرف شام علیرغم میل باطنیمون و بخاطر خستگی زیاد به هتل رفتیم. پنجره اتاقمون منظره زیبایی از کانال های آب آمستردام رو داشت و ما با تماشای این منظره به خواب رفتیم.

53.JPG

کینگ برگر آمستردام

صبح روز بعد برناممون بازدید از بازارهای گل آمستردام بود.از اونجا که هتل رو برای یک شب رزرو کرده بودیم وسایلمون رو جمع کردیم، به پذیرش تحویل دادیم و از هتل بیرون رفتیم و بعد از صرف صبحانه در مک دونالد راهی بازار گل شدیم. ازدیدن اون همه گل زیبا که بینشون رز و لاله خودنمایی میکردن واقعا لذت بردیم و ناراحت از اینکه نمیتونیم یه دسته از این گل ها رو با خودمون به ایران بیاریم. اون روز جمعه سیاه بود و مغازه ها همگی حراج زده بودن و مردم به شدت مشغول خرید بودن. خدا رو شکر ما هم موفق شدیم چند تا سوغاتی خوب که البته تخفیف زیادی بهشون خورده بود رو خریداری کنیم. گشت و گذارمون رو کنار کانال های آب ادامه دادیم و واسه ناهار دیر هنگاممون از یکی شعب"ALBERT HEIJN" کمی نون و کالباس و پنیر و کروسان تازه خریدیم. بعد از صرف این غذای ساده به هتل برگشتیم، وسایلمون رو تحویل گرفتیم و آماده رفتن شدیم. اگرچه فاصله هتل تا ایستگاه قطار زیاد و بود و ما خسته ولی دلمون میخواست باز هم توی این شهر پر از آرامش قدم بزنیم. پس کوله به پشت راه افتادیم و از آخرین لحظات بودن در این شهر لذت بردیم تا به ایستگاه قطار رسیدیم.

ایستگاه قطار آمستردام یکی از زیباترین ساختمانهای این شهر است که مصادف شدن با ایام کریسمس این زیبایی رو دوچندان کرده بود. داخل ایستگاه یه پیانوی زیبا گذاشته بودن تا هرکسی می خواست چندقیقه ای بشینه و یه موسیقی زیبا مردم رو مهمون کنه. نکته بارز این شهر از نظر من آرامش بی حد و حصرش هست که البته تلفیق آب و گل و هوای پاک و مردم خندان نتیجه ای جز این نخواهد داشت. مردم هلند جزء شادترین مردمان جهان هستند.

52.jpeg

 پنیرهای متنوع هلندی

با گرفتن بلیط آیندهوون و سوار شدن به قطار آماده بازگشت به منزل دوستم شدم. اما این بار کاملا دقت کردیم که تو کوپه های بیزینس نشینیم چون معلوم نبود مثل دفعه قبل خوش شانس باشیم. به محض نشستن، همسرم به خواب رفت و من مشغول نوشتن خاطرات آمستردام.

اون روز صبح دوستم بهم خبر داد که همسرش توی مصاحبه یکی از شرکت های معتبر هلندی قبول شده و بابت این خبر هممون خوشحال بودیم. بخاطر همین وقتی به آیندهوون رسیدیم از یه مغازه یه کیک تازه خریدیم و به منزل دوستم رفتیم. اونها هم شام خوشمزه ای تدارک دیده بودن و بخاطر قبولی همسرش جشن کوچیکی با هم گرفتیم. بعد از صرف کیک و چایی تصمیم گرفتیم فردا همگی با اتومبیل دوستم به یکی از شهرهای آلمان که به آیندهوون نزدیک بود بریم. دو گزینه داشتیم: کلن یا دوسلدورف. انتخاب با ما بود. بعد از کمی سرچ در گوگل دوسلدورف رو ترجیح دادیم و بابت اینکه تو روزهای آخر سفرمون فرصت میکنیم یه شهر دیگه رو بازدید کنیم خیلی خوشحال بودیم.

 

از خانه تا راین (دوسلدورف)

صبح روز بعد، پس از صرف صبحانه راهی آلمان شدیم. قانونمداری راننده ها و رعایت سرعت مجاز در بزرگراه های هلند و آلمان واقعا قابل تحسین بود. جاده بین دو شهر آیندهوون و دوسلدورف یادآور جاده های سرسبز شمالی ایران بود که با صحبت و خنده و خوردن تخمه و آجیل ایرانی دقیقا حس بودن تو همون جاده ها رو بهمون القا میکرد. بعد از حدود یک ساعت و نیم به پارک سرسبز و زیبایی در حاشیه رودخانه راین رسیدیم که رنگارنگی این پارک در پاییز و زیبایی این رودخانه آرام شبیه یک تابلوی نقاشی زیبا بود. پس خودمون را وسط این تابلوی نقاشی جا دادیم تا این لحظات زیبا با عکاسی هنرمندانه دوستانمون واسه همیشه برامون ثبت بشه.

54.JPG

 در مسیر دوسلدورف

55.JPG

قلعه تاریخی دوسلدورف

بعد از اون به مقصد رستوران جذابی که دوستامون بهمون وعده داده بودن راهی مرکز شهر شدیم. رستوران معروف"OKINI" که معمولا به"All you can eat" معروف هست. توی این رستوران با پرداخت مبلغی میتونید 6 مرحله و در هر مرحله 8 نوع سوشی خوشمزه سفارش بدین که واقعا تنوع و طعمشون عالی بود (البته اگر ذائقتون با سوشی جور دربیاد).

57.JPG

 رستوران اکینی

بعد از صرف ناهار سراغ چند تا فروشگاه آلمانی رفتیم که بخاطر جمعه سیاه تخفیفات خوبی رو داشتن. توی آلمان میشه محصولات آرایشی و بهداشتی اصل رو با خیال راحت و ارزانتر از بقیه شهرای اروپا خرید کرد. پس از خرید محدودی تصمیم گرفتیم پیاده به سمت رودخانه راین بریم.

56.JPG

تنها فروشگاهی که به زبان فارسی به ما خوش آمدید گفت

پیشرفته بودن کشور آلمان رو میشه از نوع ساختمانها و اتومبیل ها، خیابان ها و کوچه ها و کیفیت لباس و کفش آلمانیها کاملا احساس کرد که این پیشرفته بودن نسبت به بقیه شهرها بخصوص شهرهای فرانسه کاملا محسوس بود. پس از کمی استراحت در کنار راین زیبا و یادآوری فیلم از "کرخه تا راین" به یک بازارچه محلی کریسمس رفتیم که حال و هوای اواخر اسفند و نزدیک نوروز رو توی ذهن تداعی میکرد. دیگه به آخر شب نزدیک میشدیم اما شهر هنوز جنب و جوش خودش رو داشت. کم کم با شهر زیبا و روشن دوسلدورف خداحافظی کردیم و به سمت آیندهوون حرکت کردیم. پس از رسیدن به خونه و صرف چایی و میوه خوابیدیم. صبح روز بعد که در واقع آخرین روز اقامت ما بود به گشت و گذار توی شهرآیندهوون و بازدید از مراکز خریدش و البته گپ و گفت با دوستانمون که دیگه باید ازشون خداحافظی می کردیم گذشت. شب وسایلمون رو جمع و جور کردیم و خوابیدیم. صبح پس از صرف صبحانه به سمت ایستگاه قطار و از اونجا به سمت فرودگاه آمستردام رفتیم و بعد از دو ساعت گشتن در فرودگاه گیت رو رد کردیم و سوار هواپیما به مقصد استانبول شدیم.

58.JPG59.JPG

فرودگاه اسخیپول

ساعت 8 شب به وقت استانبول هم سوار هواپیمای اصفهان شده و حدود ساعت1:26بامداد به وقت ایران به اصفهان رسیدیم و بدین ترتیب سفر هیجان برانگیز ما به اخر خودش رسید.

 

 

هزینه های قبل از سفر (ریال)

  • بیمه: 1,400,000
  • ترجمه مدارک: 1,850,000
  • ویزا: 8,272,000 
  •  بلیط: 27,600,000

جمع (ریال): 39,122,000

 

هزینه های روز اول (یورو)

  • قطار آمستردام- آیندهوون: 41.6
  • بلیط اتوبوس شهری آیندهوون: 7.5 

جمع (ریال): 2,307,700

 

هزینه های پراگ( تور جمهوری چک 2 شب و 3 روز) (کرون- یورو)

  • بلیط هواپیمای آیندهوون-پراگ: 63.1
  • کرایه فرودگاه تا هتل: 64
  • هزینه اقامت در هتل(2 شب): 57.6
  • هات داگ: 235
  • بستنی: 45
  • بلیط قلعه تاریخی: 300
  • خرید از سوپر: 16+ 435
  • قایق تفریحی: 28
  • ناهار(سوشی): 11.63
  • شام (مک دونالد): 119
  • ناهار(گولاش): 16
  • قهوه و چایی و پای سیب در فرودگاه: 134

جمع ارزی

  • 134.73 (یورو)
  • 1389.6(کرون)

جمع (ریال): 9,091,300.00

 

هزینه های پاریس-متز (5 شب و 6 روز) (یورو)

  • بلیط هواپیمای پراگ- پاریس: 130.4
  • هزینه اقامت در هتل(3 شب): 113.23
  • بلیط مترو: 14.9
  • صبحانه: 5
  • موزه لوور: 30
  • خرید از سوپر: 96.3
  • بلیط قطار به دیزنی لند: 15.5
  • بلیط ورودی دیزنی لند: 158
  • بلیط پاریس به متز: 24
  • بلیط متز به آیندهوون: 38

جمع (ریال) : 29,390,510.00

 

نویسنده: مریم 

هزینه های آمستردام-آیندهوون-دوسلدورف(3شب و 4روز) (یورو)

  • بلیط اتوبوس شهری آیندهوون: 7.5
  • خرید از سوپر: 87
  • بلیط قطار آیندهوون- آمستردام: 44
  • هزینه اقامت در هتل(1شب): 47.23
  • بلیط موزه مادام تسو و خانه وحشت: 47
  • شام (کینگ برگر): 21
  • صبحانه (مک دونالد): 5.5
  • بلیط قطار آمستردام- آیندهوون: 44
  • بلیط اتوبوس شهری آیندهوون:  3.4
  • رستورانokini: 41
  • بلیط اتوبوس شهری آیندهوون: 7
  • بلیط قطار آیندهوون- آمستردام: 44
  • سوغات: 280

جمع (ریال): 31,895,610.00

جمع کل (ریال): 111,807,120.00

 

 

نویسنده: مریم

این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لست‌سکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرس‌وجو کنید.

اطلاعات بیشتر